بایگانی دسته: فرهنگ

مدیریت کوروش بزرگ ؛ کتابی که هر ایرانی باید بخواند

«با ایزدان پیمان بسته بودم در امپراطوری پارس ستم و دروغ نباشد
کوروش بزرگ

روی جلد مدیریت کوروش بزرگ

حسن احمد پور عزیز در بزنگاه مهمترین رویداد فرهنگی کشور، یعنی برپایی نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، دست به ابتکار جالبی زده و یک بازی وبلاگی جدید را عرضه داشته است. او ضمن معرفی یک کتاب به خوانندگانش، از آنها نیز خواسته است تا بهترین کتابی را که اخیراً خوانده‌اند به خوانندگان وبلاگستان فارسی معرفی کنند.
اینک ضمن سپاس از این دوست فرهنگ‌ دوست که نگارنده را نیز به این بازی دعوت کرده است، از خوانندگان عزیز این سطور تقاضا دارم اگر تاکنون هنوز موفق به خرید و مطالعه شاهکار گزنفون، مورخ بزرگ یونان نشده‌اند، زمان را از دست نداده و هر چه سریع‌تر بکوشند تا نسخه‌ای از کتاب ارزشمند «مدیریت کوروش بزرگ» که توسط دکتر محمّدابراهیم محجوب به فارسی برگردانده شده است تهیه کنند؛ کتابی که در 194 صفحه توسط انتشارات فرا و به قیمت 4300 تومان هم‌اکنون در اختیار فارسی‌زبانان قرار دارد.
کتابی که به قول پیتر دراکر، پدر دانش مدیریت نوین جهان: «نخستین و هنوز بهترین کتاب در زمینه‌ی رهبری است
کتابی که در آن از زبان این ایرانی وارسته و فرزانه می‌خوانیم: «شما باید چشم از من برندارید تا ببینید آیا به آن چه می‌گویم عمل می‌کنم یا نه. من نیز شما را زیر نظر دارم تا هرکدام را که شایسته‌ی بزرگداشت بودید، گرامی بدارم.»

پشت جلد کتاب

آیا مفهومی از این رساتر، ساده‌تر و دیرینه‌تر برای مردم‌سالاری و دیکتاتورگریزی سراغ دارید؟! آیا شایسته‌سالاری می‌تواند چیزی جز این باشد؟ کوروش کبیر افزون بر 2500 سال پیش می‌گوید: «من با کوشش خود گیتی را چنان که می‌خواستم سامان دادم، نه با زور بازو، که به نیروی خرد.» و هم او می‌گوید: «بردگی شایسته انسان نیست، آزادی، سربلندی و بی‌نیازی سه خواسته بزرگ انسان است.»
آری من و تو فرزندان چنین مرد آزادمنشی هستیم، مردی که صدها سال قبل از منشور حقوق بشر غرب، برده‌داری را نفی کرد و برای خرد‌مندان ارزشی بالاتر از جنگ‌سالاران قایل شد.
بکوشیم تا لایق چنین پدر فرزانه‌ای باشیم.
از خانم‌ها دکتر معصومه ابتکار، دکتر کتایون ربیعی، صفورا زواران حسینی، الهه موسوی و آقایان استاد هرمز ممیزی، محمد افراسیابی، دکتر سیامک  معطری، حمیدرضا بی تقصیر، سام خسروی فرد، آرمین منتظری و حسین نوروزی عزیز می‌خواهم تا آنها نیز بهترین کتابی را که  خوانده‌اند به مخاطبین خود معرفی کنند.

در همین باره:

معرفی یک کتاب

چند کتاب

اکنون مرد فریب خورده است!

اردیبهشت : ماه بازی با کتاب

دعوت به یک بازی جذاب

بیاییم اعتراف‌های سبز خود را به اشتراک نهیم!

