بایگانی دسته: ايران

آهاي توفان، دست نگه‌دار؛ ما هنوز ايستاده‌ايم!

مهندس اسماعيل پور و دانايي - 27 خرداد 87 - ميزان جابجايي خاك كاملاً مشخص است.

درختاني كه از دشواري‌هاي سرزمين مادري در خوزستان حكايت‌ها دارد …

در آغازين روزهاي آخرين هفته‌ي بهار ۸۷ (۲۵ الي ۲۷ خردادماه ۸۷)، چند روزي را به بهانه‌ي شركت در آيين‌هاي بزرگداشت روز جهاني مقابله با بيابان‌زايي مهمان ديار زرخيز خوزستان و مردمان پاكنهاد و خونگرمش بودم.
يكي از برنامه‌هاي اين سفر بازديد از مناطق جنگل‌كاري‌شده در غرب رودخانه‌ي كرخه بود؛ عرصه‌اي ۵۰ هزارهكتاري كه به عنوان يكي از كانون‌هاي عمده‌ي فرسايش بادي و توليد رسوب شناخته شده و اينك به مدد تلاش شبانه‌روزي و شايان تقدير همكاران سخت‌كوشم در اداره كل منابع طبيعي استان خوزستان (آقايان صابرپور، دانايي، محمّدعلي جعفري، البرز اسماعيل‌پور، شهريار بذركار، اُرشم، هويزه، روحي‌پور و …) به پهنه‌اي جنگلي و آشياني دلپذير براي پرندگان و جانداران منطقه بدل شده است.

p۶۰۶۰۱۱۲.JPGوضعيت ريشه‌ها و خاك رفته كاملاً وضعيت فرسايش بادي را در منطقه نشان مي دهدكليك كنيد تا بزرگتر ببينيد

البته به زودي از اين سفر در «مهار بيابان‌زايي» بيشتر خواهم نوشت … امّا تا آن زمان مي‌خواستم توجه خوانندگان عزيز مهار بيابان‌زايي را به اين تصاوير تأمل‌برانگيز جلب كنم؛ تصاويري كه در بيست و هفتمين‌روز از خردادماه ۱۳۸۷ و در اراضي شن‌زار جنب حميديه، مگران و منطقه‌ي خُسرج گرفته شده و دو اصله درخت كُنار (konar) نسبتاً ديرينه را نشان مي‌دهد كه دليرانه در برابر شرايط دشوار محيطي و ضربات سهمناك ذرات شن دوام آورده و به استادي نمايشي غرورآميز از مقاومت و سازگاري با طبيعت را – آن هم در گرماي سوزان حميديه – به ثبت رسانده‌اند.

p۶۰۶۰۱۱۱.JPGمحمد درويش در كنار كُنار!

فقط كافي است به يقه‌ي نخستين درخت و نحوه‌ي رشد و حركت ريشه‌هاي پيشين آن – كه اينك به تنه‌ها و اندام هوايي‌اش بدل شده‌اند – بنگريد  تا دريابيد كه نرخ فرسايش بادي و شدّت آن تا چه اندازه در اين منطقه شتابناك بوده و چه حجم عظيمي از خاك را در طول يكي دو دهه‌ي اخير جابه جا كرده و با خود به يغما برده است؛ آن هم خاكي كه براي توليد هر سانتيمتر مكعب آن ۵۰۰ سال زمان لازم است. امّا كُنار قصه‌ي ما همچنان باقيمانده و سايه‌اي خنك و لذت‌بخش را در گرماي ۴۵ درجه‌اي آن روز به نگارنده و همراهانش هديه داد؛ درختي كه اين توان را داشته تا گرمايي سوزان‌تر و روزگاري خشك‌تر و غبارآلود‌تر از آن روز را هم تحمل كند و خم به ابرو نياورد … هر چند كه خميده قامت شود !

كُنارها در لانگ شات!

اين را هم بگويم كه درجه‌ي داغي شن‌زارهاي اطراف منطقه چنان بود كه احساس مي‌كردم كف كفش‌هايم در حال ذوب شدن است، اتفاقي كه عملاً رخ داد! و پاشنه‌هاي كفشم در اثر شدت حرارت زمين كاملاً از هم وارفت و جدا شد.
بياييم همه براي اين آيه‌هاي مقاومت كلاه از سربرداريم و بار ديگر به آن فرزانه‌ي هنرمندي (بتهون) كه بيش از يكصد سال پيش گفته بود: «براي من جان يك درخت به اندازه جان يك انسان ارزش دارد.» اداي احترام كنيم. درختاني چون كُنار منطقه‌ي خسرج حميديه كه با حضورش در آن شرايط طاقت‌فرسا و پايداري‌اش نه‌تنها زيستمندان فراواني را آشيان و پناه داده است (شايد بيش از ۲۵ پرنده در لابلاي شاخه‌هاي اين درخت لانه داشتند)، بلكه درسي بزرگ و فراموش نشدني به رهگذران كويري و مسافران گذري‌اي و مردمان  روستاهاي عبدالخان، بيت موزان، كاظم حمد، فاي، صنديحه و … داده و مي‌دهد كه از كنارش عبور كرده يا خواهند كرد

روز ملّي «خليج فارس» را چگونه بايد پاس داشت؟!

      در واپسين روزهاي حضور سيد محمّد خاتمي بر صدر شوراي عالي انقلاب فرهنگي، يعني در 22 تيرماه 1384، رييس جمهور وقت ايران، بر پاي مصوبه‌اي مهر تأييد زد كه به موجب آن، دهم ارديبهشت ماه هر سال، آيين‌هاي نكوداشت «روز ملّي خليج فارس» برگزار خواهد شد؛ روزي كه يادآور فرار اشغال‌گران پرتقالي بعد از 117 سال تسلط جابرانه‌ي سواحل جنوبي كشور (21 آوريل 1622 ميلادي) و در پي رشادت‌هاي سپاه ايران به رهبري اميرالامراي فارس (امام قلي‌خان) بود.
    و فردا، سوّمين سالي است كه اين مناسبت را بزرگ داشته و گرامي مي‌داريم.
   خليج فارس، هرچند بزرگترين خليج جهان نيست (دو خليج مكزيك و هودسن در آمريكا، بزرگ‌تر از خليج فارس هستند)، امّا بي‌شك يكي از مهم‌ترين خليج‌هاي گيتي از منظر ملاحظات جغرافياي سياسي (ژئوپلتيك) و حقوق بين‌الملل است. خليجي كه اينك بيشترين محموله‌هاي گران‌قيمت نفتي را از خود عبور داده و از همين رو، داراي كلكسيوني از مرگبارترين سلاح‌هاي فرامدرن دريايي است.

عكس از ويكي پديا

     آنقدر كه اگر مي‌توانستيم فرض كنيم ممكن است روزي زيستمندان ارزشمند خليج فارس به سخن آيند و كليله و دمنه‌اي ديگر آفريده شود، بي‌شك، دل پردردي از آدم‌زميني‌هاي خودخواه و آزمند داشته و آنها را هرگز به دليل جاه‌طلبي‌ها و تماميت‌خواهي‌هاي كوته‌نظرانه‌اشان نخواهند بخشيد. فقط كافي است ببينيم، اغلب شيخ‌نشين‌هاي آن سوي اين خليج نيلگون به بهانه‌ي توسعه و جذب گردشگر، چه تجاوزها و نابخردي‌ها كه نمي‌كنند و چه بلاها كه بر سر اين محيط آبي استثنايي نمي‌آورند، تا آنجا كه با افتخار از ساخت جزاير اقماري مصنوعي به شكل نخل دفاع مي‌كنند. ناوشكن‌هاي ريز و درشت قدرت‌هاي جهاني نيز آنچنان بلايي بر سر موجودات اين خليج يگانه آورده‌اند كه احتمالاً بر سامانه‌ي جهت‌يابي بسياري از ماهي‌ها (بخصوص دلفين‌ها) آثار منفي برجاي نهاده است.

    اين درحالي است كه ايرانيان نيز، كم پساب و فاضلاب سمي و مواد نفتي به اين زيست‌بوم دريايي بي‌نظير نريخته و به بهانه‌ي سدسازي و تأمين آب و پتروشيمي و … كم از حجم آب‌هاي شيرين وارد شده به آن نكاستند يا كيفيتش را كاهش ندادند.
    و ناسازه يا پارادوكس ماجرا در همين نكته نهفته است. موضوع مهمي كه عموماً در چنين مناسبت‌هايي مغفول مي‌ماند.

نقشه‌ای که توسط استخری جغرافیدان ایرانی در قرن ۹ میلادی در کتاب الاقالیم رسم شده است، و در آن نام «دریای فارس» (بحر فارس) برای خلیج فارس بکار رفته است.

     راست آن است، خليج فارس به شهادت اسنادي كه از سفرنامه‌ي فيثاغورث در 570 سال پيش از ميلاد مسيح بدست آمده تا نقشه‌هاي جغرافيايي استرابن در 2 هزار سال پيش و استخري در قرن نهم ميلادي و … با همين نام و صفت فارس يا پارس خطاب مي‌شده است؛ در حالي كه قدمت موج معترضين به نام اين خليج، حداكثر به سال‌هاي ظهور پان‌عربيسم توسط قاسم در عراق و ناصر در مصر مي‌رسد.
امّا براي بزرگداشت و اهميت بخشيدن به نام فارسي اين خليج راهبردي، بايد نشان دهيم كه علاوه بر پاسداري از نامش، توانايي حفاظت از كيفيت آب و حيات زيستمندانش را هم داريم و نخواهيم گذاشت تا توان زيست‌پالايي آن دچار خدشه شود.

    فرازناي كلام آن كه:
    يادمان باشد، روز ملّي خليج فارس فرا مي‌رسد، امّا بلنداي اين روز را نبايد محدود به بامدادان تا شامگاهان دهم ارديبهشت كرد؛ بلنداي اين روز، همپاي حيات 5 هزارساله‌ي تمدّن يك ملّت و ديرينگي تاريخ است. بلنداي اين روز، حرمتي برابر با خون تمام شهيدان و اشك تمام مادران و شيون تمام كودكاني دارد كه براي ماندگاري اين بوم و بر مقدس از شيرين‌ترين و عزيزترين بخش زندگي‌شان گذشتند و رنج آوارگي و غم فراغ بهترين كسان‌شان را با خويش حمل كردند.
    خليج فارس مي‌تواند و بايد كه نشانه‌ي اقتدار و شوكت و اميد ايران و ايراني باشد و بماند.
    پس در آيين‌هاي گرامي‌داشتش، نه فقط براي نام زيباي ايراني‌اش كه براي حفظ توان بوم‌شناختي و حيات زيستمندانش هم پيمان ‌شويم.

براي ريحانه‌هاي معصوم و پاك‌نهاد سرزمين مادري

اين دستهاي چروكيده و خشك‌شده نبايد دستهاي ريحانه باشد! دختربچه‌اي كه فقط شش سال دارد …

      در هنگامه‌ي اعتلاي خورشيدي، در موسم پراكنش عطر سنبل‌ها و بهارنارنج‌ها و در جشن رويش دوباره‌ي جوانه‌ها و لبخند سپيد شكوفه‌هاي بادام و سيب، ايرانيان در هر جاي اين كره‌ي خاكي كه باشند، دوباره برمي‌خيزند، خاك كهنگي مي‌زدايند، تن‌پوش نو بر تن مي‌كنند و با سمنو و سنجد و سيب و … سبزه به استقبال اين ديرينه‌ترين، واقعي‌ترين و طبيعي‌ترين جشن زمين مي‌روند؛ جشني كه هيچ قدرتي، هيچ ايدئولوژي‌اي و هيچ مصلحتي تاكنون نتوانسته دربرابرش قدعلم كند و اين آيين را به حاشيه راند.

ريحانه

بياييم تعارف را كنار بگذاريم و براي لحظاتي كوتاه هم كه شده حقيقت را ببينيم. به راستي در بين تمام آيين‌هاي متعددي كه در طول سال و به ضرب حضور در برگ‌هاي تقويم رسمي، پاس داشته مي‌شوند، كداميك مي‌توانند با نوروز، چهارشنبه‌سوري و سيزده‌بدر برابري كنند؟! مگر جز اين است كه مفهوم جشن ملي و نكوداشت خودجوش را فقط و فقط در هنگامه‌ي بهار است كه مي‌بينيم و درك مي‌كنيم؟

ريحانه

قدر اين موهبت را بدانيم، اين‌ها يگانه و شايد تنها زنجيرهاي مستحكمي باشند كه هويت ايراني را، فارغ از هر قوميت و زبان و مذهبي كه دارد، قوام و دوام مي‌بخشد. اين‌ها قوي‌ترين پادزهرهايي است كه در طول همه‌ي سده‌هاي پرشمار گذشته، اين بوم و بر مقدس را از گزند شوكران افراط‌گرايي و تجزيه‌طلبي مصون داشته است.
قدر اين ستاره‌هاي درخشنده‌ي فرهنگي را بدانيم و سهواً يا عمداً كاري نكنيم تا پيوندهاي ايرانيت ما سست شود.

دختري جوان از اهالي فارسان بختياري - شهريور ۱۳۸۶دوستان ريحانهسيماي زندگي ييلاقي در دامنه‌هاي زردكوه

    و امّا بعد …
    سال 1386 هم به پايان رسيد؛ سالي كه در شش‌ماهه‌ي نخستش، اغلب نقاط ايران، طعم يك ترسالي دلچسب را چشيدند و پس از سال‌ها، بيشتر آبخوان‌ها و تالاب‌هاي ما با صداي آب و رطوبت زندگي‌سازش آشتي كردند … و البته در شش‌ماهه‌ي پاياني‌اش به جز ديار سيستان و بلوچستان و تاحدودي، برخي از نواحي مركزي، بيشتر مناطق كشور، به رغم تحمل بي‌سابقه‌ترين سرما و برودت قرن، از ريزش‌هاي آسماني درخوري بهره‌مند نشدند.
در هزار و سيصد و هشتاد و شش، زخم‌هاي طبيعت وطن، نه‌تنها التيامي نيافت، بلكه در اغلب حوزه‌ها بر وخامت و جراحتش افزوده شد؛
در هزار و سيصد و هشتاد و شش، شاهد مرگ خاموش و غم‌انگيز هشت‌هزار درخت پانصد‌ساله در تنگه‌ي بلاغي بوديم؛ شاهد خشكيدگي طشك و بختگان و مرگ چندين هزار فلامينگو؛
در هزار و سيصد و هشتاد و شش، به نخستين كشور تخريب‌كننده‌ي خاك در جهان ارتقاء يافتيم و به قول ناصر كرمي عزيز، به اندازه‌ي حجم آن سه جزيزه خاك بر باد داديم؛
در هزار و سيصد و هشتاد و شش، يكي از فرزندان فرهيخته‌ي خود – دكتر هرمز اسدي – را از دست داديم؛ دانشمند عاشقي كه شايد تا سال‌ها نتوان جايگزيني برايش يافت؛
در هزار و سيصد و هشتاد و شش، درياچه‌ي اروميه را در كمترين سطح و حجم خود تجربه كرديم و در همان حال براي افتتاح پل معروفش سر و دست شكستيم. همان گونه كه براي ويراني جنگل زيباي ابر به بهانه احداث جاده و مجوز برپايي كارخانه پتروشيمي در ميانكاله هم چنين كرديم و در برابر ويراني عرصه‌هاي طبيعي و ايستگاه‌هاي پژوهش منابع طبيعي خويش در زردكوه بختياري، كام‌فيروز فارس و مارگون ياسوج هم سكوت كرديم و خاموش مانديم.
و البته همه‌ي خبرها هم بد نبود، اينكه هنوز مديراني وجود دارند كه حتا در برابر فرمان وزير و استاندار مي‌ايستند تا طبيعت را حفظ كنند، آنگونه كه در ماجراي جنگل لاكان گيلان و تايباد خراسان رخ داد، جاي اميدواري فراوان دارد؛ اينكه سرانجام يك كانديدا براي نمايندگي مجلس اعلام موجوديت كرد، آن هم فقط با شعار حفظ محيط زيست (هر چند رأي نياورد)؛ اينكه كماكان بر شمار وبلاگ‌هاي سبز در دنياي وبلاگستان افزوده مي‌شود و به همت مهدي اشراقي عزيز، اين جمع سبز از هويتي ممتاز نيز برخوردار شده و حتا اجتماعاتي را در سطح تهران و شهرستان‌ها برپاكردند و اينكه فعاليت قلم‌به دستان سبز در عرصه مطبوعات كشور نيز از چنان اعتنايي برخوردار مي‌شود كه مورد تشويق و تقدير قرار مي‌گيرند، جاي اميدواري فراوان دارد و بخصوص بايد از حضور صفحات سبز در روزنامه‌هاي جام‌جم، اعتماد، اعتماد ملي، تهران امروز، كارگزاران، همشهري و نيز خبرگزاري ايسنا و فارس ياد كرد كه به ويژه در روزنامه همشهري، به همت اسدالله افلاكي و ناصر كرمي عزيز، همچنان بيشترين حجم از صفحات ثابت به محيط زيست اختصاص دارد؛ روزنامه‌اي كه كماكان عنوان سبزترين روزنامه‌ي كشور را مي‌تواند براي نزديك به دو دهه فعاليت، از آن خويش سازد. در همين جا نيز، موفقيت برون‌مرزي اخير اسدالله افلاكي عزيز را به او و روزنامه همشهري تبريك مي‌گويم.

يك زمين فوتبال استثنايي در دامنه زردكوه بختياري - شهريور ۸۶

     و امّا بعدتر …
     در آخرين روزهاي تابستان سال 86 مهمان مردم خونگرم و صميمي زردكوه بختياري بودم و در ديار امام‌زاده سر آقا سيد، آبشار عليخان و غار يخي (از توابع شهرستان فارسان)، دختركاني را ديدم كه با فروش گونه‌هاي دارويي و خوش‌عطر دامنه‌هاي زردكوه روزگار مي‌گذراندند … دستان ريحانه را ببينيد تا دريابيد كه روزگار سرزمين مادري‌مان، حتا در پرآب ترين و زيباترين و بهشتي‌ترين مناطقش، روزگار چندان مناسبي نيست.

بند رخت در دامنه‌هاي زردكوه!

      بياييم در آستانه‌ي نوروز 1387 با خود پيمان بنديم كه براي كودكان پاك‌نهاد اين سرزمين و براي آفرينش لبخند بر صورت معصوم و زيباي‌شان هرچه در توان داريم، به كار بنديم.

اهالي غار يخيسيماي زندگي ييلاقي در دامنه‌هاي زردكوه- كليك كنيد


    اي ايران من! در واپسين ساعات از سال 1386 خورشيدي، از پروردگار مهربان مي‌خواهم تا روزگاراني آبي، طبيعتي شاداب، رودخانه‌هايي پرآب و مردماني پويا، كوشنده، هنجارشكن و جمودناپذير ارزاني‌ات دارد كه بي‌شك سزاوارش هستي.

 نوروزتان پيروز باد …

    سالي به دور از غم و درد و رنج براي همه‌ي هموطنان عزيزم آرزو دارم.

نامش ابوطالب ندري است!

پارك ملي گلستان - عكس از ابوطالب ندري

      هموطني هنرمند از ديار زيبا و چشم‌نواز گلستان در كرانه‌هاي خاوري درياي خزر. نگاه تيزبين و دقيقي دارد و با رمز و راز آسيب‌شناسي طبيعت آشناست. از دريچه‌ي دوربين جادويي‌اش مي‌تواني به راحتي چشمانت را خيس ببيني و يا طرح لبخندي آرامش‌بخش را تجربه كني. ابوطالب از جنس همان هنرمندان عكاسي است كه در حوزه‌ي خبر، به ويژه محيط زيست، سخت به آن نيازمنديم تا با كمترين كارمايه و زمان مصروف شده و به آسان‌ترين، مؤثرترين و ماندگارترين شيوه‌ي ممكن، مردمان را ياد اندازد كه طبيعتي كه در آن زيست مي‌كنيم، حرمت دارد و بايد قدر اين مادر مهربان و همه‌ي زيستمندانش را بدانيم و به آساني از متجاوزان به حريمش نگذريم.

شكوه برنج‌زارهاي گلستان - عكس از ابوطالب ندري

     به ديدن خانه‌ي سبز ابوطالب رويد و  – دست‌كم –  دست‌مريزادي نثارش سازيد.

وطني كه مي‌شناسم

بیا به بزم وطن شور و عشق بر پاكن سبوی غم بشكن می به جام مینا كن

مصطفي بادكوبه‌اي

بهشتي كه در كوير گربايگان برپاشده است.

نيك‌آهنگ عزيز مرا به شركت در بازي «وطن» فراخوانده است … هرچند كه اين روزها دلم به نوشتن نمي‌رود، امّا نمي‌توانم دعوتش را پاسخ نگويم و از وطني كه مي‌شناسم برايش ننويسم.

دكتر آهنگ كوثر و اروند - 24 مردادماه 86 - گربايگان فسا

نيكان عزيز!
ماه پيش به بهانه‌ي شركت در چهارمين همايش «مديريت پايدار اراضي حاشيه‌اي خشك» مهمان پدر بزرگوارت در گربايگان فسا بودم؛ همان پهنه‌ي تفديده و خشكي كه به همت او، پاشايي، اسماعيل رهبر، عطايي و … اينك به نگيني سبز در دل كوير بدل شده و آبي شيرين براي همه‌ي زيستمندانش از انسان گرفته تا وحوش و نبات فراهم آورده است؛ نگيني كه هنوز كه هنوز است، آن گونه كه بايسته مي‌بود، قدرش را نمي‌دانيم و پيامش را درك نمي‌كنيم … مي‌داني سيد آهنگ كوثر، آن پيرمرد 71 ساله در سپيده‌دم بيست و چهارمين روز مردادماه 86 در گربايگان فسا چه كرد؟! رفت به كنار نخستين نهالي كه بيش از 21 سال پيش كاشته بود، قبله را پيدا كرد و در جهت آن شروع به كندن زمين نمود … آنگاه به مجتبي گفت: اگر رفتم، اگر مردم … پيكر مرا اينجا به خاك بسپاريد … او حتا براي لحظاتي در قبر خود كنده‌يِ خويش دراز كشيد و با طنزي كه هميشه در كلامش است و به نيكي به نيك‌آهنگ عزيزش نيز منتقل ساخته، گفت: مي‌خواستم به شيوه‌ي خياط‌ها قبر خود را پروو كنم!

دكتر كوثر در حال سخنراني افتتاحيه در همايش - ۲۳ مردادماه ۸۶

راستي چرا كوثر دوست دارد در جايي دور از شيراز و بسيار دورتر از سكونتگاه فرزندان پاك‌نهادش به خاك سپرده شود؟!
مي‌خواهم بگويم: وطن جايي است كه به انسان بهانه‌اي براي انسان بودن بدهد؛ بهانه‌اي براي روياندن؛ براي دميدن؛ بهانه‌اي كه اگر نباشد، ناگهان تو را با اين پرسش تلخ مواجه خواهد كرد كه «اگر نبودي چه مي‌شد؟!»

خرخاكي - Hemilepistus sp - موجودي كه دكتر كوثر او را بسيار دوست دارد و بر اين باور است كه يكي از دلايل موفقيت طرح آبخوانداري حضور همين موجود ريزنقش است كه با سوراخ كردن زمين از كاهش نفوذپذيري خاك در اثر انباشت رسوبات ريزدانه سيلابي مي كاهد.

دكتر كوثر بر اين گمان است كه اين جاندار ريز نقش موسوم به خر خاكي، بيشترين كمك را به موفقيت طرح آبخوانداري كرده است! چرا كه با حفر سوراخ‌هايي عمودي از كاهش نفوذپذيري خاك در عرصه‌هاي پخش سيلاب جلوگيري كرده است.

 

دكتر كوثر در حال نشان دادن خرخاكي به اروند

 

وطن بايد بهانه‌اي باشد براي عشق ورزيدن به يكديگر … همان گونه كه به خانواده‌ي خويش، به مادر، پدر، همسر، فرزند و همه‌ي كسان خويش عشق مي‌ورزيم … و آن كسان هستند كه شهر ما و كشور ما و جهان ما را مي‌سازند.
وطن نبايد دليلي بر جدايي، تعصب و نفرت باشد؛ وطن نبايد بهانه‌اي براي قتل عام هم‌نوع فراهم آورد؛ همان گونه كه دين قرار نبوده كه چنين كند … براي همين است كه دلم به درد مي‌آيد كه چرا در طول تاريخ به بهانه‌ي دين و وطن و عشق بيشترين خون‌ها ريخته شده و بيشترين تجاوزها صورت گرفته است؟!!
نه! من آن وطني را دوست دارم كه دوست داشتنش به همه‌ي زيستمندان عالم براي زندگي بهتر و آرام‌تر و امن‌تر كمك كند.

عظمت كاري كه دكتر كوثر و يارانش در گربايگان فسا انجام دادند در اين تصوير آشكار است.

كلام آخر آنكه
آيا بهتر نيست به جاي آنكه به خاطر وطن بميريم، براي وطن زندگي كنيم و زندگي ببخشيم؟ آيا بهتر نيست اگر قرار است خودخواه باشيم، باشيم! امّا براي «خود» تعريف درست‌تري ارايه داده و محدوده‌ي فراخ‌تري قايل شويم، قلمرويي كه نه‌تنها پوسته‌ي فيزيكي جسم را در بر گيرد كه خانه و محل و شهر و كشور و كره زمين و جهان را نيز دربرگرفته و ما را به «او» برساند …

از ديگر دوستاني كه اين صفحه را مي‌خوانند نيز مي‌خواهم تا به اين بازي وبلاگي بپيوندند و از وطن بنويسند.

چرا بايد از گردنه‌ي حيران، حيرت كرد؟!

     گمان نبرم بشود انساني را يافت كه از آستارا به سوي اردبيل حركت كند، از كنار ويرموني و گيلاده بگذرد، جنگل زيباي فندق‌لو را ببيند و پيش از رسيدن به نمين و آبي‌بيگلو دمي با خالق اين جهان زيبا خلوت نكند!
     گمان نبرم بشود انساني را يافت كه ناخودآگاه نگويد: سبحان‌الله
     گمان نبرم بشود بعد از ديدن آن همه زيبايي، حيران نشد و حيرت نكرد؛
     گمان نبرم بشود انساني را يافت كه پس از عبور از جوار چنين چشم‌اندازهاي سحرانگيزي، دلش بيايد كه طبيعت را دوست نداشته باشد و براي حفظش نكوشد …
     براي همين است كه وقتي چنين تفاوت فاحشي را در اين سو و آن سوي مرز ديدم، به خود لرزيدم …

تفاوت مديريت سرزمين و نقش مخرب عامل انساني در آن سو و اين سوي مرز ايران و جمهوري آذربايجان - گردنه حيران - ۹ مردادماه ۸۶- بر روي عكس‌ها كليك كنيد تا در ابعاد واقعي‌ديده شوند.


    چه كرده‌ايم با خود؟ با عشق؟ با زندگي؟ با طبيعت؟ با خدا؟
    چگونه خاموش مانديم و دم برنياورديم از اين همه مرگ، اين همه نفرين، اين همه آه …
    چرا نشنيديم صداي كمك درختان زيباي حيران را … و چرا اينگونه مرگ خويش را دمادم به جلو انداختيم؟
    راستي! اگر اين شاهد گويا را نداشتيم و نمي‌ديديم كه در آن سوي مرز، در جمهوري تازه استقلال‌يافته‌ي آذربايجان، چگونه از رويشگاه جنگلي‌شان حفاظت كرده و مي‌كنند، به چه طريق مي‌توانستيم باور كنيم كه مديريت غلط حاكم بر سرزمين مي‌تواند از چنين قدرت تخريبي برخوردار باشد؟! غم‌بارتر آن كه مردمان كشور همسايه در حالي توانسته بودند جنگل‌هاي خويش را حفظ كنند كه اغلب آن جنگل‌ها، همان گونه كه مشاهده مي‌كنيد، در دامنه‌ي رو به جنوب استقرار يافته‌اند (كه طبيعتاً از رطوبت كمتري نيز برخوردار است) و ما آنگاه اين بلا را بر سر رخساره‌ي سبز رو به شمال خود آورديم! چرا؟!
     آيا نبايد از اين همه نابخردي، كوته‌نظري و خودخواهي نسل ديروز و امروز سر به آسمان ساييد و فرياد زد و اشك ريخت؟
    آنها كه «يك حقيقت ناخوشايند» ال گور را ديده‌اند، لابد به ياد دارند مشابه اين منظره را در مرز بين دو كشور هائيتي و جمهوري دومنيكن.

تفاوت مديريت سرزمين در دوسوي مرز بين هائيتي و جمهوري دومنيكن - برگرفته از فيلم يك حقيقت ناخوشايند

     هموطن عزيز من!
     اگر با ديدن آن صحنه هنوز شك داريد، بيا و از حيران بگذر و از ارتفاعات آبي‌بيگلو و فندق‌لو به پاسگاه‌هاي مرزي ايراني و آذربايجاني بنگر تا دريابي كه ژرفاي تخريب تا چه اندازه گسترده است.
    آيا گناه اين تخريب‌ها را صرفاً بايد به گردن روستائيان و عشاير منطقه انداخت؟ آيا اين دخترك آويشن‌فروش كه نامش صنم است و در كوهپايه‌هاي آلوارس سبلان روزگار مي‌گذراند و يا اين دخترك پاكنهاد لپ‌گلي را بايد متهم كرد؟ يا ؟!
    واي بر ما …

    مؤخره
    اگر عمري باقي و مجالي فراهم آمد، از ماجراي شورابيلي كه شيرين‌بيل شد! از نئور زيبا و رؤيايي كه در ارتفاع 2500 متري با يك نوع گونه‌ي ميگوي منحصربه فرد ميگوي آب شيرين خودنمايي مي‌كند، از چمنزارهاي پرآبي كه علوفه‌ي آنها سالي سه بار درو مي‌شوند، از شترهاي دوكوهانه‌‌ و معمولي پارس‌آباد مغان كه نسلشان رو به انقراض است و اينك در ميانه‌ي تابستان تا دامنه‌هاي مرتفع و زيباي آلوارس سبلان صعود كرده‌اند، از زندگي گاوميش‌هاي تناور و كريه‌منظر، امّا پذيرا، كم‌توقع و مفيد، از رودخانه‌ي ارس كه به فلزات سنگين اهدايي از آن سوي مرز آلوده شده است، از تفاوت فاحش دامنه‌هاي شمالي و جنوبي سبلان و از نيروگاه زمين‌گرمايي روستاي موئيل بر دامنه‌ي زيباي سبلان، از شهر گرمي (زادگاه علامه محمد تقي جعفري) و از كار و كوشش مردمان سخت‌كوش ديار پارس‌آباد مغان، بيله‌سوار و اصلان‌دوز آن هم در آن گرماي طاقت‌فرسا و هواي دم‌كرده برايتان خواهم گفت … و از اينكه هنوز مي‌تواني پوم‌تاك زندگي را در ديار سبلان بشنوي و (به قول عبدالجبار كاكايي عزيز) شك رو از لمس سر انگشت‌ها پاك‌كني …

كيه چشماي تو رو ببينه طاقت بياره
تو بايد قصه باشي قصه حقيقت نداره
تو رو از خيال شاعرا به من هديه دادن
تو رو از باغ‌هاي خلوت خدا فرستادن
من كه رسم عاشقي را مثل مجنون بلدم
تورو باور مي‌كنم اما هنوز مرددم
اون كدوم ابره كه دل تنگ تو باشه نباره
كيه با چشم تو روبرو بشه كم نياره
تو هموني كه غم جدايي را خاك مي‌كني
شك رو از لمس سر انگشتان من پاك مي‌كني
كيه چشماي تورو ببينه طاقت بياره
تو بايد قصه باشي قصه حقيقت نداره …

شمار انسان‌ها يا سلوك انسان‌ها! كدام خطرناك‌تر است؟

       بي گمان اگر شمار آدم زميني هايي که بدون دعوت بر خوان پرنعمت اين- فعلاً- يگانه سکونتگاه قابل زيست جهان نشسته اند، چنين فزوني نمي گرفت و اين گونه با ضرباهنگي شتابان رشد نمي کرد، شايد هيچ يک از بحران هايي که هم اينک زيستمندان حاضر در هزاره سوم، ناچار از درک و تحمل آن هستند، رخ نمي داد. بيابان زايي، جهان گرمايي، آلودگي آب، خاک و هوا، شيوع بيماري هاي ناشناخته و بنيانکن و سرانجام افت حاصلخيزي اراضي کشاورزي و کمبود پيش برنده منابع آب شيرين در دسترس در شمار مهمترين کابوس هايي است که خواب بشر متمدن و مغرور را در سپيده دم قرن بيست و يکم، بيش از هر زمان ديگري آشفته کرده و چشم انداز پايداري يک زندگي باکيفيت را از هميشه رويايي تر و نامحتمل تر ساخته است. به ويژه اگر بدانيم که تقريباً از بين همه زيستمندان عالم، اين تنها انسان (و برخي از دام هاي اهلي وابسته به بقاي او، مانند گوسفند و گاو و…) است که شمارشان در طول يک هزار سال گذشته به طرز معني داري افزايش يافته است.
      پرسش اساسي اين است؛ «ميزان فضاي زيست محيطي در دسترس براي هر يک از افراد بشر با توجه به بيشينه سرعت ممکن در استخراج منابع، بدون اينکه محيط زيست جهاني به عنوان يک عنصر حياتي مورد تخريب قرار گيرد، چقدر مي تواند باشد؟» در حقيقت آنچه کارشناسان حوزه محيط زيست را نگران مي کند، حفظ چيزي است که اقتصاددانان آن را «سرمايه طبيعي» و آنان «خدمات زمين زيست سپهر» مي نامند؛ سرمايه اي که هم در معرض کاهش قرار دارد (در نتيجه برداشت منابع توسط انسان) و هم در معرض افت کيفيت (با افزايش ميزان آلودگي) است.
    گفتني آنکه هر منبع طبيعي يا دارايي زيست محيطي، مي تواند نوعي «سرمايه طبيعي» محسوب شود که ارزش آن براي جامعه، طبق تعريف معادل با ارزش استهلاک منافع آتي است که مي توان از مصرف آن دارايي به دست آورد. به سخني ديگر، ارزش سرمايه هاي طبيعي را بايد مترادف با بقا و ادامه حيات نسل انسان در نظر گرفت، دريافتي که تا همين اواخر هيچ کوشش قابل توجهي براي کمي کردن آن صورت نگرفته بود و کسي در انديشه محاسبه ارزش جنگل، تالاب، خاک کشاورزي، آب پاک و… از اين منظر نبود.
    راست آن است، محيطي که در آن زيست مي کنيم، منبعي است کمياب که نشاط، تفريح و شادي را در بخش مصرف عرضه مي کند. دليل برخورداري محيط زيست از صفت «کميابي» را هم بايد در کيفيت منحصر به فرد و درجه خلوص تمامي منابع موجود در آن دانست. آب و هواي پاک، چشم اندازهاي ناهمتا، آبشارهاي ديدني، گردشگاه هاي طبيعي، طنين هاي شنيداري هوش ربا و… در شمار کالاهاي زيست محيطي جاي مي گيرند که منبع اصلي تامين و عرضه نشاط، شادابي و آرامش موجودات زنده، به ويژه انسان محسوب شده و کيفيت برخورداري از آنها، شناسه اي است که عيار رفاه جامعه را نشان داده و محک مي زند؛ شناسه اي که در هنگام محدوديت منابع و رشد مصرف، اثر خود را به خوبي آشکار مي کند. چه، در جهاني با منابع نامحدود مي توان به درستي انتظار داشت انتخابي که يک فرد يا جامعه انجام مي دهد، کاملاً عاري از مشکل و بازخوردهاي دردسرآفرين باشد، اما مشکل دقيقاً از آنجا آغاز مي شود که چنين جهاني تنها در عالم خيال است که عينيت مي يابد و به مجرد گام نهادن در سراي واقعي، محدوديت منابع، نخستين حقيقتي است که ناگزير از پذيرش آن هستيم. از اين رو، ناگزير هر انتخابي، هزينه خاص خود را طلب مي کند؛ هزينه اي که در علم اقتصاد از آن با عنوان «هزينه فرصت»1 ياد مي کنند و شوربختانه بايد اعتراف کرد که قدر مطلق اين هزينه با افزايش شمار انسان ها، به شيوه اي تصاعدي در حال افزايش است. رخدادي که در اثر رويکردي غيردموکراتيک و آزمندانه به محيط زيست و مواهب طبيعي تشديد هم شده و مي شود. به نحوي که نه تنها شاهد کنش و واکنش هايي پس رونده در بوم سازگان (اکوسيستم) هاي طبيعي هستيم، بلکه دامنه ناامني ها، آشفتگي ها و اضطراب ها در مقوله هايي چون فقر، غذا، کارمايه (انرژي)، آلودگي و افت کارايي سرزمين با شتابي نگران کننده همه ابعاد حيات انساني را دربرگرفته است.
    در همين ارتباط، در کتاب «بوم شناسي، علم عصيانگر» مي خوانيم؛ يکي از ضعف هاي سامانه حفاظتي موجود، آن است که قسمت اعظم زيستمندان عضو جامعه زمين را که ظاهراً هيچ ارزش اقتصادي ندارند (مانند گل هاي وحشي و پرندگان آوازخوان)، به حساب نمي آورد. به عنوان مثال، از بين بيش از 22 هزار گونه گياهي و جانوري بومي شناسايي شده در يکي از ايالت هاي امريکا، به دشواري بتوان حتي براي فروش 5 درصد آنها مشتري پيدا کرد.
     در اين ميان، آنچه که حتي نگران کننده تر به نظر مي رسد، وجود برخي باورها و انگاره هاي ايدئولوژيک است که به طبع آزمند آدمي مجوزي مقبول براي درازدستي هاي بيشتر به زيست بوم مي دهد. به عنوان مثال، کافي است به اصل هشتم از منشور 32 ماده اي باروخ اسپينوزا (1677-1632 ميلادي)، يکي از قديسان اخلاقي غرب بنگريم، که از قضا نام آن را «شرط زندگي بافضيلت» نهاده است. وي مي گويد؛ «ما مختاريم هرچيزي را در طبيعت بد مي شماريم، يا مانعي براي بقاي خود و تنعم از يک زندگي عقلاني مي دانيم، به هر طريقي که در نظر ما موثرتر است، از خود دور سازيم و محققاً هر کس به موجب عالي ترين حق طبيعت، مجاز است به کاري دست زند که آن را به نفع خود مي داند.» متاسفانه رواج چنين پندارهاي باطلي در طول سه سده گذشته راه را بر گستاخي بشر در چپاول روزافزون سرمايه هاي طبيعي هموار کرد، پندارهايي که هنوز بسيار زود است تا از ريشه کني آنها سخن رانده شود. مثلاً مک هارگ در کتاب خويش (بشر و محيط زيست) که به سال 1983 منتشر کرد، مي گويد؛ «بشر مقدس است و بر همه چيز سلطه دارد. در واقع خدا نيز در تصور انسان، ساخته شده است… انسان وحدت با طبيعت را آرزو نمي کند، بلکه خواهان پيروزي بر آن است… جهان نيز تنها از تبادل افکار و عقايد انسان ها با يکديگر يا انسان ها با خدا تشکيل مي شود و طبيعت تنها پرده تزييني سستي است که پشت صحنه نمايش بشر قرار دارد.» (ماتلاک، 1989) در ارتباط با برداشت نادرست از فرامين آسماني، آرنولد توين بي، فيلسوف و مورخ بزرگ انگليسي قرن بيستم، مي گويد؛ «اديان توحيدي بشر را بيش از حد خود عزيز ساخته اند. از اين رهگذر که به او تعليم داده اند خداوند جهان را براي تو آفريده، همه چيز از آن توست، تمامي کوه ها، درياها و صحراها براي زندگي بهتر آدمي آفريده شده و در اختيار اوست. هرچه مي خواهد مي تواند انجام دهد، اين طرز تفکر او را به بهره گيري بي رويه رهنمون کرد.»
     بر چنين بنيادي از واقعيت ها و دريافت هاي تلخ است که ناگزيريم بپذيريم؛ هنوز هم به رغم ورود به هزاره سوم و به دوش کشيدن تجربياتي گرانبها از بايدها و نبايدهاي يک زندگي پايدار، سالم و بانشاط، بسياري از نخبگان بر يک نقطه ضعف آشکار آدمي اتفاق نظر دارند؛ نقطه ضعفي که به قول پر زدکوئيار دبيرکل اسبق سازمان ملل متحد، مي توان آن را چنين توصيف کرد؛ «در حالي که مي دانيم چگونه مي توان از چرم، کفش ساخت و از نيروي آب يا باد، کارمايه گرفت و چگونه مي توان اعماق فضا را شکافت و از کارمايه هاي خطرناک و مهيب فلزاتي سنگين در اعماق اقيانوس ها بهره برد، اما هنوز نمي دانيم که چگونه بايد خدمات اجتماعي، غذاي کافي و پاره اي از روابط نهادي را دقيقاً به زندگي مشترک درازمدت، سالم، بارآور، خلاق و رضايت بخش مبدل کرد.»
     مفهوم ساده سخن دبيرکل اسبق سازمان ملل متحد را شايد بتوان اين گونه تعبير کرد؛ نوع بشر در رقابتي عجيب براي تخريب طبيعت، پيوسته و شتابان در حال سبقت گرفتن از همسايه خويش است، اما به درستي نمي داند که حتي چگونه بايد از آن همه تلاش، رقابت و شتاب براي آرامش و رفاه واقعي خودش استفاده کند، چه رسد به اينکه انتظار آينده نگري و حرمت نهادن به ديگر زيستمندان عالم و رعايت آموزه هاي مبتني بر زيست پايدار را از او داشته باشيم.
     فرازناي کلام آن که هرچند افزايش شمار انسان ها، به خودي خود عاملي تهديدکننده و تحديدکننده براي پايداري زيست و برخورداري از کمينه فضاي مورد نياز زندگي محسوب مي شود، اما آنچه که به نظر مي رسد، به مراتب خطري بيشتر، آني تر و بزرگ تر از افزايش شمار فيزيکي انسان ها براي پايداري حيات در کره خاک دارد، همانا روح آزمندي و نابخردي حاکم بر مديريت سرزمين و نگاه طلبکارانه و سلوک سلطه جويانه و منفعت طلبانه افراطي بشر به مواهب طبيعي باشد. شاهد اين مدعا را مي توان در کشورهايي نظير ايران بيشتر از هر کشور ديگري لمس و مشاهده کرد؛ کشوري که سرانه شمار جمعيت آن در واحد سطح از سه چهارم کشورهاي جهان کمتر است و منابع در اختيار آن هم از سه چهارم کشورهاي جهان بيشتر است، اما در بسياري از شاخص هاي معرف پايداري سرزمين، در شمار يک چهارم پايين جدول مربوطه قرار دارد، مرگ شتابان پارک هاي ملي کشور در خجير، سرخه حصار، گلستان، نايبند، عقب نشيني تالاب ها به سوي نقطه صفر، فزوني نرخ جابه جايي خاک تا آستانه پنج ميليارد تن در سال، در خطر انقراض قرار گرفتن بيش از دوهزار گونه گياهي و جانوري ارزشمند ايران زمين، تراز منفي بيش از شش ميليارد متر مکعب در سال براي سفره هاي آب زيرزميني کشور و فرونشست هاي پيامد آن و ده ها و ده ها مورد نظير آن نشان مي دهد که مديريت حال حاضر اعمال شده بر سرزمين، مي تواند به مراتب عقوبتي خطرناک تر و ماناتر از افزايش شمار ايرانيان به همراه داشته باشد.

(اين مقاله امروز – 4 مردادماه 86 – همزمان در روزنامه شرق نيز منتشر شده است)