اخیراً نام سیاههای از کشورها بر اساس سال تأسیس آنها بر روی ویکی پدیای انگلیسی با عنوان: List of countries by statehood قرار گرفته که در نگاه نخست میتواند برای هر ایرانی وطن دوستی، شوق آفرین و دلپذیر باشد. زیرا بر بنیاد این جدول، هیچ دولتی در جهان نمیتواند ادعا کند که قدمتی بیشتر از “دولت ایرانی” دارد؛ دولتی که عمرش به 3300 سال پیش از میلاد مسیح بازمیگردد. کافی است این قدمت را با یونان، به عنوان کهنترین دولت اروپا مقایسه کنید که 2 هزار سال پس از ایران اعلام موجودیت کرده است و یا کشوری همچون فرانسه که قدمتش به سال 486 پس از میلاد میرسد.
ماجرا حتا هنگامی تأملبرانگیزتر میشود که دریابیم تقریباً همهی کشورهایی که هماکنون در جدولهای توسعهی انسانی رتبههایی به مراتب بیشتر از ایران دارند، عمر حکومتیشان به یک دهم دولت ایران هم نمیرسد!
با این پیشدرآمد، میخواستم از شما بپرسم: آیا تماشای این جدول و دانستن جایگاه تاریخی مدنیت در سرزمینی که در آن زیست میکنید؛ حالتان را خوش میکند یا ناخوش؟ و چرا؟
راستی چرا آن قدمت نتوانست آن گونه که کشورهایی همچون کره، چین و ژاپن را به سرآمدگی در جهان رساند، برای ما، مصریها، ارمنستانیها و اتیوپیهایی ها هم شوکت و افتخار و آقایی در هزارهی سوم به ارمغان آورد؟
ما کجای راه را اشتباه رفتیم دوستان؟
پیوست:
فرهاد عزیز بر این باور است که شاید این یادداشت، پاسخ پرسشم را بدهد! نظر شما چیست؟
سلام
من فكر مي كنم هر ايراني كه بدنيا مي آيد در گوشش مي گويند ما چنين بوديم و چنان و پول نفت داريم و ثروت منديم و …
ولي در بعضي از كشورهاي توسعه يافته مثل ژاپن به آنها مي گويند ما كشور فقيري بودم با زجر و زحمت به اينجا رسيديم كشور ما نفت ندارد ولي تلاش خواهيم كرد كه با پتانسيل هاي ديگر جاي نفت را بگيريم و …
به اين دليل است كه آنها پيشرفت دارند .
آري ما نيز وقتي نام كشورمان را در صدر جدول ديديم ناراحت شديم چرا؟ چونكه با خود سوال مي كرديم كه پس آنهمه تمدن و فرهنگ و قدمت چه شد؟ فداي چه شد؟
بدرود.
پاسخ:
درود بر ابوحنانه عزیز … من البته شک دارم که در گوش فرزندان ژاپن چنین پیام هایی خوانده شود! از قضا ژاپن در شمار معدود امپراطوری های کهن جهان است که هنوز موقعیت ممتاز خود را حفظ کرده با وجود آن که شدیدترین خفت بارترین شکست های تاریخ را در طول یکصد سال اخیر متحمل شده و حتا مزه بمب اتم را هم چشیده است. اما از قضا همواره همان پشتوانه تاریخی ژاپن را محفوظ داشته است. من باور ندارم که باید گذشته خویش را انکار کرده و یا به فراموشی بسپاریم. مشکل جای دیگری است هموطن فرزانه بوشهری من …
این از اون نوشته هاست که اصلاً نمیشه از کنارش به همین راحتی گذشت ، هر چند نوشته های شما اغلب اینچنین تامل برانگیزند و …
من نه سیاستمدارم و نه آگاهی ام در حدی است که بتوانم یک همچین مقوله ی مهمی رو به تفسیر بکشم ولی بعنوان یک ایرانی نمی خواهم و نمی توانم هم ساکت بمانم و فکر کردن در این مورد را وظیفه و حق خودم میدانم!
و اما گاهی نگاه و توجه به قدمت چندین هزار ساله ی کشورم از یک سو باعث مباهاتم میشه و از سوی دیگه باعث خشم و ناراحتی و حتی گریه ام ! گاهی می مانم به آن ببالم و یا بگریم ! البته در چند ساله ی اخیر بیشتر گریستم !!!
گمونم تنها اینکه چه بودیم مهم نیست ، اینکه در حال حاضر هم چه هستیم مهم است . واقعاً چه کسانی و چرا و به کجا رسوندند مارا ؟ البته بنظرم فقط حکومتها مقصر نیستند ، قطعاً ملتها هم در سونوشتشان خیلی دخیلند . ما دور از جون شما و همه ی خوانندگان فرهیخته ی شما ، کم جاهل در این مملکت نداریم ! حال چه امی باشند و چه مثلاً تحصیلکرده و … کافیست نگاهی به دور و برمون بندازیم! اصلاً حکومتها همیشه سعی دارند ملت را به معنای واقعی جاهل نگهدارند و از دانائی شان در هراسند تا اینگونه همه چیز و همه کس را به تاراج ببرند و … این را می توان بطور وضوح البته با کمی چشم و دل بصیرت بین دید و لمس کرد … دانشمندان ما در کجاها بسر می برند ؟! اگر داخل کشور باشند که معلوم است در کجا هستند ! البته خیلی خوب است تاریخ را مرور کنیم همیشه از آن می توان درسهای خوبی گرفت . ملتی که تاریخش را نداند و نخواند لاجرم دوباره و شاید هم چندباره آنرا تکرار خواهد کرد . برویم ببینیم سرمایه های واقعی کوروش و داریوش کبیر چه بوده و … نمی خواهم خودم را گول بزنم و فقط به گذشته ببالم ؛ می خواهم واقع بین باشم و به حال زار همه ی ما در حال حاضر بگریم !
امیدوارم خداوند ذره ای ، فقط ذره ای از نور آگاهی اش را در دلهای مردمان کشورم و صد البته در دل خودم هم بتابد ! همین !
درود
پاسخ:
ممنون از شما بابت حضور مؤثرتان در این بحث. به نکته مهمی اشاره کرده اید. در بررسی آسیب شناسی آن عظمت و این وضعیت باید یادمان باشد که نمی توان بین حکومت گران و مردم تفاوت قایل شده و همه ی تقصیرها را به گردن مشتی حاکم وطن فروش یا جاهل انداخت.
درود …
شاید ، تصویر این جدولِ افتخار آفرین مثل آلبوم های عکس کودکی و جوانی است که ، سالخورده ای در بستر افتاده ، می بیند
دلش شاد می شود از آن همه سر زندگی و رویای آن روزها را می بیند
و به خودش که می آید ، خود را خسته و از پا افتاده می بیند …
با این تفاوت که
آن پیر ؛ سیر طبیعی ِ زندگی اش را طی کرده و شاید آن چه شده ؛ باید می شده !
ولی ایران کهن ِ عزیز ،
سیر قهقرایی ِ ناخوبی را طی کرده و حالا فرزندانش سر به زیر افکنده اند از به پستی کشاندن ِ آن تمدن والا …
یاد ِ نامجو افتادم ؛
“ملت تو ما شدیم، کوروش والا!
مرد جان به لب رسیده را چه نامند؟ “
چرایی اش را در حکومت های متزلزل ِ نورس ِ کوتاه مدت می بینم .
وقتی تاریخ را نگاه می کنیم ؛
بیشتری ها آمده اند که فقط آمده باشند ، چند روزی چپاول کنند و برای فردای جلوی چشمشان ذخیره کنند و هیچ کدام به فرداهای دورتر و به فرزندان ِ نسل های بعدتر فکر هم نکرده اند ،
شاید هم از این روست که هم اینک هم ،
جنگ های بی بها می کنیم و بعد پشیمان می شویم
ادعاهای نجومی می کنیم و تو دهنی می خوریم
نفتمان را آخرین قطره اش می بلعیم و حتا به “یاد” ِ پسر پسر پسرمان هم نیستیم !
