ابوطالب ندری را همهی خوانندگان سرای مجازی درویش میشناسند؛ او در شمار معدود عکاسهای خبری ایران است که شهامتش در شکار موضوعات داغ بیشتر از هنرش در شکار زوایای ناب، است.
آخرین شاهکار او، رونمایی از کهنزادبومی تاریخی در گرگان است موسوم به قلعه خندان. قلعهای که گویا قرار است ساماندهی هم شده و بدل به موزه گردد (قلعه خندان یکی از مهمترین محوطه های باستانی است که در محدوده شهر گرگان – استرآباد قدیم – قرار دارد و نخستین بار دمرگان در سال 1269 خورشیدی از آن بازدید و نقشه آن را تهیه کرد).
اما همان گونه که در تصاویر تلخ ابوطالب میبینید، در قلعه خندان ظاهراً کسی خیال خندیدن ندارد و اصلاً مدتهاست که این قلعه رنگ خنده را ندیده … برعکس این سرنگهای خونی و چرکهای متعفن است که سر و روی قلعه را پر کرده و مهمتر از همه حضور چنین تماشاچیهای معصوم و پاکی که معلوم نیست به کدامین گناه باید شاهد صحنههایی اینگونه سیاه باشند …
اینک میخواهم از شما خوانندهی گرامی بپرسم:
برای آیندهی کدامیک از این سه دختربچه پاک و معصوم باید بیشتر نگران بود و گناه کدام پدر و مادر سنگینتر است؟
دخترکی که در کنار معتادین تا مفرق آلوده به مواد مخدر روزگار میگذراند؛
دخترکی که در میان چکمهها و اسلحهها دست پدرش را سخت فشرده است؛
و یا دخترکی که شاهد مراسم اعدام و طناب دار در معبری عمومی است؟!
یا شاید باید برای آن جامعهای نگران بود که اجازه میدهد تا چنین صحنههایی رخ دهد؟!
آقای درویش عزیز،
برای هر چهار.
موفق و پیروز باشید.
فرهنگی – تاریخی – صنعتی
من براي دختر اول و سوم بيشتر نگرانم چون دختر دوم داره تو جامعه اي زندگي ميكنه كه هرچند با آزمون و خطا ولي به رشد و توسعه دست پيدا كرده… براي هر دردي درماني در آستين داره… يا اينكه اميدي هست كه درماني پيدا بشه…
اما اولي و سومي در جامعه اي زندگي ميكنن كه به بن بست رسيده و از نظر ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي به معني واقعي كلمه! در حال سقوطه اينطور نيست؟!
سالهاست كه از قول سخنگويان و متوليان فرهنگي ميشنويم كه در فرهنگ غرب، نهاد خانواده… اخلاقيات … سلامت روان و… در حال فرو پاشيه… اما بازهم اثري از فرو پاشي -اون هم بيشتر از ما- در فرهنگ اونا ديده نميشه
اونجا اگر كسي به آسايشگاه رواني مراجعه ميكنه، ديوونه شناسنامه دار نيست… اما ما در هركجاي كشور كه باشيم ، صدها ديوونه عاقل نما ميشناسيم كه تو دلمون مگيم خانواده شون از دست اينا چي ميكشن… چه فرزندان و دختران معصومي زير سقف خونه شون دارن رشد ميكنن… واي به حال شون… چطور بايد به جامعه راه پيدا كنن با كدوم اخلاقيات صحيح آموخته شده؟ با كدوم پيش زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي؟
بزرگترين حسن يك جامعه غربي اينه اينه كه تكليف آدمها با خودشون مشخصه… كسي اسمن زندگي خانوادگي نداره كه رسمن افسار گسيخته باشه… يك كودك يك نوجوان …يك جوان از كودكي ياد ميگيره كه واقعي و جدي با امكانات و موهبتهايي كه واقعا داره، زندگي كنه نه با اما و اگر و بايد و شايد…
ببخشيد غرغر كردم… اين پست خيلي جاي صحبت داره… نظرات دوستان هم بايد خوندني باشه…
در همين رابطه، براتون يه فايل ويدئو ايميل ميكنم
گرچه هریک از این تصاویر و هر یک از این آدم ها بشدت تاثربرانگیزاست اما من همیشه حساسیت بیشتری به کودکانی دارم که ناظر خشونت هستند .
