حسين عبيري گلپايگاني را ميشناسيم؛ همان صاحب عزيز تارنماي كوهستان سبز را ميگويم؛ از معدود فعالان حوزه محيط زيست را ميگويم كه – به صورتي كاملاً بيادعا و چراغ خاموش – هم در حوزهي مجازي و تئوري و هم در حوزهي ميداني و اجرايي ميكوشد تا دست به ظرفيتسازي سبز زده و ايرانيان را با طبيعت همآواتر و همآغوشتر سازد … او در آخرين يادداشتش، رخدادي مسرتبخش را به نقل از خبرگزاري مهر يادمان انداخته است؛ از همان جنس رخدادهايي كه صحنهي محيط زيست ايران سخت به آن نياز دارد و پيشتر ديدهبان بيدار طبيعت بختياري هم به نمونهاي از آن در روستاي چين كوهرنگ اشاره كرده بود. يادتان هست؟
اغلب ما ميدانيم كه هميشه و در همهي برنامههاي محيط زيستي و توسعهي سازمان ملل متحد – UNEP و UNDP – بر نقش زنان و آگاهسازي اين بخش از جامعه به منظور اطمينان از موفقيتهاي هر نوع طرح و برنامهاي كه به جلب مشاركت مردمي نياز دارد، تأكيد شده و ميشود. اما دستكم، بررسي كارنامهي زنان ايراني – يا دستكم زنان در ايران! – در طول نيم قرن اخير داراي چندين و چند منتقد جدي از بين هم زنان و هم مردان بوده است كه شايد دو تن از مشهورترين منتقدين فعاليتهاي زنان – به ويژه در حوزهي محيط زيست – دكتر ناصر كرمي و عبداللطيف عبادي باشند.
از ناصر كرمي، دستكم خلاصه يك سخنراني در وب وجود دارد كه تاحدودي گوياي مواضع اين روزنامهنگار باسابقه در تحليل چرايي مواضع انفعالي زنان و بيتفاوتي ايشان در مواجهه با تخريبهاي محيط زيست است. به ديگر سخن، ناصر كرمي بر اين باور است كه زنان به رغم آن كه انتظار ميرود با توجه به مأنوسيت و نزديكي بيشترشان به مام طبيعت، حساسيتهاي سزاوارانهتري را بروز دهند؛ امّا عملاً كارنامهي محيط زيستيشان قابل دفاع نيست؛ نه كارنامهي فردي و حقيقيشان و نه كارنامهي صنفي و حقوقيشان. لطيف اما يك يا چندگام هم از ناصر جلوتر است (شايد به دليل آن كه ناصر بيشتر به فكر جانش است تا او! نه؟) و صراحتاً در مقالهي بحثبرانگيز اخيرش با عنوان: «فمینیستهای ایران : تکیه بر زنانگی یا ضعیفگی؟» خشم بسياري از شهروندان مؤنث داخل و خارج از كشور را برافروخته است! نيافروخته است؟
فارغ از اين مدخلهاي لطيف! خواستم به سهم خود از هموطنان عزيزم، از زنان طبيعتخواه و شجاع كلاردشتي قدرداني كنم و بگويم: حركتهايي كه شمايان انجام ميدهيد ميتواند در صورت استمرار سبب بازمهندسي و تجديدنظر در بسياري از پندارينههاي رايج در جامعهي امروز را فراهم آورد.
درود بر پايمرديها (بخوان پايزنانيها) و سلحشوری هاي بيمنتي كه براي نجات طبيعت ايران مبذول داشته و ميداريد.
مقاله جناب عبادی در جایگاه یک مرد، برای من قشنگ نبود؛
چون من به مادرم ؛ دوستم و تمام خانم های اطرافم احترام می ذارم و بهترین رو براشون می خوام .ولی این نوع ری اکشن های مثال زدنی واقعا برازنده زن جوان ایرانی که نام تحصیل کرده و روشنفکر با خودش یدک می کشه , نیست!×!
پاسخ:
درود بر پارسای عزیز … ممنون که وارد این بحث شدی. اما با عرض شرمندگی باید بگویم به نظرم یادداشت جناب عبادی را دقیق نخوانده اید. زیرا دوست داشتن مادرتان، دوست دخترتان و احترام تان به همه خانم هایی که با آنها همکار هستید، تضادی با یادداشت لطیف ندارد! او دارد می گوید: زنان خودشان نمی خواهند که نه فقط جنس برتر نباشند که حتا جنس برابر هم نباشند و با تکیه بر زنانگی یا ترحم گلیم خود را در جامعه مردسالارانه از آب بیرون کشند. خب حالا برایمان بگو نظرت چیست؟ موافقی یا مخالفی؟
در عین حال با بند دوم حرفهایت کاملا موافقم و برخی از پژواکها یا به قول تو “ری اکشنها” را سزاوارانه ندیدم.
درود …
بانو آنیموس عزیز
با پوزش عمیق از آن اشتباه تایپی ،
دوست خان عمو محسن: خواهش دارم.
به عمو محسن:
مطمئنی که این فقط یک اشتباه تایپی بوده و بانو آرتیمسی چیزی در کار نبوده و نیست؟! البته خیالت راحت … این فقط بین من و تو اینا و اونا می مونه و بس و هرگز به فرزانه چیزی نمی گم! می گم؟
چندین هفته از انتشار یادداشت جنجالی عبداللطیف عبادی با عنوان: «فمینیستهای ایران : تکیه بر زنانگی یا ضعیفگی؟» میگذرد. چند روز هم از آغاز این بحث در دل نوشتههای درویش میگذرد؛ کمینهی انتظارم این بود که دستکم با یک تحلیل و نقد محتوایی در بارهی مفاد آنچه که لطیف به رشتهی تحریر درآورده است، روبرو شوم. اما متأسفانه نه طرفداران پندارینهی لطیف مثل مهتا و نه مخالفینش، مثل روشنک و نه بقیه که آخر نفهمیدم اغلب آنها مخالف نظر لطیف هستند یا موافقش! هیچکدام، تأکید میکنم که هیچکدام به تحلیل محتوای اندیشهی نوشتار لطیف نپرداخته و دلایل رد یا قبول آن را به تفکیک بندهایش شرح ندادند.
امّا واقعاً لطیف در این نوشتار چه میگوید؟
لطیف دستکم 9 ادعا را مطرح میکند:
1- در طول تاریخ ایران هیچ جنبشی و هیچ حرکتی که توسط زنان صورت گرفته باشد یا زنان در آن نقشی اصلی را ایفا کرده باشند و یا حداقل اینکه خواستار تامین ابتدایی ترین حقوق انسانی برابر برای زن و مرد بوده باشد، وجود نداشته است. (خُب جا دارد کسانی که با این نظر مخالف هستند، مثالی از نقض این ادعا را مطرح میکردند، حتا من ندیدم به نقش زنان در انقلاب 22 بهمن 57 یا نافرمانیهای مدنی جنبش دوم خرداد و ماجراهای بعد از 22 خرداد 88 اشارهای شود).
2- در تاریخ معاصر ایران اگر وجود نام پروین اعتصامی را در میان شاعرانمان استثنا کنیم ، به این نتیجه … می رسیم که ما حتا یک زن بزرگ که در سطحی ملی تاثیرگذار بوده باشد، نداشتهایم .(مخالفان به جای همهی آن جنجالها و بد و بیراهها، تنها کافی بود نام یک زن را بیاورند که واجد خصوصیات یادشده بوده باشد!)
3- نامهای بانوان فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب را که بررسی کنیم به سادگی در مییابیم که آنها یا از سوی قدرت فائقهی جامعهی خود (یعنی مردان) صرفاً نقشهایی تزئینی را بر عهده گرفته بودند (مانند فرح پهلوی و فرخ رو پارسا) و یا آنکه نتیجهی کارشان جز مقداری گریه وزاریهای ادبی و هنری چیز دیگری نبوده است (مانند فروغ فرخزاد)
4- یک چنین حس رقت انگیزی که در وجود زنان ایرانی ریشه دوانده است، آنها را عملا” به گونهای تاریخی و سنتی در مقابل مردانشان تبدیل به “ضعیفه” کرده است . ضعیفههایی که هیچگاه قادر به دفاع از حقوق اولیهء خود نیز نبودهاند؛ چه رسد به اینکه بخواهند برای کل مملکت و جامعهء ایران کاری کنند.
5- استیصال زن ایرانی در این است که از سوی عموم جامعهی خود به عنوان یک انسان کامل به رسمیت شناخته نمیشود. جان یک زن ایرانی در باور تفکر و فرهنگ و دید یک ایرانی (که تبدیل به قانون هم شده است) ارزشی معادل بیضهی یک نوزاد مذکر دارد. زن ایرانی در محیط اجتماعی و خانوادگی و حتی عاطفی خود ناتوان، هراسان، بی پناه و در یک کلام “ضعیفه ” هست. همین احساس ضعیفگی بوده است که زن ایرانی را تا این حد حقیر و زمینگیر نگه داشته است.
6- غالب زنانی که اخیراً در کشورمان و یا در گروههای اجتماعی و سیاسی ایرانی در خارج از کشورمان نام فمینیست را بر خودشان نهادهاند، هنوز خودشان هم قادر به تعریف معنا و مفهوم کلمهی فمینست نیستند.
7- با داشتن یک چنین فمینیستهایی در کشورمان، هیچ امیدی به خروج زنانمان از مرداب احساس “ضعیفگی” شان نیست.
8- در طول دو سه سال اخیر و در تمام مواردی که دستگاههای قضایی و امنیتی حکومت با زنانی که خود را از خواص و فعال حقوق زنان و فمینیست میدانند برخورد کردهاند – بدون استثناء – واکنشهایی که از سوی زنان دستگیر شده یا به زندان افتاده و نیز محافل دوستان و همفکرانشان نشان داده شده است، عمیقاً با تکیه بر “قابل ترحم بودن” زن دستگیر شده و در جهت جلب ترحم مخاطب خود بودهاند.
9- فمینیستهای ایرانی، همچنان در پشت فرهنگ مردسالارانه و ناموس پرستانهی ایرانی پناه گرفتهاند و به جای باور داشتن و تاکید بر تواناییهای زنانهشان و برابر دانستن خود با مردان شان، عملا” وقت مواجه شدن با سختیها و مشکلات که میرسد، ناگهان تبدیل به همان زنان سنتی و مظلوم و بدبخت و قابل ترحمی میشوند که هزاران سال است در جامعهی خود خنثی و زمینگیرند و … عملا” بر ضعیفگی خود تکیه میکنند.
————–
یکبار دیگر از منتقدین و موافقین محترم، درخواست میگردد به جای نقد شخصیت عبداللطیف عبادی (که البته اعتراف میکنم در جای خود میتواند سوژه بسیار جالب و جذابی هم برای نقد باشد!) و یا پریدن به یکدیگر و شیشکی بستن محترمانه یا نامحترمانه به همدیگه، لطفاً موارد نقض ادعای لطیف را با مستندات تاریخی یا مبانی علمی و تجربی یادآوری کنید تا لطیف هم بتواند بدون حاشیهروی و پیش کشیدن نام اقدس خانوم و اشرفالحکما و … به پاسخگویی دقیق و موجز پرداخته و بیش از این از دست مجروحش کار نکشد.
به هر حال، از تمام دوستان و خوانندگان عزیز دلنوشتههای درویش که در این بحث چراغ خاموش حرکت نکرده و حضور خود را عیان کردند، قدردانی میکنم و بابت دلخوریهای پیشآمده، شخصاً مسئولیتش را برعهده گرفته و از همگی عذرخواهی میکنم. من هم میتوانستم، انتشار نظرات را مثل اغلب وبلاگها منوط به تأیید مدیر کنم؛ اما بسیار دوست دارم که دلنوشتهها را خانهی خودتان بدانید و بدون کلید بتوانید وارد شده، دمی بیاسایید و یا دیدگاههایتان را به اشتراک نهاده تا همه از آن سود ببرند.
منتظر تحلیلهای نقادانه موافقان و مخالفان نظر لطیف میمانم و فعلاً مطلب جدیدی در دلنوشتهها منتشر نمیکنم. هر چند امشب استاد صادقی در فرهنگستان ابن سینا اشکم را درآورد و حالا کلی حرف دارم که در بارهی او و فردوسی عزیز بزنم …
درود …
سلام. اینجا عجب قیامتی است.به اندازه شانزده پست فقط کامنت داره.!!!! من بیچاره رو بگین. من رفتم……….
ا
نرو مادر! اتفاقاً باهات کار دارم … اگر واقعاً بروی، معلوم می شه که مادر هستی! نیستی؟
لطفاً برایمان در باره 9 ادعای عبداللطیف عبادی سخن بگو و نظرت را صراحتاً بیان کن.
محمدجان یاد سال های دهه 60 زمان دانشجویی افتادم و یادم آمد قبل از اینکه سبز سبز بشی صورتی بودی؛ نگو نبودی … این لطیف خان هم ظاهرا” قبلا” اینکاره بوده؛ نه؟
پاسخ:
از شما چه پنهان هنوز هم هستم! نیستم؟ تازه گاه سرخ سرخ می شوم! درست مثل تو در آن روزها و این روزها … نگو که نمی شدی یا نمی شوی!!
اصلاً به نظرم آدم نباید با یک رنگ زندگی را بگذراند و نعمتهای رنگی پروردگار را انکار کرده و یا بی بهره از کنارشان بگذرد. من خیلی دوست دارم که صبحها با رنگ زرد به آفتاب سلام کنم، با رنگ سبز کار را شروع کنم … با آبی در چالشها و بحثها مشارکت کنم … بعدازظهرهایی پرتقالی را تجربه کنم و با صورتی به استقبال شب روم و این وسط مسطها هر جا که مجالی فراهم شد یا نشد لحظاتی ناب و قرمزرنگ بیافرینم! زندگی همین است رفیق 22 ساله من! نه؟
هومان عزیز
خبر های آنسوی سرزمین مان را با آن سرعت و دقت میفرستید،
اما،
در مورد ” درویش عزیز” تاخیر تان بسیار است ،
طبیعی است با این تاخیر ها رنگ ها زیر آفتاب گرم کویریمان عوض میشوند.
بقیه ” درویش عزیز ” را زود تر بگوئید !!!
پاسخ:
موافقم محسن جان! ما منتظر بقیه اش هستیم! نیستیم؟
به احترام محمد درویش و موافقین عزیزم (مخالفینم بروند بوق بزنند!) لازم است در هر حالی که باشم نکته ای را عرض کنم. می گویند هر وقت کسی بمیرد شب اول موتش دو فرشته! به سراغش می آیند و سئوالهایی را مطرح می کنند. اما وقتی یک “عرب” بمیرد بجای دو تا ، دوازده فرشته می آیند. چرا؟ چون دو فرشتهء اصلی سئوالها را مطرح می کنند و ده فرشتهء دیگر آن سئوالها را برای عرب محترم توضیح می دهند تا بفهمد که اصلا” قضیه چی بوده! (البته ما این روایت را منسوب به یک “ترک” شنیده بودیم ولی چون خواستیم دعوا نشود از خودمان مایه گذاشتیم و گفتیم عرب) . حالا حکایت نوشتهء ما و کارن کردن گیرنده های برخی از دوستان جوری شد که محمد درویش مجبور شد آخرش در نقش آن ده فرشتهء کمکی ظاهر شود و مخالفین بنده را توجیه بفرماید که ” بابا حرف فلانی این هست، حالا اگر جوابی دارین بفرمایین” .
در زمینهء اقدس و جواد هم باید عرض کنم که در میان همهء ملل دنیا اسامی زیادی هستند که بطور موقت (و معمولا” برای بیست تا سی سال) بنا به دلایل مختلفی نماد تیپهای شخصیتی خاصی میشوند. مثلا” در میان اسامی فارسی “کامبیز” ، در نامهای ترکی “غضنفر” و در اسامی عربی “جاسم” و در میان نامهای دینی “جواد” نماد تیپی هستند که در کشورمان نه به عنوان تحقیر بلکه بیشتر به عنوان شوخی از آنها استفاده میشود . اقدس خانم نامی بود که در سریالهای تلوزویونی قبل از انقلاب روی کاراکترها و شخصیتهای بامزه ای که در دعواهای خانوادگی نخود هر آشی میشدند و در هر زمینه ای – ولو آنکه در آن سررشته ای نداشتند – نظر می دادند. جواد هم به دلیل تیپ شخصیتی طرفداران ترانه های کوچه و بازاری و بخصوص هواداران استاد عزیز جواد یساری (این استاد عزیز را از ته دل عرض می گویم) معروف شد و البته کم کم تبدیل شد به جوات! . زهرا خانم هم برگرفته از تیپ شخصیتی زهرا رختشوره در فیلم ” صمد آرتیست میشود” است که زنی روستایی ، بیسواد و دعوایی بود که یکشبه تبدیل به زنی مدرن و پیشرفته و فمینیست و هنرمند شده بود و کارهای عجیب و غریبش حکایتی داشت. ضمنا” این شوخی کردن با اسامی مختص به ما ایرانیان نیست . یکی از این قبیل اسامی در میان انگلیسی زبانها “جان – John ” یا همان “یوحنا”است که هم اسمی مذهبی و انجیلی و مقدس محسوب میشود و هم اینکه و هم اینکه تا سی چهل سال پیش یکی از نامهای بسیار محبوب در میان انگلیسی زبانها بوده . جان را اصطلاحا” جانی صدا می کنند (مثل مهتی بجای مهدی) . الان “جانی” شخصیت ثابت جوکهای انگلیسی هست و معرف آدمهای بامزه ولی ساده و جواتی! محسوب میشود . همین جانی در آمریکا به شوخی بجای “کاندوم! ” هم بکار می رود . عربها “عبود” را دارند (با فتحهء عین و تشدید ب ” که معادل جانی انگلیسی زبانها هست، در عین حالی که مخفف اسم پدر پیغمبر (حضرت عبدالله) هم هست . دایی مرحوم خود من اسمش جاسم بود ولی با شنیدن جوکهایی که آبادانی ها از جاسم می گویند کلی میخندم . زمانی که من در بازار تهران کار می کردم به یک تیپ کسبهء خاص می گفتند “صمد آقا” . ما در شیراز یک دختر همسایهء خیلی نازنینی داشتیم که روزگاری قرار بود عاشقش بشوم (البته الان یک شوهر غول آسا دارد) ایشان یک دایی بزرگوار داشتند . گاهی که بنا به عادت میخواستم تیپ شخصیتی بعضی ها را با عنوان صمدآقا معرفی کنم، کار دست خودم می دادم . انشاء الله که محمد درویش در مقابل عیالشان از کسی به عنوان اقدس خانم اسم نبرند. ( البته خوشبختانه راه فرار توجیه شان باز است و می توانند بفرمایند که ” کی با مامان تو بود؟ حضرت والدهء خودم را عرض می کردم! ” .
درود بر لطیف عزیز … مثل همیشه توضیحات مفصلت حکایت از دانش گسترده و عمیقت داشت و من از خواندن آنها لذت بردم. اما واقعاً همچنان در حیرتم که چرا باید انسانی با این درجه از آگاهی و شعور، به مخالفینش بگوید بروند بوق بزنند؟
دوست من! مگر این همان کاری نبود که شاه در اجلاس حزب رستاخیز کرد و یا احمدی نژاد در بیرجند کرد و مخالفینش را بزغاله نامید؟
ما که منتقد هستیم؛ ما که مدنی هستیم و ما که این همه چیزها را می دانیم؛ چرا باید از چنین زبانی (ولو به طنز) برای بیرون راندن حریف بهره بریم؟ آیا فکر نمی کنی آنها که عبداللطیف را نمی شناسند و از دریادلی ها و اشکهای شبانه اش آگاه نیستند و نمی دانند که این بشر تا چه اندازه به ایران عشق می ورزد، ممکن است فقط از روی همین جمله دست به پیشداوری زده و دیگر هرگز تو را و یادداشتهای عالمانه ات را جدی نگیرند؟ (لطفاً نگو که برایم مهم نیست، که اگر مهم نبود با وجود چنین دردی در دستانت، چنین حضور مؤثری در وبلاگستان و فیس بوک را نمی آفریدی)
اصلاً دشمن درست کردن که هنری ندارد! دارد؟ اگر توانستی روشنک هوشمند را با خود همراه کنی، باید به تو دست مریزاد گفت. کاری که ایمان دارم، آنقدر هوشمندی داری که اگر بخواهی، می کنی! نمی کنی؟
باز هم ممنون. سفارشت را در مورد مادر خانوم جان حتماً آویزه گوش قرار می دهم!
ظاهرا” به زغم آنکه محمد عزیز نوشته ی لطیف دوست داشتنی را هجی کرد و هلو … ولی برخی دوستان باز هم نخواستند دقیق تر بخوانند … به نظر من لطیف نه تنها به زنان حمله نکرده بلکه به نیکی از جایگاه سزاوار آن ها هم دفاع کرده است هر چند نسبت به برخی از محورهای نه گانه آن نوشته که محمد هم آن ها را بر شمرده است نقد دارم و موافق آن ها نیستم که در خصوص دو بند اول به یک نمونه از زنان تاثیرگذار سرزمینم بختیاری اشاره می کنم:
سردار مریم بختیاری زنی با آرمان های بزرگ برای ایران؛ سال 1253 خورشیدی، دختری ایرانی در یک خانواده اصیل بختیاری دیده به گیتی گشود. دختری که در دوران جوانی از تاثیرگذارترین زنان روزگار خویش و پرچمدار آزادی و سرفرازی ایران و ایرانیان شد. دختری که او را « بی بی مریم » نامیدند، در سخت ترین شرایط و در حالی که در حدود 9 سالگی پدرش به دستور ناصرالدین شاه و با اشاره ظل السلطان حاکم مستبد اصفهان کشته شده بود، بزرگ شد و به بالندگی رسید. تاثیرات و آموزش هایی که بی بی مریم از پدرش حسینقلی خان ایلخانی بختیاری و برادرش علیقلی خان سردار اسعد بختیاری پذیرفت، راه او را به سوی آینده باز کرد و چنان شد که او با کوشش خستگی ناپذیر و پایداری کم مانندش به عنوان یکی از مبارزترین سرداران آزادی خواه ایرانی در شمار آید …
البته می توانید گوشه ای از منش و کنش این سردار را در تارنمای شاهین سپنتای عزیز بخوانید http://drshahinsepanta.blogsky.com/1388/05/14/post-259/
زنده باشی هومان جان … باز هم گلی به جمال بختیاری های عزیز … دیگه نبود؟ دیگه هیچ خانمی نیست که همچون سردار مریم بختیاری بتواند یادداشت لطیف و ادعاهای 9 گانه اش را به چالش کشد؟
راستی چرا اینجا هم آقایون بودند که از حق خانمها دفاع کردند؟! چرا خانمها نمی آیند و با یادآوری فرزانگانی از هم جنسان خود، لطیف و ناصر را به چالش نمی کشند؟!
به درویش عزیز
یک مقدار تعجب کردم. من وقتی می نویسم “موافقین عزیزم”، و توی پرانتز می نویسم “مخالفینم بروند بوق بزنند” و یک علامت تعجب هم جلویش می گذارم، معنی اش این است که دارم با مخالفینم “شوخی” می کنم . متاسفانه – برخلاف ملل غربی – مردمان خاورمیانه با طنز و طنز نویسی و اصولا” شوخی و خنده چندان مانوس نیستند و اصلا” به همین دلیل است که اصلاحاتی مانند “شوخی کردم” یا “دارم شوخی می کنم” یا بابا چرا ناراحت شدی؟ شوخی می کردم ” و امثال اینها در فرهنگ گفتاری شان وجود دارد . (هم ایرانی ها ، هم ترکیه ای ها و هم عربها) . اصولا” مردم خاورمیانه فرق بین “طنز ” و “تمسخر” و تحقیر ” و “توهین” را به سختی از هم تشخیص می دهند . مقامات سیاسی و قضایی شان هم به پیروی از همین روحیات هست که یک کاریکاتوریست یا طنز نویس را می گیرند و به زندان می اندازند. مرحوم عزیز نسین می گفت وقتی صبح طنزم در روزنامهء حریت چاپ میشود زنم شام درست نمی کند چون می داند شب را مهمانم زندان استانبول هستم! . وقتی شما وارد یک اتاق کار یا اداره یا باشگاه یا هتل یا کافه تریای دانشگاه و یا هر مکان جمعی دیگر در اروپا و آمریکا شوید ، اولین صدایی را که می شنوید صدای خنده و شوخی هست. اما در فرهنگ ما خنده و شوخی چیزی معادل جلف بازی و خنک بازی و لودگی و دلقک بازی محسوب میشود و ارزش آدم را در جمع کم می کند. در چنین محیطی هر قدر که عبوث تر و ترشرو تر و ماتم زده تر باشید بیشتر متشخص و افتاده و پخته تصور می شوید . فراموش نکنید که شیخ بهائی می گوید
گریه بر هر درد بی درمان دواست – چشم گریان چشمهء فیض خداست
خدابیامرز کیومرع صابری آمد و روی جلد مجلهء گل آقایش نوشت : خند بر هر درد بی درمان دواست . ولی عاقبت چه شد؟ ملت ماتم زدهء ایران بجای گل آقا رفتند سی دی های نوحه خوانی “هلالی” را خریدند تا با صجه زدنهایش حال کنند و عاقبت تیراژ گل اقا در مملکت 74 میلیونی ایران به 11 هزار نسخه رسید و ورشکست شد و درش هم گل گرفته شد . تمام شاعران و نویسندگان بزرگ کشور ما هم ذوق طنز نویسی داشتند و هم عاشق این کار بودند و عجیب اینکه هر وقت تنها میشدند طنز می نوشتند و می سرودند. اما جرات دنبال کردن طنز نویسی را نداشتند چرا که مردم ایران مثلا” یک شاملوی خشن و عبوث و مرصیه سرا و گریان و ماتم زده را می خواستند نه شاملویی که ماجرای “خفیه نویس اعلیحضرت” را بنویسد و یا نه آل احمدی که در “مدیر مدرسه ” به گروهبانی بپردازد که بعدها در فیلمهای پرویز صیاد تبدیل به “سرکار استوار” شد و یا نه شجریانی که “حالا کم کم می بینم کار داره بالا میگیره” را بخواند. نتیجه این می شود که همه ترجیح می دهند تا از ظنز و ظنز ویسی فاصله بگیرند و خود من هم هر بار که می خواهم جمله ای را به طنز بنویسم ده بار مرورش می کنم تا یک وقت مخاطب ایرانی ام آن را با مطلبی جدی معادل نگیرد ، یا تحقیر تلقی اش نکند ، یا به شخصیتش برنخورد ، یا لودگی و دلقک بازی و “مزه پرانی ” یا متلک احساسش نکند . آخرش هم باز گاهی همین میشود که می بینید و بابت نوشتن یک شوخی چهار کلمه ای (مخالفینم بروند بوق بزنند!) مجبور میشوم یک مقاله در زمینهء داستان تلخ طنز در میان ملل خاورمیانه بنویسم.
روشنک هوشمند را نمی شناسم . من اصلا” دارم آلزایمر می گیرم و آنهایی که قبلا” می شناختم را هم دیگر نمی شناسم . اسامی را خیلی زود فراموش می کنم و بجز خاطرات کودکی ام در سالهای پیش از انقلاب ، چیز زیادی بیادم نمانده اند. منظورم این است که اگر خطاب به کسی چیزی می نویسم یا از نوشتهء کسی دلخور می شوم در حد همان چند دقیقه است و بعد از یادم می روند . در نتیجه از کسی ناراحت نیسم و امیدوارم کسی هم از من ناراحت نباشد . البته اگر روشنک پیشم بود با بیل توجیهش می کردم!
در تکمیل نوشتهء هومان هم عرض کنم که در فرهنگ ایلات جنوب (چه لرهای بختیاری و چه ترکهای قشقایی) نفر دوم در ایل نه پسر خان بلکه همسر خان بود که لقب “بی بی” داشت . بی بی های هر ایل نقشی معادل ” همسر شیخ” در میان عربها را داشتند و در واقع مرجع تظلم خواهی و پشت و پناه زنان ایل بودند . بی بی ها زنانی قوی ، قدرتمند و بسیار شجاع و تیرانداز و مبارز بودند . اما متاسفانه نسلشان منقرض شد . خوشبختانه همسران شیوخ عرب همچنان وجود دارند و در هر طایفه ای و قبیله ای از عربها (و حتی همسران شیوخ کشورهای عربی) هنوز هم در خانه هایشان بروی زنان ستمدیده و بی پناه باز است و از نقش و نفوذشان بر شیوخ چیزی کم نشده است . برای مثال در چند سال گذشته زنان کشور امارات متحدهء عربی کمپینی را برای دفاع از حقوقشان تشکیل دادند و نه از طریق پارلمان یا دولت آن کشور ، بلکه از طریق مراجعات مکرر به همسر شیخ زاید بن سلطان تمام قوانینی که به ضرر زنان آن کشور بود را یکی یکی تغییر دادند . راستش خودم هم نمی دانم چرا در کامنت نویسی هایم بجای تمرکز روی یک موضوع، سر از سایر موضوعات در می آورم؟ شاید به علت همان آلزایمر مبارک باشد .
درود بر لطیف عزیز … خودت بهتر از من می دانی که مقاله ات به اندازه کافی سؤ تفاهم ایجاد کرده (و شاید بیشتر از اندازه کافی)! و خودت باز بهتر می دانی که به خاطر مقاله ات چه در فیس بوکت و چه در اینجا، نزدیک بوده کل کافه به هم بریزد! نزدیک نبوده؟ بنابراین در چنین فضای توهم آلود و شک برانگیز و خشونت محور و کینه افزایی، آیا جا دارد از بوق برای تحریک بیشتر مخالفینت استفاده کنی برادر من؟ اگر دقت کرده باشی من هم از طنز – البته در حد بضاعت ناچیز خود – کوشیده ام چه در اینجا و چه در مهار بیابان زایی – بهره برم تا فضا تلطیف تر شود. اما حال که خودت هم اعتراف داری اینجا جهان سوم است و همه، “شوخی ها” را جدی می گیرند؛ چه رسد به غیر شوخی ها را، باید به خصوص در مواجهه با منتقدین غیر مذکرت بیشتر جانب احتیاط را رعایت کنی تا آنها هم بتوانند از لاک خود بیرون آمده و مانند هومان مثال هایی از نقض ادعاهایت را ارایه دهند و یا بر آن مهر تایید بکوبند، بدون آن که از سوی همجنسان شان تهدید به مرگ! شوند.
درویش صورتی!!!! تیر اندازی و رفتن به مرخصی و وقت گذرانی با سرکار استوار؟؟
اشکار جان! بعضی وقتها حسابی منو از خودت ناامید می کنی رفیق! چرا پرهیز می کنی از خواندن مطلب لطیف و بیان نظر موافق یا مخالفت؟!
در شیراز دوستی داشتیم بنام علی شرقی . جامعه شناس بزرگی بود . مترجم ، شاعر ، فیلمساز و منتقد سینمایی هم بود . کلاس فلسفه داشت . قرآن هم تفسیر می کرد و عاشق دکتر علی شریعتی بود . در دانشگاه اقتصاد تدریس می کرد و در علوم مهندسی و پزشکی هم مطالعه و تجربه داشت. اذیتش کردند . سالها زندان کشید . زنده بیرون آمد و در کتابفروشی رسالت شیراز می نشست . خیابان را تماشا می کرد و حرفی نمی زد . بعد رفت در یک دهی در حوالی مرودشت ، جنب تخت جمشید . همانجا نشست و مشغول زراعت در باغ خیار و گوجه فرنگی شد. هنوز هم آنجاست ، بی هیچ ارتباطی با دنیای خارج از باغش . من هم بارها گفته ام و نوشته ام که از بچگی آرزو داشتم کشاورز و چوپان بشوم . دنیا را گشته ام و قریب به چهل سال عمر کرده ام و هنوز هم آرزو دارم بروم در یک باغی و گوجه فرنگی بکارم و خوش باشم با چند بز و گوسفند . واقعا” دیگر روحیهء گفتگو و مباحثه و حتی مناظره را هم ندارم. این حضور گاه و بیگاه در عالم مجازی اینترنت از سر اجبارم هست . اگر این اجبار اخلاقی را برای نوشتن و بیان برخی حقایق نداشتم ، می رفتم خوزستان و در یک دهی گوجه فرنگی می کاشتم. نمی دانید چه لذتی دارد وقتی که در هوایی بهاری صبح از خواب بیدار شوی ببینی که گوجه های سبز دارند نارنجی میشوند ، یا بشنوی که از زنبیل مرغی که روی تخم خوابانده ای و بیست روز منتظر نشسته ای صدای جیک جیک می آید. و چه لذتی دارد وقتی متوجه بشوی بزغاله ات معنی “بیا” گفتنت را می فهمد. انگار دنیا را به تو داده اند . من به اجبار نویسنده و شاعر باقی مانده ام.
لطیف جان از توضیحات تکمیلی تون استفاده کردم. در ضمن امیدواریم ما به آرزوی مان که بودن لطیف و استفاده بردن از دانش او در همه زمینه هاست برسیم نه آرزوی کنج خلوت گزیدن شما استاد عزیز …
به اشکار عزیز
درویش دوست داشتنی را امیدوار کن چراکه اطمینان دارم شما مصادیق زیادی را سراغ دارید و نظراتتان بر غنای این نوشته ها خواهد افزود … راستی این روزها کم پیدایی پسر … !
به هومان خان
در مراسمی که در تنکابن برکذار می گردد در اسفند ماه سعی کنید شما هم با درویش خان بیایید آب و هوایی عوض کنید.
پاسخ:
اتفاقاً من هم بهش گفتم که بیاد! ماهی سفید و میرزا قاسمی یادت نره ها!
اصلاح می گردد هومان خان بختیاری
…درویش خانا درباره مواضع آقا لطیف باید بگویم که زنی که در خانه است با زنی که بیرون از خانه است فرق زیاد دارد من شما هومان خان جهانگیرخان آقای سررشته داری و م..م دلی خان همه زنی را می خواهیم که خانه را تمیز کند لباش و جوراب بشورد مثلا شما هومان خان اگر روزی از سرکار می آیید ببینید چای دیشلمه شما با حبه های قند درشت آماده نیست عصبانی نمی شوید؟
معلوم است که عصبانی می شوید یا شما درویش خان اگر صبح ببینید جورابتان سوراخ است خانه را روی سرتان نمی گذارید؟معلوم است باید اینکار را بکنید
بنظرم ما ها باید دو زن داشته باشیم یکی مانند لیلا فروهر برای بیرون از خانه و یکی مانند شادروان هاییده که برای خانه داری باشدآخ من به قربان هاییده بروم نمونه کامل زن ایرانی بود
در ضمن چون من زیاد از اصطلاح فمنیست اطلاعی ندارم سعی می کنم درباره همان رفقای قدیمی یعنی گراز و خرس فکر کنم اینطوری راحت ترم
پاسخ:
خُب ممنون که خیالمان را راحت کردی … لطفاً سلام ما را هم به رفقای قدیمی ات برسان!
آقای عبادی هم شاید خوب باشد که در بلاد دولت فخیمه یک زنی بگیرند که برایشان شام و نهاری آماده کند لباسی بشورد تابی به سبیلشان بدهد زنی که زیاد فعال باشد و سرش به تنش بیارزد زیاد باب میل مرد ها نیست
حالا یک زن کاتولیک ایرلندی باشد یا هندی و کره ای بسته به زایقه ایشان است ولی من خودم مدل کلاسیک ایرانی دوست دارم: چاق و سفید و گنده اگر ته لهجه گیلکی هم داشته باشد چه بهتر
پاسخ:
اینجور که تو از همسر آینده ات نشانی می دهی، به نظر می رسد دنبال یک “ضعیفه” باشی! نه؟
آن بانوانی هم که خود را فمن می دانند باید بگویم در این روزگار پیدا کردن شوهر مانند یافتن یک قوچ اوریال 14 سال در منطقه آزاد است! شوهر کجا پیدا می شود اگر پیدا شد باید حکم تاج روی سر داشته باشد.همین درویش خان اگر به دانشکده کشاورزی رودهن بروند تکه بزرگه گوششان است از بس طرفدار دارند
اتفاقاً برای همین سخنرانی ام را در آن دانشکده کنسل کردم! نکردم؟
دنبال یک “ضعیفه” باشی! نه؟
..من؟ راستشو بخواهید من بیشتر به دنبال کسی هستم که مرا تروخشک کند و حکم لله و مربی مرا داشته باشد بیشتر مردها اینطوری هستند
ولی چه کسی از زنی که آشپزی کند بدش می آید؟
مردهای ایرانی ته دلشان از بانوان قجری خوششان می آید
اتفاقاً من هم بهش گفتم که بیاد!
..میگما!!!! چطوره خان سروی رو هم دعوت کنید بیاد ماشینش رو پر از رب انار و رب نارنج گمج های باقلاقاتوق و ماهی شور و دودی و کرچه باقلا بکنه و بیاد
رشت رستوران های خوبی داره اگر جایی برای اطراق داشته باشید بریم رشت چند تا رستوران خوب سراغ دارم
فکر می کنم اگر آقای لطیف یک زن رشتی بگیرند روحیه ایشان تلطیف پیدا کند
در این دوره بی شوهری می شود یک زن گیلانی برای ایشان فرستاد
اتفاقاً من فردا برای رسیدن به سرو لات از تنکابن عبور می کنم. بگذار جزییات امور را فردا هنگام خوردن کولی ماهی بیشتر با هم روشن می کنیم!
فردا شهسوار می آیید؟ به به سوغاتی چی می آورید؟
شهسوار نمی آیم! فقط از آنجا عبور می کنم … چیپس میگو دوست داری؟
خدای من! هنوز اون میگو هارو دارید؟
من آب انار دوست دارم آقای سر رشته داری هم اگر گوشت شکار مرحمت کنند چه بهتر
چشم … برایت آب انار می آورم. در ضمن اروند عاشق چیپس میگو شده و هر روز یه مقداری با خودش می بره مدرسه و میل می فرمایند!
به امید دیدار.
محمدجان به نظر می رسه بد نیست آقا اشکار در خصوص … توجیه شوند که یه وقت کافه بهم نریزه؛ آن وقت یه مدت هی باید باقالی بار کنی …
والله هومان جان من تمام سعی خود را کردم. اما ظاهراً ایشان رفقای قدیمی شان را به موضوع این پست ترجیح می دهند و با آنها راحت ترند!
وقت کافه بهم نریزه؛ آن وقت یه مدت هی باید باقالی بار کنی …
با با جان خالو جان دایی جان من که از همان اول روشن بود با رفقای قدیمی راحت ترم درویش خان مقصر نیستند
در ضمن پیش از بارکردن باقلا باید به فکر وانت بود چون الان درازگوش های عزیز را کشته و گوشتشان را می فروشند
با سلام
فمینیستهای ایران : تکیه بر زنانگی یا ضعیفگی؟
============================
در تمام این مقاله مفهوم ضعیفگی روشن می شود ولی مفهوم زنانگی و فمنیسم روشن نمی شود!
هر چیزی با شرایط زمانی و مکانی در نظر گرفته می شود مثلا سیر کردن شکم یک چیز عمومی در سراسر جهان است
«فمینیسم در جهان غرب پدیده ای است با ریشه ای عمیق و تاریخی که بنا به اقتضای شرایط زمانی ، مکانی ، اجتماعی ، سیاسی و نیازهای واقعی مردم آن دیار به وجود آمده و به تدریج شکل گرفته و در هر بخشی از جغرافیای آن نیز حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است»
از این جمله ها این گونه برداشت می شود که در هر جا از غرب ، امریکا ، فرانسه،بوسنی، لهستان ، روسیه و ارمنستان ،گرجستان،… فمنیسم تعریف جدا گانه خودش را دارد
پس از آن می نویسید:
«اما همین واژه در کشور ما پدیده ای کاملا” وارداتی ، جدید و از آن مهمتر” تعریف نشده ” است . بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان می دانند .»
با توجه به دو بند بالا، همان گونه که در غرب،فمنیسم «در هر بخشی از جغرافیای آن حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است» در ایران هم مردان و زنانی مفهوم بومی و منحصر به فرد مورد نظر خود را به آن داده اند
.» اما همین واژه در کشور ما پدیده ای کاملا” وارداتی ، جدید و از آن مهمتر” تعریف نشده ” است»
به نظر نمی آید نویسنده با واژه های « وارداتی و جدید» مشکل داشته باشدپس احتمال میدهم ایشان این واژه ها از متن بردارند چون خودشان برای نشر نظرشان از اینترنت وارداتی استفاده می نمایند و یا ….
»فمینیسم در جهان غرب پدیده ای است با ریشه ای عمیق و تاریخی که بنا به اقتضای شرایط زمانی ، مکانی ، اجتماعی ، سیاسی و نیازهای واقعی مردم آن دیار به وجود آمده و به تدریج شکل گرفته و در هر بخشی از جغرافیای آن نیز حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است . اما همین واژه در کشور ما پدیده ای کاملا” وارداتی ، جدید و از آن مهمتر” تعریف نشده ” است . بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان می دانند . اما اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهء زنان چه هستند و به چه شیوه ای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعه ای به جامعه ای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است . این ناهمگونی در خواسته های سیال و شیوه های تلاش برای رسیدن به آنها شامل فعالیتهای فمینیستی نوپا در ایران نیز میشود»
تا این جا دو بند اول نوشتار که هر بند شامل چند خط می شد بررسی گردید پس از این تا پایان نوشتار، نویسنده با شروعی مبنی بر آن که می خواهد حقوق به دست نیافته زنان را توضیح دهد و یا شیوه ی به دست آوردن آنها و موارد ناهمگونی در خواسته های فمینستها چه از دید خودش ویا فمینیستها توضیح دهد. البته پس از آن که در پنج خط اول این موضوع را روشن می کند اما می بینیم تا پایان نوشتار به مطالب دیگری می پردازد مانند ضعیفگی تاریخی زنان ایران ،نبودن زن برجسته و غیرو.
با خواندن این بند:
«. بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان می دانند . اما اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهء زنان چه هستند و به چه شیوه ای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعه ای به جامعه ای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است . این ناهمگونی در خواسته های سیال و شیوه های تلاش برای رسیدن به آنها شامل فعالیتهای فمینیستی نوپا در ایران نیز میشود»
ما منتظر تعریف حقوق زنان و فمینیسم می شویم ولی موضوع گم می شود، فروغ فرخزاد زاری کن و دیگر زنان تزئینی و خنثی و..و و. فعلن کاری به فروغ و دیگران نداریم پرسش این است در ابتدای بند قرار است ناهمگونی خواسته های فمینیست ها مطرح شود ، چه شد؟
به فیروز
1- “مفهوم” فمینیسم را در ابن مقاله به این شکل بیان کرده ام ” بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان می دانند ” . اما اگر منظورتان شرح معنای فمینیسم و پرداختن به آن است، باید عرض کنم که بنده در آن مقاله نه قصد چنین کاری را داشتم و نه در مقدمهء آن به خواننده قول داده بودم که در ادامه به اصل موضوع فمینیسم می پردازم. مفهومش را بطور خلاصه گفتم و رد شدم. با ابنحال ممکن است در آیندهء نزدیک مجموعه مقالاتی را در باب خود موضوع فمینیسم و انواع و اشکال موجودش منتشر کنم .
دو – تنها مکتبی که معتقد به بومی کردن و بومی شدن فمینیسم است مکتب فکری لبرالیسم است . فمینیسمی که الان – و بویژه از طرف محفل موسوم به کمپین یک میلیون امضا – در کشور ما تبلیغ میشود، فمینیسم مارکسیستی – کمونیستی است . کمونیستها اساسا” به بومی کردن فمینیسم اعتقادی ندارند. در نتیجه ما در حال حاضر چیزی بنام ” فمینیسم ایرانی ” مطلقا” نداریم .
سه – گفته اید ” نویسنده با شروعی مبنی بر آن که می خواهد حقوق به دست نیافته زنان را توضیح دهد و یا شیوه ی به دست آوردن آنها و موارد ناهمگونی در خواسته های فمینستها چه از دید خودش ویا فمینیستها توضیح دهد. البته پس از آن که در پنج خط اول این موضوع را روشن می کند اما می بینیم تا پایان نوشتار به مطالب دیگری می پردازد ” . خیر! بنده هیچوقت نگفته ام که قرار است حقوق به دست نیامدهء زنها یا شیوه های به دست آوردن آنها را تضیح بدهم. اتفاق” همانگونه که خودتان هم از بنده نقل قول کرده اید ، من صرفا” گفته ام ” اما اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهء زنان چه هستند و به چه شیوه ای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعه ای به جامعه ای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است ” . ملاحظه می کنید که بنده گفته ام پرداختن به این موضوعات خودش یک “مبحث ” است و نخواسته ام وارد آن بشوم . اصلا” مگر یک مقاله چقدر گنجایش و ظرفیت دارد که آدم بخواهد در آن تکلیف فمینیسم و انواع و اشکالش را به همراه راههای رسیدن به حقوق زنان ایران و انتقاد از فعالیتهای کنونی آنها را یکجا در آن مطرح کند؟
چهار – متوجه منظورتان از پاراگراف آخرتان نشدم. ” ما منتظر تعریف حقوق زنان و فمینیسم می شویم ” نشدم. ما یعنی کی؟ منتظر می شوید تا چه کسی حقوق زنان و فمینیسم را برایتان تعریف کند؟ من که در مقاله ام چنین وعده ای را به کسی نداده ام . اما اگر مایل به شنیدن نظرات بیشترم در این زمینه ها هستید، منتظر راه افتادن وبسایتم باشید و گاهی هم به همین وبلاگ فمینسم لیبرال سر بزنید .
پنج : به عنوان نقد نوشته ام گفته اید که فروغ فرخزاد را گریه و زاری کن و زنان مطرح شده در قبل از انقلاب را تزئینی خوانده ام. ولی بلافاصله اضافه کرده اید که “فعلن کاری به فروغ و دیگران نداریم ” و از قضیه گذشته اید . شما اگر کاری به فروغ و دیگرانی که به آنها اشاره کرده ام ندارید، پس چرا اشاره ام به آنها را به عنوان یکی از نقدهای وارده بر مقاله ام در اینجا نوشته اید؟ من این مقاله را از طریق ایمیل برای بالغ بر سیصد نفر از فعالین اجتماعی و اهل قلم فرستادم . کامنتهای وبلاگ فمینیسم لیبرال بسته اند در نتیجه همه نظراتشان را برایم ایمیل کردند. از بین آن همه نقدی که دربارهء اشاره ام به فروغ شده بود حتی یک نفر نتوانسته بود که کجای این حرف ایراد دارد؟ فروغ جز مقداری آه و ناله و گریه و زاری ادبی و هنری چیزی نداشته است . بزرگی فروغ در بین زنان علاقمند به وی به دلیل کوچکی آن علاقمندان است. خیلی طبیعی هست که یک مورچه یک قاشق اب را به شکل برکه ای عظیم ببیند . زن ایرانی چون ضعیف و ناتوان است از دیدن آه و ناله ها و گریه و زاری های فروغ فرخزاد و نفرتش از قدرت ظالم و فائقهء جامعهء ایران ( یعنی مردان) لذت می برد و چون با فروغ احساس ضعف و ضعیفگی و بدبختی و نکبت مشترک می کند، او را دوست دارد و چون دوستش دارد تصور می کند فروغ یک اندیشمند بزرگ است. فروغ انسان بسیار شریف و خوبی بود اما بیچاره اندیشه اش کجایش بود؟
شش – بنده در ابتدای نوشته ام عرض کرده ام ” اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهء زنان چه هستند و به چه شیوه ای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعه ای به جامعه ای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است ” و بعد هم اضافه کرده ام که ” این ناهمگونی در خواسته های سیال و شیوه های تلاش برای رسیدن به آنها شامل فعالیتهای فمینیستی نوپا در ایران نیز میشود” . همانگونه که ملاحظه می کنید من هیچوقت نگفته ام که قرار است در این مقاله به ناهمگونی فمینیست ها بپردازم . بهرحال اگر مایل به خواندن نظرات من در این زمینه هم هستید، پس لطف کنید و منتظر راه افتاده وبسایت متنوع بنده باشید و البته تا آن موقع گاهی به وبلاگ فمینیسم لبرال هم سری بزنید. همین روزها قرار است که مطلب بسیار افشاگرانه و – بقول درویش : جنجالی! – در آن منتشر کنم .
آقای عبادی گرامی
پیام گیر وبلاگ شما بسته است بنابراین اینجا برایتان می نویسم.
همانند آنچه که شما در واپسن یادداشتتان از پرستاری مادری نوشته اید ،همسرم فیروز نیزمشغول نگهداری بسیار جانفرسا از مادر ش است که نوشتن از آن در این ستون نمی گنجد و هم اکنون به اجبار به سفری برای همین منظور رفته است .
بد و نیک هر گونه باید کشید / ز هر تلخ و شوری بباید چشید
–
به هر حال ایشان نوشتار شما را بسیار مثبت اندیشانه می بیند و انتظار بیشتری از آن داشت تا پرداختن به مسائلی که حساسیت بر انگیز باشد.
اما سخن من با شما در مورد زنان:
بنا به شرایط اقتصادی در درازای تاریخ زن در جایگاهی قرار گرفت که رفتارهای تاریخی خود را داشت. در تاریخ و فرهنگ ما و یا حتی دنیا تعداد زنان مشهور بسیار کمتر از مردان فعال در حوزه های اجتماعی و سیاسی بوده و هست.
زن در ایران:
ما در اساطیر آناهیتا، سیندخت ، رودابه، فرانک ، گرد آفرید و تهمینه و… را داریم.
ما هم زنانی همانند قره العین داشته ایم که پیش از مشروطه خواهان می زیسته است با چند همسری مردان مخالف و به دنبال حقوق برابر با مردان بوده است.
نیلوفر بیضایی هم در نوشتاری به زنان آزادیخواه از طاهره قره العین تا پروین اعتصامی پرداخته اند. می توانید اینجا بخوانید
http://www.nbeyzaie.com/thema1/zanane_iran.htm
زنان هم دوره ی ما هم کم نیستند شیرین عبادی، سیمن بهبهانی،مهر انگیز کار، فائزه هاشمی و…نقش زهرا رهنورد در جنبش اخیر بر هیچ کسی پوشیده نیست.
.
همه ساله پیروز بادی و شاد
سرت پر ز دانش دلت پر ز داد
فردوسی
مردان ِ فاحشه: نگرشی به زنستیزیی ِ ریشهدار در جامعهی ِ ایران
_______________
دکتر مهرانگیر منوچهریان (۱۲۸۵- ۱۳۷۹) حقوقدان، موسیقیدان و نخستین بانوی سناتور در تاریخ سیاسی ی ایران، یکی از چهره های شاخص ِ عصر ِ خود در زمینهی ِ دفاع از حقوق ِ مدنیی ِ زنان میهنمان بود. از او کتابهای چندی در زمینههی ِ اصلیی ِ تخصّصیاش “دانش ِ حقوق”، بر جای ماندهاست.
آنچه در پی میآید، نمونهی ِ کوچکیست از برداشتها و دیدگاههای حقجویانه و انسانگرایانهی ِ آن بانوی فرهیخته. یادش گرامی و راهش پررهرو باد!
دکتر سیّدعلی شایگان استاد حقوق و از بنیادگذاران و رهبران جبهه ی ملّی ی ایران، در آزمون حقوق مدنی،
از منوچهریان خواسته بود که “فاحشه خانه” را تعریف کند. وی در پاسخ به استاد، گفته بود: ” فاحشه خانه جایی است که در آن، مردان فاحشه، زنان را به فحشاء وامی دارند.”
استاد گفته بود که “این بهترین تعریفی است که می توان از چنین جایی به دست داد؛ امّا فاحشه مؤنّث است و نمی توان ان را برای مرد به کار برد.” منوچهریان گفته بود: “استاد، در زبان فارسی، ساخت های مذکّر و مؤنّث یک سان است.”
از: کتاب ِ سناتور
در باره ی زندگی و کارنامهی ِ مهرانگیز منوچهریان در این جا بخوانید. ↓
http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87%3A%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%AC%D9%88&search=%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86&go=%D8%A8%D8%B1%D9%88
برداشت از اینجا:
http://www.iranshenakht.blogspot.com/
دوست بسیار عزیز جناب درویش از آنجائیکه ورود به چنین بحث حساسی مستلزم خواندن کلیه نظرات دوستان آنهم با دقت کامل می بود و من هم دیر رسیده بودم و همچنین به آن “شبه جنازه” پنج میهمان عزیز شبانه روزی را اضافه کنید شاید که در قضاوت تان تجدید نظر کنید .نه؟
به هر حال این موضوعی نیست که از آن بگذرم دیر و زود دارد سوخت و سوز ندارد. با اجازه تون خاله هستم الان هم دو خواهر زاده عزیز را راهی کردم. تا بعد.
با اينكه ديگر قصد نداشتم در كامنت دوني اين موضوع چيزي تايپ كنم چون ديدم از نوشته هايم برداشتهايي عجيب مي شود كه شايد با نوعي پيشداوري توأم است اما باز هم دلم نيامد .. دوستاني با تأخيري ( تأخيري به اندازه تأخير آقاي درويش = اين يعني بدجنسي من .. هه هه ) قابل توجيه به تكاپو افتادند و نسبت به مقاله آقاي عبادي واكنش نشان دادند . تعدادي از كامنتها را خواندم و خوشحال شدم .
اگر دوستاني از تند و تيز نويسي هاي من ناراحت شده اند و آرامششان برهم خورده پوزش مي خواهم . فقط دلم مي خواست همه يك تكاني به خودشان بدهند كه خوشبختانه دادند .
من هم آرامش را دوست دارم اما تا زماني كه بي عدالتي و پيشداوري و قضاوتهاي ناراست و ناجنسي هاي مغرضانه در ميان همجنسان و غير همجنسانم وجود دارد نمي توانم رضايتم را اعلام كنم و نقشي معمولي و قانع كننده و عامه پسند از يك زن ارائه دهم حتي اگر به صفت ” اغتشاش طلب ” متهم شوم . من به اين خاطر دوستان كمي دارم اما خوشحالم كه بهترينها را دارم . در هر موردي خواص را به عوام ترجيح مي دهم . به قول آقاي درويش بدرود تا وقتي ديگر .. ; ) ..
راستي !.. دليل اينكه به جزء به جزء مقاله آقاي عبادي نپرداختم اين بود كه آنقدر ايشان روي هوا و دلبخواهي نتيجه گيري كرده بودند كه دليلي نديدم براي چنين ادعاهاي عجيب و غير واقعي دليل تاريخي و اجتماعي و فرهنگي و و و بيآورم !.. مثل اين مي ماند كسي ادعا كند همه ستاره ها مرد هستند !.. آنوقت من هم بايد ثابت كنم كه نخير ! زن هستند . اما در هر صورت آنجا كه به فروغ فرخزاد اشاره كرده اند واقعن دهان قفل كن و توأمان خنده دار و گريه دار بود !.. به اين ادعا آخر چه جوابي ميشد داد به نظر شما ؟.. يا آنجا كه ادعا كرده اند هيچ زن مهمي در تاريخ و هنر و ادب و سياست اين كشور وجود ندارد .. بايد يكي يكي همه را براي ايشن مي شمردم ؟.. يا به كسي كه خود تاريخ خوانده بگويم كه آني تاريخ را نوشته كه قدرت داشته ؟.. اينطوري همه معلومات و ادعاهاي تاريخي آقاي عبادي زير سوال نمي رود ؟..
و اما در مورد اشاره كردن به خصوصيات اخلاقي ايشان !.. مي خواستم كمي دردشان بيآيد .. مگر ضعيفه و سانتي مانتال و تيتيش ( دو صفت آخري را به عنوان ناسزا به كار بردند .. حالا نمي خواهد تشريف بيآورند و سه كيلومتر در مورد معني اين كلمات براي من توضيح بنويسند مثل تعريف فمينيست .. به خدا من هم كمي تا قسمتي سواد دارم هرچند به پاي سواد محفوظاتي ايشان نمي رسد !.. هه هه ) يا اشاره كردن به اين موضوع كه هر زني كه به ايشان روي خوشي نشان نداده به هر طريق چه به صورت كم محلي به مقاله هاي ايشان چه به صورت كامنتهاي توهين آميزي كه اينجا فرستاده كه اصلن معلوم نيست منظورش با كه بوده مشكلش با ” شوهر پيدا كردن ” رفع مي شود ، توهين به جنس زن نيست ؟..
ببينيد آقاي درويش من با اصل و ريشه چنين تفكراتي مشكل دارم .. از شما و ساير دوستان دانشمند اينجا بعيد است كه منظور من را نگرفته باشيد و هنوز به دنبال دليل و برهان بگرديد ..
شايد هم اشتباه از من بوده كه منظورم را واضح تر و آرام تر بيان نكردم !..
بهتر است كامنتها و نوشته هاي آقاي عبادي را به طور كامل مطالعه كنيد و دور كلمات توهين آميزش به ” جنسيت زن ” خط بكشيد مي بينيد كه اولين كسي كه به شخصيت زن به عنوان يك جنسيت كه به خودي خود به خاطر زن بودنش در معرض اتهام و توهين بايد قرار بگيرد پرداخته نه به عنوان يك انسان فراتر از جنسيتش به عنوان فردي كه مي تواند مثل يك مرد اشتباه كند و اين هيچ ربطي به جنسيتش ندارد كسي جز ايشان نيست .
يكي از موارد توهين آميز در نوشتار ايشان همين كه به موضوع يكي از پستهاي وبلاگ من اشاره ميكند اما در وبلاگ شما ! .. آيا اين يك نوع بي احترامي نيست ؟.. موضوعات وبلاگ من چه ربطي به موضوعات وبلاگ شما دارند ؟ آيا اين درست است كه از مواردي كه ربطي به موضوع بحث ندارند نتيجه هاي اخلاقي در مورد شخصيت بنده گرفته شود ؟..
اگر گفتم عصبيت و بيربطي و مصرف كننده كلماتي كه در زبان لمپنيسم رايج است اشاره به همين خصوصياتيست كه ايشان در نوشتارشان مرتكب شده !..
و يا آنجا كه به قوميت خود اشاره كرده اند و به خودزني فرهنگي پرداخته اند به نظر شما يك جور ترفند قديمي براي به حاشيه كشاندن بحث نبود ؟.. من كي به قوميت ايشان به عنوان نقطه ضعف اشاره كردم ؟.. مگر شما ان متن وبلاگي من در خصوص احترام به تنوع فرهنگي به مثابه احترام به تنوع زيستي را نخوانده ايد ؟.. ببينم اگر به اين حركت آقاي عبادي ” جلب ترحم ” و ” ضعيفي ” و ” ننه من غريبم بازي قوميتي ” اطلاق مي كردم درست بود ؟
آنچه بر ديگران نمي پسندي بر خود نپسند !…
همين !
به پروانه
یکبار دوست دوران دانشگاهم – سیاوش بنی اوستایی – از عبدالکریم سروش پرسیده بنظر شما یک همسر ایده ال برای من چه جور زنی باید باشد؟ سروش گفته بود ” کسی که وقتی نیستی بتواند جواب تلفنهایت را بدهد! ” . کاش همهء وبلاگنویسان همسرانی مثل همسر فیروز داشتند تا وقتی خودشان نیستند ، بجایشان به کامنتهای مربوطه جواب دهند.
امیدارم فیروز هر کجا هست، خودش و مادرش شاد و تندرست باشند
دربارهء زنانی که در افسانه ها بوده اند البته حرفی نمی زنم جون همانگونه که خودتان هم گفته اید وجود خارجی نداشته اند و صرفا” اسطوره و افسانه بوده اند . زرین تاج قزوینی (مشهور به طاهره و قرت العین) هم نه روشنفکر بود ، نه آزادیخواه بود و نه اصلا” کاری به این مسائل داشت . طاهره فقط بابی شده بود و به دین جدیدی ایمان آورده بود. اگر هم نعقیده ای داشت که با مسلمانان متفاوت بود و امروز به نظر ما پیشتازانه به نظر می رسند، در واقع نآن عقاید چیزی بیشتر از برخی از باورهای دینی اش (بابی گری و بعدها بهایی گری) نبود. در زمان طاهره همهء زنان هموطن زرتشتی و ارمنی و یهودی اش ما نیز مانند طاهره و دیگر بابی ها و بهائیان ، چند همسری را مغایر با ادیان خود می دانستند. شیرین عبادی را هم از قریب به 24 سال پیش و قبل از آنکه در ایران معروف شود میشناسم. ایشان قبلا” همراه با دوستان ما در کار ” بنیاد کودک ” و دفاع از حقوق کودکان بود ولی بتدریج از ما جدا شد و خط شهرت و اموری دیگر را در پیش گرفت . بنده همچنان برای شیرین عبادی احترامی خاص و عمیق قائلم اما این بانوی محترم را مطلقا” در حد و اندازه های جایزهء صلح نوبل نمی دانم . شیرین عبادی بنا به دلایلی که ربطی به خودش و فعالیتهایش نداشت این جایزه را دریافت کرد و بعدها به این موضوع خواهم پرداخت . سیمین بهبهانی را هم دوست دارم و ایشان را در میان شاعران دههء چهل شمسی یک شاعر معمولی و درجهء سه می دانم . سیمین بهبهانی در چند سال اخیر به دلیل فعالیتهای غیر مرتبط با شعر و ادبیات معروف شده است . معروفیت هم الزاما” به معنی بزرگی نیست . مهر انگیز کار یک فمینیست لیبرال بود اما کار حقوقی و پرداختن به این امور را رها کرد و وارد بازی حلقهء مسوم به ” کیان ” و کارهای سیاسی شد و بعد از چند برخورد هم ناامید شد و از کشور رفت و در حال حاضر گاه و بیگاه در تلوزیون صدای امریکا ظاهر میشود . بخشی بزرگی از شهرت مهرانگیز کار در واقع به دلیل همسر ” سیامک پور زند” بودنش بود . زهرا رهنورد را از سی و یک سال پیش که مطالبش را در مجلهء “کودک انقلاب” می خواندم میشناسم و مجموعهء افکار و عقایدش را به هیچ عنوان در دستهء متفکرین و روشنفکران جا نمی دهم چه رسد به اینکه بخواهد متفکر بزرگی باشد . تصور می کنم اگر شما با گذشته و سوابق و نوشته ها و فعالیتهای زهرا رهنورد اشنا می بودید هرگز او را در کنار مهرانگیز کار و سایرین قرار نمی دادید. مهمترین قضیلت فائژه هاشمی رفسنجانی هم این است که دختر اکبر هاشمی رفسنجانی هست . روزنامهء زن را که به سردبیری ابراهیم نبوی منتشر می کرد همیشه میخواندم . فائزه ظهور و غیابی ناگهانی داشت و کاری هم از او ندیده ام که بخواهم فردی بزرگ بدانمش . ما در تاریخ مکتوبمان – از سه هزار سال پیش تا به امروز – هیچ زن بزرگی نداشته ایم . هر وقت که از پروین اعتصامی به بزرگی یاد می کنم نیز به دلیل عشق و علاقهء عمیق قلبی و روحی و اخلاقی و ادبی ام به این زن است وگرنه پروین هم در عمر کوتاه و پربرکتش صرفا” در محفل ادبی پدرش – مرحوم اعتصام الملک – شناخته میشد و هیچ تاثیری اجتماعی یا حتی ادبی نیز بر هیج کجا نگذاشت . اصولاگ پروین اعتصامی در دههء پنجاه شمسی و سی سال بعد از مرگش بود که تا حدودی شناخته شد
يكي دو تا ديگر از كامنتها را تازه خواندم .. من از كلمات نمادين و سمبليك هميشه در نوشته هايم استفاده مي كنم بنابراين نيازي به معذرت خواهي براي سبك نوشتاريم از كسي نديدم . مثل اين مي ماند كه من هم به كلمه ” عاصي” اشاره كنم و بگويم چرا فلاني از من به خاطر بكار بردن اين كلمه معذرت خواهي نمي كند .. يا به كلمات و صفاتي آقاي عبادي به بنده نسبت داده اند .. اسامي زنانه كه نام خيلي از مادرهاي قديمي تهراني را شامل مي شود .. از اين نامها به عنوان ناسزا استفاده كرده اند كه من همه را ناديده گرفتم و اهميتي ندادم چون اشستفاده ناسزا گونه از اين كلمات را جزو فرهنگ لمپنيسم مي دانم و به مصرف كننده چنين كلماتي اصولن نمي توان توجه كنم چه برسد به گفت و گو !..
خب !.. فكر كنم ديگر مطلبي نمانده كه به آن اشاره كنم ..
فقط كاش به حساسيتهاي ما زنها نسبت به شوخي هاي كلامي كه با هم داريم به اندازه حساسيتمان به ريشه طرز تفكر كينه توزانه و شخصي نسبت به جنس زن از امثال آقاي عبادي و عبادي ها باشد .
من از همه دوستان به خاطر اشاره به حقايق پوزش مي طلبم . من هم شايد در نوع نوشتارم مقصر باشم از اينكه شايد نتوانستم مطالبي را كه به نظر خودم بديهي مي آيند به خوبي براي دوستاني كه شايد به اندازه كافي نسبت به مسائل زنان و مسائل اجتماعي گيرايي يا حساسيت نداشته باشند تشريح كنم و به مختصر ترين شكل ممكن اكتفاء كردم كه سوء تفاهم برانگيز بود .
من به شدت نگران حال پدرم هستم و اين درحاليست كه از او 980 كيلومتر دورم . شايد اين مسئله هم تأثيرگذار بوده باشد و كم حوصله كرده باشد . ( اميدوارم به خاطر اشاره به اين موضوع به صفت محترمانه ضعيفه گي متهم نشوم .. هه هه ) ..
مرسي .. : ) ..
من امیدوارم که حال پدر روشنک هر جا که هست بزودی خوب شود . این قسمت از نوشتهء روشنک را هم سه بار خواندم و نفهمیدم یعنی چه . اگر در بین دوستان کسانی هستند که بتوانند برایم ترجمه اش کنند، ممنون میشوم : ” فقط کاش به حساسیتهای ما زنها نسبت به شوخی های کلامی که با هم داریم به اندازه حساسیتمان به ریشه طرز تفکر کینه توزانه و شخصی نسبت به جنس زن از امثال آقای عبادی و عبادی ها باشد . ” . این ” هه هه ” نوشتنش هم حکایت جالبی شده است .
اولين حرف اضافه ” به ” را حذف كنيد جمله درست مي شود . اشتباه تايپي است . ويرايش نكرده فرستاده بودمش . از نظر نوشتاري جمله قشنگي نيست اما منظور را مي رساند براي آنها كه مي گيرند . حوصله نداشتم اديبانه بنويسمش .
توی این چهار خطی که از کامنتت نقل قول کردم پنجتا “به ” هست . یه “به” که هیچی، هر پننجتا “به”ش رو هم که برداریم باز کسی نمی فهمه اینایی که نوشتی یعنی چی؟ البته کسی هم از تو و امثال تو توقع نداره که ادبانه و ادیبانه بنویسی . فقط عرض کردیم یه جوری بنویس که ما بدونیم چی میخواستی بگی؟ حالا چون اسم ما توش بود خواستیم بدونیم ماجرا چیه وگرنه ما که بیکار نیستیم بخوایم راه بیفتیم توی اینترنت ببینیم کی چی گفته .
آقای عبادی گرامی
با سپاس از نیک اندیشی شما. همه ی ما که اینجا گرد آمده ایم تلخی ها و شیرینی هایی در زندگی چشیده و خواهیم چشید. تا چرخ روزگار چه بر سر ما آورد .
خواندن فروغ و صادق هدایت و آل احمد و شریعتی و…ازسال 54 سن 14سالگی شروع کردم و تا 57 بسیازی از آنها را خوانده ام…
این که از زنانی همانند شیرین عبادی و.. نوشتم دلیل آن فقط شناخت سطحی من از آنها نبوده است.
جناب سروش را هم از پیش از انقلاب می شناسم.
بر خلاف نظز شما که اساطیر( زن و مرد فرقی نمی کند) را افسانه می دانید . آنهارا نشان تاریخ و فرهنگ یک سرزمین می دانم.
من چهره ی زنان اساطیری در زنان همین ستون مانند بانو روشنک می بینم وچهره ی مردان اساطیری را نیز در شما.
این ها همه که می نویسید و می نویسند کوششی است برای یافتن راه راستی . همه را می ستایم و بر همگان درود می فرستم.
پاسخ:
آخ که این جمله چقدر بی نظیر بود و چقدر حرف داره واسه فهمیدن:
من چهره ی زنان اساطیری در زنان همین ستون مانند بانو روشنک می بینم وچهره ی مردان اساطیری را نیز در شما.
درود بر شما …
محمدجان خیلی خوبه؛ تنور را روشن کردی و رفتی به امان خدا !
پاسخ:
اولاً که گرمای این تنور لذت بخش است! نیست؟
دوماً همچین به امان خدا هم رها نکردم! کردم؟
خودت می دانی که به صورت نامحسوس همه چیز در کنترل است! نیست؟
درود …