هموطن عزیزم، جناب عباس پالاش، روز گذشته دیدگاههای مشروح خویش را در بارهی یکی از یادداشتهای اخیر نگارنده در دلنوشتهها با عنوان: « آیا زنان کلاردشتی میتوانند در نرم کردن مواضع لطیف و ناصر مؤثر واقع شوند؟!» برایم ارسال داشتند که دریغم آمد به دلیل اهمیت بحثی که لطیف عزیز آغاز کرده است، آن را در اینجا بازانتشار ندهم.
پیشاپیش از عباس و دیگر هموطنانی که سزاوارانه در این بحث مشارکت کرده و خواهند کرد، سپاسگزاری میکنم.
و اما نامهی عباس پالاش:
سلام
مطلب شما درباره نوشته آقای عبادی و نظرات خوانندگان مانند خانم روشنک و همچنین نوشته آقای عبادی را خواندم. اما چند مطلب.
یک، حرکتهای نوپای اجتماعی به همان اندازه که نیاز به حامی و پشتیبان دارند، نیازمند منتقد نیز هستند. نحوه برخورد با انتقاد، نشانگر بلوغ آن حرکت است. به شخصه با وجود انتقادهایی که ذکر خواهم کرد، از آقای عبادی بابت نقدشان تشکر میکنم. توضیح غیر ضروری این که، دلیل این تشکر و اینکه یک مرد، علاقمند به فهم انتقاد مرد دیگری از جنبش و حرکت خانمهاست، این است که در حال سوار شدن به مترو یا اتوبوس نیستیم و قصدمان بحثی فکری است.
نوشته ی – به نظر من کمی شتاب زده – آقای عبادی، سعی در بیان و اثبات این نکته از طریق ارایه شواهد دارد که راه و روش و افق فکری آنچه آن را فمنیسم ایرانی مینامد، اثباتی و بر پایه ویژگیهای سازنده زنانه نیست، بلکه دارای یک تناقض آشکار یا پنهان در مبارزه با چیزی است که هنوز زیر سلطه فضای فکری آن است. یعنی با استفاده از ابزارها و قدرت مانورهای موجود در نظامی که زن را ضعیفه میداند، سعی در مبارزه با تفکر و نظامی دارد که زن را ضعیفه میداند. این تذکر، تذکری ارزشمند است ولی آنچه باعث میشود آنرا شتاب زده بدانم، ندیدن گرفتن بعضی مسایل و برخی شواهد نامناسب برای بیان این حرف است. در ادامه نوشته، سعی میکنم نوشته آقای عبادی را بخوانم و درک کنم.
“فمینیسم در جهان غرب پدیدهای است با ریشهای عمیق و تاریخی که بنا به اقتضای شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم آن دیار به وجود آمده و به تدریج شکل گرفته و در هر بخشی از جغرافیای آن نیز حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است. اما همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
بازگویی سخن آقای عبادی:
فمنیسم، پدیدهای است غربی یا پدیدهای ست در غرب.
فمنیسم غربی، دارای ریشهای عمیق و تاریخیست.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای زمانی، مکانی، اجتماعی و سیاسی مردم غرب بوجود آمده است.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای واقعی مردم آن دیار بوجود آمده است.
فمنیسم غربی، پدیدهای است تدریجی.
فمنیسم غربی که بر اساس نیازهای عمیق و واقعی و در نتیجه مشترک مردم غرب پدید آمده است، در عین خاستگاه یکسان به دلیل نیازهای عمیق یکسان، بسته به جغرافیا، حالتی بومی و منحصر بفرد دارد.
فمنیسم ایرانی، وارداتیست.
فمنیسم ایرانی، جدید است.
مهمترین اشکال یا اشکال مهمتر فمنیسم ایرانی، تعریف نشده بودن آن است.
حال بررسی :
در این که فمنیسم پدیدهای است غربی بحث چندانی نیست. تنها تذکر این مطلب، تفکیک غرب جغرافیایی و غرب فکریست. اما تصور میکنم در پشت عبارت، غربی بودن فمنیسم، یک نکته مبهم مانده است. چرا غرب خاستگاه فمنیسم شد؟ وقتی میگویم غرب، منظورمان غرب جغرافیاییست؟ ظاهرا با نظر به اینکه آقای عبادی بعدتر در جایی اشاره به رویکرد کمونیستی به فمنیسم دارد، برداشت من، غرب جغرافیایی نیست. اما آیا همیشه غرب، دارای ریشههای فمنیستی بوده است؟
در باره پیدایش فمنیسم و تاریخچه آنان، ظاهرا معقولترین و به واقعیت تاریخی نزدیکترین نظر، شروع آن در قرن نوزدهم و اوج گیری و ظهور اجتماعی موثر در قرن بیستم است.
“همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
این سخن درست اما به نظر من ناقص است. وارداتی بودن واژه، یک پدیده را وارداتی نمیکند. یا قایل به این هستیم که اقتضائات زمانی، مکانی(؟)، اجتماعی، سیاسی و نیازهایی واقعی مشابه با فمنیسم در غرب در مردم دیار ما وجود دارد یا قایل به این اقتضائات نیستیم. اگر قایل به این اقتضائات- کدام اقتضائات؟- نباشیم، و این نیاز غیرواقعی و کاذب باشد، موضوع تفننی کم ارزش میشود. اما اگر قایل به این نکته باشیم که نیازها و خواستهایی مشابه آنچه باعث بروز فمنیسم در غرب شد، در دیار ما زمینه ساز و باعث بروز فمنیسم شده است، اشکال آقای عبادی این میتواند باشد که برای نیازی نو، بومی و نسبتا متفاوت، راهکاری نامناسب و غیر منطبق با آن برگزیده شده است. فمنیسم برای پاسخگویی به مشکلاتی آمده که مشکل ما نیست. شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم ما در رویکرد فمنیستهای ایرانی، لحاظ نشده است. با توجه به تقسیمبندی که بعدتر آقای عبادی در پاسخ به نظرات انجام دادهاند و رویکرد به فمنیسم را به کمونیستی و لیبرالیستی تقسیمبندی کردهاند، سخن آقای عبادی به بیان دیگر این میشود که رویکرد فمنیستهای ایرانی، کمونیستی است، به این معنا که اقتضائات زمانی، مکانی، فرهنگی، سیاسی را نادیده گرفته یا کم اهمیت میدانند و به آن توجه عمیق ندارند و در صدد الگوبرداری یا پیادهسازی پدیدهای تاریخی بدون داشتن ریشه و زمینه مناسب در جغرافیا و تاریخی دیگرند.
وارداتی بودن فمنیسم را صحیح نمیدانم. حتا اگر رهروان اولیه آن در ایران، با دیدن جوامع غربی به فکر آن افتاده باشند، به معنای وارداتی بودن نیست. شروع فمنیسم، مثلا از کشف حجاب نیست که شروع آنرا از دستور رضا شاه بدانیم. یا باور داریم که جنبش اجتماعی خودجوش است یا نداریم. مثال کمیربط اینکه فلسفه اسلامی هم با ترجمه دستوری مامون ریشه گرفت اما هویت مستقل پیدا کرد.
اما چه چیز باعث شروع فمنیسم در قرن نوزده و بیست و نه مثلا در قرن هفدهم و یازدهم شد؟ اگر مطابق نظر آقای عبادی، فمنیسم غربی را اصیل و دارای ریشه و مکان مناسب بدانیم، باید اتفاقی در قرن نوزده و بیست افتاده باشد که در قرون قبلی نیفتاده است.
به نظر من، ریشه گرفتن و مطرح شدن فمنیسم در سالهای اخیر در کشور، ارتباط بسیار زیادی به افزایش سطح سواد، آگاهی و دسترسی به اطلاعات و مشاهده نحوه زندگی جوامع دیگر، رفاه شهرنشینی و فرصتهای فراغتی که از آن بدست میآید، ظهور و پررنگ شدن طبقه رسمی کارگران و کارمندان زن، استقلال نسبی مادی و برخورداری از فرصتهای اجتماعی بیشتر ناشی از مدرن شدن زندگی شهری و … دارد.
بحث دیگر آقای عبادی، تعریف نشده بودن فمنیسم ایرانیست. تذکر و انتقاد خوب است اما پرسش به موقع هم ارزش خاص خود را دارد. مقایسه دوران شروع و ریشه گرفتن یک پدیده با بلوغ و پختگی پدیده مشابه، چندان مقایسه درستی نیست که از آن انتظار نتایج درست داشته باشیم. در قرن نوزدهم هم میشد گفت، فمنیسم پدیده تعریف نشدهای است. تا ریشههای این حرکت اجتماعی نو شکل نگرفته بود میشد گفت این پدیده، بیریشه است.
“بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان میدانند. اما اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهی زنان چه هستند و به چه شیوهای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعهای به جامعهای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است.”
برداشتی که آقای عبادی از فمنیسم ذکر میکنند، به نظر من هم برداشت درستی است. با نهضتی سیاسی بودن فمنیسم البته موافق نیستم و نمیتوانم ارتباط جنبش اجتماعی با بحث سیاسی آن را درک کنم. با ادامه فرمایش ایشان در مورد اینکه فهم یکسانی از حقوق بدست نیامده یا از دست رفته و شیوههای احقاق آن وجود ندارد هم موافقم با چند تذکر.
در اینکه ممکن است نظر من درباره بعضی از حقوق زنان با دیگری متفاوت باشد، حرفی نیست اما معنای آن این نیست که توافق حداقلی هم در این زمینه وجود ندارد. عامیانه و کوچه بازاری اگر حرف بزنیم، اینکه یک زن حتا در کلان شهر تهران، در هر سن و هر لباس و هر منطقهای، بدون شنیدن متلک و مزاحمتهای زبانی و رفتاری، نمیتواند به خیابان برود و حق دارد که بدون این آزارها، زندگی کند که مورد مناقشه نیست. حق تحصیل، حق تعیین سرنوشت، حق انتخاب همسر، حق رای، حق استقلال مالی و حق داشتن امنیت و آرامش و … و بسیاری از حقوق اولیه که حقوق بشری محسوب میشوند و حقوق عامی مانند حق کرامتی که مورد تایید اسلام در مورد بنی آدم است، حقوق حداقلی است. البته در مورد کار کردن همسران خانه دار فرزند دار بحث است و کسی منکر عدم توافق نیست. اما بیشتر این موارد اختلاف بدلیل تصادم این حقوق با حقوق دیگر است. تصادم حق آزادی فرد با حق فرزند. تصادم حق همسر با قایل بودن به حق چند همسری مرد. خلاصه سخنم اینکه توافق در حال گسترش و تاییدی هست که اولا حقوق زنان بطور مکرر و گاه سیستماتیک و در بسیاری از موارد حتا ناخودآگاه بر اساس الگوهای رفتاری جامعه، نقض میشود. اینکه چه حقوقی نقض میشود بخش اندکی از ظلمهای رایج در جامعه هم به زن و هم به مرد است. شاید تا بیست و چند سال پیش، توجه عمومی به مسالهای مانند آلودگی و اثرات آن بر زندگی نبود و کسی حق داشتن هوای سالم را جزو حقوق خود نمیدانست. تصور من این است که اولا نداشتن توافق بدلیل نشناختن همه حقوق و عوارض نقض آن و درک اهمیت آن است و دوم اینکه ما در حال کشف حقوق خود هستیم. فمنیسم ایرانی هم در مرحله کشف حقوق است، رسیدن به توافق بدون گذر از این مرحله نه ممکن است و نه مطلوب. اما درک عمومی در مورد نقض گسترده حقوق درک نادرستی نیست.
اینکه شیوههای احقاق حق در جامعهای با جامعه دیگر متفاوت است هم حرف درستی است. باید الگوی و راهکار متناسب با جامعه ایرانی انتخاب شود. اما آیا معنای آن استفاده نکردن از تجارب جوامع دیگر است؟ از یک سوی آقای عبادی معتقد است باید راهکار بومی و منطبق بر جامعه بومی باشد و از سوی دیگر ایراد آقای عبادی به فمنیستهای ایرانی این است که چرا از ظرفیتهای ضعیفگی استفاده میکنید. پس منطقا حرف آقای عبادی این میشود که درست است از ظرفیتهای جامعه استفاده میکنید اما این روش درست نیست. وظیفه هیچ منتقدی نیست که لزوما راه حل ارایه بدهد اما ایکاش دلسوزی و نقد آقای عبادی همراه میشد با چند راهکار در چارچوب جامعه ایرانی فعلی.
تصور من این است که رسیدن بخشهایی از جامعه به حقوق خود مانند زنان یا اقوام یا گروههای اقلیت دینی، حتا زندانیان اعم از سیاسی و غیر سیاسی، گروههای محیط زیستی، زیرمجموعه رسیدن جامعه به حقوق انسانی و بشری است و رابطه تعاملی دارد. یعنی هر چه جامعه بیشتر به سمت رعایت حقوق بشری برود، زیرگروهها به هدف خود نزدیکتر میشوند و تلاش زیرگروهها برای رسیدن به حقوق خود، باعث آگاهی کلی جامعه به حقوق بشری و شهروندی خود میشود. از همین رو، با اینکه به عنوان یک مرد، فمنیسم اثر خاصی بر زندگی و کارم ندارد و با آن بیگانهام و شاید حتا شبیه بعضی برخوردهای خشنی که آقای عبادی در کامنتها ذکر کردهاند با من هم شده باشد، اما همانند بحث حقوق اقوام، حقوق شهروندی، حقوق زندانیان و … آگاهی به حقوق بخشی و منطقهای را زمینه ساز آگاهی عمومی میدانم و از آن استقبال میکنم.
“این ناهمگونی در خواستههای سیال و شیوههای تلاش برای رسیدن به آنها شامل فعالیتهای فمینیستی نوپا در ایران نیز میشود” با فرمایش آقای عبادی موافقم با تکرار این نکته که اشکال آقای عبادی وارد است اما به معنای آن نیست که هیچ خواسته مشترک و هیچ روش صحیح بومی برای احقاق آن نداریم. کافیست به تلاش قابل تحسین کمپین یک میلیون امضا و تلاش بعضی فعالان جنبش در باسواد کردن زنان روستایی و برقراری رابطه و ایجاد کتابخانه نگاه کنیم. آقای عبادی نیز قبول دارند که فمنیسم ایرانی نوپاست.
“در طول تاریخ ایران هیچ جنبشی و هیچ حرکتی که توسط زنان صورت گرفته باشد یا زنان در آن نقشی اصلی را ایفا کرده باشند و یا حداقل اینکه خواستار تامین ابتداییترین حقوق انسانی برابر برای زن و مرد بوده باشد، وجود نداشته است و زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند.”
برای این فرمایش آقای عبادی، سوادی چنین دراز و بلند ندارم که چیزی بگویم، هر چند تجارب قبلی میگوید کمی احتیاط باید کرد. اینکه چرا هیچ جنبشی در ایران از طرف زنان برای احقاق خود مردان صورت نگرفته است، به نظر من ایراد درستی نیست و در ثانی خیر بودن نیت فعالان فمنیستی را زیر سوال نمیبرد. در ثانی ما چند جنبش زنانه داشتهایم که از آنها سوال میکنیم چرا در این همه جنبشی که داشتهاید به فکر حقوق ما مردان نبودهاید. اینکه زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند نیز از جملاتی است که من کمی پرهیز دارم از بیان و پذیرش آنها بدلیل کلی بودنشان، البته. راستش چنین سواد طویلی و آگاهی طولانی از همه جنبشها ندارم. کمی از مشروطه میدانم و نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 57 و دوم خرداد و جنبش سبز.
“در تاریخ معاصر ایران اگر وجود نام پروین اعتصامی را در میان شاعرانمان استثنا کنیم، به این نتیجه غم انگیز میرسیم که ما حتی یک زن بزرگ که در سطحی ملی تاثیر گذار بوده باشد نداشتهایم.”
اینجاهای متن آقای عبادی کمی من را اذیت میکند. با این استدلال حتا استثنا کردن پروین اعتصامی هم درست نیست. خانم اعتصامی چه تاثیرگذاری ملی داشته است؟ شهریار چه طور؟ ندیدن فروغ و خانم بهبهانی و ژاله به چه دلیلی است؟ تاثیرگذاری در سطح ملی یعنی چه؟ منظور از شاعران تاثیرگذار نیما و اخوان و شاملو هستند؟ سایه چطور؟ سهراب سپهری؟ مقایسه میزان تاثیر شاعران زن با سابقه و تعداد بسیار کمتر با شاعران مرد، اصلا مقایسه معقولی نیست. تازه اگر بخواهیم به همین شیوه مقایسه کنیم، باید بگویم اثر شاعران زن تقسیم بر تعدادشان از اثر شاعران مرد تقسیم بر تعدادشان بیشتر است.
