هموطن عزیزم، جناب عباس پالاش، روز گذشته دیدگاههای مشروح خویش را در بارهی یکی از یادداشتهای اخیر نگارنده در دلنوشتهها با عنوان: « آیا زنان کلاردشتی میتوانند در نرم کردن مواضع لطیف و ناصر مؤثر واقع شوند؟!» برایم ارسال داشتند که دریغم آمد به دلیل اهمیت بحثی که لطیف عزیز آغاز کرده است، آن را در اینجا بازانتشار ندهم.
پیشاپیش از عباس و دیگر هموطنانی که سزاوارانه در این بحث مشارکت کرده و خواهند کرد، سپاسگزاری میکنم.
و اما نامهی عباس پالاش:
سلام
مطلب شما درباره نوشته آقای عبادی و نظرات خوانندگان مانند خانم روشنک و همچنین نوشته آقای عبادی را خواندم. اما چند مطلب.
یک، حرکتهای نوپای اجتماعی به همان اندازه که نیاز به حامی و پشتیبان دارند، نیازمند منتقد نیز هستند. نحوه برخورد با انتقاد، نشانگر بلوغ آن حرکت است. به شخصه با وجود انتقادهایی که ذکر خواهم کرد، از آقای عبادی بابت نقدشان تشکر میکنم. توضیح غیر ضروری این که، دلیل این تشکر و اینکه یک مرد، علاقمند به فهم انتقاد مرد دیگری از جنبش و حرکت خانمهاست، این است که در حال سوار شدن به مترو یا اتوبوس نیستیم و قصدمان بحثی فکری است.
نوشته ی – به نظر من کمی شتاب زده – آقای عبادی، سعی در بیان و اثبات این نکته از طریق ارایه شواهد دارد که راه و روش و افق فکری آنچه آن را فمنیسم ایرانی مینامد، اثباتی و بر پایه ویژگیهای سازنده زنانه نیست، بلکه دارای یک تناقض آشکار یا پنهان در مبارزه با چیزی است که هنوز زیر سلطه فضای فکری آن است. یعنی با استفاده از ابزارها و قدرت مانورهای موجود در نظامی که زن را ضعیفه میداند، سعی در مبارزه با تفکر و نظامی دارد که زن را ضعیفه میداند. این تذکر، تذکری ارزشمند است ولی آنچه باعث میشود آنرا شتاب زده بدانم، ندیدن گرفتن بعضی مسایل و برخی شواهد نامناسب برای بیان این حرف است. در ادامه نوشته، سعی میکنم نوشته آقای عبادی را بخوانم و درک کنم.
“فمینیسم در جهان غرب پدیدهای است با ریشهای عمیق و تاریخی که بنا به اقتضای شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم آن دیار به وجود آمده و به تدریج شکل گرفته و در هر بخشی از جغرافیای آن نیز حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است. اما همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
بازگویی سخن آقای عبادی:
فمنیسم، پدیدهای است غربی یا پدیدهای ست در غرب.
فمنیسم غربی، دارای ریشهای عمیق و تاریخیست.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای زمانی، مکانی، اجتماعی و سیاسی مردم غرب بوجود آمده است.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای واقعی مردم آن دیار بوجود آمده است.
فمنیسم غربی، پدیدهای است تدریجی.
فمنیسم غربی که بر اساس نیازهای عمیق و واقعی و در نتیجه مشترک مردم غرب پدید آمده است، در عین خاستگاه یکسان به دلیل نیازهای عمیق یکسان، بسته به جغرافیا، حالتی بومی و منحصر بفرد دارد.
فمنیسم ایرانی، وارداتیست.
فمنیسم ایرانی، جدید است.
مهمترین اشکال یا اشکال مهمتر فمنیسم ایرانی، تعریف نشده بودن آن است.
حال بررسی :
در این که فمنیسم پدیدهای است غربی بحث چندانی نیست. تنها تذکر این مطلب، تفکیک غرب جغرافیایی و غرب فکریست. اما تصور میکنم در پشت عبارت، غربی بودن فمنیسم، یک نکته مبهم مانده است. چرا غرب خاستگاه فمنیسم شد؟ وقتی میگویم غرب، منظورمان غرب جغرافیاییست؟ ظاهرا با نظر به اینکه آقای عبادی بعدتر در جایی اشاره به رویکرد کمونیستی به فمنیسم دارد، برداشت من، غرب جغرافیایی نیست. اما آیا همیشه غرب، دارای ریشههای فمنیستی بوده است؟
در باره پیدایش فمنیسم و تاریخچه آنان، ظاهرا معقولترین و به واقعیت تاریخی نزدیکترین نظر، شروع آن در قرن نوزدهم و اوج گیری و ظهور اجتماعی موثر در قرن بیستم است.
“همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
این سخن درست اما به نظر من ناقص است. وارداتی بودن واژه، یک پدیده را وارداتی نمیکند. یا قایل به این هستیم که اقتضائات زمانی، مکانی(؟)، اجتماعی، سیاسی و نیازهایی واقعی مشابه با فمنیسم در غرب در مردم دیار ما وجود دارد یا قایل به این اقتضائات نیستیم. اگر قایل به این اقتضائات- کدام اقتضائات؟- نباشیم، و این نیاز غیرواقعی و کاذب باشد، موضوع تفننی کم ارزش میشود. اما اگر قایل به این نکته باشیم که نیازها و خواستهایی مشابه آنچه باعث بروز فمنیسم در غرب شد، در دیار ما زمینه ساز و باعث بروز فمنیسم شده است، اشکال آقای عبادی این میتواند باشد که برای نیازی نو، بومی و نسبتا متفاوت، راهکاری نامناسب و غیر منطبق با آن برگزیده شده است. فمنیسم برای پاسخگویی به مشکلاتی آمده که مشکل ما نیست. شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم ما در رویکرد فمنیستهای ایرانی، لحاظ نشده است. با توجه به تقسیمبندی که بعدتر آقای عبادی در پاسخ به نظرات انجام دادهاند و رویکرد به فمنیسم را به کمونیستی و لیبرالیستی تقسیمبندی کردهاند، سخن آقای عبادی به بیان دیگر این میشود که رویکرد فمنیستهای ایرانی، کمونیستی است، به این معنا که اقتضائات زمانی، مکانی، فرهنگی، سیاسی را نادیده گرفته یا کم اهمیت میدانند و به آن توجه عمیق ندارند و در صدد الگوبرداری یا پیادهسازی پدیدهای تاریخی بدون داشتن ریشه و زمینه مناسب در جغرافیا و تاریخی دیگرند.
وارداتی بودن فمنیسم را صحیح نمیدانم. حتا اگر رهروان اولیه آن در ایران، با دیدن جوامع غربی به فکر آن افتاده باشند، به معنای وارداتی بودن نیست. شروع فمنیسم، مثلا از کشف حجاب نیست که شروع آنرا از دستور رضا شاه بدانیم. یا باور داریم که جنبش اجتماعی خودجوش است یا نداریم. مثال کمیربط اینکه فلسفه اسلامی هم با ترجمه دستوری مامون ریشه گرفت اما هویت مستقل پیدا کرد.
اما چه چیز باعث شروع فمنیسم در قرن نوزده و بیست و نه مثلا در قرن هفدهم و یازدهم شد؟ اگر مطابق نظر آقای عبادی، فمنیسم غربی را اصیل و دارای ریشه و مکان مناسب بدانیم، باید اتفاقی در قرن نوزده و بیست افتاده باشد که در قرون قبلی نیفتاده است.
به نظر من، ریشه گرفتن و مطرح شدن فمنیسم در سالهای اخیر در کشور، ارتباط بسیار زیادی به افزایش سطح سواد، آگاهی و دسترسی به اطلاعات و مشاهده نحوه زندگی جوامع دیگر، رفاه شهرنشینی و فرصتهای فراغتی که از آن بدست میآید، ظهور و پررنگ شدن طبقه رسمی کارگران و کارمندان زن، استقلال نسبی مادی و برخورداری از فرصتهای اجتماعی بیشتر ناشی از مدرن شدن زندگی شهری و … دارد.
بحث دیگر آقای عبادی، تعریف نشده بودن فمنیسم ایرانیست. تذکر و انتقاد خوب است اما پرسش به موقع هم ارزش خاص خود را دارد. مقایسه دوران شروع و ریشه گرفتن یک پدیده با بلوغ و پختگی پدیده مشابه، چندان مقایسه درستی نیست که از آن انتظار نتایج درست داشته باشیم. در قرن نوزدهم هم میشد گفت، فمنیسم پدیده تعریف نشدهای است. تا ریشههای این حرکت اجتماعی نو شکل نگرفته بود میشد گفت این پدیده، بیریشه است.
“بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان میدانند. اما اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهی زنان چه هستند و به چه شیوهای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعهای به جامعهای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است.”
برداشتی که آقای عبادی از فمنیسم ذکر میکنند، به نظر من هم برداشت درستی است. با نهضتی سیاسی بودن فمنیسم البته موافق نیستم و نمیتوانم ارتباط جنبش اجتماعی با بحث سیاسی آن را درک کنم. با ادامه فرمایش ایشان در مورد اینکه فهم یکسانی از حقوق بدست نیامده یا از دست رفته و شیوههای احقاق آن وجود ندارد هم موافقم با چند تذکر.
در اینکه ممکن است نظر من درباره بعضی از حقوق زنان با دیگری متفاوت باشد، حرفی نیست اما معنای آن این نیست که توافق حداقلی هم در این زمینه وجود ندارد. عامیانه و کوچه بازاری اگر حرف بزنیم، اینکه یک زن حتا در کلان شهر تهران، در هر سن و هر لباس و هر منطقهای، بدون شنیدن متلک و مزاحمتهای زبانی و رفتاری، نمیتواند به خیابان برود و حق دارد که بدون این آزارها، زندگی کند که مورد مناقشه نیست. حق تحصیل، حق تعیین سرنوشت، حق انتخاب همسر، حق رای، حق استقلال مالی و حق داشتن امنیت و آرامش و … و بسیاری از حقوق اولیه که حقوق بشری محسوب میشوند و حقوق عامی مانند حق کرامتی که مورد تایید اسلام در مورد بنی آدم است، حقوق حداقلی است. البته در مورد کار کردن همسران خانه دار فرزند دار بحث است و کسی منکر عدم توافق نیست. اما بیشتر این موارد اختلاف بدلیل تصادم این حقوق با حقوق دیگر است. تصادم حق آزادی فرد با حق فرزند. تصادم حق همسر با قایل بودن به حق چند همسری مرد. خلاصه سخنم اینکه توافق در حال گسترش و تاییدی هست که اولا حقوق زنان بطور مکرر و گاه سیستماتیک و در بسیاری از موارد حتا ناخودآگاه بر اساس الگوهای رفتاری جامعه، نقض میشود. اینکه چه حقوقی نقض میشود بخش اندکی از ظلمهای رایج در جامعه هم به زن و هم به مرد است. شاید تا بیست و چند سال پیش، توجه عمومی به مسالهای مانند آلودگی و اثرات آن بر زندگی نبود و کسی حق داشتن هوای سالم را جزو حقوق خود نمیدانست. تصور من این است که اولا نداشتن توافق بدلیل نشناختن همه حقوق و عوارض نقض آن و درک اهمیت آن است و دوم اینکه ما در حال کشف حقوق خود هستیم. فمنیسم ایرانی هم در مرحله کشف حقوق است، رسیدن به توافق بدون گذر از این مرحله نه ممکن است و نه مطلوب. اما درک عمومی در مورد نقض گسترده حقوق درک نادرستی نیست.
اینکه شیوههای احقاق حق در جامعهای با جامعه دیگر متفاوت است هم حرف درستی است. باید الگوی و راهکار متناسب با جامعه ایرانی انتخاب شود. اما آیا معنای آن استفاده نکردن از تجارب جوامع دیگر است؟ از یک سوی آقای عبادی معتقد است باید راهکار بومی و منطبق بر جامعه بومی باشد و از سوی دیگر ایراد آقای عبادی به فمنیستهای ایرانی این است که چرا از ظرفیتهای ضعیفگی استفاده میکنید. پس منطقا حرف آقای عبادی این میشود که درست است از ظرفیتهای جامعه استفاده میکنید اما این روش درست نیست. وظیفه هیچ منتقدی نیست که لزوما راه حل ارایه بدهد اما ایکاش دلسوزی و نقد آقای عبادی همراه میشد با چند راهکار در چارچوب جامعه ایرانی فعلی.
تصور من این است که رسیدن بخشهایی از جامعه به حقوق خود مانند زنان یا اقوام یا گروههای اقلیت دینی، حتا زندانیان اعم از سیاسی و غیر سیاسی، گروههای محیط زیستی، زیرمجموعه رسیدن جامعه به حقوق انسانی و بشری است و رابطه تعاملی دارد. یعنی هر چه جامعه بیشتر به سمت رعایت حقوق بشری برود، زیرگروهها به هدف خود نزدیکتر میشوند و تلاش زیرگروهها برای رسیدن به حقوق خود، باعث آگاهی کلی جامعه به حقوق بشری و شهروندی خود میشود. از همین رو، با اینکه به عنوان یک مرد، فمنیسم اثر خاصی بر زندگی و کارم ندارد و با آن بیگانهام و شاید حتا شبیه بعضی برخوردهای خشنی که آقای عبادی در کامنتها ذکر کردهاند با من هم شده باشد، اما همانند بحث حقوق اقوام، حقوق شهروندی، حقوق زندانیان و … آگاهی به حقوق بخشی و منطقهای را زمینه ساز آگاهی عمومی میدانم و از آن استقبال میکنم.
