هفتهی گذشته به دیدن فرهاد سلامتبخش رفتم؛ یکی از دوستان بسیار عزیزم که به تازگی یک عمل جراحی دشوار را به پایان برده بود و اینک دورههای درمانی را طی میکند. در منزل او، با محمّد مصطفوی آشنا شدم؛ صاحب یک مؤسسهی آموزش زبان در تهران که البته تا سال 1383 شغلی کاملاً متفاوت با حرفهی کنونیاش را پی گرفته بود!
بله او صاحب یک مجتمع گاوداری به نام سعادتی در جاده ساوه بود و به پرورش گاو با هدف تولید شیر و محصولات لبنی اشتغال داشت. اما حادثهای برایش پیش آمد که سبب شد تا او گاوداری را رها کند و دریابد که مرد این کار نیست!
امروز میخواهم از آن حادثه برایتان بنویسم؛ حادثهای که بار دیگر یادم انداخت، هنوز چه راه درازی داریم تا حیوانات را بشناسیم و دریابیم که برخی اوقات، وقتی یک همنوع را “گاو” خطاب میکنیم، باید از گاو عذرخواهی کنیم!
جناب مصطفوی برایمان گفت که در برههای از زندگیش با بحرانی اقتصادی روبرو شده، به نحوی که حتا پول خرید غذای مورد نیاز گاوهایش را هم نداشته است؛ آن هم مردی که تاکنون حتا یک ریال از کسی قرض نگرفته بود. لابد میدانید که در گاوداریهای لبنی به گاوها مخلوطی از کاه، یونجه، ذرت، ملاش (ریشه چغندر) و نظایر آن داده میشود. اما در گاوداری او فقط کاه موجود بود و 65 گاو حاضر در گاوداری سعادتی حاضر نبودند تا کاه بخورند! و وقتی که گاوی هم غذا نخورد، معلوم است که از شیر هم خبری نخواهد بود.
خلاصه این که آقای مصطفوی به فکر کاربست یک حیله میافتد و آن این که با مراجعه به گاوداریهای همسایه از آنها چند کیلویی ذرت گرفت تا آن را با کاهها مخلوط کرده، بلکه بوی ذرتها به کاهها سرایت کرده و گاوها به هوای ذرتها، کاه را بخورند. غافل از این که گاوها عاقلتر از این حرفها بودند و گول این نیرنگ را نخوردند و همچنان تمایلی به خوردن نشان ندادند.
سرانجام محمّد آقای قصهی ما نا امید از همه جا میرود نزد سردستهی گاوها که نامش نازی بود، مینشیند و با همهی صداقت و صمیمیتی که در خود سراغ دارد، شروع میکند برایش داستان وضعیت پیش آمده را شرح دادن که اگر او کاه نخورد و شیری برای دوشیدن نباشد، ممکن است طلبکارها دخل جناب مصطفوی را بیاورند و اینجا برای همیشه تعطیل شود و درنتیجه صاحب دامداری و همهی کارگرها و خانوادههاشان به روز سیاه بیافتند … او میگوید: به نازی قول دادم که اگر با وی همراهی و همکاری کند، بهترین غذا را برایش تهیه خواهد کرد.
با این وجود، نازی فقط به او گوش داده و هیچ واکنشی از خود بروز نمیدهد … به نحوی که محمّد تصمیم میگیرد از نزد وی بلند شده و ناامید و مستأصل به چارهی دیگری بیاندیشد … که ناگهان متوجه میشود نازی دارد از جای خود برمیخیزد و پس از نگاهی به اطراف، آرام آرام به سوی محل انباشت کاهها رفته و شروع به خوردن میکند … و به همراه او دیگر خانم گاوها هم از جا برخواسته و شروع به خوردن میکنند.
آقای مصطفوی میگوید: در طول سه ساعتی که کاه خوردن گاوها طول کشید، او در گوشهای ایستاده و به پاس این مرام بینظیر که در خیلی از همکارها و دوستانش هم یافت مینشود! اشک میریزد … و جالب این که با نقل این روایت برای ما – با این که هفت سال از آن ماجرا گذشته بود – باز هم چشمانش خیس میشود …
او میگوید: آنقدر منقلب شدم که فردای آن روز برای نخستین بار در زندگیم تصمیم گرفتم شش میلیون تومان پول قرض بگیرم و با آن پول، بهترین غذایی را که میتوانستم برای نازی و دوستانش تهیه کردم تا یادشان باشد که آدمها هم گاه میتوانند مثل گاوها مهربان و بامرام باشند …
محمد مصطفوی البته حکایتها و خاطرات بیشتری هم برای مان تعریف کرد که تصمیم دارم در هفتاد و چهارمین برنامه گفتگوی داغ سبز از ایشان دعوت کنم تا همین خاطرات را با صدای خودش برای شنوندگان و بینندگان برنامه شرح دهد؛ تجربیاتی که سبب شد او دریابد نمیتواند گاوها را اینگونه برای منافع خودش بدوشد و به درد چنین شغلی نمیخورد.
کاش میدانستم نازی الآن کجاست و صاحب کنونیاش با او چگونه رفتار میکند … هرچند ایمان دارم که نازی رسالت خود را انجام داده و مانند آن گاو اسپانیایی که خیلی دوستش دارم، وجه دیگری از سرشت متعالی همنوعانش را به همهی ما آموخته است، تا دیگر هیچ یک از شنوندگان و خوانندگان این روایت، آدمهای نافهم را “گاو” خطاب نکنند.
سلام . باز برمیگردیم به بحث اشرف مخلوقات . این که چیزی را انقدر تکرار میکنیم تا ملکه ی ذهنمان شود و میشود . انقدر از کودکی و در کتابها به ما گفتند اشرف مخلوقات هستیم که نه تنها ملکه ی ذهنمان شده بلکه حیواناتی غیر از انسان را پست ترین موجودات خطاب میکنیم و در بعضی جاها میگوییم انسان از حیوانات هم پست تر میشود و نمیدانیم که زندگی در طبیعت این نوع خلق و خو را برای حیوانات رقم زده مثلا این که حیوانات بچه هایشان را میخورند یا میکشند را پست ترین رفتار میدانیم ولی دلیل ان میتداند گسترده باشد . همستر با خوردن بچه هایش میخواهد کمبود ویتامین را در بدنش تامین کند ماهیها با خوردن تخم هایشان برای تخم ریزی بعدی اماده میشوند . یا کشتن توله شیرها توسط رییس جدید گله بقای ان گله را تضمین میکند و ….. حالا که میبینیم نه تنها پست ترین نیستند بلکه عاقل ترین هستند مثل اینکه اجداد انسان را فراموش کردیم انها هم به این طریق زندگی میکردند و وقتی انسان از طبیعت دور شد زندگی اش تغییر کرد .
یک دوست المانی دارم که گیاه خوار است و بی دین . او 20 سال است که گوشت نخورده . پرسیدم چرا گوشت نمیخوری ؟ گفت برای این که حیوانات را دوست دارم . نکته ی جالب اینجاست که او قهوه و چایی هم نمیخورد . میگفت چون برای کاشتن قهوه و چایی جنگل را باید نابود کرد . (دلیل او از گیاه خواری سلامت بدن نبود حفاظت از حیوانات بود. ) . حالا او انسان است یا … .متاسفانه برای بعضی ها حقوق حیواناتی ارزشمند است که برای انسان به طور مستقیم سود دارند مثلا حقوق شتر گوسفند بز …. . گور بابای حقوق گرگ و یوز و خرس و پلنگ و ….. . ببخشید سرتون رو درد اوردم .
سلام مرا به آن دوست آلمانی ات برسان علی آقا و بگو: مسلمانی به مسلمان بودن نیست! برای همین تو مسلمان تر از خیلی از “مسلمان” هایی هستی که به بهانه تفریح یا برای محافظت از اتومبیل و خودرو جدیدشان جان یک حیوان را می گیرند و خونش را می ریزند.
