«بعضی آدمها مثل خورشیدند. گرمای وجودشان را حس میکنی. در روشنایی پرمهرشان غرق میشوی. و اگر اشتباه کنی و چشم در چشمشان بدوزی، به جادویی دچار میشوی که هرگز از آن رهایی نخواهی یافت. جادوی همهی خوابزدهها. نور تندشان چنان چشمهایت را پر میکند که بعد از آن، هرگز هیچ چهرهی دیگری را درست نمیبینی. و عمرت را به جستجوی چهرهای میگذرانی که دیگر حتا خودش را هم درست در ذهنت نداری .چهرهای که فقط روشنایی بی حد، گرمای دلپذیر و جذابیت بی مانندش را به خاطر سپردهای. با این نشانی، به هیچ مقصدی نمی رسی. در جادهای تاریک، سرگردان خورشیدی میمانی که بی اعتنا به تو، برای همیشه در زندگیات غروب کرده. رفته تا شاید جایی دیگر، برای مسافر در راه ماندهی دیگری طلوع کند و روزی او را هم بی خبر ترک کند و در تاریکی بگذارد. این خاصیت خورشید است. قصد آزارت را ندارد. فقط ماندنی نیست. مسافر عاقل در راه کورمال کورمال پیش میرود. به روشنایی کم فروغ فانوسی که در دست دارد، اتکا میکند. همان سنگفرش محقر پیش پایش را میبیند. در چالهها نمیافتد. رؤیایی ندارد. دردی هم نمیکشد. آنکه در روشنایی خورشید غرق شده، یک لحظه، فقط یک لحظه، چشمانداز وسیعتر را میبیند. همهی گلها و درختها و پرندهها و کوهها. همهی راهها و مسیرهای در هم جهان. راههایی که به تمامی رؤیاها ختم میشوند. و وقتی خورشیدش غروب کرد، بقیهی راه را با حسرت تمامی آنچه میتوانست داشته باشد و ندارد، طی میکند. این قصهی مکرر عشق است. با این همه، هر کس خورشیدش را پیدا کند، بی اختیار چشم در چشم آن میدوزد و برای ابد در ناامیدی غرق میشود …»
قسمتی از کتاب فصل آخر اثر گیتا گرگانی
ناصر کرمی را همه میشناسیم؛ دانشآموختهی مکتب آب و هواشناسی که در پیشبینی وضعیت نیواری جامعه رو دست ندارد! دارد؟ او هر جا که لازم باشد، برخلاف جهت رود نشان میدهد که دارد شنا میکند! در حالی که او زیر و بمها و پیچانرودها را به درستی و دقت میشناسد و از جریانهای زیرسطحی که گاه در خلاف مسیر اصلی در حرکت هستند، مانند بختگان مرحوم! آگاه است. برای همین است که آب هرگز ناصر کرمی را نبرده است (و امیدوارم که نبرد)؛ چه آن هنگام که در امپراطوری کرباسچی ترکتازی میکرد؛ چه بعدتر که وارد ماجرای الویری شد؛ چه حتا دیرزمانی که خود را در محاصرهی آّبادگران تشنه قدرت در تیم محمود احمدینژاد دید و چه اینک که با قالیباف بندبازی خود را ادامه میدهد! در تمام طول این سالها، ناصر کرمی آن بالاها ماند و با یادداشتهای اغلب شیرین و جذابش، خوانندگان پرشمارش را به رغم خشمگینکردن یا دلگیر ساختن گاه و بیگاه، به تحسین واداشت و البته وامیدارد! نمیدارد؟
آخرین دستپخت سرآشپز طناز و هوشمند ما که همزمان با چهارمین موج سبز وبلاگستان به مرحلهی طبخ و بهرهبرداری رسید؛ «آغازی بر پایان خاورمیانه» بود که به رغم ظاهر بسیار لذیذ و طعم و عطر وسوسهبرانگیزش، این احتمال را میشد داد که سبب سؤهاضمهی برخی از مخاطبان و آدمهای فرصتطلبی را فراهم آورد که یا راه و رسم بازی را نمیدانند و یا خوب بلدند مردم را به بازی بگیرند!
اما به راستی ناصر کرمی چه میگوید که درویش را واداشت تا اینگونه واکنش نشان داده و وبلاگنویسان را به عکسالعمل فراخواند؟ او در انتهاییترین بند از قصهی جذابی که هوش از سر خوانندگانش ربوده و کاملاً تسلیم این نورافشانی خورشیدوارش ساخته، به نرمی مینویسد: «تردیدی نیست که اجلاس کپنهاگ فقط برای کاهش دردسر خرسهای قطبی به واسطه ذوب شماری از کوههای یخی بر پا نشده است. غرب میخواهد مطمئن شود کسی جای دوردستی – حتا هنگامي كه با آرامش خاطر لم داده است توي صندلی و فوتبال تماشا ميكند – نقشهی قتل عام کفار آن سوی آبها را نميكشد.»