همیشه فکر می کنم کودکی که خواسته یا ناخواسته ناظر خشونت است صدمات جبران ناپذیری را دریافت می کند و این صدمات بی تردید تمام آینده ی او را تحت تاثیر قرار خواهد داد و حتی اگر امیدی به تغییر در زندگی او داشته باشیم انگار این نظاره گر بودن جوری در روح او حک شده که بی تردید او را از وابستگان به خشونت خواهد کرد و زخمی که بر می دارد او را وا میدارد که روزی در جائی زحمی بزند و فاجعه از اینجاست که ادامه پیدا می کند .
به فرهاد (فرهنگی – تاریخی – صنعتی):
نه! شما فقط می توانید یک انتخاب داشته باشید و چرا؟!
درود …
.
.
به فلورا:
با دختر اول و سوم آدم سمپاتی دارد؛ شاید چون یه جورایی آنها را از پوست و خون خود می داند … اما دختر دوم انگار دور است … دختر دوم متعلق به سرزمینی است که رهبرانش هنوز از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی با افتخار یاد می کنند؛ سرزمینی که حمل اسلحه در آن آزاد است و شمار زندانیانش به نسبت جمعیت، سرآمد است؛ آن هم کشوری که مجازات اعدام در آن قانونی است و جوانانش را به عنوان سفیران مرگ در هزاران کیلومتر آن سوتر می فرستد و سالی 300 میلیارد دلار خرج جنگسالارهایش – فقط در افغانستان – می کند! اما برای نجات 20 میلیون آواره پاکستانی از سیل، گفته است که فقط می تواند 50 میلیون دلار در طول چند ماه آینده هزینه کند!
هیچ تاکنون به این نکته اندیشیده ای که چرا حمل اسلحه و جنگ برای بسیاری آمریکایی ها تا این حد مقدس است؟ و چرا وقتی اوباما با ساخت مسجد در کتار برج های دوقلوی منهتن موافقت می کند؛ اینگونه بر او می تازند تا ندای صلح طلبی و تسامحش را خاموش کنند؟!
.
بیشتر حرف خواهیم زد …
.
.
به فرناز:
خوش آمدید به سرای مجازی درویش …
کدامیک از این صحنه ها را خشونت آمیز نمی بینید؟! آیا کودکی که اسباب بازی اش، سرنگ های آلوده و خونی قلعه خندان است؛ می تواند به مردم و سرزمینش در آینده خنده ای اهدا کند؟!
درود …
من اگر کاره ای بودم در این مملکت، صلاحیت آن پدر و مادری که اجازه می دهند تا دختربچه شان شاهد مرگ یک انسان و دست و پا زدن های چندش آورش باشند؛ را می گرفتم.
آن پدر و مادر فقط به آن دختر خیانت نکردند؛ به یک نسل خیانت کردند.
ممنون از شما آقای درویش که نور می تابانید بر این جهالستان …
شوکه شدم مهندس …
باور نمی کنم در شهر من – گرگان – چنین محیطی وجود دارد!
خدا به داد آن دخترک معصوم برسد …
آمدم بگویم که معلوم است، تصویر سوم نگران کننده تر است که پاسخ شما به فلورا میخکوبم کرد …
.
خدا درویش را از وبلاگستان نگیرد …
آقای مهندس درویش درود بر شما
من دانشجوی جامعه شناسی هستم … آیا اجازه دارم تا برای انتخاب موضوع پایان نامه ام، وقت ارزشمندتان را بگیرم؟
اگر امکان دارد ایمیل تان را برایم ارسال دارید تا مفصلاً سی وی خود را برایتان ارسال کنم.
در ضمن، به نظر من عکس دوم فاجعه بار تر است.
آقای درویش عزیز
فقط گرگان چنین وضعیتی ندارد … وضع بوشهر به مراتب بدتر است.