“حتی انبوه آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی نیز که در دوران دو پادشاه پهلوی به زنان ایران داده شد و فرصتهای بیشماری که برای شکوفایی استعدادها و ظهور زنانی همسنگ با مردان بزرگ به بانوان ایران داده شد نیز چارهساز نشد و در میان زنان ایران نه جنبشی فکری یا اجتماعی یا فرهنگی و یا حتی علمی و هنری پدید آمد و نه در میان آنها شخصیتی عمیق و بزرگ و خودساخته از میان برخاست.”
پیشاپیش عرض کنم نظرات آقای عبادی در این بخشها، اذیتم میکند. نمیتوانم بپذیرم اختناق عمومی زمان رضاشاه را میتوان فرصت شکوفایی استعداد زنها دانست. برخوردهایی که با مثلا بازیگر زن فیلم دختر لر شده است، از سوی جامعه سنتی صورت گرفته و نه حاکمیت. البته کشف حجاب و تاسیس مدرسه و بازیگری و خوانندگی رادیو بوده است. اما 57 سال زمان حتا اگر بپذیریم آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی انبوه بوده است، زمان اندکی برای رشد شخصیتهای بزرگ و عمیق و خودساخته است. ندیدن نقش پررنگ اعتقادات مذهبی، طردها و برخوردهای شدید خانوادگی و قبیلهای و قومی در محدود کردن زنان و پررنگ کردن یکطرفه آزادیهای حکومتی که در بسیاری از موارد مورد بدبینی جامعه بوده است، بررسی عادلانه و علمی نیست.
“نامهای بانوان فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب را که بررسی کنیم به سادگی در مییابیم که آنها یا از سوی قدرت فائقهی جامعهی خود (یعنی مردان) صرفا نقشهایی تزئینی را بر عهده گرفته بودند (مانند فرح پهلوی و فرخ رو پارسا) و یا آنکه نتیجه کارشان جز مقداری گریه وزاریهای ادبی و هنری چیز دیگری نبوده است (مانند فروغ فرخزاد)”
با عرض معذرت، آقای عبادی در مورد فروغ فرخزاد، به شدت بیسوادی میکنند. ندیدن نویسندگان و شاعرانی مانند غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور، ژاله، سیمین بهبهانی، سیمین دانشور حتا فعالیتهای پررنگ چریکی بعضی از زنانی که نام نمیبرم، چه وجهی دارد؟ نظر آقای عبادی در مورد تزیینی بودن اثر فرح پهلوی هم درست نیست و با چشمپوشی حداقل از آثار معماری است که در آن نقش مستقیم داشته. از خود نمیپرسیم چه شده بود که این تزیین ضروری شده بود؟ این چه کاریست که به قصد اثبات بیاثری زنان، نظر مضحک در مورد فروغ بدهیم؟ چون اعتقاد داریم، زنان حتا در صورت مساعد بودن انبوه شرایط مانند دو دوره پهلوی، استعداد رویش ندارند، دیگرانی را نبینیم و دیگرانی را بیخاصیت بدانیم.
“وجود و حضور خنثای زنان ایرانی در عرصه تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی علمی و تفاوت نکردن بود و نبودشان در صحنههای تصمیمگیریهای کلان مملکتی یا رخدادهای مهم کشور، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز نشانه اعتماد به نفس نداشتن آنها و باور نداشتنشان به داشتن تواناییهای یکسان عقلی، فکری، روحی، شخصیتی و مدیریتی با مردانشان بوده است.”
در اینجا آقای عبادی ریشه مشکل، یعنی بی اثر بودن زنان در جامعه را نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن به تواناییهای یکسان با مردان میداند. من و آقای عبادی یک تفاوت مبنایی داریم و آن در مورد شروع یا دقیقتر بگویم قوت گرفتن و جنبش اجتماعی شدن فمنیسم در ایران است، من دوران اخیر یعنی حداکثر بیست سال اخیر را در نظر میگیرم و تصورم این است که آقای عبادی از شروع دوران پهلوی. همین تفاوت باعث نتیجهگیریهای مختلف میشود. گزاره آقای عبادی را باور ندارم زیرا در مقدمات آن، اشکال میبینم. اینکه مثلا بیشتر وزرا مرد بودهاند یا اکثریت نمایندگان مرد، یا همه نخست وزیران مرد بودهاند و منطقا چون زنی در آنجا نبوده یا بسیار کمتر بوده، پس اثری نداشته و برای داشتن اثر باید حضور فیزیکی داشت، چندان از نظر من محکم نیست. مثالهای نقض را میتوان در مثلا مجلسهای فعلی دید که حتا بعضی از نمایندگان زن، برای حقوق زنان تلاشی نمیکنند. خلاصه سخنم اینکه، نبودن فیزیکی دلیل اثرگذار نبودن نیست و بودن لزوما اثرگذار. اما آقای عبادی سوالی را بدون پاسخ میگذارد و آن اینکه اگر زنان خنثا و بیاثر بودهاند انبوه آزادیها از کجا آمده بود و چرا آمده بود؟ چه نیازی به دادن نقشهای نمایشی و تزیینی به زنان بود. اینکه با تکیه مثلا به الگوهای غربی به زنان آزادی داده شد اما زنان رشد نکردند، آیا نقضی بر اشکال آقای عبادی به فمنیسم ایرانی نیست که میفرمایند بومی نیست و چون روشهای غربی را استفاده میکند، جواب نمیگیرد؟ اگر انبوه آزادیهای دو دوره پهلوی، زن بزرگی تربیت نکرد به این دلیل نبود که بومی نبود؟ بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان اجتماعی ما بود؟ خنثا بودن زنان با وجود آزادیهای غیر بومی در گذشته با اشکال اخیرتان به فمنیسم ایرانی در مورد روشها و دغدغههای غیر بومیشان، تناقض دارد.
“یک چنین حس رقتانگیزی که در وجود زنان ایرانی ریشه دوانده است آنها را عملا به گونهای تاریخی و سنتی در مقابل مردانشان تبدیل به ضعیفه کرده است.”
خلاصه جملات بالا و این جمله میشود اینکه، ضعیفه بودن زنان به دلیل حس رقتانگیز نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن تواناییهای یکسان با مردان است. اول اینکه این جمله هم اذیتم میکند. اصرار آقای عبادی برای تعیین تکلیف با مقدمات ناکافی و نادرست، اذیتم میکند. زنان از سپیدهدم تاریخ ضعیفه نبودهاند و اگر بودهاند بنده اطلاعی ندارم. خیلی منطقیتر به نظر میآید که ضعیفه بودن به دلیل نظام مسلط مردسالارانه تصور شود تا برعکس آن. نفوذ تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نگاهی که زن را ناقصالعقل میداند در خانواده، نحوه تربیت، آزادیهای فردی، قوانین، احکام، ساختارهای اجتماعی، دستورات دینی و هنجارهای قبیلهای و قومی، زن را ضعیفه میکند و نه بر عکس.
“ضعیفههایی که هیچگاه قادر به دفاع از حقوق اولیه خود نیز نبودهاند چه رسد به اینکه بخواهند برای کل مملکت و جامعه ایران کاری کنند.”
با عرض معذرت، این حرف را حرف بیربطی میدانم. چه از زمان مشروطه حساب کنیم چه از زمان 57، بعد از 150 سال یا 30 سال، مردان توانمند مبارز در جامعه مردسالار با ریشههای دینی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هنوز به خواسته عدالت نرسیدهاند، هنوز به آزادیهای محدود هم نرسیدهاند، جوری حرف میزنید که انگار مردان در ایران شقالقمر کردهاند و زنان عجوزه ضعیفه بودهاند و نتوانستهاند. بعد این همه سال هنوز حق اعتراض و برگزاری تجمع نداریم. چه شاخ و شانه کشیدن بیربطی میکنید آقای عبادی.
“در سالهای پس از انقلاب و گریز و مهاجرت بسیاری از نیروهای روشنفکر کشورمان به سرزمینهای اروپایی و آمریکایی و نیز آشنایی آنها با مفاهیم جدید سیاسی و اجتماعی در جهان غرب ، واژه فمینیسم نیز به ادبیات سیاسی ایرانیان راه یافت بی آنکه کسی معنا و مفهومش را به درستی بداند.”
به نظر من، آقای عبادی توجه دقیقی به الزامات سخنان قبلی خود ندارد. آیا معنای این جمله اخیر، این است که فمنیسم ایرانی بعد از انقلاب و مثلا حدود حداکثر بیست سال عمر دارد؟ پس آن فرمایشها در مورد دوران پهلوی چه بود؟ واژه فمنیسم حتا اگر محصول برخورد نزدیک با جوامع دیگر بوده باشد، نه بد است و نه وارداتی و نه به این معناست که کسی نمیفهمد یعنی چه. اگر درک عمومی برای احقاق حقوق زنان نبود که این واژه وارداتی مثلا واژههای دیگر مثل لیبرالسم کماثر بود و پیوندی چه عمیق بدانیم چه سطحی با جامعه برقرار نمیکرد. اگر کشش و طلبی در این سو نبود که این بازی ادامه پیدا نمیکرد.
“در جوامع مترقی غرب (و بخصوص در سده های اخیر) زنان و مردان اروپایی و آمریکایی همواره در حقوق اولیه و انسانی خود با یکدیگر برابر بودهاند” سواد چندانی برای بررسی سدههای اخیر در اروپا و آمریکا و برابری حقوق آنان با یکدیگر ندارم.
“فمینیسمی که در آنجا بوجود آمد و گسترش یافت صرفا تلاشی برای به دستآوری حقوقی مانند حق رای یا حق مزد برابر با مردان بود که دهها و صدها سال بعد به موضوعاتی مانند حق سقط جنین و یا حق همجنسگرایی و ازدواج زن با زن هم گسترش یافت.” باز هم سواد تاریخی چندانی در این زمینه ندارم.
“اما آنچه که زنان ایرانی از آن رنج میبرند با مشکلاتی که فمینیسم در جهان غرب خواستار برچیدن آنها بود اصلا شباهتی ندارد. زن ایرانی نه از حق رای یا مزد برابر بلکه از حق حیات و زندگی و نفس کشیدن برابر با مردان محروم است.” خب کمکم میتوان ریشههای اشکال آقای عبادی را دید. سطح خواستههای فمنیست غربی بسیار بالاتر از خواستههای فمنیسم ایرانی است و باید فمنیسم ایرانی در عوض تلاش برای موضوعاتی مانند حق رای و حق مزد برابر، به دنبال احقاق حق حیات و نفس کشیدن برابر و بدیهیات حقوق زنان باشد. خب، پس آقای عبادی نقض حقوق زنان در ایران را نه تنها باور دارد که آنرا بسیار عمیقتر از نقض مشابه در جوامع اروپایی و آمریکایی میداند.
“محرومیت و فلاکتی که زن ایرانی از آن رنج میبرد این نیست که چرا حق ازدواج با همجنس خودش را ندارد یا اصلا چرا اختیاری بر بدن و ماتحت خودش ندارد. استیصال زن ایرانی در این است که از سوی عموم جامعه خود به عنوان یک انسان کامل به رسمیت شناخته نمیشود. جان یک زن ایرانی در باور تفکر و فرهنگ و دید یک ایرانی (که تبدیل به قانون هم شده است) ارزشی معادل بیضه یک نوزاد مذکر دارد”
پس اشکال این میتواند باشد که در عوض طرح موضوعاتی مانند حق ازدواج با همجنس و آزادی جنسی، به دنبال تغییر نگاه جامعه در نیمانسان دانستن زن باشید. نمیدانم ولی گمان نمیکنم بدنه فعالان فمنیسم ایرانی به دنبال قانون ازدواج با همجنس باشند. آزادی پوشش را معادل آزادی جنسی نمیدانم ولی باز هم طرح آن در جامعه سنتی را بیوجه میدانم.
“زن ایرانی در محیط اجتماعی و خانوادگی و حتی عاطفی خود ناتوان، هراسان، بی پناه و در یک کلام ضعیفه هست. همین احساس ضعیفگی بوده است که زن ایرانی را تا این حد حقیر و زمینگیر نگه داشته است” خلاصه سخنان آقای عبادی اینکه جامعه، زن را نیمانسان میداند و زنان خود این را باور کردهاند.
“غالب زنانی که اخیرا در کشورمان و یا در گروههای اجتماعی و سیاسی ایرانی در خارج از کشورمان نام فمینیست را بر خودشان نهادهاند هنوز خودشان هم قادر به تعریف معنا و مفهوم کلمه فمینست نیستند. بسیاری از آنها (بویژه خارجه نشینهایشان) که در گروههای کمونیستی عضویت دارند جملاتی را در نشریات سازمانی خود درباره تلقیهای مکتب مارکسیسم از نقش زنان در انقلابهای کارگری خواندهاند و احساس فمینست بودن به آنها دست داده است.” خلاصه اینکه فمنیستهای اخیر خارج از کشور، درک درستی از فمنیسم ندارند، بسیاری از خارج نشینها فکر میکنند تلقی مارکسیستی از نقش زنان در انقلاب کارگری همان فمنیسم است. آقای عبادی برپایه برخوردها و مشاهدات خود احکامی را صادر میکنند که حتا اگر با مقدمات حکم ایشان موافق باشم، به حکم صادره و مخصوصا نتیجه بعد از آن اعتراض دارم. جملات بعد را بشنوید تا اعتراضم را بیان کنم.
“فمینستهای درون کشورمان از آنها وضعی بدتر دارند و غالبا از طریق خواندن مطالبی سطحی و احساساتی در وبلاگها و وب سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا و یا نهایتا از طریق جمع کردن چند امضا برای آن محفل در تفریحگاههای درکه و توچال تهران و یا تفرجگاههای اصفهان و شیراز احساس فمینیست بودن کردهاند. برخیها که پیشرفتهتر شدهاند کتاب جنس دوم (نوشته کمونیست معروف سیمون دوبووار که عقاید هولناکش بنیاد خانواده را در اروپا بر باد داد) را نیز خواندهاند و تلقیهای سست و مارکسیستی وی را با اصل باورهای فمینیسم معادل گرفتهاند. اخیرا یکی از سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا مصاحبهای با دختر نوجوانی (که متاسفانه اکنون در بند است) را منتشر کرد که در آن گفته بود اول فمینیست شده، بعد به عنوان یک فمینیست معروف شده و سپس در تلاش برآمده تا اگر بشود کتابی یا جزوهای یا نوشتهای را در زمینه معنا و مفهوم فمینیسم بخواند که بداند اصلا فمینیسم و فمینیست یعنی چه؟! (نقل به مضمون). با داشتن یک چنین فمینیستهایی در کشورمان، هیچ امیدی به خروج زنانمان از مرداب احساس ضعیفگیشان نیست”
قبل تر گفتهام اینکه کسی جنس دوم نخوانده، فمنیست بشود با مبنای آقای عبادی قابل اعتراض نیست. خود عنوان جنس دوم در کتاب سیمون دوبووار یعنی اینکه فرمایش آقای عبادی در مورد اینکه زن در غرب، جنس دوم نبوده و عمده مشکلش حق رای و دستمزد بوده، نادرست است. حس نیمانسان بودن در اینجا، معادل جنس دوم بودن در غرب بوده است. گزارههای شدیدی هم در این میانه صادر شدهاند مانند تلقی مارکسیستی دوبووار از فمنیسم، سست بودن این تلقی و ریز احکام دیگری که مورد بحث من نیست. اعتراضی که قبلتر بیان کردم، به حکم خارج نشدن زن ایرانی از گرداب ضعیفگی است. آقای عبادی عزیز، بنده به مثالهای شما نمیتازم و بسیاری را رد نمیکنم. بعله، تلقی بسیاری چه بسا خود من نادرست و سطحیست، امضا جمع کردن در توچال، آگاهی به ریشههای فمنیسم نیست، قبول. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، همین فمنیستها را داریم. برای شما خندهدار است کسی اول فمنیست بشود و بعد معروف و بعد دنبال کتاب برود، اما برای من جالب است و تا حدودی طبیعی، چون من فمنیسم را وارداتی نمیدانم و شما میدانید. برای من حس ظلم به زنان و حس اینکه باید کاری کرد، روح فمنیسم است. حال در ابتدا نمیدانیم چه ظلمهایی میشود و چه کارهایی باید کرد و از تجارب جهانی چیزی نمیدانیم و بعد به دنبال یافتن سوال و دغدغه، آشنا میشویم، چه اشکالی در این هست؟ من کمپین یک میلیون امضا را سطحی نمیدانم حتا اگر در امضا گرفتن در درکه اشکالی ببینم. اشکالاتی که گرفتهاید را رد نمیکنم، به نوع نگاهتان اعتراض دارم و به حکمتان. من به این جنبش خوشبینم و بخصوص پیوند پنهانی میان آن و جنبشهای اجتماعی اخیر میبینم و ظرفیت یادگیری آنرا بالا میدانم. اگر از اشکالات امروز این جنبش میپرسید، نه من دفاع چندانی ندارم و نه وظیفهای برای دفاع. اما بعضی اشکالاتی که ذکر کردهاید، اساسا خاصیت جنبشهای اجتماعی همهگیرست. تصور شیکتان از فمنیسم غربی منطبق بر واقعیت نیست. شما به ساختمان آماده دو قرن بعد نگاه میکنید بیآنکه در زمان ساخت و تخریب و بازسازی مجدد و اشتباهات و امضا گرفتنها در توچال لندن بوده باشید. مگر نمیگویید دوبووار تلقی سست دارد، همین جمله یعنی فمنیسم غربی یک مسیر مشخص مهندسی شده را طی نکرده. به در و دیوار زده و اشتباهات بسیاری داشته و افرادی مانند دختر خانم ذکر شده، داشته است. به خدا آقای عبادی همه ما بشر هستیم، حتا زنان اروپایی، چرا تصور میکنید موجودات عجیب غریبتری از ما هستند. ما ممکن است آشفتهتر به نظر برسیم، اما دلیل آن گذر طولانی و ناقص از سنت به مدرنیته در این کشور است. بلاتکلیفی ذهنی عموم جامعه همراه با نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را هم اضافه کنید به این بلبشو، انصاف بدهید که فمنیستهای ایرانی با همه اشکالاتشان بد کار نکردهاند. بازهم تکرار میکنم اشکالاتتان را مهم و مفید میدانم و رد نمیکنم.