شهروندی سبزانديش، دست به ابتكار جالبي زده و در قالب یک بازی وبلاگی از شهروندان جامعه‌ي مجازي مخاطب خويش خواسته تا هر يك به نوبه‌ي خويش از اعترافات سبز خود سخن بگويند و به ترتيب اهميت از 5 جفاي بزرگي كه در حق طبيعت روا داشته‌اند، رمزگشايي كنند! و آنگاه به 5 خدمتي كه براي محيط زيست انجام داده‌اند نيز اشاره نمايند.
به باور نگارنده، چنين حركت‌هاي فرهنگي در فضاي وبلاگستان فارسي مي‌تواند به پراكنش هر چه بيشتر اندیشه‌ی سبز كمك كرده و بارشي مجازي از گرایه‌ها و ارزش‌های محيط زيستي را بر سر ساكنان فارسي‌زبان و پرشمار اين دهكده‌ي وبلاگي پويا و با نشاط سرازير كند.
اینک، ضمن قبول دعوت صاحب گرامي تارنماي شهر سالم، از خوانندگان عزيز این سطور، به ويژه از مينو صابري، نیک آهنگ کوثر، سید محمّد مجابی، ناصر کرمی، حميدرضا عباسي، فرهاد خاكساريان و سپهر سلیمی عزیز می‌خواهم تا به این بازی بپیوندند و اعتراف‌های سبز خود را با اهالی وبلاگستان به اشتراک نهند.

و امّا 5 اعتراف سبز محمّد درویش!
حقیقتش این است که شاید اولین اعترافی که باید بکنم، آن است که تعداد خطاهای محیط زیستی‌ام به مراتب بیشتر از «پنج» است! با این وجود، شاید مهمترین‌ها عبارت باشند از:

1- تیرکمون مگسی! این وسیله – که البته فکر کنم سال‌هاست از حوزه‌ی اسباب‌بازی‌های کودکان این سرزمین رخت بربسته باشد – یکی از سرگرمی‌های دوران کودکی من و نسل من بود! برای ساختن آن هم، فقط مقداری سیم مسی نرم و 10 سانتی‌متر کش نازک سفید‌رنگ لازم بود. کش را به مفتول مسی بسته و با تیرهای کوچکی به شکل نعل اسب – که آن هم از جنس مس یا آلومینیوم بود – وسیله‌ای به شدت آزاردهنده برای دشمن می‌ساختیم! یادم می‌آید یک پسر همسایه داشتیم به نام جعفر جنی که عجیب همچنان در ذهن من مانده و خاطراتش رسوب کرده است. آن روزها در فلکه‌ی دوّم نیروی هوایی (خیابان پیروزی کنونی) روزگار می‌گذراندیم و با هدف قرار دادن اشیاء مختلف (مثل جعبه چوب کبریت و نظایر آن) از فواصل مختلف، تبحر خویش را در استفاده از تیرکمون مگسی به رخ حریفان می‌کشیدیم و لواشک و آلوچه 5 ریالی برنده می‌شدیم! اما یک روز جعفر جنی گفت: بچه‌ها! هدف قرار دادن اهداف ثابت که هنر نداره، اگر راست می‌گویید، بیایید به اهداف متحرک شلیک کنیم! و یکی از آن اهداف متحرک پرندگانی چون کلاغ و گنجشک بودند که آن روزها بسیار فراوان‌تر از این روزها می‌شد حضورشان را در کوچه پس کوچه‌های تهران احساس کرد … خلاصه باید اعتراف کنم که چند تا از مفتول‌های نازک مسی تیرکمون مگسی من به چند پرنده اصابت کرد و منجر به ترسیدن و فرارکردن آن زبون بسته‌ها شد! گناهی که بسیار کوشیده‌ام تا اروند را از آن منع کنم و البته هرگز برایش تا امروز اعتراف نکرده‌ام که پدرش در کودکی، خود چنین آزارهایی به پرندگان زبون بسته می‌رسانده است!

2- یادمه یه روزی رفته بودیم به حوالی چشمه مرغاب در اطراف شهرستان داران اصفهان؛ یکی از مناطق بسیار زیبا و جذابی که در سال‌های نخستین دهه‌ی 1350 شمسی بسیاری از خانواده‌های اصفهانی از شهرهای همجوار به خصوص اصفهان و نجف‌آباد و تیران خود را به آنجا رسانده و روز تعطیل خود را در کنار خانواده سپری می‌کردند. ما نیز در یکی از این گردش‌های هفتگی به اتفاق خانواده یکی دیگر از دوستان‌مان به چشمه مرغاب رفته بودیم و یادم هست که پدر آن خانواده داشت با چه شور و حرارتی از ویژگی‌های خودرو سواری‌ای که تازه خریده بود سخن می‌گفت و اشاره می‌کرد که چون بر خلاف پیکان (ماشین ما) دیفرانسیلش در چرخ‌های جلو است، هرگز در گل گیر نکرده و درجا نمی‌زند! خلاصه همان لحظه یک فکر شیطانی از ذهنم گذشت و تصمیم گرفتم به هر ترتیبی که هست، ماشینش را در گل فرو کنم! بنابراین، بعداز ناهار وقتی که آدم‌بزرگ‌ها در حال چرت بودند، شروع کردم به آوردن آب از چشمه و ریختن اطرف چرخ جلوی ماشینش! اما دیدم با این روش تا شب هم موفق به اجرای نقشه‌ی خود نخواهم شد! این بود که تصمیم گرفتم یک انشعاب باریک از جوی آب زده و با ساخت نهری کوچک، آب را به زیر چرخ ماشین آ« بنده خدا هدایت کنم! خلاصه دردسرتان ندهم، چنان بلایی بر سر ماشینش آوردم که نه‌تنها نتوانست از گل درآید، بلکه با هول دادن هم بیشتر در باتلاق فرو رفت و در نهایت مجبور به بگسل کردن ماشین شدند! اما به خاطر کار من، آب بسیاری که باید به مصرف باغ‌های کشاورزی منطقه می‌رسید، هدر رفت و البته یک گوشمالی حسابی هم از طرف پدر به ارمغان بردم!

3- دوران سربازی من (1364 تا 1366) به آخرین سال‌های جنگ خورده بود. یادم هست، هنگامی که در گروه 11 توپخانه پادگان امام رضا (ع) – بین مراغه و بناب – مشغول انجام دوران آموزشی خود بودیم، یکی از ابتکاراتی که برای گریز از شستشوی ظروف غذا (معروف به یغلوی) به کار می‌بردیم، آن بود که ابتدا یغلوی‌ها را در درون یک کیسه فریزر کرده و سپس در آن غذا می‌خوردیم. پس از پایان ناهار یا شام نیز، کیسه زباله چرب و آغشته به ته مانده غذا را درآورده و معدوم می‌ساختیم و بدین‌ترتیب دیگر زحمت شستن ظرف غذا از ما سلب می‌شد و می‌توانستیم در اندک فرصت‌هایی که داریم، بیشتر بخوابیم؛ چیزی که در یگان آموزشی گروه 11 توپخانه حقیقتاً کیمیا بود! اما کار من و دیگر سربازان هم سبب افزایش بی رویه مصرف کیسه‌زباله‌هایی شد که بعد‌ها فهمیدم یکی از دشمنان طبیعت به حساب می‌آیند و تا ده‌ها و صدها سال بدون تجزیه در خاک باقی خواهند ماند.

4- اعتراف می‌کنم که تاکنون چندین و چند بار شاهد پرتاب زباله از درون خودروهای عبوری بوده‌ام، امّآ هر بار برای خودم مصلحت‌اندیشی کرده و حاضر نشدم تا به راننده خودرو – از ترس عواقب بعدی! – تذکر دهم. در صورتی که به نظرم یکی از کاربردی‌ترین شگردها برای مهار این رفتار شرم‌آور در بین ایرانیان، آن است که هر یک از ما در نقش پلیس محیط زیست به وظایف شهروندی خود عمل کند.

5- برخی مواقع و این روزها بیشتر، کمتر توانسته‌ام به پرسش‌ها و درخواست‌های دانشجویان رشته‌های محیط زیست و منابع طبیعی، آن گونه که سزاوار بوده پاسخ دهم و می‌دانم که در برخی موارد، این کندی من در پاسخگویی سبب کدورت و ناخشنودی یا خدای ناکرده دلسردی یک جوان طرفدار محیط زیست را فراهم آورده است.

و امّا پنج اقدام مفید نگارنده در راستای حفظ محیط زیست:
1- کوشش برای انتشار تجربیاتم در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی که تاکنون منجر به چاپ ده‌ها کتاب و مقاله و نیز انتشار بیش از 3 هزار صفحه مطلب در تارنمای مهاربیابان‌زایی شده است؛ تارنمایی که تاکنون بیش از یک میلیون بار دیده شده است.

