هفتهی گذشته توسط یک هموطن عزیز – که اخیراً از کانادا بازگشته بودند – این بستهی کادوپیچ شده را دریافت کردم. شما خوانندگان عزیز دلنوشتههای درویش هم فرستندهی این بسته را میشناسید، همان زوج عزیزی که پیشتر به بهانهی زیباترین باغ جهان – بوچارت – در موردشان نوشته بودم.
اینک امّا آن دو هموطن نادیدهی من از فرسنگها آن سوتر، شرمندگی را بر من تمام کردند … و با ارسال یک یادبرگ صمیمانه، عکسی از خودشان و یک نسخه دی وی دی از مناظر و تاریخچه باغ چشمنواز بوچارت، مرا برای همیشه شرمنده بزرگمنشی خود ساختند.
ریچارد باخ، سالها پیش به نرمی گفته بود:
چه آسان است
زندگی مرسوم و قراردادی،
و چه لذتبخش خواهد بود زندگی
آنگاه که غیر قابل پیشبینی باشد
خواستم بگویم: ممنون زیبا و دانش عزیز که نوشخند پرمهرتان را اینگونه بیمنت و ناغافلکی بر من ارزانی داشتید و لحظهای شورانگیز و غیرقابل پیشبینی بر لحظات ماندگار و فراموشنشدنی زندگیم افزودید.
شما درسی بزرگ به من دادید و من دوست دارم در لذت درک این درس، دیگر هموطنان عزیز مخاطبم را در کلبهی مجازیام شریک سازم.