نامش سپهر عیدیوند است؛ زادهی دیار خوزستان. 12 بهار از زندگیش را گذرانده و سالهاست در ماهشهر، در ساحل فیروزهای خلیج فارس زندگی میکند؛ جایی که شاید هرگز گذر هیچ یوزی به آنجا نیافتاده باشد؛ با این وجود، وقتی داستان اندک یوزهای باقیمانده را در اینجا و آنجا خواند و وقتی فهمید که سگهای گله در سمنان، یکی از 50 یوز باقیمانده را هم کشتند، آنقدر متأثر شد که این یادداشت را نوشت …
با خود میاندیشم که اگر نسل گذشته ایرانیان، میتوانستند، سپهرهای بیشتری را تربیت کنند، بی شک فرزندان سپهر و سپهرها این بخت را داشتند تا شاهد خرامیدن نماد حیات وحش وطن بر این بوم و بر مقدس باشند. اما اینک متأسفم که بگویم: ما آخرین نسلی هستیم که یوزپلنگهای آسیایی را در ایران میبینیم و تمام.
با هم یادداشت سپهر را بخوانیم و در مظلومیت یوز در ایران، آرام آرام اشک بریزیم …
آخرین لحظههای زندگی یک یوزپلنگ در سمنان!
ناامید بود. پریشان بود. گرسنه بود. این دیگر پسر بچهای نیست که اشتباهی به جنگل آمده و گرسنه است. این کسی نیست جز یوز ایرانی. بله. سرش را به چپ و راست میچرخاند. دنبال غذا میگشت. کلی، بزی، چیزی، هیچ چیز نبود، هیچ چیز. انسانها تمامشان را غارت کرده بودند. یوز در حالی که لب پائینی اش را می گزید با خود گفت: آخر آنها این همه گوسفند دارند، این همه مرغ دارند، به مقدار فراوان، چرا می آیند و غذای ما را می کشند. فقط یک دلیل می تواند داشته باشد: تفریح و خوشگذرانی. آهی کشید. در حالی که پیش میرفت و دنبال چیزی می گشت، گرچه میدانست چیزی پیدا نمیکند. با خود گفت: این موجود دوپای خونخوار حتی به آن حیوانهایی مانند گاوها و بزها و غیره که برای او زحمت میکشند و مزد آنها یک ضربه شلاق و چوب است هم وقتی پیر می شوند، رحم نمی کند و آنها را میکشد. یاد بچههایش افتاد. در چشمانش حلقهی اشک پدیدار گشت. لبش میلرزید. نمیخواهم یا بهتر است بگویم نمیتوانم حال او را توصیف کنم. چون من هم انسانم. همان موجود دوپا. یوز که کاملاً مطمئن بود غذایی پیدا نمیکند، از کوه پایین آمد. دراز کشید و در حالی که دستهایش را زیر سرش گذاشته بود، به جلو خیره شد. یاد داستانهای پدربزرگش میافتاد که از سرسبزی و انبوه حیوانات سخن میگفت. اما این داستان هم مثل همه داستان هاست. در حالی که تصویر بچه هایش را که گرسنه بودند در ذهنش مجسم میکرد و در حالی که کشتن جفتش توسط انسان در جلوی چشمانش نقش بسته بود، صدایی شنید. صدای فلوت. توجهی نکرد. آوای فلوت زیبا بود. اما نمی توانست دل غمگین او را بهاری کند. اما ناگهان جا خورد. با خود گفت: این صدا، صدای فلوت چوپان است. خوشحال شد. امید مثل چراغی در قلب او روشن شد. خرامان خرامان به سوی آوای فلوت پیش رفت. وقتی تصویر مبهمی از گله را دید قدمهایش را آهسته تر کرد. وقتی کمی جلوتر رفت در پشت درختی پنهان شد. گله را رصد کرد. لبخند زد. می توانست خودش و بچه هایش را از گرسنگی نجات دهد. آرام آرام از پشت گله به طرف گوسفندی خزید. ناتوان بود. درمانده بود. خسته بود. حتی شک داشت که بتواند گوسفند را بگیرد. چند قدمی به گوسفند نمانده بود که صدایی شنید. صدایی که خیلی برایش آشنا و متاسفانه بسیار تلخ بود. صدای پارس سگ ها. در آن لجظه این گربه ایرانی، دیگر چیزی نمی دید. اشک جلوی چشمانش را گرفته بود. ناامیدانه به طرف گوسفند یورش برد. اما سگی جلویش را گرفت. دندانهایش را به علامت تهدید به او نشان داد. یوزپلنگ که میدانست دیگر از غذا خبری نیست، با خودش گفت: حداقل در آخرین لحظات زندگی در کنار بچههایم باشم و به طرف کوه دوید. مثل اینکه سگ ها نمی خواستند دست از او بردارند. می خواستند او را بگیرند. ناگهان یوز ناتوان آخرین زورش را برای رسیدن به کوه زد. خیلی درمانده بود. گرسنه ، خسته، روی زمین افتاد. در حالی که نفس نفس می زد و صدای سگ ها را از پشت سرش میشنید، ناامیدانه تلاش کرد تا بلند شود. ولی نمی توانست. ناگهان جسمی را بر روی پوست خال خالی اش احساس کرد. بعد فقط چند لحظه طول کشید. تا دیگر چشمانش را باز نکرد. خداحافظ هم وطن.
زنده باشه سپهر ِ آسمانی
متشکرم آقای درویش. باورتون میشه هر بار می خونمش باز هم اشکم درمیاد!
درود بر سیمین و مسعود عزیز و واقعاً که زنده باشه این سپهر آسمانی …
سیمین خانم: مانده ام که باید به شما تبریک گفت بابت تربیت چنین فرزند برومندی و یا به سپهر برای داشتن چنین مادر طبیعت دوستی؟
کاش زیاد شوید در این بوم و بر …
گزینه ی سوم صحیح است به خودتان تبریک بگوئید بخاطر آموزش هایی که به امثال من و سپهر داده اید.
دیشب که مطالب را خوندم و گفتم جقدر ناراحت کننده است که تعداد یوزها به 50 تا رسیده و در خطر انقراض حتمی قرار دارند پرسید خب مامان اگر یک گونه جانوری از بین بره مگه چی میشه؟ بهش گفتم خب اکوسیستم به هم می خوره و گفتم من شاید بلد نباشم برات توضیح بدهم ولی بعدا که آقای درویش را دیدی ازشون بپرس. بعد گفتم حالا بیا این دو مطلب را که در مورد یوز ایرانی است با هم بخونیم شاید توش مطالبی باشه. براش خوندم هم مطلب شما را و هم مطلب دکتر کرمی را. خیلی توی فکر رفت و بعدش این نوشته را آورد و با چشمانی پر از اشک گفت مامان خودم جواب سوالم را گرفتم!
آخی ! زیبا است , سپهر………….. سپهر روشن!
دید عمیق این پسر ما بیش از 12 سال است
درود بر قلب پاکش که چون از دل نوشته بر دل مینشیند
درود برتو آقا سپهر گل سربلند باشی
وهمیشه سایه پدر ومادرت بالای سرت
چقدر زیبا سروده شده این تقابل حیوان با حرصهای تمام ناپذیر بشر
درود بر همه ی سپهرهای آگاه و زیبااندیش سرزمین مان
درود بر دکتر محمد متینی زاده عزیز، ماندانا، سهیلا و زهره گرامی.
ممنون که پاس می دارید و ارج می نهید کار ارزشمند چنین پسری و چنین خانواده فرزانه و طبیعت دوستی را.
.
و ممنون خانم عیدی وند عزیز که فروتنانه گزینه سوم را صحیح می دانید؛ در صورتی که آشکار است شخصیت سپهر در بطن یک خانواده فرهنگی و طبیعت دوست شکل گرفته و رشد یافته و من مطمئن هستم که در آینده بیشتر از سپهر و نوشته هایش خواهیم شنید و خواهیم خواند.
او بدون تردید از وجود قوی و سلوکی قدرتمند و اثرگذار برخوردار است مانند مادر و پدر دانشمندش؛ انسان های شریفی که حتا کودکان محروم روستای سرپرآوژدان اندیکا را هم فراموش نمی کنند …
.
.
درود بر این نوجوان با غیرت.استاد نسل قبل از ما چه بر سر این گوشتخوران آورده؟ای کاش همه ما سپهر باشیم بلکه آن یوز بیچاره با هزار ترس و دلهره مجبور نباشد دلش را به دریا بزند.نمیدانم…نگویم بهتر است
چقدر تلخ
آه می کشم و باز هم آه می کشم
امشب کلا حالم گرفته بود که خوندن این کاملش کرد
اگر این متن نوشته این پسر کوچک ما سپهر باشه واقعا زیباست
دمش گرم
دم همه دوستان طبیعت و حیات وحش ایران گرم
من هم از خواندن اين متن زيباي سپهر عزيز بسيار لذت بردم. احساسات پاكش درقالب نوشته ي پرمعنايش به ما آدميان نهيبي مي زند كه تا چه حد مقام خودرادربين مخلوقات خداوند بزرگ پائين آورده ايم. بسيار بعيد به نظر مي رسد كه روزي بتوانيم نقش درستي از اشرف مخلوقات را از خود نشان بدهيم و دريغا صد افسوس به نوع نگرش مان به جهان اطرافمان.
براي سپهر عزيز كه مدتهاست سعادت ديدارش را نداشته ام آرزوي روزگاري خوش دركنار خانواده محترمش را از خداوند بزرگ خواستارم و سپاس از آقاي درويش عزيز براي كمك به نشر فكروانديشه سپهر نازنين….
درود بر علیرضا و نیما عزیز …
بله علیرضا خان، پدران ما و ما پدر محیط زیست ایران و زیستمندانش را درآورده اند!
نیما جان چرا گرفته دلت؟ مثل این که تنهایی!
عباس آقا امیدوارم در سفر به بالی و مصر فرصت دیدار و هم نوردی با این خانواده عزیز را هر دو بدست آوریم.
درود …
آقای درویش عزیز متشکرم خیلی لطف دارید شما!
آقای معصومیان عزیز کاش می توانستید همراه با خانم و پسران نازنینتان در سفر به کویر همراه ما باشید! سفر به یادماندنی ای خواهد شد.
بسیار زیبا بود…اشک امانم نمیده… من از فاصله هفت متری این همه شکوه رو در طبیعت دیدم و ازش عکاسی کردم و امروز نفس های آخرشه….ممنون سپهر جان… قلم زیبایت پر توان باد داداش…دلم به قدر عظمت یوز پر از درده و امیدوارم شکارچیان و نابودگران طبیعت روزی پی به عملکرد خائنانه و احمقانه خود ببرند… بدرود گربه گریان…خط همیشگی اشکت رو از یاد نمیبریم و با همه توان در جهت بقای آخرین هایت میکوشیم…
آفرین بر تو فریبرز عزیز و خوشا به حالت که از فاصله هفت متری توانسته ای یوز را درک کنی. مادر سپهر هم خیلی دوست دارد تا چنین موقعیتی را تجربه کند؛ انشاالله به کمک یکدیگر چنین مجالی را برایش بیافرینیم! منتها به شرط این که عاقبتش این نشود و یا اینگونه غافلگیر نگردد!
و شاید بتوانیم یوزها را با چنین عشق هایی همچنان در وطن حفظ کنیم … شاید …
.
🙂
آقای درویش! ایجاد اون شرایط ،جدی نشه یه وقت!
ولی بشه هم باکی نیست، تجربه می کنیم!
فوق فوقش خورده می شویم توسط یوز!
پاسخ:
خدا نکنه خورده شوید، امیدوارم مثل این شیرمرد فقط در پی کاهش لرزش عکس و گرفتن منظری دقیق تر و شفاف تر برآیید!
کاشکی خیلی پیش از این ها، خیلی از بچه هامون یه کمی، فقط یه کمی مثل تو بودن. شاید وقتی بزرگ می شدن بیشتر هوای گربه های زیبای بی نظیر ایرانی رو داشتن.
دست کم امیدوارم اون کاشکی شما مهدیه خانم، بدل به واقعیتی عینی در آینده شود و گربه هاو دیگر زیستمندان گیاهی و جانوری فردای ایران روزگاری بهتر از امروز را تجربه کنند.
جناب درویش
سلام
تلخی این واقعیت را می پذیرم، می پذیرم که لیوان آب سرزمینم از نیمه هم خالی تر است،اما دست روی دست هم نمی گذارم تا مرگ یک به یکشان را نظاره کنم.