همه را گرد بی خیالی گرفته و انگار اخلاقیات مرده است …
اگر قرار است که یک گزینه را انتخاب کنیم، من دختر اول را انتخاب می کنم. دختر اول شاهد یک ناهنجاری خانمان برانداز در جامعه است که بیشتر از آنکه دولتمردان مسبب ایجاد آن باشند خود پدر و مادرها در ایجاد آن نقش آفرینی کرده اند. دیدن چنین صحنه های و حتا صحنه های به ظاهر جذاب استعمال مواد مخدر سبب می گردد قباحت و زشتی استفاده از مواد مخدر در بین فرزندان مان شکسته شود و زمینه گرایش آنها را در آینده ای نزدیک سبب گردد …
درود بر ابوطالب عزیز و باشهامت …
سلام
به نظر من می بایست در ابتدا به حال خودمان گریه کرد چرا که توانایی رفع این معظل در تصویر اول را نداریم و شعور حضور در چنین مراسمی را در تصویر سوم نداریم چرا که آیا یک کودک می بایست به چنین مکانی بیاید؟
تصویر سوم هم که کاری بهش ندارم!
بدرود
به روشنک:
و من اگر کاره ای بودم، هرگز اجازه نمی دادم تا چنین صحنه هایی در انظار عمومی رخ دهد و می کوشیدم تا مجازات اعدام برای همیشه در سرزمینم ممنوع شود.
.
.
به سعید وطنخواه:
شوکه شدن هم داره …
.
.
به شهریار:
ممنون از لطفتان.
.
.
به شریفی:
متاسفانه شتاب اعتیاد در ایران مدتهاست که از مرزهای نگران کننده هم گذر کرده است …
.
.
به هومان خاکپور:
شاید این نکته بی راه نباشد که ریشه ی بسیاری از بزهکاری ها در اعتیاد نهفته است. اما ریشه اعتیاد در کجاست دوست من؟!
.
.
به ابوحنانه:
منظورت تصویر دوم بود! نه؟
.
.
به آناهیتا اکرامی:
چرا عکس دوم فاجعه بارتر است؟
.
.
درود …
اعدام حق است و مردم باید شاهد مجازات قاتلان باشند تا قتل نکنند. کودکان هم جزء همین مردم هستند.
البته در قلعه خندان واقعاً دارد یک فاجعه اتفاق می افتد …
در طول این چند ساله اخیر نرخ اعتیاد دارد وحشتناک رشد می کند آقا …
تقریباً نصف همکلاسی های من سیگاری یا بیشتر هستند …
نمی دانم که آیا دخترک عکس اول اصلا فردایی دارد که بخواهیم نگرانش باشیم یا نه. آیا آن شب را سالم به فردا رسانده است؟
آن پدر و مادر عکس سوم هم که دیگر نهایت فاجعه هستند. چطور می خواهند جواب عقده ها، کابوس ها و هراس های فرزندشان را بدهند؟
سلام
با دیدن این مطلب و عکسهای مرتبط شوکه شدم
احساس بدی پیدا کردم
این روزها روی تخریب سفید کوه خرم آباد متمرکز بودم اما باور کنید با دیدن عکسهای جوانان ایرانی در این وضع واقعا باید به حال خود گریست
ضمنا داشتن انتخاب بین سه گزینه مورد بحث واقعا سخت است اما فکر میکنم عکس اول جای تفکر بیشتری داشته باشد
ضمنا میتوانید عکسهای تکمیلی تخریب در سفید کوه لرستان و همینطور عکسهایی از بهشت لرستان (اشتران کوه) را در دیده بان لرستان ببینید
didebanelorestan.blogfa.com
برای دخترک عکس اول نگرانم اما ، دعا می کنم برای زنده ماندن و “زندگی” کردن ، بجنگد و راهی پیدا کند … دعا می کنم ، گرچه خیلی امیدوار نیستم.
برای دخترک عکس دوم نگرانم چون به قول شما “نگاه انسانی” اش زیر سایه ی آن اسلحه ها می ماند ، اما دعا می کنم که از سایه بیرون بیاید و آفتاب عشق به انسان ها را تجربه کند .
اما ،
من بیشتر برای دخترکی نگرانم که روحش را به دار کشیده اند ؛
که یادش می دهند “به دار کشیدن ” آدم ها ، تماشایی است ؛
که چشم هاش به جای “درخت ” ها ،
“دار” ها را به تماشا نشسته است .
من نه فقط برای دخترک عکس سوم که برای تمام فرزندان سرزمینم نگرانم ؛
سرزمینی که درخت هاش دارند کم می شوند و دارهاش …زیااااااد!
به سید مهدی موسوی:
یکبار دیگر کامنتت را بخوان رفیق! به نظرم از همه بیشتر باید برای آینده افرادی نگران بود که مانند تو می اندیشند!
