هموطن عزیزم، جناب عباس پالاش، روز گذشته دیدگاههای مشروح خویش را در بارهی یکی از یادداشتهای اخیر نگارنده در دلنوشتهها با عنوان: « آیا زنان کلاردشتی میتوانند در نرم کردن مواضع لطیف و ناصر مؤثر واقع شوند؟!» برایم ارسال داشتند که دریغم آمد به دلیل اهمیت بحثی که لطیف عزیز آغاز کرده است، آن را در اینجا بازانتشار ندهم.
پیشاپیش از عباس و دیگر هموطنانی که سزاوارانه در این بحث مشارکت کرده و خواهند کرد، سپاسگزاری میکنم.
و اما نامهی عباس پالاش:
سلام
مطلب شما درباره نوشته آقای عبادی و نظرات خوانندگان مانند خانم روشنک و همچنین نوشته آقای عبادی را خواندم. اما چند مطلب.
یک، حرکتهای نوپای اجتماعی به همان اندازه که نیاز به حامی و پشتیبان دارند، نیازمند منتقد نیز هستند. نحوه برخورد با انتقاد، نشانگر بلوغ آن حرکت است. به شخصه با وجود انتقادهایی که ذکر خواهم کرد، از آقای عبادی بابت نقدشان تشکر میکنم. توضیح غیر ضروری این که، دلیل این تشکر و اینکه یک مرد، علاقمند به فهم انتقاد مرد دیگری از جنبش و حرکت خانمهاست، این است که در حال سوار شدن به مترو یا اتوبوس نیستیم و قصدمان بحثی فکری است.
نوشته ی – به نظر من کمی شتاب زده – آقای عبادی، سعی در بیان و اثبات این نکته از طریق ارایه شواهد دارد که راه و روش و افق فکری آنچه آن را فمنیسم ایرانی مینامد، اثباتی و بر پایه ویژگیهای سازنده زنانه نیست، بلکه دارای یک تناقض آشکار یا پنهان در مبارزه با چیزی است که هنوز زیر سلطه فضای فکری آن است. یعنی با استفاده از ابزارها و قدرت مانورهای موجود در نظامی که زن را ضعیفه میداند، سعی در مبارزه با تفکر و نظامی دارد که زن را ضعیفه میداند. این تذکر، تذکری ارزشمند است ولی آنچه باعث میشود آنرا شتاب زده بدانم، ندیدن گرفتن بعضی مسایل و برخی شواهد نامناسب برای بیان این حرف است. در ادامه نوشته، سعی میکنم نوشته آقای عبادی را بخوانم و درک کنم.
“فمینیسم در جهان غرب پدیدهای است با ریشهای عمیق و تاریخی که بنا به اقتضای شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم آن دیار به وجود آمده و به تدریج شکل گرفته و در هر بخشی از جغرافیای آن نیز حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است. اما همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
بازگویی سخن آقای عبادی:
فمنیسم، پدیدهای است غربی یا پدیدهای ست در غرب.
فمنیسم غربی، دارای ریشهای عمیق و تاریخیست.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای زمانی، مکانی، اجتماعی و سیاسی مردم غرب بوجود آمده است.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای واقعی مردم آن دیار بوجود آمده است.
فمنیسم غربی، پدیدهای است تدریجی.
فمنیسم غربی که بر اساس نیازهای عمیق و واقعی و در نتیجه مشترک مردم غرب پدید آمده است، در عین خاستگاه یکسان به دلیل نیازهای عمیق یکسان، بسته به جغرافیا، حالتی بومی و منحصر بفرد دارد.
فمنیسم ایرانی، وارداتیست.
فمنیسم ایرانی، جدید است.
مهمترین اشکال یا اشکال مهمتر فمنیسم ایرانی، تعریف نشده بودن آن است.
حال بررسی :
در این که فمنیسم پدیدهای است غربی بحث چندانی نیست. تنها تذکر این مطلب، تفکیک غرب جغرافیایی و غرب فکریست. اما تصور میکنم در پشت عبارت، غربی بودن فمنیسم، یک نکته مبهم مانده است. چرا غرب خاستگاه فمنیسم شد؟ وقتی میگویم غرب، منظورمان غرب جغرافیاییست؟ ظاهرا با نظر به اینکه آقای عبادی بعدتر در جایی اشاره به رویکرد کمونیستی به فمنیسم دارد، برداشت من، غرب جغرافیایی نیست. اما آیا همیشه غرب، دارای ریشههای فمنیستی بوده است؟
در باره پیدایش فمنیسم و تاریخچه آنان، ظاهرا معقولترین و به واقعیت تاریخی نزدیکترین نظر، شروع آن در قرن نوزدهم و اوج گیری و ظهور اجتماعی موثر در قرن بیستم است.
“همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
این سخن درست اما به نظر من ناقص است. وارداتی بودن واژه، یک پدیده را وارداتی نمیکند. یا قایل به این هستیم که اقتضائات زمانی، مکانی(؟)، اجتماعی، سیاسی و نیازهایی واقعی مشابه با فمنیسم در غرب در مردم دیار ما وجود دارد یا قایل به این اقتضائات نیستیم. اگر قایل به این اقتضائات- کدام اقتضائات؟- نباشیم، و این نیاز غیرواقعی و کاذب باشد، موضوع تفننی کم ارزش میشود. اما اگر قایل به این نکته باشیم که نیازها و خواستهایی مشابه آنچه باعث بروز فمنیسم در غرب شد، در دیار ما زمینه ساز و باعث بروز فمنیسم شده است، اشکال آقای عبادی این میتواند باشد که برای نیازی نو، بومی و نسبتا متفاوت، راهکاری نامناسب و غیر منطبق با آن برگزیده شده است. فمنیسم برای پاسخگویی به مشکلاتی آمده که مشکل ما نیست. شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم ما در رویکرد فمنیستهای ایرانی، لحاظ نشده است. با توجه به تقسیمبندی که بعدتر آقای عبادی در پاسخ به نظرات انجام دادهاند و رویکرد به فمنیسم را به کمونیستی و لیبرالیستی تقسیمبندی کردهاند، سخن آقای عبادی به بیان دیگر این میشود که رویکرد فمنیستهای ایرانی، کمونیستی است، به این معنا که اقتضائات زمانی، مکانی، فرهنگی، سیاسی را نادیده گرفته یا کم اهمیت میدانند و به آن توجه عمیق ندارند و در صدد الگوبرداری یا پیادهسازی پدیدهای تاریخی بدون داشتن ریشه و زمینه مناسب در جغرافیا و تاریخی دیگرند.
وارداتی بودن فمنیسم را صحیح نمیدانم. حتا اگر رهروان اولیه آن در ایران، با دیدن جوامع غربی به فکر آن افتاده باشند، به معنای وارداتی بودن نیست. شروع فمنیسم، مثلا از کشف حجاب نیست که شروع آنرا از دستور رضا شاه بدانیم. یا باور داریم که جنبش اجتماعی خودجوش است یا نداریم. مثال کمیربط اینکه فلسفه اسلامی هم با ترجمه دستوری مامون ریشه گرفت اما هویت مستقل پیدا کرد.
اما چه چیز باعث شروع فمنیسم در قرن نوزده و بیست و نه مثلا در قرن هفدهم و یازدهم شد؟ اگر مطابق نظر آقای عبادی، فمنیسم غربی را اصیل و دارای ریشه و مکان مناسب بدانیم، باید اتفاقی در قرن نوزده و بیست افتاده باشد که در قرون قبلی نیفتاده است.
به نظر من، ریشه گرفتن و مطرح شدن فمنیسم در سالهای اخیر در کشور، ارتباط بسیار زیادی به افزایش سطح سواد، آگاهی و دسترسی به اطلاعات و مشاهده نحوه زندگی جوامع دیگر، رفاه شهرنشینی و فرصتهای فراغتی که از آن بدست میآید، ظهور و پررنگ شدن طبقه رسمی کارگران و کارمندان زن، استقلال نسبی مادی و برخورداری از فرصتهای اجتماعی بیشتر ناشی از مدرن شدن زندگی شهری و … دارد.
بحث دیگر آقای عبادی، تعریف نشده بودن فمنیسم ایرانیست. تذکر و انتقاد خوب است اما پرسش به موقع هم ارزش خاص خود را دارد. مقایسه دوران شروع و ریشه گرفتن یک پدیده با بلوغ و پختگی پدیده مشابه، چندان مقایسه درستی نیست که از آن انتظار نتایج درست داشته باشیم. در قرن نوزدهم هم میشد گفت، فمنیسم پدیده تعریف نشدهای است. تا ریشههای این حرکت اجتماعی نو شکل نگرفته بود میشد گفت این پدیده، بیریشه است.
“بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان میدانند. اما اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهی زنان چه هستند و به چه شیوهای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعهای به جامعهای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است.”
برداشتی که آقای عبادی از فمنیسم ذکر میکنند، به نظر من هم برداشت درستی است. با نهضتی سیاسی بودن فمنیسم البته موافق نیستم و نمیتوانم ارتباط جنبش اجتماعی با بحث سیاسی آن را درک کنم. با ادامه فرمایش ایشان در مورد اینکه فهم یکسانی از حقوق بدست نیامده یا از دست رفته و شیوههای احقاق آن وجود ندارد هم موافقم با چند تذکر.
در اینکه ممکن است نظر من درباره بعضی از حقوق زنان با دیگری متفاوت باشد، حرفی نیست اما معنای آن این نیست که توافق حداقلی هم در این زمینه وجود ندارد. عامیانه و کوچه بازاری اگر حرف بزنیم، اینکه یک زن حتا در کلان شهر تهران، در هر سن و هر لباس و هر منطقهای، بدون شنیدن متلک و مزاحمتهای زبانی و رفتاری، نمیتواند به خیابان برود و حق دارد که بدون این آزارها، زندگی کند که مورد مناقشه نیست. حق تحصیل، حق تعیین سرنوشت، حق انتخاب همسر، حق رای، حق استقلال مالی و حق داشتن امنیت و آرامش و … و بسیاری از حقوق اولیه که حقوق بشری محسوب میشوند و حقوق عامی مانند حق کرامتی که مورد تایید اسلام در مورد بنی آدم است، حقوق حداقلی است. البته در مورد کار کردن همسران خانه دار فرزند دار بحث است و کسی منکر عدم توافق نیست. اما بیشتر این موارد اختلاف بدلیل تصادم این حقوق با حقوق دیگر است. تصادم حق آزادی فرد با حق فرزند. تصادم حق همسر با قایل بودن به حق چند همسری مرد. خلاصه سخنم اینکه توافق در حال گسترش و تاییدی هست که اولا حقوق زنان بطور مکرر و گاه سیستماتیک و در بسیاری از موارد حتا ناخودآگاه بر اساس الگوهای رفتاری جامعه، نقض میشود. اینکه چه حقوقی نقض میشود بخش اندکی از ظلمهای رایج در جامعه هم به زن و هم به مرد است. شاید تا بیست و چند سال پیش، توجه عمومی به مسالهای مانند آلودگی و اثرات آن بر زندگی نبود و کسی حق داشتن هوای سالم را جزو حقوق خود نمیدانست. تصور من این است که اولا نداشتن توافق بدلیل نشناختن همه حقوق و عوارض نقض آن و درک اهمیت آن است و دوم اینکه ما در حال کشف حقوق خود هستیم. فمنیسم ایرانی هم در مرحله کشف حقوق است، رسیدن به توافق بدون گذر از این مرحله نه ممکن است و نه مطلوب. اما درک عمومی در مورد نقض گسترده حقوق درک نادرستی نیست.
اینکه شیوههای احقاق حق در جامعهای با جامعه دیگر متفاوت است هم حرف درستی است. باید الگوی و راهکار متناسب با جامعه ایرانی انتخاب شود. اما آیا معنای آن استفاده نکردن از تجارب جوامع دیگر است؟ از یک سوی آقای عبادی معتقد است باید راهکار بومی و منطبق بر جامعه بومی باشد و از سوی دیگر ایراد آقای عبادی به فمنیستهای ایرانی این است که چرا از ظرفیتهای ضعیفگی استفاده میکنید. پس منطقا حرف آقای عبادی این میشود که درست است از ظرفیتهای جامعه استفاده میکنید اما این روش درست نیست. وظیفه هیچ منتقدی نیست که لزوما راه حل ارایه بدهد اما ایکاش دلسوزی و نقد آقای عبادی همراه میشد با چند راهکار در چارچوب جامعه ایرانی فعلی.
