اینجا سیستان است؛ روزگاری انبار غلهاش مینامیدند و در شورمستیهای هامون پرنعمتش بسیاری از مردمان به همراه میلیونها قطعه پرنده و چرنده پامیکوبیدند و شادی میافروختند و زندگی را جشن میگرفتند …
امروز اما هامون با سیستان قهر کرده! همسایهی شرقی هم دیگر مثل اونوقتها شیر آب هیرمند را به سوی سیستان رها نمیسازد … نتیجه این شده که میبینید: کوه خواجه، برهنهتر از همیشه و مردمانی که محرومیت و فقر را از نو معنی میکنند … نمیکنند؟
با این وجود، وقتی این زن و مرد سیستانی را میبینم که چگونه میکوشند تا از آنچه برایشان هنوز باقیمانده، رهتوشهای برای بقا بیافرینند، دلم گرم میشود …
آنها دارند برگهای شور درختچهای شورپسند و بیابانی به نام گز (Tamarix) را خشک کرده و میشورند تا نمکش کم شده و بتوانند آن را به عنوان علوفهی جایگزین به دامهایی دهند که روزگارشان از صاحبانشان اگر بدتر نباشد، بهتر هم نیست!
میدانم! شاید بپرسید که خب چه کار کنیم؟
میفهمم … دنبال چه کار کردن نیستم؛ فقط دلواپس بیاحساسی مردمان در مواجهه با چنین تصاویری هستم!
به قول ریچارد باخ در یادداشتهای مرد فرزانه:
عیبی ندارد عادی رفتار کنی
به این شرط که عادی احساس نکنی!
و من دوست ندارم که شما هرگز عادی احساس کنید.
همین.
مؤخره:
داشتم گزارش محمّد فیاض عزیز – رییس بخش تحقیقات مرتع – را به نماینده مردم زابل گوش میدادم که با این دو تصویر روبرو شدم … ممنون از فیاض عزیز که فیض دیدن این تصاویر را با خوانندکان دریادل کلبهی مجازی درویش به اشتراک نهاد.
بیشتر بدانید!