“خوشبختانه در حوزه نایین اکثر محلی ها به مناطق حفاظت شده شان افتخار می کنند و از شنیدن خبر حضور یوز خوشحال می شوند.”
این متن خبری است که پلنگ زخمی در خانه مجازی اش منتشر کرده و نوید آن را داده است که با روشنگری های صورت گرفته، این خود مردم نایین و بیاضیه و خور و بیابانک و عباس آباد باشند که به پاسداران سلحشور یوزپلنگ ایرانی بدل شده و نگذارند تا به زیستگاه ناموس طبیعت ایران بیش از پیش تجاوز شود.
پیش تر از کودکان ابوزیدآباد نوشته بودم؛ قبل از آن هم از اهالی سرخ چشمه و روستای چین و کانی برازان و اشتران کوه …
صمیمانه امیدوارم که شمار این رخدادهای خوش آب و رنگ در طبیعت ایران، هر روز پرتکرارتر شود.
ممنون از همه ی عزیرانی که در این ظرفیت سازی فرهنگی و آموزش و اطلاع رسانی، خالصانه و بی منت می کوشند.
بی شک اگر فردا، اروندهای ایران زمین هم بتوانند خرامان یوز را در وطن ببینند، باید دعای خیرشان، آرام بخش روح بزرگان بی ادعایی چون محمد و حسین و … باشد.
فکر می کنم در آن صورت، نویسنده عزیز وبلاگ “پلنگ زخمی” هم باید در فکر انتخاب نام دیگری باشد؛ زیرا در آن روز دیگر هیچ پلنگی از ترس آدمیزاد به دکل برق پناه نخواهد برد و خونش ریخته نخواهد شد.
خرسند شدم 🙂
خرسندی ات پایدار باد …
ظاهرا آتش سوزی جنگلهای شرق گرگان ادامه دارد. دود سفیدی امروز از شهر گرگان مشخص بود.
چشم آقای رسول حسام و دوستان شان روشن تر!
ممنون آقاي درويش عزيز..بالاخره يه خبر خوب!!
باید از پلنگ زخمی عزیز تشکر کرد …
درود.
سلام
پس ا زمدتها یک خبر خوش
🙂
فکر کنم باید جشن بگیریم! نه؟
سلام. انقدر این مطلب مرا شاد کرد که بی اختیار گریه کردم. دست مریزاد گاه دست کودک ابو زید اباد
خطی بر پیشانی شب میکشد، از روز روشن تر
گاه خروس ده سرچشمه اوازی سر می دهد ،از سحر تازه تر
گاه باغبان محمد دانه ای می کارد، از گندم طلایی تر
گاه شاعر اشتران کوه شعری می سراید ، از شعور فشرده تر
گاه نگاه توله پلنگی نسیمی بر می انگیزد ، از صبا دل انگیز تر
گاه معلم، اقا محمد کلامی را میاموزاند ، از اب روانتر
گاه حنجره ابسالان،اوازی را پرواز میدهد ، ز صدای ساحران رساتر
گاه خاک کانی برازان درختی ببار می اورد ، با دانه های فهم بی شمار تر
گاه دریای دل روستای چین صدفی می پرورد، پر از مروارید
گاه گل شادی در رنج یوز پلنگ میشکفد ، با عطری جاوید
گاه زمانه با جهد فرزندی به دنیا میاورد، برای شکوفایی بهار در خزان، بنام درویش
و گاه درویش، خواننده ای برای دل نوشته هایش می یابد که که با هیچ گوهری عوضش نمی کند …
اشک هایتان برایم مقدس است …
درود بر روح لطیف و نگاه همراه تان.
بعد مدتها خبری از طبیعت ایران شنیدم که مقداری آرامش به من داد
این خبرهای ناخوش که از جنگل های ایران میرسد به سختی در ذهن من جا خوش کرده . یعنی ما تا کی باید از داشتان چند هلی کوپتر آب پاش برای خاموش کردن آتش جنگل ها بی بهره باشیم نمی دانم …
خبر امروزت مقداری شادم کرد .
هرچند تا فرهنگ سازی دنیا دنیا فاصله داریم
شاد باشی درویش
درسته نیما جان، راه درازی در پیش داریم؛ اما کیست که نداند، طولانی ترین مسیرها هم با برداشتن نخستین گام، نزدیک تر می شود! نمی شود؟
درود …
درود به درویش عزیز
درسته گفته ات : که طولانی ترین مسیرها هم با برداشتن نخستین گام، نزدیک تر می شود ، ولی وقتی مسیری را به عمد به اشتباه برویم چه ؟
شنیده ام آتش سوزی جنگل های شمال عمدی بوده . حتی جنگل بان ها گفته اند که تصاویری از این آتش زن ها در اختیار دارند .
کاش اینگونه نباشد .
بابت لطف شما هم ممنون
آرزویی است بودن در چنین مکان های رویایی البته با راه بلدی مثل شما
شاد مانی و سرافراز
بله متاسفانه درست شنیده ای رفیق.
اغلب آتش سوزی ها عمدی بوده است …
ای کاش قبل از آنکه خیلی دیر شود همه مردمان مان به این فهم از طبیعت و زیستمندانش برسند …
آمین …
آقای درویش عزیز،
این از همان سری خبرهایی است که نمیگذارند امید در دلها بمیرد.
نسلهای آینده ما و مملکت ما ارزش چنین سرمایه گذاریهایی هرچند که در ابتدا خرد و کوچک بنظر برسند، را دارند.
موفق و پیروز باشید.
اگر اين تلاش ها و شور و ذوق ها نبود كه دق مي كرديم فرهاد جان اينجا در اين هواي تب دار و نفس گير و دودناك و سيمان اندود و قيرگون …
آقای درویش عزیز،
حق با شماست.
نیینى باغبان چون گل بکارد
چه مایه غم خورد تا گل بر آرد
به روز و شب بود بى صبر و بى خواب
گهى پیراید او را گه دهد آب
گهى از بهر او خوابش رمیده
گهى خارش به دست اندر خلیده
به امید آن همه تیمار بیند
که تا روزى برو گل بار بیند
نبینى آنکه دارد بلبلى را
که از بانگش طرب خیزد دلى را
دهد او را شب و روز آب و دانه
کند از عود و عاجش ساز خانه
بدو باشد همیشه خرم و کش
بدان امید کاو بانگى کند خوش
نبینى آنکه در دریا نشين
چه مایه زو نهیب و رنج بیند
همیشه بى خور و بى خواب باشد
میان موج و باد و آب باشد
نه با این ایمنى بیند نه با آن
گهى از خواسته ترسد گه از جان
به امید آن همه دریا گذارد
که تا سودى بیابد زانچه دارد
نبینى آنکه جوهر جوید از کان
به کان در آزماید رنج چندان
نه شب خسپد نه روز آرام گیرد
نه روزى رنج او انجام گیرد
همیشه سنگ و آهن بار دارد
همیشه کوه کندن کار دارد
به امید آن همه آزار یابد
که شاید گوهرى شهوار یابد
اگر کار جهان امید و آزست
همه کس را بدین هر دو نیازست
همیشه تا بر آید ماه و خورشید
مرا باشد به مهرت آز و امید
مرا در دل درخت مهربانى
به چه ماند به سرو بوستانى
نه شاخش خشک گردد گاه گرما
نه برگش زرد گردد گاه سرما
همیشه سبز و نغز و آبدارست
تو پندارى که هر روزش بهارست
ترا در دل درخت مهربانى
به چه ماند به گلزار خزانى
برهنه گشته و بى بار مانده
گل و برگش برفته خار مانده
همى دارم امید روزگارى
که باز آید ز مهرش نوبهارى
وفا باشد خجسته برگ و بارش
گل صد برگ باشد خشک خارش
دو چندان کز منست امیدوارى
ز تو بینم همى نومیدوارى
منم چون شاخ تشنه در بهاران
توى همچون هوا با ابر و باران
منم درویش با رنج و بلا جفت
توى قارون بى بخشایش و زفت
همى گویم به درد و زین بتر نیست
که جز گریه مرا کاری دیگر نیست
چه بیچاره بود آن سو گوارى
که جز گریه ندارد هیچ کارى
چو بیمارم که در زارى و سستى
نبرّد جانش امید از درستى
چنان مرد غریبم در جهان خوار
به یاد زادبوم خویش بیمار
نشسته چون غریبان بر سر راه
همى پرسم ز حالت گاه وبى گاه
مرا گویند زو امید بر دار
که نومیدى امیدت ناورد بار
همى گویم به پاسخ تا به جاوید
به امیدم به امیدم به امید…
موفق و پیروز باشید.
آقای درویش عزیز،
فراموش کردم که در بخش نظر پیشین بنویسم :
به قسمت منم درویش با رنج و بلا جفت
شعر فخرالدین اسعد گرگانی توجه نمایید.
موفق و پیروز باشید.
ممنون از يادآوري اين شعر زيبا و تفكربرانگيز اسعد گرگاني …
درود.
شعر بالا خیلی زیبا بود… خصوصا اون دو پاره ی آخرش
من هم امشب یه شعر از مشیری خوندم که گویا در بهار سروده شده ولی نگاهش به طبیعت زیباست
دانه میچید کبوتر… به سرافشانی بید
لانه میساخت پرستو… به تماشا خورشید
صبح از برج سپیداران می آمد باز
روز با شادی گنجشکان میشد آغاز
نغمه سازان سراپرده ی دستان و نوا
روی این سبزه ی گسترده سراپرده رها
دشت همچون پر پروانه پر از نقش و نگار
پرزنام هرسو پروانه ی رنگین بهار…
مهر چون مادر میتابد سزشار از مهر
نور میبارد از آینه ی پاک سپهر
میتپد گرم، هم آواز زمان قلب زمین
موج موسیقی رویش، چه خوش افکنده طنین
ابر می آید سرتا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را میبخشد بر شالیزار
رود میگرید تا سبزه بخندد شاداب
آب میخواهد جاری کند از چوب ، گلاب
خاک می کوشد تا دانه نماید پرواز
باد میرقصد تا غنچه بخواند آواز
مرغ میخواند تا سنگ نباشد دلتنگ
مهر میخواهد تا لعل بسازد از سنگ
تاک صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورشید بر آرد انگور
سرو نیلوفر نشکفته ی نو خاسته را
میدهد یاری کز شاخه بیاید بالا
سرخوشانند ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت، نه جدال است و نه کین
اشک میجوشد در چشمه ی چشمم ناگاه
بغض میپیچد در سینه ی سوزانم آه!
پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که انسان باشیم
شاید اگر ما مردم این سرزمین همدیگرو بیشتر دوست بداریم… طبیعت مون رو هم بیشتر محترم بشماریم… اصلا مهر ورزیدن به انسانها و طبیعت لازم و ملزوم همدیگرن…
و به راستي
پس چرا ما نتوانيم كه اين سان باشيم؟!
درود …
سلام وخسته نباشید خدمت همه شما عاشقای طبیعت امیدوارم نسل پلنگ در ایران احیا بشه امیدوارم…………………… هدف فقط عرض ادب خدمت شما دوستان گرامی بود وبس