لابد شنيدهايد يا شايد هم ديدهايد كه اخيراً به جاي واژهي مأنوس و غمبار «گورستان» يا «قبرستان» از واژه دلپذير و مشكوك «آرامستان» استفاده ميكنند.
البته زياد هم بيراه نيست؛ استفاده از كلمه آرامستان را ميگويم! به هر حال بعد از چند ده سال دويدن و دولا راست شدن و به اوج هيجان آمدن و … آنجا جايي است كه ميتوان بند كفش را به انگشتهاي نرم فراغت گشود و براي هميشه آرام گرفت.
امّا كاش ميشد جايي هم باشد كه وقتي آدمها هنوز ساكن زندهي كره زمين هستند، بتوانند اندكي آرام گيرند و آرامستان را در زنده بودنشان درك كنند.
به همين خاطر، از خوانندگان عزيز اين سطور ميخواهم تا ظرف امروز و فردا … حتماً سري به جادهي كرج / چالوس بزنند تا با ديدن تصاوير هوشربايي كه مادر طبيعت در هنگامهي پادشاه بيبديل فصلها آفريده است؛ اندكي از عطر دلانگيز اين آرامستان ناهمتا استشمام كرده و خود را در برابر هجمهي دود و بوق و سيمان رويينتن سازند.
پس اين شما و اين هم حماسهي بيبديل رنگها در ضيافت روحنواز و خيس پادشاه فصلها … (البته من به ضيافت نرفته بودم؛ رفته بودم تا به سهم خود ضيافت ساز باشم!)
از اين آرامستان هم آرامستان تر سراغ داريد؟
مارپيچ هاي خاطره انگيزي كه حالا مي تواند خاطره انگيزتر هم باشد! نه؟
دهكده فرونرفته در آب واريان!
پل سيراچال