برای کدامیک از این سه دختربچه باید بیشتر نگران بود؟!

ابوطالب ندری را همه‌ی خوانندگان سرای مجازی درویش می‌شناسند؛ او در شمار معدود عکاس‌های خبری ایران است که شهامتش در شکار موضوعات داغ بیشتر از هنرش در شکار زوایای ناب، است.

آخرین شاهکار او، رونمایی از کهن‌زادبومی تاریخی در گرگان است موسوم به قلعه خندان. قلعه‌ای که گویا قرار است ساماندهی هم شده و بدل به موزه گردد (قلعه خندان یکی از مهمترین محوطه های باستانی است که در محدوده شهر گرگان – استرآباد قدیم – قرار دارد و نخستین بار دمرگان در سال 1269 خورشیدی از آن بازدید و نقشه آن را تهیه کرد).

اما همان گونه که در تصاویر تلخ ابوطالب می‌بینید، در قلعه خندان ظاهراً کسی خیال خندیدن ندارد و اصلاً مدتهاست که این قلعه رنگ خنده را ندیده … برعکس این سرنگ‌های خونی و چرک‌های متعفن است که سر و روی قلعه را پر کرده و مهم‌تر از همه حضور چنین تماشاچی‌های معصوم و پاکی که معلوم نیست به کدامین گناه باید شاهد صحنه‌هایی اینگونه سیاه باشند …

اینک می‌خواهم از شما خواننده‌ی گرامی بپرسم:

برای آینده‌ی کدامیک از این سه دختربچه پاک و معصوم باید بیشتر نگران بود و گناه کدام پدر و مادر سنگین‌تر است؟

دخترکی که در کنار معتادین تا مفرق آلوده به مواد مخدر روزگار می‌گذراند؛

دخترکی که در میان چکمه‌ها و اسلحه‌ها  دست پدرش را سخت فشرده است؛

و یا دخترکی که شاهد مراسم اعدام و طناب دار در معبری عمومی است؟!

یا شاید باید برای آن جامعه‌ای نگران بود که اجازه می‌دهد تا چنین صحنه‌هایی رخ دهد؟!

203 فکر می‌کنند “برای کدامیک از این سه دختربچه باید بیشتر نگران بود؟!

  1. اشکار

    خشونت در خوی بشر است اگر در میدان نبرد همرزم شما کشته می شد آیا نمی خواستید خون حریف پیش رو را همچون شراب طهور بر زمین بریزید ؟

  2. محمد درویش نویسنده

    پرسشت درست مانند آن است که بگویی: اگر فردی با داس خون آلود به سوی فرزندت یورش برد و تو با آن مرد برخورد فیزیکی کردی و مانند یک تماشاچی مؤدب رفتار نکردی، یعنی این که ذات بشر خون ریز است!!
    به نظرم تو از یک نوع عذاب در این دنیا محروم بوده ای اشکار جان! عذابی که البته محروم بودن از آن، مثل همدم شدن با مرگ است!!
    می دانی نام آن عذاب چیست؟!
    .

    .
    درود …

  3. rs232

    من جهان را به دو بخش تقسیم کرده ام.
    دولت ها و ملت ها.
    دولت ها کسانی هستند که سیاست می کنند و می کشند
    ملت ها کسانی هستند عشق می ورزند و کشته می شوند

  4. تمامت تنهایی

    سلام درویش جان
    نمی دانم چشمان دختر سوم در عکسهایی که نشان دادی نگران است . منتظر است پرسشگر است؟ یا هیچکدام . شاید منتظر است. در این سن بچه ها معمولا در مورد مسائل غیر مشاهده ای می پرسند. خدا کیست پیغمبر کی یود مرگ چیست نمی دانم شاید چشمان شیطان این کودک منتظر این است که الان می فهمم مرگ چیست . این آقاهه می میرد نه ؟ مامان می گه هرکی می میره می ره پیش خدا می ره تو آسمون حالا می بینم چه جوری می ره پیش خدا !!!!!!!!
    با دیدن عکسهای دیگر از دختر سوم . دیدن مردمانی که با ولع در انتظار اعدام هستند. و چشمهای آن دختر بی اختیار یاد تیتر دو پست گذشته شما افتادم

    ” جدولی که افتخار آفرین نیست! هست؟ ”

    واقعا ما باید کجای آن جدول باشیم؟!!!!!!!
    پدر و مادر این دختر و آن مردمی که انگار از چشمانشان خون می بارد – و شوق مردن کسی هرچند گنهگار آنچنان آنها را به میدان اعدام می کشاند انگار روز اولی است که انسان به پرواز درآمده است – چقدر در این رتبه جهانی سهیمند.
    گردانندگان این سیرک مرگ چقدر؟
    گرچه اگر من و تو آنجا نباشیم این سیرک برای همیشه تمام می شود. نمی شود ؟

  5. غزاله

    سلام به همه
    رسیدن بخیر مهندس و امید که خوب باشین

    این جمله از کیه جناب rs232؟ : من جهان را به دو بخش تقسیم کرده ام.
    دولت ها و ملت ها.

    خیلی زیبا بود بنظرم .

  6. همسایه

    سلام درویش
    طاعات و عباداتتان قبول
    اتفاقا من و یکی از دوستانم داشتیم درمورد اثرات دنیای پیرامون رو ی بچه ها می گفتیم و از دیدین فیلم ها یا صحنه هایی که سالها کابوس زندگی مان شده بود من از صحنه ای می گفتم که تانک از روی بدن سربازی رد شده و من تا سالها کابوس کودکیم بود (البته دور از چشم پدر و مادر از لای پرده دیدم!) و او از نمایشگاه های دوران جنگ که سالها از آهنگ نی نوا بخاطر یاد آوری خاطرات آن دوران متنفر بوده و مدتی هم با همسرش سر این آهنگ مشکل داشتند!!
    خلاصه متقاعد شدیم که بچه ها هر فیلم یا صحنه ای را نبینند
    اگر کودکی بطور ناخواسته صحنه ای را ببیند که برایش خوب نباشد والدینش آنقدر باید با او حرف بزنند و تلاش کنند تا اثرات شوم آن پاک شود حال برای دیدن راحت چنین صحنه هایی چه تاوانی باید داد؟

  7. rs232

    فی البداهه بود خانم غزاله عزیز. اگر از هر ملتی یک مادر و فرزند را انتخاب کرده و همه آنها را در یک اطاق تنها بگذاریم, پس از یک ماه چنان با یکدیگر دوست خواهند شد که به سختی می شود آنها را از هم جدا کرد. ولی اگر سران دولت آنها را ده دقیقه در یک اطاق تنها بگذاریم نه تنها یکدیگر را می کشند و می خورند بلکه جهان را هم با خودشان نابود می کنند.

  8. محمد درویش نویسنده

    به همسایه:
    هرگز یادم نمی رود تماشای لورنس عربستان را در سینما چهارباغ اصفهان در سال 1351 – زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم – هنوز هم از آن فیلم متنفر هستم؛ زیرا فقط صحنه های آأم کشی و خونریزی اش را به یادم می آورد … هرچند بعدها فیلم هایی به مراتب خون بار تر هم دیدم … یادم هست که برای ندیدن برخی صحنه ها خودم را لای چادر مادرم مخفی می کردم …
    .

    .
    .
    به rs232:
    این فی البدهه هایت هست که همه را کشته! نکشته؟
    خداوند تو را همواره سیاست کند؛ منتها نکشد!!
    .
    .
    به تمامت تنهایی:
    بله … اگر من و تو تماشای سیرک مرگ را تحریم کنیم، برپاکنندگانش را رسوا خواهیم کرد … و همه درد برمی گردد به همین نبود اراده و دانایی لازم در من و تو!
    .

    .
    نگاه کن سیل جمعیت مشتاق دیدن نمایشنامه شرم آور مرگ را …
    .

    .
    .
    به غزاله:
    موافقم!
    .
    .
    به آنیموسی:
    ممنون از احوالپرسی های برادرزاده ی عزیزتر از جانم …

  9. اشکار

    چی ؟ برادر زاده ؟؟؟؟
    شما که تنها یک خواهر داشتید ؟ به به چشمم روشن !!!
    امان از این روحیه رومانتیک از شاهکار سینمایی هم خوشتان نمی آید !!!!
    هرچند ترکها هم پی از نود سال هنوز از اعراب که در جنگ جهانی اول به عثمانی خیانت کرده و به کمک بریتانیا شتافتند متنفر هستند ……
    … این روحیه رومانتیک شما منو که کشته هومان خان و کاکو مجتبی و آخر معرفت شاغلام چه می کشند از عشق شما ولله اعلم…..