اگر در این سرمای سخت سوزان، تنها توانم هاکردن دمی گرم باشد بر آینه دل، تا قطره ای شود و بر نیمه پر زیست بوم سرزمینم بیافزاید تا آخرین نفس از آن دریغ نخواهم داشت.
شما ناامید نیستید جناب درویش؟هستید؟بگید که دل سبزتون باور نداره که ما آخرین نسلی باشیم که یوز رو می بینه،بگید که به دیدن دوباره جزیره های ارومیه امیدوارید.
اگه شما، دکتر کردوانی و کرمی و… ناامید باشید دیگه سپهری نخواهد بود.
کمکم کنید تا کمک ایران باشم.
آفرین بر سپهر عزیز و دوست داشتنی و درود بر خانواده طبیعت دوست و فرهیخته اش
به راستی که صدها آفرین.
درود بر صبا و هومان عزیز.
درود بر سپهر و مادرش و محمد درویش
طبیعت دوستان این مرز و بوم
درووودها بر سپهر
بر دکتر سیمین مادر فرهیخته و دکتر سیروس نازنین و تبریک ها از برای چنین نازنین فرزندی…
بسیار نوشته ی تاثیر گذاری بود و عجیب مرا در خویش فرو برد…
نمیدانم خوشحال می بایست بود بخاطر داشتن سپهر و سپهرها…یا دل غمین برای “یوز”هایی که همچون خیلی از داشته هایمان در حال نابودی و فراموشی اند….
به نظرم شادی و غم را در زندگی آدم زمینی ها نمی توان از هم گسست!
درود بر زال و مهدی عزیز.
سلام جناب درویش عزیز! چند وقتی است تو ذهنم هست که در سفرهایم با دوچرخه یه سری کارگاههای آموزشی محیط زیست و دوستی با حیوانات ویژه کودکان در روستاهایی که می رم بذارم!نیاز به همفکری و مشورت دارم. همچنین آشنایی با انجیو ها و گروههایی که تجربه چنین کاری دارند. خوشحال می شم راهنمایی ام کنید.سپاس
درود بر شما مینا خانم.
ایمیل تان را چک کنید.
به سپهر تبريك مي گويم. آقاي درويش براي نااميد شدن زود نيست؟ اين همه تلاش را براي ماندن يوز ايراني ناديده گرفتن و قضيه را تمام شده انگاشتن از چون شما طبيعت مرد و طبيعت دوستي انتظار نمي رود. هنوز قطعا بيش از چهل يوز در طبيعت ايران مي خرامند و اين براي تداوم بقاي نسل آن ها كافي است. ما تا زماني كه آخرين يوز در طبيعت مي دود از آن حفاظت مي كنيم.
درود بر کیارش عزیز:
چرا فکر می کنی که حضور 40 یوز برای مهار خطر انقراض آن کافی است. اغلب متخصصان این حوزه این رقم را دست کم بین 100 تا 200 قلاده می دانند.
به هر حال آفرین که امیدت را تا انتها حفظ می کنی.
امیدوارم که همیشه موفق باشی.
آقا جان خانم های عزیز داد بزنیم خودمان رو بکشیم به عالم و آدم گفتیم در انتهای رشته کوههای زاگرس شهر آباده طشک کنار دریاچه بختگان بارها و بارها یوز و پلنگ و گربه وحشی دیده شده به همه گفتیم به همه جا مخابره کردیم اما مسئولین با رئیس محیط زیست آباده طشک تماس میگیرند ایشون هم لطف میکنه میگه نه صحت نداره در صورتی که بارها و بارها مردم دیده اند حتی مدتی در یک باغ زندگی میکردند خوب حالا کدام مسئول است که بیاد وقت بگذاره کوههای آباده طشک رو حفاظت کنه؟؟؟کجای ایران انسان دلسوز پیدا میشه؟؟؟تو کدوم محیط زیست و انجمن وقت میگذارن قدم رنجه میکنند تشریف میارن آباده طشک؟؟؟اگر هم بیان یک تفریح میرن و برمیگردن.بارها گفتم آباده طشک تا فردا نگویند ما اشتباه رفتیم یک آباده دیگر استان فارس شهرستان نیریز بخش آباده طشک.حال خواهیم دید.حداقل در همین صفحه چندین متخصص محیط زیست و مسئول هستند و من به آنها میگویم چیتا هست شما دلسوز نیستید.خرس قهو ای و مشکی در کوههای آباده طشک هست شما رسیدگی نمیکنید مارهای بزرگ و میش و قوچ هست شما وقت نمیگذارید
منظور بنده از شما مسئولین کشوری هستند
جناب محمد دهقانی عزیز:
مشخصات شما را به آقای هومن جوکار دادم. اگر با شما تماسی نگرفتند، لطفا به من اطلاع دهید.
سپهر جان واقعا عالی بود….
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » این تصویر صفحه نخست فرهیختگان است!
tanks
بازتاب: در ستایش نزدیکترین فاصله ایران به آسمان! - دکه آنلاین
بازتاب: پايگاه تبادل اطلاعات تنوع زيستي » چگونه میشود این بوسه را ندید؟!
بازتاب: بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد! | شبکه خبری ایلیا نیوز
بازتاب: بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد! | آخرین اخبار خبرگزاری های ایران
بازتاب: بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد! – فــراخــواننــامــه
بازتاب: بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد! | خبر فارسی
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد!
بازتاب: بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد! | مجله تفریحی
بازتاب: بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد! | آی کافهها!
بازتاب: بیمه دانا بهانه را از سگهای گله میگیرد! | پایگاه خبری 40کلاغ
سلام.ما دانش آموزانی هستیم که برنامه ی زنده باد زندگی را درباره خانم سیمین عیدی وند تماشا کردیم و چون حیطه ی کاری خانم عیدی وند مرتبط با موضوع تحقیقاتی ما می باشد میخواهیم از ایشان سوالاتی در رابطه با موضوع تحقیقمان بپرسیم.آیا برای شما امکان دارد که از ایشان بخواهید جوابگوی سوالات ما باشند و یا سایتی از خودشان برای ارتباط با ایشان در اختیار ما قرار دهند؟!
سپهر جان فوق العاده بود
من هم مثل اون یوز اشک تو چشمام حلقه زد
ای کاش میشد این نوشته رو بیشتر عمومیش کنید تا آدم های بیشتری بخوننش
با سلام و عرض ادب و خسته نباشید به همه زحمتکشان حفظ محیط زیست بویژه الگوی تمام نما جناب آقای درویش
متن بسیار تاثیرگذار و سوزناکی بود تا جایی که از انسان بودنم شرمم شد. از آن متن هایی بود که اشک را یاقی و غیرقابل کنترل میکند.چند وقتی است که به دنبال کسی یا نهادی … می گردم تا به حرفهای من گوش دهند ولی نیافتم تا اینکه با سایت شما آشنا شدم. من از اهالی مشهد می باشم و بسیار بسیار عاشق محیط زیست و جاندارانش.مرگ هر جانداری داغی در دلم میگذارد.ولی حرف اینجاست که در محل سکونت من پارکی بزرگ ایجاد شده است که در گذشته زیستگاه جاندارانی بوده و البته حال نیز می باشد.اما تنها روباه، خارپشت، لاک پشت و… باقی مانده اند که تلاش کرده اند با شرایط جدید خودشان را وفق دهند بویژه روباه ها.امن با تمام تلاشی که کردم و می کنم تا از تعداد باقی مانده حفاظت کنم نمیشود به این دلیل که تنها هستم.چند وقت پیش با اینکه پناهگاه یک جفت روباه و دو بچه شان را استتار کرده بودم، گویا کارگران پارک پیدا کرده بودند و دو بچه آنها را همانجا کشته بودند.وقتی برای دادن غذا رفتم با این صحنه روبرو شدم که البته قابل وصف نیست!! با عجله برگشتم منزل تا دوربینم را بردارم تا این جنایت را ثبت کنم که کارگران آنها را هم مانند زباله های دیگر پشت نیسان انداختن و هر چه التماس کردم ندادن تا درگیری ایجاد کردن و …!! این تنها گوشه ای از مظلومیت روباه ها و البته خارپوشتهای کوچک و بی آزار بود.امیدوارم راهنمایی کنید تا چاره ای اندیشیده شود.به تنهایی نمیشود کار فرهنگی کرد.من هم هر چه با شهروندان صحبت میکنم احساس میکنم در نظرشان مضحک تر میشوم!