2- تا آنجا که امکان دارد، می‌کوشم تا فرزندم – اروند – را با طبیعت وطن و مواهب آن آشنا کنم و به او بیاموزم که حفظ درختان و حمایت از حیوانات یک ارزش بزرگ محسوب می‌شود. از همین رو، تلاش کرده‌ام تا اروند را در اغلب سفرها و مأموریت‌ها با خود ببرم و به همین دلیل، بسیاری از مناطق کشور از جمله شهداد، شهر افسانه‌ای لوت، مناطق حفاظت شده تنگ صیاد، دنا، نایبند، سبزکوه، کویر مرنجاب، کوه سیاه و … را از نزدیک دیده است. شاید یکی از دلپذیرترین صحنه‌های زندگیم، تماشای آن لحظه‌ای بود که اروند داشت به پسر همسایه تذکر می‌داد: نباید دنبال گربه بیاندازی و او را اذیت کنی …

3- تلاش برای افزایش کیفیت زندگی محیط‌بانان و کمک به صدور چند حکم قضایی در حمایت از محیط زیست، همچنین جلوگیری از تصرف چند عرصه‌ی جنگلی توسط طبیعت‌ستیزان و روشنگری در باره‌ی عقوبت‌های سدسازی بی‌رویه در کشور.

4- تشویق مستقیم و غیرمستقیم علاقه‌مندان به محیط زیست برای ثبت اندیشه‌های خویش و کمک به رونق وبلاگستان سبز فارسی.

5- تدوین برنامه 20 ساله راهبردی بیابان – افق ایران 1404 و گنجاندن تمامی ملاحظات مسلم محیط زیستی که سرانجام پس از سه سال کار و تعامل گروهی از تأیید عالی‌ترین مقام وزارتی گذشته و در آخرین روزهای سال گذشته به تمام نهادهای پژوهشی و اجرایی کشور ابلاغ شد.

بار دیگر از بانی این ابتکار سبز قدردانی کرده و امیدوارم دوستان عزیز و سبزاندیشم به آن بپیوندند.

زمستان رفته‌ای … نوروزه حالا!

سه روزه رفته‌ای
سی روزه حالا
زمستان رفته‌ای
نوروزه حالا …
خودت گفتی سر وعده می‌آیم
شماره کن ببین چند روزه حالا …

    خطابم با توست … با تو که همه‌ی موجودیت و همه‌ی هویت و همه‌ی هستی‌ام را شکل داده‌ای … با تو که اگر نبودی، امروز نبودم یا نمی‌توانستم اینگونه با تو سخن بگویم …

    ایران من!
   دوستت دارم و می‌دانم که نتوانسته‌ام برای مصون ماندن تو از تخریب و ناپایداری کار چندانی انجام دهم … آیا شرمساری من می‌تواند اندکی از آلام تو کم کند؟!
   می‌دانم که رودخانه‌هایت یکی پس از دیگری در حال خشکیدن است و آنها که هنوز خشک نشده‌اند، از فرط آلودگی و تعفن دیگر نمی‌توانند پذیرای هیچ جانداری باشند …
   می‌دانم که آیه‌های وقارت – درختان کهنسالت – را به جرم مقدس بودن و به بهانه‌ی خرافه زدایی ایستاده اعدام می‌کنند …
    می‌دانم که تالاب‌های زیبا و روح‌نوازت به تلی از نمک و شن بدل گشته و می‌شوند …
   می‌دانم که شهر افسانه‌ای لوتت را با میدان کارزار اشتباه گرفته و به خمپاره و آرپی جی هفت بسته‌اند …
   می‌دانم که روزانه شمار بیشتری از گونه‌های گیاهی و جانوری‌ات در سیاهه‌ی سرخ موجودات در خطر انقراض جای می‌گیرند …
   می‌دانم که خلیج فارست دیگر نیلگون نیست و کشند قرمز، نفسش را بند آورده است …
   می‌دانم که مرجان‌های پری‌پیکرت در سواحل کیش از همیشه پژمان‌ترند …
   می‌دانم که رویشگاه‌های جنگلی‌ات را در بلوچستان به بهانه‌ی اشتغال‌زایی برای زنان معدوم می‌سازند …
   می‌دانم که درختان شناورت (مانگرو) را در نایبند مسموم ساخته‌اند …
   می‌دانم که هیچگاه تصور نمی‌کردی روزی دریاچه ارومیه به چنین حالی بیافتد …
   می‌دانم که زنده رودت – در سکوت و خموشی و بی‌تفاوتی ما – به مرده رود بدل شده است …
   می‌دانم که ساحل پرآب‌ترین رودت را با بیابان اشتباه گرفتند …
   می‌دانم که بسیاری از لاک‌پشت‌های قشم راه خود را گم کرده‌اند و بسیاری از لاک‌پشت‌های پریشان در پریشان‌حالی از جهنمی که برایشان ساخته‌ایم رها شدند و به آسمان‌ها پرکشیدند …
   می‌دانم که چندسالی است نتوانستی میزبان خوبی برای میلیون‌ها پرنده‌ی مهاجری باشی که هزاران سال است به میزبانی تو افتخار می‌کردند و از سیبری به سوی تو بال می‌گشودند …
   و می‌دانم که از این همه غفلت، از این همه بی‌مهری و از این همه نابخردی دلت به درد آمده است …

    حق داری ایران من!
   اما به همین ساعات مقدس و به همین لحظه‌های ناب قسمت می‌دهم که از گناهان ما درگذری … به همین ارزشمندترین و دیرینه‌ترین روز ایرانیان، نوروز باستانی از تو می‌خواهم تا یکبار دیگر نوشخند مهرآمیزت را به ما نشان دهی … زنده‌رودت را به خروشانی … کاکل سپید دماوند را به درخشانی … نیلی آب‌های خلیج فارس را به او بازگردانی و پرندگان مهاجر را در خود بپذیری …

باور کن نوروزه حالا …
خودت گفتی سر وعده می‌آیی
شماره کن ببین
چند روزه حالا …

نوروز - دیرینه ترین شادمانه ایرانی - مبارک ...

    در واپسین لحظه‌های سال کهنه، برای ایران و ایرانی و برای زمین و زمینیان … بهترین‌ها را آرزو دارم و امیدوارم که سال آینده شاهد جلوس آن کاندیدایی بر کرسی ریاست جمهوری ایران عزیز باشیم که در عمل و با برنامه‌هایش نشان دهد که می‌خواهد سرسبزی و شکوفایی و نشاط از دست رفته‌ی طبیعت این کهن بوم و بر مقدس را به او بازگرداند.

نوروز 1388 گوارای وجود …

در ستايش عكاسي كه بيابان را زيبا مي‌بيند!

صحراي موريتاني به روايت برتراند

يان آرتوس برتراند (Yann Arthus-Bertrand) از جمله‌ي عكاسان هنرمندي است كه قبل از آن كه يك عكاس باشد، يك مديحه‌سراي ناب طبيعت است. برتراند در سيزدهمين روز مارس 1946 ميلادي در شهر پاريس به دنيا آمده است. او استاد موزاييك است! در حقيقت از دريچه‌ي چشم برتراند، همه چيز را مي‌شود در قابي موزاييكي به تماشا نشست و لذت برد، از آدم‌ها گرفته تا مزارع كشاورزي و هنرهاي سنتي و حتا اين چشم‌انداز انسان‌ساخت! همه چيز در مقابل دوربين برتراند در ضيافتي از نور و رنگ و تقارن _ آن هم در عين بي‌نظمي! –  خود را به زيباترين شكل ممكن عرضه مي‌دارند. از اين رو، معلوم است كه وقتي قرار باشد برتراند به ثبت بيابان بپردازد، چه آثار ماندگار و ناهمتايي را خلق خواهد كرد.

يان آرتوس برتراند

 تصاوير او از صحراي موريتاني در آفريقا – بي ترديد – در شمار شاهكارهاي بي بديل صنعت عكاسي است كه براي هر چشم غير حرفه‌اي و نامأنوس با بيابان هم سخت دل‌فريب و افسون‌گر مي‌نمايد، چه برسد براي صاحب اين قلم و خوانندگان گرامي مهار بيابان‌زايي كه مي‌دانم آنها نيز از ديدن چندباره‌ي اين تصاوير لذت برده و خواهند برد. گفتنی آن که برتراند تاکنون جوایز متعدد معتبری را ربوده و نمایشگاه های او بسیار پربیننده هستند. 

صحراي موريتاني و گذر كارواني از شتر ...

    در این دو تصویر و با مقایسه چاه های نفت و توربین های بادی می توان پی به نگاه سبز او برد.

    مؤخره:
   از همسر عزيزم كه به بهانه‌ي سالروز تولدم يكي از آثار زيباي برتراند را به من پيش‌كش كرد، صميمانه قدردانم.

