اینجا یک کورهی ذغال است واقع در روستای گلپرآباد از توابع شهرستان ملایر (استان همدان). از نخستین باری که یکی از هموطنان عزیزم به نام حسین صالحی، این تصویر را از طریق ایمیل برایم فرستاد و خواست تا بازانتشارش دهم، 10 روزی میگذرد … ابتدا احساس کردم که شاید، این یک عکس تاریخی و مربوط به دوران رضاخان باشد! بعد با دقت بیشتر در عکس و مشاهدهی کلمات انگلیسی حک شده بر روی آن پیرهنهای مندرس قرمز رنگ دریافتم که موضوع نمیتواند مربوط به آن سالها باشد. اما باز هم باورش برایم دشوار بود پذیرفتن حرف حسین! زیرا او در ایمیل بعدی برایم نوشت که این عکس را خودش در تاریخ 5 مهرماه 1388 از این دوپسربچه گرفته است!! آخر ملایر بعد از همدان، پرجاذبهترین شهر استان است و همه ساله به دلیل پذیرش مسافران و گردشگران فراوان و نیز تنوع محصولات کشاورزی خود، از جایگاهی بایسته و ممتاز برخوردار بوده است. اصولاً چرا به رغم آن همه روشنگری و رساندن برق و نفت و مخابرات و گاز باید همچنان کودکان گلپرآبادی اینگونه روزگار بگذرانند و با کمک به تاراج اندوختههای چوبی زاگرس، حیات خویش را استمرار بخشند؟ آن هم در منطقه ای که بیش از 8 هزار هکتار آن، به دلیل غنای گیاهی و جانوری ارزنده اش در شمار آثار طبیعی کشور ثبت شده و به عنوان یکی از مناطق حفاظت شده ایران شناخته می شود.
و حالا من ماندهام و سبب این خندههای مستانه؟!
از چارلی بزرگ شنیده بودم و شنیده بودیم که «خوشبختي چیزی نیست، جز فاصلهی اين بدبختي تا بدبختي ديگر!»
و من فکر میکنم که شاید این خندهها برای این باشد! چون که آن دو پسرک گلپرآبادی میدانند از کوره ذغال که دیگر جایی سیاهتر و سوزانتر و آلودهتر که نیست! هست؟ پس حالا که ته بدبختی را چشیدهاند، میتوانند خود را برای درک یک خوشبختی آماده کنند! نمیتوانند؟
شما چه فکر میکنید دوستان؟
حسین یادم انداخت که شعری وجود دارد از یک کودک سیهچردهی آفریقایی که سخت تأملبرانگیز است. در اینترنت جستجو کردم و دریافتم که گویا اسپایک لی، کارگردان مشهور آمریکایی و سازنده فیلم تحسین شده مالکوم ایکس ، کمک کرده در انتشار این شعر.
این شعر که عنوان بهترین شعر جهان در سال 2006 میلادی را نیز از آن خود ساخته است، میگوید:
When I born, I black
When I grow up, I black
When I go in Sun, I black
When I scared, I black
When I sick, I black
And when I die, I still black
And you white fellow
When you born, you pink
When you grow up, you white
When you go in sun, you red
When you cold, you blue
When you scared, you yellow
When you sick, you green
And when you die, you gray
And you calling me colored?
وقتي به دنيا ميآم، سياهم
وقتي بزرگ ميشم، سياهم
وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم
وقتي ميترسم، سياهم
وقتي مريض ميشم، سياهم،
و وقتي ميميرم، هنوزم هم سياهم
و تو، آدم سفيد
وقتي به دنيا مياي، صورتياي
وقتي بزرگ ميشي، سفيدي
وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي
وقتي سردت ميشه، آبياي
وقتي ميترسي، زردي
وقتي مريض ميشي، سبزي
و وقتي ميميري، خاکسترياي
و تو به من ميگي: رنگين پوست!؟
خواستم به آن کودک آفریقایی بگویم:
در گلپرآباد به کودکان “سیاه صورت” هرگز نمیگویند: رنگین پوست! میگویند؟