شاهنامه فردوسی، بیشک یکی از گنجینههای ادب و اخلاق ایران و ایرانی است که محتوای ممتازش نشان از فرهنگی والا در نزد ایرانیانی دارد که بیش از هزار سال پیش در این سرزمین زیست میکردند. حکیم توس در این اثر جاودانش، هر جا که فرصت کرده، ایرانیان را به پاسداری از مواهب طبیعی و مهربانی با گیاهان و جانوران فراخوانده است. آنجا که در فرازی ماندگار از داستان فریدون، میگوید:
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
مانیفست متفاوت یک انسان فرهیختهی ایرانی را آشکارا میتوان از فحوای همین یک بیت دریافت؛ بیتی که همان پیامی را انتقال میدهد که نخبگان جهان در حوزه محیط زیست امروز به آن رسیده و با عنوان اصل بیودموکراسی (زیستسالاری) از آن یاد میکنند. مطابق آموزهی نهفته در این اصل، همهی اشکال حیات، حرمت داشته و باید از حق زندگی و امنیت روانی درخور برخوردار باشند.
و یک ایرانی پیشرو، ده قرن قبل از دانشمندان و حکیمان امروز جهان، به زیبایی، همان اصل را در داستان فریدون به مخاطبانش زنهار داده است. اما ماجرای حرمت زیستمندان در شاهنامه، به همین یک بیت ختم نمیشود. به عنوان مثال در داستان فرود (پسر سیاوش)، به ماجرایی اشاره میکند که آشکارا فرهنگ شکار و شکارگری را آن هم در زمان حاکمیت و اصالت مطلق شکار در جامعهی آن روز، به چالش میگیرد؛ داستانی که آتوسا صالحی در جلد چهارم از قصههای شاهنامه به زبانی ساده چنین شرحش میدهد: «فرود (پسر سیاوش) از لابه لای شاخهها، شاهینی را میبیند که چون تیر از دل آسمان میگذرد، پس فرود، در چشم بر هم زدنی، کمان میکشد و شاهین را با تیری سرخ در دلش به زمین میدوزد. پیش میرود و بر پرهای نرم پرنده دست میکشد و میگوید: پرهایش هنوز گرمای زندگی را در خود دارد. چرا تیر انداختم؟ شاهین را برای چه میخواستم؟ آیا پرواز بلند او در آسمان زیباتر نبود تا لاشهاش این چنین پست بر زمین؟»
و این همان شاهنامهای است که هنوز هم اغلب هموطنان عزیز زاگرس نشینم، به ویژه در کهکیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری در مناسبتها و اعیاد خود میخوانند و نام فرزندان و قلل کوههای خود از نام قهرمانانش، برمیگزینند.
در چنین شرایطی، شوربختانه از اداره کل سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان چهارمحال و بختیاری خبر میرسد که “شکار” به عنوان یک میراث معنوی در سیاههی آثار ملی کشور ثبت شده است؛ آن هم بدون آن که حتا مسئولین اداره کل محیط زیست استان از چنین ابتکار حیرتانگیزی آگاه باشند ! چرا؟
به راستی آیا دیدن خرامیدن هوشربای یوزها، بازیگوشی مرالها یا شنیدن زمزمهی آشنای جویبارها، نوای دلانگیز قناریها، تماشای جبروت اهورایی تالابها، کلوتها و پرواز بلند شاهینها و … زیباتر و آرامشبخشتر نیست از آنچه که امروز به بهانهی توسعهی ناپایدار و ترویج فرهنگ شکار و شکارگری بر سر سرزمین مادریمان آورده و میآوریم؟
و آیا از بین آن همه میراث معنوی ارزشمند که هنوز در نوبت ثبت ملّی و جهانی قرار دارد، باید با بدسلیقگی تمام، شکار را بینوبت به ابتدای صف هدایت کنیم تا بلکه این اندک علفخواران باقیمانده را هم با شتابی بیشتر به مسلخ روانه سازیم؟
امید است سازمان حفاظت محیط زیست کشور و تشکلهای مردمنهاد در این حوزه، ضمن اعتراض به ثبت چنین ضد ارزشی، بکوشند تا گزینههایی شریفتر و فاخرتر را جایگزین سازند.
متاسفانه ما کارمان به جایی رسیده است که دیگر خیلی دیر پند می گیریم، از متون ادبی مان فقط در حد اینکه گهگاهی اسمشان را بیاوریم و افتخار کنیم، استفاده میکنیم. خودِ من بعلت تجربه ای که در زندگی عشایری داشتیم گهگاهی به شکار می رفتم و متاسفانه هیچوقت به کار اشتباه خودم فکر نمیکردم. اگرچه من در فصل شکار کبک(شهریور ماه) به شکار میرفتم اما گذر روزگار و علاقه ای که به شعر داشتم سبب شد که احساساتم بیش از پیش نمود پیدا کند و الان تقریبا 5-6 سالی هست که حتی یکبار هم به شکار نرفته ام.باور کنید دوستان مشاهده راه رفتن یک کبک، پرواز یک کبوتر و..آنقدر برای من زیبا شده(اگرچه بخودی خود زیبا هست) که بقول سهراب راضی به پریدن مگسی از سرانگشت طبیعت نیستم.
پوزش میخواهم بابت زیاده گویی، گفتم که شاید بیان این تجربه برای خوانندگان این مطلب مفید واقع شود.
درود بر امیر عزیز …
امیدوارم دیگر شکارچیان ایرانی هم راه شما را رفته و دریابند که ریختن خون یک حیوان به بهانه ورزش و تفریح و …، عملی غیراخلاقی است.
عشق به پرندگان وجیوانات را باید یاد گرفت .زمان شکار شاهان .وزورگیران به پایان رسیده .فروش اسلحه وممنوعیت شکار باید ممنوع ویا ترویج یابد. یقیننا انسان هاییکه حیواناترا دوست دارند به آدمیان هم ظلم نمی کنند. درود بسیار بر شما استادگران قدرجناب آقای محمد درویش
درود بر شما مریم کمالی عزیز و سپاس از همراهی و حمایت تان.