دیدهبان طبیعت بختیاری، تارنمای ارزشمند، متین و متفاوت دوست و همکار دیرینهام؛ هومان خاکپور در مرداد 1388 به دنیا آمد و نخستین یادداشت جدیاش را پس از چند پست آزمایشی در 24 مرداد ماه سال گذشته با عنوان: “خشكی زندهرود و نقش خشكساليهاي اخير و چالشهاي مديريتي دو استان” منتشر کرد.
بیتردید، حضور دیدهبان طبیعت بختیاری در دنیای وبلاگستان فارسی، نهتنها امیدبخش و انرژیدهنده بود؛ بلکه شاید تأثیری بزرگتر و ماناتر را بر روی کارشناسان، مدیران و علاقهمندان به منابع طبیعی و محیط زیست در سطح استان چهارمحال بختیاری باقی نهاده است؛ تأثیری که برخی از آثار آن از هماکنون آشکار است و برخی دیگر از آن نیز به مرور هویدا میگردد.
خوشبختانه در طول این مدت، وبلاگ دیدهبان طبیعت بختیاری، توانست از حالت اجارهای هم درآمده و دامینی مستقل را به نام خود ثبت کند که این، نشانهی دیگری بر جدیگرفتن موضوع از سوی هومان خاکپور است؛ مردی که گاه یک تنه برای مهار آتش، شب را در دامنههای سبزکوه به سرآورد و یا برای نجات خرسهای گرسنه، هرچه در توان داشت، پیشکش کرد تا بتواند مردم محلی را با خود همراه کند.
برایش بهترینها را همیشه آرزو کرده و دارم و امیدوارم روزی همهی اهالی دیار زیبای بختیاری، نام هومان خاکپور را با افتخار صدا زده و پاداشی سزاوارانه برای مجاهدتهای بیمنتش بدست آورد.
پاداشی که البته هماکنون نیز از سوی مادر طبیعت به او ارزانی شده و هیچکس نیست که نداند، دیدهبان امروز طبیعت بختیاری، به مراتب عاشقتر، مسئولیتپذیرتر، کوشاتر و داناتر از دیروز در خدمت طبیعت وطن به سلحشوری خویش ادامه میدهد.
برای همین است که با جرأت میگویم: تارنمای دیدهبان طبیعت بختیاری، بی شک یکی از سرفرازترین و موفقترین و پرمخاطبترین فرزندان مجازی مهار بیابانزایی بوده است؛ فرزندی که کلبه مجازی درویش به وجودش افتخار میکند …
نخستین سالروز ورودت به دنیای مجازی مبارک باد دیده بان …
تولد، تولد، تولدت مبارك
مبارك،مبارك، تولدت مبارك
بيا شمعها رو فوت كن تا صد سال زنده باشي…
تا صد سال زنده باشي…
فرزند خلف مهار بيابان زايي…! سرايت، آباد.. توانت، كوهستاني.. دلت،درياي؛قلمت،آتشفشان عشق و شعور… طبيعت، همراهت باد و دعاي شقايق،پشت و پناه نگاه آسماني ات…
تولد حضور يكساله ات در دنياي شورانگيز طبعت سراي مجازي مبارك و انديشه هايت گرامي باد…
سپاسگزارم … این شاید سریع ترین گل جام جهانی … ببخشید! تبریک تولد مجازی باشد! نه؟
درود بر طبیعت دوست دیار جاودان طوس …
از فرصت استفاده می کنم و به نوبهء خودم به هومان عزیز تبریک می گویم
درود بر محمد درویش عزیز!
ای کاش دولت به جای تشویق مردم برای افزودن تعداد فرزندان که چیزی جز یک تصمیم نابخردانه نیست کمی هم راه را برای تولد فرزندان اینچنین خلف و افتخارآفرین در دنیای مجازی فراهم می کرد.
دیده بان طبیعت بختیاری! تولدت خجسته باد و پرخیر! که اینچنین بوده است و خواهد بود.
با هومان عزیز…
تولد یکسالگی دیده بان طبیعت بختیاری را صمیمانه تبریک میگویم و امیدوارم همانطور که در این مدت کوتاه توانسته ای کمکهای شایانی به بام ایران و طبیعت بی همتایش بکنی, از این پس نیز با قلبی آکنده از عشق به طبیعت بختیاری, از هر چه در توان داری, در جهت برداشتن موانع و رشد و آبادانی آن منطقه, کوتاهی نکنی. موفقیت های بیشتری برایت آرزو دارم.
سلام هم کیش . تولد فرزند مجازیت مبارک
اینم یه شهر زیبای بختیاری برای هومان خاکپور
زِ نُو افتو کَشه سر ایبینم تیک زردس
تیان کُه اِلِ تا کُنه هِی جار بَردِس
دُهُون دارا نیا یَک تیاسُون ایولاهن
در هُونن اِلِن تا گُلا ایخون دراهِن
علف داده پَلاسِن به دست نَرم بادا
کُنِن شونه ایچینن که سَوز و نرم بادا
اَ مِن کُه وید به گوشم صدای گرم کوگون
بیارن دی خروسا ایخون آوون سُرو خون
لچک دنیا چه آوید پَ الماساس کی برد
گمونم باز افتو حق آستارن خورد
لچک ناره به سر دی کُنه مینای آوی
ولی وقتی ایبو سُر ایگو مینا که خو نی
بیارین سیم دواره لچک الماس ستاره
بلین مهنه به مینجاس که وید شو دواره
ترجمه
از نو آفتاب سر میزند پیشانیه زردش را می بینم چشمه هایش را کوه باز میکن وسنگ هایش را صدا میزند
دهان درختان(از فرط خمیازه) بسته نمی شود چشمهایشان را می مالند
در خانه را باز میکنند گلها میخواهند بیرون بیایند
علف موهایش را به دست نرم باد داده است
شانه میکند ومیچیند که سبز ونرم باشد
از داخل کوه به گوشم رسید صدای گرم کبک ها
بیدارند دیگر خروسها ومیخواهند آواز بخوانند
لچک دنیا را چه شد پس الماس هایش را چه کسی برد
به گمانم بازهم آفتاب حق ستارگان(الماس های لچک شب) را خورد
لچک دیگر به سر ندارد و روسری آبی(آسمان نیل گون) به سر میکند
ولی وقتی(این روسری) سرخ میشود(هنگام غروب) می گوید که این روسری خوب نیست
بیارین برای من دوباره لچکی که المس هایش ستاره باشد
ماه را در میان آن بگذارید که دوباره شب آمده است
ببخشید شعر رو شهر نوشتم
تولد یک سالگی ِ فرزند مجازی خلفتون را به شما تبریک می گویم ؛
ریشه های دوستی تان محکم تر و ابدی باد .
( مثل ریشه های همان درختی که کنارش نشسته اید !)
تولد مجازی تون مبارک آقای مهندس خاکپور …
پا به عرصه گذاشتن یک وبلاگ در عرصه مجازی وبلاگستان در ابتدای کار شاید بسیار راحت باشد ولی ماندن در آن و هدف را گم نکردن بسیار سخت است. درویش همین پنج شنبه دو هفته قبل در درکه از سخت کوشی و پایمردی و در عین حال تأثیر گذاری هومان بر طبیعت بختیاری برایم گفت. او به واقع نیک شروع کرد. سخت فکر کرد و در نهایت ماند تا بنویسد برای آنچه دل می سوزاند و عاشقش است. زادروز این وبلاگ خلف مهار بیابانزایی مبارک. هومان جان موفق باشی.
لایک برای کامنت فوقانی !
——
تولدشان مبارک .
تولدش مبارك و انديشه اش به سبزي طبيعت بختياري…..
به قربانی:
ممنون و آمین …
.
.
به مسعود:
موافقم.
.
.
به امیر سررشته داری:
درسته … من و تو می دانیم که هومان چه سختی ها و مرارت ها و نیش زبان هایی را تحمل کرد ؛ اما دست از نوشتن و اطلاع رسانی برنداشت …
درود.
.
.
به شقایق:
آن درخت گردو را بسیار دوست دارم و هرگاه که به پلنگچال می روم؛ مدتی نگاهش می کنم … به نظرم خیلی حرف ها دارد برای آنهایی که زبانش را می فهمند …
سپاس.
.
.
به تمامت تنهایی:
ممنون از شعر قشنگ و به خصوص ترجمه آن. زنده باشید …
.
.
به دانش:
فقط یک بختیاری اصیل می تواند قدر تلاش های هومان را در آن ولایت با تمام وجودش درک کند … سرفراز باشید دانش عزیز … چهارشنبه گذشته باز به اتفاق هومان به شما زنگ زدیم که توفیق حاصل نشد!
.
.
به لطیف:
ممنون رفیق … راستی! قالب جدید وبلاگت و فونتهای آن هنوز اشکال دارد … من که نتونستم کامنت بگذارم.
.
.
به ساسان تاری عزیز:
آرزویت بدجوری چسبناک بود و به دل نشست …
درود.
عموهومان عزیز،
تولد مجازیتون مبارک .براتون شادی های واقعی آرزو می کنم.
