امروز در پلنگچال، یاد کمالالدین ناصری عزیز افتادم و آن شعر دلربایش …
این درخت چنار سوخته را که دیدم، یاد برادرم درخت افتادم …
یادتان هست کوروش بزرگ چه گفته بود؟
گفتم هر او که درختی بکارد
به دانایی پروردگار خواهد رسید
به درگاه دریا و آرامش آسمان خواهد رسید
اما امروز در پلنگچال، یادگاری امیر و فرشاد را بر روی این چنار سوخته دیدم و دلم گرفت …
انگار آن کارتونیست دردمند و سبزاندیش، برای همین، چنین اثری را خلق کرده بود!
با این وجود، چیزی که امید را در دلم زنده نگه میداشت و میدارد، این است که آن چنار سوخته جان، هنوز هم داشت در برابر مرگ و نیستی، سرود سبزینگی و زندگی سرمیداد و تماشاگرانش را به مهرورزی و استقامتی مضاعف دعوت میکرد! نمیکرد؟
کافی است دوباره نگاهش کنید تا دریابید که چگونه به مرگ دهنکجی میکند …
.
.
و اما بعد …
شور پلنگچال در دلتهرانیها هنوز زنده است؛ نگاه کنید که چگونه هنوز تهرانیهای سحرخیز، کوهستانهای خود را دوست دارند و آنها را رها نمیکنند … دکتر درویشصفت – استاد سالهای دورم را – نیز پس از مدتها آنبالاها دیدم، موسی غنیپور را هم و خیلیهای دیگر را …
کاش مثل این دیوار سبز، بشود، صفای آن بالادستها را در خود بلعید و تا اون پاییندستهای دودزده و خاموش امتداد داد …
بچهها!
برادرتان درخت را فراموش نکنید و تا میتوانید حرمت نهید.
ممنون از امیر عزیز که امروز هم همراهیام کرد …
جناب درویش خسته نباشید
درویش خان این روحیه شما منو که دیوانه کرده
تنها هومان خان می فهمه که الان من جه می گویم
چه بگویم درویش خان…چه بگویم….پاشو..پاشو …کلید ویلای جناب سررشته داری را بگیر مرد و مردونه بیا شمال
پاسخ:
دیر گفتی! مرغ از قفس پرید!
فوق العاده بود مهندس
بسیار لذت بردم از درختی که گویی از لای دیواری قطور به زندگی ادامه می دهد یا درختی که سوخته و به گفته تو همچنان سرود ایستادگی و سبز بودن و زندگی سر داده .
زیباست گفته هایت .
روح لطیف و زیبایی داری قدرش رو بدون استاد
ممنون نیما جان … شرمنده می کنید.
گفتم هر او که درختی بکارد
به دانایی پروردگار خواهد رسید
به درگاه دریا و آرامش آسمان خواهد رسید
امیدوارم با این همه تلاشی که شما داریدامیدوارم این مردم کمی فقط کمی فکر کنند.
برفراز و برقرار باشید.
پاسخ:
آمین … و
ممنون فرشید جان.
اون چنار سوخته با نيمي از آوندهاش اما اون بالاها چه شمايل نكويي از هستي نشون ميده؟
نوشته هاتون آدمو تشويق ميكنه كه هميشه با خودش دوربين داشته باشه و زيباييها رو تو اين زمونه ي نازيبا شكار كنه.
فلورای عزیز:
یادت باشد که هر سفری با یک دوربین زیباتر می شود! نمی شود؟
درود بر محمد عزیز . آقا ما همیشه دوستان تهرانی را به میانکاله دعوت میکنیم خوب شما هم مار رو به این پلنگچالتون دعوت کنید . در نظر داشته باشید یک ضرب المثل محلی هست که میگه دعوت امد و نیامد داره.
مرسی از پستت . خیلی عالیه .خوشحالم از اینکه سرحال میبینم.
http://miankaleh.propicnet.com
درود بر حر عزیز …
چند روز پیش تعریفت را نزد نیما آذری و همسر عزیزش شنیدم. ظاهرن در میانکاله حسابی کولاک کرده ای رفیق قدیمی! نه؟
آره زيباتر ميشود!
صبحها كه ميخوام برم محل كارم از جاده هاي بين شهري و شاليزارهاي كنارش كه رد ميشم گاهي پرنده هاي سفيد كوچك قشنگي ميبينم كه اسمشون رو نميدونم، ديرم ميشه، ولي يه روز صبح بلاخره تصويرشون رو شكار ميكنم.
و من حتمن تصویر شکارهای دیداری ات را اینجا منتشر خواهم کرد تا همه بدانند عبور از کنار شالیزارها برای رسیدن به محل کار تا چه اندازه می تواند روحنواز باشد، هر چند اگر به بهای دیررسیدن تمام شود! نه؟
حق با شماست. حتي اگر به بهاي دير ر سيدن تموم بشه!
مقصد، چیزی نیست جز توهم مسافری در راه مانده! آنهایی دیر می رسند که نمی دانند چگونه و از چه راهی می رسند؟ آنهایی که بدون درنگ می رسند؛ هرگز نمی رسند!
درود …
با آن که دلم برای درخت سوخته ی مقاوم گرفت ،
درد ِ خراش یادگاری ِ زمخت ِ روی تنه درخت را حس کردم
اما
این پست ، عجب حال و هوای کوهستانی محشری داشت!
آخرین عکس عالی بود.
ممنون از لطف همیشگی ات به دل نوشته ها … شقایق عزیز.
چه عنوان دل نشینی! دست مریزاد.
درخت برای من از برادر نداشته ام، می تواند ارزشمندتر باشد … زیرا بی منت تر و داوطلبانه تر به من و ما خدمت می کند …
گاهي براي سکوت مي نويسيم و گاه براي برهم خوردن سکوت
گاه از آرامش دريا، سبزي جنگل، آبي آسمان و …
گاه از کويرنشيني مي نويسيم که مديريت سرزمينش را به نظاره نشسته است
از روستانشيني که توسعه را در کثرت ويلاي شهري ها در روستايش و سرايداري ويلاها مي بيند
زماني از کودکي مي گوئيم که گرسنه است
از باران و زيبايي و لطافتش مي گوئيم
از نسيم مي گوئيم که پيام آور است
از سپيدي که پيام آور روشنايي است و از عشق که ….
در هر مقوله اي بسيار مي دانيم و هيچ نمي دانيم
از روش آموزش و پرورش کودکان سخن ها مي سرائيم و در تربيت يگانه فرزندمان در مانده ايم
از سلامت و بهداشت رساله ها مي نگاريم و در حفظ بهداشت محيط مان ناتوان
از خسرو و شيرن و ليلي و مجنون داستانها خوانده ايم و بيستون ها ديده ايم اما در عشق جوانمان به ليلاهاي رنگي فروريخته و درمانده ايم
درخت و سرسبزي سمبل جريان پر شور زندگي است
و آتش مقدس است در نزد ايرانيان
و توجيه اين برادرکشي
شايد همان برجهايي است که پايه ندارند
بناهايي است که پي ندارند
داستان دلباختگي هاي نمايشي و دوست داشتن هاي ساختگي
داستان ما داستان عشق مترسک است به کلاغ
گويي از ياد برده ايم زماني ميتوان ستبر ايستاد که زير پايت، خاکت پايدار باشد
از ياد برده ايم که درختان و سبزينگي ها خاک را حفظ مي کنند
از ياد برده ايم ميتوان در عاشقانه ها نهالي کاشت به عشق بودن
فراموش کرده ايم بزرگان ديني ما همگي درخت کاشتن را مقدس شمرده اند
“راستي يادت هست که چرا آمده اي
و چرا راه به بالا داري
و چرا دل به طبيعت دادي
راستي يادت هست که شقايق زيباست ”
کاش باور داشتيم مي شود صداي رقص زندگي را لابلاي برگ درختان شنيد و عشق را تجربه کرد
درود بر كاليراد عزيز …
چرا نشود … اگر اينجا هستيم و يكديگر را به جا مي آوريم؛ يعني صداي رقص زندگي قابل شنيدن است! نيست؟
خيلي مرسي درويش گرامي
باران وقتي مي بارد طراوت مي بخشد
و درويش مي نگارد تا طراوت به پا کند
به گمانم رسالت درويش تکاندن است، بيدار کردن
رسالت درويش و درويش ها شستن چشم هاست
درويش مي نگارد چون پيامبر بيداري است
مي نگارد تا زنده باشد و جاري
مي نگارد تا زنده باشي و جريان يابي
تا مسير رود را دريابي
تا دُر يابي
پسر ! من چه درويشي هستم و خودم نمي دونم! مي دونم؟
شرمنده مي كنيد بانو …
آتش گرفتم از تماشای جان سوخته ی برادر رشیدتون … آتش گرفتم …
دلم ریش شد از دیدن اون زخم ناسور بر تن زخمی برادر رنجورتون … دلم ریش شد …
آخی طفلکی برادرانمان ؛ دلم سوخت 🙁
همراهي و غمخواري ات را ارج مي نهم.