درود …
واقعا به خوب نکته ای اشاره کردید . از یک طرف طرفدار علم هستیم و مخالف خرافات از طرف دیگر برای ماشینمان خونریزی میکنیم . شاید این هم همان تکراری ست که ملکه ی ذهن شده و نیازی به اثبات ندارد ؟!؟!؟!
عزیزم ………………… چه گاوی وای خیلی حیوونا دوست داشتنی هستن عالی بود یکی از جالب ترین مطالبتون بود 🙂
پاسخ:
درود بر شما و ممنون از لطف تان.
نظر من ارسال نمیشه؟
پاسخ:
چرا می شه! نمی شه؟
در این باره اینجا را هم بخوانید علی آقا:
http://mohammaddarvish.com/i/archives/306
خاطره ی نوازشگر ِ نازی ، خیلی زیبا بود .
به به چه عجب مسعود خان خودشان را رونمایی کردند!
کجایی تو پسر؟ دیگه داشتم نگرانت می شدم دیده بان مهربان دل نوشته های درویش!
هی هی هی ! دست رو دلم نذارین !
دلم همه اش اینجا بود استاد …
دینامیت تو روح امتحان ها 😀
موافقم …
منتها به جای دینامیت، لطفا از تی ان تی استفاده کن مسعود جان
دست بر قضا گاو حیوان باهوشی هست و این هوش و ذکاوت فقط مختص نازی خانم ما نیست ! چندی پیش در آلمان گاوی بنام ایوونه ” Yvonne ” سبب شد بزرگترین مطبوعات مهم آلمان مانند ( Spiegel ) و رادیو، تلویزیون ناپدید شدن یا گمشدن این گاو را در صدر اخبار خود قرار دهند ! و موضوع در همین حد نمانده ؛ پای ایونه به جراید ( نیورک تایمز ،گاردین ، ایندیپندنت ) و رادیوهای کانادا ، فرانسه ، هند و آفریقای جنوبی و روزنامه Abu Dhabi امارات متحده عربی هم باز شد ! صفحه face book ایوونه بیش از ۲۷۰۰۰ عضو داره که همه نگران حال او بودند . اما قضیه چی بود ؟
به قصه گوش کنید :
یکی بود . یکی نبود . در سال ۲۰۰۵ زیر آسمون خدا یک گوساله قشنگ در اتریش بدنیا آمد . این گوساله به مرور زمان تبدیل به یک خانم گاو بالغ وشیرده شد . در سال ۲۰۱۱ یک دامپروری در آلمان این گاو را از مالک قبلی خرید و به مرتع به قصد پروار کردن آورده شد .وقتی زمان سلاخی ایوونه رسید . ایوونه باهوش قصه ما موضوع را فهمید و خانه و کاشانه خودش را ترک کرد ودر جنگلهای جنوب آلمان پنهان شد . نیرو و وقت بسیاری گذاشته شد تا این خانم را پیدا کنند . ولی هر بار دست از پا درازتر برمی گشتند ! فقط یک چند باری گردشگران جنگلی اینجا و آنجا ایوونه را می دیدند . تا اینکه بالاخره یکباردر کنار جاده به طور اتفاقی ماشین پلیس با گاو تصادف کرد . که خوشبختانه هیچکدوم از طرفین قضیه آسیبی ندیدند . از آن به بعد ایوونه در کنار جاده هم دیگه دیده نشد.( این درجه هوش این حیوان را نشان میده ) اما این انگیزه ای شد برای مردم و انجمن های طرفداران حیوانات که اعتراضات دامنه دار خود را آغاز بکنند ! و با کمکهای مادی مردم انجمن هوادار حیوانات کل منطقه ای که این تصادف در آنجا پیش آمده بود را خریدند . عملیات نرده کشی بدور تمام محل شروع شد . تا ایوونه دیگه داخل جاده نیاد . در ضمن سرعت مجاز در این جاده از ۱۰۰ کیلومتر در ساعت به ۳۰ رسید و تابلوها در همه جاده نصب شد . اما مالک قبلی گاو که آدم بدجنسی بود . در مطبوعات اعلام کرد : ایوونه دارای نیروی زیادی است و اصلا دلیل فروش او به مالک بعدی آلمانی همین حالت جنون و نیروی زیاد این گاو بوده که ترس در دل وی ایجاد کرده بوده ! خب با این حرف یکسری مردم احمق که در محل زندگی می کردند . از ترس جان خود و بچه هاشون با نوشتن ” ایوونه خطرناک را بکشید “روی پلاکاردها و راه پیمایی شروع به اعتراض کردند .
