دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش اشک ریخت!
و من قول میدهم در همین جا و در حضور دوستان عزیز اتاق آبیام که هرگز این معلم مهربان را فراموش نکنم و همیشه به یادش باشم.
خداوند برای همهی کودکان این سرزمین، آموزگارانی مثل خانم باطبی عطا فرماید.
آمین
مرسي رحيم جون. راستي خوش به حالت كه هر روز اين عشخه من از اون عشق من (شما بخون خان مهندس از نيايش) براتون تعريف ميكنه. خوش به حالتونتر كه هر روز ميبينيدش!
دلم براش تنگوليده بدجوريا!
این اینجوری نبودا مهندس جان اینجوری شده!
از لیدر جنبش بپرسین؟!ما سالی دوبار صدای اینو میشنیدیم!
عید و تولدش!
داداش وبگرد ميخواي خودم بهش بگم؟ هان؟
به موهاي من گفتي سيم ظرفشويي؟!
الان وحشي شده اينجوري شده، از بيعمويي!
آره خیلی خوش به حالمونه آنیموس خانم
خانوم مهندس خیلی ماهن
من گفتم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!111
من؟
پارسا بود آبجی!
ميدونم.
جملهي اول با شما بودم، جملهي دوم با پارساي رحيم!
خانوم مهندس يه دونه باشه.
من هم از معلمانم حداقل یک یادداشت دارم…از کلاس اول تا حالا …!!!
تو چی ؟دفعه ی اولته؟اگر دفعه ی اولته که مونده تا به من برسی…پس ژیگولی…!…!…اگه نیست نیمه حرفه ای هستی…گزینه ی یک یا دو؟
به نیلوفر: نه! دفعه ی اولم نیست و می دانم که آخرینش هم نخواهد بود!
به آنیموس: شرمنده! من از طرف پارسا از شما عذرمی خواهم!!
به وبگرد: دوستت دارم رفیق نادیده …
به پارسا: شیطنت های این روزهایت را که با کامنتهای آن روزهایت مقایسه می کنم، بیشتر درمی یابم که این اتاق آبی دوست داشتنی من تا چه اندازه می تواند کاری کند که همه، بی مهابای ملاحظات مرسوم، کفش ها را بکنند و به دنبال فصول از سر گلها بپرند. امیدوارم کم خارترین گل دنیا را صید کنی رفیق من.
به لیدر جنبش: می بینم که شمشیر دموکلس را در ساحل به اهتزاز درآورده ای!
به سروی: حقا که شرف نداری! داری؟
به مونترا: شرمنده بابت تاخیر در انتشار گزارش جادویی!
به فاطمه: زنان در طول تاریخ جنگها را شروع می کنند و مردان ادامه می دهند! (برنارد شاو)
در ضمن عمو محسن سخت درگیر تدارک دومین سفر جهتی ها به کردستان و کرمانشاه است. کالیراد هم در تپه 2000 گیر کرده!
درود …
در ضمن من از دوستان عزیزم : آنیموس، کماندار، پارسا و فاطمه در حیرتم که چرا هنوز پاسخ پرسشم را در دل نوشته هایم نداده اند؟!
به شقایق نازنینم :
شقایق جان …
مطمئنم که تو برای بچه هات ، بهترین مامان دنیا هستی ،
همون طور که ایمان دارم ،
که من ،
برای بچه هام ،
بهترین مامان دنیا خواهم بود …
راستش … من بچه هام رو طوری بزرگ می کنم که هیچ وقت فکر نکنن که حرف من وحی منزل هستن …
من بچه هام رو طوری بزرگ می کنم که باور کنن ، من هم یک انسانم با توانایی ها و ضعف های مخصوص به خودم و با وجد همون توانایی ها و ضعف هام ، با همه ی همه ی وجودم دوستشون دارم
من بچه هام رو طوری بزرگ می کنم که فکر نکنن مامان ها هیچ وقت اشتباه نمی کنن …
می خوام باور کنن که مامان ها هم مثل همه ی آدم های دیگه حق اشتباه کردن دارن ، حق دارن بعضی وقت ها بزنن جاده خاکی ، که مامان ها هم آدمن و آدم ها گاهی خیلی خیلی ناغافلکی دچار ناغافلکی ها می شن …
بچه هامو طوری بزرگ می کنم که باور کنن :
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش کرد او نیکویی
تو داد و دهش کن ، فریدون تویی
نه …
من هیچ وقت نمیذارم بچه هام فکر کنن حرف های من وحی منزله
این همون کاریه که مامان ها نسل قبل و قبل تر کردنن و نتیجه اش شد نسل من که گاهی عدم اعتماد به نفس های نهانی خودش رو از پس ِ کلمات به اصطلاح سرشار از غرور و افتخارش نشون می ده!نمی ده!!؟
من می خوام بچه هام باور کنن که …
حرف هیچ مامانی تو دنیا ، وحی منزل نیست و اونا – بچه ها – خودشون باید به دنبال راستی ها برن و در این راه من به عنوان یه مامان خوب ازشون حمایت می کنم … همیشه … همیشه … همیشه …
من می خوام بچه هام بدونن کلمات هویت دارن … اما …
“ما” هستیم که با رفتارمون و نیتمون به کلمات هویت می دیم
و اگه غیر از این باشه … آخ که اگه غیر از این باشه بچه هام واقعا از این دنیا نا امید می شن
می دونی چرا شقایق جان؟
چون اونوقت بچه هام به اطرافشون نگاه می کنن و میگن :
” وااااااااااااااااای عدالت چه چیز بدیه …
صداقت چقدر نفرت انگیزه …
عشق چقدر زشته … ”
چون همه ی این کلمات هویتشون رو در طول تاریخ از دست دادن ، دستمالی شدن ، بی رنگ شدن
اما اگه بچه هام مفهوم صداقت ، عدالت و عشق رو خودشون پیدا کنن و اگه با همه ی وجودشون بهش ایمان بیارن ، اونوقت به دانائی می رسن و اونوقت به بهشت می رسن و اونوقت همه ی روزگارشون بهشت می شه … اونوقت هیچ رفیق نیمه راهی نمی تونه آزارشون بده چون بچه هام یاد گرفتن که به “خود”شون احترام بذارن و “خود”شون رو دوست داشته باشن …
چون بچه هام از مامانی که حرف هاش وحی منزله نمی ترسن…
چون بچه هام شهامت تجربه کردن رو دارن ،
چون از اشتباه کردن نمی ترسن ،
چون از ترس “اشتباه کردن ” ، تجربه های نو رو پس نمی زنن …
شریعتی عزیز میگه :
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید ، شاید هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن
شقایق جان ،
می خوام بچه هام رو طوری بزرگ کنم که کوری رو بخاطر آرمش تحمل نکنن
من می خوام بچه هام مفهوم گل ، درخت ، خورشید ، مادر ، پدر ، عشق ، عدالت ، صداقت ، خدا ، رنگ ، نور ، بهار ، آزادی و زندگی رو خودشون بفهمن
می خوام هویت این کلمات رو خودشون تعیین کنن ،
و … من هم حمایتشون می کنم … همیشه … همیشه … همیشه
من ایمنا دارم که بچه هام ،
بهترین ، شادترین ، زیباترین ، سرزنده ترین ، قوی ترین و عاشق ترین بچه های دنیا خواهند شد
همون طور که ایمان دارم بچه های تو ، هستن
شقایق جان ،
من با همه ی عشق مادرانه ام ،
با همه ی احساس ظریف مادرانه ام ،
با همه ی وجودم ،
با همه ی همه ی وجودم ،
تو چشمهای نازشون نگاه می کنم و با مادرانه ترین صدای دنیا بهشون می گم ” ذلیل مرده ”
نه … اصلا بهشون می گم ” تو ذلیل مرده ترین ، ذلیل مرده ی دنیای منی ” …
اینطوری بهتره
و … ایمان دارم … شقایق … ایمان دارم …
که بچه هام منظورم رو می فهمن …
به شقایق :
یادم رفت که بگم …
نظرت رو قبول ندارم اما …
با همه ی همه ی وجودم به نظرت احترام میگذارم …
و …
دوستت دارم بانو …
خیلی …
هیچ وقت یادم نمی ره روزی که حالم خیلی بد بود زنگ زدی و وسط هق هق هام گفتی : ” ساحل می خوای بیام؟ ”
می دونستم که نمی تونی بیای … اما اون که گفتی ، اون که اون لحظه گفتی ، شیرین و دلچسب بود … خیلی … خیلی … تا زنده ام فراموشش نمی کنم …
ممنون و …
گفتم که دوستت دارم؟
به شقایق:
آره … 50 درصد شوخی ها جدی هستن …
باااااااااااور کن!
به پارسا:
ذلیل مرده
به وبگرد:
امر دیگه ؟
راستی به شیرین بانو ، سلام برسونید
بگید بیشتر به اینجا سر بزنه
به اروند:
پسرم ، این حرف های بد رو تو استادیوم یاد گرفتی؟
تقدیم به عمو محسن ترین ، عمو محسن ِ دنیای من:
من یک نفر را می شناسم
که کودکی را قورت داده
او شکل یک آدم بزرگ است
اما “خود”ش ، عین تو ساده
او صورتش را قرض کرده
چون صورتش مال خودش نیست
او با خودش هم فرق دارد
انگار هم سال خودش نیست
او توی جیبش گاهی اوقات
شیرینی و گل می گذارد
توی دلش هم تا بخواهی
شعر و خدا و نور دارد
چشمان او لو داده او را
چون چشم هایش شکل تیله است
لبخند هایش خنده دار است
از بس که او بی شیله پیله است
شاید کمی قدش بلند است
یا یک کمی پایش بزرگ است
اما دلش اندازه ی ماست
او ، آرزوهایش بزرگ است
( از کتاب چای با طعم خدا نوشته ی عرفان نظرآهاری )
به اروند:
تو ، ادمین ترین ، ادمین ِ دنیای منی …
مرسییییییییییییییی … یه عالمه
من نمی دانم چرا باید هماره
ماه در تنور و
ستارگان به طواف
و آبادی
در حسرت نان
و مهرورزی در پشت خط قرمز
اسیر باشد و بماند؟!
.
.
.
من نمی دانم، اگر ادمین باشی و به این درد هم نخوری، پس به چه دردی می خوری؟
درود بر سروی عزیز …
اروند عزیز این جمله رو قبلن تر ها خونده بودم…ولی یادم نمونده بود از کیه….حالا چطور شد که این جمله یادت اومد؟
از سروی بپرس!
چشم…..
راستی تو این عکست خیلی شیطون دوست داشتنی ای شدی پسر…
مطمئنم پدر سر هر کی بتونه کلاه بذاره ….سر تو پسر نازنین عمرا نمی تونه کلاه بذاره…
پاسخ:
من هم مطمئن هستم!
منتها تذکر پدر را هم جدی بگیر و پاسخ پرسشش را بنویس!
شرمنده چرا!؟ خب لابد سرتون شلوغه ديگه. حالا باز مرسي از اين شونصدتا كامنتي كه اين چند روزه گذاشتم لااقل اين يه دونه رو جواب داديد.
يادمه يه بار به سروي گفتم: “خوش به حال “تو”ي تو” و حالا مي خوام بگم: “سروي جان، بچه نمي خواي!؟ من حاضرم يه مامان ديگه هم – البته به جز اون دوتا(!)- داشته باشم ها!”
عمو محسن هم سفر خووووووبي داشته باشند…
مونترا جون شما هم اذر ماهی هستید؟….چه خوب ، بالاخره وسط این همه بهمنی من یه دوست اذرماهی پیدا کردم… دیگه تهنا نیستم.
به خاطر علاقهم از بچگي به شاهنامه، اون پست رو بيش از يكبار خوندم ولي اينكه چرا اون پرسش رو نديدم براي خودمم عجيبه!
من جواب دادم اونجا، منتظرم جواب درست رو بدونم هر چند كه تا حدودي توي پاسخها، بعد از ارسال كامنتهام، به جوابهاي جالبي رسيدم.
ساحل عزیزم
خودت می دونی که برای من خیلی عزیزی…
و دیروز هم بهت گفتم این که
با کسی “هم عقیده” و گاهی “هم سلیقه” نباشیم ؛
معنیش این نیست که دوستش نداشته باشیم ؛ که داریم!
در مورد این که مادران و پدران نباید فکر کنند یا کاری کنند که
کودکانشون اون ها را فرشته وحی و حرفشون را وحی منزل بدونن ؛
شکی نیست ؛
یعنی اصلا بدیهیه که نباید !
توضیح و شعار و حل مساله هم نمی خواد .
ولی مساله اینجاست که این اتفاق “خواهی نخواهی” می افته !
و پدران و مادران , خدا و پیامبر دنیای کوچک فرزندانشان هستند.
امیدوارم!
البته تنها امیدورام که منظور ِ حرفت را تمام و کمال بفهمند
و
ده دوازده سال ِ دیگر اون “چهار تا” عزیزم نیایند
تعبیر ِ صمیمت آمیخته به کلمات نازیبای مادرشان را از خاله شقایقشان بپرسند… .
بگذریم….
من نه دل ِ تعریف کردن خاطره ای را دارم که مرا به این نوع طرز ِ فکر سوق داده ؛
نه دل ِ آزردن تو را… .
اوامر اجرا شد استاد
عاشقتونم به مولا
پاسخ:
مخلصیم کماندار عزیز …
ها ها ها !حسودی هم داره شقایق!فقط به من گفتن به شما که نگفتن!
حسودي به چي؟ بگيد منم قابليت بالايي در حسودي دارمها!
D:
نكنه جريان ديده و ناديده و دوست داشتن و ايناس؟
حسودی به این که فقط به من گفتن دوستت دارم!!!
تاااااااااااااااااااااااااااااااااااازشم!فقط به من پاسخ دادن!
خانوم مهندس داریییییییییم که داششششششته باشیم!
برخي افراد اگر دست از پا خطا كنند انشاا… توفيق باشد با همين انگشتهاي ظريفم خفهشان ميكنم…
(اين جمله را در كمال لطافت روحي و سلامت عقلي نوشتم)
و البته بعيد ميدونم دوز حسادت من كم شدني باشه، البته در بخش احساس مالكيت و دوست داشتن و نه در هيچ بحث ديگهاي…
حسادت خوب نیس آنیموس جان
اصن در مورد خود من باعث میشه بیشتر تحریک بشم تا اون کاری که گرل فرندم بهش حسودی میکنه رو بکنم!!!
پیام شفاف و رسا بود و ایمان دارم که از سوی “شیرین” دریافت شد! نشد؟
الانم میبینی خانوم مهندس حسودیش شده؟!من کشتمش از اون موقع بس که پزززززززززز دادبهش!
که مهندس جانم فقط به خودم گفته!
اونم خودشو زده به کار!که یعنی اصلا من نمی شنوم!
از یه خانواده؟شاید منم از یه همسر نادیده دیگه باشم!!!؟