“این ناهمگونی در خواستههای سیال و شیوههای تلاش برای رسیدن به آنها شامل فعالیتهای فمینیستی نوپا در ایران نیز میشود” با فرمایش آقای عبادی موافقم با تکرار این نکته که اشکال آقای عبادی وارد است اما به معنای آن نیست که هیچ خواسته مشترک و هیچ روش صحیح بومی برای احقاق آن نداریم. کافیست به تلاش قابل تحسین کمپین یک میلیون امضا و تلاش بعضی فعالان جنبش در باسواد کردن زنان روستایی و برقراری رابطه و ایجاد کتابخانه نگاه کنیم. آقای عبادی نیز قبول دارند که فمنیسم ایرانی نوپاست.
“در طول تاریخ ایران هیچ جنبشی و هیچ حرکتی که توسط زنان صورت گرفته باشد یا زنان در آن نقشی اصلی را ایفا کرده باشند و یا حداقل اینکه خواستار تامین ابتداییترین حقوق انسانی برابر برای زن و مرد بوده باشد، وجود نداشته است و زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند.”
برای این فرمایش آقای عبادی، سوادی چنین دراز و بلند ندارم که چیزی بگویم، هر چند تجارب قبلی میگوید کمی احتیاط باید کرد. اینکه چرا هیچ جنبشی در ایران از طرف زنان برای احقاق خود مردان صورت نگرفته است، به نظر من ایراد درستی نیست و در ثانی خیر بودن نیت فعالان فمنیستی را زیر سوال نمیبرد. در ثانی ما چند جنبش زنانه داشتهایم که از آنها سوال میکنیم چرا در این همه جنبشی که داشتهاید به فکر حقوق ما مردان نبودهاید. اینکه زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند نیز از جملاتی است که من کمی پرهیز دارم از بیان و پذیرش آنها بدلیل کلی بودنشان، البته. راستش چنین سواد طویلی و آگاهی طولانی از همه جنبشها ندارم. کمی از مشروطه میدانم و نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 57 و دوم خرداد و جنبش سبز.
“در تاریخ معاصر ایران اگر وجود نام پروین اعتصامی را در میان شاعرانمان استثنا کنیم، به این نتیجه غم انگیز میرسیم که ما حتی یک زن بزرگ که در سطحی ملی تاثیر گذار بوده باشد نداشتهایم.”
اینجاهای متن آقای عبادی کمی من را اذیت میکند. با این استدلال حتا استثنا کردن پروین اعتصامی هم درست نیست. خانم اعتصامی چه تاثیرگذاری ملی داشته است؟ شهریار چه طور؟ ندیدن فروغ و خانم بهبهانی و ژاله به چه دلیلی است؟ تاثیرگذاری در سطح ملی یعنی چه؟ منظور از شاعران تاثیرگذار نیما و اخوان و شاملو هستند؟ سایه چطور؟ سهراب سپهری؟ مقایسه میزان تاثیر شاعران زن با سابقه و تعداد بسیار کمتر با شاعران مرد، اصلا مقایسه معقولی نیست. تازه اگر بخواهیم به همین شیوه مقایسه کنیم، باید بگویم اثر شاعران زن تقسیم بر تعدادشان از اثر شاعران مرد تقسیم بر تعدادشان بیشتر است.
“حتی انبوه آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی نیز که در دوران دو پادشاه پهلوی به زنان ایران داده شد و فرصتهای بیشماری که برای شکوفایی استعدادها و ظهور زنانی همسنگ با مردان بزرگ به بانوان ایران داده شد نیز چارهساز نشد و در میان زنان ایران نه جنبشی فکری یا اجتماعی یا فرهنگی و یا حتی علمی و هنری پدید آمد و نه در میان آنها شخصیتی عمیق و بزرگ و خودساخته از میان برخاست.”
پیشاپیش عرض کنم نظرات آقای عبادی در این بخشها، اذیتم میکند. نمیتوانم بپذیرم اختناق عمومی زمان رضاشاه را میتوان فرصت شکوفایی استعداد زنها دانست. برخوردهایی که با مثلا بازیگر زن فیلم دختر لر شده است، از سوی جامعه سنتی صورت گرفته و نه حاکمیت. البته کشف حجاب و تاسیس مدرسه و بازیگری و خوانندگی رادیو بوده است. اما 57 سال زمان حتا اگر بپذیریم آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی انبوه بوده است، زمان اندکی برای رشد شخصیتهای بزرگ و عمیق و خودساخته است. ندیدن نقش پررنگ اعتقادات مذهبی، طردها و برخوردهای شدید خانوادگی و قبیلهای و قومی در محدود کردن زنان و پررنگ کردن یکطرفه آزادیهای حکومتی که در بسیاری از موارد مورد بدبینی جامعه بوده است، بررسی عادلانه و علمی نیست.
“نامهای بانوان فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب را که بررسی کنیم به سادگی در مییابیم که آنها یا از سوی قدرت فائقهی جامعهی خود (یعنی مردان) صرفا نقشهایی تزئینی را بر عهده گرفته بودند (مانند فرح پهلوی و فرخ رو پارسا) و یا آنکه نتیجه کارشان جز مقداری گریه وزاریهای ادبی و هنری چیز دیگری نبوده است (مانند فروغ فرخزاد)”
با عرض معذرت، آقای عبادی در مورد فروغ فرخزاد، به شدت بیسوادی میکنند. ندیدن نویسندگان و شاعرانی مانند غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور، ژاله، سیمین بهبهانی، سیمین دانشور حتا فعالیتهای پررنگ چریکی بعضی از زنانی که نام نمیبرم، چه وجهی دارد؟ نظر آقای عبادی در مورد تزیینی بودن اثر فرح پهلوی هم درست نیست و با چشمپوشی حداقل از آثار معماری است که در آن نقش مستقیم داشته. از خود نمیپرسیم چه شده بود که این تزیین ضروری شده بود؟ این چه کاریست که به قصد اثبات بیاثری زنان، نظر مضحک در مورد فروغ بدهیم؟ چون اعتقاد داریم، زنان حتا در صورت مساعد بودن انبوه شرایط مانند دو دوره پهلوی، استعداد رویش ندارند، دیگرانی را نبینیم و دیگرانی را بیخاصیت بدانیم.
“وجود و حضور خنثای زنان ایرانی در عرصه تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی علمی و تفاوت نکردن بود و نبودشان در صحنههای تصمیمگیریهای کلان مملکتی یا رخدادهای مهم کشور، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز نشانه اعتماد به نفس نداشتن آنها و باور نداشتنشان به داشتن تواناییهای یکسان عقلی، فکری، روحی، شخصیتی و مدیریتی با مردانشان بوده است.”
در اینجا آقای عبادی ریشه مشکل، یعنی بی اثر بودن زنان در جامعه را نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن به تواناییهای یکسان با مردان میداند. من و آقای عبادی یک تفاوت مبنایی داریم و آن در مورد شروع یا دقیقتر بگویم قوت گرفتن و جنبش اجتماعی شدن فمنیسم در ایران است، من دوران اخیر یعنی حداکثر بیست سال اخیر را در نظر میگیرم و تصورم این است که آقای عبادی از شروع دوران پهلوی. همین تفاوت باعث نتیجهگیریهای مختلف میشود. گزاره آقای عبادی را باور ندارم زیرا در مقدمات آن، اشکال میبینم. اینکه مثلا بیشتر وزرا مرد بودهاند یا اکثریت نمایندگان مرد، یا همه نخست وزیران مرد بودهاند و منطقا چون زنی در آنجا نبوده یا بسیار کمتر بوده، پس اثری نداشته و برای داشتن اثر باید حضور فیزیکی داشت، چندان از نظر من محکم نیست. مثالهای نقض را میتوان در مثلا مجلسهای فعلی دید که حتا بعضی از نمایندگان زن، برای حقوق زنان تلاشی نمیکنند. خلاصه سخنم اینکه، نبودن فیزیکی دلیل اثرگذار نبودن نیست و بودن لزوما اثرگذار. اما آقای عبادی سوالی را بدون پاسخ میگذارد و آن اینکه اگر زنان خنثا و بیاثر بودهاند انبوه آزادیها از کجا آمده بود و چرا آمده بود؟ چه نیازی به دادن نقشهای نمایشی و تزیینی به زنان بود. اینکه با تکیه مثلا به الگوهای غربی به زنان آزادی داده شد اما زنان رشد نکردند، آیا نقضی بر اشکال آقای عبادی به فمنیسم ایرانی نیست که میفرمایند بومی نیست و چون روشهای غربی را استفاده میکند، جواب نمیگیرد؟ اگر انبوه آزادیهای دو دوره پهلوی، زن بزرگی تربیت نکرد به این دلیل نبود که بومی نبود؟ بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان اجتماعی ما بود؟ خنثا بودن زنان با وجود آزادیهای غیر بومی در گذشته با اشکال اخیرتان به فمنیسم ایرانی در مورد روشها و دغدغههای غیر بومیشان، تناقض دارد.
“یک چنین حس رقتانگیزی که در وجود زنان ایرانی ریشه دوانده است آنها را عملا به گونهای تاریخی و سنتی در مقابل مردانشان تبدیل به ضعیفه کرده است.”
خلاصه جملات بالا و این جمله میشود اینکه، ضعیفه بودن زنان به دلیل حس رقتانگیز نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن تواناییهای یکسان با مردان است. اول اینکه این جمله هم اذیتم میکند. اصرار آقای عبادی برای تعیین تکلیف با مقدمات ناکافی و نادرست، اذیتم میکند. زنان از سپیدهدم تاریخ ضعیفه نبودهاند و اگر بودهاند بنده اطلاعی ندارم. خیلی منطقیتر به نظر میآید که ضعیفه بودن به دلیل نظام مسلط مردسالارانه تصور شود تا برعکس آن. نفوذ تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نگاهی که زن را ناقصالعقل میداند در خانواده، نحوه تربیت، آزادیهای فردی، قوانین، احکام، ساختارهای اجتماعی، دستورات دینی و هنجارهای قبیلهای و قومی، زن را ضعیفه میکند و نه بر عکس.
“ضعیفههایی که هیچگاه قادر به دفاع از حقوق اولیه خود نیز نبودهاند چه رسد به اینکه بخواهند برای کل مملکت و جامعه ایران کاری کنند.”
با عرض معذرت، این حرف را حرف بیربطی میدانم. چه از زمان مشروطه حساب کنیم چه از زمان 57، بعد از 150 سال یا 30 سال، مردان توانمند مبارز در جامعه مردسالار با ریشههای دینی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هنوز به خواسته عدالت نرسیدهاند، هنوز به آزادیهای محدود هم نرسیدهاند، جوری حرف میزنید که انگار مردان در ایران شقالقمر کردهاند و زنان عجوزه ضعیفه بودهاند و نتوانستهاند. بعد این همه سال هنوز حق اعتراض و برگزاری تجمع نداریم. چه شاخ و شانه کشیدن بیربطی میکنید آقای عبادی.
“در سالهای پس از انقلاب و گریز و مهاجرت بسیاری از نیروهای روشنفکر کشورمان به سرزمینهای اروپایی و آمریکایی و نیز آشنایی آنها با مفاهیم جدید سیاسی و اجتماعی در جهان غرب ، واژه فمینیسم نیز به ادبیات سیاسی ایرانیان راه یافت بی آنکه کسی معنا و مفهومش را به درستی بداند.”
به نظر من، آقای عبادی توجه دقیقی به الزامات سخنان قبلی خود ندارد. آیا معنای این جمله اخیر، این است که فمنیسم ایرانی بعد از انقلاب و مثلا حدود حداکثر بیست سال عمر دارد؟ پس آن فرمایشها در مورد دوران پهلوی چه بود؟ واژه فمنیسم حتا اگر محصول برخورد نزدیک با جوامع دیگر بوده باشد، نه بد است و نه وارداتی و نه به این معناست که کسی نمیفهمد یعنی چه. اگر درک عمومی برای احقاق حقوق زنان نبود که این واژه وارداتی مثلا واژههای دیگر مثل لیبرالسم کماثر بود و پیوندی چه عمیق بدانیم چه سطحی با جامعه برقرار نمیکرد. اگر کشش و طلبی در این سو نبود که این بازی ادامه پیدا نمیکرد.
“در جوامع مترقی غرب (و بخصوص در سده های اخیر) زنان و مردان اروپایی و آمریکایی همواره در حقوق اولیه و انسانی خود با یکدیگر برابر بودهاند” سواد چندانی برای بررسی سدههای اخیر در اروپا و آمریکا و برابری حقوق آنان با یکدیگر ندارم.
“فمینیسمی که در آنجا بوجود آمد و گسترش یافت صرفا تلاشی برای به دستآوری حقوقی مانند حق رای یا حق مزد برابر با مردان بود که دهها و صدها سال بعد به موضوعاتی مانند حق سقط جنین و یا حق همجنسگرایی و ازدواج زن با زن هم گسترش یافت.” باز هم سواد تاریخی چندانی در این زمینه ندارم.
“اما آنچه که زنان ایرانی از آن رنج میبرند با مشکلاتی که فمینیسم در جهان غرب خواستار برچیدن آنها بود اصلا شباهتی ندارد. زن ایرانی نه از حق رای یا مزد برابر بلکه از حق حیات و زندگی و نفس کشیدن برابر با مردان محروم است.” خب کمکم میتوان ریشههای اشکال آقای عبادی را دید. سطح خواستههای فمنیست غربی بسیار بالاتر از خواستههای فمنیسم ایرانی است و باید فمنیسم ایرانی در عوض تلاش برای موضوعاتی مانند حق رای و حق مزد برابر، به دنبال احقاق حق حیات و نفس کشیدن برابر و بدیهیات حقوق زنان باشد. خب، پس آقای عبادی نقض حقوق زنان در ایران را نه تنها باور دارد که آنرا بسیار عمیقتر از نقض مشابه در جوامع اروپایی و آمریکایی میداند.
“محرومیت و فلاکتی که زن ایرانی از آن رنج میبرد این نیست که چرا حق ازدواج با همجنس خودش را ندارد یا اصلا چرا اختیاری بر بدن و ماتحت خودش ندارد. استیصال زن ایرانی در این است که از سوی عموم جامعه خود به عنوان یک انسان کامل به رسمیت شناخته نمیشود. جان یک زن ایرانی در باور تفکر و فرهنگ و دید یک ایرانی (که تبدیل به قانون هم شده است) ارزشی معادل بیضه یک نوزاد مذکر دارد”
پس اشکال این میتواند باشد که در عوض طرح موضوعاتی مانند حق ازدواج با همجنس و آزادی جنسی، به دنبال تغییر نگاه جامعه در نیمانسان دانستن زن باشید. نمیدانم ولی گمان نمیکنم بدنه فعالان فمنیسم ایرانی به دنبال قانون ازدواج با همجنس باشند. آزادی پوشش را معادل آزادی جنسی نمیدانم ولی باز هم طرح آن در جامعه سنتی را بیوجه میدانم.
“زن ایرانی در محیط اجتماعی و خانوادگی و حتی عاطفی خود ناتوان، هراسان، بی پناه و در یک کلام ضعیفه هست. همین احساس ضعیفگی بوده است که زن ایرانی را تا این حد حقیر و زمینگیر نگه داشته است” خلاصه سخنان آقای عبادی اینکه جامعه، زن را نیمانسان میداند و زنان خود این را باور کردهاند.
“غالب زنانی که اخیرا در کشورمان و یا در گروههای اجتماعی و سیاسی ایرانی در خارج از کشورمان نام فمینیست را بر خودشان نهادهاند هنوز خودشان هم قادر به تعریف معنا و مفهوم کلمه فمینست نیستند. بسیاری از آنها (بویژه خارجه نشینهایشان) که در گروههای کمونیستی عضویت دارند جملاتی را در نشریات سازمانی خود درباره تلقیهای مکتب مارکسیسم از نقش زنان در انقلابهای کارگری خواندهاند و احساس فمینست بودن به آنها دست داده است.” خلاصه اینکه فمنیستهای اخیر خارج از کشور، درک درستی از فمنیسم ندارند، بسیاری از خارج نشینها فکر میکنند تلقی مارکسیستی از نقش زنان در انقلاب کارگری همان فمنیسم است. آقای عبادی برپایه برخوردها و مشاهدات خود احکامی را صادر میکنند که حتا اگر با مقدمات حکم ایشان موافق باشم، به حکم صادره و مخصوصا نتیجه بعد از آن اعتراض دارم. جملات بعد را بشنوید تا اعتراضم را بیان کنم.
“فمینستهای درون کشورمان از آنها وضعی بدتر دارند و غالبا از طریق خواندن مطالبی سطحی و احساساتی در وبلاگها و وب سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا و یا نهایتا از طریق جمع کردن چند امضا برای آن محفل در تفریحگاههای درکه و توچال تهران و یا تفرجگاههای اصفهان و شیراز احساس فمینیست بودن کردهاند. برخیها که پیشرفتهتر شدهاند کتاب جنس دوم (نوشته کمونیست معروف سیمون دوبووار که عقاید هولناکش بنیاد خانواده را در اروپا بر باد داد) را نیز خواندهاند و تلقیهای سست و مارکسیستی وی را با اصل باورهای فمینیسم معادل گرفتهاند. اخیرا یکی از سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا مصاحبهای با دختر نوجوانی (که متاسفانه اکنون در بند است) را منتشر کرد که در آن گفته بود اول فمینیست شده، بعد به عنوان یک فمینیست معروف شده و سپس در تلاش برآمده تا اگر بشود کتابی یا جزوهای یا نوشتهای را در زمینه معنا و مفهوم فمینیسم بخواند که بداند اصلا فمینیسم و فمینیست یعنی چه؟! (نقل به مضمون). با داشتن یک چنین فمینیستهایی در کشورمان، هیچ امیدی به خروج زنانمان از مرداب احساس ضعیفگیشان نیست”
قبل تر گفتهام اینکه کسی جنس دوم نخوانده، فمنیست بشود با مبنای آقای عبادی قابل اعتراض نیست. خود عنوان جنس دوم در کتاب سیمون دوبووار یعنی اینکه فرمایش آقای عبادی در مورد اینکه زن در غرب، جنس دوم نبوده و عمده مشکلش حق رای و دستمزد بوده، نادرست است. حس نیمانسان بودن در اینجا، معادل جنس دوم بودن در غرب بوده است. گزارههای شدیدی هم در این میانه صادر شدهاند مانند تلقی مارکسیستی دوبووار از فمنیسم، سست بودن این تلقی و ریز احکام دیگری که مورد بحث من نیست. اعتراضی که قبلتر بیان کردم، به حکم خارج نشدن زن ایرانی از گرداب ضعیفگی است. آقای عبادی عزیز، بنده به مثالهای شما نمیتازم و بسیاری را رد نمیکنم. بعله، تلقی بسیاری چه بسا خود من نادرست و سطحیست، امضا جمع کردن در توچال، آگاهی به ریشههای فمنیسم نیست، قبول. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، همین فمنیستها را داریم. برای شما خندهدار است کسی اول فمنیست بشود و بعد معروف و بعد دنبال کتاب برود، اما برای من جالب است و تا حدودی طبیعی، چون من فمنیسم را وارداتی نمیدانم و شما میدانید. برای من حس ظلم به زنان و حس اینکه باید کاری کرد، روح فمنیسم است. حال در ابتدا نمیدانیم چه ظلمهایی میشود و چه کارهایی باید کرد و از تجارب جهانی چیزی نمیدانیم و بعد به دنبال یافتن سوال و دغدغه، آشنا میشویم، چه اشکالی در این هست؟ من کمپین یک میلیون امضا را سطحی نمیدانم حتا اگر در امضا گرفتن در درکه اشکالی ببینم. اشکالاتی که گرفتهاید را رد نمیکنم، به نوع نگاهتان اعتراض دارم و به حکمتان. من به این جنبش خوشبینم و بخصوص پیوند پنهانی میان آن و جنبشهای اجتماعی اخیر میبینم و ظرفیت یادگیری آنرا بالا میدانم. اگر از اشکالات امروز این جنبش میپرسید، نه من دفاع چندانی ندارم و نه وظیفهای برای دفاع. اما بعضی اشکالاتی که ذکر کردهاید، اساسا خاصیت جنبشهای اجتماعی همهگیرست. تصور شیکتان از فمنیسم غربی منطبق بر واقعیت نیست. شما به ساختمان آماده دو قرن بعد نگاه میکنید بیآنکه در زمان ساخت و تخریب و بازسازی مجدد و اشتباهات و امضا گرفتنها در توچال لندن بوده باشید. مگر نمیگویید دوبووار تلقی سست دارد، همین جمله یعنی فمنیسم غربی یک مسیر مشخص مهندسی شده را طی نکرده. به در و دیوار زده و اشتباهات بسیاری داشته و افرادی مانند دختر خانم ذکر شده، داشته است. به خدا آقای عبادی همه ما بشر هستیم، حتا زنان اروپایی، چرا تصور میکنید موجودات عجیب غریبتری از ما هستند. ما ممکن است آشفتهتر به نظر برسیم، اما دلیل آن گذر طولانی و ناقص از سنت به مدرنیته در این کشور است. بلاتکلیفی ذهنی عموم جامعه همراه با نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را هم اضافه کنید به این بلبشو، انصاف بدهید که فمنیستهای ایرانی با همه اشکالاتشان بد کار نکردهاند. بازهم تکرار میکنم اشکالاتتان را مهم و مفید میدانم و رد نمیکنم.
“احساس ضعیفه بودن تنها مختص به تفکرات و روحیات عموم زنان ایرانی نمیشود. در طول دو سه سال اخیر و در تمام مواردی که دستگاههای قضایی و امنیتی حکومت با زنانی که خود را از خواص و فعال حقوق زنان و فمینیست میدانند برخورد کردهاند -بدون استثنا- واکنشهایی که از سوی زنان دستگیر شده یا به زندان افتاده و نیز محافل دوستان و همفکرانشان نشان داده شده است عمیقا با تکیه بر قابل ترحم بودن زن دستگیر شده و در جهت جلب ترحم مخاطب خود بودهاند.” خلاصه اینکه علاوه بر تفکر و روحیه عموم زنان ایرانی، خواص و فمنیستها نیز زن را قابل ترحم میدانند.
“کافیست با یک سرچ مختصر در گوگل نام زنان به زندان افتاده و نیز مطالبی را که پس از دستگیر شدن آنها ( بخصوص اعضای محفل کمپین یک میلیون امضا) توسط دوستانشان نوشته شدهاند و یا نامههایی که خود آنها از درون زندان به مقامات قضایی نوشتهاند و نیز مصاحبهها و اظهارات خانواده آنها درباره همسر یا دختر یا دوست زندانی شدهشان بیان شدهاند را بخوانید تا متوجه لایههای عمیق احساس ضعیفگی و قابل ترحم بودن زن یا دختر بازداشت شده در این مطالب بشوید. از یتیم بودن و برادر از دست داده بودن و دم بخت بودن و نامزد بودن و مادر مبتلا به سرطان داشتن گرفته تا طفل شیرخواره داشتن و سنگ کلیه داشتن و مادر مرده بودن را می توان به عنوان تکیه اصلی این مویهها در ادبیات فمینیستهای ایران دید.”
با تشکر از مثالهای گردآوری شده توسط آقای عبادی، عرض میکنم استدلال ایشان را صحیح نمیدانم. بیشتر موارد مانند ذکر خاطرات و یتیم بودن و بیمار بودن و قابل ترحم نشان دادن لزوما به زن بودن و دختر بودن ربطی ندارند. کافیست اسامی فعالان سیاسی به زندان افتاده را سرچ کنید تا متوجه مطالب مشابه شوید مانند فرزند شهید بودن، یتیم بودن، تنها نانآور خانه بودن و …البته غلظت مویههای زنان بیشتر است بدون تردید. مچگیری از عکسالعملهایی که ترکیبی از طبیعی و توصیه وکلا و توجه به فرهنگ حاکم و ذهنیت قضات است، زمان خوبی برای اظهار نظر و اظهار فضل نیست.
تصور نمیکنم برخوردهای قضایی که در ایران صورت میگیرد نظیری در کشورهای دیگر داشته باشد تا بتوان مقایسهای کرد و عجالتا با تسامح آنرا از عوارض و موانع خاص ایرانی سر راه فمنیسم میشود در نظر گرفت. اینجا هم که اتفاقا باز یک ویژگی بومی است آقای عبادی نه تنها راهحلی ارایه نمیدهد که وظیفهای در قبالش ندارد بلکه روش ایرانی زنان فمنیست را صحیح نمیداند و شاید به ضرب و زور بشود حرف در دهان آقای عبادی گذاشت که با سکوتش در مورد روش، تلویحا روش غربی را برای پدیدهای ایرانی میپسندد.
“گذاشتن نامهایی چندباره بر خود (و از جمله مادران صلح، مادران عزادار، مادران چشم انتظار، مادران پیر و عصا به دست و غیره) و جلو انداختن عدهای پیرزن در مقابل خود و التماس از حکومت برای رحم کردن بر این زنان بدبخت و دختران ناتوان و پختن آش رشتهی نذری برای آزادی زنان دستگیر شده و تلاش در جهت برانگیختن رقت آقای بازجو و احساسات مردانه قاضی محترم شیوههایی هستند که فمینیستهای ناآشنا به مکتب فمینیسم ایرانی در پیش گرفتهاند.”
بطور خلاصه اشکالهای آقای عبادی که به نظر میرسد در ادامه بررسی ضعیفگی به مثال هایی از روشهای برخورد با پدیده ایرانی اشکال دارند را وارد نمیدانم. نحوه برخورد با مصیبتهای سنگین، لزوما زمان خوبی برای نظریه پردازی نیست. آقای عبادی جوری حرف میزنند که گویی احکام اعدام صادره در این مملکت را نشنیدهاند. دستپاچگی و پناه بردن به روشهای جواب داده شده و متعارف اولا نه مخصوصا فمنیستهاست- آش نذری این شبها هم در مقابل اوین پخته میشود- و نه اشکال و اشتباه است. خلاصهتر اینکه مثالهای آقای عبادی را مچگیری ناصحیح میدانم.
“این اواخر، کار به جایی رسیده است که تلویزیون و سایت خبری فارسی بیبیسی نیز مطالبی مفصل در سرزنش برخورد با فمینیستهایی که در پوشش مادران صلح و مادران عزا و مادران آش رشتهپز فعالیت میکنند مینویسد و آنرا مغایر با فرهنگ ایرانی ترحم در حق زنان میداند.”
فمنیست دانستن مادران عزادار هم از آن حرفهاست.
“به این ترتیب فمینیستهای ایرانی (عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمینیسم و غالبا کمونیست و یا وابسته به محفل کمپین یک میلیون امضا) همچنان در پشت فرهنگ مردسالارانه و ناموسپرستانه ایرانی پناه گرفتهاند و بجای باور داشتن و تاکید بر تواناییهای زنانهشان و برابر دانستن خود با مردانشان، عملا وقت مواجه شدن با سختیها و مشکلات که میرسد، ناگهان تبدیل به همان زنان سنتی و مظلوم و بدبخت و قابل ترحمی میشوند که هزاران سال است در جامعه خود خنثی و زمینگیرند و باز به برانگیختن حس دلسوزی و احساسات عاطفی همسرانه و فرزندانه مردان روی میآورند و عملا بر ضعیفگی خود تکیه میکنند.”
خب آقای عبادی چند حکم نهایی صادر میکنند و متن تمام میشود.
1. فمنیستهای ایرانی عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمنیست هستند.
2. غالبا کمونیست یا وابسته به محفل یک میلیون امضا هستند.
3. پشت فرهنگ مردسالارانه پناه گرفتهاند
4. به تواناییهای زنانه باور ندارند، و خود را با مردان برابر نمیدانند.
5. چون وقت اسارت تبدیل به زن سنتی و مظلوم و ضعیفه میشوند پس هنوز ضعیفه هستند.
در مورد یک- بهتر نیست آقای عبادی یک بار معنا و مفهوم فمنیست را معنا کنند و نشان بدهند فعالیت فمنیستها چه تناقضی با همان تعریف مختصرشان در مورد جریان دفاع از حقوق زنان دارد؟ البته که جنبش در حال شکل گیری نواقصی دارد.
در مورد دو- هیچ عدد و آماری ندارم و وابسته بودن به محفل یک میلیون امضا را ننگ نمیدانم.
مورد سه و چهار- استفاده از ظرفیت های جامعه را معادل باور نداشتن نمیدانم، هر چند تا خودباوری راه زیادی مانده است. البته امیدوارم از روشهای بهتری استفاده شود، اما چیزی به ذهنم نمیرسد تا توصیه کنم.
مورد پنج- را ناجوانمردانه میدانم و بدون ارزش علمی. هر چند ظاهرا عمده استدلال آقای عبادی بر مثالهایی از اسارت و گرفتاری در دستگاه قضایی است.
موفق باشید.
عباس پالاش
با اين عجلهاي كه دارم و آمده بودم يك سري بزنم و بروم، فقط شد از اين مطلب پرمحتوا، نظري به عكسها بيندازم، بعضيهاشان، يادآور چه غرور زنانهاي بود برايم… مشغول بستن نشريه و ويژهنامهي عيد هستيم، كمي كه سبكتر شدم برميگردم و مطلب را ميخوانم… بايد مطلب بسيار جالبي باشد.
سپاس از اين زحمت بلندبالا.
عاشق ویژه نامه های نوروزی بوده ام … یادش به خیر … هرچند هنوز هم آن ویژه نامه ها می تواند بوی بهار و طراوت و عییییید دهد!
امیدوارم در کارتان موفق باشید و سپس با فراغ بال این یادداشت را مورد مداقه قرار دهید.
اگر فمنیسم را یک حرکت انقلابی زنانه در نظر بگیریم مانند اغلب اندیشه های انقلاب زای دیگر خواستگاهش غرب است. خب باشد. فمنیسم در غرب اتفاق افتاد چرا که زنان غربی مشکلاتی داشتند که امروزه بعضی از آنها را در جوامعه شرقی را می توان یافت. اندیشه کمونیست هم از غرب نشات گرفت اما در چین بود که جامعه کمونیستی به ظهور رسید. این که خواستگاه اندیشه کجا باشد زیاد مهم نیست . این که ببینیم ریشه اش چه بود که منجر به زایش آن شد مهم است و این که باز بررسی کنیم که جامعه غیر غربی چقدر پتانسیل پذیرش یک تفکر غربی دارد مهم هست . قدر مسلم جامعه ما تفاوتهای زیادی با جامعه غرب دارد اما مشکلات مشابهی هم دارد. مسائل زنان امروز ما با مسئل زنان که باعث ظهور پیددیه فیمنیسم شد مسلما شباهتهایی دارد. اما این که آیا فمنیسم در ایران باید همان راه غرب بپیماید این نیست. و واقعا لزومی ندارد پدیده وارداتی تزریق شود بلکه می شود آن را پرداخت و بومی کرد و بکار گرفت. زنان ما ضمن داشتن مسائلی مشترک با زناان غرب اختلافات بسیاری هم دارند که عمدتا ناشی از فرهنگ شرقی و البته اسلامی ما هست و نمیتوان آن را کتمان و انکار کرد. من فمینسمی که در ایران است را از این لحاظ موفق نمیدانم که در بسیاری از مسائل شیوه انکار را پیشه کرده است و نسخه پیچی اش برای زنان یک تقلید نا موفق بوده است. اما این دلیل نمی شود که بگوییم فمینسیم یک پدیده کاملا وارداتی است. چون اولا یک اندیشه هست و ثانیا واقعیتهایی در پشت آن در باره زنان است که واقعا ملموس است . اما با توجه به پیچیده گیهای زندگی و فرهنگ شرقی نیاز به ظرافت بکار گیری دارد.
دگرگون کردن ساخت به شدت سنتی جوامعی مانند ایران آسان نیست و برای اعتلای حقوق زنان باید دنبال چیزی فراتر از فمینیسم مطرح شده در غرب باشیم .
جالبه که می گویی باید: “به دنبال چیزی فراتر از فمینیسم مطرح شده در غرب” باشیم. زیرا با خواندن نظرت در مورد یادداشت پیشین، گمان می کردم همین فمینیسم موجود را هم ژستی ویترینی می پنداری.
درود …
سلام،
این که باید چه کنیم و کدام طرفی برویم بماند، شما نظر من رو در مورد کل موضوع- با توجه به کامنت قبلیم- می دونید.
اما درباره ی عنوان مطلب: کاملن موافقم. وارداتی بودن یک واژه اونو وارداتی نمی کنه. جامعه شناسی زبان این جا می تونه پاسخ گو باشه. وقتی چیزی در جامعه ای وجود نداشته باشه و نیازی برای وجود اون هم در جامعه احساس نشه، قطعن واژه ای هم در زبان افراد اون جامعه به اون پدیده اختصاص داده نمی شه. در واقع این مفهومه- حالا انتزاعی یا غیرانتزاعی- که واژه رو می سازه، نه بلعکس. دقیقن مثل انواع برف در زبان اسکیموها. اون ها به اقتضای شرایط شون- حالا این جا صرفن اقلیمی و جغرافیایی- تعداد واژه هایی که برای انواع و حالت های مختلف برف دارن بسیار بیش تر از ما و مردم جوامع دیگه ست. مسائل دیگه هم با لحاظ فاکتورهای بیش تری مثل فرهنگ، مذهب، سیاست و غیره و غیره همین طورهستن. وجود یک پدیده یا المان هایش و/ یا نیاز به اون باعث پیدایشش و در نهایت پیدایش واژه/ واژه هایی برای نامیدن اون می شه.
نکته ی دیگه این که از منظر زبان شناسی، “فمنیسم”- حالا با هر تعریفی و هر نگرشی- می تونه در جایی وجود داشته باشه که “زن” وجود داره. درواقع این دو به نوعی باهم کالوکیشن دارن و در کنار هم- از نظر ساختاری و البته مفهومی- قرار می گیرن همون طور که دو واژه ی “زن” و “زایمان”!
پاسخ:
درود بر مونترای عزیز … اشاره ات به تنوع واژه هایی که اسکیموها برای انواع “برف” به کار می برند؛ اشاره ی دلپذیری بود. مانند کلماتی که ما برای دختر عمو و پسر عمو و نوه و نتیجه و نبیره و ندیده … به کار می بریم که معادل چندانی در زبان انگلیسی ندارد.
امیدوارم در نهایت، مفهوم فمینیسم هم در جامعه امروز “زایمان” کرده و هویت و جایگاه “زن” از دل آن بیرون آید.
درود …
لطیف جان منتظر تحلیل ها و نقدهای هوشمندانه شما هستیم … محمد درویش نیمه دوم بازی را سوت زده کجایی مرد؟!
تازه یه چند دقیقه ای هم از نیمه دوم گذشته و هنوز لطیف پیدایش نیست! هست؟ هر چند مطمئن هستم که وقتی بیاید جبران وقتهای سوخته را می کند! نمی کند؟
درود بر هومان عزیز … راستی! خودت چرا تنبل شده ای رفیق؟ چرا از طبیعت بختیاری نمی نویسی؟!
فکرم شدید درگیر است؛ دارم سعی می کنم …
پاسخ:
می بینی رفیق؟ می بینی دنیای جذاب وبلاگستان گاه می تواند چگونه آدم را درگیر کند؟ گاه می توانی در رگ یک حرف در این دنیای مجازی خیمه زنی! و گاه بر عکس شنیدن یک کلمه از کسی که او را دوست می دانی؛ به شدت کارمایه هایت را به هدر می دهد.
این ها را رها کن … و به این فکر کن که شنبه شب با اروند روی سرت خواب خواهیم شد! نخواهیم شد؟
مرسي بابت اون كامنتي كه گذاشتيد؛ خيييلي به دلم نشست. مطمئنم با وجود آدم هاي مهرباني چون شما، نه فقط اون عمل كه همه چيز به خوبي و خوشي مي گذره؛ و پيامدي بسيار بهتر از آن چه قابل تصور است، خواهد داشت.
درود بر مونترای عزیز و دوست داشتنی … از پروردگار مهربان می خواهم تا نه فقط بینایی ظاهری که آن بینایی را نصیبت سازد که بتوانی همچنان برای هم نسلانت روشنایی ببخشی و نور بر تاریکی های زمانه بپاشانی.
زنده باشی یار همراه کلبه مجازی درویش.
من قول می دم امشب این مطلب رو کامل بخونم … قول می دم …الان راستش زیاد وقت ندارم …
یادت باشد که دفعه ی پیش هم قول دادی و در انتها بهانه آوردی و وارد این بحث نشدی!
امیدوارم این بار اینگونه نباشد سروی جان.
نه …قول می دم ایندفعه اینجوری نباشه …
درود بر سروی عزیز که قولش “قول” است.
از آقای پالاش عزیز به عنوان یک مرد که دارای دغدغه هایی برای
بهتر شدن دنیای زنان هستند ؛ تشکر می کنم و برای ایشان
دنیایی بهتر آرزو می کنم …
در قسمت نخستین بحث ؛ دوست عزیزمان
روی وارداتی بودن واژه و مسلک فمنیسم توضیحاتی را نوشته اند که
مرا مجبور کرد تا دوباره برگردم و نوشته ی آقای عبادی را بخوانم و دنبال این بگردم که کجای نوشته
آقای عبادی از وارداتی بودن ِ فمنیسم به عنوان یک
اشکال یا ضعف نام برده اند و ایراداتی (بعضا ناصحیح)که به این جنبش
گرفته اند را معلول ِ این علت دانسته باشند ؛ و متاسفانه چیزی نیافتم .
پاسخ:
آقای عبادی مقاله خود را این گونه آغاز کرده اند:
“فمینیسم در جهان غرب پدیده ای است با ریشه ای عمیق و تاریخی که بنا به اقتضای شرایط زمانی ، مکانی ، اجتماعی ، سیاسی و نیازهای واقعی مردم آن دیار به وجود آمده و به تدریج شکل گرفته و در هر بخشی از جغرافیای آن نیز حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است . اما همین واژه در کشور ما پدیده ای کاملا” وارداتی ، جدید و از آن مهمتر” تعریف نشده ” است .”
با این قسمت سخنان آقای پالاش خیلی موافقم :
“تصور من این است که اولا نداشتن
توافق بدلیل نشناختن همه حقوق و عوارض نقض آن
و درک اهمیت آن است و دوم اینکه ما در حال کشف حقوق خود هستیم. فمنیسم ایرانی هم در مرحله کشف حقوق است، ”
بااین توضیح که
این ایرادی است که به تمامی” ایسم های ایرانی شده”؛ گرفته می شود
این است که باید و گاه مجبوریم آن را با شرایط عرف ؛ مذهب و جغرافیایمان
تطبیق دهیم و علاوه بر آن هنوز حقوق خود را نمی شناسیم و
یا گاهی آن قدر حقوق اولیه به جا نیامده داریم که
قدمان به حقوق بالاتر نمی رسد
این که شیوه های احقاق حق در جوامع گوناگون متفاوت است کاملا درست است و لی
به عنوان یک زن اصلا با دوستمان _ آقای پالاش _ موافق نیستم
که راه کار بومی و منطبق با جامعه ی ایرانی استفاده از ضعیفگی است
موافق نیستم که کسی اجازه دارد از مادر بودنش به عنوان یک ضعف در برابر قدرت استفاده کند
و شرایط را برای خود تغییر دهد که این خود توهین و کم ارزش دانستن زن بودن و مادر بودن اوست
و نمی خواهم که فمنیسم ایرانی هم این را بپذیرد
همان طور که ما در کمپین یک میلیون امضا کوشیدیم که نه تنها
حقوق اولیه زنان که حقوق بیشتر و فراتر آنان را با قوانین بومی ببینیم و بخواهیم
این قسمت :
“باید بگویم اثر شاعران زن تقسیم بر تعدادشان از اثر شاعران مرد تقسیم بر تعدادشان بیشتر است”
و توضیحات در مورد فروغ عزیزم عالی بود
خوشحالم که سزاوارانه در این بحث مشارکت می کنید.
درود …
“برای من حس ظلم به زنان و حس اینکه باید کاری کرد، روح فمنیسم است”
دقیقا درسته…
و من فکر می کنم دقیقا “همین حس” بوده که آقای عبادی را وادار به نوشتن آن مقاله کرده هرچند که برای من هم ادبیات کلامی شان دلنشین نبوده است.
به نظرم بیشتر از آن که “ظلم به زنان” مطرح باشد، “ظلم به انسان” مطرح است.
برای همین اعتقاد دارم که اگر منشور حقوق بشر تحقق یابد و دولتها ملزم به احترام نهادن به آ« باشند، آنگاه حقوق همه بشریت – فارغ از جنسیت و مذهب و نژاد و رنگ تحقق خواهد یافت.
باید مرزهای جنسیتی ؛ نژادی؛ دینی و سیاسی را کم رنگ و کم رنگ تر سازیم؛ اگر دوست داریم به امنیتی پایدار و رفاهی درخور برسیم و طعم آزادی واقعی را بچشیم.
آن قسمت که به عنوان پاسخ نوشتید را خوانده بودم ولی از این پارگراف این استنباط نمی شود که وارداتی بودنش به عنوان ضعفش انگاشته شده
پاسخ:
تا آنجا که من هم از پاسخ آقای پالاش استنباط کردم، ایشان اشاره ای به “ضعف” نکرده اند؛ بلکه گفته اند: “واراداتی بودن واژه، یک پدیده را وارداتی نمی کند.“
خیلی درسته…انگار بیش از آنچه ظلم به یک جنسیت خاص مطرح باشد ظلم به انسان مطرح است
راستی
انتخاب عکس ها محشر است
پاسخ:
ممنون. عباس پالاش حرمت نهاده، وقت گذاشته و سزاوارانه در این بحث مهم شرکت کرده است. این کمترین کار برای به تصویر کشیدن محتوای نقد ایشان بود.
فروغ می گوید:
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ، که از روی حرفهای الفبا
برمی خاست
و به صدای سوت کارخانه ها دل بستیم …
من آن “تو” را ضمیر پاک انسانی – فارغ از جنسیت می دانم که دارد در زمانه ی ما بی رنگ و بی رنگ تر می شود.
درود بر شقایق عزیز …
تعبیرتان از شعر فروغ عزیز ماه بود!
پاسخ:
شاید برای این باشد که در اینجا کوشیده ام تا همیشه:
ماه
بالای سر
آبادی
باشد
و بماند …
خواستم دیگر زیاده ننویسم ولی نشد!
وارداتی بودن یک واژه ؛ یک پدیده را وارداتی نمی کند ؛ هم نوشته آقای پالاش و هم تیتر شما کاملا به جا و درست است .
اما من جایی در مقاله ی آقای عبادی ندیدم که ایشان حتا وارداتی بودن یک پدیده را هم ضعف آن پدیده تلقی کنند.
پاسخ:
خُب مگر عباس پالاش چنین چیزی گفته اند؟!
من ممنونم از عباس . خیلی وقت گذاشته و مطلبم را با دقت خوانده است . یک چنین نقدی را سزا نیست که در چند کامنت جواب داد و ارزش این را دارد که در مقاله ای جداگانه به آن بپردازم . بهرحال فعلا” و برای جلوگیری از طولانی شدن نوشته ام خیلی به اختصار نظرم را عرض می کنم
———————-
یک – دستاوردهای فکری و اجتماعی و ذهنی را درست مانند دستاوردهای علم طبیعی میراث مشترک بشری میدانم و معتقد هستم که یافته های فلسفی و اعتقادی و فکری و فرهنگی بیگانگان را نمی توان به صرف اینکه نتیجهء تجارب و سرگذشت ملتی دیگر یا نقطه ای دیگر بوده اند را رد کرد و یا به جامعه ای دیگر راه نداد و از آنها استفاده ای نکرد . در نتیجه وارداتی بودن نگرش فمینیسم را دلیلی بر ضعف یا نادرستی آن نمی دانم . منتها به همان شکل و به همان اندازه که پدیده های علمی وارداتی برای قابل استفاده بودن در کشوری دیگر نیازمند وجود شرایطی مشابه و مقدماتی مشابه با جامعهء مبداء خود هستند ، یافته های فکری و اجتماعی نیز دقیقا” به همین به پیش نیازها و مقدمات و شرایط خاص خود نیاز دارند . در غیر این به نیازهای ” واقعا” موجود ” در جامعهء میزبان جوابی نخواهند داد و مانند نخلی که در هوایی سردسیر کاشته شود ، بتدریج می میرد . برخلاف تصور بسیاری از کسانی که خود را فمینیست یا طرفداران فمینیستها می دانند ، فمینیسم یک مکتب فکری نیست بلکه همانگونه که بارها شرح داده ام ، فمینیسم صرفا” یک نگرش اجتماعی به موضوع حقوق زن در جامعه هست که در دو مکتب فکری لیبرالیسم و مارکسیسم بسیار تعریف شده است . در نتیجه کسی که واقعا” فمینیست هست ، از نظر فکری یا لیبرال هست و یا مارکسیست . به عبارتی دیگر ، یا یک فمینیست لیبرال هست و یا یک فمینیست مارکسیست . فمینیستهای مارکسیست اگر چه ممکن است خودشان را به دسته های مختلفی تقسیم کنند اما در مجموع اختلاف چندانی با هم ندارند . یعنی فمینیستهای مارکسیست کوبا و چین و روسیه و فرانسه و بولیوی و اتیوپی خواسته ها ، شیوه ها ، هدفها و شعارهایی – تقریبا” مشترک و یکسان دارند . اما فمینیستهای لیبرال – که برخلاف مکتب مارکسیسم به عملگرایی و واقع گرایی و خردگرایی یا همان پراگماتیسم ، رئالیسم و راسیونالیسم اعتقاد دارد – هر کجا که می رود اولین کاری که می کند این است که با حفظ اصول اولیهء مکتب لیبرالیسم ( برابری ارزش جان ، آبرو و شخصیت زن و مرد ) بومی می شود و در نتیجه به چندین شاخه تقسیم می گردد که به جز سه اصلی که ذکرشان رفت ، ممکن است در تمام امور دیگر با هم تفاوتی بنیادین داشته باشند . فمینیسمی که در حال حاضر – با استناد به افکار و عقاید سیمون دوبووار و مشخصا” توسط محفل کمپین یک میلیون امضا – در کشورمان و نیز عالم مجازی اینترنت تبلیغ میشود ، فمینیسم مارکسیست هست که به شکلی پیش ساخته ، بسته بندی شده ، آمادهء مصرف ، غیر قابل تغییر ، و البته کاملا” بی ارتباط با هویت و ماهیت و اصالت و نیازها و ارزشها و باورها و معیارها و ملاکها و ظرفیتهای جامعهء ایران عرضه شده است و هیچگونه تطابق ساختاری با جامعهء ما ندارد . علت این بیگانگی نیز برمی گردد به بیگانگی و بی ارتباطی ساختاری و تاریخی و اجتماعی مکتب مارکسیسم و بخصوص زیر مجموعهء کمونیسم آن با جامعهء ایران . در نتیجه اگر قرار باشد به علت و ریشه و دلایل بیهودگی ، بی فایدگی ، بی خاصیتی ، بی نقشی ، بیگانگی و از همه مهمتر بی آیندگی فمینیسم و فمینیستهای کنونی ایران بپردازیم و شرحشان دهیم باید برویم و کار را از سرچشمه – که همان شکل و سابقهء مارکسیسم و کمونیسم در ایران – است ، شروع کنیم . البته نوع جدیدی از فمینیستها را هم می توان در ایران – و مشخصا” در اینترنت و وبلاگستان فارسی – دید که می گویند ما فمینیست هستیم و وقتی می پرسیم که چه نوع فمینیستی هستید؟ با نگاهی عاقل اندر سفیه به چشمت خیره می شوند و بعد خیلی جدی می گویند” خب فمینیست هستیم دیگه ! ”
دو – خیلی ها تصور می کنند ” فمینیسم یعنی مکتب برابری خواهی برای زن مرد ” یا آنکه آنرا در هر نوع خواسته ای که بر مبنای دفاع از حقوق زنان باشد خلاصه می کنند و معادل می گیرند . در نتیجه به همین راحتی خودشان یا هر کسی که از حقوق زنان دفاع کند را را فمینیست می دانند و فمینیست می خوانند بدون اینکه بدانند اصلا” فمینیست واقعا” چیست؟ و البته گاهی کسانی هم پیدا میشوند که لااقل چند برگ نوشته در این زمینه خوانده اند و صادقانه اقرار می کنند که با خواندن کتاب ” جنس دوم ” سیمون دوبووار فمینیست شده اند و بقول آمریکایی ها ، آن را انجیل خود می دانند . تازه اینها جدای از آن اکثریتی هستند که با خواندن چند مطلب در سایت ” تغییر برای برابری ” یا امضا کردن بیانیهء کمپین یک میلیون امضا ، در عرض سی ثانیه فمینیست شده اند . همین مشکل را کمونیستهای ایرانی هم دارند . من در جمع ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا ، برای اولین بار کمونیستهایی را دیدم که مسلمان یا نژادپرست یا لیبرال یا راستگرا و یا سرمایه دار هم بودند! . البته لیبرالهایمان هم در بی اطلاعی از مکتب خود چندان دست کمی از لنگه های کمونیست خود ندارند . کما اینکه همین یک ماه پیش در فیس بوک با آخوندی هم مناظره می کردم که مدرک دکترای جامعه شناسی و عمامه را با هم داشت و دو سال هم استاد نمونهء کشور شده بود ولی سطح اطلاع و آشنایی اش از ” تاریخ اسلام ” بقدری نازل بود که واقعا” دچار حیرت شدم و زمانی هم که از برخی اصول اسلامی دفاع میکرد توجیهاتی را بکار می برد و عقایدی را به اسلام نسبت می داد که اصولا” با مبانی اسلام تضادی جوهری و ساختاری داشتند . بیشتر از این به حاشیه نمی روم .
————————————————————-
من الان دستم درد می کند . با اجازهء شما مابقی جوابم را فردا می نویسم .
ممنون که آمدی … دیگر داشتم نگرانت می شدم!
نظرات را تعقیب می کنم و امیدوارم دست دردت به زودی خوب شود.
درود …
نگفته اند!!؟
نه! فقط گفته اند که :
“واراداتی بودن واژه، یک پدیده را وارداتی نمی کند.“
ممنونم از لطف شما
همین الان متوجه شدم که امروز یک نفر مطلبم را در بالاترین لینک کرده است . هفته’ گذشته هم خود خانمهای فمینیست در تهران نوشته ام را به نقد گذشاته بودند . برایم جالب است که خیلی ها آن را بیشتر آنچه که توقع داشتم ، جدی و قابل بررسی دانسته اند . متاسفانه به دلیل مشکلی که در تایپ کردن دارم نمی توانم در سایت بالاترین برای کسی جوابی بنویسم یا گفتگویی داشته باشم . همهء انرژی امروزم را دراینجا گذاشتم ( و چه بهتر!) .
لینکش در بالاترین
http://balatarin.com/permlink/2010/3/4/1971440
ممنون که خبر دادی …
کاش یک نفر هم که می تواند وارد بالاترین شود، راهش را برایمان توضیح دهد … ما که مدتهاست محرومیم …
درسته…ولی مگر جایی از متن ِ اصلی از یک پدیده ی وارداتی به عنوان یک مشکل یاد شده که چنین نقدی را بطلبد؟
من در جایی مستند تر نوشتم ؛
ولی شاید مجال کامنت گذاری برای من و حوصله ی شما بیش از این نباشد… .
نقد متوجه “واراداتی بودن” صرف موضوع فمینیسم نیست. عنوان این یادداشت آقای عباس پالاش را خودم از درون متن ایشان انتخاب کردم.
درود …
با تشكر از جناب پالاش كه به زيبايي هر چه تمامتر متني را كه وجود داشته تحليل و نقد فرموده اند. براي من دل نوشته هاي درويش بيشتر كلاس درس است و واقعا اين دفعه پا به كلاس درسي گذاشتم كه برايم جديد بود. من به درويش عزيز هم گفته ام كه در اين خصوص از علوم اجتماعي و مكاتب به خصوص بحث خانمها در اجتماع، اطلاعات چنداني ندارم ولي برايم بسيار جالب بود كه هم لطيف نازنين و هم جناب پالاش با دقتي وصف ناپذير قضايا را بررسي و مورد مداقه قرار داده اند. البته از شما چه پنهان از متن آقاي پالاش بسيار بسيار لذت بردم دليلش هم اين بود كه به نوعي كلاس تحليل مطالب بود. آنچه مي توانم اضافه كنم و به نظرم رسيد اين است كه در تحليل اجتماع ايران و اصولي و قواعدي كه بر آن حاكم است، به دلايلي كه در هر دو متن بررسي شده هم آمده، و به نظر من تفكيك جنسيتي خيلي معني و مفهوم پيدا نمي كند. دليلم اين است كه آنچه كه تاريخ ايران نشان مي دهد در هيچ كدام از دوره هاي معاصر و قبل از آن درست است كه زنان عملا پستو نشين بوده اند ولي تفكر و منش آنها به قدري بر مردان تأثير داشته است كه در كشاكش وقايع اجتماعي و سياسي ايران نمي توانم الزاما خانمها را نديده بيانگارم. در عين حال وقتي بحث از ناآگاهي مفرط و يا عدم وجود دانش كافي در ساختارهاي اجتماعي ايران مي شود كاملا اين موضوع براي هر دو جنس صادق است. با كمي دقت اگر مراحل ورود عصر صنعتي را در پس از صفويه و به نوعي ورود تفكر تشيع صفوي را به تحليل بگذاريم متوجه مي شويم وقتي اجتماع هدف گرفته مي شود تا مسير كسب آگاهي را طي نكند شايد اينگونه بايد برداشت كرد كه زنان هدف اوليه بوده و در كنار آن مردان ناخودآگاه وارد گردابي شدند كه اثرات اين ناآگاهي را تا الان ميبينيم. هدفم از كشيدن بحث به اين قسمت اين است كه فعاليت زنان در ايران علي رغم تمام ظلمهايي كه به آنها شده كه كم هم نبوده و به شكلهاي گوناگون خانمهاي عزيز رلهاي گوناگوني را در سرنوشت اين كشور بازي كرده اند. در عين حال با اين قسمت از نوشته هاي جناب پالايش كاملا موافقم كه كم نبوده اند زناني كه بي مهابا بر دل اجتماع تاختند و سعي در آگاه كردن جامعه در قبال كج فهميهاي آن داشته اند. اسامي مختلفي از سوي جناب پالايش آورده شده است. بحث وارداتي بودن فمينيست هم بيشتر نوعي تفكر غربي فميينيست را پذيرفتن است. زنان در هر جامعه اي ساختارهاي خود را دارند كه تفاوتهاي بسياري را با جوامع ديگر نشان مي دهد. وقتي فرهنگ و شكل تفكر متفاوت است واردات صرف (يا به قول خودروييها Full CKD) قابل تعريف نيست. آيا شما مي توانيد تصور كنيد چند درصد از ذهنيات يك زن مسلمان حالا مثلا ليبرال ايراني با يك زن آلماني پروتستان يكسان است كه كل تفكرات او را بگيرد و وارد عرصه زندگي خودش كند. كمي به خانمهاي ايراني مهاجر دقت بفرماييد. شخصا اگر با اكثر آنها برخورد كنم شاخصه هاي فكري شان مرا به ايراني بودن آنها هدايت مي كند. مشخصا مي توان از چند ژورناليست خانم خارج نشين مثال آورد. افرادي آگاه و واقعا متفكر، ولي وقتي مقاله هايشان را نگاه مي كني ساختارهاي شخصيتي خانمهاي ايراني را به وضوح در آن مي يابي. مي خواهم به اين نتيجه برسم واقعا نمي توانيم خانمهاي ايراني را مطيع و تقليد كننده فمنيست غربي بدانيم و اين حداقل با تفكرات، فوبياهاي ذهني و خصوصا سنتي ايراني (در اينجا نمي خواه الزاما ديني را هم اضافه كنم چون خيلي از اين فمينيستهاي محترم عملا سعي در رها شدن از اين نوع فوبياها را دارند) منافات دارد. تقليد صرف از يك مكتب الزاما و به زور هم نمي تواند ساختارهاي شخصيتي شرقي – اسلامي – ايراني را از خانمها در اين خطه از دنيا بگيرد. در خاتمه شخصا معتقدم وقتي آگاهي در سطحي معقول بالا رود و افكار و عقايد بر اساس تفگكرات صحيح پا گيرد اگر هم به فرض محال تقليدي صورت پذيرد راهي به سوي پيشرفت است. ارادتمند
درود بر امیر عزیز … می بینم که از دیار علی اکبر دهخدا هم به نت وصل شده ای تا ردپای زنان ایرانی را در ماجرای فمینیسم به روایت لطیف دنبال کنی. اتفاقن به نظر نمی رسد که در این حوزه خام دست باشی رفیق!
راستی! فامیل جناب عباس پالش را در سه جا “پالایش” تایپ کرده بودی که با اجازه شما تصحیح کردم. به نظر می رسد خیلی تحت تاثیر شرکت پخش و پالایش مواد نفتی برای اهدای هدیه نوروزی 20 لیتری شان قرار گرفته ای! نه؟
حقيقتش جسارت نموديم! وگرنه من و كجا تحليل فمينيسم كجا. در ضمن اصلا اين 20 ليتر يه مزه ديگه داره؟ نداره؟ ببخشيد ماجراي فمنيستي وارداتي به بنزينهاي وارداتي وصل شد. شرمنده. مجددا بابت اشتباهات تايپي عذرخواهي مي كنم.
دشمنت شرمنده باد امیر جان … از قضا همه حرف هم همین است که “هر چیزی که وارداتی شد که بد نیست! هست؟”
خوشحالم که لطیف همانی بود که شناخته بودم… سپاس دوست عزیزمان لطیف.
ممنون محمد حان بابت همه چیز …
من هم خوشحالم که “نهضت ادامه دارد”
حتا اگر شب و روز بر ما شیشکی بارد!
درود …
ممنونم از لطف رفقا
ادامهء جوابم به نقد عباس عزیز را می نویسم
——————————
با ابن مقدمهء طولانی که نوشتم امیدوارم موضوعاتی مانند وارداتی بودن یا نبودن فمینیسم ، تفات فمینیسم لیبرال و فمینیسم مارکسیست ، نوع فمینیسم موجود در ایران ، و دلایل مخالفتم و در واقع ناامید بودنم از این فمینیسمی که رایج شده است را حل کرده باشم . اما پاسخهایی مستقیم ، بی حاشیه و خلاصه به مطالب مطرح شده در متن نقدهای عباس پالاش از من :
1- نویسنده نقد در ابتدای مطلبش معتقد است که نظرات من دارای تناقض هستند . اما شاهدی بر مدعایش ندارد و به سادگی از کنار این موضوع می گذرد . در یک نقد علمی ، ابتدا دو نظر متناقض از یک نویسنده را بیرون می کشند و کنار هم می گذارند و بعد از آن هست که وی را متهم به تناقض گویی می کنند ، نه اینکه صرفا” بگویند فلانی حرفهایش متناقض است و بعد هم مسئله را رها کنند و به موضوع دیگری بپردازند . تناقض تعریف و ویژگی های خودش را دارد و عبارت است از دو نظر که از نظر منطقی نقیضین هم باشند .
2- من در مقاله ام گفته ام ” “همین واژه – یعنی فمینیسم – در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.” عباس پالاش معترضانه جواب می دهد ” وارداتی بودن واژه، یک پدیده را وارداتی نمیکند ” . البته وارداتی بودن یک واژه یک پدیده را وارداتی نمی کند اما به شرط آنکه آن پدیده قبل از کشف شدنش و اسم گذاری شدنش در حانعهء جدید و میزبان وجود داشته باشد ولی بی نام مانده باشد . بیماری هایی مانند آپاندیس و هپاتیت قبلا” هم در ایران بودند اما کسی از ماهیت علمی آنها خبری نداشت و اسم و تعریف علمی نداشتند . نام این دردها و درمانشان از فرنگ آمد اما این دردها در ایران موجود بودند . در نتیجه آپاندیس و هپاتیت واژه هایی وارداتی بودند اما پدیده هایی وارداتی نبودند . اما فمینیسم مارکسیست چه؟ عباس پالاش می گوید این واژه وارداتی هست اما پدیده ای وارداتی نیست . وی زمانی می تواند چنین ادعایی را مطرح کند که اول لیست مطالبات فمینیستهای مارکسیست – و حتی فمینیستهای لیبرال کشرهای غربی را – لیست کند و بعد توضیح بدهد که چنین مطالباتی و چنین پدیده های حل ناشده ای که فمینیستهای غربی بدنبالش احقاقش هستند چگونه در ایران وجود داشته و پدیده هایی وارداتی محسوب نمی شوند؟ عباس پالاش به سرعت از کنار این موضوع هم گذشته است .
3 – عباس پالاش در جای دیگری می گوید ” با نهضتی سیاسی بودن فمنیسم البته موافق نیستم و نمیتوانم ارتباط جنبش اجتماعی با بحث سیاسی آن را درک کنم ” . در یک نقد علمی ، نویسنده و منتقد به هیچ عنوان نباید به خودش اشاره کند و مثلا” بگوید ” من با این موضوع مخالف ” یا ” من نمی توانم متوجه این موضوع بشوم ” . خب اگر شما قادر به درک یک نظر علمی نیستید تقصیر نیسندهء مطلب چه هست؟ اگر شما با ذکر دلایل و شواهد و مستندات منطقی بگویید که ” ارتباطی میان جنبش فمینیسم با سیاست وجود ندارد ” ، آنوقت من هم جواب این نقد و نظر علمی ، جواب علمی خودم را می دهم. اما اگر بگویید ” از نظر من و داداش کوچیکم و همینطور عباس آقا که باجناق شوهر خاله ام هست ، هیچ ارتباطی بین ذوب شدن یخهای قطب شما با بالا اومدن سطح اب دریاها وجود نداره ” ، من نمی توانم به چنین نقدهایی جاب بدهم . چنین اظهاراتی نقدی علمی محسوب نمی شوند بلکه صرفا” اظهار نظراتی شخصی تلقی می گردند . نویسندهء یک مقاله ممکن است با میلیونها اظهار نظر شخصی ( چه تحسین آمیز چه پرخاشگرانه ) رو برو شود اما نمی تواند واکنشی علمی به آنها نشان دهد .
4 – عباس پالا در ادامهء مطلبش به فشارهایی اجتماعی و خانوادگی که بر زنان ایران وارد میشود اشاره می کند و حقوقی ابتدایی را که باید داشته باشند بر می شمرد . این مطالب درست یا غلط ، ارتباطی به نوشتهء من ندارند .
5 – گفته اند ” کافیست به تلاش قابل تحسین کمپین یک میلیون امضا و تلاش بعضی فعالان جنبش در باسواد کردن زنان روستایی و برقراری رابطه و ایجاد کتابخانه نگاه کنیم ” و بعد نتیجه گرفته اند که فمینیستهای ایران دارند بومی میشند . ولا” کمپین یک میلیون امضا بیش از دو سال است که منحل شده و از بین رفته است و در عمر یکسالهء خود نیز نه کسی را باسواد کرد ، نه کتابخانه زد و نه اصلا” برای چنین اموری تشکیل شده بود . ثانیا” اگر یکی از مرتبطین یا فعالین این محفل ابتکاری شخصی به خرج داده است را که نمی توان نمره ای بیست در کارنامهء آن محفل به حساب آورد . کما اینکه کسی نمی تواند فعالیت زیست محیطی محمد درویش و وبلاگنویسی وی را به عنوان یکی از دستاوردهای مثبت و قابل تحسی موئسسهء تحقیقات جنگلها و مراتع کشور محسوب کند . ثالثا” سواد آموزی به بیسوادان و انجام کارهایی ابتکاری مانند درست کردن یک کتابخانه برای کودکان یک ده که معادل جنبش فمینیسم نیست . فمینیسم چه کار به ترویج کتابخوانی یا سوادآموزی یا آموزش درختکاری یا تاسیس حمام مدرسه برای دهات دارد؟ در زمان مشروطه می گفتند ” مشرطه یعنی اینکه پای هر سیخ کباب کوبیده باید دو پیاز و یک کاسه ماست و یک بغل ریحان و دو سر تربچه و یک پارچ دوغ ترش و خنک مفت هم باشد! ” . جنبش مشروطه که مطالباتش این نود .
6 – عباس پالاش در ادامه می نویسد ” اینکه چرا هیچ جنبشی در ایران از طرف زنان برای احقاق خود و مردان صورت نگرفته است، به نظر من ایراد درستی نیست ” . اولا” که من این حرف را به عنوان ایراد بیان نکردم بلکه صرفا” نقل حقیقت کردم . ثانیا” چرا این ادعا درست نیست؟ تاکنون بالغ بر یکصد نفر چه کتبا” و چه شفاها” خیلی قرص و جدی و محکم گفته اند که این حرف اشتباه هست و هر کدامشان هم هزار یک دلیل و علت آورده اند وهزار توضیح داده اند که ثابت کنند این نظر اشتباه است . اما از این خیل جمعیت معترض تاکنون حتی یک نفر پیدا نشده است که یک جنبش را اسم ببرد که زنان یا بنیانش گذاشته اند یا نقشی موثر در آن داشته اند و یا لااقل برای احقاق حقوق زنها هم کاری کرده باشد . من در شگفتم از این منتقدینم که حاضرند ساعتها در باب وجود چنین جنبشهایی حرف بزنند و مطلب بنویسند اما حاضر نیستند دو کلمه اسم این جنبشها و سال وقوعشان را برای من بنویسند !
7 – عباس پالاش در چند یا چندین جای نقدش برای رد کردن نطرات من به دلایلی استناد کرده است که علمی نیستند . از جمله اینکه کرارا” پس از نقل قول از نشته های من ، می نیسد ” این حرف منو اذیت می کنه! ” . مگر نطرات و یافته های اجتماعی و تاریخی بنده مبل و کاناپه و کفش هستند که عباس پالاش یا هر بزرگوار دیگری را اذیت کنند؟ در مقابل بک چنین دلایلی من چه می توام بگویم؟ اگر کسی بگوید ” وقتی نطریهء تکامل رو میشنوم حالم بد میشه ” یا ” تئوری نسبیت منو اذیت می کنه ” یا ” از مخالفین نظریهء جهانگرمایی خوشم نمی یاد ” و امثال اینها نقدها و مخالفتهایی علمی نیستند که بتوان با جدیت به آنها جواب داد . اصلا” این تعابیر و این نوع شیوهء نقد نیسی در جوامع مترقی جایی ندارد .
8- عباس پالا بعد از اظهار اذیت شدن از خواندن نظرات من در ردشان می نویسند ” خانم اعتصامی چه تاثیرگذاری ملی داشته است؟ شهریار چه طور؟ ندیدن فروغ و خانم بهبهانی و ژاله به چه دلیلی است؟ تاثیرگذاری در سطح ملی یعنی چه؟ منظور از شاعران تاثیرگذار نیما و اخوان و شاملو هستند؟ سایه چطور؟ سهراب سپهری؟ مقایسه میزان تاثیر شاعران زن با سابقه و تعداد بسیار کمتر با شاعران مرد، اصلا مقایسه معقولی نیست. تازه اگر بخواهیم به همین شیوه مقایسه کنیم، باید بگویم اثر شاعران زن تقسیم بر تعدادشان از اثر شاعران مرد تقسیم بر تعدادشان بیشتر است. ” . اولا” من در کامنتهای همان پست جناب درویش گفته بودم پروین اعتصامی را با یک ارفاق بزرگ جزو شاعران موثر نوشته ام والا او هم اثری در جامعه نداشت . ثانیا” شهریار و سهراب سپهری مرد هستند و نه زن . در نتیجه تعجب می کنم از اینکه عباس پالاش معترضانه اسم این مردها را فهرست می کند که چرا به عنوان زنان تاثیر گذار در ایران محسوبشان نکرده ام ! . بهبهانی چه تاثیری در ابیات و اجتماع ایران داشته است> سیمین بهبهانی آن زمانی که در اوج معروفیتش بود از حد یک شاعر درجهء سه بالاتر نرفت چه رسد به الان که سی سال است جایی در عالم ادبی ایران ندارد . قبلا” هم گفتم که ، سیمین بهبهانه ای امروزه به دلیل حاشیه های سیاسی زندگی اش معرفیت و محبوبیت دارد و نه موقعیت ادبی اش . اکثریت مطلق کسانی که این روزها با این بانوی هشتاد ساله عکس یادگاری می گیرند حتی یک بیت از شعرهایش را خوانده اند! اگر منظورتان از ژاله ، ژالهء اصفهانی هست هم باید عرض کنم در ادبیات معاصر و حتی چه سالهء اخیرمان ژاله نقش و حضوری نداشته است چه رسد به تاثیرگذاری. یک خانمی که در جوانی کمونیست شده و بعد همراه با اعضای حزب توده از کشور خارج شده و در آنجا در جمع اندکی از ایرانیان مقیم شوروی به مدت سی چهل سال اشعاری در مدح کمونیسم و استالین و مقامات شوروی میسروده بعد از انقلاب به ایران آمده و مدتی در زندان بوده و بعد هم به انگلیس رفته و دوران کهولتش را آنجا گذرانده و بدون اینکه هیچ نقشی و اثری در ادبیات ماصرمان داشته باشد ، رحمت خدا رفته است . بزرگی و اثرگذاری یک شاعر تعریف و معیار خودشان را دارند . اثر گذاری یک شاعر در شطح ملی یعنی اینکه همهء علاقمندان به شعر ، شعرهایش را بخوانند و از نوع شعر سرودنش الهام بگیرند و ساختار شعری اش به عنوان یک قالب و سبک و شیوهء جدید ادبی پذیرفته شده و به رسمیت شناخته شود . نیما بزرگ است چون یک سبک شعری را بوجود آورد که نیازی به قافیه نداشت . شاملو مهم است چون هم وزن را از شعر نو برداشت و هم زد و شعر فارسی را تبدیل به بیانیه های سیاسی کرد و نسل جدیدی از شاعران را بوجود آورد که بجای شعر هذیان و پرت و پلا و چملات بی سر و ته می گویند! سهراب سپهری هم مهم است چونکه اولا” تسلیم جو دههء چهل شمسی نشد و حاضر نگردید شعر را تبدیل به سلاح و مهمات جنگی علیه حکمت و به نفع افکار کمونیستی (که آن موقع ژست روشنفکری محسوب میشد ) بکند و همواره از آرامش و صلح و دوستی و محبت گفت و عرفان بودایی و بی خیالی خاص دالایی لامایی! را وارد شعر فارسی کرد .فروغ هم آدم بزرگی نبود . فروغ رنجها و دردها و بدبختی های بزرگی داشت . شعرهایش هم به درد عاشقان دل شکسته و خیانت دیده و نیز افرادی که قصد خودکشی و گریه و زاری دارند میخورد . خواندن شعرهای فروغ برای دخترهای جوان و فمینیستهای ایرانی یک مد روز است . فروغ عصیان کرده بود . علیه ظلم شوهرش ، علیه ستمهای پدرش ، علیه نگاههای در و همسایه اش ، علیه جوانی که به او درغ گفته بود و خیانت کرده بود ، علیه زنانی که تو سری می خوردند از حقوقشان دفاع نمی کردند و علیه خیلی چیزهای دیگر. سراسر ادبیاتش هم نفرت و یاس و گریه و احساس بدبختی هست . فروغ آدم خوبی بود اما نه بزرگ بود و نه اثرگذار . سیمین دانشور کی هست که بخواهد بزرگ باشد یا نباشد؟ یک کتابی نوشت بنام سووشون که پنجاه سال پیش فروش خوبی کرد و الان ماهی هشتاد داستان بهتر از آن وارد بازار نشر کتاب میشود . سیمین دانشور چون زن جلال آل احمد بد معروف شد . زن یک مرد بزرگ بودن که به معنی بزرگی آن زن نیست . غزاله علیزاده هم یک داستانویس معمولی بود که بعد شهم خودش را کشت و بجز یک تعداد از حرفه ای های اهل قلم کسی حتی اسمش را نشنیده است . شهرنوش پارسی پور هم معروف شد چون زن ناصر تقوایی بود . بعد هم یک کتاب بی اهمیت و خیلی معمولی نوشت بنام زنان بدون مردان که کیهان توی بوقش کرد و وزارت بیکار ” اسمش رو نیار! ” دنبال قضیه راه افتاد و چند کتابفروشی را آتش زدند و عده ای را همراه با شهرنوش گرفتند و جنجال غریبی راه افتاد و خیلی ها اسمشان تیتر روزنامه ها شد ، از جمله همین شهرنوش پارسی پور. چه بزرگی و چه اثر گذاری ملی داشته است این خانم؟ عباس پلاش ظاهرا” هر جنبندهء مونثی را در عالم ادبیات و هنر یک انسان بزرگ می بیند!
سایر بخشهای نقد عباش پالاش صرفا” نقل قولهایی از مقالهء من و نیز ابراز ” احساسات و دلنوشته ها و منویات قلبی و حسی و علایق و یافته های روحی و امیدواری های شخصی و دلگرمی های فردی ” ایشان هست . طبیعتا” بنده هیچ جوابی یا موضعی در قبالشان ندارم و نمی توانم هم داشه باشم .
در بین عکسهایی که جناب درویش گذاشته اند ، عکس انوشه انصاری برایم جالب بود . دختری که در خانواده ای میلیارد در تهران به دنیا آمد ، با تکیه بر ثروت انبوه پدرش به آمریکا رفت ، در آنجا با یک میلیاردر دیگر ازداج کرد ، با ثروت پدر میلیاردش و نیز ثروت شوهر میلیاردش یک شکرت تجاری تولیدی زد و مشغول خرید و فروش برس شد ، برای یک سفر تفریحی اش به فضا مبلغ بیست میلیون دلار نقدا” پردات کرد و با ضرف شش میلیون دلار دیگر خودش را به مدت یکماه روی جلد مطبوعات آمریکا نگه داشت. ضمنا” برای جلوگیری از فراموش شدنش ، سالیانه ده میلیون دلار هم کنار گذاشته تا به عنوان ” جایزهء فضایی انصاری ” پرداخت کند . یک چنین فردی هرگز آدمی موفق محسوب نمی شود . مادر پیر و دهاتی من هم اگر پدر میلیاردی داشت و بجای اینکه زن پدر بی پول بنده شود میرفت زن راکفلر یا همین بابای انوشه انصاری میشد ، من هم بیست میلیون دلار می دادم و الان احتمالا” از مدار زمین و شاید هم از جایی بین کیوان و ناهید و مهر ، در وبلاگ محمد دریش کامنت می نوشتم. بقول حافظ :
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد!
انوشه انصاری انسانی هست بسیار بی رحم ، سنگدل و بدور از احساس و عواطف انسانی . این انسان بی رحم بیست میلیون دلار یکجا پول داد تا صرفا” به فضا برود و به عنوان یک توریست! از آن بالا کرهء زمین را نگاه کند . بعد هم شش میلیون دلار دیگر خرج کرد تا معروفتر شود . من همان زمان در جایی نوشتم ” با این مبلغ میشد هشت هزار انسان نابینا را در آفریقا بینا کرد ، برای چهار هزار کودک اقغانی هم پای مصنوعی خرید ، و برای صد هزار کودک بیمار ایرانی درمانگاه ساخت ” . انوشه انصاری اما ترجیح داد برای چند ساعتی خوش بودن و بقول خودش ” تماشای منزل مامانش اینا از فضا ” هشت هزار انسان دنیا را تاریک ببینند ، چهار هزار کودک آرزوی راه رفتن را در دلشان نگه دارند و صد هزار کودک ایرانی از بی دوایی و بی درمانی بمیرند . یکروز باید این زن را محاکمه کرد ، به جرم بی رحمی .
در این مثالی که راجع به انوشه انصاری گفته ام و اینکه اگر چنین ثروتی داشتم من هم در سفری توریستی بف فضا می رفتم، البته منظورم من نوعی هست. یعنی هر کسی می توانست در شرایطی مشابه ، همین سفر را برود .
درود بر لطیف عزیز و با تشکر از حضور مؤثر و پاسخگویت … در مورد پاسخ هایت به نقد عباس پالاش فعلن منتظر می مانم تا واکنش خودش را ببینم و بخوانم. اما در مورد انوشه انصاری باید عرض کنم که ثروتمندان فراوانی پیش و بعد از او بوده و خواهند بود که هرگز حاضر نشدند چنین کاری انجام دهند. یعنی بر خلاف آنچه که نوشته ای: شرط گردشگری فضایی فقط پولدار بودن نیست! باید ویژگیهای دیگری هم داشت که یکی از آنها شجاعت است و ایستادن در پای تحقق رؤیاها به هر قیمتی. دوم این که با استدلالی که کردی، می شود هر نوع فعالیتی که انتهایش به صورت مسقیم به کاهش بیماران و گرسنگان عالم ختم نشود را تکفیر کرد. در صورتی که نباید فراموش کنیم که تحقیقات فضایی می توانند بیشترین و موثرترین کمک را به داشتن رفاهی بیشتر و دنیایی ایمن تر در آینده کنند و این تحقیقات البته به پول و سرمایه گذاری نیاز دارند. خود انوشه در جایی گفته بود: “من به بچه های گرسنه غذا نمیدم نه به این دلیل که گرسنگی اونها برام مهم نیست بلکه به این دلیل که غذا دادن به 100، 1000 یا 100 هزار نفر مشکل رو حل نمیکنه. در حالیکه یکی از ریشههای اصلی گرسنگی به مسائلی مثل خشکسالی و استفاده از روشهای غلط کشت و کار بر میگرده و شما میدونید که تحقیقات فضایی چه کمک عظیمی به ایجاد تغییر در شرایط کشت وازبین بردن آفت از محصولات کشاورزی میکنه؟ دانشمندان فضایی ممکنه متخصص میکروبیولوژی، مهندسی، علوم تغذیه، شیمی، گیاهشناس یا موارد دیگری باشند که با هم همکاری میکنند تا راههایی رو پیدا کنند که به رشد بهتر در زمین و مدار منجر بشه.آنها به دنبال راهی هستند تا بتونند مواد خام قابل بازیافت رو برای استفاده در زمین یا ماه و یا سایر سیارات به دست بیارند و به راه حلهایی برای حفظ محیط زیستمون برسند. من امیدورام بتونم مردم بیشتری رو تشویق کنم تا وارد این شاخههای علمی شده و راههایی رو پیدا کنند تا محصولات رو از خطر نابودی محافظت کنند و راههای بهتری رو پیدا کنند که مردم هیچوقت گرسنه نباشند.”
خلاصه این که من انوشه را اصلن آدم بی رحم و به دور از عواطف انسانی و سنگدل نمی بینم لطیف جان! به نظرم اگر برای انوشه مجاز باشیم تا از صفتهایی نظیر آنچه که تو برشمردی بهره گیریم، برای خون آشامانی چون صدام حسین و هیتلر و موسولینی و پینوشه و … باید از چه کلیدواژه هایی بهره گیریم؟!
درود …
لطيف جان ارادتمنديم دربست. من كلا آدم خبيثي هستم! و به اين راحتيها خيلي چيزها تو كتم (به فتح ك) نمي ره. مي دوني كه يك سور هم به دايي جان ناپلئون زدم و از مريدان تئوري توطئه هستم. جوابتو دو بار خوندم و يكبار ديگر هم متن جناب پالاش را. در نحوه تحليل هر دو، بنده معترف هستم كه از دو ديدگاه بسيار جالبند. اين تحليلها كمك مي كند كه نحوه بررسي يك موضوع را از دو نگاه كاملا متفاوت ياد بگيريم. نمي خواهم حاشيه بروم. اما اينجا من يك مشكلي دارم. (حالا نگي مشكل داري اصلا ولش كن برو و نخون!) مشكل من در اين است كه دو عزيز از دوجنبه به يك موضوع نگاه مي كنند يكي از جنبه هاي خوش بينانه با ديدن تمام اموري كه توسط هر كسي حالا چه به عنوان زن و چه به عنوان مرد انجام مي دهد و كوچكترين كار را موثر و توجيه كننده يك فعاليت زنده تلقي مي كند و از طرف ديگر فردي كه هر چيزي را تأثير گذار نمي داند و با قياسهاي متضاد و در عين حال قابل قبول مي تواند هر فردي را براي كاري كه انجام مي دهد و عملگري انساني در برابر آن را انجام نمي دهد، هر چند كه شايد به اين راحتي هم شدني نباشد، بي رحمي مي خواند. ببين به ديگر سخن من خواننده كه بايد از نوشتارهاي شما عزيزان نتيجه بگيرم در هپروت عشق به تحليلهاي هر دوي شماعزيزان گير مي افتم. در نگاه اول بي سوادي من كاملا خود را نشان مي دهد شك ندارم. ولي حقيقتا من ميمانم و يك سوال بزرگ و آن اينكه تأثيرگذاري يعني چه؟ و حد آن براي مشخص كردن و تأييدش در يك جامعه چگونه است؟ در اين شك نكن كه ارادتمند تمامي دوستان از جمله شما و جناب پالاش عزيز هستم.
درود بر امیر عزیز … انگار دیشب کم خوابی داشتی نه؟! قزوین چطوره؟ خوش می گذره دیگه … نه؟ در مورد اشاره ات به فتح روی “ک” واقعن شاهکار بود!
در مورد پرسش اساسی ات هم می مانم تا پاسخ لطیف را بشنوم: این که حد تأثیر گذاشتن یا نذاشتن یک پدیده یا فرد در چی و کجاست؟
مخلصیم رفیق.
من اگر در آن جمعی که انوشه انصاری چنین حرفی را زده بود می بودم، بر می خواستم و می گفتم ” ببخشید ، خانم انصاری ، مگر شما فضا نورد هستید؟ مگر شما دستی در تحقیقات علوم فضایی دارید؟ مگر شما حتی برای یک لحظه در عمرتان در زمینهء مسائل مربوط به علوم فضانوردی درسی خوانده اید یا مطالعه ای داشته اید یا مطلبی نوشته اید یا پژوهشی کرده اید یا به این علم به اندازهء یک هزارم سر سوزن خدمتی کرده اید؟! دانشمندان فضایی مشغل تحقیق در این زمینه هستند؟ خب هستند که هستند! خانم انصاری به تو چه که دانشمندان فضایی مشغول چه کاری هستند؟ علم آنها و تحقیقات آنها چه ربطی به تو دارد؟ ” . و البته حیف که من آنجا نبوده ام!
انوشه انصاری بیست میلیون دلار داد تا برای چند روز همراه با فضانوردان روسی – که برای تحقیق در زمینهء علوم مختلف به فضا می رفتند – بنشیند و از پنجرهء فضاپیما زمین را تماشا کند و عکس بگیرد . درست مثل کسی که شش میلیون بدهد تا به مدت یک ساعت در جمع خلبانهای یک هواپیمای ب 52 بنشیند و مسیری را در کنار آنها باشد و لذت ببرد . یک چنین همسفر شدنی که ارتباطی به کار آن خلبانها ندارد . انوشه انصاری گفته است دانشمندان فضایی ممکن است متخصصین مختلفی باشند که البته هم هستند. اما این وسط گردش یک توریست فضایی که مهمترین دستاوردش ” دیدن خانهء مامانش اینا توی تهرون (عین جمله اش در مصاحبه با صدای آمریکا ) بوده ” چه حاصلی برای علم و بشریت دارد؟ مگر وقتی بنده چهل هزار تومان می دهم و بلیط هواپیما از شیراز به تهران را می خرم و به مدت یک ساعت ابرها و آسمان را تماشا می کنم ، در این یک ساعت به علوم هوانوردی خدمتی کرده ام؟ مگر صنعت هواپیما سازی در دنیا را به جلو برده ام؟ انوشه انصاری نه به عنوان یک کارشناس بلکه به عنوان یک ثروتمندی که یک صندلی فضاپیمای سایوز را برای چند ساعت به قیمت بیست میلیون دلار خریده بود به فضا رفت و برگشت . خام انصاری قرار است از موضع چه کسی مردم را تشویق به به شناخت شاخه های مختلف علمی کند؟ مگر ایشان بجز یک مدرک لیسانس در رشتهء سیم کشی منزل و یک فوق دیپلم در زمینهء دکوراسیون اتاق پذیرایی اندوختهء علمی دیگری هم دارد؟ یک سیم کش و آشپز چه یامی برای مردم جهان می تواند داشته باشد؟ برای من جالب است که بعضی سایتها سعی کرده اند این خانم را تا مرحلهء مهندسی کامپیوتر هم بالا ببرند . در دنیایی که دانشگاه آزاد امیدیه ( دهستانی از تابع ماهشهر ) به دانشجویانش سه سوته مدرک فوق لیسانس پیوستهء مهندسی کامپیوتر می دهد و مرکز مطالعات مدیریت استراتژیک! تهران با دریافت شش میلیون تومان محمدباقر جهانگیری ( از اقوام ما) را ظرف دوازده ماه تبدیل به دکتر محمد باقر جهانگیری کرده است ، انوشه انصاری با فوق با در دست داشتن فوق دیپلم طراحی دکوراسیون اتاق پذیراشی اش و بدون داشتن حتی یک دقیقه کار علمی در تمام عمرش ، می خواهد از موضع چه کسی ما جهانیان را تشویق به علم آموزی کند؟
خانم انصاری چه شجاعتی داشت؟ کسی که پدرش و عموهایش از سناترهای مجلس سنای دوران شاهنشاهی بوده اند و انحصار واردات چندین رقم کالا را در دست دشته اند و همراه با اشرف پهلوی صدها میلیون دلار در آمریکا و اروپا سرمایه گذاری مشترک کرده اند و دز زمان انقلاب قریب به یک میلیارد دلار سرمایه را فقط در بانکهای آمریکا و سویس داشته اند ، کسی که شوهرش به عنوان هدیهء ازدواج فقط در یک نوبت بیش از ده میلیون دلار جواهر پیشکش اش می کند و کسی که با اینهمه امکانات و برخورداری از عالی ترین امکانات موجود آموزشی در دنیا نتوانسته بیشتر از یک فوق دیپلم طراحی اتاق پذیرایی بگیرد ، چه استعداد علمی داشته است؟ چه شجاعتی در علم آموزی است؟ شوهر این خانم یکجا چک کشیده و بیست میلیون دلار داده است تا زنش را برای چند ساعت خوشحال و برای همیشه معروفش کند . اگر من در جمعی نشسته باشم که همه از شدت گرسنگی در حال مرگ هستند، بعد بلند بشوم بروم صندلی ” وری های کلاس اسپشیال سیت ” ایرباس 380 خطوط سنگاپور را به مدت دوازده ساعت به قیمت هشتاد هزار دلار اجاره کنم و در حالی که شامپاین ” لا دی روژ پاریس ” همراه با خاویار روسی میخورم ، از بالا مرگ گرسنه های روی زمین را تماشا کنم و لذت ببرم ، شجاعت به خرج داده ام؟ که رویای یک چنین منظره ای را برای خودم محقق کنم؟ رویایم توی سرم بخورد . منی که بیست میلیون دلار میدهم تا از روی مرده های گرسنه ها و از لا به لای کورهای قابل علاج و از کنار معلولهای بی دست و پا و بی رخ ویلچر و بی عصا بگذرم که بروم سوار فضاپیمای سایوز بشوم تا بیست دقیقه منزل ” مامانم اینا ” را از مدار زمین ببینم و برای خمسرم پیغام بدهم که ” ای لاو یو ” ، همان بهتر که با این چنین آرزوهایی به زیر گل بروم . من باید خوش باشم به چه قیمتی؟ اگر رمقش را داشتم برایتان لیست و نشانی سایت سازمانهایی را می گذاشتم که می تانند فقط با پنجاه دلار در آفریقا یا هند یک عمل آب مروارید را انجام بدهند و یبه چشمان کی از صدها هزار نابینای اینچنینی روشنایی بدهند . انوشه انصاری می گوید ” من می توانستم با این پول صد هزار کور را روشنایی ، صد هزار معلول را دست پا ، یا صد هزار گرسنه را غذا ، یا صد هزار بی سواد را سواد ، یا صد هزار بی پناه را پناه ، یا صد هزار کودک در معرض فلج اطفال و آبله را واکسن بدهم ، اما ندادم و در عوض این ول را به روسها دادم تا من را با خودشان به فضا ببرند و به مدت هشت ساعت از آن بالا منزل مامام اینا را نگاه کنم و توی دنیا به عنوان الین زن پولدار و توریسنت و خوش گذران فضایی اسمی در کنم و بابام ومامانم و عموجون هام و شوهر گل ام هم جلوی خونواده های رقیب پز بدهند و حالش را برند . یک چنین اشخاصی مایهء ننگ بشریت اند . مگر بیل گیتس و زنش که همهء ثروتشان را وقف گسترش علم و کمک به فقرا کرده اند رویایی شخصی آرزوهای فردی نداشتند؟ درود بر وجدان بیل گیتس که حاضر نشد برای سفرش به هند از صندلی بیزینس کلاس هواپیما استفاده کند و درود بر انسانیت زن بیل گیتس که گفته بود هربار که میخواهم لباسی را بخرم اول محاسبه می کنم که با این پول چند کودک تشنه را میشود در آفریقا آب داد یا در آمریکای جنوبی جان چند مادر را در وقت زایمان می توان نجات داد؟ و به همین دلیل است که یکسال است هیچ لباسی نخریده ام ..
امیرجان من الان از دست این انوشه انصاری بقدری عصبانی هستم که اگر جلویم سبز شود چهار دسته بیل را توی سرش خورد می کنم! به همین دلیل فعلا” نمی توانم دربارهء خانمهای فمیسنست ( که از جمله یکی شون همین انوشه انصاری ملعون هست!) حرف بزنم. بایست اول دو سه استکان کمر باریک عربی چای قند پهلوی تازه دم بنوشم و نیم ساعت هم تسبیح مهره درشتم را بچرخانم تا اعصابم یک خورده بیاد سرجایش . بعد که از حالت به هم ریختن کافه رستوران و شعبان جعفری آمدم بیرون و دالایی لاما شدم، آنوقت بحث را ادامه می دهیم . چطوره؟
من که موافقم! چون با این حالی که الان تو داری، ممکنه دست به چاقو … چیزی شده و بر خلاف میلت که مخالف اعدام هستی، بزنی یه بابایی رو برای همیشه بفرستی تعطیلات مادام العمر! نه؟
یک ساعت استراحت می دهیم!