اندکی قبلتر از آن هم نوشته بود: «پیرامون جورج بوش را ژنرالهای جنگ سالار پرکرده بودند و ابزار او تانکهایی بودند که دره به دره در افغانستان و صحرا به صحرا در عراق دنبال تروریستها میگشتند. اما در کابینهی اوباما سبزگراها و فیزیکدانان متخصص انرژیهای نو جای ژنرالها را گرفتهاند و ابزارهای او پرههای توربینهای بادی و صفحات آفتابگیر نیروگاههای خورشیدی هستند که قرار است راه رهایی از نفت، تروریستهای نفت فروش و البته … و البته دلنگرانیهای مربوط به افزایش اثر گلخانهای زمین را به همگان نشان دهند.»
و درست اینجاست که ضربهی نهایی را بر سر خوانندهی مسحورشدهی خویش وارد ساخته و فتوای تاریخیاش را صادر میکند؛ فتوایی که تقریباً همه در نگاه نخست چارهای ندارند جز آن که زبان به تحسین و تمجیدش بردارند و این حکم مطلقه را دربست بپذیرند!
او قصهی خود را اینگونه به پایان میبرد: «کپنهاگ، آغاز پایان خاورمیانه است. همین و تمام.»
توجه کنید که او حتا نمیگوید که کپنهاگ ممکن است آغازی بر پایان خاورمیانه باشد! بلکه با صلابتی کرمیوار حجت را تمام کرده و پرچم خویش را در سرزمین کفر و جهل و حماقت و … فرو نموده و زنهار میدهد: همین و تمام!
ناصر در بخش دوم از سریال جذابش که 3 دقیقه گذشته از بامداد امروز – جمعه 27 آذرماه 1388 – منتشر کرده است؛ با ابراز حیرت فراوان مینویسد: «تصور شده جانمايه موضوع، دستاويزي فني يا سياسي خواهد بود قابل استفاده براي دولتهاي منطقه. جلالخالق! از كجاي مطلب چنان موضوعي مستفاد مي شود؟»
البته موضوع واقعاً در حد دولتهای منطقه نیست! هست؟ چون من فکر نکنم آن شیوخ نازنین و ثروتمند و اغلب فارسستیز، حوصلهی خواندن یک داستان فارسی – ولو جذاب – را داشته باشند!
آنچه که ناصر عزیز باید به آن توجه کند – و البته هیچ ربطی هم به انکار یا پذیرش نظریهی جهانگرمایی با ریشهی انسانی ندارد – آن است که سالهاست در این دیار طرفداران محیط زیست را با عنوان عناصری معلومالحال با شیفتگی نسبی به جبروت غرب توصیف کرده و آنها را یا به قول وزیر کشور وقت: گروههایی مشکوک لقب دادهاند؛ یا مانند وزیر ارشاد وقت: به تمسخرشان همت کردهاند؛ یا مانند وزیر راه و ترابری وقت: آنها را مشتی رمانتیک هیاهوگر برای هیچ پنداشتهاند؛ یا مانند امام جمعه وقت سمنان، آنها را مانع اجرای احکام الهی معرفی کردهاند؛ یا مانند امام جمعه رضوانشهر و مدیرکل اوقاف گیلان؛ آنها را نمونهای بارز از خرافهپرستان مدرن قلمداد کردهاند؛ یا مانند معاون اول رییسجمهور که صراحتاً سیاستهای محیط زیستی و به ویژه کنترل جمعیت را در شمار دسایس و توطئههای غرب علیه جهان اسلام دانستهاند و یا …
حال تصور میکنید انتشار چنین فرضیههایی که میگوید: «يكي از دلايل تغيير رويكرد دولت آمريكا نسبت به موضوع تغيير اقليم عمدتاً با هدف بهرهگيري از اين پديده (جهان گرمایی) در جهت مقابله با بنيادگرايي است. اين نكته براي دولت ايران تهديد تلقي ميشود يا فرصت؟ غرب ميگويد محدود كردن تجارت نفت راهي است براي مقابله با موج فزاينده بنيادگرايي در خاور ميانه. يك جور راه ميانبر و كم هزينهتر از حمله به برخي از اين كشورها.» چه بازتابی در محافل سنتی نزدیک به حاکمیت دارد که از اساس با تظاهرات محیط زیستی شهروندان به دیدهی تردید و شک مینگرند؟
ناصر جان!