“احساس ضعیفه بودن تنها مختص به تفکرات و روحیات عموم زنان ایرانی نمیشود. در طول دو سه سال اخیر و در تمام مواردی که دستگاههای قضایی و امنیتی حکومت با زنانی که خود را از خواص و فعال حقوق زنان و فمینیست میدانند برخورد کردهاند -بدون استثنا- واکنشهایی که از سوی زنان دستگیر شده یا به زندان افتاده و نیز محافل دوستان و همفکرانشان نشان داده شده است عمیقا با تکیه بر قابل ترحم بودن زن دستگیر شده و در جهت جلب ترحم مخاطب خود بودهاند.” خلاصه اینکه علاوه بر تفکر و روحیه عموم زنان ایرانی، خواص و فمنیستها نیز زن را قابل ترحم میدانند.
“کافیست با یک سرچ مختصر در گوگل نام زنان به زندان افتاده و نیز مطالبی را که پس از دستگیر شدن آنها ( بخصوص اعضای محفل کمپین یک میلیون امضا) توسط دوستانشان نوشته شدهاند و یا نامههایی که خود آنها از درون زندان به مقامات قضایی نوشتهاند و نیز مصاحبهها و اظهارات خانواده آنها درباره همسر یا دختر یا دوست زندانی شدهشان بیان شدهاند را بخوانید تا متوجه لایههای عمیق احساس ضعیفگی و قابل ترحم بودن زن یا دختر بازداشت شده در این مطالب بشوید. از یتیم بودن و برادر از دست داده بودن و دم بخت بودن و نامزد بودن و مادر مبتلا به سرطان داشتن گرفته تا طفل شیرخواره داشتن و سنگ کلیه داشتن و مادر مرده بودن را می توان به عنوان تکیه اصلی این مویهها در ادبیات فمینیستهای ایران دید.”
با تشکر از مثالهای گردآوری شده توسط آقای عبادی، عرض میکنم استدلال ایشان را صحیح نمیدانم. بیشتر موارد مانند ذکر خاطرات و یتیم بودن و بیمار بودن و قابل ترحم نشان دادن لزوما به زن بودن و دختر بودن ربطی ندارند. کافیست اسامی فعالان سیاسی به زندان افتاده را سرچ کنید تا متوجه مطالب مشابه شوید مانند فرزند شهید بودن، یتیم بودن، تنها نانآور خانه بودن و …البته غلظت مویههای زنان بیشتر است بدون تردید. مچگیری از عکسالعملهایی که ترکیبی از طبیعی و توصیه وکلا و توجه به فرهنگ حاکم و ذهنیت قضات است، زمان خوبی برای اظهار نظر و اظهار فضل نیست.
تصور نمیکنم برخوردهای قضایی که در ایران صورت میگیرد نظیری در کشورهای دیگر داشته باشد تا بتوان مقایسهای کرد و عجالتا با تسامح آنرا از عوارض و موانع خاص ایرانی سر راه فمنیسم میشود در نظر گرفت. اینجا هم که اتفاقا باز یک ویژگی بومی است آقای عبادی نه تنها راهحلی ارایه نمیدهد که وظیفهای در قبالش ندارد بلکه روش ایرانی زنان فمنیست را صحیح نمیداند و شاید به ضرب و زور بشود حرف در دهان آقای عبادی گذاشت که با سکوتش در مورد روش، تلویحا روش غربی را برای پدیدهای ایرانی میپسندد.
“گذاشتن نامهایی چندباره بر خود (و از جمله مادران صلح، مادران عزادار، مادران چشم انتظار، مادران پیر و عصا به دست و غیره) و جلو انداختن عدهای پیرزن در مقابل خود و التماس از حکومت برای رحم کردن بر این زنان بدبخت و دختران ناتوان و پختن آش رشتهی نذری برای آزادی زنان دستگیر شده و تلاش در جهت برانگیختن رقت آقای بازجو و احساسات مردانه قاضی محترم شیوههایی هستند که فمینیستهای ناآشنا به مکتب فمینیسم ایرانی در پیش گرفتهاند.”
بطور خلاصه اشکالهای آقای عبادی که به نظر میرسد در ادامه بررسی ضعیفگی به مثال هایی از روشهای برخورد با پدیده ایرانی اشکال دارند را وارد نمیدانم. نحوه برخورد با مصیبتهای سنگین، لزوما زمان خوبی برای نظریه پردازی نیست. آقای عبادی جوری حرف میزنند که گویی احکام اعدام صادره در این مملکت را نشنیدهاند. دستپاچگی و پناه بردن به روشهای جواب داده شده و متعارف اولا نه مخصوصا فمنیستهاست- آش نذری این شبها هم در مقابل اوین پخته میشود- و نه اشکال و اشتباه است. خلاصهتر اینکه مثالهای آقای عبادی را مچگیری ناصحیح میدانم.
“این اواخر، کار به جایی رسیده است که تلویزیون و سایت خبری فارسی بیبیسی نیز مطالبی مفصل در سرزنش برخورد با فمینیستهایی که در پوشش مادران صلح و مادران عزا و مادران آش رشتهپز فعالیت میکنند مینویسد و آنرا مغایر با فرهنگ ایرانی ترحم در حق زنان میداند.”
فمنیست دانستن مادران عزادار هم از آن حرفهاست.
“به این ترتیب فمینیستهای ایرانی (عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمینیسم و غالبا کمونیست و یا وابسته به محفل کمپین یک میلیون امضا) همچنان در پشت فرهنگ مردسالارانه و ناموسپرستانه ایرانی پناه گرفتهاند و بجای باور داشتن و تاکید بر تواناییهای زنانهشان و برابر دانستن خود با مردانشان، عملا وقت مواجه شدن با سختیها و مشکلات که میرسد، ناگهان تبدیل به همان زنان سنتی و مظلوم و بدبخت و قابل ترحمی میشوند که هزاران سال است در جامعه خود خنثی و زمینگیرند و باز به برانگیختن حس دلسوزی و احساسات عاطفی همسرانه و فرزندانه مردان روی میآورند و عملا بر ضعیفگی خود تکیه میکنند.”
خب آقای عبادی چند حکم نهایی صادر میکنند و متن تمام میشود.
1. فمنیستهای ایرانی عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمنیست هستند.
2. غالبا کمونیست یا وابسته به محفل یک میلیون امضا هستند.
3. پشت فرهنگ مردسالارانه پناه گرفتهاند
4. به تواناییهای زنانه باور ندارند، و خود را با مردان برابر نمیدانند.
5. چون وقت اسارت تبدیل به زن سنتی و مظلوم و ضعیفه میشوند پس هنوز ضعیفه هستند.
در مورد یک- بهتر نیست آقای عبادی یک بار معنا و مفهوم فمنیست را معنا کنند و نشان بدهند فعالیت فمنیستها چه تناقضی با همان تعریف مختصرشان در مورد جریان دفاع از حقوق زنان دارد؟ البته که جنبش در حال شکل گیری نواقصی دارد.
در مورد دو- هیچ عدد و آماری ندارم و وابسته بودن به محفل یک میلیون امضا را ننگ نمیدانم.
مورد سه و چهار- استفاده از ظرفیت های جامعه را معادل باور نداشتن نمیدانم، هر چند تا خودباوری راه زیادی مانده است. البته امیدوارم از روشهای بهتری استفاده شود، اما چیزی به ذهنم نمیرسد تا توصیه کنم.
مورد پنج- را ناجوانمردانه میدانم و بدون ارزش علمی. هر چند ظاهرا عمده استدلال آقای عبادی بر مثالهایی از اسارت و گرفتاری در دستگاه قضایی است.
موفق باشید.
عباس پالاش
به سروی
در مملکتی که 35 میلیون زن دارد ، صد نفرش رفته اند و هنرپیشه شده اند . خب بشوند . اینکه چهار دختر خوشگل را بیاورند تا جماعتی از مردان حسرت به دل به پردهء سینما زل بزنند و از نگاه کردن به قد و بالایشان در فیلمهای لوس و سبک و بی معنای ایرانی لذت ببرند و در سینما پیتزا و ساندویج بخورند و کف بزنند و کف بکنند ، چه خیر و برکتی به عموم زنان ایرانی رسانده اند؟
زن ایرانی قبلا” نمی توانست زشک بشود ولی الان می شود؟ عزیز من، قبلا” دانشگاه علوم پزشکی نداشتیم که بخواهیم زن پزشک داشته باشیم . یک دانشگاه علوم پزشکی در تهران بود و یکی هم در دههء پنجاه در شیراز داشتیم و یکی هم در اصفهان داشت راه می افتاد که انقلاب شد . ظرفیتشان بسیار کم بود و کنکورشان هم بسیار سخت بود . البته همان موقع هم زنان به نسبت امکاناتی که برای تحصیلشان فراهم بود ، پزشک هم می شدند . وانگهی ، اصلا” مگر پزشکی چه هست؟ این اسم پرطمطراق در مملکت عقب مانده ای مثل ایران هست که خیلی مهم به نظر می رسد . پزشکی یک شغل و یک صنف هست . مثل نجاری ، بقالی ، بنایی ، سبزی کاری و غیره . گاهی که پزشکان جوان و یا حتی میان سال ایرانی که برای شروع زندگی جدیدی به غرب می آیند را می بینم به شدت دلم میسوزد. بیچاره در ایران آنقدر ” آقای دکتر ، خانم دکتر ” شنیده اند و آنقدر مردم بیسواد و آدم ندیده و دکتر ندیده – با همان افکار و احساست پنجاه سال پیش که قحطی دکتر داشتیم – قربان صدقه شان رفته اند ، که دچار بیماری ” تملق خواهی ” شده اند و چون در اینجا کسی آنها را آدم خیلی مهمی تلقی نمی کند و پزشکی ابهتی ندارد ، به شدت افسرده می شوند . و کم کم عادت می کنند که سایرین به همان اسم کوچکشان صدایشان کنند و نه ” جناب آقای دکتر یا سرکار خانم دکتر ” .
سه سال پیش به اصرار دخترخواهرم ، قرار شد با خواهر دوستش در زمینهء امری خیری گفتگو کنم و آشنا شویم . در کافه تریای قشنگی هم قرار گذاشتیم . گفتم چه کتابهایی را بیشتر مطالعه می کنی؟ گفت ” با توجه به اینکه من یک پزشک هستم بیشتر داستان و … ” . پرسیدم چقدر به سفر کردن علاقه داری؟ گفت ” چون من دکتر هستم هیشه دوست دارم .. ” . گفتم چند دوست صمیمی داری؟ گفت ” به دلیل شغلم که طبابت و پزشکی هست …” خلاصه دیوانه کرد ما را با مدرک پزشکی اش . فرار کردم از دستش!
زن ایرانی در جامعه حضوری ندارد . مشاغل خدماتی که دلیل بر حضور زن در جامعه نیست . حضور اجتماعی تعریف خاص خودش را دارد . حضور یعنی نقش داشتن در تعیین سرنوشت ملی ، دخالت داشتن در تصمیم گیرهای کلان مملکتی ، مدیریت عالی اداری و وزارتی ، مناصب ارشد سازمانی ، مشارکت واقعی و عمیق در قانونگزاری ، و قدرت متعادل کردن سیستمها و ساختارهای قضایی ، بودجه ، امنیت و غیره در سطوح ملی و سراسری . با این تعریف علمی ، زن ایرانی مطلقا” در جامعه حضوری ندارد و اصلا” بودن و نبودنش هم هیچ فرقی در کشور ایجاد نمی کند . ماشغل و نقشهای خدماتی مانند بقالی ، پزشکی ، بنایی ، مهندسی ، هنرپیشگی ، آشپزی ، خیاطی ، خلبانی ، و امثال اینها را که معادل حضور زنان در جامعه نباید گرفت . اصلا” اگر شما به گذشته برگردید و به پنجاه سال پیش که هشتاد درصد از جمعیت کشور در روستاها زندگی می کردند نگاه کنید ، می بینید که صد در صد زنان در مشاغل خدماتی مانند کشاورزی ، دامداری ، باغداری ، قالی بافی و سایر امورر و کارهای خدماتی دیگر نه تنها دوشادوش مردان بلکه بسیار بیشتر از مردان کار می کردند و زحمت می کشیدند . این نسل سوسول و بی خاصیت و سانتی مانتال و اطواری و تحصیلکردهء بی خاصیت ” منتظرالشوهر ” و لیسانس بدست و مجهز به دماغهای عمل شده و پلکهای تاتو شده و لبهای ماتیک ورمالیده و خیل عشاق پسران زانتیا سوار ، در سی سال ایر بوجود آمده اند . حالا گیریم که جهارتایشان هم در فیلمهای بندتنبانی عشوه ریختند و گیشه را برای مثلا” مسعود ده نمکی غرق پول کردند یا صدتن از مونثین آن سی چهل هزار دکتر بیکار و بیسواد هم بالاخره در یک درمانگاهی استخدام روزمزد و قرار دادی هم شدند و مقداری شربت و قرص و آمپول به دست چندتا مریض مفل.ک دادند . اینها که معادل حضور زنان در جامعه نیست . زن ایرانی در جامعهء ایران وجودی ندارد . چه حضوری؟ چه نقشی؟ چه کشکی؟ چه پشمی؟
———————–
اگر حتی یک نفر بخواهد بیاید و این جملات ملال آور و تکراری و لوس و بی معنی را در جوابم بنویسد که ” آقای عبادی خیلی ببخشیدها ، ولی شما الان یه چیزی رو نوشتید که یه جورایی به ما برخورد و توهین به زنان قهرمان ایران محسوب میشه ” و ااز ین قبیل جوابهای بی معنی و خسته کننده ، من دیگر در این زمینه حرفی نمی زنم .
شاید هم اکنون ” درویش عزیز ” در شهر کرد ،
از پشت تریبون به کناری آمده باشد تا رطوبت گونه هایش را پاک کند،
پس در بی حضوری ” درویش عزیز” در تهران ،
“دل نوشته ” هایش را فقط ” دل نوشته ” می خوانم و می نویسم .
ذهن ” عبادی عزیز ” را ذهنی هوشمند ، نو جو ، پر مطالعه و رها می بینم ،
عنوانی که مطرح میشود را جسورانه پیگیر میشود ،
بدون رسم خطوط قرمزی که از نیمه پنهان ” انسان” بروز می کند .
آن هم ” انسان ” شرقی و نوع ایرانی آن .
ادبیات ” عبادی عزیز ” گاه ذهنم را تکه پاره میکند ، اما این به هیچ عنوان به محتوای بیان او آسیب نمی زند،
خواندن نوشته های ” عبادی عزیز ” لذت شعر های “سهراب” را در من نمی نشاند ،
اما ، انگیخته گی و لذتی عمیقن خاص من را فرا میگیرد ،
او تا آنجا که میخواهد یا میتوان به تحلیل و بررسی مستقیم موضوع میپردازد .
بدون باید ها و نباید ها ، بدون حاشیه ،
این نوشته هایش را عریان و قابل درک میکند .
اما در زیر عنوانی که هم اکنون مطرح است ، بخشی از آن که ” عبادی عزیز ” از اینترنت و تاثیر آن که گاه می تواند همان ” سوسول ” ها و یا …………………. خروجی اش باشند ، ذهنم را فرا گرفته است .
( میدانم ” درویش عزیز ” با این گفته ها، نواختن هایش بر من آغاز می شود )
تصور من این است که برای بومی ساختن و یا کاربردی نمودن پدیده های جدید نمی توان از ابزار کهن بهره گرفت . این نوعی واپس گرائی است .
مهمترین عامل در این میان جنس زمان است در دو برش زمانی گوناگون .
آنچه امروز با آن روبرو هستیم فرا تر از پروژه ای است که برای این دوران ” ما” غرب ی که از آن سخن میگوئیم مستند کرده باشد .
به تصور من آنچه ” ما ” امروز به آن گرفتار آمده ایم پروسه ای است که از علم زدگی ” انسان ” امروز بر ما می ریزد . آنجا که در این کنونه ما دیگر علم و صنعت ظاهرن در خدمت ” زندگی انسان” ی نیست ،
این ” زندگی انسان”ی است که به خدمت علم و صنعت در آمده است .
در این میان نگاه علم و صنعت به ” انسان ” کمرنگ تر گردیده است و خصوصیات ” انسان ” برای مصرف بیشتر مورد توجه و دقت موشکافانه قرارگرفته است .
شاید این کوشه کوچکی باشد از تعریف ” جهانی شدن” ،
که به مانند سیلی جاری شده و ممکن است همه چیز را با خود ببرد ،
حتا تمدن ها را ،
حتا ………………….،
حتا تلاش یونیدو را در این زمینه .
در مورد این گفته ” عبادی عزیز ”
“اینترنت ضربهء بزرگی به مردم و کشور ایران زد . تا قبل از ظهور پدیدهء اینترنت همه چیز – کمابیش – روال درست خودش را طی می کرد . مثل” کسی که طرفدار محیط زیست بود ، مشغول کار عملی در جهت خدمت به محیط زیست بود . یا کسی که در کار خدمت به حقوق زنان بود ، واقعا” در فضای واقعی جمعی و به گونه ای فیزیکی مشغول این کار بود . اما اینترنت که آمد ، جامعهء ایران ناگهان با نسخه های اینترنتی این پدیده ها روبرو شد . یعنی گروه جدیدی از مدافعان محیط زیست بجود آمدند که صرفا” در عالم مجازی اینترنت بودند و نه در عالم حقیقی جامعه . آزادیخواهان ، مبارزان سیاسی ، مدافعان حقوق بشری و امثال اینها هم به همینگونه از عالم واقعیات به عالم مجازی منتقل شدند . انبوهی از نیروهای که روی مونیتور هستند ، اما در عالم حقیقی و فیزیکی جامعه نیستند”.
تصور من این است ،
در این زمانه با ابزاری که بسادگی در دسترس است ،
یا میباید تعریف جدیدی از ارتباطات در زمینه های اجتماعی ، علم ، …… و تجارت پدید آوریم ،
ویا بشکلی بهره گیری از این نوع فرایند را سامان دهیم ،
آنگاه که ما بدین سهولت ازاین ابزا بهره مند میشویم در هر دو سوی معایب و محاسنش ،
نمی توان بی تفاوت از آن گذشت .
نمی توان ساده آن را رد کرد .
این مقوله ربایشی عجیب برای ” انسان ” دارد .
اگر بی تفاوت به کناری بنشینیم،
این مقوله به راهش سریعتر ادامه میدهد .
و آن فاصله بدون – اینترنت- و با – اینترنت – را عمیق تر میکند .
در همین فضای کوچک مجازی ،
من با برخورد ذهن هائی آشنا شده ام که :
در بی تاثیر ترین شکلش زیر مجموعه دانسته های مرا بزرگتر کرده است .
بینش مرا عمیق تر کرده است .
مهم نیست به چه میزان ،
تاثیر گذار بوده است .
اما اینترنت خاصیش همین است و بس؟
از بستر اینترنت ما با ” مدرنیتتتتتتتتتتتته ” آشنا شده ایم ،
اما ،
(تمامی مشکلات از همین اما ها شروع میشود) ،
اما ، ما ” خررررررد ” مدرنیته را در نیافته ایم ،
ما با شناخت ابزار ” مدرنیته ” بسوی آن ، آن هم شتابان رهسپار شده ایم ،
برای بدست آوردن ابزار ” مدرنیته ” هزینه اش را نه با ” خردورزی ” که با داشته های مادی مان میپردازیم،
( توجه کنید به بیانات انوشه انصاری و جستجو کنید خرد ورزی را در این بیانات )
گاه برای بدست آوردن ابزار ” مدرنیته ” از بستر هائی عبور کرده ایم که امروز ” فرهنگ ” ،
” محیط زیست ” ، “سیاست ” و از همه مهمتر ” زنان ” و مردان ” ما به آن گرفتارآمده اند . و چاشنی این بستر گاه فساد و از هم گسیختگی های فراوان آن است .
” هومان عزیز ” شاید نگران همین ازهم گسیختگی هاست ،
تصور نمی کنم که نگرانی های ” هومان عزیز ” ،
با “سفت ” پای کوبیدن ما بر نقطه ای که ایستاده ایم برطرف شود .
من تصور نمی کنم با بهره نگرفتن از اینترنت ،
به همان زندگی ساده و آرام گذشته بتوان دست یافت ،
من دانسته ام که دستیابی به ” اطلاعات ” آن هم در این حجم عظیم ،
ما را ” عالم ” ، تحلیلگر ” ………………. ،
نخواهد ساخت ،
و گاه بر مشکلات ما می افزاید ،
اما همه دنیای امروز و اینترنت تنها ” اطلاعات ” نیست .
اگرچه گاه تاثیر زودبازده این دنیای مجازی دریافت نسخه هائی برای بدست آوردن آسان منزلت های اجتماعی سطحی است و در جهان سوم مریدان بسیار دارد اما آنسوی این اینترنت فضائی بسیار تاثیر گذار نشسته است.
در مورد پدیده های اجتماعی نیز این مقوله حضور دارد .
میباید راهش را یافت ،
اگرچه گاه بسیار کند ،
اما ” انسان ” هائی که اینگونه به تحلیل هر موضوعی مانند همین بحث در حال انجام میپردازند ،
تنبلی میکنند ،
با تلاش قهر کرده اند ،
که به یافتن راهش یاری نمی رسانند .
به عم محسن عزیز
ممنونم از مشارکتشان در گفتگو و سپاس از لطفتان نسبت به بنده
گفته اید ” خواندن نوشته های ” عبادی عزیز ” لذت شعر های “سهراب” را در من نمی نشاند ” . قربانت گردم ، من که اینجا شعر نگفته بودم . البته گاهی شعر هم می گویم . اما نظرم در اینجا جدی بود .
به نظر بنده، جامعهء ایران از نظر فکری ، فرهنگی و اخلاقی به شدت در حال عقب رفتن هست و ما به سرعت داریم به دوران قاجار نزدیک می شویم .
در فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما – ساختهء محسن مخملباف – در صحنه ای شخصی ناصرالدین شاه را سلطان خطاب می کند ، می گوید ” من شاه نیستم ، من گاوم! ” . و در جوابش می گویند ” قربان ، این را همه می دانستند اما کسی جرات گفتنش را نداشت ” .
بسیاری از حقایق جامعه مان را همه می دانند اما کسی جرات گفتنش را ندارد .
چند سال پیش با یکی از دوستانم که بسیار مومن و متعبد بود ( و چند سالی هست از او خبری ندارم ) دربارهء نظر ابوعلی سینا در زمینهء معاد و اینکه او هم اعتقادی به حیات بعد از مرگ و روز قیامت و غیره نداشت صحبت می کردم. حرفم که تمام شد سکوتی عمیق کرد و بعد با ناراحتی پرسید ” پس تکلیف آنهمه عبادتی که کردیم چه میشود؟ ” .
یکبار با دوستی در زمینهء تاریخ دو هزار و پانصد سالهء ایران – که بجز دورانی تقریبا” صد ساله – مابقی اش را غرق در عقب ماندگی و نکبت و بدبختی و بی تمدنی و گاه حتی در توحش به سر برده ایم حرف میزدم . با ناراحتی پرسید ” پس این همه ادعا و افتخارمان به تاریخمان چه میشود؟ یعنی همه اش هیچ و پوچ بوده است؟ ”
طبیعتا” وقتی به شنیدن جملات بی اساس شیرین و دروغهای لذیذ و چرب و نرم خو گرفته باشیم به این سادگی ها زیر بار پذیرش حقایق تلخ و ناگوار و تاسف بار و غم انگیز تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نمی رویم و در مقابل آن مقاومت می کنیم .
آمارها نشان می دهند که هشتاد درصد از کاربران ایران از اینترنت صرفا” وسیله ای برای دوستیابی و دوست بازی های خاصی استفاده می کنند و پنجاه و پنج درصد از ایرانی که پشت کامپیوتر می نشینند اصولا” هدفشان گشت و گذار در سایتهای جنسی بوده است . دو سال پیش دوازده میلیون ایرانی مشغول برانداز کردن این قبیل فیلمها و عکسها در اینترنت بوده اند . این تازه در شرایطی هست که سرعت اینترنت در ایران بسیار پایین و تمام سایتهای جنسی مسدود است . شما تصور کنید اگر سرعت اینترنت ایران برابر با سرعتی شود که بنده در این جا – انگلیس – استفاده می کنم و مثل اینجا هیچ سایتی هم مسدود نباشد و با یک کلیک بتوان مجانا” شروع به تماشای هزاران نوع از این فیلمها کرد ، آنوقت در ایران چه خبر میشود؟ شکی نداشته باشید که – طبق همین آمارهای رسمی – دست کم چهل میلیون ایرانی از صبح تا شب پای این سایتها می نشینند و قلیان می کشند!
ما را چه به مظاهر تکنولوژی؟
اینهم لینک آمار رسمی دو سال پیش (ولابد دو برابر شدهء کنونی! ) که نشان می دهد 12 میلیون ایرانی در سال 87 مشغول به چه امر خیری در اینترنت بوده اند
http://www.radiofarda.com/content/f4_web_search_sex_Iran_internet/458443.html
با سلام خدمت جناب درویش
پیرو آخرین کامنت آقای عبادی ابهاماتی وجود داشت که اشاره میکنم
اول در ارتباط با موضوع اینترنت آمار بالاترین جستجو در کشور انگلستان و آمریکا که توسط شرکت گوگل ارایه شده است در لینکهای زیر قابل مشاهده است
آمار مربوط به بالاترین تصاویر جستجو شده در بریطانیا
http://www.google.com/insights/search/#geo=GB&gprop=images&cmpt=q
آمار مربوط به بالاترین تصاویر جستجو شده در آمریکا به عنوان رتبه اول تولید علم در جهان
http://www.google.com/insights/search/#geo=US&gprop=images&cmpt=q
آمار مربوط به جستجوی نت در آمریکا
http://www.google.com/insights/search/#geo=US&cmpt=q
آمار مربوط به جستجوی نت در بریطانیا
http://www.google.com/insights/search/#geo=GB&cmpt=q
همان گونه که قابل مشاهده است در کشورهای فوق نیز جستجوی موارد جنسی و دوست یابی جزو اولین موارد می باشد. با توجه به تولید بالای علم در این کشورها استناد به آمارهای جستجو ملاک صحیحی برای بحث مورد اشاره آقای عبادی نیست.
نکته دوم در ارتباط با این جمله جناب عبادی که فرمودند “به نظر بنده، جامعهء ایران از نظر فکری ، فرهنگی و اخلاقی به شدت در حال عقب رفتن هست و ما به سرعت داریم به دوران قاجار نزدیک می شویم .”
این گفتار بر چه اساسی است؟ آیا صرفا جناب عبادی که ظاهرا در ایران ساکن نیستند برداشت شخصی خود را مطرح میکنند و یا استناد ایشان به آمار مشخصی است؟ اگر برداشت شخصی است که خوب بنده هم معتقدم که جامعه ایران در حال پیشرفت روز افزون فرهنگی است و فرهنگ جامعه نسبت به سالهای گذشته رشد محسوسی داشته است.
و نکته آخر که به گمانم جناب عبادی در بیان آن دچار احساسات شده اند مربوط به تاریخ ایران است. ایشان فرموده اند “در زمینهء تاریخ دو هزار و پانصد سالهء ایران – که بجز دورانی تقریبا” صد ساله – مابقی اش را غرق در عقب ماندگی و نکبت و بدبختی و بی تمدنی و گاه حتی در توحش به سر برده ایم حرف میزدم .”
با توجه به اینکه بررسی مقاطع مختلف تاریخی امری نسبی است بسیار مشتاق هستم بدانم که اول این صد سال مورد اشاره مربوط به کدام دوران است و مثلا در دوره ساسانیان که به فرموده آقای عبادی ایرانیان در توحش زندگی میکرده اند این توحش نسبت به کدام ملل مترقی در همان مقطع زمانی بیان شده است؟ چه چیز ایرانیان وحشی گری بوده؟ دخترانشان را زنده به گور میکرده اند؟ یهودیان را در کوره های انسانی می انداخته اند؟ مسیحیان ارمنی را سر می بریده اند؟ و یا مانند فرهنگ مترقی انگلستان به دختران باکره اسکاتلندی تجاوز میکرده اند و هندیان را به بردگی میگرفته اند؟
درود بر همه دوستان … تازه از سفر برگشته ام … پرواز هم طبق معمول تاخیر داشت … حالا هم به شدت خوابم می آید … اما حتمن همه دیدگاه ها را خواهم دید و خواند تا ببینم بچه های کلاس دل نوشته های درویش در غیاب آقا معلموشون چگونه درسهای شان را دوره کردند.
راستی! شقایق بنویس … مجوز داده شد!
آنیموس کجایی پس؟ هنوز سرت خلوت نشده یا؟!!!!!!
سروی چرا جواب لطیف را نمی دهی؟
مهتا چرا جواب مرا نمی دهی؟
عمو محسن و ادیب جان ممنون که آمدید؟
پروانه و روشنک کجایید؟
و البته در شگفتم که چرا عباس پالاش “سنگین” سکوت کرده است؟! یعنی حرفی برای گفتن ندارد یا دارد توپخانه اش را سنگین تجهیز می کند؟!
خلاصه این که لطیف جان!
اگر من معلم هستم؛ خداوکیلی تو هم مبصر کلاس هستی (پیش خودمون هم باشه، همه ازت حساب می برند؛ حتا معلم! نمی برند؟!)
البته امیر سررشته داری و هومان یه جور دیگه و بقیه هم یه جور دیگه!! (مونترا هم از همه بیشتر!!)
و البته حواسم به چراغ خاموشا هم هست ها!!
درود … تا فردا …
پزشکی یا بازیگری یا ورزش چند مثال بودند از جامعه ای که تلاش می کند خودش را از باتلاق عرف و عادت بیرون بکشد ، وگرنه به قول شما اینها هم یک صنف مانند سایر اصناف است . در نزدیکیم پزشکی را می شناسم که برای امرار معاش مسافر کشی می کند …
خواستم بگویم از نظرمن اینها جوانه های امیدی است برای بهبودی وضعیت زنان در سرزمین مظلومم. ( نظرتان برایم محترم است اما با آن مخالفم )
من فکر نمی کنم این مدت طولانی را در توحش به سر برده ایم . می دانم که اطلاعات تاریخیتان از من خیلی خیلی بیشتر است ، می شود به من بگویید آن موقع که ما در توحش دست و پا می زدیم ، غربی ها چه کاری انجام می داده اند و چه گلی به سر دنیا زده اند؟
( می گویم غرب چون شما خیلی از آن ورها که هستید تعریف می کنید )
آقای عبادی عزیز،
تمام اختراعات و اکتشافات بشر می تواند مصرف سوء هم داشته باشد … اما این نمی تواند دلیل حذف آن اختراع یا انکار منافع آن شود .
کامپیوتر خوانده ام ، توی همین مملکت متوحش ، کنار همین آدم های عقب مانده و احتمالا از نظر شما یکی از همین ها هم هستم … من فکر نمی کنم روند رشد علوم کامپیوتر در ایران به آن بدی که شما می گویید باشد . بچه ها ( همکارانم) به اندازه ی امکاناتشان خوب کار کرده اند ( حالا با کمی اغماض)
با این قسمت از حرف هاتان کاملا موافق که زنان در چند دهه ی اخیر نقش پررنگی در تحولات سیاسی مملکت نداشته اند اما دلیل این را انحصاری شدن قدرت توسط مردان می دانم . اگر هم بر حسب مصلحت نقشی به خانم ها سپرده شده به قول شما “تزئینی” بوده .
قدرت حاکم و غالب در دست مردان بوده و طبعا به هیچ خانمی اجازه ی راه پیدا کردن به این دایره ی قدرت نداده اند.
من این را نه از ضعف خانم ها ، که از روح حاکم بر قدرت می دانم.
آقای عبادی عزیز،
طوری در مورد مشاغل خدماتی حرف زدید که انگار تمام این مشاغل را خانم ها به عهده دارند و انگار که تمام جامعه به سیاسیون مذکر ختم می شود .
ولی من اینطور فکر نمی کنم . آن زمانی هم که خانم ها دوشادوش مردان در مزارع کار می کردند ، دیگرانی بودند ( که اغلب هم مرد بودند ) و جامعه را سیاست می کردند . چرا آن دوران را ، دوران طلایی حضور خانم ها در جامعه می دانید؟
من 29 سالم است و احتمالا جزء همان نسل سوسول و … غیره ای که گفتید . من نماینده ی این نسل نیستم ، نمی توانم از عملکرد تک تکشان دفاع کنم ( که واقعا هم عملکرد بعضی هاشان قابل دفاع نیست ) ، من هم مثل بقیه شق القمر نکرده ام … اما … فکر می کنم توصیفتان از نسل من کمی بیش از کمی به دور از انصاف بود.
می شود بریم بگویید مردان جوان همسن من که کلی خاصیت دارند ، نه سوسول هستند ، نه اطواری ، نه “منتظرالهمسر” چه … ( خیلی دلم می خواهد بگویم چه تخم دو زرده ای کرده اند اما از آنجا که دور از ادب است نمی گویم … ) … چه عملکرد خارق العاده ای داشته اند؟
آقای عبادی عزیز،
چرا من فکر می کنم تجربیات تلخ شخصی تان روی قضاوتتان تاثیر منفی گذاشته؟
و …
ممنونم که وقت می گذارید ، با وجود درد دستتان و کیبوردی که احتمالا برچسب یا نشانگر برای حروف فارسی ندارد ، جواب نظرات نه چندان تخصی من را می دهید .
ممنون که به این کودک کم سواد ، جواب می دهید .
گرچه با برخی از نظراتتان مخالفم اما خیلی چیزها هم یاد گرفته ام … ممنون آقای کمی عصبانی.
رسیدن به خیر آقا معلم … همیشه گردش … من ساعت 8 شب رسیدم خونه ، یه ذره استراحت کرده ، شام خوردم ، بهد هم اومدم اینجا … دیگه خدا وکیلی نمره ی من یکی بالای 18 است .
تصحیح می شود :
… بعد هم اومدم اینجا …
سلام بر دوستان و رسیدن آقای درویش عزیز هم به خیر که غیبت شان حتی برای چند ساعت هم خیلی به چشم می آید. بنده دو سه روزی میهمان عزیزی داشتم که تا میتوانستیم از اوقات استفاده کردیم!
دفعه قبلی که این بحث در گرفت من فرصت شرکت در آن را نداشتم یادتان هست جناب درویش که بنده را متهم به فرار هم کردید؟! اینبار دیدم که تمایلی به شرکت در این بحث ندارم به دلایل عدیده ای وارد بعضی بازی ها نمی شوم و خاطره خوشی هم از این بابت ندارم . نظرات را می خوانم بخصوص نظرات آقایان را. و خوب است که بحث ادامه پیدا کند ما هم میبینیم که مردان این عصر در مورد زنان چگونه فکر می کنند هر چند که افکارشان تفاوتی با پدران ما و پدر پدران ما ندارد تنها فرقش بی ادعائی آنها بود.
با وجود اینکه با اقکار و نظرات آقای عبادی در کل مخالفم اما دلیل نمی شود جائی را که به جا گفته اند ندید بگیرم. کامنتی را اینگونه شروع میشود ر “مملکتی که ۳۵ میلیون زن دارد ، صد نفرش رفته اند و هنرپیشه شده اند . خب بشوند . اینکه چهار دختر خوشگل را بیاورند تا جماعتی از مردان حسرت به دل به پردهء سینما زل بزنند و از نگاه کردن به قد و بالایشان در فیلمهای لوس و سبک و بی معنای ایرانی لذت ببرند و در سینما پیتزا و ساندویج بخورند و کف بزنند و کف بکنند ، چه خیر و برکتی به عموم زنان ایرانی رسانده اند؟”و الی آخر…در اینجا موافقم اما علت این عدم حضور زن ها در
جامعه چیست؟بهتر نیست بحث را روی این موضوع متمرکز کنید . من میگویم علتش فقط و فقط مرد ها هستند همه کاره مملکت مرد است همان وزیر و وکیل و قانونگذار که میگوئید و همه هم از صمیم قلب خواهان عدم حضور زن ها هستند در ظاهر و برای پز روشنفکری بعضی ها ناپرهیزی کرده و به طرفداری از زن ها ممکن است حرف هائی بزنند اما هم آن ها پای عمل باشد بدشان نمی آید حتی کارشکنی هم بکنند. مختصر و مفید بگویم که معتقدم تمام گرفتاری زن ها از عدم تمایل مردها از حضور آنهاست پس این قیل و قال ها بی فایده است هر چند با سروی موافقم که به این دلیل نباید دست روی دست گذاشت و کاری نکرد اما باید بدانیم تا وضع این است و نگاه مردها عوض نشود باید انتظار حرکتی لاک پشت گونه در پیشرفت اهداف زنان داشت.والسلام
آدم کیفور میشه از این قلمبگی معلومات
دانشمند! رفتی از خطی که هنو راه نیفتاده، یه دونه قطار داره که یه ربع به یه ربع سروته میکنه،پله برقی نداره و نزدیکه و فقط کالیبرهای بالا پیاده نمیرن، دوبار سوار شدی، درباره کل مترو، نظریه میدی؟
آخه کجا میشه با صد تومان از شابدولعظیم بری قلهک اونم سه ربعه؟ از کرج بری توپخونه و نارمک و آریاشهر؟
برو ببین مترو چه خبره. روزی دو میلیون مسافر داره
طبق معمول از پایین به بالا جواب میدم! قبلش هم این توضیح را بدهم که آی دی من در سایت بالاترین (که به علت به ریختن کافه رستوران در آنجا تا پنج روز دیگر بسته است ) آمریکا هست . بنابراین این مرگی که نمایندهء ملت ایران در کامنت دانی دلنوشته های درویش خواستارش شده است ، اظهار امیدواری برای پرواز کردن اینجانب به آسمانها بوده است و ربطی به آمریکای عزیز من ندارد، انشاءالله!
————————–
بنده یک سال در یوسف آباد و دو سال هم شهرک ژاندارمری ( چسبیده به آریاشهر ) زندگی کرده ام و مسیرهایی را که گفته اید می شناسم . اینکه مسیر تهران کرج روزی دو میلیون مسافر دارد ربطی به استفادهء مردم تهران از مترو ندارد . جمعیت شهر تهران در روز یازده میلیون نفر و در شب هشت میلیون نفر است . معنی این جذر و مد جمعیتی این است که روزانه سه میلیون نفر از خارج از تهران برای کار وارد شهر تهران میشوند و عصر به شهرهای اقماری اطراف تهران بر می گردند . قریب به یک و نیم میلیون نفر از این جمعیت روزانه به تهران می آیند که رفت و برگشتشان میشود جابجایی سه میلیون مسافر . کرج شهر بسیار بزرگی هست که به قرار مسموع بزودی و به عنوان یک استان جدید از تهران جدا میشود . اینکه یک قطار مسافربزی دو میلیون نفر از سه میلیون مسافر رفت و برگشتی بین تهران و کرج را جابجا کند دیگر اسمش مترو نیست . بلکه قطار مسافربری بین تهران و کرج هست . متروی تهران را می توان به قطار مسافربری تهران کرج صل کرد ( کما اینکه متروی رم – پایتخت ایتالیا چنین کاری را می کند ) و کرج که سهل است ، تا تبریز هم مسافر برد و آورد. بنابراین وقتی شما بین تهران و کرج تا تهران و مشهد در حال رفت و آمد هستید تصور نکنید که در متروی شهری تهران نشسته اید ولو اینکه روی قطاران آرم متروی تهران باشد یا اینکه در یکی از متروهای تهران سوار قطار شده اید . ضمنا” با توجه به سرعت و ارزانی تردد با این قطار بین دو شهر کرج و تهران طبیعی هست که از آن استقبال شود . من اصولا” با گسترش خط آهن موافقم تا گسترش فرودگاههای کشور
تو شیح : در جملهء ” قریب به یک و نیم میلیون نفر از این جمعیت روزانه به تهران می آیند که رفت و برگشتشان میشود جابجایی سه میلیون مسافر ” اسم کرج جا افتاده است .
عسل مهر گفته است در کل با نظرات من مخالف است ولی در کل حتی یک مصداق از نظراتم که با آن مخالف است را ننوشته و چون در این زمینه توضیحی هم نداده است بنده هم عرض خاصی به ایشان ندارم. خصوصا” اینکه گفته است مباحث مطروحه در این وبلاگ را بازی یک بازی می داند که تمایلی به شرکت در آن ندارد و ضمنا” خاطرهء خوشی هم از اینجا ندارد .
به سروی
خانوادهء من سیاسی بودند و برادرم و خواهرم از رهبران محلی انقلابیون در سالهای 1366 تا 1358 بشمار می آمدند و بنابراین بنده از کلاس اول دبستان و از پیش از انقلاب در عمیق مسائل سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی کشورم بوده ام. در سال 1358 و در سن هشت سالگی هم با همکاری سه نفر از دوستانم اولین کتابخانهء محله ای را در زادگاهم با بیست کتاب! راه انداختیم . بعد از آن هم مشغول به کارهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بوده ام و یک مقدار هم بابتشان دچار برخی مشکلات شدم از جمله چهار سال زندان ، هشت سال تبعید ، دوازده سال محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و بعضی مشلات دیگر . بعد هم به خارج از ایران آمدم و سالیانه بین شش تا دوازده کشور را در سه قارهء دنیا می بینم و دو بار هم به ایران می آیم . بنابراین خیلی طبیعی هست که در طول آن سالها و این سالها یک مختصر تحربیات شخصی از حقایق مختلف به دست آورده ام و بر مبنای آنها و با معیارهای عقلی خودم دربارهء مسائل مختلف قضاوت می کنم و نظر می دهم . نظرم در خصوص موقعیت زنها در ایران یکی از هزاران موضوعاتی هست که درباه شان از من شنیده اید . علتش هم این است که من و شما داریم زیر مطلبی کامنت مینویسیم که مختص این موضوع هست . بنابراین تصور نکنید بنده به جریان برابری خواهانهء زنان در ایران گیر داده ام . اما اگر منظورتان از تجربیات شخصی این است که ممکن باشد مثلا” به دلیل یک شکست عشقی و یا مواردی از این قبیل دچار نوعی عقدهء روحی یا شخصیتی شده باشم ، نه . اینجوری نیست .
مردانمان هم دست کمی از زنانمان ندارند . اصولا” از نظر روانشناسی اجتماعی ، زنان و مردان یک جامعه ساختهء یکدیگر و مناسب همدیگر هستند . یعنی اگر در جامعه ای مثل ایران مردان ” کتک زن ” هستند ، بطور اتوماتیک زنان هم ” کتک خور ” هستند . اگر غیر از این می بود که سیستم کتک زنی نه بوجود می آمد ، نه جا می افتاد و نه ادامه پیدا می کرد . این چرخه ( سیکل ) معیوبی هست که ادامه دارد و تصور هم نمی کند ظرف دو سه نسل اینده هم متوقف بشود . مرد ایرانی خصوصیاتی دارد که شخصیت زن ایرانی را ی سازد و زن ایرانی هم خصوصیاتی دارد که مرد ایرانی را میسازد .
اصلاح تایپی : در سالهای 1356 تا ۱۳۵۸
به محمد درویش
رسیدن بخیر و خسته نباشی. امیدوارم آنچه دیده اید و شنیده اید را به عنوان سوغاتی برایمان بنیسید
———–
چندین سال پیش یک مجموعهء تلوزیونی در برنامهء کودک پخش میشد که ن عاشقش بودم بنام مبصر چهار سالهء کلاس اول! تیتر شروعش گفتگوی آهنگین و موزونی بود بین مبصر جهارسال ( که سال بعدش هم رفوزه شد و شد مبصر پنجسال!) و معلمش . معلم میگفت ” هر آدمی تو دستاش چندتا دونه انگشت داره؟ ” . و مبصر جواب میداد ” هر آدمی تو ئستاش ، یازده تا انگشت داره! ” و بعد با آهنگ و آواز انگشتهای دست راستش را می شمرد ” ده و نه و هشت و هفت و شیش ” و بعد انگشتهای دست چش را نشان میداد ” با پنجتا میشه یازده تا! ” .
سال چهارم دبیرستان را در شیراز گذراندم. یادش بخیر . مبصرمان ( که شنیده ام رحمت خدا رفته است ) هر چند روزی یکبار به مدرسه افتخار میداد و با تیم تشریفات و محافظان و معاونینش که چهار نفر بودند و مثل خودش جهار ساله بودند، می آمد و می رفت ته کلاس می نشست . در طول کلاس هم کار اصلی مبصرمان و تیمش عبارت بود از تخمه شکستن ، گفتگوی آهسته دربارهء پرنده ها و مرغ عشقشان ، رد و بدل کردن جدیدترین فیلمهای ویدئویی سینمایی و شوهای ترانه های لس آنچلسی و نوار کاست ترانه های جدید( آن موقع ویدئو هنوز جرم بود و ماهواره هم وجود نداشت) و نیز ارسال پیام کتبی برای سایرین و پرس و جوی کتبی حال و احوال آنها! البته من هم به سرعت به جمع اکابر کلاس پیوستم و جزو ملتزمین رکاب مبصرمان ( سید یعقوب) شدم . یا ایام مدرسه بخیر .
به محسن ادیب عزیز
ممنونم از توضیحاتت . اما
——————
اول اینکه آمارهایی که داده بودم را مراجع رسمی و معتبر دولتی و نیز مستقل ارائهء کرده بودند و نظر شخصی بنده محسوب نمیشد . لینک منبع خبری اش را هم گذاشتم تا کسی تصور نکند به تخیلاتم استناد می کنم و یا بقول سروی عزیز ، به دلیل تجربیات شخصی ام قضاوتی کرده ام. البته از طریق سیستم جستجو یاب گوگل نمیشود فهمید ایرانیان در زمینه مطالب جنسی تا چه حد در اینترنت قیامت به پا کرده اند چرا که این نوع کاربران با فیلتر شکن و پراکسی کشورهای مختلف وارد اینترنت میشوند. به همین دلیل مستندات آماری معتبر دولتی و مستقل منابعی غیر از گوگل هستند. خود گوگل در همین لینکی که گذاشته ای در جواب کسانی که میخواهند بدانند لشگر چندین میلیونی تشنگان عمل خیر چند نفر هستند، مینویسد
Category filter isn’t available for: Iran
یعنی به دلیل فیلتر بودن این کلمات در ایران نمی توانیم آماری ارائه کنیم . اما آماری که برای جستجو در آمریکا داده اس به ترتیب پرشمار بدنشان عبارتند از
1. lyrics – شاعار ترانه ها
2. yahoo – سایت یاهو ( که در آمریکا و انگلیس به عنوان منبع خبری و روزنامهء 24 ساعته از آن استفاده میشود و نه مسنجربازی اش! )
3. myspace – سایت اجتماعی و شخصی ویدیویی مای اسپیس که نقش و کاربردش در غزب معادل وبلاگنویسی در ایران است .
4. my – کلمهء ملکی مال من
5. games – بازی ها
6. youtube – یوتیوب
7. weather – آب و هوا
8. google – گوگل
9. facebook – فیس بوک ( که کاربردش در غرب هیچ شباهتی به کاربردش در میان ایرانیان ندارد ما ایرانی ها زده ایم فیس بوک را به گند کشیده ایم و آنرا از وسیله ای ارتباطی با اعضای خانواده و دوستان بسیار نزدیک شخصی تبدیل به یک سایت دوستیابی و مبارزاتی و انقلابی و قر و فاتی کرده ایم!)
10. news – اخبار
جستجوی انگلیسی ها هم – بنا به لینکی که خودتان گذاشته اید – به همین شکل است . حالا کجای این جستجوها شبیه به آن جستجویی هست که میلیونها ایرانی از صبح تا شب با اینترنت نفتی و فیلتر شده شان بخاطرشان اینترنت را به هم می ریزند، من نمی دانم . جالب اینجاست که طبق همان منطق عجیب و غربی که حکومت کشورمان در سی سال اخیر رایج کرده ( که مثلا” وقتی به آن می گویند چرا حقوق طوطی را در رعایت نمی کنید؟ در جواب می گوید : شما چرا خودتان سرخپوستها را دوییست سال پیش کشتید؟ و اصلا” اگر راست می گویید چرا به نقض حقوق طوطی در اسرائیل اعتراض نمی کنید؟) گفته اید ” چرا پس خود آمریکایی ها انگلیسی ها دنبال همان چیزهایی می گردند که لشگر چندین میلیون نفری ایرانیان دنبالشان می گردند؟ بعد هم البته با خواندن آمارهایی که خودتان گذاشته اید معلوم میشود آمریکایی ها و انگلیسی های بدبخت خیلی غلط کنند که از این کارها کرده باشند!
اولا” طبق همین آماری که خودتان لینک کرده اید آمریکایی ها و انگلیسی های بیچاره از این غلط نکرده اند و اینها اصلا” علاقه و قتی برای خانم یابی و خانم بازی و دوستیابی و دوست بازی و گشت و گزار در سایتهایی اینچنینی را ندارند به منظور سرگرمی ندارند . یک انگلیسی اصلا” با کسی دوست نمیشود و تعداد رفقای صمیمی اش هیچوقت از دو نفر بالاتر نمی رود . بیکاری و علافی و دوست بازی مختص جوامعی هست که متکی به درآمد یامفت چاههای نفت هستند .
ثانیا” ، اصلا” گیریم آمریکایی ها و اروپایی هم بر فرض محال به اندازهء ما ایرانی ها ذهنشان فاسد است . مگر این جماعت غربی اداها و ادعاهای ما را دارد؟ مردمی که با عمل جنسی راحت هستند و هیچ ادعای دینی هم ندارند و تازه می گویند که یخلی هم از این امور خوششان می اید ، اگر در جستجویش باشند که کاری برخلاف گفته ها و اعمال ظاهری شان انجام نداده اند . این ما هستیم که اگر صبح تا شب اینترنت را وسیله ای برای خانم یابی و خانم بازی قرار بدهیم ادعایمان با ” استفادهء علمی و اجتماعی و سیاسی از اینترنت ” منافات دارد . شما تصور می کنید اگر آمریکایی ها خر شدند و فریب ادعاهای ما را خوردند و یکروز سیستمی ماهواره ای و مجانی را در اختیار مردم ایران قرار دادند که بتوانند با آن بطور مجانی اینترنت رسرعت و بدون فیلتر را نگاه کنند. آنوقت اصلا” شما هیچ بنی بشر مذکری را در خیابانهای ایران می بینید؟ آمریکای بدبخت فکر می کنند جوانهای ما قرار است که اشاءالله با چنین اینترنتی به هم متصل شوند و حکومت معمر قذافی و جمهوری دموکراتیک کنگو را براندازند . ولی طبق آمارهای رسمی خود حکومت، دست کم سی تا چهل میلیون نفر از پیر و جوان در مقابل مونیتور و جهت تماشای سایتهای جنسی تجمع می کنند و چرخ ملکت از کار می افتد!
دیگر اینکه اینجا یک وبلاگ دلنوشته است در نتیجه من هم حرف دلم را می زنم و براشتهای شخصی ام را می نویسم . استنادش هم به عقل خودم هست. ما که یک گفتگوی آکادمیک نمی کنیم که جانم. قوتی قبل از نوشتن نظرم دربارهء موضع مور اشارهء شما نوشته ام ” به نظر من ” خب قاعدتا” جای اعتراضی نیست . شما هم گفته اید برداشت شخصی تان این است که مردم ایران در حال پیشرفت هستند. تا زمانی که داریم احساسات و نظرات و برداشتهای شخصی مان را بخصوص به عنوان دلنوشته میگوییم ، جای اعتراضی به هم نیست . مقالهء علمی که نمی نویسیم جانم که بخواهیم زیرش پاورقی و مستندات بزنیم .
من گفته ام دو هزار و چهارصد سالمان در نکبت و بدبختی و عقب ماندگی و ” حتی ” توحش گذشته . یعنی در برخی از این مقاطی واقعا” وحشی هم شده ایم .
الان فرصتی برای پرداختن به تاریخ را ندارم و صرفا” به اختصار مینویسم
بعد از حملهء مسلمانها به ایران ، کشور ایران از بین رفت و منحل شد . یعنی 1400 سال پیش کشوری بنام ایران از ری نقشهء جغرافیای جهان حذف شد و ما نه کشوری بنام ایران داشتیم و نه مردمی بنام ایرانیان! . یک هزار سال بهد مجددا” توسط ترکهای صفوی کشوری بنام ایران بوجود آمد . یعنی از 1400 سال پیش تا 400 سال پیش نه ایران وجود داشت و نه ایرانی! . اقوام مختلفی که در سرزمن کنونی ایران زندگی می کردند – با شاخص اقتصادی ” فلکت ” آدمهای مفلوکی بودند . قبل از آن هم بدبخت بودیم . عموم مردم ایران در مقابل رومی ها که معیار دنیای مدرن روزگارشان بودند ، آدمهایی بی سواد ، گرسنه ، عقب مانده و بدبخت بودند . اگر این نبودیم که صد هزار عرب وحشی و پابرهنهء قمه و شمشیر بدست نمی توانستند کشورمان را ببلعند و ملتمان را از صفحهء گیتی محو کنند . شما بجز دوران کوتاهی از سلسهء هخامنشیان در زمان دایروش بزرگ و کورش بزرگ و نیز مقطع کوتاهی از پادشاهی شاه عباس صفوی ، یک عصر طلایی را نشان من بدهید که مردم ایران از نظر اقتصادی گرسنه مفلوک و درمانده و بدبخت نبوده اند؟ تازه در همین زمان صفوی نیز قهقهرای فرهنگی و اخلاقی ایرانیان به شدت عمق و سرعت پیدا کرد ( شرحش را در کتاب شاهد بازی نوشتهء شمسایی بخوانید)
هیچ ملتی در تاریخ دخترانشان را زنده به گور نکرده اند . اگر اشاره تان به عربها هست ، اشتباه می کنید . عربها تا پیش از اسلام مردمی انسانگرا ،معتقد به شخصیت زن ، سازشگر ، مهربان ، صلح طلب و اهل ادب و فضیلت بودند . بخصوص طایفهء قریش و بزرگان مکه همه از فضلای عصر خودشان بودند . اینکه آیین هندو با عربها چه کرد داستانش جداست .
تجاوز انگلیسی ها به دختران باکره هم برایم جالب بود . آقا نمیشود برای نگاه کردن به دنیا و بررسی تاریخ و سیاست و علم و فرهنگ ، یک مقدار ذهن و مقیاس ها و معیارها و ملاکهای ایرانی مان را کنار بگذاریم و در تحلیلها و قضاوتهایمان نگاهمان را اندکی از زیر شکم ابناء بشر – بخصوص اسکاتلندی هایشان – بالاتر بیاوریم و بجز این امر خیر ، عناصر و موارد و فاکتهای دیگری را هم دخالت بدهیم و بررسی کنیم؟
مردم ایران که اینهمه به ماتحت اهمیت می دهند رهبرانی را تولید کرده اند که چون از جنس خدشان هستند، ” ماتحت محور ” شده اند . بخش بزرگی از چاقوکشی های حکومت رابرت موگابه با مخالفینش و بخصوص دو رهبر جنبش صورتی ، بر سر مسائل ناموسی و ماتحتی بود! . تجاوز به ترانه موسوی ، تجاوز به جعفرآقا در کهریزک ، تهدید شدن شمسی خانم به تجاوز در بازداشتگاه ، تهدید شدن علی آقا پسر نلسون ماندلا به تهدید در مسجد امیرالمونین ، احتمال تجاوز به دستگیرشدگان روز کریسمس در تهران … آقا ول کنیم این امر خیر و ماتحت را !
اول تشكر ميكنم از جناب عبادي نسبت به پشتكارشان در زمينه تايپ چوم من اگر ميخواستم كل اين مطالب را تايپ كنم شايد هفته ديگه تمام ميشد.
و اما بحث كامنت جناب عبادي بزرگوار
اشاره فرموديد كه از طريق سيستم جستجو ياب گوگل نميتوان فهميد ايرانيان در اينترنت چه ميكنند و به آمار رسمي دولتي استناد كرده بوديد؟! دوست عزيز اين دولت مكرمه آمار جستجو را از كجا آورده است؟ جمعيت آماري هدف تعريف كرده و مثلا از جوانان كوچه و خيابان پرسيده اند شما شبها كه ننه باباتون ميخوابن چي سرچ ميكني؟ مسلم است كه آمار مورد اشاره آنها هم از همين سايتهاي جستجو است.
ببينيد دوست عزيز اگر بنده به آمار ساير كشورها اشاره كردم به اين معني نيست كه در ايران كاربران مسائل جنسي را جستجو نميكنند. بلكه بر عكس. منتهاي مراتب در ساير كشورها نيز وضع بر همين منوال است. حالا يك جايي كمتر است يك جايي بيشتر.در ايران هم به دليل محدوديتهايي كه در اين زمينه هست طبيعي است كه عده اي جوان به دنبال اين مسائل باشتد. در آمريكا و انگلستان هم هستند. اگر نبودند اين همه سايتهاي پورنو و پولي را براي چه كسي درست كرده اند؟
به آماري كه بنده اشاره كردم استناد فرموديد لازم ميدانم كه توضيحاتي را ارايه كنم. 1-شركت گوگل نسبت به ليست كردن سايتها و عكسهاي پورنو محدوديتهايي را ايجاد كرده به همين دليل كساني كه بدنبال اين قبيل مسايل هستند از سايت گوگل استفاده نميكنند. اگر به آمار سايتهاي ياهو و ام اس ان و ساير موتورهاي جستجو كه محدوديتي در اين زمينه ندارند مراجعه فرماييد آمار كشورهاي مورد اشاره از اين بسيار وخيمتر خواهد بود. 2- ترجمه اي كه ارايه كرديد مربوط به جستجوي نت در سايت گوگل بود و مربوط به كشور آمريكا در همين آمار اگر در قسمت تصاوير جستجو را انجام دهيد نتايج جالب تر است بنده ترجمه 10 مورد اول را خدمتتان ارايه ميدهم.
بيشترين تصاويري كه جوانان جوياي علم ايالت متحده از سال 2004 تا كنون انجام داده اند:
1-girls به معني دختران
2-hot به معناي تحريك كننده و داغ
3-girl به معناي دختر
4-art هنر
5-love عشق
6-tatto تتو يا خالكوبي
7-baby نوزاد (معانی دیگری هم دارد که بگذریم)
8-people مردم
9-funny بانمك خنده دار
10-car خودرو
اين نتيجه جستجوي كاربران امريكايي است. دوست عزيز با اين استدلال شما اگر جوان آمريكايي را به ايران بياورند و در محدوديت هايي كه جوان ايراني با آن روبروست قرار گيرد فكر نميكنيد ممكن است به خود و شيشه مونيتور آسيب برساند؟
ببينيد دوست گرامي بنده هم اذعان دارم كه اغلب كاربران ايراني از اينترنت استفاده درستي نميكنند ولي بدليل جذابيت مسايل جنسي براي جوانان و از آنجا كه اغلب كاربران ايترنت را جوانان تشكيل ميدهند در ساير كشورها هم همين است. حالا شما ميفرماييد مرغ همسايه غاز است ما هم ميگوييم بله هست.
فرموديد كه “دیگر اینکه اینجا یک وبلاگ دلنوشته است در نتیجه من هم حرف دلم را می زنم و براشتهای (برداشتهاي) شخصی ام را می نویسم . استنادش هم به عقل خودم هست.” خوب اين درست. ولي مثلا وقتي شما در مورد متروي تهران نظر ميدهيد كه اگر زلزله 8 ريشتري بيايد چندين هزار نفر از بين ميروند اين سوال براي بنده حقير پيش مي آيد كه مگر شما كارشناس مقاومت بنا در برابر زلزله هستيد؟ و اصولا چگونه به اين نتيجه رسيده ايد؟ همين سوال درباره اوضاع فرهنگي كنوني جامعه ايران هم صادق است. چه مدرك آماري در اين زمينه هست كه نشان ميدهد جامعه ما در حال عقبگرد است و حركتي رو به جلو ندارد. اين مسايل را كه اگر به برداشت شخصي مستند كرد ميشود بحث احساسي . به هر حال شما وقتی برداشت شخصیتان را هم بیان کنید شاید لازم باشد بفرمایید که بر چه اساسی به این برداشت رسیده اید تا خواننده بتواند انتخاب کند که بحث شما را میپذیرد یا نمیپذیرد. اینکه بنده از روی شکم سیری بگویم متروی لندن اگر سیل بیاید 1 میلیون کشته میدهد که نشد حرف. چه سیلی چه کشکی چه پشمی؟
فرموديد “بعد از حملهء مسلمانها به ایران ، کشور ایران از بین رفت و منحل شد” اگر منظور از يك كشور بعد سياسي است كه خوب درست (هر چند در آن زمان كشوري به نام ايران وجود نداشت و نام ايران در زمان رضا شاه براي ايران انتخاب شد) ولي اگر بعد مليتي قضيه است كه چنين اتفاقي نيافتاد. شايد اعراب ضربه محكمي به ملت ما زدند و ويرانيهاي بسياري بر جاي گذاشتند ولي ملت ما تنها ملتي بود كه بعد از حمله اعراب در گذر تاريخ فرهنگ و زبان خود را حفظ كرد. فرموديد “تجاوز انگلیسی ها به دختران باکره هم برایم جالب بود . آقا نمیشود برای نگاه کردن به دنیا و بررسی تاریخ و سیاست و علم و فرهنگ ، یک مقدار ذهن و مقیاس ها و معیارها و ملاکهای ایرانی مان را کنار بگذاریم و در تحلیلها و قضاوتهایمان نگاهمان را اندکی از زیر شکم ابناء بشر – بخصوص اسکاتلندی هایشان – بالاتر بیاوریم و بجز این امر خیر ، عناصر و موارد و فاکتهای دیگری را هم دخالت بدهیم و بررسی کنیم؟” ببينيد دوست عزيز شما وقتي ميفرماييد ملت ايران متوحش بودند بنده ذهنم نا خودآگاه به اين قضيه سوق پيدا ميكند. از بين چند مورد توحش كه بنده در باب اقوام مختلف ذكر كردم خود شما رفتيد صاف چسبيديد به تجاوزش. شما بفرماييد منظور از توحش چيست و آنرا براي بنده معني بفرماييد تا در همان باب برايتان مثال بياورم.
به عسل مهر گرامي:
حقيقتش در بحثهاي اخير موردي براي وارد شدن نديدم نه اينكه الزاما مخالف يا موافق بوده ام نه، بهتر ديدم كه اظهار نظر تكميلي نداشته باشم ولي حقيقتا به اين قسمت از جمله شما يك اعتراض كوچك دارم. فرموديد:”نظرات را می خوانم بخصوص نظرات آقایان را. و خوب است که بحث ادامه پیدا کند ما هم میبینیم که مردان این عصر در مورد زنان چگونه فکر می کنند هر چند که افکارشان تفاوتی با پدران ما و پدر پدران ما ندارد تنها فرقش بی ادعائی آنها بود.”
اولن اگر نگارشهاي تمام دوستان را در همين صفحه بخوانيد كاملا نشان از تغييرات گسترده فكري چه در بين آقايان و چه در بين خانمها دارد. خود من بالشخصه هميشه در مظان اتهام واژه غير منطقي “زن ذليلي” هستم و هميشه هم جواب مي دهم كه من يه اين زن ذليلي افتخار مي كنم. اگر تفكرات من و يا رفتارم اين اصطلاح را به ذهن متبادر مي سازد شخصا از اين قضيه استقبال مي كنم. اما آنچه كه به آن اعتقاد دارم اين است كه ناآگاهي مفرط خانمها و آقايان اين كشور يا همان وطن به حدي بالاست كه زمان زيادي مي طلبد تا ساختارهاي تفكري پوسيده سده هاي ده و يازده هجري شمسي كه در گوشت و پوست و خون اين مردم وارد شده است از بين برود. رسانه و گسترش مديا كمك زيادي به اين قضيه خواهد كرد. اما اينكه بگوييم تفكرات فرزندان با پدران يكي است و فقط ادعايشان بالاتر رفته بايد بگويم اولا ادعا و مدعي بودن از شاخصه هاي بي بديل و جدانشدني جامعه ايراني است كه در اثر افراط در دروغ و ايجاد خود بزرگ بيني در جامعه ايراني رسوخ كرده و به اين زوديها خارج شدني نيست. جامعه اي كه هنوز “رودربايستي” عرف شايسته زندگي اش است (يعني دروغ و دورويي) چگونه مي توان انتظار داشت ظرف 10 دوازده نسل اوضاع جامعه اش به سوي يك دموكراسي منطقي- اجتماعي پيش برود. جامعه اي كه هنوز نام پدر متصل به ترس از وي به ذهن مي رسد و عدم توجيه پدر براي كارهاي فرزندش “تخسي” (به ضم ت) فرزند لقب مي گيرد چگونه مي تواند تفكرات سيصد سال القائات پوسيده و خرافي را به اين زودي از افكار مردان و زنانش خارج كند. خصوصا در جايي كه دين متأسفانه بيش از ديكر فاكتورها تأثير خودش را گذاشته است. منظور م از دين تأكيدم دقيقا بر روي تشيع صفوي است. عسل مهر عزيز همانگونه كه در عين نااميدي جملاتت اميد را هم به همه نويد ميدهي، زمان بايد بگذرد و تو خود به خوبي مي داني.
==================
درويش عزيز رسيدن به خير، خدا قوت، ببخشيد نبوديد كلي دل نوشته هايت را به ريختيم.
درود بر مبصر كلاس كه مي بينم باز كافه رو به هم ريخته! و بقيه بروبكس …
نخست آن كه سروي جان پيشرفتت حيرت انگيزه و نسبت به ترم قبلي واقعن جهشي بالا اومدي! نيومدي؟ (تبريك مي گويم)
دوم اين كه عسل مهر جان! نمي آي … نمي آي … وقتي هم مي آي با يه عالمه گاف مي آي و حتا ياد حرفهاي خودت در يادداشت قبلي هم نيستي! هستي؟
سوم اين كه كاش يه نفري پيدا مي شد و بحثهاي جالب بالاترين در اين مورد را اينجا خلاصه نويسي مي كرد.
چهارم اين كه شقايق چي شد؟
پنجم اين كه كسي از پارسا و فيروز خبري داره؟
ششم اين كه متاسفانه بايد بروم جلسه و دوباره كلاس را مي سپارم به “يار سيد يعقوب!”
راستي! امير جان: تا باشه از اين جور به هم ريختن ها باشه! درود بر همه دوستان و ياران دل نوشته ها ….
عبادی عزیز
ممنونم از وقتی که برای پاسخ گذاشتی ،
من ” انسان ” را موجودی هوشمند و توانا می دانم ،
حال این توانائی و هوشمندی در چه بستری بروز می کند ، مقوله دیگری است .
یا شاید هم ،
این ” انسان ” در هر جغرافیائی ،
تحت شرایط خاص اجتماعی آن جغرافیا بشکل های گوناگون بروز میکند ،
با بی تلاشی بسیار من ،
“ادیب عزیز” از آمار هائی آنسوی استناد های ” عبادی عزیز ” برایمان گفت ،
اما ذهن من بدنبال این مقایسه ها نیست ،
ذهن من در آن جا گیر افتاده است که محتوای این سایت ها مگر طبق نیاز
و سفارش ” انسان ” ایرانی ساخته شده اند ؟
این 12 یا 40 ملیون از لابلای فیلتر شکن ها ظاهران میتوانند (Free) های آن ها را ببینند ،
پس مصرف کنندگان اصلی آن ها کجایند ؟
هزینه های این سایت ها را چه کسانی تامین میکنند ؟
همین 12 یا 40 ملیون نفر ؟
من چنین تصوری ندارم ،
بخصوص آن که بطور بسیار کلی ،
این گونه محتواها ربایشی خاص برای غرایز “انسان” دارد .
” انسان ” ها در طرح کلی اشان نیاز های درونی مشترکی دارند ، بروزشان گوناگون است .
اما آن سوتر ،
من که در زمینه چنین بررسی هائی هیچگونه تخصصی ندارم ،
و عنوان ” دل نوشته ” ها جسارتم داده است که به میان شما ها آیم ،
در بخش تخصصی خویش دیده ام در همین سرزمین ،
با همین انینترنت ” ذغال” ی اش ( بقول درویش عزیز ) ،
در صنایع شیمیائی و داروئی درخشان عمل کرده اند ،
برایم حس غریبی داشت زمانی که پروژه ………. در اسفند 86 به محصول نشست ،
محصولی که ایران دومین کشور سازنده آن در جهان بود و هنوز هم هست ،
داروئی که به زندگی گروهی از ” انسان ” ها شکل دیگری می بخشد ،
و بدون اینترنت ، این مهم امکان پذیر نمی بود .
نه ” عبادی ” عزیز از این تک مثال من خشمگین نشو ،
در زمینه صنایع شیمیائی و داروئی ،
در این سال های اخیر اینترنت تاثیر کم نظیری داشته است ،
این روز ها میبینم که کار آموزان مرتبط با شخص من چگونه از آن بهره میگیرند ،
اگرچه همین کار آموزان ساعاتی هم در مونیتور های خود آن گونه سایت ها را نیز” سرچ” کنند !! .
من باور ندارم که بسادگی بتوان داشته های ذهن های چفت و بست شده با داشته های گذشتگانمان را پاک کرد،
اصلن این لایه ها در هیچ مجموعه ” انسان ” ی بدین سادگی قابل پاک شدن نیستند ،
اما این امکان پدید آمده که بشکلی و به نوعی روشمند ، هدفمند ، علمی ،……… ، لایه هائی دیگر بر این لایه های ذهن به نشانند ، و از آن بهره مند گردند .
چیزی که در آن سو ، رخ داده است .
و ما اینجا شاید بشکلی از آن بهره کافی نگرفته ایم ،
نگاهی بیانداز به ایرانیانی که به آن سو رفته اند ،
اصلن خود ” عبادی عزیز ” و رویکردش به اینترنت ،
به تصور من ،
توان دیگر شدن در” انسان ” ایرانی یا …….. ( هر کجا ) وجود دارد،
” عبادی عزیز ”
نکند در آن لایه های ذهن پویا و تراوایت ،
با این بسیار — نشدن –هائی که از ” انسان ” ایرانی میگوئی ،
” انسان ” ایرانی را در کنار ” انسان ” های دیگر مثل برنج طارم درجه بندی کرده باشی ؟!!
ممنون از توضیحات دشمن شکن
تا الان فکر میکردم آریاشهر و توپخونه و بهارستان و میرداماد و حسن آباد و قلهک و رسالت جزو تهرانند. الان که درست فکر میکنم می بینم این همه سال جزو کرج بودن من نمی دونستم.
راستی از یوسف آباد، جوانمرد قصابو دید میزنی؟ مترو یوسف آباد و شهرک ژاندامری کجاها ایستگاه داره؟
علامه من کی گفتم تهران کرج روزی دومیلیون مسافر داره؟
فقط یه سوال حضرت استاد، دفعه اول که 125 تومن دادی اون همه پله بالا و پایین کردی و بیست دقیقه هم علاف شدی، عقل مبارک نگفت دفعه بعد با بی ار تی بری یا پیاده بری یا تاکسی سوار شی؟
دفعه بعد مام میهن رو به قدومت مزین کردی، یه سر برو توپخونه و سعدی و 15 خرداد بعد نظریه بده ماهم چون شما از خارجه اومدی و با سواتی، میگیم ایول طرف دکتره در حد محمود هاله
سوتی میدی در حد بوندس لیگا، تخس بازی درنیار، یه کلمه بگو چرت گفتم و یوسف آبادو ندوز به شوش
به ترتیب از پاای به بالا جواب میدهم
———————-
وقتی شما صحبت از مبدا و مقصد کرج مینی یعنی اینکه از شهر تهران خارج شده ای . بیتشر از اینها و از این به بعد به مهملاتت جواب نمی دهم . ضمنا” از طرز نوشتنت خوشم نیومد . کلا” وقتی بچه سوسولها ( بخصوص پسرهایی با 166 سانت قد و 48 کیلو وزن و موهایی تیفوسی که غالبا” زیر ابروشون رو هم برداشتن تا با تاتوی گرل فرندشن مچ بشه) وقتی زور میزنن که لحن جاهلی رو بغور کنن کارشون چیز خیلی باحالی از آب در نمی یاد . فیلمهای ناصر ملک مطیعی رو بیشتر ببین ، وقتی بابا مامان خونه نیستن سعی حس مردونه بخودت بگیری و با صدای کلفت دیالوگ فیلم خاطر خواه رو بلند بلند تکرار کن . البته مواظب باش توله سنگ کوچولو و پشمالوت نترسه . اینجور سگها خیلی حساسند .
به عمو محسن
از نظر من هر انسانی به صرف انسان بودنش ، جانش و حیثیتش مالش و ازادی اش ارزش دارد و کسی حق ندارد اینها را از او بگیرد .
من که با سرچ کردن و گشت و گذار در آن سایتها مخالف نیستم . با اصل انجام عمل خیرش هم توسط هر کی با هر کسی که دوست داشته باشد هم مخالف نیستم . منظور استفادهء اختصاصی از اینترنت و گذاشتن وقت اصلی روی موضوعاتی بود که ارزش علمی و تولید فکری ندارند . چند درصد از کاربران اینترنت در ایران البته از این وسیله استفادهء درست می کنند. استثناء ها همیشه هستند .
خوش اومدید آقا معلم. مونترا و ترس!؟
راستی تا یادم نرفته یادآوری کنم امروز- 8 مارس- روز جهانیه زنه…
به محس ادیب
موضوعاتی که نوشته ای و آمریکایی ها در جستجویش بوده اند ” سک .س گردی “نبودند. کلماتی مانند هنر ، دختر ، ماشین ، خالکوبی و امثال اینها موضوعاتی جنسی و پور.نو محسوب نمیشوند.
اگر در متروی تهران و در عمق بیست متری زمین باشید و زلزله ای هشت ریشتری بیاید و سقف متر روی سزتان خراب شود ، به احتمال زیاد روح شما به سمت آسمان پرواز خواهد کرد . اینکه دیگه فوق لیسانس مقاومت مصالح و مقاونت زلزله نمی خواهد جانم . ظرف ده سال گذشته متروی تهران دست کم هشت بار بطور جدی و بدون زلزله و همینجوری! ریزش کرده و چندین بار هم بطور محدودتر یا سطح فوقانی و خیابانهای بالای سرش فروکش و نشست کرده اند یا اینکه حفره ایجاد کرده است . یک چنین بنای سستی که همینجوری و خودبخود فرومیریزد اگر زلزله ای هشت ریشتری بیاید چه می شود؟! اینکه گفته ای چنین تصوراتی از روی شکم سیری هست و بعد هم مثال متروی لندن احتمال ورود سیلاب را می زنی ، قیاس مع الفارق هست . لندن در منطقه ای سیل خیز واقع نشده است در نتیجه خطر سیلاب تهدیدش نمی کند . اما تهران روی دست کم چهار گسل زلزله خیز قرار گرفته است که از نظر زمین شناسی ، با کوچگترین فعالیت تکتونیکی و شکست این گسلها دست کم با زلزله ای تا هشت ریشتری خواهد لرزید . دورهء تناوب شکست گسلهای تهران و وقوع زلزله های مهیب در این شهر ، صد ساله بوده است . یعنی تهران تقریبا” هر صد سال یکیبار لرزیده است . الان بیش از صد و بیست سال است سال است که تهران نلرزیده است . پس هر لحظه احتمال دارد بلرزد .
نام ایران از زمان هخامشیان تا ساسانیان بر کشور ما اطلاق میشد و به شکلهای گوناگون ( از آیرین وایج در زمان مادها بوده تا نام ایرانشهر در زمان ساسانیان) بعد به طریقی که گفتم از بین رفت . صفویان مجددا” نام و مرزها و پرچم کشور ایران را از نو ساختند . رضا شاه کبیر صرفا” نام بین المللی ایران را از پرشیا به ایران تغییر دادند که البته علیرغم کمال حسن نیتشان، امر خطایی فرموده بودند .
ضمنا” زبان ایرانیان در زمان حملهء عربها پهلوی بود که از بین رفت و عربی جایگزینش شد . فارسی زبان جدید هست و سیصد سال بعد از عرب شدن مردم ایران در ماوراء النهر و بدخشان کنونی – در تاجیکستان بوجود آمد – و به سیستان رسید و سیصد سال تا چهارصد سال بعد از نابودی زبان ایرانیان – پهلوی – بود که توسط صفاریان در خراسان بکار گرفته شد و نهایتا” در بسیاری از نقاط ایران کنونی گسترش یافت . ستون بنای فرهنگ ایرانیان – و هر ملتی دیگر در آن عصر – دینش بود که توسط عربها عوض شد و ایرانیان با خفت و خواری دست از آیین خودشان کشیدند و تسلیم فرهنگی عرب شدند و همینی شدند که دارید می بینید . خودت هم ، هم اسمت عربی هست و هم فامیلت و دینت . چه چیزی برایت باقی مانده است که در فرهنگ عربی حل نشده باشد؟ سفرهء هفت سین و ماهی گلی را هم که می گذارید یک قرآن و حول حالنا الا احس الحال هم پایش می گذارید تا تعلق خودتان را به فرهنگ عربی نشان دهید . کی دیده اید که یک عرب بیاید اسم بچه اش را بگذارد داریوش و انوشیروان و شب تحویل سالش هم اوستا بگذارد وسط سفره اش و شروع کند به شاهنامه خوانی؟ مردم ایران سر تا به پایشان عرب هستند و خودشان خبر ندارند . عربها آمدند و سقف ایران را بر سر ایرانیان خراب کردند . فرمانده سپاه عرب در حملهء اولشان به گیلان و مازندران کنونی امام حسن و امام حسین بودند . به گواه تاریخ معتبر طبری این دو امام بزرگوار چهل هزار تن از مردم شمال ایران را به جرم ایرانی بودنشان و علیرغم اینکه بدبختها تسلیم هم شده بدند، در آن ناحیه گردن زدند . حالا شما روز عاشورا و در سالگرد همین امامان بزرگوار تشریف ببرید شمال و ببینید فرزندان همان مردم الان برای آن دو امام عزیز چه می کنند .
هنوز هم مایلید از فرهنگ تسلیم و ذلت و خفت ایرانیان برایتان بگویم؟ دلتان خوش است که هر قومی آمد و مردم ایران را سرویس کرد اما ما از بین نرفتیم؟ این را به عنوان افتخار می گویید؟
می گویند یک ماهشهری به منزلش می اید و خلاصه آقای محترمی را لخت مادر زاد در کمد لباسی اتاق خوابشان پیدا می کند . رفیق زنش که در کمد کشف شده بوده می گوید ” آقا مواظب رفتارت با من باش ، بنده یک افسر هستم ! ” . ماهشهری هم ( البته با لهجهء رشتی! ) می گوید ” برو بابا ! ما سرهنگ هاش رو از توی این کمد کشیدیم بیرون ، سرتیپ هاش رو از زیر این تخت و از توی بغل خانممون آوردیم بیرون ، تو که عددی نیستی! ” . حالا حکایت ما ایرانی ها شده است . با افتخار م گوییم ” ما عربها رو تحمل کردیم و موندیم ، ما سرویس کردنهای مغول رو دیدیم و موندیم! ” . عزیز من ، اگر ما ملتی با پرنسیپ بودیم که دیگر بعد از تا رو مار شدن فرهنگ و دین و آیین و زبانمان نباید باقی می ماندیم. کما اینکه بابلی ها و آشورهای و ایلامی نماندند . آنها هم اگر مثل ما تن به هر خفت و ذلتی می دادند و پرنسیپشان را می گذاشتند کنار و به دین و آیین و اسامی و فرهنگ و زبان قوم متجاوز تمکین می کردند ، باقی می ماندند . کجای چنین وضعیتی قابل افتخار هست؟
اومدم استاد!
بچه که زدن نداره!
آقای درویش ، ته کلاس خیلی شلوغ می کنند! تنبیه بفرمایید شان .
به مناسب روز جهانی زن ؛ خانم مسیح علی نژاد عزیز ؛ متنی قبلا نوشته شده را دوباره انتشار داده اند که به دلایل جو موجود – که تو دانی و من دانم – قابل دسترسی نیست ،
طبق مجوزی که داده شد(!) ؛ متن را اینجا می گذارم ؛ جا برای بحث بسیار دارد.
ین هم یک زن نوشت کهنه است برای یک زخم همیشه تازه:
به مناسبت روز زن، وقتی زنان دگر اندیش کشورم به جرم برابری خواهی یا در حبس و یا پرونده دار و یا از خانه رانده و یا از همه جا مانده و یا در خانه غریب افتاده اند، هیچ انگیزه ای برای تبریک به مناسبت روز زن نمی یابد آدم… مطلب جدید نوشتنم هم نیامد وقتی جدید ترین نوشته هایی که از ایران به روز می شود گزارش وضعیت شیوا نظر آهاری و بازداشت دوباره هنگامه شهیدی و بی خبری از آذر منصوری و بیماری بدرالسادات مفیدی و اعدام خواهر کرد ما و شکنجه و کشته شدن آن یکی زن دیگر در یک زندان گمنام و بی قراری های مادر سهراب زیر همان عکس سبز پسرک نداشته و دل آزردگی های ندا برای فرهنگ لغت سخیف دولتمردان در تعریف نام زیبای ندا است و چشم انتظاری و شب نشینی زنان در برابر اوین و هزاران قصه تلخ دیگر زنانه است…. این متن کهنه زنانه را باز تکرارش می کنم به یاد همه روزهای زنی که ما مسولانه در گوشه ای از شهر در یک اتاق دربسته در ایران روزمان را جشن می گرفتیم و مردان مسوول ناگهان وارد می شدند و بساط را برهم می زدند و گمان می کردند که پیروز شده اند تا همین یک روز را هم از ما بگیرند….روزمان هم پیشکش به شما که در شعورتان زن یعنی شرم و در شرع شان، تجاوز به شعور زنان حرام نیست
اگر من زنم…..
بی شک در قاموس زن و مردی که پدر و مادر شدن نسل من، گناه بزرگ شان است، هذیانی بیش نیست «زیر باران با زن خوابیدن». حتما پرده هاهم حسابی از خجالت پنجره ها درآمده اند و نگذاشته اند احیانا آفتاب و آمیزش، در سوز و سوزش شکل گیری نطفه ناخواسته «نسل من» با هم شریک باشند.
آفتاب که خوب است مهتاب هم که بخواهی نخواهی بیدار ناگزیر میدان همآغوشی های شبانه پدران و مادران نسل من بود هم، آخر نتوانست راز این پنجره های «بسته» به روی «بستر» را بفهمد.
حاضرم شرط ببندم که رقص و رایحه باد هیچ نقشی در نقشه آن شب پدر و مادر نداشت و قطعا هیچ برگ و گلی، گذرش به پوست تن مادر نخورد و به طنز می مانست اگر احیانا کسی آن وسط میان وظیفه دشوار همخوابگی، هوس یاس و نرگس به سرش می زد و دلش خنکای چمن می خواست و بعد داغی تن. اصلا «تکلیف” بود انگار و خدای شان نیز آن بالا، درست عین معلم، منتظر نه ماه بعد ماند تا خط بزند این مشق پرغلط را.
خط خوردم مادر! خط خوردم پدر! دسته گل آنشب تان، حجمش چند گرمی کمتر از حجم دلخواه جامعه مردسالارانه شد و از قضا همین جنس نابرابر نیز برشانه شهنه های شهر سنگینی کرد. با این همه اما گمان نکنید به نوشته شدن ام بر صفحه ناصاف سرزمینم پشیمان ام. نه! من تنها نگرانم مبادا ندانید که اصلا مشق آن شب شما برای همین خط خوردن نوشته شد و بعد بنشیند مدام غصه ی خط های نشسته روی صورتم را بخورید. خب شما چه می دانستید بازی بیزاری جامعه از جنس دوم را ؟ ژن هایتان که به آژان های ژنده پوش این عصر آشنا نبودند تا یک طوری در هم آمیزند که من پسر زاده شوم و نه دختری که گردن فرازی اش، گردن تان را کج کند میان در و همسایه. پس گردن بالا بگیرید که من تنها زن خط خورده و عصیانگر تاریخ نیستم. یک دشت پر از اسب رمیده پیش روست.
به ارغوانی مانندم که اگرچه نفس ام پس پسک می رود از بس که گردن دراز کرده ام تا یال و بالم بیرون کشم از سکون و ماندن اما خسته راه نیستم. در میان همجنسان دیگرم که در هر دم، نداشته ها یمان را فرو می بلعیم و در هر بازدم، دستآورده های خویش را به دشت می بخشیم، تنها نیستم. حالا هزار شکارچی و دام هم بیاید پی مان، اصلا همه مان در قفس، فردا قفس اگر خود نفس جامعه شد چه؟
درست است که خط خورده ایم ما اما دیگر تمام شد آن روزها که تب می کردیم و داغ می شد تنمان وانگار گرده و گردنمان به گل می نشست از حجم سنگین دو گلوله گناه واره ای که با خود بر سینه یدک می کشیدیم. دیگربرای پنهان کردن این دو عقاب روی سینه، دختران دشت، شرم نمی کنند و دوکتف استخوانی را به دوسو خم نمی کنند و قوز نمی کنند و انحنائی عبث را بر قامت خویش صلیب نمی کشند. عقابها می رقصند و یال بلند “اسب تمنا” نیز موج می گیرد بر پیکره ناب زنانه، آنگاه همه روزها روز زن می شود و شرم نیز تنها به گاه لمس و نیاز پاک و ناب، گونه سرخ و داغ می کند ورنه شرم واقعی برای آنانی است که اگرچه در سالنامه اسلامی شان، روزی را به نام زن سند زده اند اما در مذهب شان یک نیمروزهم زن را برابر با نیمه مردانه اش، تاب نمیآ ورند و مدام خط می زنند.
اگر من زن ام، همه روزهایی که به نام من است تقدیم به همه مردانی که فکر می کنند برای داشتن و دیدن کودکم باید منتظر لطف و منت بیکران مرد باشم …اگر من زنم همه روزهایی که به نام من سند خورده است، تقدیم به آنانی که من باید برای چادر و چکمه ام، به چه کنم چه کنم افتم تا مبادا دین نداشته مردان شهرم با نیش باز و پای نازی برباد رود…اگر من زنم، روزم تقدیم به آنانی که چون نامم به خاطر عشق در شناسنامه شان رفت تا ابد باید اجازه خروج و ورود و اشتغال و تحصیل و هزار و یک کار و بار دیگر نیز با امضا و الطاف مردانه آنان برایم مقدور شود، اگر من زنم ، روزم ارزانی آنانی که خون بهای شان برتر است و خون بهای من برابر با دیه ناکارآمد شدن و زار شدن ابزار مردانگی شان است، در عوض بگذارند ما و باقی مردانی که هرگز نمی پندارند تنها چند گرم اضافه وزن می توانست حقوقمان را برابر کند، عین آدم کنار هم زندگی کنیم و آنگاه همه روزها به نام مان باشد؛
روز آدم.
راستش باید قبل از ورود ِ دوباره به بحثی که تا حالا جریان داشته ؛
به یه نوشته ای از استاد محترم ِ این کلاس اشاره کنم که همان روز واگویه ی آن سخت در جان ِ من نشست.
اساس ِ این تفکر
که اصلا چرا بعضی روزهای تقویم با نامهای خاصی نامگذاری شده اند؟
روز زن؛ روز مادر ؛ روز کودک ؛ روز معلم ؛ روز پرستار…
چرا مثلا روز تاجر نداریم !؟ و چرا هیچ کس هم در طول سالیان از صنف ِ تاجران اعتراض نکرده که به ما بی احترامی شده!؟
1- ممنون كه نوشتي شقايق … اما:
خب … تحليل شما از نوشته خانم علي نژاد چيست و از چه منظري آن را با محتواي يادداشت جناب پالاش يا نقد لطيف متناسب ديديد؟
2- بچه ها لطفن ته كلاس شلوغ نكنيد … اينجا كه همه آزاد هستند و فضا هم كه براي همه وجود داره تا ديدگاه هاي خود را مطرح كنند؛ ديگه به چه دليلي مي خواهيد كلاس را شلوغ كرده يا كافه رو به هم بريزيد؟
خواهش مي كنم يه جوري بحث را ادامه دهيد تا همه اين فرصت و مجال و امنيت را احساس كنند تا در اين بحث مهم مشاركت كنند.
سپاسگزار همه دوستان هستم.
تفاوت ِ ساختاری , آناتومی , حسی و خیلی چیز های دیگه حتا آستانه ی تحمل و درد بین زن و مرد قابل انکار نیست و من معتقدم که به دلیل همین خصوصیات خاص, هرکدام حقوق ِ خاصی را هم باید دارا باشند ؛
و البته این بدیهیه که این حرف در جامعه ای کاربردی و با معناست
که به قول مظفرالدین شاه همه چیزَش به همه چیزُش بیاید !
اينجوري كه از نوشته ات مي فهمم … يعني شما از اساس با نظريه فمنيسم مشكل داري و دقيقن مثل هومان آن را از بيخ و بن اشتباه مي داني. آيا درست برداشت كردم؟
بازم زدی دشت کربلا عوض جواب
مسیر صادقیه کرج فقط یکی از مسیرهاست فقط 6 تا ایستگاه بین راهه مترو 50 تا ایستگاه تو تهران داره و همه مردم نمیرن کرج
یه عده هم دانشمند هم از دروازه دولت میرن فردوسی
مترو تا سال 86 یه میلیارد مسافر جابجا کرده
http://www.tehransama.ir/NewsDetail.aspx?NewsID=923786
مجبور نیستی کسی رو که نمیشناسی توصیف کنی بگی هر کی با نظر پرت من مخالفه سوسوله
لات بازی به لهجه نیست
اینجا خانوم هم هست
ادب مرد به ز علامگی اوست
سلامی به نوع بشر
به زنان این تیله ی رنگی و مرداني که باید تکیه گاه زنان باشند
آمده ام نه برای شرکت در بحث “فمنیسم” بلکه آمده ام تا بگویم
هر موجودی بنا به ساختارش توانی دارد و ظرایفی
چرا فکر می کنیم اگر زنی در روستا زندگی می کند و از آثار تمدن به دور است از زندگی لذت نمی برد
چرا به گمانمان زنان قافله را باخته اند چون زن هستند
چرا فکرمی کنیم که زنان بنا به ظرایف و لطافت روحی و جسمی از مردان عقب مانده اند
چرا دو موجود با ساختار متفاوت را مقايسه مي کنيد
چرا اصلن مقايسه را براي احقاق حقوق به ظاهر از دست رفته و يا کسب نشده بر گزيده ايد
چرا حضور در مشاغل و يا حتي مناسب حکومتي دليل موثر بودن است؟
من موثرم چون خانواده اي را منسجم نگه مي دارم و کودکانم را با ريشه مي پرورانم
من موثرم چون تمام توانم را براي دست يافتن به باورهايم به کار مي گيرم
اثر گذاري در جامعه را هرگز به معناي ” حضور یعنی نقش داشتن در تعیین سرنوشت ملی ، دخالت داشتن در تصمیم گیرهای کلان مملکتی ، مدیریت عالی اداری و وزارتی ، مناصب ارشد سازمانی ، مشارکت واقعی و عمیق در قانونگزاری ، و قدرت متعادل کردن سیستمها و ساختارهای قضایی ، بودجه ، امنیت و غیره در سطوح ملی و سراسری ” نمي دانم
وقتي محيط خانه امن است براي حضور خانواده ام
وقتي غذايي را طبخ مي کنم که تمام عشقم چاشني آن است
وقتي تمام حس دوست داشتن را با لبخندي به تک تک افراد خانواده ام تقديم مي کنم
وقتي در محيط کار با تمام وجود قلم مي زنم
و وقتي براي مادر زمين به احترام مي نگارم
باور دارم که من موثرترين زن زمينم
اين باور، اعتقاد و تمام احساس بودن من است
براي موثر بودن بدنبال اثري بر تاريخ و زمين نباشيد
من موثرم چون بودنم را اثر گذار مي دانم
دريا هميشه کراني است که من ساکنش هستم
براي به اوج رسيدن و قله نشين بودن بدنبال قله هاي بلند نباشيد
در زمين نيز ميتوان کوهي در کهکشان شيري بود
اگر و تنها اگر خود بخواهيم
خيلي جالبه … مي بينم كه عهديه كاليراد هم يه جورايي داره با شقايق همراهي مي كنه و هر دو از اساس با پندارينه “فمنيسم” مشكل دارند! نه؟
اين بخش از كلامت خيلي به دل مي شينه:
“برای موثر بودن بدنبال اثری بر تاریخ و زمین نباشید
من موثرم چون بودنم را اثر گذار می دانم
دریا همیشه کرانی است که من ساکنش هستم
برای به اوج رسیدن و قله نشین بودن بدنبال قله های بلند نباشید
در زمین نیز میتوان کوهی در کهکشان شیری بود”
ضمیمه کردن نوشته ی خانم علی نژاد به مبحث ِ اینجا به دو دلیل ِ
روز زن و زنانگی ِ قدرتمندی است که در پس ِ آنچه زنیت خوانده می شود دیده می شود
روز زن مبارك … هر چند ما عملن با بحث كشيدن اين موضوع از يك ماه پيش به استقبال عيني و تكريم موقعيت زن در اجتماع رفتيم! نرفتيم؟
اما در باره “زنانگي قدرتمند” اگه مي شه بيشتر توضيح دهيد.
ممنون.
راستش ، من از اساس با فمنیسم مخالف نیستم ولی با اساس ِ فمنیسم مخالفم!
قبلا هم اشاره کردم ؛چرا روز ِ زن داریم؟مگر زنان کاستی دارند که با افزونگی ِ عاریه ای زیادش کنیم؟
جمله ات محشر بود … فكر كنم حتا لطيف هم مجبور است در برابر سياست نهفته در پشت اين كلام كلاه از سر بردارد! هر چند مي دانم و مي دانيم كه مبصرها اصولن كمتر از كلاه استفاده مي كنند!
به هر حال، من اگر جاي مشاور امور زنان در ساختمان پاستور بودم، اين جمله را با طلاي 24 عيار بر بالاي ديوار اتاق كارم نصب مي كردم:
من از اساس با فمنیسم مخالف نیستم ، ولی با اساس ِ فمنیسم مخالفم!
می دانید …
من آن زنانگی قدرتمند را در شانه های بی مرد ِ زنی
می بینم که هر هفته در آن کلینیک لعنتی ِ توانبخشی می بینمش
که چگونه و به چه امیدی کودک علیلش را که ناگزیر از نگه داشتن گردن ِ بی نای اش را به کاردرمانی می آورد…
زن موجود عجیبی است…
ویرایش:
می دانید …
من آن زنانگی قدرتمند را در شانه های بی مرد ِ زنی
می بینم که هر هفته در آن کلینیک لعنتی ِ توانبخشی می بینمش
که چگونه و به چه امیدی کودک علیلش را که ناگزیر از نگه داشتن گردن ِ بی نای اش است ؛ را به کاردرمانی می آورد…
زن موجود عجیبی است…
خواهش می کنم
ما علاوه بر اینکه از مبصر یه جورایی حساب می بریم(شما بخوانید می ترسیم) به ایشان و نوشته هایشان ارادت هم داریم!
وقتي به روستاي جواهرده ميرم
وقتي هم سفره ي عشاير بردسير مي شم
اونجاست که مي بينم من چقدر از قافله ي خوشبختي ساده ي زنان روستا و عشاير عقب موندم
و اونجاست که از ورود فرهنگ به ظاهر متمدن شهري مي ترسم
از اينکه زن روستايي گمان کنه که عقب مونده
و در کسب حقوق کسب نکرده آرامش خود و خانواده را قرباني کنه
روستا اصالت هاي گم شده را به ما نشون مي ده
صندوقچه ي مادربزرگ يادمون مي آره که در اصل بايد تاثير گذار بود
در باورها بايد اثر گذاشت
در باور فرزندانم،در باور همسرم
من مي خواهم در نحوه ي عاشق شدن به خانواده ام اثرگذار باشم
تاريخ نامه ي من شايد کوچک باشد ولي نسل به نسل سينه به سينه حفظ خواهد شد
و اين تمامي حس خوب بودن است
و تمامي حس خوب بودن
آقای عبادی عزیز
می شه منبع تاریخی این مطلبی که نوشتید را بفرمایید.
“”هیچ ملتی در تاریخ دخترانشان را زنده به گور نکرده اند . اگر اشاره تان
به عربها هست ، اشتباه می کنید . عربها تا پیش از اسلام مردمی انسانگرا ،معتقد به
شخصیت زن ، سازشگر ، مهربان ، صلح طلب و اهل ادب و فضیلت بودند”
شقایق عزیز
شاید زیاد نماده ،
تصور می کنم روزی را که،
فصل مشترکی در پی این گفتگو ها نمایان شود ،
هم چون ،
” انسان ” موجود پیچیده ای است با ظرافت های عجیب .
آقای عبادی عزیز ؛
در مورد فیس بوکِ نوشته بودید , که کاربردش در غرب هیچ شباهتی با ایرانمان ندارد و به گندش کشیده ایم ؛ این که گاهی همه چیز را با هم اشتباه می گیریم ؛ قبول
اما همه ی آن چه نوشته اید :
” وسیله ای ارتباطی با اعضای
خانواده و دوستان بسیار نزدیک شخصی تبدیل به یک سایت
دوستیابی و مبارزاتی و انقلابی و قر و فاتی کرده ایم!”
دقیقا چیزی است که معنی
communication networks
از آن استنباط می شود و اصلا هدف اصلی ساخته شدن ِ چنین سایت هایی
همین است!
مگر نه این که خود ِ من اول بار از طریق گروه “حمایت از معلولان ایران “در فیس بوک با شما و نظرات و اهدافِ زیبایتان آشنا شده ام!
شقايق عزي
ز
“زنانگی قدرتمند در شانه های بی مرد ِ زنی”
زيباترين تعريفي بود که از يک زن شنيده ام
کلمه اي را براي تحسين کلامت نمي يابم
مرسي مرسي مرسي و مرسي