  10. اشکار

    درورش خان من که فرهاد کوه کن !!! نیستم تا برای رسیدن به یار به عوض سوار شدن بر تله کابن و گذشتن از بیستون با کلنگ خود زنی کنم !!!!!
    … این حرفها به کنار اگر شاغلام هم یک وبلاگ بزند بسیار خواندنی می شود…..بین خودمان باشد از قدیم بزاز ها چون بیشتر مشتریانشان خانم بوده … هی… کمی تا اندکی سر و گوششان می جنبیده .برای همین بانوانی که همسر بزازان گرامی بودند به قدری خرج تراشی می کردند تا حاج آقا ذله شود و نتواند یک زن جدید بگیرد….. البته بزاز باشی ها هم بسیار زرنگ هستند و با خرید کیلویی طلا یر خاتنمشان را گرم می کنند و می روند در سابق در اکباتان و اکنون در ولنجک یک زن گوگوری مگوری می گیرند

  11. اشکار

    گر زنی گوش و مر کنی دمبم ، بنده از جای خود نمی جنبم !!!
    …افسوس که نرود میخ آهنی برسنگ !!!!!
    ….. حالا که می فرمایید بسم الله ! یا اسدالله میرزا !! نبود سانفرانسیسکو !!!
    نبود
    درویش من… درویش دلریش من…

  12. حمید رضا ن .

    جناب مهندس
    اگه خودسهیل خان نظر منو قبول داشته باشه
    من به تور انداختمش! آن هم چه پرنسسی
    یه مثل مادربزرگانه هست که میگه مادرو ببین ، دخترو بگیر!
    شما در این مورد خاص موافقین؟

  13. پارسا

    تاپ نیوز رو شنیدین دکتر!؟
    رفیقمون یول براینر شده 😀
    بهش میگم تابستون فصل پشم چینیه تو نزدیک پاییز چیدی سردت میشه!

  14. پارسا

    هان! بگو ما مضحکه ایم دیگه آبجی!؟ 🙂
    اون که باید بپسنده تو تاریکی میبینتش فری جان
    من صب تا غروب مث آیینه دق باید تحملش کنم عزیزدل برادر

  15. پارسا

    دکتر به جان خودم
    به همون چیزی که واستون گفتم فک کرده این بلا رو سر کله ش آورده!
    حواستون که هس؟

  16. آنيمـــــــــوسي

    واااااااااااي از اين خلاقيتت داداش!
    خوب سعي كن حست رو به حس اوني كه توو تاريكي مي‌بينه نزديك كني، بلكه اون صب تا غروب تو هم احساس مثبتي داشته باشي.!
    هان؟!

  17. پارسا

    نه نمیشه ! خطرناک میشه! منم اینکاره نیستم!
    ببینا من هی میخوام محترم و جنتلمن باشم تو نمیذاری :))

    یاد اون روزای اون خونه بغلی افتادم فری 🙁

  18. محمد درویش نویسنده

    به پارسا:
    عجب خبری بود پارسا! انگار آنقدر هنوز داغ است که مفعولش را گیج کرده و نمی تواند اینجا بنویسد! نه؟
    .

    .
    .
    به آنیموسی:
    بله دلیلش را می دانیم … پسرعمو هم خوب است … ممنون.
    .
    .
    به غزاله:
    درود …
    .
    .
    به حمیدرضا ن:
    سلیقه ات حرف نداره رفیق! داره؟
    .
    .
    به اشکار:
    ببینم چقدر حاضری برای محبت هزینه کنی؟!
    .
    .
    سرفراز باشید.

  19. محمد درویش نویسنده

    پارسا جان حقیقتاً آنیموسی حق داره که این کامنت خصوصی را دزدکی بخونه! درست مثل اون 211 نفر دیگه که چراغ خاموش همون کار را کردند! نکردند؟
    در باره درجه روشنفکری شیرین هم موافق نیستم! زیرا آبان ماهی ها اصولاً با درجه به دنیا می آیند! نمی آیند؟
    در مورد پژمان شدن پروژه هم باید بهت بگویم: حقته!
    تا وقتی که زلف یار را به صورت پروژه آنالیز می کنی و فراکافت می نمایی و می سنجی، باید هم که پروژه ها به سامان نرسند رفیق من!!
    درود …

  20. پارسا

    والا از دنیا که پنهون نیس از شما چه پنهون

    مفعول به رفته مثلااااااااااااااا ماموریت همرا با مفعول علیه!

  21. شهرزاد

    درود بر درویش گرامی
    دیدن این نقطه های کوچک رنگی مرا یاد آن دختر کوچک ِ پالتو قرمز ِ فیلم خاکستری “لیست شیندلر” می اندازد که چقدر به چشم می آمد در متن سیاه و سفید و آفت زده فیلم؛ دلم می سوزد برای این نقطه های کوچک رنگی، نقطه هایی که گم می شوند در متن سیاه و سفید جامعه ای که به بهانه ی فقر، جنگ و … دنیای رنگین کمانی پشت چشم های این نقطه های کوچک را نادیده می گیرند و کوچه های خاکی معصومیت شان را با قیر و آسفالت و بتن قاب می گیرند.

  22. محمد درویش نویسنده


    .
    به شهرزاد:
    آن دخترک زیبارو را در فهرست شیندلر یادم هست … چه یادآوری به جایی کردید هم نام عزیز.
    درود بر شما و به امید آن که بتوانیم ما آدم بزرگها به دنیای رنگین کمانی بچه ها بیش از پیش احترام نهیم.
    .
    و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

    که همچنان که تو را می بوسند

    در ذهن خود طناب دار تو را می بافند …
    فروغ فرخزاد
    .

    .
    .
    به پارسا:
    پس واقعاً در این مأموریت اضافه کار هم باید در نظر گرفته شود! نه؟

  23. شهرزاد

    به! آدم روحش تازه مي‌شود وقتي به دلنوشته‌هاي شما مي‌آيد، اينجا همه چيز مستنده
    ممنون از اين عكس، چقدر به جا بود،‌ دلم براي اين صورت قشنگ تنگ شده بود.

    غاده السمان شعر ديگري هم با مضمون اين شعر فروغ دارد:
    به تبرها خیره می شوم
    در حالی که بر گردنم راه می روند
    یاران دیروزم را ندا می دهم
    و با بیم گردنم را جست و جو می کنم
    زیرا در کابوس من
    دست های همین یاران است
    که تبر را برداشته است

    و كاش انسان ها كه نه، بازيگران سياه و سفيد اين صحنه، به قول شاملو كاردهايشان را جز از براي قسمت كردن بيرون نمي آوردند…

    درود

  24. شهرزاد

    به! آدم روحش تازه مي‌شود وقتي به دلنوشته‌هاي شما مي‌آيد، اينجا همه چيز مستنده
    ممنون از اين عكس، چقدر به جا بود،‌ دلم براي اين صورت قشنگ تنگ شده بود.

    غاده السمان شعر ديگري هم با مضمون اين شعر فروغ دارد:
    به تبرها خیره می شوم
    در حالی که بر گردنم راه می روند
    یاران دیروزم را ندا می دهم
    و با بیم گردنم را جست و جو می کنم
    زیرا در کابوس من
    دست های همین یاران است
    که تبر را برداشته است

    و كاش بازيگران سياه و سفيد اين صحنه، به قول شاملو كاردهايشان را جز از براي قسمت كردن بيرون نمي آوردند…

    درود

  25. محمد درویش نویسنده

    اين شعر فروغ مرا ياد ماجراي غم انگيز گردن زدن ليدي جين گري در سن 16 سالگي انداخت …
    .

    .
    گاه از اين همه رژه تبرها – حتا در هزاره سوم – شك مي كنم به اين كه آيا ما واقعا پيش مي رويم يا فرو مي رويم؟
    .
    باشد كه رسم سياه و سفيد ديدن براي هميشه در دنياي آدم زميني ها به خاك سپرده شود و ديگر هيچ تبري بر روي هيچ گردني راه نرود …
    درود.

  26. یک وبگرد

    استاد چن روزه سالن تولید نرم افزار پرررررررررر نور شده ! 😀
    خیلیم بی مو خوشیم

  27. دارا

    امروز برای هیچ کدام نباید نگران بود!

    امروز اگر میخواهی نگران باشی برو بالا شهر مثلا ولنجک و برای دختران ایرانی نگران باش که با مردان مسن و غربی میپرند و با افتخار برده سکس بودن و زیر یک و یا چند مرد غربی خابیدن را « مد » کرده اند. امروز دختر ایرانی بودن و زیر مردان غربی خابیدن در ایران مد شده. امروز باید نگران دختران ایرانی بود که با افتخار زیر مردان ( که حداقل دو برابر سن دختران ایرانی دارند ) اروپایی که برای سکس مجانی به ایران آمده اند باشید.

    اگر این موضوع را نمی دانستی برای این دختران سرویس دهنده به سکس توریست اروپایی هم نباشید. نگران خودتان باشید که خبر نداشتید که در مملکت خودتان چه می گزرد!

  28. محمد درویش نویسنده

    عزیز من!
    چگونه باید از چنین خبری بنده نوعی اطلاع داشته باشم؟ آنگونه که شما تصویرسازی کردید، آدم برای آگاهی از چنین رخداد شرم آوری یا باید یکی از آن دختران برده باشد و یا یکی از آن پیرمردان پولدار اجنبی! که البته بنده هیچکدام از آنها نیستم! هستم؟
    وقتی همه ی دالان های رسانه ای مکتوب و رسمی و نیمه رسمی در سانسور و فیلتر به سر می برد و برای رسانه ملی هم چریدن گاو در نزدیکی های کمپ تیم ملی فوتبال از اهمیتی به مراتب بیشتر برخوردار است تا تحلیل روند شتابناک توریسم سکسی در کشور، دیگر چه انتظاری از درویش داری برادر من؟!
    .
    درود …

  29. فلورا

    “دارا” ي عزيز

    مطمئن باش كه دختراني كه ازشون ياد كردين پدر و مادراني سهل انگار و ولنگار از جنس همين پدر مادرهايي كه تو اين عكسها ميبينيد داشتن كه نيازهاي عاطفي فرزندشون رو در سن مناسب تشخيص ندادن كه به چنين وضعيتي دچار شدن…

    اين دختر هاي جوان اگر هم به گير پيرمردهاي اجنبي نميفتادن، مطمئن باشين اسير حاجي هاي بازاري – تالاري اخير- با هيبتهاي ديني دونبش و آغا زاده هاي نا نجيب شون ميفتادن و ميفتن! خاطرات سو گلي هاي حرمسراي برادر سعيد رو كه مطالعه فرمودين انشاءاله!؟

  30. محمد درویش نویسنده

    فکر نکنم بشود متهم شماره یک را فقط پدر و مادر معرفی کرد … شوربختانه به جایی رسیده ایم که اصولاً کمتر نوجوان و جوانی را می توان سراغ گرفت که همچنان حرمت دار والدینش باشد. به نظر من پرخاشگری و خشونت شتابناکی که بر پرده سینما و بازی های رایانه ای ترویج می شود و قرار گرفتن در معرض انبوه تصاویر و داده هایی که مانند زباله های اطلاعاتی ذهن کاربران جوان را می فرسایند، به همراه مدیریتی که علناً دو رنگی را در سطح جامعه تشویق می کند، سبب شده تا فاصله بین نسل ها شتاب ناک تر از هر زمان دیگری ژرف تر شود و چنین ناهنجاری هایی را بیافریند …
    درود …

  31. نیره

    درد، باور نكردن خود است… آن كه خود را مي فروشد بدانيد كه دردهايي ژرف دراد كه گاهي خودش هم از آن ناآگاه است… و اين ناآگاهي و جهل بزرگ ترين درد ماست… هنوز در مجلس ما نمايندگان ما بر سر ازدواج موقت چه بحث هايي كه ندارند و انگار كه نه انگار با اين لايحه سراسر توهين به بانوان بي حرمتي بزرگي مي شود. … چه بگويم از اين درد بزرگ؟!

  32. محمد درویش نویسنده

    بله درد فراوان است … جایی خواندم که متوسط زمانی که زنان ایرانی برای آرایش ظاهری خود مصروف می دارند، 3.6 برابر زمانی است که برای مطالعه اختصاص می دهند!
    البته در مورد پسران هم وضعیت اصلاً قابل دفاع نیست …
    انگار همه در مسابقه ای جنون آفرین برای نمایش خود شرکت کرده اند و حواس شان نیست که روزی که این مسابقه به پایان رسد، آنگاه عجیب احساس توخالی بودن خواهند کرد …
    درود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *