برای زیبا و دانش عالی‌پور عزیز

    هفته‌ی گذشته توسط یک هموطن عزیز – که اخیراً از کانادا بازگشته بودند – این بسته‌ی کادوپیچ شده‌ را دریافت کردم. شما خوانندگان عزیز دل‌نوشته‌های درویش هم فرستنده‌ی این بسته را می‌شناسید، همان زوج عزیزی که پیش‌تر به بهانه‌ی زیباترین باغ جهان – بوچارت – در موردشان نوشته بودم.

    اینک امّا آن دو هموطن نادیده‌ی من از فرسنگ‌ها آن سوتر، شرمندگی را بر من تمام کردند … و با ارسال یک یادبرگ صمیمانه، عکسی از خودشان و یک نسخه دی وی دی از مناظر و تاریخچه باغ چشم‌نواز بوچارت، مرا برای همیشه شرمنده بزرگ‌منشی خود ساختند.

    ریچارد باخ، سال‌ها پیش به نرمی گفته بود:

چه آسان است

زندگی مرسوم و قراردادی،

و چه لذت‌بخش خواهد بود زندگی

آنگاه که غیر قابل پیش‌بینی باشد

    خواستم بگویم: ممنون زیبا و دانش عزیز که نوشخند پرمهرتان را اینگونه بی‌منت و ناغافلکی بر من ارزانی داشتید و لحظه‌ای شورانگیز و غیر‌قابل پیش‌بینی بر لحظات ماندگار و فراموش‌نشدنی زندگیم افزودید.

    شما درسی بزرگ به من دادید و من دوست دارم در لذت درک این درس، دیگر هموطنان عزیز مخاطبم را در کلبه‌ی مجازی‌ام شریک سازم.

33 فکر می‌کنند “برای زیبا و دانش عالی‌پور عزیز

  1. Montra

    سلام
    از لطف شما بی نهایت ممنونم، آقای درویش عزیز. کامنت شما هم بسیار دل نشین بود. باز هم ممنونم.
    راجع به این پست هم که فقط می تونم بگم: احساس تون رو درک می کنم. این که از چی خوشحال شدین و از چی تشکر کردین و چه قدر براتون اهمیت داشته که این پست رو بهش اختصاص بدین.
    شاد باشید و سلامت.

  2. محمد درویش نویسنده

    برای همین است که همواره از سلام کردن به آنهایی که سلام را می فهمند، لذت برده ام … درود بر شما و مادربزرگ عزیزتان.

  3. عسل مهر

    چه طعم لذیذی دارد این احساس! احساس پیدا کردن دوستی جدید در گوشه دیگر این دنیا! و شما اقای درویش به خاطر صمیمیت و اخلاصی که در این جا از خود نشان میدهید (همان چیزی که مرا هم جذب اینجا کرد و همان چیزی که بعضی ها بر نمی تابند!) آن لحظه شورانگیز و غیر فابل پیش بینی گوارای تان.

  4. محمد درویش نویسنده

    درود بر عسل مهر عزیز …و ممنون از لطف سخاوتمندانه تان به کلبه مجازی درویش … امید که همه یاد بگیریم اینجا کسی جای دیگری را تنگ نکرده است!
    زنده باشید.

  5. شقایق

    هدیه سرخ ِ پر مهرشان بسیار دوست داشتنی و محبتشان از آن سوی آب ها خیلی تحسین برانگیز است…
    زنده باشند و همیشه همین گونه پهلو به پهلوی هم بخندند.

    پاسخ:
    و چقدر لذت دارد اين پهلو به پهلو خنديدن …

  6. شقایق

    در ضمن خطشان را دوست دارم ؛
    مرا برد به نامه های تشکر آمیزی که پدر م برای معلم هایم زیر نمره های بیستم می نوشت و اشکی داغ در چشمانم جوشید… .

    پاسخ:
    درسته … در پستوهاي اين خط، مي شود يكرنگي و آينه وار زيستن را رديابي كرد. خداوند پدرتان را برايتان حفظ كند.

  7. اشکار

    درویش خان منم دل دارم برای من هم محض رضای خدا از این حرف های عشقولانه بنویس بابا جان خسته ان دلمرده ام چیزی بگو حرفی بزن لبی ترکن

  8. اشکار

    یک مثلی است که میگه برای همه دل بری برای ما زن بابا!
    جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است

  9. محمد درویش نویسنده

    درود بر كوشان (اشكار) عزيز و بي ريا … تكليف من با تو روشن است. تو آب دلت را مي خوري و ايمان دارم كه سرانجام پاداش شفافيت و زلالي نگاهت را دريافت خواهي كرد. هر چند ممكن است اين پاداش بسته به حال غير جدي ات، اندكي طنازانه باشد! نه؟

  10. اشکار

    چطوره خودم را در وبلاگ ها به نام رزیتا معرفی کنم!مثلا در وبلاگ دکتر ناصر الحکما چی فکر می کنید؟

  11. اشکار

    درویش خان چکار کنیم؟اگه اینجا مهار بیابان زدایی بود که صحبت از دل نمی کردیم
    چکار کنیم؟سایت دل نوشته ها را فیلتر کنیم؟

    پاسخ:
    اولاً آنجا هم مهار بيابان زدايي نيست رفيق من! “مهار بيابان زايي” است. دوماً كتابي كه در آن باد نمي آيد، نخواندني است! يادت كه نرفته! رفته؟ پس همه جا، چه در دل نوشته ها و چه در مهار بيابان زايي يا فتوبلاگم مي تواني با زبان احساست از طبيعت وطن و گرايه هايت برايمان بگويي و بنويسي.

  12. بانو آنيموس

    من عادت دارم اول نوشته را خط به خط بخوانم، بعد عكس‌ ها را سير تماشا كنم، بعد يكبار خودم را بگذارم جاي نويسنده و از منظر او تفكر كنم، دست آخر هم كامنت را اجمالاً نظري بيندازم تا ببينم تا چه حد با ديگران همذات پنداري كرده ام.
    اول كه نوشته بسيار خوب احساس نويسنده را به خواننده منتقل كرد.
    دوم كه عكس‌ها… عكس‌هاي باغ، مسحور كننده بود.
    سوم گيفتي كه دريافت كرده‌ ايد بسيار زيباست و آدم دلش مي‌ خواهد يكي از آن ها براي او هم پست شود،‌ علي‌ الخصوص كه محبوبي در غربت داشته باشد و منتظر هم باشد.
    چهارم اين كه وقتي نوشته را ببيني و به عكس دست‌ خط زيباي دوستتان كه برسي، با خودت فكر كني چقدر شبيه خط پدرم است وقتي براي معلمم تشكر مي نوشت كنار كارنامه ثلث دوم و امضا مي كرد و كنارش مي‌نوشت ملاحظه شد! و بيايي در كامنت ها به شقايق جان برسي كه او هم چنين نوشته باشد!!! بعد دوباره دوزاريت جا بخورد كه هان!!! چرا اينقدر اين شقايق جان را دوست داري و چرا اينقدر احساس مي كني بهترين دوستت است…
    بعد يادت مي افند اين خانه را خود شقايق به تو معرفي كرده و او مي دانسته اين سبك نوشته ها چقدر با سليقه تو جور است!!!

    هيجان زده ام، با دليل يا بي دليلش را نمي دانم… اما از شما جناب درويش و از شقايق جانم بسيار ممنونم.
    از شما بابت خلق اين احساس مثبت اول صبحي و از شقايق كه باني اين همه حس خوب بود.

    شاد باشيد… و آرزوهاي خوب ديگر.

    از طولاني شدن كامنت عذر مي خواهم، ذهنم اين مدلي ست، عاشق طبقه بندي 🙂

    پاسخ:
    نخست بگويم كه من “عادت” شما را دوست دارم! كاش اين عادت تان در دنياي وبلاگستان اپيدمي شود!
    دوم اين كه از آشنايي با شما خوشحالم؛
    سوم اين كه درود بر شقايق كه گلچين مي كند و نشاني دادنش حرف ندارد! دارد؟
    چهارم اين كه آرزو مي كنم يكي از اين هداياي قرمز رنگ براي شما هم از سوي “او” كه بيشتر دوستش داريد، دريافت كنيد.
    و پنجم اين كه خوشحالم سبب ساز هيجان زدگي تان را فراهم ساختم! اين هيجان هاست كه زندگي را از تكرار مي رهاند! نه؟
    درود …

  13. غزاله

    سلام دوستم
    خاطره ي عزيز من هم به كانادا سفر كرده ، برام جالب بود كه شما هم از دوستان عزيزتون در اونجا نوشتيد . انگار ايروني هايي كه ميرند اون ور آب ، پر مهرتر از اين ور آبيها مي شن !!! خاطره ي من خيلي پر مهر بود و البته هست .
    شادباشين

    پاسخ:

    مي فهم كه خداحافظي با يك دوست تا چه اندازه دشوار است … آرزو مي كنم “خاطره” همچنان براي شما “خاطره ساز” باشد و بماند.

  14. دانش

    آقای درویش عزیز, باور کنید زبانم بند آمده است. اگر میدانستم ارسال یک دی-وی-دی ناقابل را اینقدر بزرگ کرده و به صفحات وب میکشانید, هرگز این کار را نمیکردم. من از شرمندگی در مقابل خوانندگان “دل نوشته ها”, دارم آب میشوم و چیزی برای گفتن ندارم. وقتی علاقه ی بی حد شما را به طبیعت و گل و گیاه, در قالب صد ها گزارش و مقاله ی تحقیقی دیده ام, و میبینم که با چه خلوص و وجدان کاری, در جهت پاسداری از جنگلها و مراتع کشورم فعالیت میکنید, حیفم آمد که این دی-وی-دی را نبینید. به هر حال برگ سبزی بود تحفه ی درویش.

  15. محمد درویش نویسنده

    دانش عزيز: من زندگي را همين هارموني عجيب و غريب ضربان دل ها از فرسنگها آن سو تر به سوي كيلومتر ها اين سوتر ترجمه مي كنم! من آويزوون همين پوم تاك هاي استثنايي و بندآمدن زباني هستم كه فكر مي كنم جايش اين روزها در زندگي ماشيني و دوداندود ما بسيار خالي است.
    از من مخواه كه اين مهرورزي ها را پاس ندارم و انتشار ندهم. من آمده ام تا نه تنها پاسدار اين مهرباني هاي بي منت باشم كه بازانتشارش دهم كه فريادش زنم … كه بگويم: نه! هنوز مهرباني هست، سيب هست، دوستي هست … از چه دلتنگ شديم؟
    من آمده ام تا بالاتر از آن، بگويم كه اين همه را سالهاست طبيعت دارد به من و تو مي آموزد … چرا سلوكش را فراموش كرده ايم؟ مگر او زنگ باران را بي منت براي برگ تشنه به صدا درنمي آورد؟ مگر او رايگان نمي فروشد سايه خود را به كلاغ؟ و مگر تا به حال ديده ايد كه دو صنوبر با هم دشمن باشند؟!
    من مخلص آدمهايي هستم كه طبيعت را دوست دارند
    درود …

  16. بانو آنيموس

    پاسخ تمام ِ “نه؟” هاي شما، بلي‌ست. شقايق دست‌چين مي‌كند دانه به دانه، و همين هيجان‌هاست كه زندگي را از تكرار مي‌رهاند و حتي آن‌جاهايي كه “نه؟” هاي ديگري گفته ايد و من در اين بلاگ به مرور ديده‌ام غالباً موافقشان بوده ام…
    من هم به شدت منتظر يكي از همان بسته قرمزها مي‌مانم، خوب ولنتاين هم نزديك است استاد درويش، اين هم يك يادآوري براي شما بود، هم يك كوسوري اميد براي من براي 25 روز آينده…
    🙂

    پاسخ:
    حالا چرا كورسوي اميد؟ من هميشه بر اين باور بوده ام كه اگر آنچه را كه مي خواسته ام، دريافت نكردم؛ براي اين بوده كه قرار است چيزي با شكوه تر را به صورتي ناغافلكي تر، خيس تر و پرتپش تر دريافت كنم! اين كه بهتره! نه؟
    مگر نه اين است كه مي گوييم:
    زندگي تر شدن پي در پي؟
    پس ببند چتر را و باز كن پنجره ي رو به اطلسي هايي كه گاه حتا نگاه كردن به آنها را هم فراموش مي كنيم! نمي كنيم؟

  17. بانو آنيموس

    با تمام سابقه مثبت انديشي 15 ساله ام، اين يك جا را بايد بگويم:
    هر زمان هر آنچه را خواستم به دست نياورم، زماني به دست آوردم كه ديگر نمي خواستم…
    اين باعث مي‌شود توقعم از زندگي كم بشود و چيزهاي خوبي كه دريافت مي كنم به نظرم با عظمت تر بيايد…
    ولي اين دفعه را عجيبا و شديدا و غريبا منتظر حادثه اي خيس تر و پر رنگ و لعاب تر و غافلكي ترم… خيس باران زمستان بدون چتر روبروي همين پنجره به اطلسي ها چشم دوخته ام:
    ” تاكي ز در آيد، عاشق خستۀ خيس از بارانم…”

    پاسخ:

    حتا دعا هم نمی کنم! مطمئن هستم که آنچه را می گویی, می خواهی … و در چنین حالتی، رفیق آسمانی ما، چاره ای ندارد جز آن که سرخ ترین هدیه عالم را از طرف “او” رهسپارت کند! درود.

  18. نیما

    چه زیباست بدست آوردن دلی که شاید با تو فرسنگ ها فاصله داره

    کاش همه دلی زیبا داشته باشیم

    پاسخ:

    آمین.

  19. عسل مهر

    آقای درویش عزیز باز هم کامنت آقای دانش و پاسخ شما چشمهایم را “تر” کردند. و آنجا که از پاس داشتن مهرورزی ها گفتید ! کاش ذره ای از این حس دریافتن مهربانی ها در وجود “او” بود، کاش…

    پاسخ:
    اگر نیست؛ لابد در انتخاب “او” اشتباه کرده ای و یا شاید زبان مشترک ندارید و یا آنچه را می طلبی، بیشتر از توان “او” ست …
    درود.

  20. متین

    عکس ها بوچارت را در پست قدیمیتان دیدم. فوق تصور زیبا بود. یاد آرزوی نوزده بیست سالگی ام افتادم. اون موقع آرزوی داشتن چنین باغی داشتم. برای همین کشاورزی خوندم. آرزویم فراموش شده بود.
    دوستان خوب دیده و ندیده گاهی آدم رو غافلگیر می کنند. با حرف هایشان یا کارهایی که میکنند. زندگی زیبایی اش به همین دوستان است

  21. محمد درویش نویسنده

    متین عزیز نوشته ای: دوستان خوب دیده و ندیده گاهی آدم رو غافلگیر می کنند
    اما دوست اگر دوست باشد، خوب است. و دیدن شان همیشه می تواند غافلگیرکننده و غنیمت باشد.
    در واقع ما دوست بد نداریم! داریم؟
    امیدوارم روزی بتوانی پردیس رؤیاهایت را در زادبومت بسازی.

  22. عسل مهر

    در واقع این “او” میتواند نماد باشد نه یک شخص خاص. یعنی آنها , یعنی تمام کسانی که بدون مهر بزرگ شده اند عشق ورزی را یاد شان نداده اند محبت را نمی شناسند اگر چنین موردی هم برایشان پیش بیابید روحشان توان درک لطافتی را که پشت آن نهفته است را ندارد. منظورم نشناختن “مهر” است همین و بس. نه طلبی و نه حرفی که نیاز به زبان مشترک باشد.

    پاسخ:

    نشناختن مهر می تواند برای هر جامعه ای مصیبت بار باشد. به خصوص برای آن گروه از شهروندانش که عسل مهر هم هستند! نه؟

  23. متین

    ( موقع تایپ متن بالایی یکی از دوستان حواسم رو پرت کرد جمله ها قاطی شد. لطفاَ آقای درویش پاکش کنید.)
    غافلگیر شدن بوسیله دوست ها همیشه قشنگه.
    منظورم رو از دوستان ندیده فکر کنم متوجه نشدید. دوستان ندیده,دوستهایی هستند که هیچ وقت ندیدیمشون. دوست های مجازی.
    گفتم دوست هامون (همه شون. مجازی و دوست های دنیای واقعی) گاهی آدم رو به شدت غافلگیر میکنن. و این غافلگیری خیلی زیباست.

    ممنون بابت امیدواری قشنگتون. اگه یه روز بسازمش همه دوستای وبلاگی دعوت هستن اونجا

  24. ارغوان

    سلام من از بستگان شما هستم و از دیدن شما لذت بردم و حس شینی بودنم باعث فخرم شد.

  25. دانش

    ارغوان عزیز,
    از اینکه خیلی دیر پیغامت را گرفتم, شرمنده هستم. امیدوارم روزی بتوانی پیغام مرا هم دریافت کنی. به هر حال, امیدوارم هر جا که هستی, خوب و خوش باشی و از اینکه به شِهنی بودنت افتخار کرده ای, بر خود میبالم, زیرا باعث افتخار من و همسرم هم بعنوان اعضای کوچکی از طایفه ی شِهنی شده ای. امیدوارم همیشه, موفق و سربلند باشی. من و زیبا بهترین ها را برایت آرزو داریم.

  26. داریوش عباسی

    سلام
    اگه میشه لطف کنید ایمیل یا شماره تماس اقای دانش عالیپور رو برای من ارسال کنید.
    ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *