وقتي اين كاميون را در حين تماشاي اين فيلم ديدم، دريغم آمد تا خوانندگان گرامي اين سطور را از تماشايش محروم كنم …
منتها پيش از آن كه حس و حال خودم را از تماشاي اين كاميون برايتان بگويم، ترجيح ميدهم كه خوانندهي نظرات شمايان باشم.
ممنون از جليل نوذري عزيز كه اين فيلم را برايم فرستاد.
ممنون از نظرتون . شاید من زیاده روی کردم.
راست می گویی اینجا جایش نبود مهنم اولش اینرا نوشته بودم که اینجا جایش نیست و از خوانندگان عذرخواهی کرده بودم
به هر حال!
من از شما و کسی که کامنتهای غیر اخلاقی می نویسد و از همه کسانی که کامنتهای من را وقت گذاشتند و خواندند غذخواهی می کنم
هنوز شاید اجتماع ما هنوز تحمل اینگونه وبلاگهای اجتماعی را ندارد
آقا يا خانم آنيموسي
وبلاگتون رو ديدم چقدر اون گلهاي نرگس زيبا بود
سلام
انسان در سراشيبي سقوط….
بر سر شاخه نشستن و بن بريدن……
در مورد درختان گردو بررسي منابع انجام مي دادم در يكي از كتاب ها رسيدم به اينكه در زمان هاي نه چندان دور جنگل هاي عظيم درختان گردو در مناطق شمال ايران (كلاردشت) قطع و براي توليد قنداق اسلحه به همسايه شمالي فروخته شد …
اسلحه براي نوازش كسي استفاده نخواهد شد!!!!….
سلام آقای درویش وب سایت شما عالی بود میخوام باهاتون دوست شم
ممکنه بهم سر بزنین وبم تنفس باعطر رهایی است
ایمیل رو فرستادم
شايد رسالت آدمي همين به لجن كشاندن زمين بوده ؟!
اگه اينطوره پس لعنت به آدميزاد كه گاهي اونقدر پست ميشه كه از اين كار بدترهاش رو هم به راحتي به اسم مذهب و يا دين ميكنه ، مستند هولوكاست رو مي بينيد مهندس ؟
ای وای این درخت خونه چه حیوونهایی بوده و چه حیوونهایی بی خونه شدن با بریدنش :((
مهندس من اومدم که کلی براتون از دیروز تعریف کنم سرم رفت تو درخت و تو کیک و این حرفا و اون حرفا 😀
بابا ما مردیم بس که میرین مسافرت و ماموریت
دلم براتون یه ذره شده بود ینی …….
این رفقای شما نمیذارن که. مارو از وسط اون پروژه کشوندن وسط این پروژه 🙁
حالا بگم اون که بایس بگمو یا میدونین !؟
این درخته چقده با محیط اطرافش پارادوکس داره استاد
انگار آخرین بازمانده یه جنگل بوده که اونم به فنا دادن 🙁
دلم واسه سنجابا سوخت @
مهندس تورو خدا برگردین دیگه :((
با وبگرد موافقم .
دلم واستون تنگ شده ها! اصن حواستون هس؟
فقط به بیابون میرسین! 🙁
فقط در همین یه مورد با وبگرد جان جانتون موافقم .
دکتر دوستان همه چیو گفتن . اما همه یه طرف این آنجلینا جولیه ته فیلم چی بید ؟ ربطش چی بید؟
والا دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ آ!
مگه این فیلمه آنجلینا جولی هم داشت !!!!؟
بریم ببینیم خو 😀
این گردن من مال شوما ! تبرتونو بیارین مهندس 😉
اما بچه زدن نداره ها !@
این همه زحمت کشیدین این النگو جان آدم نشد ! 😀
بابا برگردییییییییییییییین !
ما اونور کپک زدیم
دکتر شرط میبندم نصفه خوانندگانتون فیلمه رو ندیدن !
الان که فهمیدن “””چی “”” داره میرن میبینن 😀
کی بیام پورسانتمو بگیرم ؟! 😉
البته شما پیش پیش مارو نمک گیر کردین دکتر جان 🙂
😀
خاک به سرم!العانه با این کامنتای پرایوت سابجکت ما ملت مسلمان میان مارو دیسلایک میکنن به فنا میریم !
خدا بانی این لایک ها رو ……..
خودتون یه کاری کنین مهندس!اصن به خدا چه ! 😀
چرا احراز هویت شدم اونوخت ! 🙁
😀
jatoon acidi khalie
درود بر دوستان همراه
چند روزی را در ماموریت – استان خوزستان – بودم. ممنون که در نبودم چراغ این کلبه را روشن نگه داشته اید … به زودی خواهم نوشت که این تصویر چه حسی را در من برانگیخته است …
سلام درویش سفربخیر
به جای ما هم نفس می کشیدید بوی نم کارون را (البته فکر کنم آن مرداب سبز روییده به جای کارون گل آلود خروشان دیگر نفس کشیدن ندارد باید نفست را حبس کنی از این سوی پل معلق بدوی آن سویش)
درویش پرنده های مهاجر امسال هم به خوزستان آمده بودند؟
پدر م (خدا بیامرز) به واسطه کوچ پرندگان در فصل سرد سرگرمی برای خواهرزاده ام فراهم کرده بود به او یاد داده بود طول هفته نان خشک جمع کنند ببرند سر پل معلق برای پرنده ها بریزند.اسم این تفریح را هم گذاشته بودند((توتو آب))
نمی دانید چه حجمی از پرندگان با سروصدا توی آب شرجه می رفتند چه خبر می شد آدم را یاد بندرگاه می انداخت
بعد ازمدتی این شد یکی از سرگرمی های روز تعطیل خانواده ها و ما هم که مسیر رفت پل معلق و برگشت پل نادری مسیر پیاده روی جمعه هایمان بود شادانه تماشایشان می کردیم
عجیب است … این بار ساعتی را در کنار کارون و بر روی پل معلق سپری کردم؛ اما از آن پرنده ها نشانی ندیدم … شاید به دلیل آلودگی شدید آب کارون باشد …
درود …
درود بر آفاي درويش گرامي
سفر بخير
حس تلخي كه اين تصوير به من مي دهد: مرگي كه نه در سايه كه در هرم آفتاب نشسته است و همين طور خيره به خودش نگاه مي كند…
پايدار باشيد
تمام بدنم یخ شد و کم کم گُر گرفت.. حالا هم بغضم گرفته..
بیرحمها
جنایتکارها
..
چطور دلتون اومد…
روز پیش در جشنواره حقیقت فیلمی را دیدم که توریستهای نابینای آلمانی به ایران آمده بو به دیدن سروی کهن رفته بودند چشمهایشان نمیدید ولی تنه و شاخه و برگ درخت را به نرمی و زیبایی نوازش می کردند آنجا به دوستم گفتم ببین از اون سر دنیا اومدن این درختا رو نوازش کنند و ما قدر اینها رو نمی دونیم….و خودمونو می کشیم بریم خارجه…
درود بر شهرزاد و پروانه بانو …
ممنون که احساس تان را از مشاهده این تصویر تلخ در این کلبه مجازی به اشتراک نهادید.
کاش نام آن فیلم را در جشنواره حقیقت می دانستید …
و اما حال و روز من پس از دیدن این کامیون با بار سنگینش که غریبانه می رفت تا لابد برای من و تو به مبلمانی آنچنانی بدل شود و یا الوار و کاغذی از آن بدست آید و ته مانده اش هم احتمالاً باید ذغال خوبی باشد! نه اشکار جان؟
.
حالا دوباره به آن تصویر نگاه کنید:
.
.
همان طور که مشاهده می کنید، حضور چنین تنه درخت تنومند و شگفت انگیزی در آن دشت تقریباً برهنه خود یک ناسازه است! نیست؟ نگاه کنید که دامنه های سمت چپ و راست چگونه در حال برهنگی بیشتر و جنگل زدایی ملموس هستند …
.
.
بیش از 2400 سال پیش، افلاطون بزرگ در رساله مشهورش به نام “Eroded Attica” پرده از رازی بزرگ برداشته بود:
آن نابغهی همهی اعصار که جهانیان او را “Plato” صدا میزنند، از روی بررسی بقایای خانههایی که صدها سال از قدمت بنایشان میگذشت و میزان کمی و کیفی مصالح چوبی به کار رفته در آنها، از جمله ساختمانهای مقدس باستانی (با توجه به اینکه در زمان افلاطون دیگر از آن نوع تنههای چوبی بلند، در ساختمان خانهها خبری نبود)، حدس میزند که لابد زمانی این منطقه، پوشیده از درختان جنگلی بوده، امّا در اثر بهرهبرداری بیرویه و تغییر کاربری زمین، به دشتها و مناطقی لخت و لمیزرع بدل شدهاند. وی بدینترتیب، به روایت تاریخ ۹ هزار سالهی گذشته آتن میپردازد و به مسایلی همچون انتقال خاک در اثر سیلهای عظیم و در نتیجه کاهش حاصلخیزی آن اشاره میکند. وی حتا میگوید: «این مسأله بر روی پوشش گیاهی تأثیر منفی گذاشته، زمین، لخت شده و آب باران از روی چنین زمینی به سوی دریا روان میشود، در حالی که درگذشته، خاک رسی در بالادست، آب را در خود نگه میداشت و از آن طریق به صورت چشمه به مجاری نهرها در دشت هدایت میکرد.» (به نقل از: Hunt, David & Catherine Johnson. 1995: Environmental Management Systems. McGRAW-HILL BOOK COMPANY. 299p)
آنگاه افلاطون در فرازی دیگر از بررسیهایش، با درایت و بینشی کمنظیر از نخستین شناسههای تخریب سرزمین (بیابانزایی) در زادگاهش سخن میگوید و چنین مینویسد: «آنچه که امروز باقی مانده، در مقایسه با چیزی که در گذشته وجود داشته است، مانند اسکلت یک مرد مریض است. زمینهای پرمحصول، نرم و حاصلخیز از بین رفته و تنها چارچوبِ خشک و سختِ آنها باقی مانده است … اکنون در کوهستانها، تنها برای زنبورها غذا یافت میشود، در حالی که در گذشتهای نه چندان دور، در این نواحی درختان زیادی وجود داشته است .»
.
خواستم بگویم:
آن کامیون و تنه تنومندی که دارد حمل می کند، دارد از سرنوشت محتوم فرزندان من و تو بر روی زمین سخن می گوید … دارد تصویری از آینده ی سیاهی را نشان مان می دهد که دیر یا زود آن را در آغوش خواهیم کشید …
انگار گریزی هم از آن نیست! هست؟
همان گونه که دایناسورها رفتند؛ همانگونه که ببر مازندران و شیر ارژن رفت؛ ما نیز خواهیم رفت …
.
ممنون از همه دوستانی که دیدگاه و احساس شان را در این یادداشت به اشتراک نهادند …
درود …
مثل تشییع جنازه یه آدم بی کس و کار می مونه .. بقیه کنار راه نگاش می کنن.. سر تکون میدن .. 2 دقیقه بعدش همه همه چی یادشون میره
تحلیل تان بر این پست خواندنی بود
سلام
خیلی جالب بود آقای درویش متشکرم
درخت بلوطی هست در یک روستائی.
مردم میگن این تنها درخت بلوط در این منطقه است. این منطقه گرمسیری است و ظاهرا”بلوط در سردسیر می روید. (البته شاید برای شما متخصصین طبیعی باشد من که تخصصی در این زمینه ندارم!) سالیان سال است که مردم بهش پارچه های سبز می بندند و این درخت براشون مقدس است. فکر کنم اداره اوقاف هنوز از این درخت اطلاعی نداره! زیاد بزرگ نیست و معلوم نیست چند سالشه. از هر کس پرسیدم می گفت که همیشه این درخت بوده!
یک چشمه آب هم نزدیکش بوده ولی در حال خشک شدن است یعنی تقریبا” خشک شده است.
در سال های گذشته (و نه چندان دور) اون منطقه پر از درختان کنار بوده است و الان به ندرت درختی در اون منطقه دیده می شود. یک رودخانه فصلی هم بوده که دیگه نیست.
جمعه رفتم اونجا رو دیدم هم برای اون درخت ناراحت شدم و هم برای اون دختر زیبائی که به سختی داشت از اون چشمه برای شستن لباس ها آب در می آورد. ازش پرسیدم کلاس چندمی؟ گفت درس نمی خونم. گفتم تا چندم خوندی؟ گفت تا پنجم. گفتم اگه ادامه می دادی الان کلاس چندم بودی؟ گفت اول راهنمائی. یعنی امسال اولین سالی است که از درس و مدرسه جدا شده. یعنی هم سن دختر خودم. جمعیت این روستا کم است و مدرسه فقط تا پایان مقطع دبستان هست. پسرها برای مقطع راهنمائی پیاده به روستای مجاور می روند ولی دخترها فقط تا کلاس پنجم درس می خوانند.
اصل 30 قانون اساسی: دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.
ببخشید آقای درویش
مطلبم در مورد اون درخت و خشک شدن چشمه و رودخانه و از بین رفتن درختان کنار به مطلب شما بی ربط نبود ولی قسمت آخر نوشته ام فقط برای درد و دل بود چون از اون موقع تا حالا اون دختر و دختران دیگری که این سرنوشت رو دارند فکرم رو مشغول کرده و اینجا جای خوبی است برای درد و دل کردن!
تحلیلتون در مورد کامیون و درخت اگر چه بسیار جالب بود ولی ناامیدکننده هم بود.
یعنی واقعا” ما محکومیم به این سرنوشت؟
فلورا جان جواب سوالتون رو توي وبلاگ خودم و همينطور از طريق ايميل دادم ، دريافت كردين ؟
آقاي مهندس هم كه ظاهراً هنوز در سفر بسر مي بره !
درود خوب باشين دوستان
به سيمين بانو:
درسته قبول دارم كه روايتم از ماجراي اين كاميون، تلخ و نااميدكننده است؛ اما دانش و تجربه من در حوزه محيط زيست، پس از 22 سال آن را تأييد مي كند! نمي كند؟
براي همين است كه بايد قبول كنيم:
گاه يك پايان تلخ
بهتر از يك تلخي بي پايان است! نيست؟
.
درست مثل ماجراي آن دخترك در نزديكي قلعه خندان گرگان و سرنوشت تيره اي كه انتظارش را مي كشد يا طنز تلخي به نام اصل 30 قانون اساسي!
.
مرغ سحر را كه يادت هست؟ انگار واقعاً عمر خيلي چيزها به پايان رسيده است …
.
عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
دیده تر کن
جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر میناب، جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین، پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد
.
وچقدر تلخ بود….
از اولش هم احساس می کردم تلخ باشد ولی نه به این تلخی
پس ما هم در این سرنوشت …شریکیم
وکاری هم نمی شود کرد..
پس چنین شتابان ..به سوی نیستی وتباهی جهانی هستیم که قدرش را نمی دانیم ..واهمیتی هم برایش قایل نیستیم
وباز ..خوشبینانه..فکر می کنم حتما می شود کاری کرد!!!؟
نمی شود؟
یا هنوز امیدی هست؟
…
دوست دارم…خوش بین باشم
🙁
ببخشید من یه خورده عقبم
اما گویا به نتیجه گیری درویش گرامی رسیدم…
چه روزگاری شده ، درویش عزیز که همیشه منو ملامت میکرد خوش بین باشم و امیدوار، تو هر پست یه مرغ سحر به سبک کنسرت شجریانها میگذاره…
جا تون خالی این بار صدای مردم از همایون بلندتر بود…
این بار بدجوری به ریشه زدن جناب درویش، انجمن حکمت و فلسفه تهران هم گویا در شرف منحل شدنه… وقتی خرد نفی میشه چه انتظار داریم که گیاه بی زبون حفظ بشه
حالا به این لینک توجه کنین تا با آوای مرغ سحر تمام صورت تون خیس بشه:
http://farahang2.wordpress.com/2010/11/11/11/
به فلورا:
نه خیر, انجمن حکمت و فلسفه منحل نخواهد شد. متأسفیم که بولدوزرها به درخت و حکمت به یک سان می تازند اما این بخشی از زندگی ماست نه پایان آن.
جناب مجتبا هروي عزيز:
يادداشت هاي تان را خواندم … خوشحالم كه توانستم آدمي را بشناسم كه در ديدن رخدادهاي پيرامون مان “درنگ كردن” را يادمان مي دهد.
فراهنگ را از اين پس بيشتر مي خوانم. بخصوص اگر در باره كالبدشكافي باشد! و يا پيشنهادهاي سازنده مطرح كند!! و يا از درختاني بگويد كه نمي افتند! مي افتند؟
درود بر شما و ممنون از فلورا كه فراهنگ را به من و ما معرفي كرد.
راستي! هيچ مي داني اين كه به راحتي مي شود فراهنگ را خواند، مي تواند بي ارتباط با تحليلت در باره مهران مديري نباشد؟!
به فلورا:
در هر جامعه اي كه حكمت و فلسفه و خرد وقتي دور مي شوند، آزمندي و جهالت و سبكسري جايش را مي گيرد! نمي گيرد؟
هرچند دير يا زود چوب اين جايگزيني غم انگيز را خواهيم خورد …
.
كسي كو ندارد خرد را به پيش
دلش گرد از كرده خويش، ريش
به فرشته:
تنها اميد اين است كه ما همه چيز را نمي دانيم و توان مان بر بنياد دانايي اكنون مان شكل گرفته است.
ممكن است روزي بتوانيم دريچه اي را بر روي خود بگشاييم كه از منظر آن دريچه، هنوز بتوان بسياري از ندانم كاري ها و تخريب ها را جبران كرد …
اين آرزوي من هم هست …
درود.
به مهتا:
از اون هم غمبارتر …
زيرا در تشييع جنازه چند قطره اشك هم ريخته مي شود و فاتحه اي براي آمرزش روح عزيز از دست رفته قرائت مي گردد؛ اما بسياري از آن چشم هايي كه اين تصوير را ديده و مي بينند، بيشتر محو عظمت درخت و قدرت اره اي مي شوند كه اين درخت را بريده است!
درود …
درود
اقا مخلصیم
حتما به وبلاگ عکس پارک ملی گلستان سر بزنید و کارهای جدید رو ببینید و لطفا به دیگر دوستان خود خبر دهید.
http://www.parkgolestan.blogfa.com
http://www.photoashand.blogfa.com
.
درود بر ابوطالب عزيز …
تصاويرت مانند هميشه شاهكار است، به خصوص روايتت از پاييز در پارك ملي گلستان.
اما در باره ماجراي شكار غير مجاز و بيم تخريب حيات و تنوع زيستي، سفارشت مي كنم تا اين نوشته گابريل گارسيا ماركز را بخواني. به خصوص آنجا كه خسته از تلاش هاي بشر براي يافتن منزلگاهي ديگر در جهان به يك گل سرخ اشاره مي كند و مي نويسد:
خاصیت علمی این کشفیات چندان مفهومی ندارد. آنچه بسیار واضح است این است که در آن بالا کسی وجود ندارد. بشری زیست نمی کند. آن جا یک شب قطبی است. بیست و پنج میلیون کیلومتر مربع، مملو از اقیانوس هایی که از نیتروژن مایع و بادهایی که از طوفان های جزیره سوماترای اندونزی سهمگین ترند؛ طوفان هایی مثل طوفان نوح که سی هزار سال طول می کشند. در آن بالا حتی یک گل هم وجود ندارد. حتی یک گل سرخ عادی مثل این گل سرخ روی میزتحریر من؛ گلی که نمی داند معرف زیباترین پدیده تمام گیتی است.
جناب آقاي مهندس درويش
سلام
لردگان كه تشريف برديد و جنگلهاي بلوط آنرا رويت نموديد داستان ايجاد سد در پائين دست آبشار منحصر بفرد آتشگاه را نمي دانم ميدانيد يا نه، اينطور كه پيش ميرود آتشگاه و جنگل انار و چنارش هم داستان اين تنه درخت ميشود. نه بر بار كاميون بلكه بر بار دوستان نا اهل.چكاركنيم كه آتشگاه از بين نرود؟
با سپاس.
باید زنجیر انسانی تشکیل دهید؛ باید همایش بگذارید؛ باید نامه بنویسید؛ باید سکوت نکنید فاضل جان …
درود.
آقای درویش عزیز,
شما سبزترین آدمی هستید که می شناسم.
سبز بمانید و به ما در برابر بیابان زایی ها و تاریکی زایی ها, درس سبز شدن بدهید.
مخلصیم آقا مجتبا …
شب خوش.
افسوس افسوس و هزاران بار افسوس به خاطر فردایی که حسرت امروز را خواهیم برد
بله … انگار به جز افسوس کار چندانی از ما بر نمی آید!
سلام :
مرگ تدریجی ما ، مرگ خاموش
به پارسا – مهرداد:
چگونه چنين نتيجه سرد و خاموشي را گرفتي برادر من؟
اون پنیرکه ….وخلاصه اینکه درآخر ما پامون رو جای پای مادر و خالمون میزاریم تا از سرزنش اونها درامان باشیم ……دلم نیامد این عکس رو به مادرم که هفتادو پنج سالشه و قسمتی از طبیعت است نشان بدم.
وقتی با مادر وخاله ام به داخل طبیعت میرویم مدام مورد خطاب اونها قرار میگیریم که….پات رو روی اون نگذار اون کاسنیه….پات رو روی اون نگذار اون کاکوتیه …پات رو روی اون نگذار اون شنگه …پات رو روی اون نگذار اون گل بنفشه است….پات رو روی اون نگذار اون والکه …پات رو روی اون نگذار اون کنگره …پات رو روی اون نگذار اون پونه است …پات رو روی اون نگذار اون تره کوهیه.پات رو روی اون نگذار اون پنیرکه ….وخلاصه اینکه درآخر ما پامون رو جای پای مادر و خالمون میزاریم تا از سرزنش اونها درامان باشیم ……دلم نیامد این عکس رو به مادرم که هفتادو پنج سالشه و قسمتی از طبیعت است نشان بدم.