تصور من این است که رسیدن بخشهایی از جامعه به حقوق خود مانند زنان یا اقوام یا گروههای اقلیت دینی، حتا زندانیان اعم از سیاسی و غیر سیاسی، گروههای محیط زیستی، زیرمجموعه رسیدن جامعه به حقوق انسانی و بشری است و رابطه تعاملی دارد. یعنی هر چه جامعه بیشتر به سمت رعایت حقوق بشری برود، زیرگروهها به هدف خود نزدیکتر میشوند و تلاش زیرگروهها برای رسیدن به حقوق خود، باعث آگاهی کلی جامعه به حقوق بشری و شهروندی خود میشود. از همین رو، با اینکه به عنوان یک مرد، فمنیسم اثر خاصی بر زندگی و کارم ندارد و با آن بیگانهام و شاید حتا شبیه بعضی برخوردهای خشنی که آقای عبادی در کامنتها ذکر کردهاند با من هم شده باشد، اما همانند بحث حقوق اقوام، حقوق شهروندی، حقوق زندانیان و … آگاهی به حقوق بخشی و منطقهای را زمینه ساز آگاهی عمومی میدانم و از آن استقبال میکنم.
“این ناهمگونی در خواستههای سیال و شیوههای تلاش برای رسیدن به آنها شامل فعالیتهای فمینیستی نوپا در ایران نیز میشود” با فرمایش آقای عبادی موافقم با تکرار این نکته که اشکال آقای عبادی وارد است اما به معنای آن نیست که هیچ خواسته مشترک و هیچ روش صحیح بومی برای احقاق آن نداریم. کافیست به تلاش قابل تحسین کمپین یک میلیون امضا و تلاش بعضی فعالان جنبش در باسواد کردن زنان روستایی و برقراری رابطه و ایجاد کتابخانه نگاه کنیم. آقای عبادی نیز قبول دارند که فمنیسم ایرانی نوپاست.
“در طول تاریخ ایران هیچ جنبشی و هیچ حرکتی که توسط زنان صورت گرفته باشد یا زنان در آن نقشی اصلی را ایفا کرده باشند و یا حداقل اینکه خواستار تامین ابتداییترین حقوق انسانی برابر برای زن و مرد بوده باشد، وجود نداشته است و زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند.”
برای این فرمایش آقای عبادی، سوادی چنین دراز و بلند ندارم که چیزی بگویم، هر چند تجارب قبلی میگوید کمی احتیاط باید کرد. اینکه چرا هیچ جنبشی در ایران از طرف زنان برای احقاق خود مردان صورت نگرفته است، به نظر من ایراد درستی نیست و در ثانی خیر بودن نیت فعالان فمنیستی را زیر سوال نمیبرد. در ثانی ما چند جنبش زنانه داشتهایم که از آنها سوال میکنیم چرا در این همه جنبشی که داشتهاید به فکر حقوق ما مردان نبودهاید. اینکه زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند نیز از جملاتی است که من کمی پرهیز دارم از بیان و پذیرش آنها بدلیل کلی بودنشان، البته. راستش چنین سواد طویلی و آگاهی طولانی از همه جنبشها ندارم. کمی از مشروطه میدانم و نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 57 و دوم خرداد و جنبش سبز.
“در تاریخ معاصر ایران اگر وجود نام پروین اعتصامی را در میان شاعرانمان استثنا کنیم، به این نتیجه غم انگیز میرسیم که ما حتی یک زن بزرگ که در سطحی ملی تاثیر گذار بوده باشد نداشتهایم.”
اینجاهای متن آقای عبادی کمی من را اذیت میکند. با این استدلال حتا استثنا کردن پروین اعتصامی هم درست نیست. خانم اعتصامی چه تاثیرگذاری ملی داشته است؟ شهریار چه طور؟ ندیدن فروغ و خانم بهبهانی و ژاله به چه دلیلی است؟ تاثیرگذاری در سطح ملی یعنی چه؟ منظور از شاعران تاثیرگذار نیما و اخوان و شاملو هستند؟ سایه چطور؟ سهراب سپهری؟ مقایسه میزان تاثیر شاعران زن با سابقه و تعداد بسیار کمتر با شاعران مرد، اصلا مقایسه معقولی نیست. تازه اگر بخواهیم به همین شیوه مقایسه کنیم، باید بگویم اثر شاعران زن تقسیم بر تعدادشان از اثر شاعران مرد تقسیم بر تعدادشان بیشتر است.
“حتی انبوه آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی نیز که در دوران دو پادشاه پهلوی به زنان ایران داده شد و فرصتهای بیشماری که برای شکوفایی استعدادها و ظهور زنانی همسنگ با مردان بزرگ به بانوان ایران داده شد نیز چارهساز نشد و در میان زنان ایران نه جنبشی فکری یا اجتماعی یا فرهنگی و یا حتی علمی و هنری پدید آمد و نه در میان آنها شخصیتی عمیق و بزرگ و خودساخته از میان برخاست.”
پیشاپیش عرض کنم نظرات آقای عبادی در این بخشها، اذیتم میکند. نمیتوانم بپذیرم اختناق عمومی زمان رضاشاه را میتوان فرصت شکوفایی استعداد زنها دانست. برخوردهایی که با مثلا بازیگر زن فیلم دختر لر شده است، از سوی جامعه سنتی صورت گرفته و نه حاکمیت. البته کشف حجاب و تاسیس مدرسه و بازیگری و خوانندگی رادیو بوده است. اما 57 سال زمان حتا اگر بپذیریم آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی انبوه بوده است، زمان اندکی برای رشد شخصیتهای بزرگ و عمیق و خودساخته است. ندیدن نقش پررنگ اعتقادات مذهبی، طردها و برخوردهای شدید خانوادگی و قبیلهای و قومی در محدود کردن زنان و پررنگ کردن یکطرفه آزادیهای حکومتی که در بسیاری از موارد مورد بدبینی جامعه بوده است، بررسی عادلانه و علمی نیست.
“نامهای بانوان فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب را که بررسی کنیم به سادگی در مییابیم که آنها یا از سوی قدرت فائقهی جامعهی خود (یعنی مردان) صرفا نقشهایی تزئینی را بر عهده گرفته بودند (مانند فرح پهلوی و فرخ رو پارسا) و یا آنکه نتیجه کارشان جز مقداری گریه وزاریهای ادبی و هنری چیز دیگری نبوده است (مانند فروغ فرخزاد)”
با عرض معذرت، آقای عبادی در مورد فروغ فرخزاد، به شدت بیسوادی میکنند. ندیدن نویسندگان و شاعرانی مانند غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور، ژاله، سیمین بهبهانی، سیمین دانشور حتا فعالیتهای پررنگ چریکی بعضی از زنانی که نام نمیبرم، چه وجهی دارد؟ نظر آقای عبادی در مورد تزیینی بودن اثر فرح پهلوی هم درست نیست و با چشمپوشی حداقل از آثار معماری است که در آن نقش مستقیم داشته. از خود نمیپرسیم چه شده بود که این تزیین ضروری شده بود؟ این چه کاریست که به قصد اثبات بیاثری زنان، نظر مضحک در مورد فروغ بدهیم؟ چون اعتقاد داریم، زنان حتا در صورت مساعد بودن انبوه شرایط مانند دو دوره پهلوی، استعداد رویش ندارند، دیگرانی را نبینیم و دیگرانی را بیخاصیت بدانیم.
“وجود و حضور خنثای زنان ایرانی در عرصه تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی علمی و تفاوت نکردن بود و نبودشان در صحنههای تصمیمگیریهای کلان مملکتی یا رخدادهای مهم کشور، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز نشانه اعتماد به نفس نداشتن آنها و باور نداشتنشان به داشتن تواناییهای یکسان عقلی، فکری، روحی، شخصیتی و مدیریتی با مردانشان بوده است.”
در اینجا آقای عبادی ریشه مشکل، یعنی بی اثر بودن زنان در جامعه را نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن به تواناییهای یکسان با مردان میداند. من و آقای عبادی یک تفاوت مبنایی داریم و آن در مورد شروع یا دقیقتر بگویم قوت گرفتن و جنبش اجتماعی شدن فمنیسم در ایران است، من دوران اخیر یعنی حداکثر بیست سال اخیر را در نظر میگیرم و تصورم این است که آقای عبادی از شروع دوران پهلوی. همین تفاوت باعث نتیجهگیریهای مختلف میشود. گزاره آقای عبادی را باور ندارم زیرا در مقدمات آن، اشکال میبینم. اینکه مثلا بیشتر وزرا مرد بودهاند یا اکثریت نمایندگان مرد، یا همه نخست وزیران مرد بودهاند و منطقا چون زنی در آنجا نبوده یا بسیار کمتر بوده، پس اثری نداشته و برای داشتن اثر باید حضور فیزیکی داشت، چندان از نظر من محکم نیست. مثالهای نقض را میتوان در مثلا مجلسهای فعلی دید که حتا بعضی از نمایندگان زن، برای حقوق زنان تلاشی نمیکنند. خلاصه سخنم اینکه، نبودن فیزیکی دلیل اثرگذار نبودن نیست و بودن لزوما اثرگذار. اما آقای عبادی سوالی را بدون پاسخ میگذارد و آن اینکه اگر زنان خنثا و بیاثر بودهاند انبوه آزادیها از کجا آمده بود و چرا آمده بود؟ چه نیازی به دادن نقشهای نمایشی و تزیینی به زنان بود. اینکه با تکیه مثلا به الگوهای غربی به زنان آزادی داده شد اما زنان رشد نکردند، آیا نقضی بر اشکال آقای عبادی به فمنیسم ایرانی نیست که میفرمایند بومی نیست و چون روشهای غربی را استفاده میکند، جواب نمیگیرد؟ اگر انبوه آزادیهای دو دوره پهلوی، زن بزرگی تربیت نکرد به این دلیل نبود که بومی نبود؟ بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان اجتماعی ما بود؟ خنثا بودن زنان با وجود آزادیهای غیر بومی در گذشته با اشکال اخیرتان به فمنیسم ایرانی در مورد روشها و دغدغههای غیر بومیشان، تناقض دارد.
“یک چنین حس رقتانگیزی که در وجود زنان ایرانی ریشه دوانده است آنها را عملا به گونهای تاریخی و سنتی در مقابل مردانشان تبدیل به ضعیفه کرده است.”
خلاصه جملات بالا و این جمله میشود اینکه، ضعیفه بودن زنان به دلیل حس رقتانگیز نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن تواناییهای یکسان با مردان است. اول اینکه این جمله هم اذیتم میکند. اصرار آقای عبادی برای تعیین تکلیف با مقدمات ناکافی و نادرست، اذیتم میکند. زنان از سپیدهدم تاریخ ضعیفه نبودهاند و اگر بودهاند بنده اطلاعی ندارم. خیلی منطقیتر به نظر میآید که ضعیفه بودن به دلیل نظام مسلط مردسالارانه تصور شود تا برعکس آن. نفوذ تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نگاهی که زن را ناقصالعقل میداند در خانواده، نحوه تربیت، آزادیهای فردی، قوانین، احکام، ساختارهای اجتماعی، دستورات دینی و هنجارهای قبیلهای و قومی، زن را ضعیفه میکند و نه بر عکس.
“ضعیفههایی که هیچگاه قادر به دفاع از حقوق اولیه خود نیز نبودهاند چه رسد به اینکه بخواهند برای کل مملکت و جامعه ایران کاری کنند.”
با عرض معذرت، این حرف را حرف بیربطی میدانم. چه از زمان مشروطه حساب کنیم چه از زمان 57، بعد از 150 سال یا 30 سال، مردان توانمند مبارز در جامعه مردسالار با ریشههای دینی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هنوز به خواسته عدالت نرسیدهاند، هنوز به آزادیهای محدود هم نرسیدهاند، جوری حرف میزنید که انگار مردان در ایران شقالقمر کردهاند و زنان عجوزه ضعیفه بودهاند و نتوانستهاند. بعد این همه سال هنوز حق اعتراض و برگزاری تجمع نداریم. چه شاخ و شانه کشیدن بیربطی میکنید آقای عبادی.
“در سالهای پس از انقلاب و گریز و مهاجرت بسیاری از نیروهای روشنفکر کشورمان به سرزمینهای اروپایی و آمریکایی و نیز آشنایی آنها با مفاهیم جدید سیاسی و اجتماعی در جهان غرب ، واژه فمینیسم نیز به ادبیات سیاسی ایرانیان راه یافت بی آنکه کسی معنا و مفهومش را به درستی بداند.”
به نظر من، آقای عبادی توجه دقیقی به الزامات سخنان قبلی خود ندارد. آیا معنای این جمله اخیر، این است که فمنیسم ایرانی بعد از انقلاب و مثلا حدود حداکثر بیست سال عمر دارد؟ پس آن فرمایشها در مورد دوران پهلوی چه بود؟ واژه فمنیسم حتا اگر محصول برخورد نزدیک با جوامع دیگر بوده باشد، نه بد است و نه وارداتی و نه به این معناست که کسی نمیفهمد یعنی چه. اگر درک عمومی برای احقاق حقوق زنان نبود که این واژه وارداتی مثلا واژههای دیگر مثل لیبرالسم کماثر بود و پیوندی چه عمیق بدانیم چه سطحی با جامعه برقرار نمیکرد. اگر کشش و طلبی در این سو نبود که این بازی ادامه پیدا نمیکرد.
“در جوامع مترقی غرب (و بخصوص در سده های اخیر) زنان و مردان اروپایی و آمریکایی همواره در حقوق اولیه و انسانی خود با یکدیگر برابر بودهاند” سواد چندانی برای بررسی سدههای اخیر در اروپا و آمریکا و برابری حقوق آنان با یکدیگر ندارم.
“فمینیسمی که در آنجا بوجود آمد و گسترش یافت صرفا تلاشی برای به دستآوری حقوقی مانند حق رای یا حق مزد برابر با مردان بود که دهها و صدها سال بعد به موضوعاتی مانند حق سقط جنین و یا حق همجنسگرایی و ازدواج زن با زن هم گسترش یافت.” باز هم سواد تاریخی چندانی در این زمینه ندارم.
“اما آنچه که زنان ایرانی از آن رنج میبرند با مشکلاتی که فمینیسم در جهان غرب خواستار برچیدن آنها بود اصلا شباهتی ندارد. زن ایرانی نه از حق رای یا مزد برابر بلکه از حق حیات و زندگی و نفس کشیدن برابر با مردان محروم است.” خب کمکم میتوان ریشههای اشکال آقای عبادی را دید. سطح خواستههای فمنیست غربی بسیار بالاتر از خواستههای فمنیسم ایرانی است و باید فمنیسم ایرانی در عوض تلاش برای موضوعاتی مانند حق رای و حق مزد برابر، به دنبال احقاق حق حیات و نفس کشیدن برابر و بدیهیات حقوق زنان باشد. خب، پس آقای عبادی نقض حقوق زنان در ایران را نه تنها باور دارد که آنرا بسیار عمیقتر از نقض مشابه در جوامع اروپایی و آمریکایی میداند.
“محرومیت و فلاکتی که زن ایرانی از آن رنج میبرد این نیست که چرا حق ازدواج با همجنس خودش را ندارد یا اصلا چرا اختیاری بر بدن و ماتحت خودش ندارد. استیصال زن ایرانی در این است که از سوی عموم جامعه خود به عنوان یک انسان کامل به رسمیت شناخته نمیشود. جان یک زن ایرانی در باور تفکر و فرهنگ و دید یک ایرانی (که تبدیل به قانون هم شده است) ارزشی معادل بیضه یک نوزاد مذکر دارد”
پس اشکال این میتواند باشد که در عوض طرح موضوعاتی مانند حق ازدواج با همجنس و آزادی جنسی، به دنبال تغییر نگاه جامعه در نیمانسان دانستن زن باشید. نمیدانم ولی گمان نمیکنم بدنه فعالان فمنیسم ایرانی به دنبال قانون ازدواج با همجنس باشند. آزادی پوشش را معادل آزادی جنسی نمیدانم ولی باز هم طرح آن در جامعه سنتی را بیوجه میدانم.
“زن ایرانی در محیط اجتماعی و خانوادگی و حتی عاطفی خود ناتوان، هراسان، بی پناه و در یک کلام ضعیفه هست. همین احساس ضعیفگی بوده است که زن ایرانی را تا این حد حقیر و زمینگیر نگه داشته است” خلاصه سخنان آقای عبادی اینکه جامعه، زن را نیمانسان میداند و زنان خود این را باور کردهاند.
“غالب زنانی که اخیرا در کشورمان و یا در گروههای اجتماعی و سیاسی ایرانی در خارج از کشورمان نام فمینیست را بر خودشان نهادهاند هنوز خودشان هم قادر به تعریف معنا و مفهوم کلمه فمینست نیستند. بسیاری از آنها (بویژه خارجه نشینهایشان) که در گروههای کمونیستی عضویت دارند جملاتی را در نشریات سازمانی خود درباره تلقیهای مکتب مارکسیسم از نقش زنان در انقلابهای کارگری خواندهاند و احساس فمینست بودن به آنها دست داده است.” خلاصه اینکه فمنیستهای اخیر خارج از کشور، درک درستی از فمنیسم ندارند، بسیاری از خارج نشینها فکر میکنند تلقی مارکسیستی از نقش زنان در انقلاب کارگری همان فمنیسم است. آقای عبادی برپایه برخوردها و مشاهدات خود احکامی را صادر میکنند که حتا اگر با مقدمات حکم ایشان موافق باشم، به حکم صادره و مخصوصا نتیجه بعد از آن اعتراض دارم. جملات بعد را بشنوید تا اعتراضم را بیان کنم.
“فمینستهای درون کشورمان از آنها وضعی بدتر دارند و غالبا از طریق خواندن مطالبی سطحی و احساساتی در وبلاگها و وب سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا و یا نهایتا از طریق جمع کردن چند امضا برای آن محفل در تفریحگاههای درکه و توچال تهران و یا تفرجگاههای اصفهان و شیراز احساس فمینیست بودن کردهاند. برخیها که پیشرفتهتر شدهاند کتاب جنس دوم (نوشته کمونیست معروف سیمون دوبووار که عقاید هولناکش بنیاد خانواده را در اروپا بر باد داد) را نیز خواندهاند و تلقیهای سست و مارکسیستی وی را با اصل باورهای فمینیسم معادل گرفتهاند. اخیرا یکی از سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا مصاحبهای با دختر نوجوانی (که متاسفانه اکنون در بند است) را منتشر کرد که در آن گفته بود اول فمینیست شده، بعد به عنوان یک فمینیست معروف شده و سپس در تلاش برآمده تا اگر بشود کتابی یا جزوهای یا نوشتهای را در زمینه معنا و مفهوم فمینیسم بخواند که بداند اصلا فمینیسم و فمینیست یعنی چه؟! (نقل به مضمون). با داشتن یک چنین فمینیستهایی در کشورمان، هیچ امیدی به خروج زنانمان از مرداب احساس ضعیفگیشان نیست”
قبل تر گفتهام اینکه کسی جنس دوم نخوانده، فمنیست بشود با مبنای آقای عبادی قابل اعتراض نیست. خود عنوان جنس دوم در کتاب سیمون دوبووار یعنی اینکه فرمایش آقای عبادی در مورد اینکه زن در غرب، جنس دوم نبوده و عمده مشکلش حق رای و دستمزد بوده، نادرست است. حس نیمانسان بودن در اینجا، معادل جنس دوم بودن در غرب بوده است. گزارههای شدیدی هم در این میانه صادر شدهاند مانند تلقی مارکسیستی دوبووار از فمنیسم، سست بودن این تلقی و ریز احکام دیگری که مورد بحث من نیست. اعتراضی که قبلتر بیان کردم، به حکم خارج نشدن زن ایرانی از گرداب ضعیفگی است. آقای عبادی عزیز، بنده به مثالهای شما نمیتازم و بسیاری را رد نمیکنم. بعله، تلقی بسیاری چه بسا خود من نادرست و سطحیست، امضا جمع کردن در توچال، آگاهی به ریشههای فمنیسم نیست، قبول. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، همین فمنیستها را داریم. برای شما خندهدار است کسی اول فمنیست بشود و بعد معروف و بعد دنبال کتاب برود، اما برای من جالب است و تا حدودی طبیعی، چون من فمنیسم را وارداتی نمیدانم و شما میدانید. برای من حس ظلم به زنان و حس اینکه باید کاری کرد، روح فمنیسم است. حال در ابتدا نمیدانیم چه ظلمهایی میشود و چه کارهایی باید کرد و از تجارب جهانی چیزی نمیدانیم و بعد به دنبال یافتن سوال و دغدغه، آشنا میشویم، چه اشکالی در این هست؟ من کمپین یک میلیون امضا را سطحی نمیدانم حتا اگر در امضا گرفتن در درکه اشکالی ببینم. اشکالاتی که گرفتهاید را رد نمیکنم، به نوع نگاهتان اعتراض دارم و به حکمتان. من به این جنبش خوشبینم و بخصوص پیوند پنهانی میان آن و جنبشهای اجتماعی اخیر میبینم و ظرفیت یادگیری آنرا بالا میدانم. اگر از اشکالات امروز این جنبش میپرسید، نه من دفاع چندانی ندارم و نه وظیفهای برای دفاع. اما بعضی اشکالاتی که ذکر کردهاید، اساسا خاصیت جنبشهای اجتماعی همهگیرست. تصور شیکتان از فمنیسم غربی منطبق بر واقعیت نیست. شما به ساختمان آماده دو قرن بعد نگاه میکنید بیآنکه در زمان ساخت و تخریب و بازسازی مجدد و اشتباهات و امضا گرفتنها در توچال لندن بوده باشید. مگر نمیگویید دوبووار تلقی سست دارد، همین جمله یعنی فمنیسم غربی یک مسیر مشخص مهندسی شده را طی نکرده. به در و دیوار زده و اشتباهات بسیاری داشته و افرادی مانند دختر خانم ذکر شده، داشته است. به خدا آقای عبادی همه ما بشر هستیم، حتا زنان اروپایی، چرا تصور میکنید موجودات عجیب غریبتری از ما هستند. ما ممکن است آشفتهتر به نظر برسیم، اما دلیل آن گذر طولانی و ناقص از سنت به مدرنیته در این کشور است. بلاتکلیفی ذهنی عموم جامعه همراه با نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را هم اضافه کنید به این بلبشو، انصاف بدهید که فمنیستهای ایرانی با همه اشکالاتشان بد کار نکردهاند. بازهم تکرار میکنم اشکالاتتان را مهم و مفید میدانم و رد نمیکنم.
“احساس ضعیفه بودن تنها مختص به تفکرات و روحیات عموم زنان ایرانی نمیشود. در طول دو سه سال اخیر و در تمام مواردی که دستگاههای قضایی و امنیتی حکومت با زنانی که خود را از خواص و فعال حقوق زنان و فمینیست میدانند برخورد کردهاند -بدون استثنا- واکنشهایی که از سوی زنان دستگیر شده یا به زندان افتاده و نیز محافل دوستان و همفکرانشان نشان داده شده است عمیقا با تکیه بر قابل ترحم بودن زن دستگیر شده و در جهت جلب ترحم مخاطب خود بودهاند.” خلاصه اینکه علاوه بر تفکر و روحیه عموم زنان ایرانی، خواص و فمنیستها نیز زن را قابل ترحم میدانند.
“کافیست با یک سرچ مختصر در گوگل نام زنان به زندان افتاده و نیز مطالبی را که پس از دستگیر شدن آنها ( بخصوص اعضای محفل کمپین یک میلیون امضا) توسط دوستانشان نوشته شدهاند و یا نامههایی که خود آنها از درون زندان به مقامات قضایی نوشتهاند و نیز مصاحبهها و اظهارات خانواده آنها درباره همسر یا دختر یا دوست زندانی شدهشان بیان شدهاند را بخوانید تا متوجه لایههای عمیق احساس ضعیفگی و قابل ترحم بودن زن یا دختر بازداشت شده در این مطالب بشوید. از یتیم بودن و برادر از دست داده بودن و دم بخت بودن و نامزد بودن و مادر مبتلا به سرطان داشتن گرفته تا طفل شیرخواره داشتن و سنگ کلیه داشتن و مادر مرده بودن را می توان به عنوان تکیه اصلی این مویهها در ادبیات فمینیستهای ایران دید.”
با تشکر از مثالهای گردآوری شده توسط آقای عبادی، عرض میکنم استدلال ایشان را صحیح نمیدانم. بیشتر موارد مانند ذکر خاطرات و یتیم بودن و بیمار بودن و قابل ترحم نشان دادن لزوما به زن بودن و دختر بودن ربطی ندارند. کافیست اسامی فعالان سیاسی به زندان افتاده را سرچ کنید تا متوجه مطالب مشابه شوید مانند فرزند شهید بودن، یتیم بودن، تنها نانآور خانه بودن و …البته غلظت مویههای زنان بیشتر است بدون تردید. مچگیری از عکسالعملهایی که ترکیبی از طبیعی و توصیه وکلا و توجه به فرهنگ حاکم و ذهنیت قضات است، زمان خوبی برای اظهار نظر و اظهار فضل نیست.
تصور نمیکنم برخوردهای قضایی که در ایران صورت میگیرد نظیری در کشورهای دیگر داشته باشد تا بتوان مقایسهای کرد و عجالتا با تسامح آنرا از عوارض و موانع خاص ایرانی سر راه فمنیسم میشود در نظر گرفت. اینجا هم که اتفاقا باز یک ویژگی بومی است آقای عبادی نه تنها راهحلی ارایه نمیدهد که وظیفهای در قبالش ندارد بلکه روش ایرانی زنان فمنیست را صحیح نمیداند و شاید به ضرب و زور بشود حرف در دهان آقای عبادی گذاشت که با سکوتش در مورد روش، تلویحا روش غربی را برای پدیدهای ایرانی میپسندد.
“گذاشتن نامهایی چندباره بر خود (و از جمله مادران صلح، مادران عزادار، مادران چشم انتظار، مادران پیر و عصا به دست و غیره) و جلو انداختن عدهای پیرزن در مقابل خود و التماس از حکومت برای رحم کردن بر این زنان بدبخت و دختران ناتوان و پختن آش رشتهی نذری برای آزادی زنان دستگیر شده و تلاش در جهت برانگیختن رقت آقای بازجو و احساسات مردانه قاضی محترم شیوههایی هستند که فمینیستهای ناآشنا به مکتب فمینیسم ایرانی در پیش گرفتهاند.”
بطور خلاصه اشکالهای آقای عبادی که به نظر میرسد در ادامه بررسی ضعیفگی به مثال هایی از روشهای برخورد با پدیده ایرانی اشکال دارند را وارد نمیدانم. نحوه برخورد با مصیبتهای سنگین، لزوما زمان خوبی برای نظریه پردازی نیست. آقای عبادی جوری حرف میزنند که گویی احکام اعدام صادره در این مملکت را نشنیدهاند. دستپاچگی و پناه بردن به روشهای جواب داده شده و متعارف اولا نه مخصوصا فمنیستهاست- آش نذری این شبها هم در مقابل اوین پخته میشود- و نه اشکال و اشتباه است. خلاصهتر اینکه مثالهای آقای عبادی را مچگیری ناصحیح میدانم.
“این اواخر، کار به جایی رسیده است که تلویزیون و سایت خبری فارسی بیبیسی نیز مطالبی مفصل در سرزنش برخورد با فمینیستهایی که در پوشش مادران صلح و مادران عزا و مادران آش رشتهپز فعالیت میکنند مینویسد و آنرا مغایر با فرهنگ ایرانی ترحم در حق زنان میداند.”
فمنیست دانستن مادران عزادار هم از آن حرفهاست.
“به این ترتیب فمینیستهای ایرانی (عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمینیسم و غالبا کمونیست و یا وابسته به محفل کمپین یک میلیون امضا) همچنان در پشت فرهنگ مردسالارانه و ناموسپرستانه ایرانی پناه گرفتهاند و بجای باور داشتن و تاکید بر تواناییهای زنانهشان و برابر دانستن خود با مردانشان، عملا وقت مواجه شدن با سختیها و مشکلات که میرسد، ناگهان تبدیل به همان زنان سنتی و مظلوم و بدبخت و قابل ترحمی میشوند که هزاران سال است در جامعه خود خنثی و زمینگیرند و باز به برانگیختن حس دلسوزی و احساسات عاطفی همسرانه و فرزندانه مردان روی میآورند و عملا بر ضعیفگی خود تکیه میکنند.”
خب آقای عبادی چند حکم نهایی صادر میکنند و متن تمام میشود.
1. فمنیستهای ایرانی عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمنیست هستند.
2. غالبا کمونیست یا وابسته به محفل یک میلیون امضا هستند.
3. پشت فرهنگ مردسالارانه پناه گرفتهاند
4. به تواناییهای زنانه باور ندارند، و خود را با مردان برابر نمیدانند.
5. چون وقت اسارت تبدیل به زن سنتی و مظلوم و ضعیفه میشوند پس هنوز ضعیفه هستند.
در مورد یک- بهتر نیست آقای عبادی یک بار معنا و مفهوم فمنیست را معنا کنند و نشان بدهند فعالیت فمنیستها چه تناقضی با همان تعریف مختصرشان در مورد جریان دفاع از حقوق زنان دارد؟ البته که جنبش در حال شکل گیری نواقصی دارد.
در مورد دو- هیچ عدد و آماری ندارم و وابسته بودن به محفل یک میلیون امضا را ننگ نمیدانم.
مورد سه و چهار- استفاده از ظرفیت های جامعه را معادل باور نداشتن نمیدانم، هر چند تا خودباوری راه زیادی مانده است. البته امیدوارم از روشهای بهتری استفاده شود، اما چیزی به ذهنم نمیرسد تا توصیه کنم.
مورد پنج- را ناجوانمردانه میدانم و بدون ارزش علمی. هر چند ظاهرا عمده استدلال آقای عبادی بر مثالهایی از اسارت و گرفتاری در دستگاه قضایی است.
موفق باشید.
عباس پالاش
درويش جان از شما چه پنهان قسمت نشد بريم ولايت عبيد زاكاني. حقيقت امر اين بود كه كلمات قصاري كه از ديشب تا الان بر افكار من باريدن گرفته اند در همين تهران بود. شرمنده ديشب هم گفتي ولي يادم رفت عرض كنم. ولي ظاهرا جناب عبادي نازنين هم چنان از دست خانم انصاري عصباني هستند فراموش كردند جواب اين حقير را بدهند. ولي درويش جان خودمونيم من اگر يك روزي متهم باشم اصلا دلم نمي خواهد قاضي آن لطيف باشد! زنده باشيد. جناب عبادي ارادتمند شما هم هستيم.
لطيف جان الان نوشته ات راخواندم. قربانت بروم برو چايي را نوش جان كن تا من هم اين صدراي آتيش پاره را يك صبحانه حليم مهمان كنم.
خوب شد که کامنت لطیف را تا انتها خواندی … وگرنه الان لطیف می آمد و محتوای باقیمانده از چایی در استکان کمرباریک عربی اش را می ریخت روی مونیتور، بلکه یه جاییت بسوزه و اینطوری به بچه مردم بهتون نزنی که نمی خواد جواب تو بده!
حالا مطمئنی قزوین نرفتی کلک!!
نمي دونم شايد هم خواب ديدم كه نرفتم! فعلا كه تهرانم. خدا بقيه اشو به خير كنه.
نه دیگه بقیه نداره … خیالت راحت! برو حمام …
آقای پالاش عزیز… ما بالاخره متوجه نشدیم شما با نظرات آقای عبادی در خصوص فیمینیسم کنونی در ایران موافق بودید یا اینکه می خواستید یک دلجویی نسبتا” احساسی از برخی جنس های مخالف داشته باشید و به قول بروجنی ها گفته باشید کاچی بهتر از هیچی است(کاچی یه غذای کم ارزش و فقیرانه محلی ست)
ضمنا” در جامعه ای که همه چیزش از قبل تعریف شده است اینگونه رفتارهای اجتماعی وارداتی به جایی نخواهد رسید …
درود بر خان بختیاری که معلوم است امروز از دنده چپ بلند شده! نشده؟
آخه خودت که بهتر می دونی عباس پالاش موافق نظر لطیف سخن گفته یا مخالفش!
می گم نکنه باز نیلوفر زده تو برجک یه نفر! و حالا پدر شده آویزووون! نه؟
راستي درويش جان در مورد مشخص كردن “فتح ك” كامنتهاي قبل و مشخص كردن حركات صدايي، از مرحوم ذبيح ا.. منصوري ياد گرفتم كه وقتي زير نويس مي زد و كلماتي را كه به نحوي به ترجمه اضافه نموده بود تشريح مي كرد حتما به طور كامل فتح و كسره و ضمه اش را به همين شكل حرف به حرف توضيح مي داد. اين امر سبب مي شود ديگر كسي بهانه اي نداشته باشد! اينطور نيست. روح منصوري شاد. لااقل يادي از او هم شد.
بله روحش شاد … اما زیاد هم مطمئن نباش که با این شیوه یا شیوه های دیگر بشود از بهانه ها برای همیشه رهید!
بهانه ها را می تراشند، چه با کسره و فتحه و چه بدون آن رفیق نازنین من؟
راستی! ساعت آب گرم!!
هنوز نرفتم. وقت زياده! اول بايد جواب لطيف را بخونم! فكر كردي.
خیالی نیست … منتها فکر کنم لطیف رفته چای را نخست بکاره و بعد فرآوری کنه و سپس در کمرباریک عربی میل کنه! نه؟
و اما جواب به امیر سررشته داری
زمانی که دو سریال امام علی ( با هنرنمایی خانمی در نقش قطام ) و سریال در پناه تو ( با هنرنمایی آقایی در نقش منصوری ) را با هم پخش می کردند ، به یک عربی گفته بودند بنظر تو منصوری آخرش چکار می کند؟ گفته بود با قطام ازدواج می کند!
من متوجه شدم که کامنت مفصلم دربارهء نقدی که عباس از مقاله ام نوشته بود را با توضیح جداگانه ای که دربارهء انوشه انصاری داده بودم روی با هم جوش داده ای . الان وارد انوشه انصاری و اشاره ای که به بی رحمی اش کرده ای نمی شوم و به همان تاثیرگذاری می پردازم .
تاثیرگذاری یا اثرگذاری در زبان فارسی یک مقدار مبهم و دو پهلو هست . یعنی هم می تواند بار خنثی داشته باش ، هم بار منفی و هم بار مثبت . انگلیسی ها برای هر کدامشان اصطلاح جداگانه ای دارند ( به ترتیب می گویند : اینفلوئنس ، افکت ، و ایمپرس ) . من نمی دانم که منظورت از تاثیر در بخش اجتماعی بوده یا بخش ادبی؟ از ادبی مثال میزنم . شعر فارسی بر سه ستون استوار بود . معنی ، وزن و قافیه . نیما یوشیج آمد و قافیه را از شعر فارسی برداشت و شعر نو را ساخت و با این کارش یک تاثیر عمیق روی ساختار شعر فارسی گذاشت . احمد شاملو آمد و وزن را هم از روی آن برداشت . بعد تحت تاثیر شاعران کمونیست اروپا و آمریکای جنوبی ، همان شعر بی قافیه – و حالا بی وزن شده – را ابتدا به چاه الفاظ تو در تو کشاند و بعد شوخی شوخی بی معنی اش کرد! همین شاملو بنا به دلایلی پیروان انبوه و بی شماری هم پیدا کرد که وقتی میخواستند – و می خواهند – شعری بسرایند ، اشعارشان سه ویژگی مهم داد : اول اینکه قافیه ندارد ، دوم اینکه وزن ندارد و آخر آنکه معنی ندارد! یعنی آنقدر با الفاظ و لغات بازی میشود و تشبیهات و اشارات تو در تو و سنگین و غیر قابل درک بکار می برند که شعرشان معنی اش را از دست می دهد . پس شاملو هم تاثیرگذار بود .دستهء سومی هم هستند که در عین حالی که روی ذهن خوانندگانشان اثر گذاشتند ، روی خود شعر فارسی اثر نگذاشتند! نمونهء آنها سهراب سپهری هست . سهراب جزو معدد شاعران معاصر هست که مردم عادی بیش از کسانی که خود اهل شعر هستند ، اشعارش را می خوانند . یعنی اینکه کسانی که اشعار شاملو یا فرغ را می خوانند به سرعت هپروتی شده و خودشان هم شبی سی چهل شعر می توانند به سبک مان اشعار فروغ و شاملو بنویسند . اما آنهایی که اشعار سهراب را می خوانند معمولا” فقط با آنها حس می گیرند و خودشان اهل شعر سرودن نیستند .
دو نکته :
سهراب سپهری بودایی شده بود و به همین دلیل از سیاست کناره گرفته بود و عاشق طبیعت شده بود . می گوید :
من قطاری دیدم که سیاست می برد ، و چه خالی می رفت
ذبیح الله منصوری می گفت شبی با دوستانم از جمله نیما یوشیج نشسته بودیم و من ترجمهء یک شعر فرانسوی را به شکل موزون اما بی قافیه خواندم . همان شب نیما یوشیج با شنیدن این شعر عمیقا” به فکر فرو رفت و فردایش با الهام از آن اولین شعر نوی بی قافیه اش را سرود . و به این ترتیب این من بودم که جرقهء شعر نو را زدم نقل به مضمون – از کتاب دیدار با ذبیح الله منصنوری ، به کوشش ایرج جمشیدی )
آیا می دانستی که ذبیح الله منصوری قهرمان بوکس ایران بود؟ اولین مدالش را هم با اسم واقعی اش ( ذبیح الله حکیم الهی ) گرفت . من در کودکی و سالهای نوجواتی ام ب پورقی های منصوری در مجلهء دانستنیها بزرگ شدم ( سالهای 1359 تا 1368 ) . چندین ماجرا و خاطره هم از کارهایش در یادم هست . یک دختر داشت بنام هما . نمی دانم کجاست؟
منصوری دچار مشکل کبدی شد و فت کرد . روحش شاد .
محمدجان من فقط فهمیدم که شما مرحمت فرموده اید و ابراز احساسات مردانه! آقای پالاش را کمی بیشتر رنگ و رو دادید و الا چیزی از نقد صریح و بی طرفانه ای را در این نقد چند برابر مطلب ندیدم.
آخه نمی دانم چرا بعضی ها سعی دارند واقعیت های ذاتی در خلقت جنس های مونث و مذکر را نادیده بگیرند. خیلی از تفاوت ها که بعضی ها می خواهند نادیدهشان بگیرند در ذات این دو جنس موجودات است. و جالب اینکه اکثریت قریب به اتفاق هم این حقیقت را پذیرفته اند و با درک صحیح از آن دارند زندگی می کنند. این خصوصیت های ذاتی انکارناپذیر را می توانی در همه موجودات و همه جوامع انسانی ببینی …
درود بر هومان عزیز …
همه ی حرف لطیف در یادداشت مشهورش این بود که چرا زنان برای احقاق حقوق خود باید از همان وجه زنانگی استفاده کنند که نوعی نقض غرض است؛ تمهیدی که سرانجام به ضعیفگی ختم می شود. آقای پالاش آمده اند توضیح دهند که چرا برخی اوقات زنان مجبورند از این حربه سود جویند؛ هر چند که او هم آن را دربست نمی پذیرد.
حالا تو داری می گویی: اتفاقن همان بهتر که زنان با زنانگی خودشان روزگار بگذرانند و اصولن دنبال مزخرفاتی به نام “فمنیسم” نباشند! مزخرفاتی که به باور تو بنیان خانواده ها را سست کرده و وظایف سازمانی زن و مرد را دچار ناسازه می سازد!
به عبارت ساده تر، پندار تو بیشتر از آن که با نظر پالاش مخالف باشد، با نظر لطیف مخالف است!
درود …
فمینیستهای غرب آنهایی شان که لیبرال هستند می گویند ما با تکیه بر مکتب لیبرالیسم است که برای زنان حقوقی برابر با ما مردان خواهیم گرفت و اسم این کار را هم می گذارند فمینیسم . فمینیستهای کمونیست ( یا مارکسیست ) می گویند ما با تکیه بر مکتب مارکسیسم هست که برای زنان حقوقی برابر با مردان خواهیم گرفت . اما نوع جدید و عجیب و غریبی از فمینیسم در ایران پیدا شده است که می گوید ” ما با تکیه بر زنانگی مان هست که حقوقی برابر با مردان خواهیم گرفت! ” . این تلقی دقیقا” ضد بنیان اندیشه های فمینیسم ( چه لیبرال و چه مارکسیست ) است . فمینیستهای عض محفل کمپین یک میلین امضا یک سرود مخصوص به خودشان هم درست کرده اند که دقیقا” همین شعار شگفت انگیز را در آن می خوانند . عرض بنده این است که فمینیسمی که فمینیستهی ایران مطرح می کنند از نظر شکلی فمینیست مارکسیست هست و از نظر محتوا – طبق ادهاهای خودشان – زنانگی گرا . اما وقتی به آن دقیق میشویم می بینیم که اینها زنگرا نیز نیستند بلکه ضعیفه گرا هستند و وقتی دچار مشکلی میشوند یا به مانع سختی بر میخورند ، فورا” تبدیل به همان ضعیفه های سنتی میشوند . تیتر نوشتهء من درواقع این بود که فمینیستهای ایران بالاخره دارند بر ضعیفگی شان تکیه می کنند یا زنانگی شان؟ جایی که من به ” توانایی های زنانه ” اشاره می کنم منظورم نفس زنانگی شان نیست و این هم نیست که زنان به صرف زن بودنشان در برخی زمینه ها از مردان برترند یا امتیازاتی دارند بلکه سعی من این است که بگویم زنان هم ” توانایی هایی ” دارند و ناتوان نیستند . به همین دلیل است که بلافاصله بر برابر دانستن زن و مرد تاکید می کنم. این جملاتم را یکبا دیگر بخوانید ” به این ترتیب فمینیستهای ایرانی همچنان در پشت فرهنگ مردسالارانه و ناموس پرستانهء ایرانی پناه گرفته اند و بجای باور داشتن و تاکید بر توانایی های زنانه شان و برابر دانستن خود با مردانشان ، عملا” وقت مواجه شدن با سختی ها و مشکلات که می رسد ، ناگهان تبدیل به همان زنان سنتی و مظلوم و بدبخت و قابل ترحمی میشوند ” . منظور من این است که زن بودن معادل ضعیفه بودن نیست و زنان هم بقدر و وسع خودشان توانایی دارند . اصولا” تاکید بر جنسیت کردن ، مدعی را از فمینیسم دور می کند و به نگرشی نزدیک می کند که به آن ” سکسیسم ” می گویند . سکس به انگلیسی یعنی جنسیت و سکسیست ها جنسیت گرا هستند . جامعهء ایران به شدت سکسیست هست ، چه مردش و چه زنش . خود این نگرش داستانی دارد که حالا جایش نیست به آن بپردازم. فمینیستهای ایران جنسیت خود را یک مزیت می دانند و چون بجای فمینیست بودن عوضی وارد جادهء جنسیت گرایی شده اند ، جمعشان زنانه شده است! در صورتی که بنیانگزاران فمینیسم و بزرگرتین فمینیستهای غرب مردان بوده اند . اصولا” جنبشهای برابری خواهانه در آمریکا انگلستان زمانی نتیجه داد که مردان جلو افتادند و بعد از آن بود که زنانشان توانایی هایشان را باور کردند و قبول کردند که ضعیفتر از مردان نیستند . فمینیسم ایران اش شلم شوربایی هست از فمینیسم مارکسیسم ، سکسیم مونث و تفکرات و روحیات ضعیفگی ایرانی . جالب است بدانید که قهرمان کردن ندا آقا سلطان و احساسی که جامعه به وی نشان داد بیانگر گرایش شدید بنیان فکری ایرانیان به باور و اعتقاد ضعیفه دانستن و قابل ترحم دانستن آن بیچاره و سایر زنها بود . از آن جالبتر اینکه احساس دلسوزی جامعهء ایران از مرگ سهراب اعرابی هم بخاطر دیدن گریه ها و چهرهء غمگین مادرش بود! . نگاهی به خبرهای سایتهای فمینیستی بیندازید . دستگیر کردن صد مرد اهمیتی ندارد اما احضار یک دختر را تبدیل به جنجال و هیاهو می کنند. چرا؟ چون او یک زن هست! بنابراین در پشت تمام جریانات فمینیستی ما یک نیروی مبتنی بر همان ضعیفگی آمیخته با سکسیسم نهفته است . نحوهء تبلیغات ، خبرسازی ، فضاسازی ، تاکتیکهای و شیوه های زهوار در رفته شان هم تمام تاکتیکهای گروههای کمونیستی دهه های شصت هفتاد میلادی آمریکای جنوبی هست . از جمله همین مادران عزادار که نه کپی بلکه کاریکاتروی از گروه مادران عزادار آرژانتین هستند . با این تفاوت که آنها واقعا” مادران 36 هزار جوان مفقود شده بودند و اینها هفت هشت تن از دختران بیست تا 25 سال و عضو کمپین یک میلیون امضا هستند ، به علاوهء سیمین بهبهانی که جزوشان شده است .
لطيف عزيز بالاخره آمدي؟ اول آنكه امام علي را ديده بودم ولي در پناه تو را هرگز. ثانيا اينكه جنابعالي دقيقا در پس پاسخ خود و نه در پس بلكه در حين پاسخ خود به خانم انصاري اشاره فرموديد و عملا به دليل عصبانيت بيش از حد خود تقريبا آخر موضوع را باايشان تمام فرموديد و من هم براي آنكه در مثل مناقشه نباشد و شما را نهيبي بزنم كه حكم را قبل از محاكمه صادر نفرماييد بحث بي رحمي را پيش كشيدم. اگر بد برداشت مي شود از كم سوادي بنده در نگارش مي باشد. ثانيا دقيقا اشاره درستي فرموديد و وقتي بحث “تأثير” مي آيد ماجرا غامض مي شود. اين قضيه در انگليسي هم تا حدي صدق مي كند و به همين دليل هم هست كه در حال حاضر براي “Impact assessment”، محققين عزيز به سمت سيستمهاي فازي پيش مي روند تا بتوانند بهتر نظرات كارشناسي كيفي را خصوصا، مورد بررسي قرار دهند. ولي در عين حال مثالهايي كه زدي موضوع را حداقل براي من مشخص كرد. اما شايد آنچيزي را كه من به شكلي ديگر مي پذيرم همان قسمت از جمله هايت است كه مي گويي بالاخره خانمهاي محترم مي آيند و در پشت مردان پنهان مي شوند. اين همان چيزي است كه اثرات القائات سنتي، ديني و عرفي جامعه ماست. اين القائات را نمي توان به اين راحتي از مخ نه تنها بانوان محترمه بلكه از مخيله آقايان محترم نيز نمي توان خارج كرد و هر كدام از اين دو جنبه به شكلي بروز مي كنند. به اين مسئله بسيار معتقدم كه جامعه اي يكدست از لحاظ تفكري داريم (ناآگاه، دروغگو و با دو زندگي كاملا متفاوت در آن واحد هم مردان و هم زنان) كه البته دارد در نسلهاي جديد كمي بهتر مي شود ولي هنوز اثرات اين القائات وجود دارد. حال اگر بپذيريم كه اين القائات بزرگترين مشكل زنان ماست كه باعث شده است به مقلداني از فمنيسم غربي تبديل شوند ولي ساختارهاي شرقي – ايراني خود را حفظ كنند چه پيشنهادي داري براي اينكه بتوانند موثر تر عمل كنند؟ البته اين قضيه را خود بانوان محترمه هم بايد به بحث بگذارند. به طور كلي اين القائات مذهبي، سنتي و عرفي چگونه بايد از مخيله مردم اين كشور بيرون برود. قصد من از وارد شدن به اين موضوع جز اين نبود چون اگر بخواهيم خيلي هم وارد مباحث اينكه حالا فمنيسم ايراني نوعي فمنيسم غربي تقليدي است و يا اينكه زنان ايران تأثير گذار بوده اند يا نه خيلي نتيجه خاصي را در بر ندارد. چون دو طرف قضيه باز به دلايل گفته شده خيلي حاضر نيستند حاميان خود را از دست بدهند. در خاتمه بايد به عرض لطيف عزيز برسانم كه با شعر نو خيلي ميانه خوبي ندارم و مولانا و حافظ و خيام را ترجيح مي دهم ولي با كتابهاي ذبيح ا.. منصوري زندگي كرده ام و به خوبي قلمش را مي شناسم، از هفت خواهران نفتي بگير تا ژوزف بالسامو، غرش طوفان، سه تفنگدار، ….. ارادتمند
من دقیقا این فمنیست موجود رو ویترینی و بلااستفاده برای مشکلات زنان ایران می دونم . اگرچه نمیشه منکر این شد که همه زنان در دنیا مشکلات مشابهی دارن ولی لزوما فمنیسم نسخه مناسبی برای رفع اونها نیست.. برای همین فکر میکنم باید فراتر از فمنیست موجود فکر کرد.. چون این رویکرد حاضر دردی دوا نمیکنه.. ولی میشه منکر این شد که زنان واقعا دچار مشکلات حقوقی و معیشتی و اجتماعی زیادی هستند؟ پس نیاز داریم.. ولی نه این چیزی که هست
خُب چی خوبه؟ در باره آنچه که به نظرت مورد نیاز است و جایش خالی است، صحبت کن. در ضمن متاسفانه کامنتدونی بلاگر گویا فیلتر شده و من نمی توانم برایتان یادداشتی بنویسم.
درود بر مهتای عزیز.
امیر از من پرسیده است که پیشنهاد خودت چه هست؟ عباس پالاش هم در نقدش از من توقع داشت که درقبال رد کردن شیوه های فمینیستهای کنونی یک راه حل جایگزید ارائه کنم .
من هیچ راه حلی ندارم . هیچ کاری نمی شود کرد
اینترنت ضربهء بزرگی به مردم و کشور ایران زد . تا قبل از ظهور پدیدهء اینترنت همه چیز – کمابیش – روال درست خدش را طی می کرد . مثل” کسی که طرفدار محیط زیست بود ، مشغول کار عملی در جهت خدمت به محیط زیست بود . یا کسی که در کار خدمت به حقوق زنان بود ، واقعا” در فضای واقعی جمعی و به گونه ای فیزیکی مشغول این کار بود . اما اینترنت که آمد ، جامعهء ایران ناگهان با نسخه های اینترنتی این پدیده ها روبرو شد . یعنی گروه جدیدی از مدافعان محیط زیست بجود آمدند که صرفا” در عالم مجازی اینترنت بودند و نه در عالم حقیقی جامعه . آزادیخواهان ، مبارزان سیاسی ، مدافعان حقوق بشری و امثال اینها هم به همینگونه از عالم واقعیات به عالم مجازی منتقل شدند . انبوهی از نیروهای که روی مونیتور هستند ، اما در عالم حقیقی و فیزیکی جامعه نیستند
فمینیسم ایرانی در عالم اینترنت هست . مونیتورها برای جامعهء ایران کاری نمی کنند
محمد درویش از دوستی نوشته است که امروز سرنشینان یک ماشین را از وجود پاله ای در خیابان خبر کرده بعد هم پیگیر تعمیر یا ایجاد هشدار به دور آن بوده . در واقع مدل کوچکی از داستان دهقان فداکار را برایمان نوشته . سعی درویش این است که فعالین محیط زیستی را تشویق کند تا از پشت مونیتورها برخیزند و احساس مسئولیت را از همان کوچهء خود و خیابان محل زندگی خود و درخت جلوی منزل خود شروع کنند من هم یک چنین سعیی را برای فمینیستها شروع کردم . چند ماه بعد متوجه شدم که آنجا جای من نیست . با نهایت یاس و ناامیدی جدا شدم . هیچ راه حلی هم برایشان ندارم
چقدر تلخ و غم بار … یکبار دیگر هم این غم فزاینده و ناامیدی را وقتی به ماجرای شادگان و سرنوشت محتوم هموطنان عزیز عرب زبانم در آن دیار زرخیز، اشاره کردی؛ می شد در تارو پود نگاه و نوشته ات دید.
اما اجازه بده که همیشه منظری را برای تابانیدن نور محفوظ داریم رفیق …
.
.
مرا یاد سروده ی نمناک شاملو انداختی … او نیز انگار چهره ی آبی عشق را گم کرده بود …
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست …
لطيف جام ممنون از نظرات مبسوطت. فعلا در مورد اينكه آيا راهي وجود دارد يا نه چيزي نمي نويسم. به درويش هم گفتم. منتظر مي شويم ببينيم از بين خانمهاي محترمه هم كسي به اين جمع اضافه مي شوديا نه؟ ارادتمند
فعلن که بحث ظاهرن زنانه ی ما، کاملن مردانه شده است امیر جان! نه؟
این را هم باید گذاشت به حساب آفتهای فمینیسم در ایران!
آقایان عبادی و پالاش … آیا فمینیسم چه لیبرالی و چه مارکسیستی در جامعه کنونی ما که بر بنیان قواعد اجتماعی تاریخی و آموزه های مذهبی بنا شده است به فرض نادیده گرفتن تفاوت های ذاتی و طبیعی جنسیتی می تواند جایگاهی داشته باشد؟
جایگاهی که منجر به ساختار شکنی های اجتماعی و اعتقادی نگردد(همان ساختارهایی که اکثر قریب به اتفاق زنان ما مشکل لاینحلی با آن ندارند و اگر هم مشکلاتی باشد در حد اصلاح این ساختار است نه حذف و دگرگونی بنیادی)
اگر ممکن است شفاف پاسخ دهید … ممنون.
خیلی دلم می خواست در بحث داغ قبلی شرکت می کردم ف اما به دلایلی نشد … کاش کسی روشنک را خبر کند تا دوباره اینجا شاهد بحث های جالب باشیم …
با این مطلب که وارداتی بودن یک واژه ، تفکر پشت سر آن را هم الزاما وارداتی می کند مخالفم… اما …
با وارداتی بودن تفکر فمینیسم کاملا موافقم .
لزوم ایجاد گروه ، تفکر ، سازمان ، نهاد … هر چه … هرچه که اسمش را میگذارید … برای دفاع از حقوق زنان در کشور مان را الزامی می دانم ، چون معتقدم به دلیل تفکر مردسالارانه ی حاکم بر فضای نسبتا سنتی کشورمان ، زنان با مشکلاتی جدای از محدودیت های ذاتی جنسیتی شان روبرو هستند که بیشتر – و نه تمام – این مشکلات را برخاسته از همان تفکر سخت گیر و غالب مرسالارانه می دانم.
( البته می دانم که برخی از همین مشکلات – متاسفانه – ریشه در باورهای غلط فرهنگی و گاه تفسیر اشتباه از مذهب دارد که حتی گروهی از زنان هم به آن معتقدند )
با وجود لزوم ایجاد گروه های حمایتی برای زنان ، هیچ جریان تاثیرگذاری در کشور ندیده ام و متاسفانه ضعیفگی حاکم بر این جریانات ، اصل لزوم ایجاد چنین جریان هایی را زیر سوال برده است .
با این وجود معتقدم ، مانند تمام جریانات نو پا و نوظهور دیگر ، باید به این جریان اجازه داد تا آزمون و خطا بکند و بتواند راهکاری بومی برای سازگاری با فرهنگ و مذهب و سیاست کشورمان بیابد .
متاسفانه فمینیسم در کشور ما ، گرایشی سیاسی پیدا کرده است و این می تواند به اصل آن آسیب برساند .
نکته ی جالب در این بحث ها ، تاکید زیاد آقای عبادی بر رد فعالیت های کمپین … است .
من با کم اثر بودن یا بی اثر بودن فعالیتهای این گروه موافقم اما دلیلی بر رد تلاشهایشان نمی بینم . تصور می کنم تمام جریانات موثر در تمام جوامع در ابتدای مسیر خود ، بارها و بارها زمین خورده اند ، راه اشتباه رفته اند ، نقد شده اند تا بالاخره از دل تمام این قضایا سر برآورده اند.
تغییر فرهنگ حاکم بر توده ی مردم – که اعضای این کمپین و خانواده هایشان هم عضو همین توده هستند – کار ساده ای نیست .
تکیه بر ضعف های زنانه برای نجات زنان زندانی ، اگرچه از نظر من درست نیست … اما در جامعه ای که تفکر حاکم بر آن – و همچنین تفکر حاکم بر قاضیانی که قرار است رای صادر کنند – اینگونه است که خطای زنی را که زندگی بی سرو صدای زنانه و شوهرداری و بچه داری را رها کند و به فعالیت های غیره! بپردازد را بیشتر از خطای مردان فعال در زمینه های غیر! می داند، ناگزیر رواج می یابد ( اگرچه درست نیست )
در مجموع با جریان فمینیسم موجود موافق نیستم اما معتقدم باید اجازه داد تا این جریان با فعالیت های بیشتر راه خودش را پیدا کند … نقد یک جریان به معنی لزوم حذف آن نیست .
راستی در مورد انوشه انصاری باید بگویم … اگر قرار باشد همه مثل آقای عبادی فکر کنند ، باید تمام آرزوهایمان را بریزیم در زباله دان تاریخ …
مسافرت نرویم … درس نخوانیم … رستوران نرویم … ازدواج نکنیم … بچه دار نشویم … کتاب نخوانیم … از تلفن و اینترنت و … استفاده نکنیم و .. خیلی چیزهای دیگر … چون همه شان هزینه بر می دارند و بجای این هزینه های احتمالا اضافی! می توان گرسنه ای را سیر کرد یا کوری را شفا داد … یا …
آقای عبادی …
عاشق چشم و ابروی انوشه انصاری نیستم … ولی لطفا جایی هم برای آرزوهای شخصی آدم ها بگذارید
خوشحالم که به قولت وفا کردی …
من سرم بره ، قولم نمی ره آقای درویش
درود بر زنی که مردانه قول می دهد!
ساعت ده شب هست و لامپ مهتابی اتاقم ناگهان سوخت!
——————
از آخر جواب می دهم
جناب سروی عزیز گفته است ” اگر قرار باشد همه مثل آقای عبادی فکر کنند ، باید تمام آرزوهایمان را بریزیم در زباله دان تاریخ ” . سئوال اینجاست که مگر شما چه آرزویی دارید که با معیارهای من باید به زباله دان تاریخ ریخته شوند؟
من انسان دکمی نیستم و مثل مرتاض ها زندگی نمی کنم و اهل ریاضت کشیدن هم نیستم . تفریح ، شادی ، لذت بردن از خوشی های زندگی ، ول داشتن ، پول خرج کردن ، خرید کردن ، غذاهای خوب و خشمزه خوردن، لباسهای شیک و قشنگ خریدن ، ماشین مدل بالا داشتن ، خانه ای در جایی خوش آب و هوا خریدن ، دنیا را گشتن ، زیبایی ها را دیدن، مهمانی دادن ، مهمانی رفتن ، اهل و عیال داشتن و مرفه بودن را هم دوست دارم. قاعدتا” این لذتها و خوشی ها را برای همه هم می خواهم . اگر یک چنین آرزوهایی دارید ، پس در این آرزوها با هم مشترک هستیم .
اما اگر آرزو می کنید که ایکاش یک میلیارد دلار ( معادل هزار میلیارد تومان) داشتید و یک ریال آن را هم خرچ علم و انسانیت نمی کردید و در عوض یکجا بیست میلیون دلارش ( یعنی معادل بیست میلیارد تومان ) آنرا نقدا” می دادید تا به عنوان یک توریست و آن هم برای مدت هشت ساعت ، به فضا بروید و از آن بالا کره زمین را تماشا کنید و برگردید ، و بعد هم شش میلیون دلار دیگر ( یعنی معادل شش میلیلرد تومان) دیگر خرچ کنیدتا عکستان به عنوان ثروتمند که اولین مسافر تفریحی فضا بوده است روی جلد مطبوعات بماند ، خیر . من در این آرزو با شما شریک نیستم. دلیل هم دارم .
در حال حاضر صدها میلیون کودک در دنیا به دلیل فلچ اطفال ، آبله ، کزار ، جذام ، دیفتری ، و بیماری هایی دیگر یا در حال مرگ هستند و یا معلول و کور و از کار افتاده شده اند . دست کم یک میلیارد اسنان دیگر هم در معرض همین بیمارها قرار دارند . فقط در سه کشور شرق آفریقا یکصد و پنجاه هزار نفر به دلیل بیماری آب مروارید نابینا شده اند و با یک عمل موضعی و ساده ، می شود روشنایی را به چشمشان باز گرداند .
اگر انوشه انصاری از ثروتی که دارد فقط یک میلیون دلارش را خرج تحقیق و توسعهء علوم – هر علمی که باشد – می کرد و بعد با بیست میلیون دلار دیگرش می رفت خوشی می کرد و چلوکباب با دو سیخ وجهء اضافه میخورد و هر شب با دوستانش به رستوران نایب می رفت و هفته ای سه بار هم از بازارچهء صفویه خرید می کرد و شصتا خانه هم در زعقرانیه می خرید و هفته ای سه بار تمام کامنت نویسهای وبلاگ محمد درویش را بستنی و فالوده دعوت می کرد ، من هیج اعتراضی نداشتم . اگر انوشه انصاری و تمام کسانی که ثروتمند هستند ، مثل ثروتمندان و اشراف چش و دل سیر انگلیسی ، سالیانه بیست درصد از درآمدشان را خرچ درمان و تغذیهء فقرا و کمک به محققین و دانشگاهها می کردند و با بقیهء ثروتشان مشغول کار آفرینی و ایجاد شغل و درآمد و تولید در کشورشان می شدند و بیست میلیون که سهل است ، بیست میلیارد هم خرج خوشی های خودشان می کردند ، از نظر من باز هم هیچ اشکالی نداشت .
اما یک میلیاردر باشیم و بیست میلیون دلار هم برای یک عیش و خوشی هشت ساعته بدهیم و این را هم بدانیم که با این مبلغ میشود در زادگاهمان چهار دانشگاه تاسیس کرد ، یا بیست درمانگاه ساخت ، یا دو هزار بورسیه علمی در مقطع دکترا پرداخت کرد ، یا با احتساب هزینهء 20 دلاری واکسن اطفال ، یک میلیون کودک را در کشورهای فقیر با واکسینه کردنشان از مرگ و معلولیت نجات داد و یا صد و پنجاه هزار نابینا را روشنی بخشید و یا برای صد هزار نفر شغل و منبع درآمد و نان تولید کرد ، و این کارها را نکنی و در عوض ترجیح بدهیم این مبلغ را طلا و الماس بخریم و پالتوی پوست بپوشمیم و برای گردش و تفریح و لذت به فضا برویم و حاضر نباشیم یک ریال – حتی یک ریال! – از دو میلیارد دلار ثروت و درآمد یکصد میلیون دلاری سالیانه مان را خرج علم و انسانیت کنیم ، همان بهتر که با معیارهای آقای عبادی اینچنین آرزوهایی که داریم را به زباله دان تاریخ بیندازیم و حسرت به دل برویم زیر گل!
آقا این کامنت نویسهای وبلاگ محمد درویش را هستم بدفرم! … بستنی دادن را می گویم البته!
پس آن “سالانه ده میلیون دلار” ی که گفتید برای چی هزینه می شود؟
شاید این آرزوی من نباشد … که نیست …
شاید کسی مثل من خوشی هایش را در کنار خوشی های دیگران ببیند ، اما قرار نیست همه مثل من و شما فکر کنند آقای عبادی.
همه مجبور نیستند پولهایشان را به سبک ما خرج کنند .
من اگر پول داشتم یک پرورشگاه درست می کردم با متد آموزشی و پرورشی که توی ذهنم دارم … اما قرار نیست همه مثل من فکر کنند.
به هومان عزیز
ساختار سیاسی و دینی جامعهء ما در طول چارصد سال گذشته به گونه ای بوده که حکومت و دین اجازه نداده اند روند تکامل فکری ، فلسفی ، علمی ، عقیدتی ، فرهنگی و اقتصادی آن بطور عادی و طبیعی شان طی شود . درست مثل بچه ای که از خردسالی تا میان سالی اش توی یک قفس شصت سانت در شصت سانت زندان بوده باشد و در همان حال خمیده و مچاله شده بزرگ شده باشد و حالا شما بخواهید این قفس و ساختار را بشکنید و او را بیرون بیاورید. از یک طرف شما می خواهید این ساختار را بشکنید و زنانمان را نجات دهید و از طرفی هم حکومت و عقاید دینی و فرهنکی – مذهبی خودم مردم به سمت شما شلیک می کنند و اجازه ء این کار را به شما نمی دهند . دعوای فمینیستها و حکومت اینجوری شده است .
من اما می گویم شما اول باید فکری به حال این موجود علیل و ناقص و کج و کوله و ناتوانی که شخصیتی ضعیف و نامتعادل دارد و جامعهء ایران دارد بکنید . گیریم ساختارها را هم شکستید و این اسیر را آزاد کردید . تکلیف نقصانهای بی شمار این اسیر آزاد شده – که حالا جامعهء ایران یا عراق یا افغانستان یا زیمباوبوه هست – چه می شود؟ برایش چه می کنید؟
دموکراسی لازمه اش داشتن جامعه ای لیبرال است . جامعهء عراق را چه به دموکراسی؟ مردم ایران را چه به فمینیسم؟ اصلا” ما را چه به مظاهر تمدن؟
همکاران برادرم از طرف ادارهء مخابرات خوزستان برای ماموریتی فنی به یاسوج – مرکز استان کهگلویه و بویر احمد – رفته بودند . کسی که رانندهء ماشینشان بود تعریف می کرد که وارد یک یابان یک طرفه شدیم ولی دیدم یک وانت زامیاد – پشتش پر از مسافر! – از روبرو! به سرعت به سمتمان می آید و چراغ هم می زند که برو کنار تا رد شیم! . دوست ما می گفت من کنار نرفتم و وانت مذکور مجبور شد ترمز کند اما وقتی خواستیم از کنارش بگذریم شروع کرد به داد و فریاد اعتراض . گفت بهش گفتم ” مرد حسابی راه مال منه ” . جناب لر هم با عصبانیت جواب داد ” راه مال توهه؟ شهر مال منه! ” .
این اقا و عیالش را دموکراسی بدهیم و فمینیستشان کنیم که چه شود؟ که چه کنند؟ ذهن منجمد شدهء عبدالکریم بن قاسم المحمود البغدادی را چه به انتخابات ازاد؟ مغز تعطیل شدهء میرزاجان بلبل زادهء قندهاری را چه به دموکراسی؟ ساختارها بشکنیم و اینها را از قفس سیاسی و فرهنگی و تاریخی و مذهبی شان در بیاوریم و توی خیابان ول کنیم به امان خدا؟ خب اینجوری که نمی شود . فمینیستهای کمونیست می گویند می شود ، خوب هم می شود .
به سروی
وقتی سازمانها و گروهها نیز مطبوعات و متقدین شرافتمند ، به شت به اونشه انصاری حمله کردند و کترش را عملی بی رحمان (عین تیترهای مقالاتشان بود) کردند و گفتند سفرش به فضا نه سفری علمی بوده و نه اصلا” این خانم و خانواده اش اهل علم کرامت و نیکوکاری هستند ، انوشه انصاری و شوهرش اعلام کردند که اولا” انوشه قصد دارد از سال آینده برود دانشگاه و دوباره درس بخواند و ثانیا” یک جایزه ران انداخته ایم بنام جایزهء انوشه انصاری و حاضریم سالی ده میلیون دلار بدهیم به کسانی که به گسترش علوم فضایی خدمت بکنند. البته سه سال از این وعده ها گذشته است و نه انونشه خانم حاظر شده است به دانشگاه برود و نه آن جایزه را به کسی داده اند . موضوع دیگری که کشف شد این بود که انوشه انصاری مخفیانه مبلغی را به برخی دانشگاهها – و به عنوان مثلا” کمک مالی – میداده تا از او دعوت کنند به عنوان یک فضانورد! برود و برای دانشجویانشان سخنرانی کند . این ماجرا هم لو رفت و یک افتضاح جدیدی به بار آمد . نهایتا” این شد که این خانم منبعد در زمینهء علم و علوم و انسانیت دیگر حرفی نزد و رفت دنبال همان کار و کاسبی اش .
اینکه گفته اید قرار نیست همه پولهایشان را مثل ما خرج کنند، کاملا” درست است . نه فقط پول خرج کردن، بلکه در هر زمینه ای دیگر هم قرار نیست همه مثل ما فکر کنند و زندگی نمایند. منتها افکار عمومی آمریکا بهرحال آن حملات را به انوشه انصاری کرد و من هم در این زمینه با آنها موافق بودم . من و شما که جلوی انوشه را نگرفته ایم. ثروت ثروتمندان نوش جانشان باد . کاشکی همهء مردم ما مثل خانوادهء مشهور انصاری در آمریکا میلیاردر بودند . من شنیده ام مدرسه ای که انوشه در تهران توی آن درس میخوانده اجاره ای بوده و سه سال پیش آموزش و پرورش به دلیل نداشتن پول ، مجبور به تخلیه اش شده بود و دانش آموزانش آواره شدند . چقدر بد است آدم یک میلیارد دلاز ثروت داشته باشد و بعد یکروز به زادگاهش بیاید و ببیند که مدرسه ای گه در آن درس می خوانده است را بخاطر سی هزار دلار تخلیه کرده اند .
دبستان من اسمش چهارم ابان بود . چهارم ابان زادروز آریامهر بود و روز جشن محسوب میشد . ما هم چون اسم دبستانمان چهارم آبان بود جشن زادروز ایشان را بسیار باشگوه برگزار می کردیم . بعد از انقلاب اسمش شد بهار آزادی . امسال به دیدنش رفتم دیدم یکسال دیر رسیده ام . ساختمان قدیمی اش را خراب کرده بودند و بجایش بنای دیگری می ساختند . آدم باید حب الوطن داشته باشد . چه فادیه ای دارد که به ثروت و مقامات عالی برسیم و وقتی بگویند نسبت به سرزمینت و زادگاهت چه حسی داری و ما به عمل یا به زبان بگوییم ” هیچ! ” . بقول عربها : هه الجواب المخطره . یعنی این نوع جواب خطر دارد و پشتش یک ذهنیت خطرناکی نهفته است .
رضاشاه کبیر چند شب پیش از وفاتشان به یکی از نزدیکانشان فرموده بودند : اگرچه برای مملکت یک عمر خدمت کردیم اما برای سوادکوه کاری نکردیم ” . این را با تاسف گفته بودند. سوادکوه زادگاه ایشان بود .
اصلاح خطای تایپی : به شدت به انوشه انصاری حمله کردند و کارش را عملی بی رحمانه (عین تیترهای مقالاتشان بود) تلقی کردند ..
به درویش
درویش اسم است . شما خوب است اسمتان بشود درویش ، فامیلتان بشود محمدی . البته پسر خواهر من هم محمد درویشی است . در جنوب خوزستان و همچنین مناطقی از فارس و بوشهر به تمام اعضای خانواده های متولیان امام زاده ها می گویند درویش . خانوادهء یکی از عمه های من متولی امام زاده میررحمان هستند . اسامی جالبی هم دارند ، درویش ایوب ، درویش ذیاب ، درویش خنیاب ، درویش خضیر و درویش شکرالله . یک طابفه ای هم هستند که مرانشان وقتی سنشان از شصت می گذرد ، بجای حاجی یا مشهدی ، ملقب به درویش می شوند . از جمله پدر داماد ما که درویش علی هست . درویشها آدمهای بسیار باخدایی هستند .