طرفداران حیوانات که هوا را پس معرکه دیدند . دست بکار شدند . اول در منطقه یک گاو مادر دیگه با گوساله که هنوز شیر خوره بود . رها کردند تا احساس و غریزه مادری را در ایوونه بیدار کنند .و سپس طعمه های غذایی خوشمزه در گوشه و کنار جنگل قرار دادند .اما ایوونه زرنگتر از همه آنها بود و اقدامات آنها را بی اثر گذاشت ! و فقط شبها که تاریک بود به نزد آن گاو مادر دیگه به نام ” Waltraud ” و گوساله ” Waldi ” می آمد ؛ چند ساعت می ماند و دوباره غیبش میزد !!!!
اما از وسط ماه آگوست شیوه تغییر کرد و این بار از هلیکوپتر در طول روز برای گشت استفاده شد . چون هوا خیلی گرم بود و همه می دونستند ایوونه در جایی که آب رودخانه باشه ؛ پیداش میشه . ولی چون دیدند نمیتوانند از داخل این جنگل انبوه ماده بیهوشی را به بدن ایوونه با تیر بزنند . و ضمنا طرفداران حیوانات اعتراض کردند ، این نحوه گشت هلیکوپتر مزاحم خواب و آسایش بقیه حیوانات جنگل هم میشه . ناچار عملیات تا پاییز متوقف شد . خوشبختانه رییس معبد هندوها دربرلین به کمک طرفداران حیوانات آمد و گفت : گاو که ببر یا شیر نیست که خطرناک باشه و او حق زندگی داره . بلافاصله مطبوعات هند هم لب به اعتراض گشودند .دستشون درد نکنه . کمک بزرگی کردند .
در ماه سپتامبر ایوونه در جنگل دیده شد و دامپزشک با شلیک دو تیر حاوی ماده بیهوشی ، او را بیهوش کرد و بالاخره به همرا ه ” Waltraud ” و گوساله ” Waldi ” به محل پارک حیوانات آورده شد .
اگر کمک و یاری همگانی مثل همین مورد ” ایوونه ” برای نجات جان حیوانات یا اصلا در هر موردی در کار باشه . مطمئنا موفقیت حاصل میشه . به امید اینکه نازی خانم قصه شما هم آقای درویش آخر و عاقبت خوبی داشته باشه !
!
میم . پ عزیز :
خواندن نوشته تان در مورد این گاو باهوش خیلی دلچسب بود .
تصور کن اگر هر کسی (آدمی ؛ حیوانی ) همین قدر خواسته برحقش را می خواست ؛ دنیا چه جای بهتری برای زندگی می شد !
به خانم میم. پ از آلمان:
شاید باورتان نشود، اما من نخستین بار که این ماجرا را از یورونیوز دیدم، به فکر افتادم تا آن را روایت کنم؛ اما متاسفانه چون نام گاو را یادم رفته بود، هر چه جستجو کردم، لینکی در این باره نیافتم. الآن خیلی خوشحال شدم که شما این حادثه را یادآوری کردید. حتمن به آن بیشتر خواهم پرداخت. این هم عکس این خانم گاو باهوش:
.
.
.