آیا داستان مشهور آن در راه مانده را یادت هست؟ مرد از اسبش پیاده میشود تا به مسافری در راه مانده کمک کرده و با دادن آب و غذا، او را از مرگ در بیابان نجات دهد. اما صبح که از خواب برمیخیزد، درمییابد که نه آن مسافر مانده و نه اثری از اسب و آذوقهاش هست! بسیار ناراحت میشود و آنقدر میگردد تا سرانجام آن مسافر نمکنشناس را مییابد … مسافر به التماس میافتد و از مرد میخواهد که از گناهش درگذرد … اما مرد به آرامی میگوید: من نیامدهام اینجا تا تو را تنبیه کنم! من فقط کوشیدم تا تو را پیدا کنم و از تو خواهش کنم تا هرگز این داستان را برای هیچ انسانی تعریف نکنی؛ چون در غیر اینصورت دیگر هیچکس به هیچ در راه ماندهای کمک نخواهد کرد!
حالا همهی خواهش من و برخی دیگر از دوستان هم همین است ناصر جان! کاری نکنیم که به قانون گیاه بربخورد و ناخواسته سبب شویم تا دیگر هیچکس فریاد هیچ علاقهمند به محیط زیستی را جدی نگیرد و او را یا بازیچهی غرب بداند و یا اجیرشدهی او!
یادت هست وقتی خبرنگار روزنامه خراسان از یک مدیر سدساز در وزارت نیرو پرسید: »آیا قبول دارید كه سدسازی نوعی فعالیت بیابانزاست؟» او به صراحت پاسخ داد: «این یك بحث روشنفكرانه است كه منشاء آن هم آمریكاست“!
ناصر جان!
وقتی ما برخی از بزرگترین و شناختهترین دانشمندان حوزهی محیط زیست جهان را در حد یک ژنرال چهار ستاره و بازیچهی دست سیاستمداران دموکرات در کاخ سفید، پایین میآوریم، باید هم حق دهی که اینگونه گستاخانه همهی تلاشهای صورت گرفته توسط همهی علاقهمندان به محیط زیست ایران را با برچسب «پز روشنفکری و جیرهخوار آمریکا بودن» به تمسخر بگیرند!
برادر من!
از ماست که بر ماست.
این، همهی آن چیزی بود که به نظرم در دیدگاه ناصر کرمی عزیز خطرناک مینمود. وگرنه چه خورشیدی از تو بهتر برای نگاه کردن و کورشدن؟ ناصر جان!
همین و تمام!
در همین ارتباط:
– کنفرانس کپنهاگ، آغاز پایان دوران نفت؟ گفتگوی ناصر کرمی با بخش فارسی صدای آلمان (به ویژه این بخش از گفتگویش حرف حساب است: « … هیأت اعزامی از سوی جمهوری اسلامی تلاش خواهد کرد در این کنفرانس انرژی اتمی را در فهرست انرژیهای پاک قرار دهد و چالش کنونی بر سر برنامه اتمی ایران را ناقض روح کنفرانس کپنهاگ معرفی کند. کرمی به دیدگاه هواداران محیط زیست استناد میکند که انرژی اتمی را از جمله به خاطر لاینحل ماندن مسأله دفع زبالههای خطرناک آن، در زمرهی انرژیهای پاک به حساب نمیآورند. او علاوه بر این، بر سطح پایین فرهنگ تکنیک و ایمنی در خاورمیانه نیز تاکید میکند و آن را نیز از دغدغهها و نگرانیهای مربوط به فعالیت نیروگاههای اتمی در کشورهایی مانند ایران میداند.» میبینید چقدر این مرد مخاطبشناس است؟
– طرح اهداف قرمز برای کپنهاگ سبز !؟
– کپنهاک و بانگ مرغ
– چگونه موج چهارم را ايجاد كنيم؟
– پس لرزه هاي نوشته هاي ناصر خان عزيز و محمد خان گرامي
– گرم شدن زمین و انجماد …
– مصلحت اندیشی و نگرانی
bottle neck
منظورم بود همون گلوگاه خودمون!
من گرفتم مهندس!
خوشحالم كه گرفتي! نشان مي دهي كه حقت را خورده اند!! تو بايد پياده ساز مي شدي نه آناليست. اصلاً در خون تو پياده سازي موج مي زند و تبلور دارد! ندارد؟
یکی نیست به این دوستمون بگه من اگه اشکال داشتم خب خودم می پرسیدم!نه؟
خب بنده خدا شايد فكر كرده شما روتون نمي شه! مي شه؟
آره خب!
اينه!
ما برای وصل کردن آمدیم/نی برای فصل کردن آمدیم و اینا!
حالا ربطشم به من ربطی نداره!من خموشم!
به قول امرسون:
“هر انسانی حاصل تفکرات روزانه خویش است.” نيست؟
استاد من کم آوردم!پرچم سفید!
پرچم سفيد را دوست دارم! گفته بودم … نه؟
نه نگفته بودین!
ولی من خیلی از تسلیم شدن در برابرم خوشم نمی آد!ترجیح میدم خودم تسلیمش کنم!!!!@
شاید هردو , شاید هم هیچکدام .
جناب درویش گفتم که ناصر خان را میشناسم از نوشته هایش از قدیم, همشهری, داستانک های صفحه آخرکه اولین چیزی بود که سراغش میرفتم و دعا میکردم اینبار هم نوشته او باشد ولی وبلاگش را به تازگی پیدا کردم آنهم بابت کاری و از شانس من بعد از آن ایشان سفر بودند و مدت مد یدی آّپ نمیکردند ولی اگر دقت کنید برای همان چندتا پست شان کامنت گذاشته ام.ولی من در برابر ایشان شاید واقعن بی معرفت باشم.چون ایشان با اینهمه مشغله آدم را شرمنده می کنند. به هر حال چه بی معرفت باشم و چه با هم خوشحالم از اشنائی با وبلاگ شما و هم آقای کرمی را و نوشته هایش را و سبک نوشتنش را دوست دارم خیلی.و عرض ارادت به همه دوستداران و فعالان حفظ محیط زیست .هر چند که معتقدم هر یک از ما به تنهائی میتوانیم حتی در حوزه کوچک محیط خودمان یک فعال حفظ محیط زیست باشیم.
با تبریک شب یلدا.(نوشته کوتاهی به این مناسبت گذاشته ام اگر دوست داشتید…
به کماندار: چرا گفته بودم! یادت رفته … فکر کنم اگه ثروتمند بشی، ترجیح می دهی با هر سفر به کلاردشت، چند دست لباس پاره پوره کنی! نه؟!
به عسل مهر: موافقم. هر فرد می تواند و باید که یک سرباز و سلحشور جان بر کف برای طبیعت وطنش باشد. درود بر شما.
ببخشید آقای درویش شما دیشب از من کامنتی در پاسخ به خودتان نداشتید؟؟!!
پاسخ:
چرا! همين يكي دو سطر بالاتر!
آی گفتی مهندس!بابا من هی می گم مدیر پروژه ای رو به قامتتون دوختن!می گی آماده ایم آماده!!!
چه كنيم ديگر! درخت هر چه بارش بيشتر بايد سرفروافتاده تر باشد! نبايد باشد؟
بر منکرش لعنت!
حالا چرا لعنت؟ می توان منکرش را هم تسلیم کرد! این که بهتره، نه؟!
شرمنده آقای درویش ظاهرن این سیستم من یه مشکلاتی با قسمت کامنت های شما دارد و هراز گاهی چند تای آخر آن را نمایش نمی دهد بدین لحاظ سوال کردم .این را گفتم که فکر نکنید خیلی گیجم!
سیستمتون اشکال نداره
براوزرتون کش می کنه یا ستینگشو درس کنین یا هر بار کنترل+اف 5 بزنین!
به عسل مهر: خوب شد گفتید … چون از خدا که پنهون نیست، از بنده خدا چه پنهون داشتم چنین فکری رو مزه مزه می کردم!
به کماندار:ممنون مهندس ناظر پخش!
خواهش می شه!
خوشحالم كه چنين كماندار خون گرم و باحالي را به عنوان ناظر پخش مي تونم در كنار دلنوشته هايم داشته باشم. تعطيلات خوبي داشته باشي پسر!
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » کشف تازهترین بهانه، برای ستایش باکتریها!
سلام…گویا این قصه سر درازی خواهد داشت…نوشتار شما دو تن مرا یاد آن مثل معروف می اندازد که جز راست نباید گفت/هر راست نشاید گفت…در شگفتم که چرا سخنبازانی چون دکتر کرمی عزیز این بار شمشیر از نیام کشیده و به نفع ویرانگران به سوی غرب می تازد…همان گونه که شما نیز به درستی اشاره کردید در معرفی حضرتش چنین روش و منشی از او بعید می نماید…به هر حال دلیل هر چه هست یا نیست اوضاع اسفبار زمین است و در مقیاسی دیگر سرزمین عزیز ما علاوه بر فشارهای جهانی از تخریبهای وطنی به اصطلاح توسعه دوستان هم در حال تقلیل رفتن است…
پایدار باشید درویش عزیز
که به نکات درستی اشاره کردید…مثل همیشه
ممنون سام گرامی.
با سلام اگه امکان داره میخواستم ایمیل آقای ناصر کرمی را داشته باشم با تشکر