وبلاگهای دلنوشته خوبی شان این هست که آدم در کامنت دانی شان احساس می کند توی هاید پارک لندن نشسته است و هر چه دلش میخواهد می تواند بگوید . از جمله مطالبی که ربطی به مطلب اصلی و حتی سایرکامنتها نداشته باشند!
با پاراگراف اول جواب لطيف به هومان كاملا موافقم. مثل اينكه يواش يواش داريم هم مقصد مي شويم. با سركار خانم سروي هم خصوصا در بحث سياسي شدن فمنيسم درايران موافقم. ما ايرانيها در 30 ساله اخير بيش از حد عادت كرده ايم كه همه چيز را اول از ديدگاه سياسي ببينيم. در ضمن ايشان افزوده اند (البته می دانم که برخی از همین مشکلات – متاسفانه – ریشه در باورهای غلط فرهنگی و گاه تفسیر اشتباه از مذهب دارد که حتی گروهی از زنان هم به آن معتقدند). من واقعا خوشحال مي شوم كسي با يقين به اين مطلب برسد. اين يقين قدم اوليه مهمي براي پاك كردم فوبياهايي است كه لطيف در جواب هومان به خوبي ولي بسيار خلاصه به آن اشاره مي كند.
اما ماجرايي كه مرا آتش مي زند همان مثال لطيف عزيز از كهكيلويه است. چيزي كه در نوشته هاي خودم هميشه بر آن تأكيد دارم. يعني ناآگاهي مفرط. ولي با لطيف نمي توانم موافق باشم كه براي اين ملت نتوانيم نسخه مناسبي براي آگاه شدن بپيچيم. شايد زمان ببرد و همين اينترنت و رسانه بتوانند بهترين كمكها را به ما بكنند. راستي به يك مسئله يك كم فكر كنيد. ايراني جماعت به كلاس كار خيلي اهميت مي ده، مي دونيد تا يك زماني در اوايل كار مترو و قبل از شلوغ شدن مفرطش عده بسيار زيادي از مردم تهران به خاطر كلاس كاري مترو (همچين) از آن استفاده مي كردند و فخر هم مي فروختند! حالا از همين روشهاي كلاسي (نه كلاسيك) بايد راهها و تمرينهاي دموكراسي و ليبرالي را به قول لطيف به ملت ياد داد تا كم كم بفهمند فمنيست چيست و زنان واقعا داراي حقوقي براي خود هستند. البته اين يك راه حل بسيار سطحي نگرانه است ولي متأسفانه ملتي كه پرمدعا هستند و به اين راحتيها هم نمي توانند قبول كنند كه ناآگاه مي باشند بايد با همين راههاي دم دستي آگاه شوند. شرمنده دوستان قصد توهين به هيچ كسي را ندارم و نداشتم ولي بايد بپذيريم كه در ناآگاهي مفرط هستيم. ارادتمند
به امیر
به مترو اشاره کردی . بد نیست چند کلمه هم از مترو بگویم
همین چند ماه پیش در تهران بودم و یک ظهر تا بعد از ظهر وقت گذاشتم متروی تهران را ببینم . برای مثال دو بار از میدان فردوسی به دروازه دو لت رفت و برگشت کردم . بعد همین مسیر را با تاکسی رفتم و برگشتم . نتایج جالبی گرفتم
– مردم ایران علاقه ای به استفاده از مترو علاقه ندارند
– درست کردن مترو در ایران از اساس اشتباه بوده
– سیستم مترو در ایران مطلقا” مقرون به صرفه نیست
– مترو در ایران تا زمانی که به منوال کنونی اش پیش برود جا نمی افتد
– متروی تهران به مراتب از متروی نیویورک ، لندن ، پاریس و مادرید که استفاده کرده ام شیک تر ، زیباتر ، و بسیار ارزانتر بود
– متروی تهران سیستم امنیتی و خدماتی اش در حد صفر بود و در صورت انفجار یا آتش سوزی مهیب و زلزله ای با قدرت بالای هشت ریشتر چندین هزار نفر در آن کشته و مدفون می شوند
———————–
درویش برای سخنرانی به شهرکرد می رود . نمی دانم در این شهرهایی که می رود می تواند هسته های محیط زیستی راه بیندازد؟ در این شهرها فعالین محیط زیستی هم هستند؟ نیستند؟
لطيف جان به آنچه كه الان آنهم بدون سرمايه گذاري مناسب بر مترو آمده كاري نداشته باش. در دهه 30 در تهران وقتي شركت فكر كنم سوگراي فرانسوي مطالعه اي را در خصوص ترافيك ايران در تهران بهاناج رسانده نتيجه گرفتهاست كه ايرانيها دوست دارند فقط از وسايل شخصي استفاده كنند و به همين ساخت اتوبان و بزرگراه بيشتر به ترافيك ايران كمك مي كند. اين نتيجه گيري آنهم در سالهايي كه ايران به مرز پولدار شدن مفرط مي رسيده است كاملا نشان مي دهد كه چگونه بايد با ما برخورد شود. ولي واقعا با در اختيار قرار ندادن مترو به ايرانيان مشكلات آگاهي اشان حل مي شود. ما ذاتا مشكل داريم. راه حلي اساسي نياز داريم. مسائلي مانند مترو خيلي در حاشيه قرار مي گيرند.
ببخشيد، و اما در مورد درويش عزيز، من مطمئنم او براحتي هسته هاي مورد نظر را پيدا مي كند. اين حق اوست. نيست؟ امروز فردا نيست هر چه دلمان مي خواهد بنويسيم نه؟
روزهایی که درویش نیست وبلاگش مثل کلاسی می ماند که معلمش نیامده!
یادش بخیر مدرسه . اگر کلاس معلم غایب زنگ اول یا دوم بود ، ناظم می آمد و سرمان را گرم می کرد . مثلا” می گفت نقاشی بکشید یا انشا بنویسید . اگر زنگ آخر بود می گفتند بروید خانه . زمان دانشجویی مان هم اگر ساعت درس استاد غایب بین بقیهء کلاسهایمان بود می نشستیم با رفقا از هر دری سخنی . دانشگاهمان در دامنهء یک کوه و رو به دشت باز میشد . عجب منظره ای بود. عاشق یک دختر چادری بودم . حزب اللهی نبود ولی چون خیلی معتقد بود نمی شد جلوی بچه ها با هم حرف بزنیم و بگیم و بخندیم . وقتی استاد نمی اومد ، چقدر دلم میخواست بجای نشستن در کنار یک مشت دوست سبیلوی نره خر! بروم با عشقم بشینم . جوانی ما در رنج و بدبختی گذشت . پامون به دنیای آزاد که رسید دیگه خیلی دیر شده بود .
وامروز بلاگ دلنوشته های درویش دست خودمونه . زنها که نیستند ، عباس پالاش هم رفته گل بچینه . درویش هم که الان توی شهرکرد داره لرها رو با محیط زیست آشنا میکنه . هومان هم احتمالا” همونجاهاست و داره حرفهای درویش رو به زبون مادری من (لری) ترجمه می کنه . در نتیجه فعلا” جاده خلوت هست و هر چی دلمون میخواد میتونیم بنویسیم .
ضمنا” امروز متوجه شدم سروی خانم هست . فکر می کردم آقا هست .
امروز یک نوشته از مسیح علی نژاد عزیزم خواندم که زن بودن و زن ماندنش و اندیشه هایش برایم سخت مغتنم است ؛این جا را هم که ردگیری می کردم و پس زمینه ی ذهنم بود ؛ دوست داشتم شما هم بخوانید :
http://www.facebook.com/profile.php?id=624001075#!/note.php?note_id=371941687274&id=123848272739&ref=mf
هرچند هنوز کلیک نکرده ؛ بگویم که ف.ل.ت.ر است و اگر
معلم ِ عزیز ِ این کلاس اجازه دهند ؛ می توانم متن را همین جا کپی کنم.
آقای عبادی عزیز،
میدانم که وضعیت فرهنگی کشورمان اسفناک است ، می دانم که در شهرستانها و روستاها اوضاع خیلی خیلی بدتر هم هست ( من خودم ساکن رشت هستم و تازه ما جزء شهر های کوچک نسبتا مناسب هستیم اما هنوز بند عرف و عادت گریبانمان را گرفته )
اما فکر نمی کنم دست روی دست گذاشتن کمکی به ما بکند .
به قول عمو محسن: ” در سایه باشیم و آرزوی آفتاب کنیم … ”
اگر قرار باشد همه ناامید و بد بین نسبت به تغییرات باشند که هیچ جریان و نهضتی به بار نمی نشیند .
هیچ تغییری ایجاد نمی شود ، اوضاع راکد و ساکن باقی می ماند( اگر بدتر نشود )
زمانی بود که خانم ها اجازه ی ادامه ی تحصیل و کار بیرون از منزل نداشتند . حضور پزشک زن در میان جامعه ی پزشکی یک خیال واهی بود . خانم ها اجازه ی بازیگری نداشتند … یا حتی ا همین چند سال پیش خانم ها اجازه ی حضور در برخی از ورزش ها را نداشتند … عامل بازدارنده در اکثر این ها ( تقریبا همه شان ) حساسیت های اجتماعی و فرهنگی بود ، نه بازدارندگی حکومت .
سخت بود، حتما راه دشواری بوده ، حتما خیلی خا در این را آسیب دیده اند … اما حالا پزشک زن ، بخشی انکار ناپذیر از جامعه ی پزشکی است . بازیگری برای خانم ها دیگر رویایی دور از دسترس نیست( نمی خواهم بگویم چند درصدشان واقعا بازیگرند و چند درصدشان بدلیل زیبایی شان به این مسیر وارد شده اند … در این مورد دل پری دارم )
زمان می برد … شاید خیلی … اما دور از دسترس نیست .
آقای درویش،
همش می خوام چیزی نگم می یام این جا می بینم بحث داغه وسوسه می شم یه چیزی بگم بعد دوباره خودمو کنترل- والبته نه سرکوب- می کنم. دنیای عجیبیه دنیای آدما!
راستی سایت سروی باز نمی شه!!!
چه قدر جاتون خالیه ها, آقای درویش پدر…
مونترا جان همین الان امتحان کردم ، سایتم باز میشه … به خدا
🙁
راستی چرا وارد بحث نمی شی؟
یه چیز دیگه ،
این متن آخرت فوق العاده بود دختر ، من چند بار خوندمش… مرسی که می نویسی.
سركار خانم سروي تعجب ميكنم از وضعيتي كه از رشت مي گوييد. بنا به دلايلي در حدود سالهاي 66 تا 72 بسار به رشت رفت و آمد داشتم و تقريبا حداقل قشر خاصي از مردم آن زمان رشت را مي شناسم و با خانواده هايشان رفت و آمد داشتم. واقعا رشت را جزو شهرهايي مي دانم كه مردمي دارد كه مي توانم جزو آگاهان جامعه حساب كنم و بخشي از آنها تحت تأثير فوبياهاي عرفي و سنتي كمتر قرار گرفته اند. از رشت اينگونه نااميدانه صحبت نفرمايد. در ضمن با نظر شما در مورد دادن زمان كاملن موافقم. زنده باشيد.
قشر خاصی که می گویید درصد بسیار ناچیزی از جامعه ی رشت را دربر می گیرد .
رشت هنوز تارو پود سنتی خودش را دارد و نسل نو درگیر و دربند این تارو پود هستند .
در اینجا(رشت ) هم … امیدوارم … زمان خیلی چیزها را درست کند .
زنده باشید و شاد … همیشه
زمان هم بدون خواست ما چيزي را عوض مي كند. من هم اميدوارم ولي تجربه در مورد جامعه ايراني متأسفانه جاي اميدواري براي آدم نمي گذارد. ولي در هر صورت به اميد زنده ايم. در ضمن خوشحالم بالاخره بانوان محترم هم در اين بحث شركت فرمودند. موفق باشيد
تصحيح: زمان هم بدون خواست ما چیزی را عوض نمی کند. شرمنده.