تالاب ها را می خشکانیم و عین خیالمان نیست
جنگل ها را درو می کنیم
کوه ها را دشت می کنیم
داغ ِ جوانی ِ فرزندان خودمان را به دل خودمان می گذاریم
و
…
درود بر شقایق عزیز …
به نظرم آنچه که سبب شد تا ایران هرگز نتواند از پشتوانه ی کهن ترین تشکیلات مدنی جهان برای استحکام موقعیت امروزینش سود جوید، آن است که هر حکومتی که در این کشور به قدرت رسید؛ به جای آن که خود را بر روی دوش پیشینیان قرار داده و از تجربه های مفیدشان سود جوید، همه ی تاریخ پیش از خود را تکفیر کرد و نام ایشان را در سیاهه ی سرخ نهاد. برای همین و در طول این 5 هزار سال، ما همواره از صفر شروع کرده ایم. حتا این رفتار نابخردانه و خودخواهانه در بین مدیران امروز کشور هم رواج دارد و هر مدیری که سر کار می آید، نخست باید پنبه گذشتگان خویش را بزند. آشکارترین مثال، محمود احمدی نژاد است که صراحتاً خود را در تاریخ 30 ساله جمهوریت نظام، برترین رییس جمهور خطاب کرده و همه دولت های پیش از خود را به لکنتهای شدید مدیریتی و سیاسی و اقتصادی متهم کرد.
آری ما “اخلاق” را به عنوان اصل پایه در نهاد اجتماعی ایران زمین مدتهاست که گم کرده ایم و همراه با آن از همدلی و همراهی که باید برخوردار نبوده ایم؛ هرگز سزاوارانه مسئولیت پذیر نشان نداده ایم و وندالیسم را شتابان گسترش داده ایم؛ رخدادی که سبب شده “عشق به کار” در این مملکت اغلب به لطیفه ای طنازانه بدل شود!
ما باید بپذیریم که فقیر هستیم؛ زیرا همواره مانند فقرا رفتار کرده ایم.
سرفراز باشید.
بله …شوربختانه درست است ،
وقتی می آیند ادعا می کنند که خرابه ای تحویل گرفته اند و وقتی می روند خرابه را هم فنا کرده اند !
این هم یکی دیگر از مصداق های مدیریتی نامیمون در این کشور!
درود …
سلام آقای درویش
نمی خوام در مورد موضوع این پست حرفی بزنم. چون معتقدم حرفی نداریم که بزنیم. و حرفیهایی که زده می شه هم فقط شعار و ریاست که البته نسل ما خیلی خیلی خوب یاد گرفته و با درجه فوق دکترا ازش فارغ التحصیل شده. با کلی حرفهای قلمبه سلمبه و تاریخ پسند و عارف پسند و ….
فقط می خوام از شما بپرسم این پست هم مثل پست هویت ایرانی حذف می کنید ؟
پاسخ:
منظورتان را متوجه نشدم!
پست هویت ایرانی چیست که من حذف کرده ام؟
تمامت تنهایی :
این پست را می گویید :
http://mohammaddarvish.com/i/archives/234
حالش خوب است که !
ممنون از توضیح شما …
اما من هنوز نمی دانم موضوع چیست؟!!
به ویژه معنی این جمله را نمی فهمم:
” … حرفیهایی که زده می شه هم فقط شعار و ریاست که …”
آره ولی به جون خودم حذف شده بود. اولش بود بعد از پدرسوخته بود بعد نمی دونم کجا رفت !!!!!!!!! 😉
به هر حال خیلی خیلی پوزش می خواهم
ولی آقای درویش اون بحث هم فقط 13 تا نظر دهنده داشت چرا دوباره این بحث رو پیش کشیدید؟
با این بحثها دنبال چی می گردید؟
اینکه
بعضی از هموطنان وطن فروش شده اند
خیلی از آنها خودشان را به بی خیالی زنده اند
خیلی ها غمگینند و دعا دعا می کنند درست شود
خیلی ها کاری از دستشان بر نمی آید و روی دست خودشان می زنند
فکر نمی کنم کسی باشد که نداند ایران چی بوده
باید راهی پیدا کرد. باید راهکارها را باهم بحث کنیم
نه اینکه دانسته ها را
راهکار بدهید آنرا مورد بررسی قرار دهیم
خوب ایران آن بوده ولی این شده همه می دونیم
چه کار کنیم ؟
من نمی دانم شما چرا امروز ناراحت هستید؟
در ضمن لطفاً جون خودتان را قسم نخورید … بیشتر از اینها می ارزد تمامت تنهایی گرامی …
ما گاه درگیر تئوری توهم توطئه می شویم!
آن 13 نظر و آن بحث و این که چرا دوباره پیش کشیدم؟!
واقعاً منظورتان را نمی فهمم …
شاید بهتر باشد وقتی ناراحتی تان برطرف شد، بیشتر سخن بگوییم …
نه نه ناراحت نیستم
با مهربونی نوشته ام را بخونید
اصلا هم توهم توطئه ندارم باور کنید
منظور را بد نوشتم
منظورم این است که الان دوباره درگیر بحثهای پدر فاضل و خلیج عربی و اسلام و مسلمین و اینها می شویم
می گویم که همه ما خیلی خوب می دونیم که چه داشته ایم و خیلی خوب می دونیم که چه اتفاقی افتاده ( در طول تاریخ !!! )
منظورم از شعار و ریا هم این بود که الان خود من مثل یک تاریخ دان براتون تاریخ رو می گم و مثل یک جامعه شناس براتون تحلیل می کنم مثل یه روانشناس بررسی می کنم ولی باور کنید که هیچ راه کار عملی ندارم. فقط پرسیدم که منظور اصلی شما از این پستها چیست که آنرا بحث کنیم نه اینکه صورت ظاهری مسئله را ببینیم و ایران وای کنیم
ولی یه کمی هم وقتی این بحثها پیش می آد خونم به جوش می آد هااااا 😉
خب من که منظورم را صراحتا بیان داشته ام و پرسش خویش را نیز طرح کرده ام و حتا در پاسخ به شقایق، برخی مشکلات را هم ذکر کرده و آفت ها را نمایانده ام. حال شما به من بگویید که با توجه به مطالعات تاریخی تان، چرا نخستین دولت متمدن جهان، نتوانسته از تجربه مدنیت خویش برای حفظ جایگاه و منزلت دیرینه اش در جهان امروز سود ببرد؟ این که دیگه به جوشش خون نیاز نداره! داره؟
سلام
افراد در مواجهه با یک چالش و زیر سوال رفتن دو واکنش نشان می دهند .
۱-گردن گرفتن و ریشه یابی۲ -فرافکنی .
فرافکنی رو ماشالله ایرانی جماعت استادند.باید یاد بگیریم ریشه یابی و اصلاح کنیم.
هر مسئله ای یک دید خرد دارد یک دید کلان .از دیدگاه کلان اگر نگاه کنیم .در تاریخ بهانه های خوبی می توان یافت استعمار گران ، جنگ های ویرانگر ، عدم کفایت دولتمردان .
از دیدگاه خرد خود مردم، همین ما .من معتقدم اول جوال دوز خودمان را بزنیم .
چند نفر ازما با علق وطنی بزرگ شده ایم؟چند نفر از ما خود را در مقابل جامعه مسوول می دانیم ؟در جامعه ما چیزی که رواج دارد فرد گرایی است نه گروه گرایی!
کار انفرادی هم که آخر و عاقبتش معلوم است.
همه می توانند اظهار نظر کنند تقصر را گردن یکدیگر بیندازند.اما من با دیدن چنین جدولی فکر می کنم من چقدر از سهم خودم را در این جامعه درست ادا کرده ام ؟من چقدر در پایین بودن کشورم نقش داشته ام ؟
من کدامین نقطه هستم ؟من نقطه چقدر روی بقیه نقطه ها اثر گذار بوده ام .
آیا فقط راه خود را رفتن کافی است؟
درود بر همسایه عزیز …
موافقم باید از خودمان شروع کنیم و از این که از قضا برخلاف نظر تمامت تنهایی من بر این باورم که ایرانی ها اغلب از جزییات تاریخی و مهم روند مدنیت در کشورشان غافل بوده و ناآگاه هستند.
راست آن است که ما کم مطالعه می کنیم و کم تر از کم هم تاریخ می خوانیم! حتا گروهی از روشنفکران و تحصیل کرده های ما، می گویند: فایده خواندن تاریخ چیست؟ پشت سر باد نمی آید!!
اما من فکر می کنم که شاید یکی از مهم ترین یافته های تاریخ برای خوانندگان پیگیرش آن باشد که درمی یابند: زمان فقط زمان آنان نیست و حق هم چیزی نیست که آنها از آن بهره مند هستند!
در عین حال، نباید پاره ای محدویت های طبیعی قرار گرفتن در نوار 35 درجه عرض شمالی را هم نادیده انگاشت.
ممنون از راهنماییتان
شاید به خاطر جنگهای متوالی و دست اندازیهای بیگانگان مخصوصا از زمان مغول به بعد به اقتضای زمان بعد از جنگ عشق و صفا را علاوه بر اخلاق گم کردیم
عاشقان را هم انگ عاشقی زدیم و …
نمونه بازر این عشاق امیرکبیر است که همه می دانیم سرگذشتش را
باید دوباره عاشق شویم. عاشق معشوقمان عاشق بچه هایمان عاشق سبزه ها و شفایقها عاشق پروانه ها عاشق بلوطها و ارسها عاشق پلنگها و پرنده ها عاشق کوه و دشت و کویر عاشق زمین و آسمان
یک عاشق تمام عیار
که نه از روی زیبایی کلام شاعر بل با تمام وجود با تک تک سلولهایمان بگوییم
چو ایران نباشد تن من مباد
پاسخ:
راستش و از قضا من با همین بیت مشکل دارم! به نظرم یه جورایی بوی خون می دهد و از همان بهانه هایی است که در طول تاریخ سبب ریختن خون 4 میلیارد انسان را در 5 هزار سال گذشته و 14 هزار جنگ بوجود آورده است.
همان طور که پیش تر هم گفته ام:
میخواهم بگویم: وطن جایی است که به انسان بهانهای برای انسان بودن بدهد؛ بهانهای برای رویاندن؛ برای دمیدن؛ بهانهای که اگر نباشد، ناگهان تو را با این پرسش تلخ مواجه خواهد کرد که «اگر نبودی چه میشد؟!»
تمامت تنهایی عزیز:
وطن باید بهانهای باشد برای عشق ورزیدن به یکدیگر … همان گونه که به خانوادهی خویش، به مادر، پدر، همسر، فرزند و همهی کسان خویش عشق میورزیم … و آن کسان هستند که شهر ما و کشور ما و جهان ما را میسازند.
وطن نباید دلیلی بر جدایی، تعصب و نفرت باشد؛ وطن نباید بهانهای برای قتل عام همنوع فراهم آورد؛ همان گونه که دین قرار نبوده که چنین کند … برای همین است که دلم به درد میآید که چرا در طول تاریخ به بهانهی دین و وطن و عشق، بیشترین خونها ریخته شده و بیشترین تجاوزها صورت گرفته است؟!!
نه! من آن وطنی را دوست دارم که دوست داشتنش به همهی زیستمندان عالم برای زندگی بهتر و آرامتر و امنتر کمک کند.
و اصلاً
آیا بهتر نیست به جای آنکه به خاطر وطن بمیریم، برای وطن زندگی کنیم و زندگی ببخشیم؟
.
.
درود …
آقای درویش
یکی از استادانمان برای گرفتن دکترا به کشور مالزی رفت وقتی برگشت حرف از وجود درسی را زد که در بین واحد های درسی کشورمان جایش خالی است و آن نقد شناسی است .
به نظرم داشتن دید نظری به تاریخ کافی نیست .ما باید فعالانه تاریخ بخوانیم .فکر کنیم . استنباط کنیم .ما فقط یاد گرفته ایم درسی را حفظ کنیم اندیشه چیزی است که از جوانان ما گرفته شده است .(بااستفاده از فعل مجهول مخالفم هر چند در زبان انگلیسی کاربرد زیادی دارد اما چیز دیگری به نظرم نرسید).داشتن خلاقیت چیزی است که در مدارس ما کشته شده است.تاریخ را باید به شیوه عملی خواند
آن روشن فکری که فایده تاریخ را نمی داند به حالش باید گریست .ما در قرآن هم آیه داریم که به تاریخ گذشتگان بنگرید و عبرت بگیرید
عبرت گرفتن یعنی چه ؟ یعنی موشکافی نتیجه گیری و بکار بستن تجارب گذشتگان برای عدم تکرار آن.
باید به فرزندانمان تحلیل گری یاد بدهیم .
با محدودیت ها مخالفم چون احتیاج مادر اختراع است .
با این سیر قهقرایی فرهنگ باید فکری برای آیندگان کرد
همسایه عزیز با تو همراه هستم … ما جسارت طرح “چرا” را از فرزندان خود ربوده ایم … 17 سال پیش، داگلاس نورث، برنده جایزه نوبل در همین باره گفته بود:
«برای فهم اينکه کشوری توسعهيافته يا در حال توسعه است، نيازی به اندازهگيری درآمد ملّی يا سرانه نيست. کافي است به دبستانها برويم و به روانشناسی آموزش کودکان توجه کنيم. نطفههای توسعه در دبستانها بسته میشود، نه در آزمايشگاهها. اين انسانها هستند که سرمايه را بارور، فناوری را ابداع و طبيعت را تسخير میکنند. لذا انسانی قدرت نوآوری و خلاقيت دارد که شخصيت او در دوران کودکی با اين مفاهيم خو گرفته باشد. کودکی که فقط آموخته است تقليد کند، چشم بگويد، منفعل باشد، ساکت بماند و خطوط قرمز را رعايت کند، چگونه میتواند در عرصهي توليد، دانش و فناوری، پيشتاز، خلاق، نوآور و مرزشکن باشد؟ سرمايههای ما در چاههای نفت و يا در بانکها نيست، سرمايههای ما در دبستانها نشستهاند، با آنان چه میکنيم؟»
درود …
درویش جان
من هم کاملا با شما هم عقیده هستم . ولی در مورد این بیت نه. من از این بیت بوی خون استشام نمی کنم
وقتی مادر به فرزندش می گوید قربونت بشم یعتی تو چاقو بیار گردن منو ببر!!!!
قربان معشوق شدن بوی خون می دهد ؟!!!
به نظر من همین تفکر بوی خون است که خون راه می اندازد وگر نه در آرامش و صلح و صفا و عشق می شود عاشق بود !!!! نمی شود ؟
عشق باید زندگی ببخشد . باید طراوت و زیبایی بیافریند . بالندگی و بلوغ را به ارمغان بیاورد. عشق به وطن برای من همین است نه خون و جنگ
گر ایران نباشد تن من مباد
عشق پدر و مادرانمان به یکدیگر را با عشقهای امروزی مقایسه کنید؟ ما چقدر عاشقیم ؟ چقدر از عشق می دانیم. در بدترین شرایط وقتی عاشق نگاه معشوق می کرد عشق در چشمانش موج می زد و معشوق از عشق به خود می لزرید ولی آلان عشقمان را در دادگاه مهریه محکوم می کنیم در مسلخ چشمداشتها می کشیم . عشق به وطن هم همینگونه شده. فقط خودمان را و نهایت فرزندمان را می بینیم و بچه همسایه را نه پسر پسرمان را نه امروز را زندگی می کنیم که فقط زندگی کرده باشیم. چشمانمان از عشق تهی است و در یک دنیای مه آلود با آدمهای خاکستری فقط در تعاملی بدون نتیجه هستیم. باید عاشق شویم . دوباره.
ملای رومی می گوید:
گنجی است نهانه در زمین پوشیده
از ملت کفر و اهل دین پوشیده
دیدیم که عشق است، یقین پوشیده
گشتیم برهنه از چنین پوشیده
.
با آسیب شناسی عشقی ات از لکنتهای امروز جامعه موافقم و از خدا می خواهم تا شمار بیشتری از ایرانیان را – به تعبیر مولانا – اینگونه برهنه سازد …
مردمان عاشق، سرزمینی شاد خواهند داشت؛ سرزمینی که ترس در آن برای هیچ زیستمندی معنایی ندارد … حتا این درخت در کنار قوری گل!
درود …
بی اغراق بگم آقای درویش . من که به خودم لرزیدم .
بله … لرزش هم داره …
درود بر رگبار این روزها تابستانی!
گفتم عشق را شبي راست بگو تو كيستي؟
گفت حيات با قيم، عمر خوش مكررم
گفتماش اي برون زجا، خانه تو كجاست؟
گفت، همره آتش دلم، پهلوي ديده ترم مولوی
عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارد بزرگ
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند . مارکوس بیکل
دلشوره جرأت می بخشد …
جالب بود برایم؛ حقیقتی که تاکنون به آن بی توجه بودم. زیرا گاه دلشوره ترس هم می آفریند! نه؟
.
.
راستی اصلن فکرش را هم نمی کردم به این زودی حالت خوب شود ها!
درود …
عاشقم دیگه 🙂
وقتی حرف گل و بلبل می شه اینجوری میشم.
ولی باور کنید حالم اونقدرها هم بد نبود. جوجه چشم نقره ای رو برده بودم مهد کلی گریه کرده بود. اوضاع روحی روانیم بهم ریخته بود. ولی عقلم سرجاش بود باور کنید 🙂
دلشوره ترس می آفریند ولی باعث می شود آدم کارهایی هم بکند . نه ؟
ولی خدایش هم برای من هم جالب است فقط از این دوره تسلسلش خوشم آمد که از عشق به زندگی و به عشق رسید
– امید که جوجه چشم نقره ای بیشتر از آن که دلشوره هاتان را ازدیاد بخشد؛ قوت قلبتان بوده و تماشای نوشخندش، سرحال تان بیاورد …
هر چند، به قول مارکوس خودمان! دلشوره هم می تونه بد نباشه! نه؟
– در باره تسلسل عشق و زندگی هم حق با شماست … به قول بانوی همیشه یگانه شعر ایران:
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب، پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
.
درود …
ممنون.
از مملکت داری به ملکوت عشق رسیدیم نه ؟
کوروش کبیر با خدایش پیمان بسته بود که ستم و دروغ در سرزمینش نباشد
و بعضی ها پیمان بستند که باشد !
فرقش اینه دکتر جان
به تمامت تنهایی:
چی از این بهتر! نه؟
.
.
گفتی ملکوت عشق و مرا بردی به دوران خدمت سربازی در گردان 608 اتوبوس پشتیبانی منطقه 3 – جاده آبادان به اهواز – در سال 1364، جایی که بر در و دیوار ماگیروس ها نوشته شده بود:
“جبهه بارگاه ملکوت عشق است و رزمندگان طائران لانه گرفته بر اوج پر صلابت آن”
.
.
به پارسا:
چه فرق تلخ و غمبار و شرم آوری …
.
.
درود …
و گفتی سال 1364 مرا بردی به کلاس پنجم دبستان مدرسه آزادی حمله هوایی و سنگر مدرسه و آش پختنهایمان برای سربازها و شال گردنهایی که برایشان می بافتیم.
یادم آمد به بمب باران نیروگاه رامین و نمایش هوایی میگهای عراقی توی آسمان اهواز و دلشوره برای بازگشت پدر و چمشهای نگران مادر و ما که با جرات بچگیمان که درحیاط به نظاره آن نمایش هوایی می ایستادیم
ما رفتیم عرش و برگشتیم ، می بینم همه دارند بال بال می زنند
دلمون دوباره تنگ شد اگر اوجی گرفتید دست ما رو هم بگیرید
همسایه جان تو که تا عرش رفتی چرا ما را که بال بال می زنیم یادت رفت ؟ 🙂
آخه بال بال برای رفتن به عرش در دنیای مجازی یه حال دیگه داره ،نداره!
راست می گویی. داره
یادم رفت بگم و این جنگ هم از همان جنگها بود که بعد از آن به مقتضای زمان بعد از جنگ مردم عشق را فراموش کردند و عشق را در همان جبهه ها جا گذاشتند
به تمامت تنهایی:
چه روزهایی بود … خدا نکنه برای هیچ مردمی دوباره تکرار بشه … حتا بچه هایی که جرأت داشتند … و حالا جای شان خالی است … جای او، جای تو، جای من …
جای من خالی است
جای من در ميز سوم ، در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشمهای دختر خورشيد
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بيست
جای من در زندگی خالی است
کاش می شد برگشت …
.
.
به همسایه:
خوشحالم که در دنیای مجازی هم می توانی بال بال بزنی و به عرش بروی
بابا خوش به حالت همسایه.
عجب عکسی !!!!!
خیلی زیباست.
ما که هنوز داریم بال بال می زنیم بگو ببینم همین شکلی بود؟
من عاشق خرگوشها و فوکها و مخصوصا اون خرسهای قطبی هستم
نوشتار تامل برانگیزی بود و از آن مهمتر رمزهای گشوده شده در پاسخ هایت به شقایق و تمامیت تنهایی …
با دیدگاه ها ی شما در خصوص علل گم شدن مان موافقم.
درود
راست می گویی درویش جان
گرچه خیلی چیز ها از امروز بهتر بود و کاش می شد برگشت
مسابقه برای جای بهتر توی سنگر، هلهله شادی مادر همسایه وقتی پسرش از جبهه بر می گشت.
و خیلی چیزهای دیگر
ولی خدا نکند برای گرگ بیابون هم اتفاق بیافتد ننه !!!!
ممنون آقای درویش .
یه کاری کردی شک کردم .برم دوباره با یه حال بهتر نماز بخونم؟
حس کردم پایم به ریشه های قالی گیر کرده بوده خوب بالا نرفتم.
به تمامت تنهایی:
من هم خرس ها را دوست دارم … به نظرم بیشتر از خیلی از حیوونا عشق را می فهمند! نمی فهمند؟
.
.
.
.
به همسایه:
مطمئن باش که خوووب بالا رفتی … آنقدر که می شد از اینجا هم تو را دید …
.
.
به هومان:
درود بر دیده بان هشیار طبیعت بختیاری که البته هرگز گم نمی شود!
به عنوان کودک دوران جنگ یادم رفت نظر بدم.
وای هر از گاهی خواب می بینم جنگ شده از بس گریه می کنم از خواب بیدار می شم .
سال 64 منم دبستانی بودم ، درس که چه عرض کنم مدرسه ها تق و لق بود .با هر حمله هوایی دلشوره داشتیم که این بار کدوم بچه بی سرپرست می شه و کدوم خانواده بی فرزند؟
باز وضع من بهتر از خواهرم بود که با شوق روز اول مدرسه می ره مدرسه و بعد 1 ساعت برمی گرده و بعد از چند روز شهر و تخلیه می کنند.
ما سه سال آخر جنگ رو رفتیم یزد . همیشه از برچسب جنگ زده متنفر بودم
پاسخ:
چند تن از بهترین دوستان دوران دبیرستان من – آن زمان در اصفهان زندگی می کردیم – همین هموطنان جنگ زده بودند … منوچهر و بهمن و ساسان … یادم هست که کاری با محله ما کردند که بچه ها اغلب با لهجه آبادانی صحبت می کردند تا اصفهانی … آنها هم خیلی از این صفت “جنگ زده” ناراضی بودند …
درود.
واقعا. من هم خیلی دوسشون دارم
ولی ما همه جنگ رو اهواز بودیم.
الان عکس درست شد .خیلی عکس قشنگیه. چقدر عاشقن این بچه خرسها
درسته … می شه معصومیت و صمیمت و سادگی را تؤامان در آنها دید …
آنوقت نگاه کن که برخی از ما آدم ها چه بلایی بر سر این خرس زبان بسته آوردیم …
وای بر ما …