.
.
به شایان – 17 ساله:
فکر کنم تو جوان ترین خواننده ی وبلاگ من هستی … امیدوارم بتوانی دوستانت را آنگونه متاثر کنی که هرگز به خود اجازه ندهند تا با مصرف سیگار حقوق شهروندی را بیش از این پایمال کنند. به نظر من، نوجوانانی که بدون ترس سیگار می کشند؛ نشان دهنده جامعه ای هستند که در آن ارزش هایش وارونه شده است …
.
.
به فرزانه:
بدتر از همه نگاه کن به چهره خندان برخی از حضار … آنها واقعاً به چی دارند می خندند؟!
.
.
به مجید دریکوند:
سرزمینی که به کودکانش رحم نمی کند؛ معلوم است که سفیدکوهش هم رحم نخواهد کرد مجید جان …
.
.
به سروی:
تعبیر بدیع و متأثرکننده ای ارایه کردی … باید نگران سرزمینی بود که چوب های درختانش، سرنگون می شوند تا دارهای بیشتری افراخته شده و جان گیرند …
.
.
درود …
آن قدر تلخ بود که
مدتی است دارم عکس ها را نگاه می کنم و نمی دانم چه باید بگویم … .
دخترک اولی و سومی از جنس خودمان هستند ، پاره ای از تنمان
شاید هم از این روست که ناخودآگاه ،
این دلبرکان ِ مشکین مو بیشتر متاثرم می کنند ؛
تو گویی می خواهم آغوشم را از ورای این عکس ها ، برایشان بگشایم و
مادرانه بازی شان بدهم تا بازی ِ دنیای سیاه ِ اطرافشان را نخورند .
من گزینه ی چهار را نگران کننده ترین می دانم .
و البته ، جامعه را نه به معنای صرف ِ حکومت ِ جامعه که به معنای تک تک افراد جامعه به علاوه ی دولتمردان ، تعریف می کنم ؛
آن هم وطنان ِ خندان ِ پشت ِ سر دخترک سوم ، جانم را می کاهد .
روان آینه گون ِ کودکانمان را بی تاثر در مظان ِ زنگ ِ حماقت و ارتجاع می
گذاریم و خوش هم هستیم … .
دل کودکان بسان لوح های نانوشته اند باید مواظب باشیم که چه طرح و رنگی بر آنها می زنیم .
می دانید در ذهن هریک از کودکان بالا چقدر علامت سوال رژه می رود؟
و چه پاسخ هایی برای سوال های خود خواهند یافت؟
مهندس نمیشه قراری چیزی بذاریم این بچه رو از اون جا برداریم ؟
از ناراحتی نمیتونم سرجام بشینم
از صبح ، دارم به همین چیزی فکر می کنم که وبگرد عزیز گفت .
درویش عزیز سلام
وبلاگ من
یادداشتها و دلمشغولیهای یک مهندس
به این آدرس منتقل شد :
http://1mohandes.bloghaa.com
لطف کن و آدرس وبلاگم رو در بخش پیوندها تغییر بده
در ضمن از همراهی و نوشته هایی که دیشب برای من در وبلاگم گذاشتی سپاس فراوان دارم
درویش عزیز سلام
ادرس وبلاگ من
( یادداشتها و دلمشغولیهای یک مهندس ) به این آدرس تغییر کرده :
http://1mohandes.bloghaa.com
زحمتی برات دارم ، لطف کن و در قسمت پیوندهای وبلاگ خودت آدرس رو عوض کن
بابت زحمتی که بهت دادم پوزش می خوام
بی شک برای اولی و سومی بیشتر نگرانم ، نه تنها نگران بلکه شاید گریان و یا خندان ولی خنده هایم تلخ و گزنده اند ! اینان را با دومی ( آنان ) هیچ جوره نمیتوان قیاس کرد !
اینان دخترکانی از جنس خودم هستند که با چنین مسائلی فقط قد می کشند . حق ندارند که بدانند . حق ندارند که بفهمند ، حق ندارند که بپرسند ، حق ندارند خدایشان را ، دین و مسلکشان را ، مذهبشان را ، پوششان را ، رفتار و کردارشان را ، نگاهشان را و حتی نوع نفس کشیدنشان را خودشان انتخاب کنند !!! اینها همه جوره آزادند دوست من ، آزاد و فارغ و رها از همه چیز و همه کس ؛ آزادی و رهائی مطلق دارند زمانیکه برای همیشه به خواب می روند!!!
اینان مثل من فقط ظاهراً قد برافراشته اند ، اما درد درونشان را خمیده کرده و من متاسفم برای همه ی اینانی که از نسل خاک و خاکسترند !
az sobh kheili narahate dokhtare avali shodam doctor
kheili gonah dare
babaye ahmaghesh liaghate in bache ro nadashte
دلم برای دختر دومی گرفت .طوری دست پدرشو گرفته که فکر می کنه اگه این دفعه بره جنگ ممکنه تا آخر عمرش نبیندش . حاضر شده توی چنین جمعی پیش پدرش باشه .یه لحظه دیرتر هم غنیمته
الهی مهندس ما را به ما برسان !
دلمون تنگ شده بابا! با خودتون لپ تاپ ببرین خوب 🙁
وبگرد و شقایق عزیر
ای کاش می شد ای کاش همین یک بچه بود می دانید چندتا بچه هستند؟
چند تا شون رو می شه برداشت؟
شاید اونها وسیله درآمدزایی و رد و بدل کردن مواد باشند. و مطمئنا خیلی در این کار حرفه ایند
می دانید بعضی وقتها فکر می کنم آدمها آنطور می اندیشند که دیده اند و آنطور می بینند که آموخته اند. آن کودک تصویر اول چیزی جز مواد و اعتیاد نیاموخته و نمی تواند به چیزی غیر از بیاندیشد.
کودک تصویر دوم جنگ را برای صلح جهانی و امنیت خود و کشورش ضروری میداند چون به او اینگونه آموخته اند
ولی کودک سوم …
نمی دانم
نمی دانم باید چه بگویم
کشته شدن یک حیوان در جاده و یا آن هنگام که به اسم قربانی سرش را می بریم آنچنان برایم زشت و کریه است که نمی توانم باور کنم چطور یک پدر و مادر می توانند کشته شدن این انسان را برای نمایش یک عمر به کودکشان تقدیم کنند
نجات کودک اول باید درست دولت باشد و نهادهای اجتماعی او باید خیلی قبل تر قبل از اینکه متوجه باشد که زاده کیست وکجا به خانواده ای که در آرزوی فرزند کانون زندگیش در حال از هم پاشیدن است سپرده می شد و ما متاسفانه هرروز شاهد کودک آزاری کودک فروشی و .. غیره هستیم . امیدوارم خداوند به دل معصومشان رحمی کند!!!!
کودک سوم …. هیچ ندارم بگویم. بگویم روانپزشک !! با عرض پوزش از جامعه روانپزشکان، خود ایشان با مسائل یزرگی دست به گریبان است. خود من چون از نزدیک با چند نفر از آنها در ارتباط هستم به آنها اعتمادی ندارم. او را هم به خدای یگانه خدایی که قصاص را حکم کرد می سپارم !!!!
راس میگه آرش 🙁
برای دختر آخری یاد این شعر افتادم جناب مهندس :
حکم اعدام به بی رحمی مان
حکم اعدام به جان سختی مان
حکم اعدام که بد روزی بود
روز فرسایش دل رحمی مان
حکم اعدام به خودخواه ، به پست
حکم اعدام به رزمایش دست
حکم اعدام که خشکید ز ما
نوگل ساده ی خوشبختی مان
(شاعر:بهاره عامل نوغانی)
چون من دختر ندارم ،دختربچه هابرایم دست نیافتنی و رویایی هستند ،خیلی متاثر شدم.
پاسخ:
پس با هم هم درد هستیم!
امید که عروسی را به قلاب اندازی که جای خالی دختر را برایت پر کند …
درود.
من نیز با پارسا خان موافقم .
برای هر سه نگرانم
اولی جامه ی من است با تمام زشتی ها یش ونگاه نگران ..وبایدها ونبایدها
چیزهایی که یاد میگیرند بچه ها وچیزهایی که به ناچار باید یاد بگیرند برای زنده بودن ..وبقا
دومی دور است ولی آیا نباید نگران بود؟
او هم مورد ظلم هست؟چرا نباید نگران بود!!او هم یاد میگیرد همان گونه باشد که می بیند..که درک می کند..که می فهمید..که باید بفهمد..وراهی هم نیست برای این گریز..پس در خق او هم ….با دیدن این همه اسحله..وغیره…یعنی کشتن روح..یعنی عادت به ..خشنونت..عادت به همه چیزها وارزشهایی که …نباید باشد..اما هست..هر چند دور..هر چند در رفاه
وسومی..نگرانتر از همه
چون روح لطیفش را ..با دیدن این تصاویر..میکشیم..درست مثل دخترک عکس دوم
به جای محبت..به جای عشق به همنوع…اورا از هم اکنون..وارد دنیای کور مبادلات بزرگان می کنیم..وچه مادری فردا تحویل این جامعه می دهیم
ممکنه..اعدام درست باشد..اما نگاه دیدن کودک ما هم…در کنار ما..با لبخندی بر لب درست هست؟
پس نگران هرسه باید بود..فرق نمی کند هرکدام کجا هستند..مهم این است که مادران فردا هستند..مادرانی پر از نفرت..
مادرانی که درس محبت..وعشق به فرزند ..وهمنوع را یاد نگرفته اند
نوشته های شما همیشه منو شک زده می کنه…واقعیت هایی که سعی می کنم..وسعی می کنیم کمتر فکرش را بکنیم..اما..با ما ودر کنار ماست
درود بر شما
dorud bar hameye dustan. Nazaratetan ra az taridgh mobile donbal mikonam. Mamnun ke faalaneh dar ien bahs mosharekat mikonid.
dar zemn mitavanid baraye aghahi az vazeit dokhtar 1 be abutaleb zang bezanid. 09112719121
سلام مهندس !
چه خوب که اینجایین حالا فینگیلیش اشکالی نداره!
باشه.ممنون
همین که آرش گفت
و من هم همين كه جناب پارسا و آرش خان گفتند 🙂
درود و خوب باشين
مردم زلزله زده کوه زر در ۱۰۰ کیلومتری دامغان ، روزه خود را با ربنای شجریان که با موبایل از صدای بلندگوی مسجد پخش می شود ، افطار می کنند !
درود بر شما
ممنونم اقای درویش عزیز
اقا از دیروز ساعتحدود 5 عصر در این منطقه زلزله زده هستم و جایتان خالی ! شبها در چادر امدادی هلال احمر شب سحر می کنیم.
همین دقایقی پیش بود که صدای ضعیف ربنا رو که از بلندگوی مسجد پخش می شد شنیدم و چون بدلی ربنا هم در اومده خواستم خوب تشخیص بدم که از جمعیت حاضر فاصله گرفتم و دقت روی خواندن و سوال کردم از دوستان جدیدم که همه تایید کردن صدای ربنای شجریان از بلندگوی مسجد ان هم از موبایل ، پخش می شه و برام جالب بود که بقول ان دوستی که می گفت چون ممنوع کردن با موبایل پخش می کنیم و میزاریم کنار میکروفن که پخش بشه.
جایتان خالی ، حالی کردم صدای ربنا رو اونم فابریکی شنیدم ( 30 ساله که با گوشت و … امیخته هست ، با سیاسی کاری و … هم کاری ندارم) !
////////////////////////////////
در مورد قلعه خندان دیگر خندان نیست هم باید بگم که این همه که گفتی لایقش نیستم و بازهم حاضرم برنامه ای بچینید و مهمان من ، جهت پاک سازی قلعه خندان !
بسم الله
به راستي چه كسي مي تواند بگويدكدام يك بيشتر در معرض خطرند و وضعيت كدام يك نگران كننده تر است؟! روح كودك لطيف است و گيرندگي زيادي دارد.او هر موج كوتاه و بلندي را كه شما آن را بشناسيد يا نشناسيد درك و دريافت مي كند.تأثير تمام اتفاقات بر شخصيت او باقي مي ماند.كوچك ترين و نامحسوس ترين نگاه ها و رفتارها و صحبت ها تأثير خود را بر جان و روح زلال اين موجودات بي گناه و پاك مي گذارد. ما نمي توانيم بگوييم مثلا ميزان اثر ديدن يك فرد معتاد با آن وضعيت خيلي كمتر از ديدن فرد بر دار كشيده شده است.همان گونه كه بزرگ ترها با هم متفاوتند و ميزان اثرپذيري شان با هم متفاوت است كودكان نيز متفاوتند و شايد اثر ديدن فرد معتاد يا اسلحه و ميدان جنگ به مراتب بيشتر مثلا شخصيت دختري را خدشه دار كند تا…
فراموش نكنيم كه اين سه دختر نمونه و نمادي از ديگر فرندان و كودكان پاك اين سرزمين اند.هر كجاي روان آن ها كه زخمي شود دردي بر پيكر جامعه وارد مي شود.و دامنه اثرگذاري آن تاكجاها كه پيش نخواهد رفت و چه كابوس هايي كه تا كدام سال زندگي آن ها بر جان شان نخواهد شتافت!
چه كسي را بايد سرزنش كرد؟ خانواده را ؟ حكومت را ؟ جامعه را؟
معتاد را؟ سرباز را؟دشمن را؟ مجرم بر دار كشيده را؟وضعيت كدام يك نگران كننده تر است؟كدام يك از ما مي توانيم بفهميم در دل هر يك از آن ها با حجم سنگين سوالات و معماهايي كه باآن ها روبه رو شده اند چه مي گذرد؟چه دردي مي كشند و با چه سردرگمي شديدي دست به گريبانند. كودكان نمي توانند به راحتي و شفافيت احساس خود را بيان كنند و نمي توانند بفهمند نگراني شان از چيست و از كدامين خنجر چنين خون آلود شده اند. ترسو دلهره آن ها حتي اگر از شنيدن فريادي ناگهاني و گذرا هم بود به همين اندازه كه چنين صحنه هاي فجيعي را مي بينند خطرناك بود…
از اين ها كه بگذريم ببينيد چه قدر حضور در چنين فضاهايي و ديدن چنين صحنه هايي را دوام و تاب آورده اند .. اين فاجعه چه قدر بزرگ است! وقتي بزرگ ترها از كنار اين امور به راحتي عبور مي كنند كودك هم از آن ها مي آموزد كه با چنين مسايلي چون امور طبيعي زندگي بنگرد وحساسيت خود را نسبت به آن ها از دست بدهد. اين عميق ترين نقطه فاجعه است. كشتن درد انسانيت در كودك. كدام يك ياز اين” آدم بزرگ ها” حاضرند به چنين جنايتي اعتراف كنند؟
پدر و مادرها؟ حكومت ؟ جامعه؟
معتاد؟ سرباز ؟دشمن ؟ مجرم بر دار كشيده؟
شما مي توانيد بگوييد كدام يك گناه كارترند؟
هر روز میام اینجا و نگاه میکنم شاید بابای دختر سوم او را نیاورده باشد. حماقت بعضی انسانها اندازه ندارد.
حماقت کمترین کلمه برای اون ژدره. من با 29 سال سن حاظر نیستم لحظه مردن یه حیون رو تو یه فیلم بیینم. بعد ژر اون دختر چه جوری با ذهنش رسید ذهن کوچولوی اون بچه توانایی هضم این لحظه رو داره.
بیشتر عصبانی هستم. دلم میخواد می تونستم یه چک تو گوش اون پدر می زدم. اون مرد. اگه پدر بود این جنایت رو نمیکرد.
اون لیاقت حضانت یه بچه رو نداره.
درد داره دیدن اینا. درد
درد زندگی بین موجوداتی که حماقتشون اندازه نداره.اصلاَ اعدام در ملا عام جرمه. دیدن مردن یکی چی داره؟
چی؟
سلام
و باز هم حقیقتی تلخ
کودک اون هم دختر نیاز به محبت داره کجای دنیا و کدوم مملکت و کدوم شهر مهم نیست این دختران هنوز معصومند و تربیت پذیر
اگر با مهر و محبت و روح لطیف بزرگ شدند نسل آینده هم این گونه خواهند بود و اگر نه……………
عمق این مطالب وقتی آشکار می شود که هم سن و سالان خودم را می بینم ما بچه های جنگیم بچه های وحشت و نگرانی بچه های ترس ، ترس از شهادت پدرانمان ، ترس از خرابی خانه هایمان و ترس از……..
و این گونه است که هیچ چیز شادمان نمی کند
مادران ما با سالی یکبار پختن برنج در عید نوروز شاد بودند
ببخشید……
من به حال هر سه کودک نگرانم
تمامت تنهایی عزیز :
حرفت درسته ؛
خیلی از کودکان دچار چنین سرنوشت های سیاهی هستند ،
ولی شاید ، وظیفه ی ما در همین لحظه ، حمایت از این دخترک ِ در معرض آسیب است .
یاد داستان ِ آن پیرمردی افتادم که
در جزر دریا ، صدف هایی که در مد به ساحل رانده شده بودند را جمع می کرد و به دریا بر می گرداند تا زنده بمانند؛
ناظری به سخره اش گرفت که تمام ساحل پر از این صدف هاست ؛
مگر تو می توانی به داد ِ همه شان برسی ؟
و پیرمرد گفت : فعلن همین “یکی” را به دریا باز می گردانم تا بعد .
من معتقدم، هر دردي درماني دارد، به جز اعتياد!
كسي كه پيش فرض ذهنش شد اعتياد، حتي اگر ترك كند، حتي اگر 100 سال از مواد فاصله بگيرد، اولين راه حل ذهنش ميشود دود و تخدير…
دختر دومي را نميدانم اما شايد دختر سومي هم درگير يكي از ريشههاي اعتياد باشد، اغلب قتلهاي جامعه، اغلب فجايع، اغلب آشيانههاي پرپر، سرچشمه از همان اعتياد بالايي دارد…
من پرپر شدن جوان ِ نزديكي را به چشم ديدهام كه ميدانم اعتياد چه ميكند با بنياد يك آدم و خاندانش…
خانوم مهندس یه وقتایی مثل استاد حرف میزنه ها !
اندر عجایب شیخ ماست !@
مهنددددددددددس جاتون خااااااااااالیه نافرم
پاسخ:
خوشحالم که تو فرم می دهی این جای خالی نافرم مرا! نمی دهی؟
سلام دوست عزیز نماز وروزتون قبول//بدین وسیله از شما دعوت میکنیم برای به عموم گذاشتم دل نوشته هاتون بصورت رایگان در وب سایتمون دل نوشته هاتون رو به سمع عموم برسونید تا همه ضمن استفاده نظرات خودشون رو هم راجع به نوشته تون بیان کنند//ادرس وبلاگتون رو هم میتونید در زیر نوشته تون تو تایپیک درج کنید //با تشکر [گل]
مهندس
روح پدر شاد باشه @
شقایق جان
من هم حرف تو را قبول دارم. ولی همین جوری هم نیست. انسان را با صدف نمی شود قیاس کرد. یکسری مسائل باید قانونی باشد . تحت نظارت دولت باید باشد. نمی شود که هر آدمی دلش سوخت برود دست یک بچه را بگیرد ببرد.
می دانی به این بهانه چه هرج و مرجی می شود. می دانی قاچاق بچه یعنی جی ؟ شاید آن مادر و پدر معتاد دلشان می خواهد بچه شان را یکی نجات دهد ولی مطمئنا نمی خواهد که کسی او را به عنوان روسپی بفروشد و یا اعضاء بدنش را حراج کند و یا برای کارخانه های لوازم آرایش او را بسوزانند تا چربی بدنش را ببرند!!!!!!!!!! از این مطالب ناگوار پوزش می خوام ولی حقیقته
قانون فرزند خواندگی باید آسانتر شود. باید نهادهای اجتماعی فعالتر شوند. من و شما برویم آنجا ثبت نام کنیم اگر صلاحیتمان اثبات شد بدون پارتی بازی خیلی راحت بچه را در اختیارمان بگذارند. ولی قبلش باید یک جایی برای این بچه ها ساخته شود یک جای خیلی خوب و راحت با امکانات تا بچه ها را از این پدر و مادرهای بدون صلاحیت بگیرند و تا زمانی که یک آدم مطمئن پیدا شود در آنجا نگهداری کنند.
فقط یادمان باشد که همه مثل ما فکر نمی کنند آدمهای بد و با سوء نیت در اطراف بسیارند.
دولت باید برای این بچه ها پدر و مادری کند !!!!!!!!!!!!
پول هم داریم نفت هم داریم زمین خالی هم که یک عالمه !!!!!!!!!!!!
دکتر جان
من دیروز یادم نبود .شرمندتون شدم
پدر از توی آسمون داره نگاهتون میکنه و کیف میکنه از شما
زنده باشین