زنده باشید و شاد … همیشه
خواستم یک شعرب بفرستم دیدم ای داد و بی داد شاید که نه حتما از عشق هومان خان شعر را کامل نخوانده و یکهو مانند نوشتار قبلی کار به خون و خون ریزی می انجامد
..به نیابت از خرس های جنگل شمس آباد روی همچو ماه هومان خان را می بویم و می بوسم
..درویش خان می شود چند خاطره از هومان خان دهه شصت برای ما بگویید…از مخفیانه ویدئو کرایه کردنها و فیلم های بزرگ بتا ماکس شعله و راکی و خشم اژدها را دیدن از فیلم فارسی هایی که بدون کیفیت بوده و خش داشتند ولی به ضرب شکستن تخمه نگاه می کردید
..از توشابه هایی که مزه خرما می دادند
..از شلوار هایی که نوز کمی تا اندکی پاچه گشاد بودند..از ساندویج هایی نان بولکی ترش مزه و حیارشور دبه ای کت و کلفت داشتند و کالباسی که مانند خمیر بود..از پیکان جوانان…از دانستنیها که از معدود دریچه ها به جهان نو در آن دوره بود…از ورق زدن مخفیانه و در پستوی مجلات قدیمی با کاغذ کاهی فرسوده
دددددرویش خان!
مطمعن هستید که این عکس شما و هومان خان است!!!!
عجب!!!!!
صدای هومان خان که خیلی مردانه است ابروان شان هم بسیار گیراست امت ماشالله چقدر خوب مانده اند!!!
انگار شما با یک اروند لاغر و ورزیده 17 ساله در کنار هم تصویر گرفته اید!!!!!!!!!!!!!!!1
بزنم به تخته!!!شم بد کور گوش بد کر
باز نگاه دیگر به تصویر بزرگ شده انداختم ماشالله به ابرو!!!!اگر هوان خان در دوره قاجار بودند همراه با مرحوم ناصرالدین شاه جزو خوش تیپ ترین آقایان به حساب می آمدند و می توانستند یک حرمسرا با چهار بانوی عقدی و هر تعداد صیغه چاق و چله و کپل مپل ایجاد نمایند
شاهنامه حکیم توس و داستان گله دار و بختیاری که: لر باشی و ملا نباشی ؟
در بختیاری داستان مثل گونه ای است که از قدیم بجا مانده است و گاهی به صورت مثل استفاده می شود . معمولا این مثل برای کسانی بکار برده می شود که دیگران حقیقت موضوعی و یا موجودیت چیزی را از روی اطمینان و قراین نشانه در نزد وی به یقین و حتم بدانند اما آن شخص انکار نماید .
اکثر بختیاری و شاید هم قوم گله داربا این مثل آشنا هستند و گاهی هم آنرا به عنوان تذکری مثل گونه بکار می برند . اما شاید از داستان به وجود آمدن آن اطلاعی نداشته باشند . مثل لرباشی و ملا نباشی این گونه روایت شده است که :
قوم گله دار یکی از اقوامی است در شهرکرد یا دهکرد سابق . قوم گله دار به جهت گله داری و دامداری به این نام مشهور و معروف گردیده اند . هم اینک این قوم اکثرا در شهرکرد ساکن هستند و به همین نام طایفه ای زبانزد هستند و خود را از این قوم گله دار معرفی می کنند . حرفه قدیم آنان مانند بیشتر مردم بختیاری چوپانی و گله داری بود . گله دار ها برای تعلیف به سرزمین بختیاری می آمدند .گله های گوسفند قوم گله دار به کثرت و زیادی زبانزد بود . لبنیات این قوم هنوز از اعتبار و جایگاه مرغوبیت و کیفیت برخوردار و مشهور و معروف است . کثرت و شمار زیاد دام و نیاز به مراتع و چرگاه تازه مستلزم کوچ و مهاجرت این قوم تلاشگر و مقاوم بود . این قوم به بزرگ منشی و سخاوت و میهمانداری معروف بودند . مردان و زنان قوم گله دار به مقاومت و سخت کوشی معروفند . مردان و زنان قوی هیکل و درشت اندام و سیه چرده از سرمای کوهستان و گزند آفتاب ، از طبیعت نهایت استفاده را می بردند . از خود زمین مرتع نداشتند خوش نشین و اجاره گر بودند اما قومی راحت طلب نبودند . سخت کوشی و مقاومتشان در جنگ و درگیری و سیل و برف و باران زبانزد بختیاریها بود . کوچ گله دارها به نقاط مختلف موجب دور شدن از درس و مکتب فرزندانشان می شد که بکار چوپانی مشغول بودند . اما بیشتر این قوم که از چوپانان خودی و یا بختیاری و دیگر اقوام بهره می بردند فرزندان خود را در دهکرد (شهرکرد) به مدرسه و یا مکتبخانه می فرستادند و این دسته از فرزندان ده نشین و یا شهرنشین کمتر به سراغ گله های دام و گله داری میرفتند مگر برای سرکشی و تفریح . بنابراین اکثرا چوپانان قوم گله دار از خودی و یا چوپانان اجیر، بی سواد بودند .
در بین مردم بختیاری نیز افراد زیادی بیسواد بودند ، اما بر خلاف چوپانان گله دار ، تقریبا همه شاهنامه خوان بودند چه ملا و چه غیر ملا .عده ای از سران و دولتمندان و ثروتمندان و ملایان مکتب دار بختیاری ملا و با سواد بودند . همین عده فرزندان خود را به مکتب می فرستادند و آنان را باسواد و ملا می کردند . ملا شدن فرزندان در قوم بختیاری رقابتی شد که همگان سعی میکردند فرزندشان ملا شود و بتواند شاهنامه بزرگ حماسی ایران و قرآن کریم را بخواند و به آنان افتخار کنند . این رقابت شوخی و طنزی را در بین مردم جاری ساخت که می گویند فردی اسبی را به مکتبخانه ای برد و به ملای مکتب گفت این اسب با ارزش را بگیر و ملایی را به پسرم بده . این شوخی و لطیفه گرچه دور از حقیقت و واقعیت است اما بیانگر حساسیت و رقابت مردم را نشان در آن زمان نشان می دهد . هر چند بی توجهی و خیانت خوانین جابر را در بیسوادی مردم آن زمان نباید از نظر دور داشت که خود لکه ننگی است از ظلم و واپس گرایی این ثروت اندوزان زور گو . رقابت و شاهنامه خوانی و شاهنامه خواهی مردم باعث شد تا تعدادی از مردم بختیاری به سوی نور دانش خواندن و نوشتن حرکت کنند .
یادگیری شاهنامه در مرحله اول ساده تر و راحت تر از قرآن بود . زیرا شاهنامه زبان پارسی بود و مردم بختیاری هم که گویشی از زبان پارسی را دارا بوده وهستند داستانهای شاهنامه را دوست داشته و بخوبی و سرعت می آموختند . در مکتبخانه ها پس از تدریس شاهنامه قرآن مجید را نیز درس می دادند. کتابهای دیگری مانند حیدر نامه یا هفت لشکر ، رز و میش ، حسین کرد شبستری و غیره نیز تدریس می شد .
یکی از برنامه های پرطرفدار و لازم الاجرا در جشنها و جلسات و گردهمایی های مردم بختیاری شاهنامه خوانی بود . علاقه وافر مردم به اشعار حماسی و زیبای حکیم و فیلسوف ادب شعرحماسی ایران و جهان ، فردوسی نامدار ، بی حد و حصر بوده و هست . وقتی شاهنامه خوانده می شد افراد حاضر در جلسه با اشتیاق فراوان گوش فرا داده و سعی در حفظ و از بر کردن اشعار می کردند . گهگاه مصرعی یا کلماتی از شعر را با خواننده همخوانی میکردند و گاهی تحسین پهلوانی را کرده وآفرین و مرحبا و بارک الله فضا را پر میکرد و گاه اشک و بغض بر ماتم کشته شده ای در جنگ ایران و توران ، سکوتی غمگنانه جلسه را فرا می گرفت . عشق و علاقه به کتاب بزرگ و بی بدیل شاهنامه و میهن دوستی و حس سلحشوری و پهلوان پروری و پهلوان منشی مردم بختیاری ، موجب می شد تا افراد به مکتب و ملا یی و با سواد شدن بیشتر و بیشتر گشته و با سواد شدن را برای خود لازم می دانستند . در بختیاری واژه ناخوانده ملا مصطلح است و به افرادی گفته می شود که در مکتب و یا کلاس درسی حاضر نشده و در نزد ملایی شاگردی نکرده اما خواندن و نوشتن را می داند . به این افراد ( نخونده ملا ) ناخوانده ملا می گویند . چه بسا افرادی که بوندن که بدون رفتن به مکتبی ملا شده بودند . قلمشان ذغال بر جای مانده از اجاق بود و دفتر و کاغذشان تخته سنگ صاف و صیقلی موجود در طبیعت .
برخی نیز شاهنامه را با گوش دادن در جلسات از بر کرده و در گردهمایی ها به شاهنامه خوانی کرده و با آب و تاب و نقالی ، به تحسین و تمجید پهلوانان ایرانی و یا به تحقیر و تضعیف تورانیان می پرداخت . هیچ فرد بیگانه و ناآشنای حاضر در جلسه گمان نمی کرد که شاهنامه خوان آن جلسه بیسواد باشد ، چرا که نقال و شاهنامه خوان در جلسه بدون مکث و تعلل و فراموشی ابیات اشعار حماسی شاهنامه را خوانده و داستان را به زبان ساده و بیانی نیز برای حضار نقل میکرد . خود(نگارنده) شاهد جلسه ای شاهنامه خوانی بودم که شخی شاهنامه را از روی کتاب می خواند . فردی که ایستاده در جلسه حضور داشت به خواننده شاهنامه در مورد تلفظ غلط کلمات و واژگان ایراد گرفته و صحیح و درست آن را ادا می کرد . از شاهنامه خوانی این فرد و با بیان حماسی ایشان لذت بردم . حدود شصت سال داشت . وی را تحسین کرده و پرسیدم که چند سال شاهنامه می خوانید ؟ گفت از نوجوانی . گفتم که کتاب شاهنامه چاپ قدیم داری یا جدید ؟ کدام چاپ را دارید ؟ گفت : شاهنامه ای ندارم و تا کنون هم نداشته ام . گفتم از کتاب شاهنامه دیگران استفاده کرده و می کنید ؟ گفت خیر . از زبان دیگران آموخته ام . شاهنامه خوانان شاهنامه می خواندند و من به آنان گوش فرا دادم . من سواد ندارم . اسمم را هم بلد نیستم که به درستی بنویسم . شکل اسمم را یاد گرفته ام تا برای امضا از آن استفاده کنم . من اسمم را نقاشی می کنم . حال از هر کجای شاهنامه بخواهید می خوانم . با حیرت اما با تردید چند داستان از شاهنامه را من و دیگرانی که در جلسه حضور داشتند عنوان کرده که ایشان با بیانی شیوا و آوازی دلنشین خواندند بدون هیچ کم و کاستی ! او مردی بود از طایفه ململی بختیاری . او شاهنامه ای بود گویا . وی را به بالای مجلس فرا خواندند . با متانت و بزرگواری گفت که از بستگان میزبانم . خود نیز به میزبانی و بر درگاه جلسه شاهنامه خوانان ایستادن را افتخار می دانم . شعر خوانی و رفتارنیک و منش این مرد بزرگ بختیاری برایم فراموش ناشدنی است و افتخاری بس بزرگ برایم که با ایشان همنشین و آشنا شدم .
وجود مردان ملا و باسواد و ناخوانده ملای شاهنامه خوان بختیاری این ظن را برای افراد غیر بختیاری به وجود آورد که همه مردمان قوم بختیاری ملا هستند . واژه بختیاری (لر) با ملا همراه و مصادف شد . لر ملا . کتاب شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی ، این نابغه و فیسلسوف ایران و جهان در ملایی و باسواد شدن مردم ایران و هم چنین مردم بختیاری سهم بسزا و بالایی را داراست . یکی از کتب اصلی و لازم درسی زمان گذشته شاهنامه بود . هفت ترم ملایی را در گذر ازهفت خوان ، با اشتیاق و با تحمل رنج فلک و ترکه طی می کردند و از دیو سپید و سیاه نمی هراسیدند تا به اکوان دیو و جهل جادوگر پیر پیروز می آمدند . رنج سی ساله فردوسی ثمره ای هزار و هزاران ساله داشته و دارد . نه تنها زبان فارسی را در برابر هجوم بیگانگان به خاک وطن حفظ کرد بلکه مردم ایران را با عشق میهن دوستی و وطن پرستی بیشتر آشنا کرد و بدینوسیله آنان را به با سواد شدن و خواندن و نوشتن ترغیب و تشویق کرد . شاهنامه خود کتاب درس بزرگی است که بی گمان هیچ ایرانی با آن ناآشنا نیست و مردم بختیاری با آن زندگی کرده و میکنند و نام پسران و دختران خود را از نامهای شهنامه بزرگ انتخاب کرده و می کنند . از رستم و سهراب و سیاوش و اسفندیار گرفته تا تهمینه و منیژه و فرنگیس و … نامهایی است بر مردان و زنان ایران . به جرات می توان گفت که بیشترین نامگذاری پهلوانان شاهنامه در قوم بختیاری رواج داشته و دارد. جای بسی خوشبختی است که جوانان ما امروزه به شاهنامه و مطالعه آن علاقه زیادی نشان می دهند و به این کتاب و داستانهای حماسی آن عشق ورزیده وهم چنین به بزرگان ادبی و تاریخی خویش می بالند .
شاهنامه خوانان در نزد مردم از گذشته تا کنون از جایگاهی والا و از ارج و قربی بالا بر خوردار بوده و هستند . مردم بختیاری گذشته از عشق و علاقه وافر به شاهنامه و خواندن آن ، برای رسیدن به جایگاه شاهنامه خوانان ، به مکتب می رفتند و یا در صورت عدم توانایی و استطاعت مالی به حفظ و از بر کردن آن می کردند . در میان مردان و حتی برخی زنان قدیم بختیاری ، کسی نبود که شاهنامه را از بر نخواند حتی چند بیت از آن و یا داستانهایی را از شاهنامه به زبان نثر . شاهنامه سبب شد تا مردم بختیاری تقریبا همگی از ملا و غیر ملا شاهنامه خوان شوند و افراد غیر بختیاری ، مرم بختیاری را ملا و با سواد محسوب نمایند .
یکی از علل عدم تمایل و یا رغبت و میل کم زنان به شاهنامه خوانی در بختیاری و یا دیگر اقوام ایرانی ، ذات و ریشه حماسی اشعار شاهنامه است . نقالی و روایت داستانها وخواندن به صورت آوازی و یا ساده اشعار حماسی شاهنامه ، مستلزم صدا و آوایی خوش ، محکم ، رسا و بم مردانه است تا بتوان جنگاوریهای پهلوانان و رزمندگان دلیر و داستاهنای مهیج را برای شنوندگان توصیف و تعریف کرد . و علتی دیگر اینکه بیشتر داستانها بیانگر مبارزات پهلوانان مرد در شاهنامه است . به همین علت رغبت زیادی در خواندن و حتی در حفظ اشعار نشان نمیدادند .
این نوع بیان حماسی با صدای زیر و نازک زنانه هماهنگی نداشته خوش آیند نیست ، و هیچ حس حماسی را تهییج نمی کند و شنونده از آن لذت نمیبرد . همانطور که به عکس قضیه در خواندن تصانیف و ترانه ها صدای زنان بیشتر و بهتر به دل می نشیند و تا جایی که بزرگان دین صدای زنان را محرک احساسات مردان می دانند و برخی شنیدن آن را برای مردان جایز نمی دانند . معمولا زنان حکیم والا فداکاری و دلاوری شیرزنان ایران را در شاهنامه از نظر دور نداشت و به صراحت تربیت پهلوانان را دامان پاک زنان بزرگ و شایسته ایران دانسته و بارها از زنان بخوبی و بزرگی یاد کرده است . چنانکه در باره زنان می فرماید که زنان یک هنر بیش ندارند واین یگانه هنر خود زایش و به وجود آمورنده همه ویژگی های یک پهلوان و پهلوانی است. هنر را کل قرار داده و همه ویژگیهای انسانی و دلاوری و میهن دوستی و . . . پهلوانان را در جزء و در زیر مجموعه یک هنر نمازیان می سازد .
زنان را نباشد به جز یک هنر نشینند و زایند شیران نر
و اما روایت است که در زمان گذشته روزی یکی از افراد قوم گله دار، فوت کرده بود . شخص با سوادی در بین آنان نبود تا نماز میت آن مرده را بخواند . مدتی گذشته و با توجه به اینکه فرد در گذشته مسلمان و بدون برگزاری نماز میت ، بخاک سپردنش نیز جایز نبود. منتظر ماندند تا بلکه رهگذری با سواد پیدا شود و نماز آن میت را بجا آورد .
از قضا مردی از تبار بختیاری از آن منطقه می گذشت که مردم گله دار با دیدن مرد بختیاری خوشحال و شادمان به سویش رفتند و او را بر سر مرده آورده و از وی درخواست کردند که ملا خدا تو را فرستاده تا نماز میت مرده ما را بجا آوری . مرد بختیاری عذر خواست و گفت من ملا نیستم و بی سوادم . ازگله داران اصرار و از مرد بختیاری انکار که ملا نیست و سواد ندارد .
مرد بختیاری واقعا سواد نداشت اما مردم گله دار باور نکردند . این بحث به مشاجره و در گیری کشید . گله دارها از روی ناراحتی و این که مرده روی دستشان مانده ، به مرد بختیاری حمله ور شدند و تا می خورد کتکش زدند . همراه با ضربات چوب و سنگ و مشت می گفتند که ملایی یا نه ؟ نماز میت را می خوانی ؟ مرد بی سواد بیچاره هم مرتبا و از روی صداقت می گفت من ملا نیستم ، بی سوادم . اما این راستگویی را باور نمی کردند و بیشتر و سنگینتر کتکش می زدند . و همصدا می گفتند: لر باشی و ملا نباشی ؟
مرد بختیاری با خودش فکر کرد که اگر به همین منوال منکر واقعی ملا نبودنش بشود از این کتکها خواهد خورد . با خود اندیشید که به دروغ بگوید که ملاست و خود را از مرگی حتمی نجات دهد . با خود گفت که اینها که ملا و با سواد نیستند پس آنچه را من بگویم به صحت و ثقم آن پی نخواهند برد . تصمیم خود را گرفت .فریاد بر آورد که نزنید من ملا هستم . به یکباره کتک کاری خاتمه یافت و بر لب داغدیگان لبخندی از روی رضا و خوشحالی نقش بست . خدا را شکر کردند که نماز میت به زودی خوانده می شود و مرده بخاک سپرده می شود و آنان از این مشکل رهایی می یابند . دست مرد کتک خورده خونین را گرفته و از زمین بلندش کردند و سر و صورتش را به ناز و احترام شستند و کلاهش را بر سرش نهادند و گیوه های پرت شده اش را به پایش کردند و عذر خواستند که با او چنین برخوردی کرده اند . کاش از همان اول راستش را می گفتی . از ما دلخور نباش چرا که مرده روی دستمان مانده و چاره ای نبود که این واجب را برای میت خود بجا بیاوریم و نیاز به ملایی داشتیم . بالاخره شاید پیاله دوغی به حلق خشکیده اش نوشانیدند و با دستمالی خونهای سرازیر از سر و صورتش را پاک نمودند . مرد بختیاری خواست تا به او اجازه دهند تا کمی استراحت کند و نفسی تازه کرده و درد کتک های به ناحق خورده را با چاق کردن نفس التیام بخشد . مردم گله دار قبول کردند و ضمن پذیرایی از ملای بی سواد ، به آماده کردن مزار و امور کفن و دفن پرداختند .
مرد بختیاری چه نفس چاق کردنی داشت و چه استراحت کردنی ! در دلش شور و غوغایی بود که چه بگوید و چه بکند ! او در ذهن خود ، چگونگی و حالات نماز میتی که ملای خودشان در برگزاری نماز میت اجرا می کرد ، مرور می کرد . خود را به خدا سپرد و از خدا کمک خواست که می خوانم آنچه را به ذهنم رسید هر چه بادا باد . اگر نخوانم که کتک می خورم پس می خوانم و این مردم بی سواد هم که از نماز میت چیزی نمی دانند . اگر هم فهمیدند که بد می خوانم و اشتباه ، می گویم که من همین قدر می دان و بس ! در آن صورت یا قبول می کنند و یا باز هم کتک را که دوباره باز نوش جان می کنم . توکل بر خدا .
بر سر میت ایستاد . کلاه را کمی پس و پیش کرد . به این طرف و آنطرفش نگاهی کرد . همه را در صفهایی مرتب پشت سرش ، آماده و گوش به ندای او به نمازایستاده دید . پاشنه گیوه هایش را بالا کشید . شالش را محکمتر پیچاند و گره محکمی زد . قسمت بالای زانوی شلوارش بالا کشید و به زیر یک بند شالش محکم کرد تا دست و پا گیر نشود . متوجه شد که گرز سرخ ارزنی اش را از دست داده . گفت گرزم را بدهید . گفتند که گرزت را بعد از نماز میت به تو پس می دهیم . حق داشت که گرزش را بیابد .گرز هم اسلحه و ابزار قدرت مردان زمان قدیم بود و هم اعتبار و آبرو . اگر گرز شخصی را از او می گرفتند گویی که قدرت و نیرو و ناموس و شرف او را برده اند و در سر فکری دیگر هم داشت . یکی از میان جمعیت و صف آخر ، گرز چرب شده و قرمزش را بالا گرفت و به او نشان داد : گرزت اینجاست ملا ، نگران نباش بعد از نماز آن را به تو خواهم داد .
او در فکر فرار بود . خود را جمع و جور کرده بود تا در حالی که همه در صف نماز میت ایستاده اند او می تواند با یک جهش از آنان فاصله بگیرد و از میان جمع بگریزد و اگر به او برسند می تواند مبارزه کند . اما گرز را در دست نداشت . اسلحه اش گرزش بود که خیلی هم دوستش داشت . این گرز بارها در مشاجرات و درگیری ها به دادش رسیده بود . گرزش از جنس درخت ارزن بود . از روغن گوسفند سیرابش کرده بود . سفت تر و محکمتر و به رنگ ارغوانی سرخ و صیقلی در آمده بود . گره های خوش ترکیبش از پایین تا بالا به نسبت کلفتی سر گرز تا دسته آن به زیبایی و به ترتیب کوچک تا بزرگ چیده شده بود . گرز همراهش نبود و فرار نتیجه ای نداشت جز گرفتار شدن و تکرار کتک های بیرحمانه صاحب مرده که حتما شدیدتر و بیشتر هم می شد .
از فکر فرار منصرف شد . آنچه را از نماز ملای مال خود مرور کرده بود بیاد آورد و به مردم گفت که من به زبان خودم نماز میت را بلدم . بخوانم ؟
همگی و یکصدا گفتند : بخوان .
قدری جابجا شد به اطرافش نگاه کرد . همه را در صفهای منظم پشت سرش در سکوتی محض ایستاده دید . خودش هم باورش شد که ملاست . اقتدای جمعیت به او قدرت بیشتری داد . به خودش بالید . کمی فیس کرد . کلاه را پس و پیش کرد و از روی پیشانی به عقب سر برد . موهای سیاهش کشیده و صاف زیر لبه کلاه جا گرفته بود . یقه چوقایش را بهم نزدیک کرد . شلوارش را تکاند و دستی به صورت کشید . گره شالش را محکم کرد . سینه اش را صاف کرد . درد و داغ کتک به ناحق خورده از این مردم نیازمند به ملا نبودنش ، او را وا داشت تا تلافی کند . او نمی توانست که کتکشان بزند . زورش نمی رسید . اما توانست به حکم یک ملا و نماز میت خوان آنها را در صفی ایستاده خسته وعاجز و منفعل کند . آنها هم از روی اجبار، ساکت و بدون حرکت به انتظار شروع نماز میت ، مطیع و رام و گوش به فرمان ایستاده بودند . سرش را کمی برگرداند و گفت گیوه ها را از پا در بیاورید . پا باید بر خاک باشد . صف مرتب باشد ، حرفی نزنید ، و . . . خلاصه کش دادن و به درازا کشیده کار . فکری کرد و گفت که تنبیه کافی است . توکل بر خدا کرد . هر چه خواست با خدای خود گفت . که من نماز میت نمیدانم و اگر گناهی است به زور به گردن من انداخته اند و کمکم کن و . . .
مراحل و حالات ملای طایفه خود باز هم مرور کرد و بیاد آورد . دستها را بر بن دو گوش نهاد و نیت کرد:
الله و اکبر
جمعیت به او اقتدا و نیت کردند و تکبیر نیت را یکصدا گفتند:
الله و اکبر
هر می دانست و هر چه دلش می خواست گفت .
شعری دارد که از گذشته بیاد ها مانده است . شعری است طنزآلود و با معنا . هم مرده را به پاکی و واجب دینی بخاک می سپارد و هم حرفهای درد آلود از کتکهای به ناحق خورده اش را می زند . اگر عمری بود در آینده در این پایان قضیه می آورم . اگر شما از آن اشعار می دانید مرقوم فرمایید تا بدانم که همه از این داستان اطلاع داریم .
در آخر همگی از او تشکر کردند و گفتند دیدی گفتیم که لر باشی و ملا نباشی ؟!
تو لری و ملایی.
از قوم محترم گله دار هم پوزش میطلبم اگر در نوشته ام نقصانی وجود داشت . نقل داستانی است از پیشینیان . همین و بس .
اگر هومان خان چماق ارژن را بدست بگیرد و برنو کوتاه را بکول بیاندازد و قطار فشنگ ببندد و گیوه های آجیده را بپا کند دیگر چه کسی جگر شیر و زهره پلنگ داشته باشد می رود کرفس دزدی؟
گفتوگویی با دکتر اردشیرصالحپور، استاد رشته هنر
شاهنامه خوانی در ایل بختیاری
کبری قاسمی
شاهنامهخوانی در ایل بختیاری تاریخی دیرینه دارد. کسی نمیداند از چه زمانی آغاز شده، ولی شاهنامه و شاهنامهخوانی همواره جزیی از فرهنگ بختیاری بوده است.
هرگاه که ایل در هنگام کوچ در وارگهای1 بارمیانداخت و به استراحت میپرداخت، هرگاه که پس از کار سخت روزانه از دامها و کشت و زرع رهایی مییافتند، در زیر سیاه چادرها، زن و مرد دور هم جمع میشدند، چای مینوشیدند و با جان و دل گوش به صدای خوش شاهنامهخوان و روایتهای حماسی، رزمی و داستانهای مهر و مهرورزی قهرمانان شاهنامه میسپردند.
نسل به نسل این سنت منتقل میشد. آن بخش از بختیاریهایی که به شهرنشینی روی آوردند، به مرور این سنت را به فراموشی سپردند و تنها گاهبهگاه به یاد روایتهای پدر و مادر و یا پدربزرگ و مادربزرگ میافتادند و به یاد آن خاطرات سر تکان میدادند و حسرت آن سنت خوب گذشته را میخوردند. اما در ایل و در روستاها، بختیاریها همچنان پایبند به این آیین مانده و پاسدار آن بودهاند. در محافل خانوادگی و دوستانه هنوز دور هم جمع میشوند و به داستانهای شاهنامه گوش میدهند.
در چند سال اخیر، توجه بختیاریهای شهرنشین باز هم به این سنت و آیین کهن جلب شده است و در مراسم نوروزی که به دور هم جمع میشدند، به یاد اجدادشان، به خواندن اشعار شاهنامه میپرداختند. کمکم این آیین چنان دوباره جای خود را بین مردم و بهخصوص نسل جوان باز کرد که دیگر نمیشد فقط در محافل خانوادگی آن را برگزار کرد و در چند ساله اخیر این مراسم بهصورت عمومی در شهرهای مختلف خوزستان از جمله مسجدسلیمان و ایذه بین طوایف مختلف بختیاری بهصورت باشکوهی برگزار میشود.
در یکی از روستاهای مسجدسلیمان در منطقه «گلگیر»، بنام «سی میلی»2 همه ساله جمعیت زیادی از بختیاریها از طوایف، شهرستانها و استانهای مختلف گرد هم میآیند و مراسم شاهنامهخوانی را به سبکی تازه برگزار میکنند و بدین ترتیب این آیین کهن را گرامی میدارند.
در سفری که سال گذشته پس از ۱۶ سال، در نوروز ۱۳۸۶ به ایران داشتم و به شهر زادگاهم مسجدسلیمان رفتم، این شانس بزرگ نصیبم شد که در روز سوم فروردین در مراسم شاهنامهخوانی شرکت کنم و از نزدیک این سنت باشکوه و بجا مانده از سدههای پیشین را ببینم، به نقالیهای مختلف شاهنامه و نوای زیبای ساز و دهل بختیاری گوش دهم و با صدای ساز و دهل، پابهپای هزاران زن و مرد دیگر، دستمال در دست به رقص و پایکوبی بپردازم. نتیجه این سفر تعدادی عکس و فیلم است که بدون آمادگی قبلی و با امکانات ابتدایی که در اختیار داشتم تهیه کردهام تا در اختیارسایر هموطنان قرار دهم.
ویدیویی از این مراسم را در صفحه شهرفرنگ ببینید
در هنگام و پس از مراسم، همراه با شور و احساس غروری که داشتم، مدام این پرسشها در ذهنم میچرخید که چه عاملی سبب این بازگشت به اصل و یا هویت خویش شده است؟ از چه زمانی بختیاریها شاهنامهخوانی داشتهاند؟ شاهنامهخوانی در ایل بختیاری کهن چگونه بوده است؟
فکر کردم که پاسخ این پرسشها را در گفتوگویی با دکتر اردشیرصالحپور، استاد رشته هنر و مدیر جشنواره تئاتر که خود از تلاشگران این حرکت فرهنگی و یکی از سخنرانان مراسم بود، بیابم.
تاریخچه شاهنامهخوانی در ایل بختیاری
ایل بختیاری یکی از ایلات کهن و اصیل ایران زمین است که به اقتضای روحیات سلحشوری و جنگاوری و آرمانخواهیاش، از دیرباز با شاهنامه واساساً مقوله حماسه، انس و الفتی ازلی داشته است. در واقع در هر سیاه چادری شما به نوعی شاهنامه را پیدا میکنید.
این سنت گویا در ایل ما رسم بوده که مادران در خورجین جهیز دختران، شاهنامه را نیز به ودیعت میگذاشتهاند. این رسم فرهنگ ماست و امیدواریم این سنت که بار دیگر در جهیز دختران ما برای تداوم فرهنگ ادامه پیدا کند.
شاهنامهخوانی، اگرچه در حوزه فرارود است و فرارود به لحاظ جغرافیایی در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر، اما شگفتا که این حماسه در ایل بختیاری و در فرهنگ زاگرس، خصوصاً زاگرس میانی، منزلت و اهمیت بسیاری دارد و همواره صدای شاهنامهخوانان که مبتنی بر غرور و حماسه و بالندگی است از سیاه چادرها برمیآید.
به دو مورد تاریخی هم اشاره کنم. در هنگام فتح قندهار توسط سپاهیان بختیاری در زمان افشاریه، هنگامیکه نادر در خواب بود، بختیاریها صبحگاهان حمله کردند و با شاهنامه و هلهله و گاله قلعه قندهار را فتح کردند و نیز در خاطرات مشروطه و یادداشتهای تاریخی آمده، هنگامیکه اصفهان را فتح میکنند و به سمت تهران میآیند، اینها شاهنامه میخواندهاند. شاهنامه همواره بالندگی و غرور و عزت و افتخار را در بختیاری و گمان میکنم در هر ایرانی بیدار میکند.
اساسا باید گفت زمینه حماسهها به شکلی نیست که تاریخ دقیقی برایش تعین شود. سنتها اصولا پیرو نیازها، روحیات و خلقیات یک جامعه و آحاد یک ملت بهوجود میآیند. اگرچه شاهنامه در قرن سه و چهار توسط حکیم فرزانه طوس، فردوسی تدوین، گردآوری و در واقع بازآفرینی شده، این به منزله آن نیست که ایرانیها فقط از هزار سال پیش فرهنگ حماسی و شاهنامه داشتهاند، بلکه خود فردوسی نیز اشاره دارد که: «به گفتاردهگان کنون داستان، به پیوندم ازگفتهی باستان.» بنابراین بهنظر میآید که فرهنگ اعصار کهن پهلوانی که بعضی مورخین هم اشاره میکنند که گویا فرهنگ دوره اشکانی است، در شاهنامه متجلی شده است.
__________________
هومان خان در قدیم به نخستین زن که عموما از خانواده خوانین و محترم بود بی بی می گفتند که در نبود همسر به کار های ایلیاتی رسیدگی می نمود و یلانی بودند و پس از چند سال برای اینکه دست تنها نباشند و خان سر و گوشش از حد لازم بیشتر نجنبد برای خان خودشان به خواستگاری رفته و یک دختر می گرفتند که حود بی بی او را تربیت می نمود و این کار پسندیده هر چند یال یکبار تکرار می گردید
…نیاکان شما چه آداب نکویی داشتند بیایید و این رسم کهن را از نو زنده نمایید
اما اساسا فرم و شکل خوانش طبیعتا باید با نحوه اوزان هجایی و بعد موسیقی قوافی، اشعار هیروئیک و یا پهلوانی هماهنگ باشد. وزنی که فردوسی انتخاب کرده، یعنی این بحر «فعولن فعولن فعولن فعول» نوعی ضرباهنگ بیدارکننده و ریتم کوبنده دارد که خیلی با روحیات و خلقیات بختیاریها هماهنگ است که قومی بودهاند که همواره در کوهستانها زندگی میکردهاند و همواره در جنگها بودهاند و همواره جزء کسانی بودهاند که از فرهنگ و کیان و مام میهن ایران دفاع کردهاند.
آنها تنها قومی هستند که شاید هیچگونه تعلقات فرامرزی هرگز نداشتهاند و همواره برای ایران و برای ایرانزمین زندگی کرده و جانفشانی کردهاند. در نتیجه این سنت در این قوم تداوم پیدا کرده و نسل به نسل و سینه به سینه و روایت به روایت از پدران به فرزندان تداوم پیدا کرده و قومی است که من از دوران کودکی به یاد دارم، همواره مجلس شاهنامهخوانی یکی از سنتهای آن بوده است.
در سوگواریها خصوصا مردان هرگز این سوگینههایی که اخیرا در مراسم سوگواری خوانده میشود که در واقع گاگریوهائی3 هستند که به نوعی سوگینهخوانی کهن است، نمیخواندند. این را زنان میسرودند و میخواندند و مردان در سوگ بزرگمردان، شهیدان، قهرمانان و پهلوانان در واقع شاهنامه میخواندهاند.
مثلا سوگ سیاوش را میخواندهاند یا سوگ اسفندیار یا ایرج را. بنابراین این روحیه و این لحن و خوانش در فرهنگ حماسه و بختیاری یکی از سنتهای دیرین و رایج است که همواره بر این اصل استوار بوده که «هر آنکس که شهنامهخوانی کند، چه مرد و چه زن پهلوانی کند».
اشعار نظامی در خسرو شیرین خصوصا، شکل بزمی دارد و گونهای از ادبیات لیریک یا ادبیات غنایی در فرهنگ ایرانی است که بختیاریها هم از آن بهره میبرند. اما در بعد حماسی و یا اپیکاش همین شاهنامه است. ما هم مردان بزم داشتهایم و هم مردان رزم.
خوشبختانه این جریان اخیرا دوباره توسط نسل جوان دارد احیا میشود و تداوم پیدا میکند. در روح و فرهنگ ایرانی هرگز شاهنامه نخواهد مرد. بقول حکیم فرزانه طوس، کاخی را برآورده است که از باد و باران نبیند گزند.
بنا کردم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نبیند گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
حقیقتا این بنا و این شکلی که فردوسی در شاهنامه ایجاد کرده است، برای همیشه با هویت و با کارنامه فرهنگ ایرانی چنان آمیخته که تا ایران زنده است شاهنامه نیز زنده خواهد بود. شاهنامه مقوم فرهنگ ایرانی است. این سنت در ایل ما و در فرهنگ ایران زمین و اقوام مختلف، خصوصا در اقوام زاگرسنشین، مثل کردها، لرها و لکها در شکلهای مختلف بوده است. در آذریها هم شاهنامه را داریم ولی در اقوام زاگرسنشین این سنت تداوم بیشتری داشته است.
به هرحال در زمینهی موسیقی که بخشی از هویت و نشانههای هر قوم بهشمار میرود، باید به این نکته اشاره کنم که ما بخشی از هویت خودمان را در این الحان و اوزان موسیقایی مییابیم.
این سنت خوشبختانه در این شرایطی که نسل جوان ما تا اندازهای هویت حقیقیاش به مخاطره افتاده و کمتر به سراغ اصالتها میرود، ضرورتاش دو چندان شده است. باید تلاش بیشتری شود تا ما با شناسنامه و هویت فرهنگی خودمان به دهکده جهانی وارد شویم. هیچ منافاتی ندارد که ما از این سبقه و سابقه و رنگ و بوی خودمان، علیرغم احترامی که به همه ارزشهای فرهنگ جهانی و جغرافیای جهان و افکار آزاد جهان داریم، استفاده کنیم.
به قول جواهر لعل نهرو، برای جهانی شدن نخست باید بومی بود. ما این تعاریف را نشناختیم و نمیدانیم. اینها ماحصل تجربه ذائقه، تفکر و نگره و هستیشناسی ایرانی ماست که بخش عمدهاش در شاهنامه هست. نه تنها حماسه، بلکه شاهنامه منظر حکمت و تعلیم و تربیت و دین و آیین و رفتار و سلوک و هنجارهاست.
حقیقتا شاهنامه یک اثر گران سنگی است سرشار از جنبههای مختلف، داستانهای حماسی، داستانهای عاشقانه وداستانهای پهلوانی، یاس و امید و… همه این جنبهها در شاهنامه مستتر است.
با این اوصاف که هم اکنون موسیقیهای متنوعی دارد ذهن موسیقی ایرانی را خدشهدار میکند، شاهنامهخوانی یکی از گونههایی است که خوشبختانه اخیرا با اقبال جوانان و اقبال مردم روبهرو شده و قوم بختیاری به دلیل آن سبقه و سابقهاش، دارد اینکار را تداوم میبخشد.
اما در خصوص شاهنامهخوانی در سی میلی، شهری که در سی مایلی شهر مسجدسلیمان، یکی از شهرهای بختیاری نشین، این سنت خوشبختانه در حال حاضر به اهتمام مردان و فرهیختگان این قوم دارد تداوم پیدا میکند. در دورههای خیلی پیش این یک سنت خانوادگی بوده و معمولا در نوروز که مردان و زنان در کنار یکدیگر مینشستند، شاهنامه میخواندند. این سنت خوشبختانه امروزه از محفل خانوادگی به یک محفل عمومی تبدیل شده و مشاهده میکنید که حداقل چهار تا پنج هزار نفر از علاقمندان و شیفتگان فرهنگ ایران زمین، خصوصا جوانان و زنان و مردان بختیاری، گرد هم میآیند و شاهنامه میخوانند.
برای من هم خیلی جالب بود که امسال بر سر در هر خانهای در سی میلی یک پلاکاردی پارچهای نوشته شده بود و گویا هر خانهای ملزم شده بود که دو بیت از اشعار فردوسی را بر سر در خانهشان حک بکنند. این رویکرد اصیل فرهنگی، گامی است در جهت تقویت بنمایههای فرهنگ اساطیری، فرهنگ ایران زمین و خصوصا شاهنامه که اثری است که بخشی از مواریث و معاریف ملی و دینی و آئینی و فرهنگی و تاریخی ما را در برمیگیرد.
تفاوت بین سبک شاهنامهخوانی در بختیاری و سایر نقاط ایران
موسیقی اساسا عنصر و مقولهای است که بشدت تحت تاثیر اکولوژی دیار و اقلیمهای مختلف است و ذائقه، اقوام، لهجه، انواع سازها و عوامل عدیدهای در این امر موثرند که طبیعتا موسیقی اقلیمهای مختلف ایران با هم تفاوت داشته باشند.
بنابراین شاهنامه نیز اگرچه عنصر واحدی است و یک منبعی به نام شاهنامه فردوسی وجود دارد، اما طبیعتا در خوانششان بعضی از ابیات گاهی پس و پیش میشوند، قوافی (قافیهها) هم گاهی به هم میخورد، اگر هم به هم نخورد و رعایت شود، نحوه خواندن، لحن خوانش و اوزان خوانش کاملا بر حسب ذائقه و موسیقی جاری هر قوم تغییر میکند.
خوشبختانه من توفیق این را داشتهام که بهدلیل تعلق خاطری که به فرهنگ ایران زمین دارم و پژوهشهای بسیاری که در این زمینه کردهام با شاهنامهخوانی اقوام مختلف ایرانی، از جمله اقوام زاگرسنشین برخورد داشته باشم.
این جمله را از خودم نقل نمیکنم، بلکه از اساتید فرزانهای که نامآوران حوزه ادب فارسی هستند و به شاهنامه کاملا اشراف دارند، میآورم که به اقرار آنها نحوه خوانش شاهنامه بختیاری با همین لحنی که میخوانند یکی از اصیلترین و دقیقترین شکل خوانشی است که از دورههای کهن برای ما باقی مانده است. دلیلی هم براین امر وجود دارد، چرا که بختیاریها قومی هستند که به لحاظ جغرافیایی در کوهستانهای صعبالعبور زندگی کردهاند و اقوام مهاجر کمتر توانستهاند به آنها دسترسی پیدا کنند. زندگی کوچ نشینی نیزکمک کرده است که اینها وارگه به وارگه این سنت و آیین و موسیقی را درخورجینشان به همراه ببرند و در یاد و سینههایشان داشته باشند.
بنابراین نه تنها در لحن و خوانش شاهنامه، بلکه در ابعاد مردمشناسی دیگر مراسم موسیقی، آیینهای نمایشی و حتی نیایشی که در سطوح مختلف سنتی و آیینی موجود است، به گمان من بختیاریها یکی از دست نخوردهترین اقوام ایرانی هستند زیرا که در صحراها و دشتهای مرکزی نبودند، در مرزها نبودند و کمتر مورد تهاجم بیگانگان قرار گرفتهاند و به اقرار همان اساتید عرض میکنم این لحن شاهنامهخوانی شان لحن بسیار خوبی است.
تقریبا دو نوع لحن را در شاهنامهخوانی بختیاری میتوان نام برد؛ یکی حماسهخوانی است که با لحن کوبشی و سنگین و سخت است که معمولا مردان در مجلس میخوانند و همواره هم شاهنامه را به دلیل آن روحیه پهلوانی اجرا میکنند و بخش دیگر آن نازکخوانی است که لحن مترنم و لطیفتری است که بخشهای مثلا بیژن و منیژه و زال و رودابه است که البته من کمتر دیدهام. اما همیشه در ایقائات موسیقی بختیاری به نوعی «ای داد، ای داد، ای بیداد» را خوانندگان شاهنامه ملحوظ میکنند که بهنظر میآید حسرت بیداد و داد است که از دست رفته، همواره با یک حالت حسرت میخوانند و بسیار هم کوبشی و چکشی است.
دقیقا رسم و آیین شاهنامهخوانی در بختیاری به این گونه بوده است که در مجلس و یا در یک ده و آبادی، مردان بر یک سکو مینشستهاند و چند متکا یا بالشهای گرد کنارشان میگذاشتند. هنگامی که شاهنامه باز میشد، مردان هنگام خواندن شاهنامه، بر اثر غرور مستتر در فرهنگ شاهنامه مثلا «رستم و اشکبوس» و «ایران و توران» آنچنان دچار غرور میشدند و این انرژی در درون آنها متراکم میشد که آنها با این گرزها بر آن متکاها میزدند که پرها به هوا انباشته میشدند و پراکنده میشد و یک فضایی ایجاد میشد و به نوعی یک فراافکنی از این انرژی متراکمی که براثر خوانش اصوات شاهنامه در ذهن خواننده و حتی شنونده ایجاد میشد. این به لحاظ دراماتیکی جزو ملزومات مجلس شاهنامهخوانی بختیاری بود.
داشتیم آدمهای مختلفی، پیرمردهای مختلفی که در جشنواره طوس نیز شرکت کرده بودند. البته نسل شاهنامهخوان بختیاری بسیاریشان از دست رفته است. به ندرت دیگر پیرمردهایی را در روستاها و نواحی بختیاری پیدا میکنیم که اینها را به یاد داشته باشند. این حرکات، حتی این توجه و لطفی که برنامه شما نشان داده میتواند به اعتبار بخشی این سنت ایلی کمک بکند و امیدوارم زمینهای بشود که این سنتی که در فرهنگ بختیاری ریشهدار و کهن و ارزشمند است، دوباره تکرار شود و جوانان ایرانی و جوانان بختیاری بار دیگر یکی از الحان موسیقی خودش را که مبتنی بر غرور و بالندگی و آزادگی است، بازیابد.
برای اولین بار یک نقال زن، گردآفرید، برنامه اجرا میکرد
زنان بختیاری شیرزنانی هستند که دست کمی از مردان ندارند. نه تنها که «نشینند و زایند شیران نر»، بلکه در عرصه حماسه ما شاهد زنان پهلوانی هستیم از جمله «گردآفرید» و همه زنان شاهنامه که اصلا مقوله ویژهای است. زنان شاهنامه هر یک منزلتی دارند.
این سنت خوشبختانه در فرهنگ بختیاری بوده یعنی ما زنانی را داشتیم در بختیاری که کدخدا بودهاند. در دوران کودکی خود من بیاد دارم در یک روستای «شیوند» که در زاگرس میانی است، در شمال شرقی خوزستان، در نواحی «ایذه» و «دهدز»، یک زن کدخدا بود. یعنی بحث شایستهسالاری، بزرگی، تدبیر، تدبر و مدیریت است، نه بحث جنسیت. یعنی درست زمانی که اقوام دیگر شاید زنان را زنده به گور میکردند.
ما در شاهنامه هم داریم که «آذرمیدخت» و «پوراندخت» چنان به منصب شاهی میرسیدند که منزلت والایی داشتند. بنابراین زنان دست کمی از مردان نداشتند. این سنت شاهنامهخوانی هم در میان زنان بختیاری بوده است. یعنی زنانی بودهاند که شاهنامه را به خوبی از بر بودهاند و میخواندهاند و در ایل راهها و کوچ راهها شاهنامه را میخواندهاند. این سنت غریبی نیست.
البته شکل جدیدی که دارد اجرا میشود، شکل تازهای است. برای ما هم جالب است. باید تلاش کرد که برای نقل و روایت و شاهنامهخوانی با رنگ و سابقهای که در ایل بختیاری دارد اعتبار بیشتری قائل شد. زنان نیز باید به نقل و روایت و حماسه و حماسهخوانی را همت کنند چرا که این الحان نوعی القاء فرهنگی است و مادران فرهنگساز اند. مادری که شاهنامه میداند، داستان شاهنامه را در خوانشاش، در لالاییهایش، آن رنج مادرانه را، آن حکمت مادرانه را که منبعث از فرهنگ شاهنامه است به کودکش انتقال میدهد.
به همین دلیل است که نام بسیاری از بختیاریها، بهخصوص مردان بختیاری از شاهنامه گرفته شده است. شاید بخش عمدهای از شمار اینها به دلیل همان زنان و مادران فرهنگساز بوده است. اصلا خانوادهها با شاهنامه آشنا بودهاند. تهماسب، لهراسب، گشتاسب، سیاوش، فریبرز، کیکاووس اسامی متداول در فرهنگ بختیاری هستند.
شاید جالب باشد که بدانید که منی که بیست ساله در تهران زندگی میکنم و زندگی روشنفکری را در کنار تعلقات سنتیام حفظ کردهام وقتی که پسرم به دنیا آمد، مادرم که در خانه بود توصیهای به من داشت که در فرهنگ خانواده ما همیشه شاهنامه بوده است. حتما نام پسرت را باید یک نام از شاهنامه انتخاب کنی و من هم با احترام نام یکی از زیباترین شخصیتهای شاهنامه را که مظهر پاکی، آزادگی، شجاعت و مهر است به نام سیاوش، بر فرزندم نهادم.
حتی من که از زندگی ایلی نیز گسسته شدهام و در جغرافیای تهران بزرگ زندگی میکنم این تعلقات را حس میکنم که همچنان ریشهاش در همان دورانی است که مادرم در خانوادهاش میدیده که پدرش شاهنامه میخوانده و میدیده که شاهنامه منزلتی داشته است. این سنت و این تداوم به گمان من اگر چه کمرنگ شده ولی شعله و لهیباش به خاموشی و فراموشی ننشسته است.
پانویسها:
1 وارگه در اصل همان بارگه یا بارگاه است. جایی که ایل بار بر زمین میگذاشت و سیاه چادرها را برپا میکرد.
2 سی میلی نام روستایی است در مسجدسلیمان. واژه انگلیسی است، چون این روستا در فاصله سی مایلی مسجدسلیمان قرار داشت. ببسیاری از مناطق جنوب نامهای انگلیسی دارند. به جا مانده از فرهنگ انگلیسی در زمان کشف و حفاری چاههای نفت.
3 گاگریو یا گوگریو به معنی گفتن و گریستن است. سرودی است که بختیاریها در سوگواریها میخوانند و گریه میکنند.
ميلاد دیدهبان طبیعت بختیاری مبارک بام سرفراز ايران باشد
به دکتر مرتضی شریفی:
سپاس از توجه شما …
.
.
به اشکار:
تو که روی خانم مجتهد نجفی را سپید کردی برادر من!
.
.
به سروی:
درود …
هومان خان انشالله که فریجولیتو و ویکتوریا برای شما پخت و پز نمایند و جوراب وصله کنند
انشالله جنیفرلوپز برای شما چایی دیشلمه بیارد و الویس پریسلی پیراهنتان را اتو کند
….این بهترین آرزویی است که برای شما می توانم در بام ایران داشته باشم چون از همه کم خطر تر است و کشی باکلاشینکوف شبانه به سراغ شما نمی رود
……این بانو جنیفر لوپز هم عجب دردسری برای شرکت بیمه سرکوچه شان درست کرده؟
..جنیفر لوپز…جنیفر لوپز….هوووووووووووم جنیفر لوپز در کنار جهانگیر خان…چه شود …می توانید تصور بفرمایید چه می شود؟
درود
هومان عزیز از آن انسان هایی که ارزشش بیش از این هاست و امیدوارم روزی فرا برسد که مردمان بختیاری خود به فکر طبیعتشان باشد به کمک هومان عزیز
روز خوش
به مرد خاکی:
آمین و ممنون.
.
.
به اشکار:
فکر کنم ماه مبارک رمضان اندکی به شما فشار آورده برادر من! نیاورده برادر من؟!
منهم همینطور فکر می کنم
آقای اشکار باید به بلاگ درست کنند و مطالب را آنجا بنگارند
بابا اینجا که نمی شود اینهمه نوشت
ماشاءا… به این سرعت تایپ. اولین کامنت بزرگ با بعدی فقط 3 دقیقه فاصله داره !!!!!!!
کپی کردی برادر ؟
آخه عزیز جان برای تو یه کپی برای ما اینکه چشممان روب مانیتور بخشکد
باز هم ممنون
در مورد شاهنامه هم اینکه پدر بزرگ من اسم تمام پسراشو از توی شاهنامه انتخاب کرده ولی این چه ربطی و راست می گویی ایتن شاهنامه توی خون همه بختیاریهاست
وقتی می خوانی و می شنوی اینگار هزار سال تاریخ از تو سرچشمه گرفته ولی برادر این چه ربطی به طبیعت فراموش شده بختیاری دارد ؟
ما که نفهمیدیم؟!!!!!!!!!!!
درود بر تمامت تنهایی عزیز …
جناب هومان خاکپور برای هر فعالیتی انسان یک مشوق احتیاج دارد و وقتی شما عکس لاله های واژگون را در وبلاگت گذاشتی بنده مقاله “شاید فردا دیر باشد” را نوشتم
https://hamshahri.net/News/?id=11300
در یک سال گذشته از همه دوستان درسهای زیادی گرفتم ولی افسوس در یک سال گذشته اتفاقات بدی نیز افتاده است :
“زمین ؛ مادر ما انسانها در آلودگی کامل بسر می برد”
“یوز پلنگهایمان هر روز قتل عام می شوند”
“ابتدا بچه خرسی در برابر چشمان مادرش کشته می شود و سپس مادر نیز به سر نوشت فرزند گرفتار می شود”
” روز روشن در برابر دید میلیونها ببینده ببر سیبری را به اسم ببر ایرانی می خواهند به ملت قالب کنند”
جناب هومان باور بفرمائید اگر آنقدر که خرج ببر سیبری کردند یک دهم آن را خرج یوز ایرانی می کردند در عرض چند ماه “ناموس تنوع زیست ایرانی!!! بیشتر ده عدد تلفات نمی داد
راستی یکسالگی وبلاگ شما مبارک
باسلام و درود به همه بخصوص هم ولایتی عزیزم هومان اولین تولد وبلاگت مبارک امیدوارم تولد صد سالگیتو مبارک بگم چندتا عکس مارمولک 60 سانتی درختی از تنگ زندان به عنوان کادو تولد برات میفرستم میدونم تا حالا این موجود زیبا را کمتر کسی دیده
درود بر تمامت تنهایی
..می دانم که زیاد کپی کردم ولی این هدیه جشن تولد هومان خان است.
کسی که شاهنامه بداند و بخواند و بفهمد و ایران دوست باشد هرگز راضس نمی شود برای کشیدن تریاک درختان بلوط را به ذغال تبدیل کتد و پس از کشیدن تریاک با کلاشینکف در سرچشمه بجان کل و قوچ نمی افتد لطفا در سبز پرس بخوانید زبان خرس نگون بخت را برای چه استفاده ای بریدند
زمان حال با صد سال گذشته فرق پیدا کرده اگر مردم شاهنامه بخوانند و بفهمند و به وطن خود علاقه داشته باشند برای منافع شخصی نه در زاگرس بجان بلوط و پازن می افتند و نه در غار کلمره با لگد اشیای عتیقه عهد ساسانی را لگدکوب نکرده و در گونی جای نداده و پولش را صرف خریدن زانتیا و جنس اعلا نکرده و نه در شمال زمین های کشاورزی را فروخته و پس از خوردن پول سرایداری نکرده و ویلا با ژ…..لا تبلیغ نمی کنند
به حسین عبیری گلپایگانی:
سالهاست که در صحنه محیط زیست ایران، رخدادهای نامیمون بیشتر از میمون است …
ممنون از همراهی های همیشگی و سخاوتمندانه ات.
.
.
به شهریاری:
چه کادوی ارزشمندی … به ما هم بدهید قربان!
.
.
به اشکار:
این که شاهنامه ارزشمند است و فرهنگ ساز، حرف درستی است، اما این حرف درست تو در بین خروارها جمله ای که نوشته ای گم شده است رفیق! دیگر کسی حوصله خواندن متن های مفصل را ندارد … نگاه کن که حتا کتابها هم جیبی شده اند!
درود …
برخلاف ميل آقاي درويش يا دوستان عزيز ديگه من كامنتهاي آقاي آشكار رو هميشه دنبال ميكنم.
حتي يه وبلاگ مخفي زدم و شعرهاي فولكلوريك شون رو توش كپي پيست ميكنم، حتي اگر سري به آرشيو آقاي درويش بزنم اين شعر ها رو “شكار” ميكنم.
به قول آخوندا، عليهذا به قول دوست عزيزمون “تمامت تنهايي” اگر جناب “آشكار” خودشون اين زيبايي ها رو يكجا گردآوري كنن “عِرض” خود ميخرند و زحمت ما را هم “كم ميدارند”.
درود بر فلورا …
اشکار شخصیت عجیبی دارد … یه جورایی مثل دکتر جکیل و مستر هاید!
وجه جدی اش را می توانی در قالب کوشان مهران مثلاً در سرمقاله های ایرن یا سبزپرس ببینی و وجه سیستم بسته اش را هم با نام اشکار در اینجا!
به هر حال این که شما از فرهنگ فولکلوریک و ریتمیک لذت می برید، سلیقه شماست؛ اما گمان نمی برم که کسی مهار بیابان زایی را برای خواندن “دختر سبزی فروش” یا “یک خوشگل و هزار مشگل ” رصد کند! نه؟
درود …
من هم همين رو گفتم خوب!
مسلمه كه در محيط شخصي خودشون بخ بخ ميرزايي خواهند شد اوريجينال، نه؟
من هم بارها به ایشان پیشنهاد داده ام تا ذخایر عجیب و غریب و متنوع دانایی و آگاهی خود را در صفحه مجازی شخصی خود انتشار داده و حتا یک پادکست طنازانه هم درست کند … اما کو گوش شنوا؟
او اگر ماجراهای دهه شصت و کاستاریکا را رها کرد؛ آن کار را هم خواهد کرد!
فضولي نباشه، در همين رابطه ، يه پست تشويقي براشون بزنين بد نيست ها؟!!
ايشون به كامنت دوني اينجا و خونه بغلي حق آب و گل دارن.
اگر از جاده انصاف خارج نشيم، وسط بحثهاي اجتهادي چند وقت پيش ايشون نقش متعادل كننده اي وسط كامنتهاي آنچناني داشتن! كه باعث ميشد وسط خستگيهاي مفرط ناشي از خوندن كامنتهاي بلاهت آميز زنگ تفريحي ايجاد بشه و خوانندگان به خواندن بيشتر تشويق بشن و ركوردهايي ثبت بشه ثبت شدني!
کار از پست تشویقی گذشته! من چند بار به صورت حضوری و تلفنی از وی خواسته ام که به عنوان یک وبلاگ نویس محیط زیستی چراغ خود را در گرین بلاگ روشن کند. اما او اصولاً کشت دیم را به فاریاب ترجیح می دهد! نمی دهد؟
درود …
خوب ديگه قانع شدم،
دروود به درويش صبور و مهربان
كمي هم رنجيده البته!
خوشحالم که کفایت مذاکرات اعلام شد! هر چند من رنجیده نیستم …
به قول ویکتور هوگوی بزرگ:
بگذار تا همیشه
حقیرترین غم ها
یا ناچیزترین شادی های خود را به هم بگوییم …
.
و چه جایی بهتر از دنیای مجازی؟
.
گمانم این است که این درد دل ها، این بگو مگوها و این ظرافت هاست که زندگی را می سازد و آدم را به شناخت می رساند …
جمله ي نيكوي امروز هم ثبت شد
شب بخير و درود
پاسخ:
شب خوش …
به محمد درویش عزیز:
همیشه دغدغه ای داشتم که پس از 30 سال خدمت و نهایتا” بازنشستگی در پاسخ به سوال فرزندانم – نیلوفر و علی – چه بگویم! نگران بودم که اگر بپرسند در طی دوران خدمتت چه تاثیری در بهبود روند ناپایداری طبیعت وطن داشته ای؟، چه پاسخی به آنها بدهم تا اینکه تو دستم را گرفتی و راه عاشق شدن واقعی را یادم دادی و در راه پر پیچ و خم دیده بانی از طبیعت بختیاری همراه و راهنمایم بودی، با افتخار می گویم که در انجام وظیفه دیده بانی ام، همواره وجود معنوی تو را در کنارم حس می کردم و این حس قوت قلبی کم همتا برای من بود.
شاید سزاوارتر بود این سالگرد تولد به شما تبریک گفته می شد چرا که به شایستگی هر چه تمامتر حق پدر و فرزندی در دنیای مجازی و مهمتر حق رفاقت در دریچه هایی که در زندگی به رویم گشودی را ادا کردی …
دوستت دارم و به این دوست داشتن پاک افتخار می کنم.
همیشه باورم این بوده:
عشقی که در عواطف ریخته می شود، عشقی است که در جسم، زندگی را جلا می دهد و کلمه ای است بر روی لبان پروردگار مهربان …
هومان خاکپور هم این توانایی را دارد تا زندگی را جلا دهد؛ نه فقط زندگی دلبندانش – نیلوفر و علی – که زندگی همه زیستمندان عزیز طبیعت بختیاری و البته زندگی محمد درویش را …
شب خوش رفیق مهربان من …
به همه ی دوستان دیده و نادیده ی عزیزم در مهار بیابان زایی:
گاهی وقت ها دلهره داشتم که در تاریکی های این راه سنگلاخی و پر مانعی که برگزیده ام، گم شوم و نتوانم به وظیفه ام عمل کنم. اما روشنایی مشعل هایی که به دستان پر مهر شما – دوستان کم همتایم – نورافشانی می کرد، افقی روشن را در پیش رویم قرار می داد و انگیزه های رفتنم را صد چندان می کرد.
باور کنید اگر حمایت های صمیمانه و رایگان شماها نبود، هر گز پس از یک سال در چنین نقطه ای از این مسیر طولانی – اما امیدبخش – نبودم.
به دوستی با همه تان افتخار می کنم …
پروانه هاي دلتان به پرواز درآمده اند… و گلها را به وجد آورده اند… موسيقي نگاه هايتان لبريز آواز عشق… قلبتان آكنده از مهر… خورشيد انيشه هايتان پرفروز…
تولد عشقهاي دوباره و دوباره بر دلهاي پر تپش و گرم در ساحت بلند طبيعت.. مبارك باد
به درويش عزيز بود و هومان گرامي…
تقديمي كوچكي از راه دور، مشهد… به ديار دلهاي شما
هاینریش هانیه می گوید:
طبیعت والاترین حاصل ها را با ساده ترین ابزار می آفریند:
آفتاب، گل ها، آب و عشق
.
طبیعی است که آدمهایی که درد همین آفتاب و گل و آب را دارند ؛ اینگونه به وجد آیند و ضرب زمین را در ضربان دل هاشان به توان رسانند و پابکوبند …
درود …
هومان خان
پس از 30 سال کار چند راه در پیش دارید
استادی دانشگاه آزاد واحد دو گنبدان و یا ممسنی
اگر زرنگ باشید از حالا در فکر حرید و فروش زمین و ساختمان سازی بروید پس از 30 سال می شوید آقای مهندس و پولتان از پارو بالا می رود و تنها می توانید به کاستاریکا برود
اگر درکار باغ بروید بهتر است از حالا یک قطعه زمین را نشان کرده و کم کمک و آهسته و پیوسته آبادش کنید و چاه آب و برق صنعتی بگیرید
….من نمی فهمم بواسیر حضرات چه ربطی به زبان خرس های نگون بخت دارد؟؟
می دانم که درویش گرامی درویش دوست داشتنی از شنیدن این بیماری ناراحت می شود اما آخر حماقت هم نباید حدودی داشته باشد.؟؟ زبان خرس و معالجه آن عضئ شریف هومان خان؟؟!!!
باید آن چند نفر را برای مجازات خواله کرد به م..مدلی خان
ببینم برای درمان پروستات آنها چه می کنند؟ رفع خماری پس از کشیدن تریاک چطور
…درویش از نوشتار من بخالت انزجار در می آید من از حماقت این مردم شریف و نجیب و با صفا و محبت
……های های های هومان خان دایه دایه وقته جنگه….از خورشت کرفس کوهی با گوشت شکار چه خبر؟
حرفی بزنید تا از این مالیخولیا بدرآییم
…
و پاكوبان سرافشانيم…
به اشکار:
ماجرای زبان بریدن آن خرس نگون بخت؛ حقیقتاً غم انگیز و شرم آور است … کاش نام بعضی از ما آدم ها، آدم نبود!
.
.
به نیره:
عشق به طبیعت، اغلب برای آنها که درگیرش شده اند، یک نوع عذاب است؛ اما خوشمزه این است که محروم بودن از آن “مرگ” است!
پس سرافشانیم …
بسم الله …
خون من حلال مادر طبيعت…
آه درویش من هنوز بیدار هستید؟
هوا در اینجا بسی ناجوانمردانه گرم و بدون حرکت است
آه درویش درویش درویش
درویش من درویش دلریش من
توکجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
……
اشکار جان!
فکر کنم این موقع شب درویش را با یک نفر دیگه اشتباه گرفتی! نگرفتی؟