چرا مثل امام جمعه كاشمر كم داريم؟

امام جمعه كاشمر

    سيد قاسم يعقوبي، امام جمعه كاشمر اخيراً در سخناني هنجارشكنانه به يكي از مصاديق بارز خرافه‌پرستي در كشور تاخته است؛ خرافه‌اي كه شوربختانه از طريق برخي از مردم، گروه‌هاي مذهبي و برنامه‌هاي تلويزيوني ترويج و تقويت هم مي‌شود. آقاي يعقوبي مي‌گويند: «اين عمل كه خون جلوي دسته‌هاي عزاداري يا عروس و داماد و… مي‌ريزند، هيچ منفعتي ندارد؛ اينكه گمان مي‌كنند رد شدن از روي خون باعث سلامتي و ايمني مي‌شود، در واقع خرافات و جاهلي است. حتا گاه ديده مي‌شود كه برخي افراد، خون قرباني را روي ديوار خانه مي‌ريزند يا به خودروي خود مي‌مالند كه اين هم از خرافات است؛ در دوره‌ي جاهلي، گوسفندي را مي‌كشتند و خون آن را به ديوار كعبه مي‌ريختند كه خداوند از آن‌ها قبول كند ولي اسلام، اين عقايد را رد كرد.»

آيا امام حسين (ع) از چنين كاري راضي است؟!!

    ضمن قدرداني از بيان چنين سخنان ارزشمندي، آرزو مي‌كنم كه امثال آقاي حجت‌الاسلام اشكوري‌ها – مديركل اوقاف استان گيلان – كه مصداق مبارزه با خرافه‌پرستي را در قطع درختان كهنسال – يا به قول ايشان درختان مقدس‌نما – مي‌دانند، هم در باورهاي خود تجديد نظر كرده و به سيد قاسم يعقوبي‌ها بپيوندند و اجازه ندهند تا هيچ جاندار بي‌گناهي براي تبرك و امنيت خانه و اتومبيل و ديگر متعلقات ما آدم‌هاي خودخواه خون‌شان بر كف آسفالت خيابان‌هاي شهر ريخته شود و منظري شرم‌آور را بيافريند.

واي بر ما ...

    به راستي كه چه زيبا در آيه‌ي 37 سوره حج آمده است: «خدا اين خون‌ها و اين گوشت‌ها را از شما نمي‌خواهد، بلكه خداوند از شما پاكي و تقوا مي‌خواهد
    آري، به جاي تظاهر به دينداري و ريخت‌و پاش‌هايي چنين، اگر راست مي‌گوييم، درختي بكاريم، كبوتري را سيراب كنيم، در راه مانده‌اي را دست گيريم و آب را گل نكنيم.

يك نفر با موبايل دارد لابد از فوايد احترام به زيستمندان طبيعت سخن مي گويد!!

    در همين باره:
   – سخنان امام جمعه کاشمر در نکوهش قربانی کردن
   – بازتاب سخنان سيد قاسم يعقوبي در تارنماي انجمن حمايت از حيوانات

امیدوارم سگی را نوازش کنی

ويكتور هوگو

 

    سال‌هاي سال پيش (در نيمه نخست قرن نوزدهم ميلادي)، آفريننده‌ي بزرگ «بينوايان»، آرزوهاي دل‌پذيري براي هم‌نوعان خود كرده بود … او بر اين باور بود كه اگر حتا بخشي از اين آرزوها محقق شود، تاريخ جهان به گونه‌اي ديگر رقم خواهد خورد و بي‌شك مردمان ِ جهان ويكتور هوگو، كمتر نام جنگ، نام نسل‌كشي، نام خيانت، نام دروغ و نام جنايت را خواهند شنيد … در بخشي از آرزوهاي ويكتور هوگو براي من و تو مي‌خوانيم:

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبايی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد …

   اين آرزوهاي كوچك، امّا شيرين را كه خواندم، بي اختيار ياد سهراب خودمان افتادم كه مي‌گفت: مي‌‌دانم، سبزه‌اي را بكنم خواهم مرد … و مي‌گفت: آب را گل نكنيم، شايد اين آب روان مي‌رود پاي سپيداري …

سهراب سپهري

   ياد اين فرزانگان در شرق و غرب عالم گرامي باد؛ فرزانگاني كه يادمان مي‌اندازند: حفظ حرمت طبيعت و مهرباني با زيستمندان آن تا چه اندازه مي‌تواند اوقاتي خوش و حالي بهشتي برايمان بيافريند.
  و شايد تنها آرزو براي من آن باشد كه نسلي را بتوانيم درك كنيم كه بيشتر و بيشتر به  تحقق آرزوهاي هوگو و سهراب و مانند آنها همت گمارد …

    متن كامل‌تري از آرزوهاي ويكتور هوگو براي شما را مي‌توانيد اينجا بخوانيد.

روانشناسي صداي طبيعت!

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند    جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

روانشناسي صدا، يكي از حوزه‌هاي كليدي در دانش روانشناسي مدرن است؛ دانشي كه به باور اغلب انديشمندان، بشر زاده در هزاره‌ي سوم، در عصر فوران سيمان و دود و بوق! بيش از هر زمان ديگري به آن محتاج است. چنين است كه اگر اين «دانش واژه» را به زبان فارسي يا انگليسي – Psychoacoustics – در موتور‌هاي جستجوگر اينترنتي رديابي كنيد، آنگاه درخواهيد يافت كه بيش از 220 هزار سند، يادداشت و مقاله در مورد آن در فضاي وب، قابل دسترسي است.

بلندي صدا، خش‌دار بودن آن، كندي، نرمي، تند حرف زدن، كلام سكته‌دار، درجه‌ي زير و بمي تن صدا، صداي يكنواخت و بي‌حالت، صداي فخرفروشانه، صداي مخملي و ده‌ها رده‌بندي ديگر را مي‌توان در حوزه‌ي دانش روانشناسي صدا مورد بررسي و مداقه قرار داد و بر بنياد آن، به تشريح ويژگي‌هاي روحي، رفتاري و منش شخصيتي صاحب صدا پرداخت. به زباني ساده‌تر، در پيشگاه يك متخصص، فقط كافي است تا سخن بگوييد – هر سخني و در باره‌ي هر موضوعي – آنگاه مي‌شود دريافت كه صاحب آن كلام حال خوشي دارد يا ناخوش؟ مهربان است يا عصباني؟ مضطرب و نگران است يا اميدوار و مطمئن؟ عاشق است و پرخواهان يا منزوي است و ترشيده! و …

اين ها را گفتم تا توجه هموطنان عزيز را به صداي سرزمين مادري جلب كنم! آيا صدايش را مي‌شنويد؟ آخرين باري كه صدايش را شنيديد، كي بود؟! اصلاً آيا سكوتش را … سكوتش را شنيده‌ايد؟ مادر طبيعت چه مي‌خواهد به اهالي سرزميني كه امكان زندگي را برايشان به ارمغان آورده، بگويد؟
راست آن است كه صداي طبيعت ايران، سال‌هاست كه ناجور است؛ سال‌هاست كه خوب كوك نمي‌شود؛ سال‌هاست كه نظم ندارد و از تقارن و هارموني بايسته برخوردار نيست و سالهاست كه آن حس و حال و طراوت را به «گوش‌سپردگانش» منتقل نمي‌سازد …

كافي است سري به اشترانكوه بزنيد و صداي گهر را با صداي گهر در سال‌هاي نه چندان دور مقايسه كنيد؛

كافي است ترك‌ها و نمك‌هاي اطراف درياچه اروميه را ببينيد كه چگونه در حال گسترشي شتابناك هستند؛

كافي است به ولشت رفته و صداهاي مصنوعي امروز كلاردشت را با طنين اهورايي ديروزش قياس كنيد؛
كافي است در چشمه سفيدآب كوير لختي توقف كنيد تا دريابيد كه از صداي سم گورخران ايراني، طنين مخملي گله‌هاي جبير و آواي ناهمتاي گربه‌ي شني و يوز آسيايي ديگر حتا در حافظه‌ي كوير هم اثري نمانده است … حتا به دشواري مي‌تواني صداي پديدآمدن بلورهاي نمك را در ساحل رود شور لوت بشنوي و در زيبايي والس ناهمتاي آنها به رهبري نسيم سوزان گندم بريان شناور شوي …

صداي طبيعت ايران دارد فرياد برمي‌آورد كه
آي آدم‌ها!
تن من رنجور است، ريه‌هايم چركين؛ زخم‌هايم دردناك … و مرهمي نمي‌بينم! چرا صداي دردمند مرا نمي‌شنويد؟ چرا از نشنيدن صداي پرنده‌ها و زمزمه‌ي جويبارها و زوزه‌ي گرگ‌ها نگران نمي‌شويد؟ چرا ناقوس مرگ موسيقي طبيعت را جدي نمي‌گيريد … آي آدم‌ها كه در ساحل بساط دل‌گشا داريد … مگر صداي فروريختن مرا در همدان نمي‌شنويد؟ مگر صداي ترك خوردن مرا در ورامين و رفسنجان و كاشان و بختگان و … باور نمي‌داريد؟ اين همه بي‌خيالي و سبكسري براي چيست؟! مگر نمي‌بينيد كه در اين درياي تيره‌ي خودخواهي و آزمندي بشري دارم غرق مي‌شوم:

آي‌ آدم‌ها كه‌ بر ساحل‌ نشسته‌ شاد و خندانيد!
يك‌ نفر در آب‌ دارد مي‌سپارد جان.
يك‌ نفر دارد كه‌ دست‌ و پاي‌ دايم‌ مي‌زند
روي‌ اين‌ درياي‌ تند و تيره‌ و سنگين‌ كه‌ مي‌دانيد.
آن‌ زمان‌ كه‌ مست‌ هستيد از خيال‌ دست‌ يابيدن‌ به‌ دشمن،

در چه‌ هنگامي‌ بگويم‌ من؟
يك‌ نفر در آب‌ دارد مي‌كند بيهوده‌ جان‌ قربان!
آي‌ آدم‌ها كه‌ بر ساحل‌ بساط‌ دلگشا داريد!
نان‌ به‌ سفره، جامه‌تان‌ بر تن؛
يك‌ نفر در آب‌ مي‌خواند شما را.

آي‌ آدم‌ها!
او ز راه‌ دور اين‌ كهنه‌ جهان‌ را باز مي‌پايد،
مي‌زند فرياد و امّيد كمك‌ دارد
آي‌ آدم‌ها كه‌ روي‌ ساحل‌ آرام‌ در كار تماشاييد!
موج‌ مي‌كوبد به‌ روي‌ ساحل‌ خاموش‌
پخش‌ مي‌گردد چنان‌ مستي‌ به‌ جاي‌ افتاده‌ بس‌ مدهوش‌
مي‌رود نعره‌زنان، وين‌ بانگ‌ باز از دور مي‌آيد:
— <آي‌ آدم‌ها>…
و صداي‌ باد هر دم‌ دلگزاتر،
در صداي‌ باد بانگ‌ او رهاتر
از ميان‌ آب‌هاي‌ دور و نزديك‌
باز در گوش‌ اين‌ نداها:
— <آي‌ آدم‌ها>…

بياييم پيام اين صدا را درك كرده و دست نجات به سوي اين غريق در آب مانده دراز كنيم. بياييم از نهيب رعدآساي فرونشست زمين، نعره‌ي خروشان سيل‌هاي هيركاني، طنين بهت‌آور لغزش دامنه‌ها و سكوت عذاب‌‌آور پرنده‌ها و جويبارها عبرت گيريم و كاري نكنيم كه براي آموزش صداي طبيعت به فرزندان‌مان، مجبور به برپايي كلاس‌هاي مخصوص و بازپخش DVDهاي ضبط شده از صداي خوش طبيعت (از صداي پرندگان، جويبارها و …) در سنوات ماضي باشيم.

قرار گرفتن نام ايران در رده‌ي ناپايدارترين كشورهاي جهان از منظر شاخص‌هاي EPI و ESI؛ داشتن بيشترين نرخ فرسايش آبي، افزايش «غبارآلودگي» بسياري از سكونتگاه‌هاي كشور، كاهش 15 متر از سطح آب آبخوان‌ها در طول سه دهه‌ي گذشته، افزايش زمان توقف براي ديدن حيات وحش و شنيدن صدايش در طبيعت؛ مرگ تاغ‌زارهاي بياباني، نشست زمين، رشد شتابان شوري‌زايي و سله‌بستن خاك، همه و همه نشان مي‌دهد كه طبيعت دلفريب ديروز وطن، بدجوري چشم خورده و اگر ديربجنبيم، پيكر اين بيمار نحيف روي دست‌مان خواهد ماند …