حتا مرگ هم می تواند پدرسوخته باشد! نمی تواند؟

فلسفه‌ی مرگ چیست؟ چرا باید بیاییم که برویم؟ اگر نمی‌آمدیم، چه اتفاقی می‌افتاد؟ کجای این جهان بی در و پیکر کج و معوج‌تر می‌شد اگر نمی‌آمدیم؟
چند هزار سال است که آدم‌ها دارند می‌کوشند تا پاسخ‌هایی قانع کننده برای این پرسش‌های کلیدی بیابند؛ پاسخ‌هایی که باید اعتراف کرد، هرگز نتوانسته‌اند از منظر دانشی که به آن دست یافته‌اند، خویشتن خویش را قانع کنند! توانسته‌اند؟
این که هر از چند گاه پدیده‌ای مانند هشت پای مشهور آکواریوم اوبرهاوزن آلمان می‌تواند اینگونه عالم‌‌تاب شود؛ یکی از مهم‌ترین شناسه‌های تأییدکننده‌ی این مدعاست …
هرچند البته هستند افرادی که به آرامش رسیده و خود را بی‌نیاز از طرح چنین پرسش‌هایی یافته‌اند یا پاسخ‌هایی “دل” ‌پسند برایش آفریده‌اند … منتها نه هر دلی!

یه روزی که زیاد هم دور نیست، سهراب با حیرت پرسیده بود:
چرا مردم نمی‌دانند که در چشمان دم جنبانک امروز
برق آب‌های شط دیروز است؟

به نظرم این می‌تواند کلید ِ در گنج حکیم باشد! نمی‌تواند؟
مرگ‌ها می‌آیند تا زندگی‌ها استمرار یابند … به همین سادگی …
می‌گویید نه؟ دوباره به این مرگ‌های پدرسوخته بنگرید تا دریابید که چرا باید باور کنیم که نه‌تنها مرگ ترسناک نیست، بلکه در ییلاقی‌ترین بخش اندیشه نشیمن دارد …
زیرا فقط این مرگ است که در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید …
مرگی که می‌تواند برای همه‌ی ما همچنان “پدرسوخته” باشد و زندگی‌ساز

153 فکر می‌کنند “حتا مرگ هم می تواند پدرسوخته باشد! نمی تواند؟

  1. نیره

    سالها با اين انديشه زيسته ام كه مرگ دنباله زندگي و جزيي از آن است… راستي اگر مرگ نبود زندگي را قدر مي دانستيم؟! با اين همه شومي مرگ سايه اي سنگين بر زندگي انداخته است… و انسان با درد بودن زندگي مي كند.. دردي كه با فهم مرگ در او شكل مي گيرد و بزرگ مي شود تاآنگاه كه بميرد… “درد جاودانگي”…
    ياد اين شعر هم افتادم:
    شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد / فريبنده زاد و فريبا بميرد…
    اين هم مرگ پدرسوختانه قوي…
    انسان هوشمند البته به استقبال مرگ نمي رود كه زندگي امري مقدس است درنهاد آدمي… بگذرم…

  2. محمد درویش نویسنده

    مرگ، یکی از بازی های زمان و نشانه ی محدودیت ما در ویژگی های جانمایی مان در کهکشان راه شیری است! وگرنه اصلن می شود مرگ را هرگز ندید! نمی شود؟
    کافی است به این تصویر که توسط تلسکوپ سویفت گرفت شده دقت کنید؛ تصویری که ابعادی از جهان را به اندازه‌ی دویست هزار سال نوری در صد هزار سال نوری پوشش داده است … حال فرض کنید که ما در مرکز این تصویر ۲۰۰ هزار ساله قرار داریم؛ در سمت راست ما اجرامی را می‌بینیم که صد هزار سال نوری از ما فاصله دارند، به عبارت دیگر، ۱۰۰ هزار سال پیش از ما می‌زیسته‌اند! و در سمت چپ هم اجرامی وجود دارند که ما صدهزار سال پیش از آنها زندگی کرده‌ایم و در حقیقت از منظر آنها، ما ۱۰۰ هزار سال است که مرده‌ایم! نمرده‌ایم؟
    خُب حالا برایمان بگو آیا گفتگویی که هم اکنون بین محمد درویش و نیره حسینی جاری است، مربوط به دو تا آدم از هزاران سال پیش است یا هزاران سال پس؟!
    .
    .
    و به خندیم به مرگ …

  3. محمد درویش نویسنده

    برای همین است که رامین جهانبگلو می گوید:
    در دنیای امروز، خشونت دیگر فقط وسیله نیست؛ غایت است و انسان وسیله ای برای خشونت.
    شب خوش …

  4. نیره

    درويش گرامي! با اين يادداشتي كه نوشتيد و توضيح اجرام و عمر جهان و … من را ياد سوالاتي كه سالها در زهنم با آنها درگير بودم انداختيد… گاهي فكر مي كردم نكند ما همه انسانها و هر آنچه در جهان هست موجوداتي بسيار اندك و ريز و به اصطلاح خودمان ميكروسكوپي هستيم كه مثلا در زير ناخن انگشت شست پاي يك موجود غول پيكر زندگي مي كنيم و اصلا به حساب نمي آييم!!! سوالات فلسفي كودكي و نو جواني، يادش به خير… لحظه اي كه من يادداشت نوشته ام و لحظه اي كه شما پاسخ داده ايد زير هزاران لحظه فرو نشسته است.. به راستي ما كجاي زمانيم… آري بياييد با هم به مرگ قهقهه بزنيم… زندگي را و شايد خيال زندگي را پاس بداريم…هر آن به “گذشته” مي پيوندد و آن “بعدي” هم نيست.. پس “حال” كجاست؟ واقعيت كدام است… مرگ چيست؟ زندگي…

  5. RS232

    اگر مرگ در امتداد فرآیند طبیعی آفرینش باشد زندگی زا است. ولی مرگی که از جهل انسانی برخیزد زایندگی را هم زایل می کند. نمونه های آن کم نیستند همچون مرگ انسان در جنگ, مرگ درختان در مسیر جاده سازی, مرگ مزرعه در مسیر ساختمان سازی, مرگ دریاچه در مسیر سدسازی و دیگر مرگهایی که خود ساخته و خود خواسته است و در نظام طبیعی آفرینش خداوند جایی ندارند.

  6. محمد درویش نویسنده

    به ابوحنانه:
    ممنون از تو … آن نان های تاجیکی هم محشر بود!
    .
    .
    به آرش:
    نگاه زیبایی به زندگی داری رفیق، نگاهی که در آن مرگ برای هیچ و پوچ معنی ندارد. اما باید یادمان باشد که ما هرگز نمی توانیم بر بنیاد دانش اندک خود، هیچ مرگی را کاملاً “هیچ و پوچ” دانسته و یا برعکس، آرمانی و رؤیایی و طبیعی به شمار آوریم … ما باید به بازی خود ادامه دهیم و بگذاریم همه نقش های کوچک و بزرگ خویش را در این بازی به اجرا درآورند …
    .
    .
    به نیره:
    لابد می دانی که شمارگان ذرات ریز ماسه و شن در روی زمین، بی نهایت است؛ اما شاید ندانی که همه ی آن ذرات خرد، شاید یک درصد از ستارگان موجود در جهان را نیز شامل نمی شوند! ستاره هایی که فقط یکی از آنها به نام خورشید، همه ی تاریخ و دانش و بصیرت و دین و آیین و حیات ما آدم ها را به خود پیوند زده است!!
    نگاه کن که ما چقدر حقیریم در این جهانی که حتا نمی توان بزرگی اش را متصور شد … بنابراین، شاید زیر ناخن یک موجود غول پیکر هم برای ما فضای بسیار بزرگی باشد! نه؟
    درود …

  7. فرزان اسدي(ابوحنانه)

    سلام
    منظور زنان تاجیکی این بود که مردان آنها تعهدی به ادامه زندگی مشترک ندارند و مثلاَ زمانی که برای کار به کشوری دیگر می روند ماندگار شده و بر نمی گردند و یا اینکه به راحتی زندگی را که تشکیل داده اند بی خیال می شوند!
    بدرود.

  8. رویا

    مرسی به این نگاه الان نیتز داشتم/به مرگ و قشنگ دیدن!

    پاسخ:

    قابلی نداشت خبرنگار ورزشی نویس! نبینم به این چیزا نیاز پیدا کنی ها!!
    درود …

  9. غزاله

    گمونم هستي و نيستي دو روي سكه هستند ! سكه هائي كه قطعاً واقعي اند و وجود دارند . از موقعي كه هست شدي بايد به نيست شدنت هم بيانديشي ولي يه مسئله ي خيلي مهم مي مونه و اون هم اينكه تو مدت هستت چطور هستي ات را سر ميكني ! برخي از زندگان از مردگان هم بي تحركتر و مرده ترند و يا دلهاشون هست ، نيست !!! چقدر هست و نيست كردم من !
    ياد يه شعر قشنگ افتادم كه البته ربطي به بحث نداره :
    ” هست آن نيست كه هر لحظه كنارت باشد
    هست آن است كه هر لحظه به يادت باشد ”
    ولي خوشا بحال همه ي اونهائي كه هميشه زنده مي مانند!!!
    درود و شادباشيد و شادي بخش

    پاسخ:
    راست می گویی … مرگ گاهی در دنیای زنده ها بیشتر نمود دارد تا در آرامستان آبادبوم ها …
    درود.

  10. شقایق

    به گفته ی سهراب عزیز ؛ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

    مرگ ، یک فصل از زندگی است ، مثل تولد ؛ بلوغ ؛ عشق و …
    تجربه کردنی است و
    گاه مثل این عکس ها ؛ چه فریبا و پدر سوخته هم هست !

    پاسخ:

    کاش ما آدمها فصل ها را تغییر ندهیم و بگذاریم “مرگ” در فصل و زمان خودش بیاید و ببرد …

  11. شقایق

    پاسختان به نیره عزیز و
    کامنت آرش عزیز
    بسیار خواندنی بودند .

    پاسخ:

    سپاسگزارم …

  12. غزاله

    مهندس جان این روزها بدجوری به ” پدرسوخته ” گیر دادید! حالا چرا پدر سوخته و نه …. 🙂 جسارت کردم در نزد همجنسان لطیفم !
    استادی می گفت نسل ما ” نسل سوخته ” است بنابراین فرزندان ما هم ” پدرسوخته ” اند !!!

    پاسخ:

    عجب … تا حالا از این منظر به نسل سوخته نگاه نکرده بودم!
    درود بر غزاله ی عزیز.

  13. مسعود

    روی عکس اول نوشته اید که : احساستان را از تماشای این تصویر شرح دهید.

    من در عکس بیشتر آبی ِ پس زمینه را می بینم و آن سایه ی سورمه ای روی تن مرغ ماهیخوار که چون جلیقه ای بر تنش شده و هیبت ِ یک شکارچی چیره دست را به او بخشیده است .
    آن ماهی ِ شکار هم چنان در هوا رها شده؛ که انگار دارد فلامینگو می رقصد ؛ نه آن که در شرف خورده شدن است !!

    پاسخ:

    تعبیر زیبایی بود … انگار دارد رقص مرگ می کند! نه؟
    درود بر مسعود عزیز.

  14. فلورا

    من دارم به اين ماهي حسد ميبرم… حسد زنانه كه ميدونين چه خانمان براندازه؟
    چون داره در اوج ميميره، حتي تا آخرين لحظه در اوجه!

    ميميره

    اما نه با يك “كاهش جان” تدريجي… در اوج اميد … در اوج زيبايي … در اوج همه ي احساسهاي زيبا و خوب

  15. محمد درویش نویسنده

    تعبیر زیبای تو مرا یاد شعر بی مثال شفیعی کدکنی عزیز انداخت:

    در میان گونه گونه مرگ ها

    تلخ تر مرگی ست مرگ برگ ها

    زان که در هنگامه اوج و هبوط

    تلخی مرگ ست با شرم سقوط

    وز دگر سو٬ خوش ترین مرگ جهان٬

    -زانچه بینی٬ آشکارا و نهان-

    رو به بالا و ز پستی ها رها

    خوش ترین مرگی ست مرگ شعله ها.

    درود بر فلورای عزیز …

  16. ابوطالب ندری

    حتی یا حتا ؟
    ایامتان نیک و به شادی!
    کم پیدایین و گوشیتون یا دست رس نیستی یا خاموشی؟
    هر جا هستی سالم باشید و خدانگهدارت

  17. محمد درویش نویسنده

    زنده باشی ابوطالب جان …
    دارم زندگی بدون گوشی موبایل را تمرین می کنم!
    در ضمن حتا ! همان شکلی که می خوانی بنویس رفیق.
    درود …

  18. هومان خاکپور

    عکس اول :
    مرگ در امتداد زندگی … مرگی که زندگی به دنبال خود دارد.
    از این بحث های بعد زمان لذت می برم ..
    پایدار باشی رفیق

  19. فلورا

    ممنون آقاي درويش
    يادآوري زيبايي بود

    اينجا گاهي به تنهايي براي دلتنگ شدن و از دلتنگي گريختن كفايت ميكنه…

    چنين بيدار و دريا وار
    تويي تنها كه ميخواني…

  20. تمامت تنهایی

    سلام به همگی
    به نظر من مرگ یا مردن برای ما آدمها خیلی با این ماهی که در حال خورده شدنه فرق می کنه
    ما می میریم و در دنیای دیگه متولد می شویم. ولی این ماهی بیچاره خورده می شه تا زندگی رو توی این دنیا ببخشه
    مردن برای کسی که میمره خوشاینده. چون از این دنیا و زنجیرهایی که به دست و پامون می زنه رها می شیم ولی برای بازمانده ها خیلی دردناکه مخصوصا که کسی که مرده ستون یک خونواده باشه.
    پدر من 8 سال قبل از فوتش سکته قلبی کرده بود و یکبار که حالش خیلی بد شده بود می گفت خودشو روی تخت CPR از بالا دیده و دیده که دکترها دستگاهها رو ازش جدا کردن . این اتفاق توی ساعت 11- 12 شب براش افتاده بوده . بعد دیده آسمون براش باز شده یک آسمون آبی و روشن . می گفت اینقدر سبک و شاد شده بودم که اصلا دلم نمی خواست برگردم . برگشته بود و 8 سال دیگه پیش ما بود. خیلی جوون بود هنوز نوه هاشو ندیده بود که برای بار دوم خیلی آروم و خیلی خوشحال وقتی داشت می رفت سرکار در حال شوخی با همکاراش توی ماشین اداره ( آخه پدرم خیلی اهل شوخی و مزاح بود. همیشه خنده روی لباش بود و همه از مصاحبتش لذت می بردن ) پر کشید و رفت. گاهی اوقات خوابشو می بینم و می بینم که جاش خیلی خوب و به قول ما زمینی ها خیلی با کلاس و پر و پیمونه و عجیب همونجوریه که دوست می داشت. اهل کتابخوندن بود. و من می بینم که کنار یه شومینه روی یه مبل راحتی لم داده و بدون دلواپسی داره کتاب می خونه . ولی ما که اینجا موندیم و دلتنگشیم و فقط منتظریم که شاید شاید یه روزی اونو دوباره ببینیم. توی آغوشش بپریم. دستهای مهربونشو ببوسیم. و باور کنید که شستن سنگ مزارش و دیدارش در خانه ابدیش هیچ تسکینی بر دل داغدیده ما نیست. نمی دانم کاش پسرم مثل اون مرد بزرگی می شد. کاش او بود و پسرم او را می دید. کاش او بود تا دوباره سرم را روی پایش می گذاشتم و او موهایم را نوازش می داد . گرچه پدرم جسمش برای روح بلندش کوچک شده بود. دوست داشت پر بکشد در آسمان آبیی که دیده بود . دوست داشت آرامش داشته باشد. ما هم راضی هستیم به خوشی او و رضای دوست.
    و همیشه نوشته روی سنگ مزارش را در ذهنمان مرور می کنیم
    اين خط من از كاغذ

    هم پاك شود روزي

    اين دست من از خاك است

    و هم خاك شود روزي

    هر كس كه مرا داند

    يا خط مرا خواند

    شايد كه كند يادم

    وغمناك شود روزي

  21. تمامت تنهایی

    این یک نوشته نمی دانم از کیست ولی شاید یه جوری به این پست بخورد!!!
    “هر هزار سال‌ يك‌ بار،فرشته‌ها قالی‌ جهان‌ را در هفت‌ آسمان‌ میتكانند تا گرد و خاك‌ هزار ساله‌اش‌ بريزدو هر بار با خود میگويند:اين‌ نيست‌ قالی‌ای‌ كه‌ قراربودانسان‌ ببافد،اين‌ فرش‌ فاجعه‌ است. با زمينه‌ ي سرخ‌ خون‌ و حاشيه‌های‌ كبود معصيت،با طرح‌های‌ گناه‌ و نقش‌ برجسته‌های‌ ستم. فرشته‌ها گريه‌ میكنند و قالی‌ آدم‌ را میتكانند و دوباره‌ با اندوه‌ برزمين‌ پهنش‌ میكنند. رنگ‌ در رنگ، گره‌ در گره،نقش‌ در نقش، قالی‌ بزرگی‌ است‌ زندگی كه‌ تو می‌بافی‌ و من‌ می‌بافم ،همه‌ بافنده‌ايم،می‌بافيم‌ و نقش‌ میزنيم،می‌بافيم‌ و رج‌ به‌ رج‌ بالا میبريم ،می‌بافيم‌ و می‌گسترانيم. دار اين‌ جهان‌ راخدابرپا كردوخدا بود كه‌ فرمود:”ببافيد”، وآدم‌ نخستين‌ گره‌ را برپود قالی زندگی‌ زد. هركه‌ آمد،گره‌ای‌ تازه‌ زدورنگی‌ ريخت‌ وطرحی‌ بافت وچنين‌ شد كه‌ قالی‌ آدمی‌ رنگ‌ رنگ‌ شد. آميزه‌ای‌ از زيبایی و نازيبایی،سايه‌ روشنی‌ ازگناه‌ وصواب. گره‌ تو هم تاابد براين‌ قالی‌ خواهدماند، طرح‌ و نقشت‌ نيزوهزاران سال‌ بعد،آدميان‌ برفرشی‌ خواهند زيست‌ كه‌ گوشه‌ای‌ازآن‌ راتو بافته‌ای…. كاش‌ گوشه‌ای‌ را كه‌ سهم‌ توست زيباتر ببافي”

  22. همسایه

    سلام
    مرگ چیری است که این روزها دیواری شده بین من و پدرم.
    هیچ وقت فکر نمی کردم پدرم در فاصله یک متری من با مرگ هم آغوش شود .
    وقتی دلم خیلی می گیرد کسی بر سرم نهیب می زند .
    بابا می دونست رفتنیه حس می کنم با فرشته مرگ قرار گذاشته بود .بعد عمل یکی یکی ما رو ببینه تا برای هیچ کدوممون حسرت نمونه .
    بابا مردانه زندگی کرد و تا روزهای آخر سراپا بود .حتی روز آخر .
    جز این نمی توانست باشد .
    دو ساعت قبل از رفتنش با دوستش که نگرانش بود تلفنی حرف زده بود و شوخی کرده بود تا خیالش راحت شود.
    ریششو زده بود با من نهار خورده بود نمازشو خوند. دوبار ازم آب خواست . گذاشت دکتر اکو بگیرد و خیالش از خوبی عمل راحت شود و تا نشستن روی ویلچر صبر کرد بعد با فرشته مرگ هم آغوش شد.
    دکتر هم شوکه شده بود.
    کاش همه فرصت کنند خوب زندگی کنند و تا آخرین لحظه به کسی جز خدا محتاج نباشند.
    بابا موقع خاکسپاری هم می خندید.

  23. تمامت تنهایی

    همسایه جان
    فکر می کنم همه آدما وقتی قرار می شه فرشته مرگ رو ببینن خودش از این قرار خبر دارند.
    من خیلی آدمها رو می شناسم که اونها هم خودشون رو برای این قرار آماده کردن
    پدر من هم همینطور
    توی هفته آخر به خونه همه دوستاش سر زده بود. به دوستای قدیمش که از اهواز دور بودن تلفن کرده بود.
    صبح زود قبل از اینکه ماشین اداره بیاد دنبالش رفته بود حموم و ریشوش زده بود. دخترا رو بوسیده بود و با مادرم خداحافظی کرده بود
    مادرم میگه اون روز موقع رفتنش مثل همیشه نبود
    خیلی خوشحال و سبک می رفت
    جعبه قرصهاشو فراموش کرده بود. شاید هم باید فراموش می کرد
    روز اول شیفتش بود بعد از عید فطر
    کلی با همکارش شوخی کرده بود و گفته بود که عید شما بوده چرا عیدی برام نگرفتی و کلی همه باهم خندیده بودن
    بعد هم سرشو گذاشته بود روی دوش همکارش
    اونا فکر کردن خوابیده. چون محل کار دور از شهر بود
    ولی بعد می بینن پرواز کرده و رفته . هر چی دنبال جعبه قرصش می گردن که قرص زیر زبونی براش بذارن می بینن نیست.
    بابا چه خوب و راحت و چه سبک و خوشحال پر کشیده بود
    تنها کسی که ندیدش من بود
    هفت ماه بود که ندیده بودمش
    عید رفته بودیم اهواز و حالا مهر بود
    انگار باید داغ نشنیدن صداشو و ندیدنشو تا آخر عمر توی دلم داشته باشم
    مرگ بابا برای من دیوار نیست
    مرگ بابا برای من دنیا دنیا فاصله است بین من و مردی که عاشقش بودم
    بین من و مردی که آروز دارم پسرم ، پسری که آرزو داشت داشته باشه مثل او شود
    متین و مودب ، پر از وقار و فروتنی، پر از احساس و عشق ، پر از مهربانی و استواری
    پر از استقامت و صبوری،
    دلم برایش تنگ شده
    روح بلندش شاد

  24. محمد درویش نویسنده

    به همسایه:
    درود بر پدری که موقع خاکسپاری هم می خندید و درود بر چنین فرزندان غمخواری که یاد پدر را همیشه گرامی داشته و حرمت می نهند …
    .
    .
    به تمامت تنهایی:
    خواهرم امروز به من می گفت که دیروز خواب پدر را دیده است … از او پرسیده که اوضاع چگونه است؟ آیا خیلی سخت می گیرند؟ و او گفته: اصلاً … اینجا خیلی زود آدم را درک می کنند و می بخشند … اصلاً غصه نخور …
    خوشا به حال پدرتان که همیشه همه از مصاحبتش لذت می بردند …
    روحش همواره شاد بماند و عزیزانش را نیز شاد کند …
    .
    .
    به فلورا:
    برای همینه که اسمشو گذاشتم: دل نوشته ها … جایی که از دل باید نوشت و لاجرم بر دل هم باید نشست! نه؟
    درود و ممنون از لطفتان …
    .
    .
    به هومان:
    یاد آن شب و نورمحمد به خیر …

  25. فرشته

    سلام..عکسها خود گواهی براین هستند..که مرگ هست وهمیشه در کمین ما؟قدر لحظه را دانست چون بی خبر ومثل زلزله می آید!ولی فلسفه ی خود من از مرگ ..برمی گردد به اون چیزهایی که در جامعه ی ما ..گفته می شود وگاه تحلیل
    ولی بدور از تمام این حرف ها واین تحلیل ها ..فکر می کنم این خود ادمها هستند که می توانند برای خودشون دنیای آرامی درست کنند..زندگی کنند..شاد باشند وسرشار از عشق ودوستی..ودر کنا این همه چیز قبول مرگ!وقتی همه چبز رو قبول کنی خواه ناخواه مرگ هم خودش به ساده ترین شکل پذیرفته می شود
    وبه نظر من ..مرگ هم می تونه پدر سوخته باشد(:
    وقتی به عکسها نگاه می کنم….بیشتر حسم شاد است تا افسوس..پس تا شقایق هست.زندگی باید

  26. محمد درویش نویسنده

    نکته دقیقاً همین حس است! حس شادی که از دیدن مرگ این ماهی ها به آدم – ناخودآگاه – دست می دهد … ریشه این حس شاد را اگر بگیری، می رسی به آن چه که سهراب هم گفته است …
    این که مرگ می تواند پایان کبوتر نباشد! نمی تواند؟
    درود بر فرشته عزیز که تا شقایق هست، زندگی را بازی می کند …

  27. تمامت تنهایی

    وقتی قبول داشته باشیم که مرگ جزئی از زندگی است آن وقت خود مرگ برایمان زندگی جدیدی می شود چه بسا زیباتر از این زندگی
    ولی تا آن موقع باید خوب زندگی کرد
    خوب باشیم و خوبتر زندگی کنیم و تا لحظه آخر زیبا بازی کنیم

  28. محمد درویش نویسنده

    آفرین … به خصوص تأکید می کنم روی زیبا بازی کردن
    زیرا اگر این کار را درست انجام دهیم، چه بخواهیم یا نخواهیم دیگران را هم تشویق به مشارکت در بازی و جدی گرفتن بازی کرده و آنگاه همه از این بازی لذت خواهند برد …
    درود …

  29. نیما

    مرگ و زندگی
    موضوعاتی هستند که همیشه به دنبال هم می آیند .
    از مرگ سخن گفتن راحت نیست .
    تجربه ای که تا به آن نرسی هیچ از آن نمی دانی
    و دانسته های ما به شنیده های ما محدود است .

  30. محمد درویش نویسنده

    جمله ی هوشمندانه ای بود:
    “دانسته های ما به شنیده های ما محدود است!”
    خب در چنین حالتی، چرا بهترین گزینه را انتخاب نکنیم و به مرگ نخندیم تا زندگی را از یاد مبریم؟
    درود بر نیمای عزیز …

  31. قرباني

    مرگ لحظه پايان ساعت زمان و رسيدن به وقتي ديگر است تا بنگريم به ساعتي كه گذشت ….

    اما در مورد تصوير اول؛ لبخند يا بهتر بگم، “منقارخند” پليكان را ديدم كه فراموش كرده چكارچي او هم در موقع صيدش به او مي خنده.

  32. قرباني

    چكارچي كه نه همون شكارچي. البته بد هم نيست چرا كه هر صيادي وقتي به دام افتاد بيشتر به چكارچي شبيهه تا شكارچي. نه؟

  33. همسایه

    دیروز با مادرم دکتر بودم تعریف کرد یکی از همسایه ها پدرم را در خواب دیده در باغ بزرگی پر از درخت شاد و سرحال .از پدرم جویای حالش می شود ،از آنجا تعریف می کند من یاد خواب خواهرتان افتادم .
    دلم آرام شد.

  34. یک وبگرد

    مهندس من اگه جای عکاس عکس اولی بودم
    عکس نمیگرفتم می پریدم ماهیه رو می گرفتم !!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *