گمان نبرم بتوان هموطنی را یافت که این شعر مشهور فردوسی بزرگ را دست کم یکبار نشنیده یا نخوانده باشد:
آنجا که در منظومه “رزم کاووس با شاه هاماوران” می سراید:
دریغ است ایران که ویران شود ؛ کنام پلنگان و شیران شود
اما امشب در آخرین یادداشت مهار بیابان زایی، می خواهم به همه ی هموطنان عزیزم بگویم:
فردوسی بزرگ اشتباه کرده است!
سرزمینی که نتواند زیستگاهی امن برای پلنگان و شیران خود فراهم آورد؛ سرزمینی که روند فروافت کارمایه های طبیعی اش به چنان آستانه خطرناکی سقوط کرده باشد که از عهده پذیرایی از یوزپلنگ و گورخر و مرال و … هم برنیاید؛
آن سرزمین است که دارد آرام آرام ویران می شود و پایداری بوم شناختی (اکولوژیکی اش) را از دست می دهد؛ نه سرزمینی که همچنان کنام پلنگان و شیران باشد.
نشانه مرگ یک سرزمین آن است که پلنگ هایش مجبور شوند برای گریز از مردن به دکل های برق فشار قوی پناه ببرند و نشانه مظلومیت محیط زیست یک کشور آن است که مهار بیابان زایی در آن اجازه انتشار آزادانه نداشته باشد!
خدا را شاهد می گیرم که فیلتر شدن مهار بیابان زایی، هرگز نخواهد توانست اندکی از عشق و علاقه آتشینم به طبیعت سرزمینی که عاشقانه دوستش دارم، کم کند؛ اما نمی توانم انکار کنم که امشب آنهایی که دستور چنین کاری را صادر کردند، دلم را شکستند …
چنین است رسم سرای سپنج ؛ گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد ؛ شکارست مرگش همی بشکرد
بيستمين گفتگوي داغ سبز ،امروز ساعت 15 با موضوع “اقتصاد محيط زيست” و با حضور مهندس محمد درويش، احمد پازوكي و دكتر حسن كريم زادگان اجرا شد.
لينك برنامه متعاقبا فرستاده خواهد شد.
🙁
جایتان خیلی خالی است … .
درود بر همه دوستان بزرگوار و عزیزم که با خواندن کامنت های همدلانه شان، انگار که خنک ترین نسیم صبحگاهی را از دل سبزکوه بر گونه هایم حس می کنم …
قدردان محبت های شما هستم و همواره همین حمایت های پرشور و خالصانه بوده که مرا به ادامه راه پایبندتر ساخته است.
یکبار دیگر هم اینجا نوشتم:
.
تنها چیزی که تو را از رسیدن به
رؤیاهایت باز میدارد
چشمپوشی از آنهاست
.
در همان یادداشت و با ذکر ماجرای گم شدن کارت سوخت، از اعتقاد قلبی ام به نظام ناپیدایی که در جهان حضور دارد، برایتان شرح دادم …
همه ی حرفم این است که اگر مهار بیابان زایی راه را درست می رفته است و اگر حضورش برای پایداری کیفیت زیستن در طبیعت ایران زمین بهتر از عدم حضورش باشد، یقیناً فیلترینگ برداشته خواهد شد.
.
این را هم در پاسخ به برخی از دوستان اضافه کنم که می گویند: با وجود فیلترینگ همچنان می توانید بنویسید و ابزارهای فیل سواری هم که فراوان و دردسترس است! نیست؟
حقیقت داستان این است که در آن ایمیل هم آمده که:
هرگونه تغییر در نشانی (آدرس) فیلتر شده یا راه اندازی آدرس اینترنتی جدید با محتوای قبلی یا راه اندازی سایت با پروتکل https تخلف محسوب شده و موجبات پیگرد قضایی را فراهم خواهد آورد .
.
به دیگر سخن، هر نوع تلاش برای اطلاع رسانی در حوزه محیط زیست در قالب مهار بیابان زایی می تواند جرمی مضاعف تلقی شود! که به نظرم خودش ظلمی مضاعف به طبیعت ایران است.
.
شرمنده محبت های همه ی شما بزرگواران هستم.
درویش و خانواده اش در پناه خداوند باشد انشاء الله
سلام، خسته نباشید. من هم ایمان دارم که فیلترینگ برداشته خواهد شد.هم ما شاگردان و هم شما آقا معلم به تعطیلات تابستانی احتیاج داریم. پس وعده ما اول مهر ماه.روزی که شما با انرژی و ایمان بیشتر به طبیعت و خدای آن قلم بزنید . ما شاگردان هم قول میدهیم آنقدر خوب باشیم که همگی با هم شاگرد اول و ممتاز شویم. زیرا که ما از معلم خود یاد گرفته ایم فقط نمره بیست هدف است .مطمئن باشید در سایه شما و نمره بیست ما پلنگ مغرور ما از دکل برق پایین خواهد آمد و دوباره همراه ما پای کوبان ،دف زنان و هلهله کنان خواهد خواند:
تو باغ احمد آباد ، مهموني دادم امشب
شكوه سربلندي به سر نهادم امشب
هزار ماه غلتان از آسمون ستاندم
به سر درِ كوچه هاش ، خيابوناش نشاندم
گُلِ ستاره ها را دونه به دونه چيدم
چيدم و دونه دونه باز به نخ كشيدم
اينهمه آسمان را ، به ايووناش بردم
به نرده هاش بستم ، به خادمش سپردم
ـــــ
به آسمونا گفتم ، باغچه ها روُ آب بدن
درختا روُ بشورن ، گلاروُ آفتاب بدن
به كاكل قمريا ، گل وگياه بستم
قفلِ هر آن قفس را بريدم و شكستم
« درِ شكسته » را هم ميان باغ بردم
گرد و غبارِ آن را با مژه هام ستردم
آن تنِ آهنين را به سينهام فشردم
بوسه به زخمش زدم ، خروشمو نخوردم
كه زخمِ روزگاران به روزِ آن ستوران
هزار لعن و نفرين ، از رگ و ريشة جان
ـــــ
گلخونه ها رو بردم توي اتاقا كاشتم
يكي يه سروِ آزاد رو پله ها گذاشتم
به شاخة درختا ، بادكنك ها روُ بستم
به شوق و شورِ روزت كنارشون نشستم
سبز و سفيد و قرمز ، بيرق ايران شده
انگاري كه اين سه رنگ رنگِ دل و جان شده
ـــــ
نقل و نبات بردم به پيشگاهِ مهمان
نون و پنير و سبزي ، چاييِ خوبِ گيلان
كنارِ حوضِ آبي ، مهموناتوُ نشوندم
سازموُ كوك كردم ، ترانه هاموُ خوندم
ترانه هاي اون وقت ، زمونهاي كه بودي
سرود زندگي را ، كه آمدي سرودي
همان سرود ، امروز ، سرودِ هستيِ ماست
از آن سرود ، امشب ، سرور و غوغا بپاست
ما هم ایمان داریم استاد …
با خواندنش به شخصه من شرمنده ی شما شدم
شرمنده تان می باشم چون در ایرانم قدردان تلاش خالصانه تان نبوده اند
هزاران درود نثار وجود نازنین تان…
من قلم دارم و… تو تیغ به دست | از تو قهر آید …وز من تدبیر
دلتنگت هستیم محمدجان …
سلام بر بزرگ مرد طبیعت ایران زمین درویش گرامی و عزیز:
اول کلام اینکه:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مهراس
مردار بود هر انکه او را نکشند
دوم اینکه سایت آب نما نیوز متعلق به تمامی آنهایی است که در روشنگری مردم در بخش های تخصصی منابع طییعی می کوشند و قدم شما سرور عزیز را بر چشم می گزاریم و آماده انعکاس مطالب شما و ارئه کد کاربری سایت به حضرتعالی هستیم
dadash hich ghalati nemitavanand bokonand.
damet garm
امیدواریم همان نظام ناپیدای جهان این مشکل را نیز به زودی حل کند
پاینده باشید و سرفراز
درویش بزرگ… دشمنان آگاهی منتظر خاموشی آدمهایی مثل تو هستند.. بیا و دوباره بنوییس برای خاطر زمین و همه زیبایهایی که تاراج می شوند.. بیشتر بنویس..
سلام من یک ماهیگیر هستم که ماهیگیری جزء تخصص ورزشیم می باشد در ورزش من هیچ موجودی هیچ وقت نابود نمی شود حتی ماهی ها چون با نکات و رزشی دباره ماهی آزاد می شود.
من به استان بویر احمد برای ماهیگیری زیاد سفر می کن به سرزمین پلنگ های آسیای مظلوم من در پرشکفت یاسوج شاهد این بودم که چوپانان پلنگ هارا شکار می کند فقط به خاطر اینکه پلنگ های بی پنا و گشنه برای سیر کردن خود و توله های خود مجبور است از دام محلی ها بری تغذیه استفاده کنه اینجا تغصیر کار کیست.
من هم مشکلات خودمو دارم مثلا حمایت از حقوق ماهیان یه بار از شهرداری اصفهان انتقاد کردم سایتم فیلتر شد در باره مسابقات وحشیانه ماهیگیری با دست و دندان
اینم پستش که فیلتر شده
http://www.iranfishing.ir/post-1790.aspx
ولی مجبور شدم یه دامنه دیگه بگیرم
اینم پست بدون فیلتر
http://www.iranfishing.net/post-1790.aspx
اینارو گفتم چون دیدم در باره فیلتراسیونم چیزای نوشته بودی
در اخر هم من موجودات و حیوانت رو دوست دارم
تشکر
ارادتمند شما ابی فیشر
به قول سهراب عزیز :
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
.
.
نمی توانند اندیشه هامان را مسدود کنند …
محمد جان, وقتی از قلمت بترسند,
یعنی,…تو بازی را بُرده ای,
یعنی,…
یعنی,…
یعنی, قلمت به هدف خورده,
یعنی,…
یعنی,…
یعنی, قافیه را باخته اند,
یعنی,…
یعنی,…
یعنی,… طبیعت برنده شده,
یعنی,…
یعنی,…
یعنی, به زیرشان کشیده ای.
بی شک خیلی ها محمد درویش را میشناسند.
کسی است که دغدغه ی دائمش ثبت ناملایمت هایی است که بر این سرزمین روا داشته اند و ایستادگی در برابر کسانی که قد راست کرده اند به تاراج این خاک. او شب روز ذائم و پی در پی زنگ خطر ها را به صدا در می آورد.اما کجاست آن گوش شنوا ؟حالا خبردار شدیم که سایت محمد درویش(مهار بیابان زایی) را فیلتر کرده اند.به کدامین اشتباه و حرف نا حساب؟به یقین این سوال نیز مانند سوالات بسیاری بی جواب خواهد ماند!مهار بیابان زایی را فیلتر کرده اید چه بهتر!محمد درویش برایمان عزیزتر می شود!فکرش را که نمیتوانید فیلتر کنید؟!میتوانید؟؟؟.اینجا پایان راه برای شما و آغاز راه برای محمد درویش هایی است که با دلشان می بینند و بی صدا اشک می ریزند.اشک هایی که برای شما عذاب آور است …شرم بر کسانی باد که دلشان سخت شده است
ای فیلتر چی ای عزیزدل برادر ای مهربون
عاشیق خودتو خواهرتو عمتو مامانتو و آقاتم دست از سر ما بردار!
(خواستم یه چی دیگه بنویسم !به جای دست برداشتن گفتم اینجا خانواده رد میشه خوبیت نداره!شوما خودت بفهم !)
این محیط زیست محیط نیست شد !
بسه بابا!خیلی طول کشید!
(مخاطبش همون عشق ارش در کامنت بالاییست !!!!@)
آن خبرهای خوش با بوی ِ “یوز” را
با خبرهای بد با بوی ِ “فیل” از دماغمان درآوردند !
نظر را به طور مفصل روی وبلاگ نوشتم.
درود بر درویش
هماره با خود می اندیشیدم که درویشی چنین در این سرا نه یک ،بل بسیار است . آن سخن امروز به حق دیدم. درویبش تورا چه به ناله ی دلشکستگی است این همه از اوست به خیر …و مگر نه آن که فرمود :
لاف عشق گله از یار زهی لاف خلاف…
…
درویش تو که مستحق هجران نئی…
درویش را خواهم سخنی گفتن از سر تدبیر به ترغیب گشودن دوباره ی چشم درویشی و این بار زین کردن اسب ایمان و غرق سلیح: نه مگر یک بسیار است ، نه مگر هزار درویش در یکی خانه بگنجند و هزار خونریز نه در ملکی؟ نه مگر هر چه از دوست رسد نیکو ست مر درویشان را ؟ نه مگر یک درویش بسیار است و این را تو به همه نشان دادی؟
نه مگر غیر از این می توانستندمان این گونه تکثیر کنند : که آوای هیچ مرغی در قفس مگر حبس توانسته اند ؟ این نادانی ایشان را نیز به فال نیک گیریم و شاد و همه خوش باشیم : چگونه اعتراف می توانستند کردن که حتی
حتی با ذره ذره ی خاک و آب و گیاه و جانداران این سرزمین ورجاوند نیز دشمن اند ؟ چگونه می توانستند که فریاد برآورند که هیچ « سبزی » حتی
حتی « تحفه ی درویش » را نیز بر نمی تابند؟
چگونه به همه عاشقان بی ریای این آب و خاک اعلام جنگ می کردند؟ چگونه به چه زبان بی زبان نفهمیدنی خبر می دادند که ما را در کسوت هزاران درویش می خواهند ؟
چگونه می توانستندی گفتن و پیامی چنین مهم را به همه عاشقان و درویشان ، چنین یک جا و گسترده ابلاغ کردن که حتی
حتی برای دنبال خبری سبز گشتن نیز به شکننده ی دیوار های پوشالی شان باید مجهز شدن ؟
امروز روز پیروزی ماست : همه ی دوستان طبیعت این سرزمین « باید » به ابزار گذر از سد ها و دیوار های پوشالی شان مجهز شوند و به هم بپیوندند و و هزاران درویش شوند .
مگر فردوسی در دل نیاکان مان جز خرد و ورج و در کف پهلوانان جوانمرداش به غیر از تیغ و سنان چیز دیگر داده بود برایپ یروزی بر نادانان و شکافتن کلاه دشمنان؟
درویش تو هزارانی با تیغ دانایی و توانایی در دست :
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است
ایران زمین به فر ایزدی و با خرد مزدایی و بازوان جوانمردان و دعای درویشان از همه گرفتاری های بس پر خطر تر از این ها نیز بر گذشته است و ویرانی اگر دیده است ناامیدی و شکست دل درویشان هرگز ندیده است : تو شیر این بیشه ای تو هزارانی
برخیز
از سر تدبیر چاره ی این کفتاران کن اینان شیران نیندو پلنگان :
“هجوم غوغا”
آیــــینه ای نماند میــــان غــــبارها
خون شد در این میان دل آیینه دارها
طوفانی از تبر به تن سروها و بعد
رنگ خــــــــزان گرفت تمام بهارها
ضحاک مرگ باز نشسته است بر سریر
از دوش و قلب و دیده بر آورده مارها
مردان مرد بر سر پیمان سرخ خویش
سر را سپــــرده اند به آغوش دارها
چون دور ، دور بی خردان است و ناکسان
در هم شکسته است همه اعتبارها
این نابرادران برادر ، “شقـــاد” را
کردند رو سفیـــــد همـــه روزگارها
دوران ندیده است چنین روزها که ما
دیدیم در اسارت تنــــــگ حصارها
در این هجوم وحشی غوغا و خون و مرگ
می آید این ندا ز همـــــه کوهسارها
هشدار روبهان و سگان گرسنه را !
شیران نرفته اند از این بیشه زارها
درویش لبخند برآور و اسب ایمان را دوباره زین کن :
سیف فرغانی شاعر قرن هفتم و هشتم هجری در دوره سلطه مغولان و ایلخانان بر ایران با این شعر ناب جاودان شده است سرود ه ی اورا بر لبان آور و فریاد کن:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم ِ مِحنَت از پیِ آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایّام ناگهان بر باغ و بوستان ِ شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّش ِ شیران گذشت و رفت این عوعو سگان ِ شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت هم بر چراغدان ِ شما نیز بگذرد
زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان ِ شما نیز بگذرد
ای مُفتَخَر به طالع ِ مَسعود ِ خویشتن تاثیر ِ اختران ِ شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید نوبت ز ناکسان ِ شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن ِ دگر کسان بعد از دو روز از آن ِ شما نیز بگذرد
بر تیر ِ جَورتان ز تحمّل سپر کنیم تا سختی ِ کمان ِ شما نیز بگذرد
در باغ ِ دولت ِ دگران بود مدّتی این گُل، ز گُلسِتان ِ شما نیز بگذرد
آبی ست ایستاده در این خانه مال و جاه این آب ِ نارَوان ِ شما نیز بگذرد
ای تو رَمِه سپرده به چوپان گُرگ طبع این گُرگی شُبان شما نیز بگذرد
پیلِ فَنا که شاه بَقا مات حُکمِ اوست هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
انشاءا
من فکر می کنم کم کم کامنت های این آخرین دل نوشته بیشتر برجک حاجی ما را هدف قرار بدهد.
در ضمن
بترکه چشم حسود و بخیل
هر چند در فرهنگ فارسی می گویند پهلوونه زنده را عشق است و از طرف دیگر این را هم باید در نظر گرفت که ایرانیان از عهد کهن مرده پرست بودند و از انسان سرپا و زنده تجلیل ، عموما نمی کنند ولی این بار داستان متفاوت است.
درویش دلریش بری از خطا و اشتباه نیست ولی میزان پیام های درج شده و نوشتار دیگر سایت ها ارج و قرب کاری را که محمد درویش در این مدت انجام داده نشان می دهد.
این مرد خواب ندارد!!
گاهی در یک بامداد و یا پنج صبح ناگهان نوشتار دیگری در مهار بیابان زائی می دیدم.
دست مریزاد
درویش با این پشتکار و برخورد نیک اگر در بازار می رفت تا کنون بارها بسته بود ولی به هر صورت در دهه 1360 درویش بجای پزشکی و مکانیک بیابان را انتخواب کرد و پا در بیابان دشت جنون نهاد.
و چرا جنون؟!
چون وارد شدن در عرصه محیط زیست فداکاری و از خود گذشتگی می خواهد که بی خبرانی که در ساحل امن نجات لمیده اند از آن با نیشخند به جنون یاد می کنند.
سپاس خدای را که اینبار آلودگی هوای تهران را به کام غنی و فقیر یکسان چشاند و معلوم نمود محیط زیست و زیگونگی در شاخ آهو و لودگی و تمسخر طبیعت و منطقه فروشی و اترزیابی و سدبازی و آرسن لوپن های چون دکتر کردوانی خلاصه نمی شود.
ای کشته ! کرا کشتی تا کشته شدی باز!!
دکتر صدوق هم در آخر از پردیسان رفت!
گویا به دنبال اشخاصی می گردند که اهل تعامل باشند!!!
ببینید درویش خان
اینجا دیگر جای شما نیست.
باید بروید
افغانستان و یا کاستاریکا تفاوتی ندارد
ای آقا تو این مملکت که نخبگانش در بندند شما برای پلنگ دل می سوزانید؟
درود بر شما. الان که به راحتی باز می شود؟؟؟؟؟ داستان شاید سوء تفاهم بود و مثل همیشه درست شد
اقای عمید هیچ اراده و مشیتی برتر از اراده خداوند گار هستی نیست . وقتی مشیت او اقتضا میکند هم انسان ، هم پلنگ ، هم حتی یک مورچه و یا هر جاندار و گیاهی افریده شوند و همه با هم از نعمات هستی که خود او خالقش بوده ، استفاده کنند. بنا بر این هیچکس حق ندارد فقط به بهانه تفریح و یا سود مادی مسبب مرگ یک جاندار گردد. مگر ایا این جان و حق زیستن را من یا شما منظورم شمای نوعی است ( این شمای نوعی را منظور کردم که مبادا خدای ناخواسته این کلمه «شما » را هدف گیری من به شخص خود تلقی کنید ) به ان حیوان بیچاره داده ایم ؟ که به خود اجازه دهیم هر وقت اراده همایونی مان !!!! تعلق گرفت ، ان را از او سلب کنیم . اگر منطق خرد و روند تکاملی جهان اینگونه اقتضا میکند . پس نباید اگر پدری به کودک چند ماهه خود تجاوز و سبب مرگ او میشود ، این عملکرد را عملی شنیع و نفرت انگیز بدانیم . امید وارم با خواندن این کامنت متوجه شده باشید که زندگی و حق حیات موهبتی الهی است .همانطور که ان نوزاد بی گناه حق زندگی و رشد کردن و عاشق شدن و تولید مثل دارد، باید پلنگ ما هم تمام ای حقوق را دارا بود ه باشد . که متاسفانه دستی پلید این حقوق را از او گرفت . لذا مقاله تفکر بر انگیز جناب درویش که درنهایت زیبایی نگارده شده . در حقیقت دفاع از ارزشهای خدایی و انسانی است . مراد ایشان تنها یک عمل فیزیکی کشتن نبوده ، بلکه هدف مقاله بسیار بالاتر یعنی همانا « دفاع از طبیعت و محیط زیست با تما م جانداران متعلق به ان » بوده . من مطمئنم شما هم مثل [ من، تو،او، ما ،شما ، ایشان ] به این طبیعت عشق میورزی . چه کسی میتواند انکار کند زیر نور خورشید یک طبیعت سالم با انسانهای سالم وپلنگهای سالم نشستن و انار دانه کردن وخوردن لذت ندارد . ایا شما انکار می کنید ؟
http://www.irna.ir/NewsShow.aspx?NID=30141456
خامان هم دارد می سوزد
تو را من چشم در راهم …
سلام آقای درویش باور کنید تلاش ها و نوشته های بی نظیر شما همانند تلاش های خانم راشل کارسون به بار نشسته است که شاهد عکس العمل هایی از این قبیل هستیم
دستان پر مهر شما را می فشارم
سعی می کنم در اولین فرصت با شما تماس برقرار کنم
بازتاب: برداشت، آزاد » مهار بیابان زایی مهار نمیشود، میشود؟!
حاجی اون الان کریسمس عید مسیحی ها مرخصی گرفتی با اهل منزل جیم شدی رفتی دبی صفا عشق و حال سنگین اونوقت با دل ریش درویش جفا کردی؟
نه خودت بگو این رسمش یود بی وفا!
درویش خان من دلم الان بابا نوئل می خاد!!
یالله من بابا نوئل می خام
دوستان ؛ نوشته ی جدید مهندس درویش را اینجا بخوانید :
http://www.tabiatbakhtiari.com/archives/633
جناب درویش نمی خوام کسی رو که برای بهتر زندگی کردن فرزندان ما در این سرزمین فعالیت می کند را دل شکسته ببینم و نمی دونید من چقدر شرمنده ام که باید به دانش آموزانم بگم تحقیق در مورد ,چگونه طبیعت خود را حفظ کنیم هم مخالف منافع برخی هاست !!!!!
باور كنيد من هم بسيار شرمنده شما و دانش آموزان عزيزتان هستم. اميدوارم كه آنها به دليل اين شكستگي هاي دل درويش، راه را عوض نكنند و همچنان عاشقانه و خردمندانه از مواهب طبيعي سرزمين مادري شان دفاع كنند.
به هر حال، همان گونه كه مسعود عزيز هم يادآوري كرده، از اين پس حرف هايم را در وبلاگ ديده بان طبيعت بختياري مي زنم و همچنان مي مانم.
.
به قول برنارد شاو:
« لذت واقعي در آن است که به دنبال هدفي باشي که آن را مهم تشخيص داده اي. در اين راه از تمام وجود خود مايه بگذار و قدرتمند شو. نه اينکه نظير لخته اي تب دار از دردها و رنجها شکايت کن که چرا دنيا خود را وقف خوشبختي من نکرده است؟»
.
دنيا را من و تو مي سازيم … ما بايد زندگي مان را وقف شادي دنيا كنيم تا پاسخش را بگيريم. قدم نخست، هميشه با ماست.
درود …
نمی خواهید به آن مکان کذایی بروید برای آن فرم…؟
وقتی که حتا حاضر نیستند بگویند: چه خلافی مرتکب شده و کجای مهار بیابان زایی را کج رفته ایم؟
چگونه برویم و تعهد بدهیم که دیگر خلاف نمی کنیم؟!
سلام ، در برخی موارد من دیدم با ایمیل میگویند به دلیل چه مطلبی فیلتر شده و دیدم که با حذف آن مطلب فیلترینگ برداشته شده است . اما اخیرا راستش ندیدم فیلتر را از سایتی بردارند. بهر حال مطالب شما در بلاگفا و جاهای دیگر منتشر میشود ان شاالله و مهم هم مطالب است نه جای انتشار .متاسفم و امیدوارم در وبهای دیگری که در اختیارتان هست مطالبتان را بخوانیم. اولین بار است که یک سایت زیست محیطی را میبینم که قیلتر کردند !
اتفاقاً من هم همين موضوع را به كارشناس مربوطه در اداره فيلترينگ يادآور شدم كه اگر سايت مهار بيابان زايي مرتكب خلاف شده و بايد فيلتر شود، چرا وبلاگ مهار بيابان زايي در بلاگفا كه تمامي مطالب آن كپي سايت است و در حقيقت پشتيبان سايت تلقي مي شود، فيلتر نيست؟!
او نيز با خونسردي پاسخ داد:
چون احتمالاً كارشناس مربوطه هنوز وقت نكرده اند تا بلاگفا را رصد كنند!!
درود بر محمد عزيز و ممنون از همراهي ات.
حالا ببینم می تونین شوخی شوخی یه کاری دست بقیه ی جا هم بدین !؟
در پاسخ به فرهاد عزيز (توسعه پايدار) و ديگر عزيزاني كه تحمل انتقاد از فردوسي بزرگ را ندارند:
نخست آن كه ممنون از توجه سزاوارانه شما.
و اما بعد …
چرا نبايد تصور كنيم كه ممكن است فردي “حكيم” باشد و اشتباه هم بكند؟
چرا نمي توان فردوسي را “بزرگ” دانست و عاشقانه به او حرمت نهاد و در عين حال او را معصوم و بري از اشتباه نپنداشته و احتمال درصدي از خطا را به او هم داد.
مگر نمي گوييم كه بشر جايزالخطاست؟
و مگر فردوسي را بشر نمي دانيم؟
نكند شما او را فرشته مي پنداريد؟
در آن صورت بايد مجدداً ارجاع دهم شما را به داستان فريدون … آنجا كه فردوسي آشكارا فرشته بودن فريدون را رد مي كند و مي گويد:
فريدون فرخ فرشته نبود
ز مشك و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكويي
تو داد و دهش كن، فريدون تويي
.
فردوسي دارد به زبان بي زباني مي گويد: بس است هاله كشيدن دور افراد! همه از يك جنسيم و اگر بر بنياد داد و دهش زندگي كنيم، مي توانيم مانند فريدون محبوب بوده و بر قلبها حكم برانيم. هر چند ممكن است گاه بلغزيم و اشتباه هم بكنيم.
آيا شما اصولاً براي شخصيتي چون فردوسي قايل به اشتباهي هستيد؟!
.
اگر هستيد كجا؟
و اگر نيستيد، واي برما؟
زيرا ريشه مقدس مأبي و استفاده ابزاري از دين در وجود همه ما اينگونه نهادينه شده است! نشده است؟
درثاني ايراد من بيشتر از آن كه متوجه فردوسي بزرگ باشد، متوجه ماست كه هزار سال پس از فردوسي زندگي مي كنيم؛ اما اغلب بدون توجه و حساسيت درخور از روي خيلي از بيت ها عبور مي كنيم:
مثلاً چرا هيچكس متوجه نيست كه:
ترحم بر پلنگ تيزدندان
امروز ديگر
ستمكاري بر گوسفندان نيست!
و سعدي بزرگ هم اشتباه كرده است!!
بلكه امروز اين گوسفندان هستند كه با شمار بيش از حد خود دارند بر طبل ناپايداري سرزمين و افزايش فرسايش بادي مي كوبند! (لطفاً نگوييد كه منظور سعدي، فقط آدم هاي پلنگ صفت بوده است!! اصلاً چرا براي آن كه انساني را دشنام دهيم، به او مي گوييم: خوي حيواني دارد؟! كدام انساني در خونريزي به پاي حيوان مي رسد آخر؟ بابا رحم و شفقتتون كو آخه؟!)
شما درست مي گوييد: سخن فردوسي براي آن زمان كه شمار پلنگان و شيران بيشتر از آدميان بوده، غلط نبوده است؛ اما امروز همه چيز تغيير كرده برادر من و خواهر من! نكرده؟
ما ديگر چيزي نداريم كه بخواهيم آن را هم در اثر چنين سهل انگاري هايي از دست دهيم.
نگاه كنيد به ماجراي قتل شرم آور يك كاراكال بي پناه توسط چوپان ها و سگ هاي گله شان در منطقه بادرود تا متوجه سقوط فاحش دانايي و اوج بي رقيب ناداني در جامعه امروز بشويد.
درود
حرفم اين است:
هر جا كه نسبت به هر موضوعي تعصب يا عشق به ميان آيد، ديگر نمي توان به شناخت دقيق و قضاوت درستي از آن نايل شد.
بياييم فردوسي را دوست بداريم و به او همچنان افتخار كنيم؛ اما اجازه نقد هم بدهيم و بر منتقدانش انگ نزنيم.
به مسعود:
ديگه از اين جدي تر نمي شه!
دوره شوخي به سر آمده است! نيامده است؟
چه فیلم ناراحت کننده ای بود استاد
بله … و متاسفانه نظير اين جنايت به صورتي پرتكرار و خونسردانه همچنان در حال انجام در جاي جاي ايران است! چرا؟
آقای درویش واقعا متاسفم . وبسایت خوبی بود . انشائ الله رفع فیلتر شود .
ممنون جناب نجفی.
به همه دوستان سفارش می کنم تا آخرین یادداشت دکتر دلاور نجفی را در این نشانی بخوانند:
http://dnajafi.persianblog.ir/post/140/
.
درود …
درویش عزیز خیلی وقت است دوره شوخی پایان یافته
ولی نمیدانم چرا دوستان همچنان شوخی میکنند.
اون از 300 هزار جنگل ایران که 6 ماهه سوخت و نابود شد.
این هم از وبلاگ نویس محیط زیستی ایران که فیل+تر شد
دیگه شوخی بسه یه کمی جدی باشید.
زمان داره میگذره