به کردار او در جهان مرد نیست!

فقط تا شامگاه فردا فرصت دارید

امروز در فرهنگ‌سرای پورسینا، نخستین نشست کانون فردوسی بزرگ در سال 1389 کلید خواهد خورد و علاوه بر شاهنامه‌خوانی کم نظیر استاد امیر صادقی و فرنگیس توسی، شاهد سخنرانی دکتر امیرحسین ماحوزی، سخنور چیره‌دست و تحلیل‌گر نامی شاهنامه خواهیم بود.
پس آنان که شاهنامه را فردوسی را و ایران را دوست دارند، خود را در ساعت 16 به شهرک غرب-خیابان ایران زمین شمالی-روبروی بیمارستان بهمن-فرهنگ سرای پورسینا برسانند تا از نزدیک شور و شوق کم‌نظیر فرزندان پاکنهاد وطن را ببینند و باور کنند.

در نشست قبلی که در 19 اسفندماه 1388 برگزار شد، استاد صادقی قطعه شعر بلندی را در مدح حکیم نامی توس سرود که در بخشی از آن از سیاست‌های فرهنگی کشور و جفای آشکار به فردوسی انتقاد شده و می‌پرسد:
چرا این همه فیلم فرمایشی
که ما را نمی‌بخشد آرامشی
به شه نامه هست آنقدر داستان
ز جنگ آوران و همان راستان
شما این نوشته به فیلم آورید
بکوشید و فکر سلیم آورید
چه گفت آن ابرمرد شیرین سخن
که رحمت بر آن شیر پیر کهن
شما خلق ایران، چه پیر و جوان
هر آنکس که باشد ز نیک اختران
بداند که این نیک و بد بگذرد
چونان داند آن سان که داند خرد
به فردوسی هرکس که شد ناسپاس
سر و گردنش یک به یک زیر داس
به کردار او در جهان مرد نیست
نبوده، نباشد و یا بعد نیست
فدای چنین شاعری جان ما
که جان داد و شد زنده، ایران ما
امیدوارم فردا شمار بیشتری از دوستان را در پورسینا ملاقات کنم.

مؤخره:
از استاد صادقی پرسیدم، چرا رستم برای شکست سهراب از نیرنگ سود جست؟ در حالی که او حتا دیو ددان را در هفت خوان از خواب بیدار کرد و پس از نبردی برابر به هلاکت رساند؟
در باره‌ی این پرسش اندکی بیاندیشید و نظرتان را اگر مایل بودید، برایم بنویسید.

87 فکر می‌کنند “به کردار او در جهان مرد نیست!

  1. غزاله

    سلام مهندس جان
    اين خيلي عاليه ، ممنون كه خبر دادين ، اما از ساعت 16 الي چنده ؟
    اگه كمي با تاخير برسيم اشكالي نداره ؟ خود شما هم تشريف دارين ؟ من اگه بتونم ميام .. البته اگه بتونم چون ساعت 16 سعي ميكنم از شركت بزنم بيرون و …

    راستي سوال جالبيه كه چرا رستم برای شکست سهراب از نیرنگ سود جست ؟

    اگه رستم ” رستم ” نبود شايد جاي اين سوال هم نبود ولي حالا ؟!!!

    متاسفانه نيرنگي و دورنگي و … كه در بين ايروني ها رواج بسيار داره ظاهراً اين روزها هم بازارش بسيار داغ هست و براي برخي هم جوابگو …
    اما بنظر من بالاخره دست آدم مكار رو ميشه و شده …
    شادباشين و به اميد ديدار

  2. غزاله

    با اينكه از راي دادن دل خوشي ندارم ولي براي حمايت از بيابان زدائي راي دادم و اگر ناظرين بين المللي وجود دارند پس شايد نيازي به نگراني نباشد و خدا را شكر كه خبرگان در آنجا نيستند 🙂 !!!

  3. قباد

    سلام
    رستم هم یک انسان است و شاید بهتر این باشد که او هم خطا کند.نباید آنقدر انسان‌ها را مقدس دانست که فرصت اشتباه از آنها گرفته شود.
    از طرفی شاید آن پی فرزانه با این داستان‌اش به درس می‌دهد که نتیجه‌ی نیرنگ تا بدین‌جای می‌تواند آسیب‌زا و جان‌کاه باشد. تا بلکه خوانندگان این حکایت به نیرنگ نپردازند

  4. شقایق

    من ده ساله بودم که شامگاه ِ هر پنج شنبه
    به بهانه ای به خانه مادر بزرگم که ده خانه با ما فاصله داشت می دویدم ؛ روی پای پدر بزرگم که هنوز فکر می کرد نوه ی ارشدش همان کودک ِ دو سه ساله است ؛ می نشستم و برایم شاهنامه می خواند…

  5. شقایق

    یادم هست با چه افتخاری از لحظه ی تولد رستم می گفت و
    چگونگی نامگذاری اش ؛
    داستان پیروزی بر پیل سپید؛
    تسخیر سپند کوه ؛
    انتقام گرفتن از کسانی که نریمان را کشته بودند ؛
    گذشتن از هفت خوان و
    کشتن دیو سپید ،
    جنگ با شاه مازندران و
    ازدواج با تهمینه
    و
    .
    .
    .
    جنگ با سهراب…

    و
    دقیقن وقتی به این قسمت داستان می رسید ؛ صدایش بم می شد و
    نمی دانست چگونه آن همه سوال ِ ذهن کودکانه مرا در مورد ناجوانمردی ِ آن لحظه ی رستم قهرمان و پهلوانم ؛ توضیح دهد!

  6. شقایق

    من فکر می کنم آن لحظه نبرد ِ بین “عاطفه و آرمان” بوده…
    که چون بیشتر زمان ها آرمان پیروز شده است… .

  7. شقایق

    سپاس از باز یادآوری تان ؛
    اگر بخت یارمان باشد , می بینیمتان.

  8. مهرداد

    من زنگ نزدم برام جالب بود چرا جواب كامنتها رو نميدي كه گزينشي داده بودي در هر صورت صحبت سر اين بود كه كجا هستيد ؟برنامه امروز با مسابقه استقلال همپوشاني داره بايد يكي را انتخاب كرد.كاش ميتونستم ببينمت.

  9. پروانه

    امروز چهار شنبه 25 فروردین از ساعت 16 تا 18
    آدرس: شهرک غرب ایران زمین شمالی روبروی بیمارستان بهمن فرهنگسرای پور سینا(ابن سینا)
    نخستین نشست کانون فردوسی بزرگ

    ورود برای همگان آزاد و رایگان است.

    درویش گرامی با اجازه شما دوباره زمان و جای برگزاری نشست را نوشتم تا وقت دوستان برای رفتن به آدرسهایی که گذاشته اید گرفته نشود.
    مایه ی سربلندی خواهد بود که دوستان به پیوندها سر بزنند.

    دو نشست پیشیین کانون افتخار میزبانی شما و شقایق گرامی و فرزندان نازنین تان را داشته است . بسیار خوشحالم که از دوستان زیست بوم دعوت کرده اید.
    به امید دیدار

  10. مهتا

    خوشبحالتون
    منم یه مقاله دارم در باره شاهنامه فعلا رفته تو یه همایش شرکت کنه .. بعدا رو نمایی می کنم :))
    در باره بازخوانی جامعه شناسی شاهنامه فردوسی

    می گما پیش اروند هم بی اعتبار شدم که بخاطر بد قولیم :دی

  11. پروانه

    هنگام پرسش شما از استاد صادقی آنجا بودم و پاسخ و حالتش را می دانستم با این حال دوباره تماشایش کردم و حلقه ی اشک را در چشمانش دیدم چشمانم پر اشک شد.

    در زندگی نامه استاد یک شاهنامه خوانی صادقی خوانده ام که مادرش بختیاری بود و از کودکی برایش داستان های شاهنامه را می گفت . زمانی که به سختی کار می کرد و در آمد اندکی داشت برای تماشای نقالی به قهوه خانه می رفت و پول هایش را جمع می کرد تا وقتی نقال به سهراب کُشان می رسد پولی بدهد تا نقال آن داستان را نخواند.
    آنجا که شما را در آغوش گرفت در چشمانش خواندم : نپرس…

    شاهنامه این هزار راز وماز را هر خواننده ای به گونه ای می بیند با اینکه دیدگاه استاد صادقی را دراین باره نمی پذیرم ولی آنچنان برایم ارجمند است که ذره ای از علاقه ام به ایشان کم نمی کند.

  12. کالیراد

    یکی زهر میداد و آن دیگری
    تو گویی که نوشید جامی ز شهد

    عشق را همیشه با لبخند تلاقی نیست
    گاهی عشق را به عزیزترینت با تلخی می نوشانی
    دلت برای در آغوش کشیدنش پر می کشد ولی به او پشت می کنی
    نیک می دانی برایش بهتر است
    با چشمانی اشک آلود کودکت را از خود می رانی
    می دانی دور از تو ایمن تر است
    عشقت را با عطر یاس در کوچه ی دوستی خاک خواهی کرد
    و در جشن عشق به پروازش در دور دستها بنشین
    پرواز همیشه زیباست اگر و تنها اگر پرواز عاشقی باشد

    گفتم تا خود بدانم
    چرا با چشماني پر اشک
    کودکم را از خود مي رانم
    تا خود بدانم
    چرا عشق کران ندارد
    و چرا نيش هم مي تواند نوش باشد

  13. محمد احمدي

    به نام خدا

    وبلاك از غناي مناسبي برخوردار است. براي آقاي مهندس درويش سلامت فكر و قلم، و براي وبلاگ غناي بيشتر آرزومندم.

  14. Montra

    مامان بزرگ من هم تو اين همايش هستن!!!
    آقاي صادقي استاد بزرگي هستن.
    راجع به سئوال تون بايد فكر كنم.

  15. فلورا

    فكر ميكنم رستم در خوان آخر با خودش روبرو شده، يعني در خوان آخر نه سهراب كه خودش رو شكست داده، ظاهر تلخي داره، اما در باطن شادي آفرين و روح افزاست، كاش ما همه مون به اين مقام برسيم.
    فكر ميكنم در اون مقام رنج بي معناست.
    خيلي دلم ميخواد نظر استاد امير صادقي رو هم بدونم، همينطور نظر خودتون رو، دريغ نكنين باشه؟!!

    حيف كه نميتونستم بيام تهران.سالهايي كه تهران زندگي ميكردم يعني تا پاييز 87 به جلسات پيرامون شاهنامه تو شهر كتاب ميرفتم. خيلي لذتبخش بود.

  16. محمد درویش نویسنده

    ممنون از دوستان نیک نهاد و نیک اندیشم. امروز در فرهنگسرای پورسینا، مشاهده ی آن همدلی کم نظیر و سخاوتمندانه با محمد درویش، دلم رالرزاند و مرا تا ابد شرمنده این مهرورزی گرانسنگ کرد.
    عازم داشلی برون هستم تا بچه های دوست داشتنی دبستان خرد را فردا از نزدیک زیارت کنم. قول می دهم که با دست پر برگردم …

  17. هومان جاکپور

    فریدون فرخ فرشته نبود
    ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
    ز داد و دهش یافت آن نیکویی
    تو داد و دهش کن فریدون تویی

    یادش بخیر محمد جان چه صبح هایی …

  18. اشکار

    یادش بخیر محمد جان چه صبح هایی …
    ….وای چه صبح هایی بامدادش که چنان نیکو بود به به به ان شامگاهان!!!
    هومان خان شما خاکپور نیستید هومان گنجور هستید بیست سال است که گنجی پربها در دستان شما به امانت است….از دهه 60 برایمان بگویید از ویدئو کرایه کردن ها و تا صبح فیلم سنگام و شعله و راکی و بروسلی رادیدن
    ..از نان های ساندویجی ترش مزه و آن کاغذ های کاهی که بعضی وقتها با آن نان ترشمزه و کالباس خمیری می خوردیم از چیپس ها …از بستنی کیم….

  19. اشکار

    هومان خان برایمان از شاهنامه خانی در بیل بختیاری ها بگویید.لایاردانگلیسی در سال 1840 اشاره داشت که شبها خوانین چطور به شاهنامه گوش می کردند

  20. باران(همون عشق شجریان گذشته)

    سلام مهندس
    دوست قدیمی
    حالتون خوبه؟
    مدتها بود ازتون خبری نداشتم
    سال نو رو بهتون تبریک میگم
    امید که سال خوبی داشته باشید
    پرسش جالبه ولی میخوام در موردش فکر کنم بعد پاسخ بدم
    این بلاگ جدیدمه
    حتما تشریف بیارید
    خوشحال می شم
    اینم بلاگیه که دیروز ساختم
    تنها برای اندیشه های دینی و اعتقادیم
    farvahar1365.blogsky.com
    منتظرتون هستم
    راستی لینکتون میکنم که همیشه بتونم بیام
    قربان شما
    باران

  21. دانش

    آقای درویش, راجع به سئوال شما باید عرض کنم که به نظر من رستم از هیچ نیرنگی در جنگ با سهراب استفاده نکرده است.

    اگر رفتن او را شبانه و بطور پنهانی به بارگاه سهراب, نیرنگ بدانیم. این کار یکی از شگردها و نبوغ رستم را میرساند که خود را به خطر انداخته و راجع به هماوردش اطلاعات کسب کرده است, و هیچ نشانی از نیرنگ در این کار دیده نمیشود.

    اگر هم در میدان جنگ و به هنگام رویارویی با سهراب, خود را رستم معرفی نکرده, باز هم نمیشود اتهام نیرنگ را بر او بست.

    زیرا با اینکه میدانست با فرمانده ی سپاه توران روبرو است ولی برایش کسر شآن داشت که با یک جوان کم و سال دست و پنجه نرم کند. او که پوزه ی هزاران سردار و فرمانده سپاه دشمن را بخاک مالیده بود, عارش می آمد که در مقابل یک جوان کم تجربه که گفته اند دوازده سال بیشتر نداشته است, خود را رستم معرفی کند.

    شاید هم به این دلیل که حدس میزد اگر خود را رستم معرفی کند, آن جوان از شنیدن نام رستم پهلوان, خود را ببازد و در جنگ شکست بخورد و او نمیخواست با این کار, روحیه ی حریفش را خراب کند بلکه قصد داشت در یک جنگ عادلانه و برابر, او را شکست دهد. که به نظر من در اینجا هم رستم از هیچ نیرنگی سود نجسته است.

  22. سارا

    بنده استاد فرهیخته ای دارم به نام “امیرکاووس بالازاده” ایشان در زمینهء اساطیر دانش و تخصص بسیاری دارند. اتفاقا به زودی مقاله ای منتشر خواهند کرد که به طور مبسوط و علمی به این سوال پاسخ خواهد داد. و احتمالا بعد از آن باب بحث های چدیدی در این باره گشوده خواهد شد.

  23. پروانه

    پاسخ به پرسش شما:

    اگر تندبادی براید ز کنج / بخاک افگند نارسیده ترنج
    ستمکاره خوانیمش، ار دادگر؟ / هنرمند گوییمش، ار بی‌هنر؟
    اگر مرگ دادست، بیداد چیست؟ / ز داد این همه بانگ و فریادچیست؟
    ازین راز جان تو آگاه نیست / بدین پرده اندر ترا راه نیست
    همه تا در ِ آز رفته فراز / به کس بر نشد این در ِ راز باز
    به رفتن مگر بهتر آیدت جای/ چو آرام گیری به دیگر سرای

    از شاهنامه جلال خالقی مطلق

  24. پروانه

    سخنرانی کوتاه ، گرم و پر بار شما در کانون فردوسی به 180 تن شرکت کنند جانی تازه بخشید. تماشای چهره ی دکتر ماحوزی پس از پایان نشست تاثیر سخنان و وجود شما را نشان داد.

    با سپاس فراوان از اینکه دعوت ما را پذیرفتید.

  25. سروی

    گاهی وقت ها ،
    گاهی وقت ها ،
    گاهی وقت ها …
    ناچاریم،
    هزینه ی زیادی بپردازیم برای بدست آوردن تجربه های بزرگ ،
    برای بزرگ شدن ،
    برای قد کشیدن ،
    برای آنکه یک سر و گردن از تمام ابرهای دنیا بلندتر شوی ،
    برای آنکه همسایه ی خورشید باشی ،
    گاهی ،
    ناچاریم،
    هزینه ی زیادی بپردازیم …

    باید قلبت از همه ی تعلقات خالی شده باشد تا عشق … عشق … آآآآآآآآآآی عشق … پا بگذارد به آن

    این بند ناف ِ تعلق که نامش سهراب بود ، باید گسسته می شد و هیچ کس جز “خود” رستم قادر به بریدنش نبود

    رستم باید و باید ، “خود” ش را می شکست و هزینه ی این خودشکنی را باید می پرداخت …
    سنگین بود … هزینه اش را می گویم … سنگین بود … حتی برای شانه ی ستبر رستم

  26. بابک

    سلام دوست گرامی
    به نظر من دلیل مکر رستم فقط ایران بود و بس
    سهراب فارغ از اهدافی که در سر داشت و در پی پدر بود، از دید رستم که تا آن زمان نمی شناختش، یک دشمن دژحیم بود و به ایران چشم داشت و می دانست شکست او به شکست ایران می انجامد . همواره پس از شکست سمبل ها و قهرمانان پیروزی بر حریف آسانتر می شود

  27. م.ح.ق

    شاهنامه نمایشگر ایرانی وایرانیان است در طول قرون‘واین ایرانی قهرمان فیلمهای هندی نیست که مثبت دائمی باشد..از سیاه است تا سفید..

  28. محمد درویش نویسنده

    درود بر همه ي دوستان عزيز و سپاس از اين كه پرسشم را جدي گرفته ايد.
    به باور من،رستم؛ آن رستم پهلوان و نستوه، آن بزرگمرد افسانه اي كه هرگز ناجوانمردانه با كسي نجنگيد و از پشت به هيچ يك از دشمنانش خنجر نزد، در ماجراي سهراب اشتباه كرد. او نبايد نيرنگ مي زد و وقتي كه بر خاك افتاده بود، بايد اجازه مي داد تا سهراب خونش را بريزد. اما … اما رستم هم انسان است و فردوسي بزرگ مي خواست در بيش از يك هزار سال پيش، در زمانه اي كه جهل و تعصب و خرافات بيداد مي كرد؛ به من و تو خواننده شاهنامه اش بگويد: هر انساني در هر مقامي ممكن است اشتباه كند و يا گول بخورد؛ يادمان باشد ماجراي عبرت آموز فريدون را … آنجا هم فردوسي فرياد مي زند كه “فريدون فرخ فرشته نبود و از مشك و عنبر زاده نشده بود! بلكه نيكو خضالي او ناشي از توانايي اش در “داد و دهش” بود و بس.
    همه ي ما مي توانيم فريدون باشيم و همه ما مي توانيم رستم باشيم.
    و نترسيم از اشتباه …
    اين پيام بزرگ يكي از بزرگترين انسان هايي است كه جهان تاكنون به خود ديده است.
    درود …

  29. محمد درویش نویسنده

    درود …
    یک پرسش کلیدی در این میان آن است که آیا فردوسی در شاهنامه نقش دانای کل را بازی کرده؟ یا آن که این امکان را مهیا ساخته تا خودش را نیز به نقد کشیده و نشان دهد که حتا فردوسی بزرگ در شاهنامه ی افسانه ای اش هم می توانسته در فرازهایی از این نامه کم نظیر، بهتر عمل کند؟!

  30. فلورا

    سلام
    آقا مطلب رو تو يه پست جديد بيارين جالب تر نميشه؟
    ببخشيد كه فضولي كردم.

  31. سروی

    نه گمان نکن نقش دانای کل رو داشته باشه
    کسی که رستم رو اینطور به چالش می کشه ، هیچ وقت خودش رو دانای کل حساب نمی کنه

  32. محمد درویش نویسنده

    درود بر فلورا:
    شاید این کار را کردم … ممنون از پیگیری ات.

    .
    .

    ممکنه …
    گاه با خود می اندیشم، شاهنامه و فردوسی، بیشتر از حرفهایی که تاکنون برای ما داشته اند، هنوز حرف هایی دارند که نشنیده و نخوانده و درک نکرده ایم!

  33. بانو آنيموس

    رستم پهلوان سالخورده‌اي‌ست و تنها پشت و پناه ايران، مي‌داند سهراب اگر پسر اوست كه هست! در سال‌هاي نوجواني همان رستم است در سال‌هاي جواني و به كشته شدن خودش توسط سهراب اطمينان دارد…
    او اگر كشته شود ايران‌زمين، بي‌يار و ياور مي‌ماند، او به خاطر ايران است كه دست به خون ‌ِ پسرش مي‌شود و زماني كه سهراب وي را بر زمين زده و مي‌خواهد سر از تنش جدا كند و دست به كار ِ كشتن رستم شود، رستم مي‌گويد:
    “كسي كو به كشتي نبرد آورد، سر مهتري زير گرد آورد، نخستين كه پشتش نهد بر زمين، نبرد سرش گر چه باشد به كين”
    سهراب جوان و سرشار از نيروي جواني است و مي‌پندارد اگر هزار بار هم با اين پهلوان پير نبرد كند، خواهد توانست او را شكست دهد و از اين رو امان دادن در بار اول را براي خود مرگ‌بار نمي‌داند. در حالي كه پهلوان سالخورده چنين وضعيتي ندارد…

  34. بانو آنيموس

    دليل ديگري كه من مي‌دانم باز هم به عرق ملي رستم به ايران برمي‌گردد و اينكه سهراب بسياري از سرداران ايراني را كشته بود…

    پاسخ:

    یک حسی به من می گوید: اگر رستم در این نبرد شکست می خورد و سهراب پیروز میدان بود و درمی یافت که چه پهلوانی را کشته است. به نجات ایران می آمد و هرگز با دشمنان پدرش پیمان نمی بست.
    من اگر جای فردوسی بودم، داستان را اینگونه پیش می بردم.
    یادمان باشد که نباید گناه رستم را در فراموشی همسر و فرزندش نادیده بیانگارییم.
    خنجری که رستم در قلب سهراب فرو کرد، در حقیقت در قلب همسری فرو کرد که بعد از شب وصل، معشوقش را رها کرده بود و این گناهی بزرگ است. حتا اگر گناهکارش رستم باشد.

  35. بانو آنيموس

    ولي من هم مثل فردوسي متعجبم از اين پدر و پسر كه:

    جهانا شگفتی ز کردار توست
    هم از تو شکسته هم از تو درست
    از این دو یکی را نجنبید مهر
    خرد دور بد، نجنبید مهر
    همی بچه را باز داند ستور
    چه ماهی به دریا، چه در دشت گور

    مگه نمي‌گن خون مي‌كشه؟ چرا اين دو رو نكشيد، مگه غيرت رستم براي ايران زمين و سهراب براي توران زمين، مي‌تونست كشش خوني اين دو رو لاپوشوني كنه؟

    مگر اين‌كه،‌ عرق خاك و وطن، چيزي بالاتر از خون و كشش باشه كه هست!

    بخوانیم این جمله در گوش باد
    چو ایران نباشد تن من مباد

  36. بانو آنيموس

    داند خدا که بعد خدا مي‌پرستمت
    هان ای وطن مگو که چرا مي‌پرستمت
    ذرات هستیم زتو بگرفته است جان
    چون برتری زجان همه جا مي‌پرستمت
    هر صبحدم باز کند آسمان درش
    با صد هزار دست دعا مي‌پرستمت
    چون پای تا سر تو سزاوار حرمت است
    با عضو عضو خود سرو پا مي‌پرستمت
    چون مرغ پر شکسته‌ای از آشیان جدا
    اینک از آشیان جدا مي‌پرستمت
    از یاد رودهای کف آلود نعره‌زن
    دیوانه‌ام به شور و صدا مي‌پرستمت
    از یاد آن فضای فروزان نور بار
    در زیر آن گرفته فضا مي‌پرستمت
    از یاد آن چنار کهن سال سبز پوش
    در پیش برگ برگ جدا مي‌پرستمت
    چون بوی کل بیاد توام مي‌برد به‌باغ
    با لرزش نسیم صبا مي‌پرستمت
    هر جا که مطربی کند از عشق نغمه‌سر
    در پرده پرده ساز و نوا مي‌پرستمت
    بعد مکان اثر نکند در دیار عشق
    ای دور از نظر به‌کجا مي‌پرستمت
    ثروتمدار شهر سزاوار ذکر نیست
    از یاد کودکان گدا مي‌پرستمت
    از یاد رفتگان بخون غرق گشته‌ات
    در خون و اشک کرده شنا مي‌پرستمت
    از یاد آنک بر لب شمشیر آبدار
    صد بوسه داده روز دعا مي‌پرستمت
    از یاد سنگری که سرافراز مردمان
    با خون خویش کرده بنا مي‌پرستمت
    گه با صریر خامه و گه با زبان دل
    هم آشکار و هم خفا مي‌پرستمت

  37. بانو آنيموس

    حالا كه نظرات اين پست را بعد از ارسال كامنتم خواندم، كامنت شقايق در مورد عاطفه و آرمان عجيب به دلم نشست، آن‌جا كه گفتم چرا خون كه بايد بكشد نكشيد، پيروزي آرمان را نشان مي‌دهد…
    آرمان رستم، ايران بود و اين آرمان، عاطفه‌اش را كور كرده بود…
    از اين روست كه به خاطر ايران آن نيرنگ رو در رو را زد، و باز هم جاي شكرش باقي‌ست…

    اين روزها همه از پشت خنجر مي‌زنند به خاطر هيچ و پوچ، نه به خاطر همه چيز حتي!

    پاسخ:

    درود بر آنیموس عزیز … اما رستم آنجا که عاطفه ای هم در کار نبود، چشمانش کور نمی شد. در ثانی او که نمی دانست حریفش، فرزندش است!

  38. مهتا

    چرا اینجا آپ نمی شه ؟؟
    بعدش هم نمیدونم.. خبر خوب دادم؟؟؟

    پاسخ:

    می شه!

    .
    .
    بعدش هم این که بله! دادید! ندادید؟
    آن سه بزرگوار را می گویم! نگویم؟

  39. پارسالیلاز

    بنظر من رستم هم یه آدمه
    آدمی که میتونه یه وقتایی تو فاز مثبت باشه و یه وقتایی تو فاز منفی
    و به خاطر همین آدم بودنش هم جایز الخطاست !
    اگه آدم فرشته بود خیلی با ارزش نبود چون در خوب بودن اختیار نداشت

    پاسخ:

    درود بر پارسای عزیز:
    در زندان بودن و دزدی نکردن که هنر نیست. کارهای ارزشمند رستم زمانی به چشم می آید که ما بدانیم رستم هم مانند هر انسانی می توانسته خطا کند و بلغزد.
    زنده باشی رفیق.

  40. یک وبگرد

    من برام همیشه همین سوال بوده و همیشه میخواستم از یکی بپرسمش
    الان سختمه که خودم به جوابش فک کنم!
    ولی خب به گمونم مجبور بوده به خاطر کشورش , فرزندی رو ( چه فرقی داره بچه خود آدم باشه یا بچه کس دیگه) قربانی کنه!
    ولی من با این همه عشق به میهنم , اینکارو نمیکنم

  41. محمد درویش نویسنده

    وبگرد عزیز … اما اگر رستم می دانست که سهراب فرزندش است، هرگز کار به این تراژدی نمی انجامید.
    ÷رسش من این است که آیا ما مجاز هستیم برای رسیدن به هدف، کاربرد هر وسیله ای را توجیه کنیم؟
    آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟!
    آیا ما برای کمک به مردمان فقیر مجاز هستیم تا از بانکها سرقت کنیم و پول بانکها را بین فقرا با عدالت تقسیم نماییم؟!
    چرا رستم آن نیرنگ را به سهراب زد کماندار عزیز؟!

  42. بانو آنيموس

    مي‌دانم كه نمي‌دانست اما پيوندهاي خوني را نمي‌شود ناديده گرفت…
    آدم نادانسته با هم‌خونش ارتباط عاطفي‌تر دارد، كما اينكه من عمويي دارم كه سال‌ها نمي‌دانستم عموي من است!
    فرزندي بود از همسر ناديده‌ي پدربزرگ و هيچ‌كس نمي‌دانست كه من او را در يك محيط بيمارستاني اتفاقي ديده‌ام. در نگاه اول چنان حسي از ديدنش به من دست داد كه نمي‌شود گفت!
    تا دو سه روزي كه هم كه مجبور بودم به آن بيمارستان مراجعه كنم، و تحت نظر دكتر ديگري باشم، مداوماً دنبال دليل احساس خاصم به آن آقاي دكتري بودم كه حتي اسمش را هم نمي‌دانستم و اتاقش كنار اتاق اين دكتر من بود…
    خلاصه وقتي جريان را براي مادرم گفتم كه نمي‌دانم اين احساس ناگفتني كه دارم براي چيست و اينكه كدام بيمارستان رفته‌ام، مادرم خنديد و گفت فردا كه بيمارستان هستي اسم آن دكتر را بپرس، حتماً دليلش را مي‌فهمي!

    كه فرداش فهميدم اين همان عموي ناديده است…
    خلاصه جريان پيوندهاي خوني به من ثابت شده…

    پاسخ:

    تجربه جالبي بوده. زندگي پر از اسرار كشف نشده و رمزهاي گشوده نشده است.
    درود …

  43. یک وبگرد

    منظور من هم همین بود استاد جان
    بچه خود آدم و بچه مردم نداره!
    من معتقدم وسیله هدف رو توجیه نمی کنه
    وسیله اگه درست نباشه از آرمانی بودن هدف کم میشه

    پاسخ:

    آفرين.

  44. Montra

    من فکر نمی کنم نقش دانای کل رو داشته باشه. مخاطب چنین صحنه ای قبل از هر کس خود فردوسی بوده…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *