زمستان رفته‌ای … نوروزه حالا!

سه روزه رفته‌ای
سی روزه حالا
زمستان رفته‌ای
نوروزه حالا …
خودت گفتی سر وعده می‌آیم
شماره کن ببین چند روزه حالا …

    خطابم با توست … با تو که همه‌ی موجودیت و همه‌ی هویت و همه‌ی هستی‌ام را شکل داده‌ای … با تو که اگر نبودی، امروز نبودم یا نمی‌توانستم اینگونه با تو سخن بگویم …

    ایران من!
   دوستت دارم و می‌دانم که نتوانسته‌ام برای مصون ماندن تو از تخریب و ناپایداری کار چندانی انجام دهم … آیا شرمساری من می‌تواند اندکی از آلام تو کم کند؟!
   می‌دانم که رودخانه‌هایت یکی پس از دیگری در حال خشکیدن است و آنها که هنوز خشک نشده‌اند، از فرط آلودگی و تعفن دیگر نمی‌توانند پذیرای هیچ جانداری باشند …
   می‌دانم که آیه‌های وقارت – درختان کهنسالت – را به جرم مقدس بودن و به بهانه‌ی خرافه زدایی ایستاده اعدام می‌کنند …
    می‌دانم که تالاب‌های زیبا و روح‌نوازت به تلی از نمک و شن بدل گشته و می‌شوند …
   می‌دانم که شهر افسانه‌ای لوتت را با میدان کارزار اشتباه گرفته و به خمپاره و آرپی جی هفت بسته‌اند …
   می‌دانم که روزانه شمار بیشتری از گونه‌های گیاهی و جانوری‌ات در سیاهه‌ی سرخ موجودات در خطر انقراض جای می‌گیرند …
   می‌دانم که خلیج فارست دیگر نیلگون نیست و کشند قرمز، نفسش را بند آورده است …
   می‌دانم که مرجان‌های پری‌پیکرت در سواحل کیش از همیشه پژمان‌ترند …
   می‌دانم که رویشگاه‌های جنگلی‌ات را در بلوچستان به بهانه‌ی اشتغال‌زایی برای زنان معدوم می‌سازند …
   می‌دانم که درختان شناورت (مانگرو) را در نایبند مسموم ساخته‌اند …
   می‌دانم که هیچگاه تصور نمی‌کردی روزی دریاچه ارومیه به چنین حالی بیافتد …
   می‌دانم که زنده رودت – در سکوت و خموشی و بی‌تفاوتی ما – به مرده رود بدل شده است …
   می‌دانم که ساحل پرآب‌ترین رودت را با بیابان اشتباه گرفتند …
   می‌دانم که بسیاری از لاک‌پشت‌های قشم راه خود را گم کرده‌اند و بسیاری از لاک‌پشت‌های پریشان در پریشان‌حالی از جهنمی که برایشان ساخته‌ایم رها شدند و به آسمان‌ها پرکشیدند …
   می‌دانم که چندسالی است نتوانستی میزبان خوبی برای میلیون‌ها پرنده‌ی مهاجری باشی که هزاران سال است به میزبانی تو افتخار می‌کردند و از سیبری به سوی تو بال می‌گشودند …
   و می‌دانم که از این همه غفلت، از این همه بی‌مهری و از این همه نابخردی دلت به درد آمده است …

    حق داری ایران من!
   اما به همین ساعات مقدس و به همین لحظه‌های ناب قسمت می‌دهم که از گناهان ما درگذری … به همین ارزشمندترین و دیرینه‌ترین روز ایرانیان، نوروز باستانی از تو می‌خواهم تا یکبار دیگر نوشخند مهرآمیزت را به ما نشان دهی … زنده‌رودت را به خروشانی … کاکل سپید دماوند را به درخشانی … نیلی آب‌های خلیج فارس را به او بازگردانی و پرندگان مهاجر را در خود بپذیری …

باور کن نوروزه حالا …
خودت گفتی سر وعده می‌آیی
شماره کن ببین
چند روزه حالا …

نوروز - دیرینه ترین شادمانه ایرانی - مبارک ...

    در واپسین لحظه‌های سال کهنه، برای ایران و ایرانی و برای زمین و زمینیان … بهترین‌ها را آرزو دارم و امیدوارم که سال آینده شاهد جلوس آن کاندیدایی بر کرسی ریاست جمهوری ایران عزیز باشیم که در عمل و با برنامه‌هایش نشان دهد که می‌خواهد سرسبزی و شکوفایی و نشاط از دست رفته‌ی طبیعت این کهن بوم و بر مقدس را به او بازگرداند.

نوروز 1388 گوارای وجود …

2 فکر می‌کنند “زمستان رفته‌ای … نوروزه حالا!

  1. مجتبي

    محمد عزيز
    ايران خود ماييم اگر راز پايداريمان از پس سده ها را باز شناسيم باز هم پايدار خواهيم ماند. ما از معدود كشورهاي مسلمانيم كه پس از پذيرش اسلام فرهنگ و زبان خودمان را زنده نگه داشتيم و به قوم مهاجم فرهنگ و علم آموختيم.
    ايران تا فرزندانش را دارد خواهد ماند.
    سال و روز نو مبارك

    پاسخ:
    زنده باشی مجتبی جان. امیدوارم نوروز در بروکسل زیاد غم انگیز و سرد نباشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تائید دیدگاه فعال است. دیدگاه شما ممکن است کمی طول بکشد تا ظاهر شود.