.
http://www.abendblatt.de/vermischtes/tierisch/article1981416/Schwester-Waltraud-soll-wilde-Yvonne-aus-dem-Wald-locken.html
به رؤیا:
خسته نشدی این همه کامنت را با کیبورد نوشتی؟!!
واقعاً شما عجیب ترین و اسرارآمیزترین و در عین حال قدیمی ترین خواننده دل نوشته ها هستید! نیستید؟
.
به مسعود: واقعاً تصور کن!
شاید در آن صورت دیگه تو روزنامه نمی خوندیم نهنگ ها خودکشی کردند …
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه پر از تکرار آبادی
🙂
گاهی آدم به حال انسانیت از دست رفتهء خودش افسوس می خوره. اگرچه شک دارم در این وانفسای روزگار بی مهر کنونی، حتی چنین گاوهایی باقی مانده باشند.
درویش خانا
مهربانا
نیکو خصالا
در روزنامه خاطران مرحوم محمد حسن خان اعتماد السلطنه آورده شده که روزی نگارنده از خانه در حال رفتن به دربخانه ( دربار ) بود که جماعتی را دید که در پی گوساله ای می دوند.
در آن دوره نه به دلیل رعایت بهداشت ، بلکه برای پرداخت عوارض دیوان کشتار دام تنها در قصابخانه مجاز بود ولی آن موقع هم مانند همیشه تاریخ ایران ، فراشان حکومتی چند قرانی گرفته و چشم بر می بستند.
گوشاله کذایی دوان دوان به اعنماد السلطنه رسید و پیش پای خان دراز کشید و حرکت نکرد.
دل خان به حال گوساله سوخت و فورا آن را خریده و به طویله خانه که حنک گاراژ و پارکینگ کنونی دارد فرستاد تا آسوده خیال باشد.
والله در این مملکت بین این جماعت گاو هم نشدیم درویش خان
درود بر استاد درویش عزیز. هم خاطره جالب بود و هم روایت شما. من را هم متاثر کرد این نازی خانم.
حالا که بحث نهنگ در کامنتها پیش آمده فرصت را مغتنم می شمرم و دعوتتان می کنم به کافه طبیعت و خواندن مطلبی که در مورد نهنگها نوشته ام.
ارادت
به دکتر علیرضا موسوی:
نخست آن که ممنون. دوم این که چشم. و سوم این که چرا دیروز نیامدی؟ از شکست در برابر اروند هراسیدی رفیق؟!
.
به اشکار:
کاش می توانستم به این کامنت آگاهی بخشت صدها لایک می دادم. درود …
.
به سارا:
اصغر فرهادی را نگاه کن و به ایرانی بودن خود مفتخر باش … او امروز از ملتش قدردانی کرد نه از دوست و خانواده و همکارش.
.
به مسعود:
صدات چرا گرفته مسعود جان! سرما خوردی؟!!
خیلی بد هم خوردم استاد 😀
در حدی که خانم والده زنگ زد شرکت ؛ فکر کرد اشتباه گرفته ، عذرخواهی کرد ، قطع کرد !
عجب … پس بالاخره کار پیدا کردی کلک!
صداشو درنمی آری تا شیرینی ندی … ها؟!
😀
😀
نازی ناز کن که نازت یه سرو نازه
نازی ناز کن که دلم پر از نیازه
شب آتیش بازیه چشمای تو یادم نمیره
هر غم پنهون تو یه دنیا رازه
نازی جون باغت آباد شه ، خورشیدت گرم
کبکای مست غرورت ، سینه شون نرم
نقش تو نقش یه پیچک توی چشم انداز ایوون
من نسیم پاییزم ، دلم پر از شرم….
منو با تنهاییهام تنها بذار ، دلم گرفته
روزای آفتابی رو به روم نیار ، دلم گرفته
نقش من نقش یه گلدون شکستس
بی گل و آب برا موندن ،
توی ایوون بهار ، دلم گرفته…
به افتخار نازی که هر چند گاوه نمیگه من … میگه ما!!
اتفاقاً برای همین است که می گویم: حق نداریم به هم نوعی که دوستش نداریم، بگوییم: گاو!.
چون گاوها هم اغلب خوب میفهمند و هم “منم” نمی زنند!
درود …
درود دوباره. در خصوص مورد سوم امروز خدمت می رسم به امید خدا، هرچند پیش پیش مسوولیت هر نتیجه ای را شخصا به عهده می گیرم 😉
پس پس هم به عهده بگیری، اشکالی نداره دکتر جان!
فقط بیا …
از اين نوع اتفاقات عجيب بين انسان و حيوان زياده
كساني كه با حيوانات بسيار از نزديك برخورد داشته باشن حتما نمونه هايي از اين دست سراغ دارن
خودم به علت علاقه شديدي كه به حيوانات دارم نمونه هايي كم و بيش شبيه همين مورد رو از اونها ديدم
به جايي مي رسي كه بعضي مخواقع در حيوان بودن يك حيوان و غريزي بودن رفتارش شك مي كني و فكر مي كني كه ممكنه كه اونها هم بتونن تصميماتي عقلاني بگيرن
اتفاقاً خدا نکنه نیما جان که آنها هم بتوانند مانند ما تصمیماتی “عقلانی” بگیرند!
آنچه که پاک و بری از هر گونه گناه است؛ همانا ذات و سرشت موجودات زنده، از جمله انسان است. و آنچه که این ذات را آلوده می کند؛ همانا عقل است! نیست؟
درود …
به چه نکته ای اشاره کردی !!
راستش اگر از منظری که گفتی به قضیه نگاه کنیم
حق با شماست
بچه ها را نگاه کن … آنها نه دروغ بلد هستند؛ نه نیرنگ؛ نه کلک و نه خیانت …
اما بزرگ که می شوند؛ همه را یاد گرفته اند! نگرفته اند؟
فکر می کنی چه چیز در آنها تغییر کرده است؟!
درود بر نیمای عزیز …
نمیدونید که چقدر سخت به دوری از اینجا و این صفحه عادت کردم… بخودم نهیب میزدم که “به بی عادتی عادت کن” اما نمیشد… اما نمیشه ” نازی نازنین نمیذاره!
درود….
می دونم فلورا جان خیلی سخته! منتها باید قبول کنی که ترک اعتیاد از هر نوعی کار آسانی نیست و بعضی ها اصولاً آدم این “ترک” نیستند! هستند؟
بنابراین، همان گونه که من شجاعانه اعتراف کردم که اینکاره نیستم، و دوباره آغاز کردم! تو هم اعتراف کن و دوباره بیاغاز …
درود بر نازی که آدم را هوسی می کنه تا دوباره بنویسه …
دوستش دارم این پدرسوخته را و پنج شنبه در باره اش بیشتر خواهی شنید …
به به فلور بانو !
رسیدن به خیر
درویش خان باید می رفت پزشک می شد … یک روان شناس دلسوز … متخصص واقعی کودکان
بی انصاف مثل ب کمپلکس می مونه
کوشان جان! حالا چرا ب کمپلکس؟
مگه ویتامین C چشه؟ تازه وقتی میخوری، دیگه سرما هم نمیخوری! میخوری؟
.
.
.
درود …
تو خودت آب حیاتی
…
از این حرف ها بگذریم
از باغ گیاه شناسی نوشهر چه خبر؟
لطفا پیگیر آن داستان باشید.
مجبورم پیش از هر حرف جدی کمی هم چرت و پرت بگویم تا نه سیخ بسوزد و نه کباب
گاه اما هم سیخ را می سوزانی رفیق و هم کباب را!
آها!!!!!
خیلی خوب ، گرفتم
…
متاسفم. اما به رغم میل باطنی ام مجبور شدم تا کامنتت را حذف کنم. لطفا دوستان متناسب با موضوع بنویسند.
سلام
عجب حکایت جالبی .این از دستاوردهای گفتگو ، صداقت و راستگو بودن که این روزها این خصیصه انسانی دارد از جامعه ما رخت برمی بندد.
در پناه حق
هو هو هو هو
هی هی هی هی
آخر عزیز دل برادر اگر بخواهیم متناسب بنویسیم که حاجی خوشش نمی آید.
اگر از داستان سرازیر نمودن پساب یک کارخانه نیشکر ( به ظاهر ورود پساب شسنم زمین های شوره بسته )حرف بزنم ناجور است اما اگر گه گاه گریزی به صحرای کربلا بزنیم …. خوب بقول علما خیر المور اوسطحا
اما قلبمو شکستی درویش
آقای درویش من هنوز منتظر مهار بیابانزایی با اون رنگ نجیبش هستم…. منتظر به روز شدن فتو بلاگتون با اون عکسهای آرامش بخش که آدم رو به سکوت و تفکر وامیداره… و بهمون اجازه میده که از ظن خودمون یار تون بشیم!
درود
آشکار عزیز
یه نگاه به اطرافت بنداز؛ دلها شکسته بینی، بی جرم و بی جنایت!!!!
اگر حمل بر فضولی نکنید، دلم میخواد پیشنهاد بدم که حرفها، شعرها، ترانه ها و خبرهای داغ تون رو تو صفحه ی فیس بوک تون بزارین با اسم مستعار، حتما پر بیننده ترین صفحه ی “کتاب صورت” خواهد شد….باور کن نبود ترانه های فولکلور و طنازیهایی که مختص شخصیت خودتون هستن، اونجا احساس میشه!
فلور بانوی گرامی
استغفرالله !!
ما کجا و خلیفه در بغداد
ما کجا و بحث ضاله فیس بوک
حاجی سوار بر آن فیل بزرگ!! مرا نا کار می کند.
ولی خوب…( با کمال شرمندگی و بدجنسی ) در دل نوشته های درویش خان ، … خوب این درویش دل ریش است که خودش می داند و حاجی
این حرف ها شوخی بود
ولی من آدم ترسو ، بی پول ، بی کار و بدون پارتی هستم.
می ترسم
از همه می ترسم
می ترسم به جرم فیس بوک نویسی نقره داغ بشوم.
هرگاه که ما بتوانیم گوناگونی نژادی و فرهنگی و باوری انسان ها را مبنایی برای سنجش برتری آنها ندانیم آنگاه شاید بتوانیم گوناگونی زیستی دیگر آفریده ها را هم در کنار خود بپذیریم. برتری جویی چنان در ما ریشه دوانیده است که برای نیک جلوه دادن گونه های زیستی دیگر هم به دنبال یافتن رگه هایی از آن چه در خود داریم و آن را برتر می دانیم می گردیم. در حالی که اندیشه ناب در بیشتر جانداران شکل می گیرد و آنها نیازی به داشتن هوش برای پردازش آن ندارد.
سلام بر همگی.
چقدر این نازی را دوست دارم. عااااشششقشم!
درود بر بی بی سیمین
دوست دارم سبد سبد
باز گل عشق جوونه زد
دوست دارم یه عالمه
هر چی بگم بازم كمه
دوست دارم یه آسمون
كجایی ای نا مهربون …
دوست دارم قطار قطار
خزونمو كردی بهار
دوست دارم دیوونه وار
باور نداری از قرار
فرقی برام نمی كنه
چه با خوشی چه حال زار ..
دوست دارم به اون خدا
به اون خدای عاشقا
دوست دارم تاپای جون
می خوای بمون می خوای نمون
چونكه گرفتار شدی عاقبت كار بدون
عاقبت كار منم هرچی كه هستی بمون
دوست دارم …
درویش خان
یکی از بهترین فیلم هایی که دیده ام عشق در سال وبایی گابریل گارسیا مارکز بود و کتاب تاثیر گذار خانه مردگان ایزابل آلنده.
چرا دست به قلم نمی برید و در عرصا داستان و ادبیات و بویژه داستان کوتاه قلمزنی نمی کنید؟
با آقای اشکار موافقم