نه آن دریا که شعرش جاودانه است
نه آن دریا که لبریز از ترانه است
به چشمانت بگو بسپار ما را
به آن دریا که ناپیدا کرانه است
برخی وقتها، کلام زیادی لازم نیست تا بر زبان آوریم …
الآن، از همون وقتهاست که فکر نکنم نیاز باشه تا برایتان بنویسم که عشق یعنی چه؟ توقف نکردن به چه معناست و درجازدن را چگونه باید نفی کرد …
همهی این پاسخها را این هموطن شکسته پا دارد به من و تو میدهد … او نیز هفتهی گذشته در پلنگچال بود …
و البته این پیرزن هم بود …
دوستشان دارم این آدمها را و به قول مشیری عزیز، فکر میکنم که آنها همان دریایی هستند که کرانهاش ناپیداست …
آفرین!
به خودم فول می دهم که تواناتر باشم…
پاسخ:
یعنی از این هم تواناتر؟ تو هم اکنون هم در اوج هستی مونترای عزیز.
راستي سلام!
سلام بر آذرماهی که آذرماهی نیست! هست؟
اين پست از اون هل هاي اساسي بود كه وقتي آدم درجا مي زنه ، لازم داره . البته من كه دارم مي رم ، چرا هلم مي دين ؟ …. از شوخي بگذريم . اگر از خجالت و شرمندگيش فاكتور بگيريم ، ديدن اين عكسها كلي انگيزه و انرژي مي ده به آدم
آخه نه اين كه پروسه از پيله درآمدن يه خورده طولاني شد، مجبورم يه موقع هايي فشار بيارم و هول تون بدم! شرمنده!!
یادتون نرفته که اون پروانه باید به وقتش و با تلاش خودش از پیله بیاد بیرون ؟ تلاش دیگران براي بيرون آوردن اون ممکنه باعث بشه که دیگه هیچوقت نتونه پرواز کنه .
😉
درسته! منتها همه چيزو نمي شه تو كتابا نوشت!
پيش خودمون باشه! يه موقع هايي ترسوندن و تظاهر به خشونت و نشون دادن جنم مي تونه معجزه كنه! نمي تونه؟
قطعا” مي تونه . اون ماجرا هم تقريبا داره به دمش مي رسه . شايد با همون نشون دادن جنم و كوتاه نيومدن و صد البته سفارش شما به دوست مشتركمون هم بي تاثير نبوده
بسيار خوشحالم …
هميشه خوش خبر باشيد.
در ضمن در هنگام رفتن، حتمن اون خودكار را كادوپيچي شده تقديم جناب اخلاقيان بكنيد!
😉
این عکسا محشر بودن استاد
به به … دوست قديمي!
افتخار داديد تا دل نوشته ها هم آمديد …
يادش به خير قديم نديما اينجا را قرق كرده بودي … يادته؟
من بیام و بخام بازم اینجا قرق خودمه استاد!
حالا به جوونا فرصت میدیم! 😉
ولی شرمنده اونور دست و بالم بستس به اینور نمیرسم کامنت بذارم.وگرنه میخونم میگی نه ؟! امتحان بگیرین!
خدا بگم اين اروند رو چيكار كنه كه دوكون پدرشو تعطيل كرده! نكرده؟
اون پسره باهوش عشق منه مهندس!@
شمایین که اون هس !
و اونه که شما هستین!
(خواستم به هیشکدومتون برنخوره!)
الان اونجاس؟
اما واقعيت را بايد قبول كرد رفيق!
اروند داره دخل منو مي آره …
و البته من خداييش دارم لذت مي برم از شكست خوردن در برابر چنين حريف عزيزي!
اميدوارم تو و شيرين هم روزي اينگونه دخل تان بيايد …
.
.
.
نه ! رفته خونه مادرجوون.
استاد دیدین چه جوابی داده!؟ من جدا تو کف اینم که یه جوری گفت که من گوشی دستم بیاد و بهم بر هم نخوره!@@باهوشه ها!بی…!
پاسخ:
از اين آبان ماهي ها بايد چنين انتظارهايي هم داشت! خداي سياست هستند! نيستند؟
و البته مردترين زنان دنيا …
در ضمن تعطيلات خوش بگذره!
و اين چنين در خاطرم نشست كه:
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي
باشد كه ما نيز مجنون شويم و بي سراپاهمه عشق!
اين پست يه پست كشنده ست براي كسانيكه روزگاري مثل شما فكر ميكردن و باهرشعر اميدواركننده اي تا اوج اوج ميرفتن اما باور كنين همون آقا يا اون خانم مسن گاهي به اين دليل با اون وضع ميزنن بيرون كه اگر بيرون نيان بايد توخلوت خودشون دق كنن و بميرن اينجوري ميزنن بيرون تا بخودشون ثابت كنن نمردن نه اينكه اينقدر روحيه داشته باشن
زندگي گاهي خيلي ناجوانمرده آقاي درويش , اينقدر كه حتي تلخ ترين صحنه هاي زندگيت به اشتباه نقطه اوج پنداشته ميشه
اميدوارم متوجه بشين كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا
يواش تر برو فلورا جان …
او كه در مشاهده يك شاخه رز مي گويد: واي چرا گل ها خار دارند؟
و آن ديگري كه مي گويد: واي چه جالب كه خارها گل دارند!
هر دو مشغول توصيف يك پديده هستند.
چرا ما آن گونه به تفسير پديده ها و مشاهدات خود اقدام نكنيم كه حال مان را خوش تر سازد؟!
اين تلخ بيني ها و تلخ نگري ها – ولو اگر منطقي تر و به واقعيت نزديك تر باشد – چه به ما و نزديكان ما خواهد افزود جز غم و درد و رنج و بدبيني بيشتر؟
آن مرد شكسته پا آمده بود تا پلنگ چال، چون مي خواست واقعيتي را فرياد بزند: اين كه هميشه مي شود به فرمان دل راند و آنجا بود كه دل دوست دارد.
او مي خواست بگويد: مهمترين مانع براي برآورده نشدن آرزوهاي مان، فقط يك چيز مي تواند باشد: اين كه خودمان نخواهيم كه برآورده شود.
همين … و تمام.
با فلورا خیلی مخالفم!@
عالی استاد عالی!
دلايل مخالفتت را هم توضيح بده وبگرد عزيز.
من اولش گفتم که روزگاری خودم همینطور بودم باورکنین بسیار مثبت اندیشتر از آقای درویش! حتی منفی بینی برادرها و پدرو مادرم رو شاید به سخره میگرفتم.قصد اهانت نداشتم قسم میخورم.
اصلا نباید مینوشتم
حواسم نبود با گوشیم فرستادم. معمولا یه جای عمومی اینطور نمینویسم
من خیلی براتون آرزو میکنم که دوباره مثبت نگاه کنین فلورای خوب
من هم آرزو می کنم که فلورا هرگز راست هایی را که غم می پراکنند، باور نکند.
در ضمن ابراز پشیمانی لازم نیست. خوشحالم که همیشه خودت هستی و در پوست کسی دوست نداری فرو روی.
درود.
خیلی وقت ها اسم ” شیرین” را در ادب پارسی شنیده ام اما هیچ وقت به اندازه الان که کامنت های جناب آرش را میخوانم، برایم تداعی گر معنای عشق نبوده است .
میدانید …. الان داشتم فکر میکردم که اصلا شاید این ادبیات پارسی است که ماندگاری نام های “شیرین”، “آرش” و … را وامدار کسانی است که به راستی “عاشق” اند و “کماندار” عشق.
( آرش خان، امیدوارم این کامنت بنده جسارت به حریم خصوصی شما نشده باشد…. اما از آنجایی که آدم این روزها کمتر از این احساس های مثال زدنی می بیند، حیفم آمد که ننویسم)
پاینده باشید
در خصوص این عکس ها دلم میخواهد بگویم :
این بانوی نازنین و مسن، اگر چنین روحیه ای نداشت … شاید اصلا به این اندازه عمر نمیکرد
و این آقای جوان، هم اگر چنین روحیه ای نداشت …. شاید الان اتفاقی خیلی بدتر از شکستگی پا برایش رخ می داد.
پاسخ:
آفرین بر نگاه دریایی مریم بانوی عزیز.
فکر کنم حالا حالاها باید بیام و این عکس ها رو تماشا کنم و انرژی بگیرم…
فکر کنم حالاحالاها ، این عکس ها حرف دارن برای گرفتن و من باید سراپا چشم و گوش باشم برای دیدن و شنیدن زیبایی های این عکس ها ی جادویی …
ممنون رفیق ، بابت عکس ها …
بابت این احساس ناب …
بابت این انرژی های طلایی …
پاسخ:
و ممنون از سروی عزیز که همراهی اش با یادداشتهای کلبه مجازی درویش تبعیض برنمی دارد!
درود بر درویش گرامی
این ها همون رهروانی هستند که همیشه حضور دارند، آهسته و پیوسته می روند، گاهی در مهربانی سایه درختی یا خنکای لب جویی خستگی از تن به در می کنند و دیگر بار پای در راه می گذازند…
و ممنون از سروی عزیز که همراهی اش با یادداشتهای کلبه مجازی درویش تبعیض برنمی دارد!
و من همواره ستایشگر چنین رهروان بی ادعا اما پیش برنده ای هستم.
درود بر شهرزاد گرامی.
درود و من هم دوستشان دارم این آدمها را که همواره زنده اند!
خوشحالم كه دوستشان داريد …
مرسی استاد جان@
مرسی مریم بانوی خوب .خوشم اومد!
درود بر آرش عزيز … قابلي نداشت وبگرد جان.
جناب مهندس درویش
این نوشته و عکس ها یش بسیار قابل تامل بود متشکرم .
شما لطف دارید جناب مهندس نصیری عزیز.
زنده باشید.
🙂
یک آذری بهمنی ماب…
دقيقن!
شايد هم برعكس!
يك بهمني آذري مآب!
نه؟
واکنش تعادلیه، آقا. دوطرفه ست. این با اون یا اون با این خیلی فرق نمی کنه. البته چون موضوع علمیه، به ماجرای زبان شناختیش کار نداریم!
موافقم … موضوع كاملن علميه!