سه شنبهی گذشته یک رخداد بینظیر در صحنهی مراسم گاوبازی (بخوان گاوکشی!) در استادیوم مرکزی شهر مادرید رخ داد که سبب شد تا بار دیگر توجه جهانی به این آیین قرون وسطایی و خونریز در قلب اروپای متمدن جلب شود! زیرا یک گاو 500 کیلویی به جای آن که با ماتادورها بجنگد، تصمیم میگیرد با یک پرش حیرتانگیز که در تصاویر ملاحظه میکنید، بیش از 10 متر به بالا جهیده و پس از گذشتن از موانع امنیتی وارد سکوی تماشاچیان شده و در اثر ترس و وحشت، 40 نفر زیر دست و پا مانده و مجروح شوند.
وقتی این ماجرا را شخصاً از بخشهای خبری تلویزیون تماشا نموده و ابعاد رسانهای حیرتانگیزش را در اینترنت ردیابی کردم؛ دریافتم که شاید آن گاو میخواسته است با این حرکت هنجارشکنانه، صدای مظلومیت همنوعان خود را به گوش مردمان نیکاندیش اسپانیا و وجدانهای بیدار در سراسر جهان برساند تا هر چه سریعتر و به تبعیت از اقدام پارلمان کاتالونیا، بکوشند تا برای همیشه پایان این آیین شرمآور و ضد انسانی در سراسر خاک اسپانیا اعلام شود.
راستش حرکت این گاو خشمگین از سلوک انسانهای بیخبر از انسانیت، مرا پرتاب کرد به تاریخ و رفتم تا زمان اسپارتاکوس … آن روزها هم گروهی از گلادیاتورها، به جای آن که بایکدیگر جنگیده و در حضور امپراطور و تماشاچیان دیوصفت، خون همنوعانشان را بریزند تا بالانشینان تفریح کرده و اوقات فراغتشان پرشود، تصمیم گرفتند به امپراطور حمله کنند و او را مورد هدف قرار دهند تا از آن پس دیگر هیچ پادشاهی در روم نتواند با خیال راحت از این مراسم لذت برد و سرانجام هم مجبور به پایان این آدمکشی وحشیانه شدند.
برای همین است که محمّد درویش این گاو مادریدی را بیشتر از هر گاو دیگری دوست میدارد و در برابر خشمش کلاه از سربرمیدارد … زیرا یقین دارد که او روح بزرگ و آزادهای داشته و دلش نمیخواسته همچنان در قفس طلایی به سربرد … آنقدر كه حاضر شد جانش را براي آرمانش بدهد.
به نظرم، این گاو میخواسته به دیگر هم نوعان خود – که اغلب مانند غوک نیزاران لای و لوش رفتار میکنند – هم بگوید که اگر میخواهید از چنین فرجام شومی برای همیشه رها شوید، به جای آن که ماتادورها را نشانه روید، آن ابلهان عافیتطلبی را نشانه بگیرید که آن بالا نشسته و با خوردن چیپس و آب جو از تماشای ریختن خون ما لذت میبرند …
دست آخر آن که خواستم بگویم:
اثری که تماشای رفتار این حیوان عصیانگر در برابر فرهنگ گلادیاتور پروری، در نگارنده ایجاد کرد؛ مشابه اثری بود که آن روز، صاحب آن گلدان در من آفرید … انگار هر دو دارای روح بلندی هستند! نیستند؟
بابا برچسب لازم نیست طرف داره به خودشناسی می رسه!
شاید جد این گاو اصلا اهلی نبوده ، شاید تماشاچی به اصطلاح لر به غیرتش کرده .نکرده ؟
وگرنه گاوو چی به از دیوار بالا رفتن!
به همسايه:
به نظرم يه دستي در آستين گاو فرو رفته و او راواداشته تا چنين رفتاري پيشه كند … دستي كه من آن را دست خدا مي نامم!
.
.
به پارسا:
عزيز من حيف آن 180 چوق نبود كه آنگونه حرامش كردي؟ مگه يول برينر چي از برادپيت كم داره كه تو نداري؟ يا همين درويش خودمون؟! ببين چه مي كنه با همين كله كچلش! نمي كنه؟
بابا اعتماد به نفسین ها دکتر !
کوتاه بیاین!
به! کل چیزی که باید بدم حداقل ده برابر این رقمه دکتر جان
من نمیتونم اینجوری فک کنم آخه
باشه هر جور كه مايلي … تو داري الآن مو را مي بيني و من پيچش مو را!
فردا روزي اگر كم آوردي، افسوس خواهي خورد كه چرا همه چيز را براي زيباسازي تظاهرات بيروني به هدر دادم و براي روزهايي كه گرد آشناي سپيد بر روي آن سرمايه هاي 180*10 توماني، مي نشيند، چيزي را اندوخته نگه نداشتم تا به واسطه ي آن هميشه احساس تازگي و جواني كنم!
يادت باشد: جوان كسي است كه هر روز اشتياقش به دانستن بيشتر مي شود.
باور كن با سولاريوم و ماينوكسيديل و ماكس فاكتور و … كسي جوان نمي شود! مي شود؟
همين و تمام.
راس میگین دکتر جان …
اميدوارم به تو و هيچ يك از مخاطبان جوان اين سراي مجازي برنخورد … اما شوربختانه برخي از جوانان ما، جواني را در عياشي هاي شبانه و مصرف مشروبات الكي و استعمال سيگار و ساير مواد مخدر مي دانند و هرگز متوجه خيانتي كه دارند به عمر گرانبهاي خويش مي كنند، نيستند. آنها متوجه نيستند كه فردا روزي كه پدر يا مادر مي شوند يا به عنوان دوستي بزرگتر مورد مشورت قرار مي گيرند؛ حرفي براي گفتن ندارند و اثري از خويش نمي توانند در اين جهان به يادگار نهند … نگاه كن به آمار شتاب ناك افسردگي و خودكشي در آدمهايي كه روزگاري فلاش دوربين خبرنگاران يك لحظه آنها را رها نمي كرد … چه شد آن شوكت و برق و زرق؟!
بايد به سوي غناي آن كيفيتي در زندگي گام برداريم كه هرگز پيري نمي شناسد.
نگاه كن به استيون هاوكينگ كه 40 سال است فلج كامل است اما نوشته هايش آدم را پرواز مي دهد. مثبت انديش تر از اين آدم نديده ام!
مگر او چه مي بيند كه ما قادر به ديدنش نيستيم؟
شادي و نشاط هاوكينگ از كجا مي آيد پارسا جان؟
درود …
دکتر جان
من قبول دارم حرفتونو ولی خود من به عنوان یه متخصص این جامعه وقتی شبمو به این چیزایی که شما گفتین یا حتی بیشتر از این تلف میکنم واسه اینه که یه مرهمی باشه به زخمی که همین جامعه روز به جوونی من میزنه
چرا من مجبورم تفریحم رو شبونه و یواشکی و با هزار تا دلهره انجام بدم
دکتر یه وقتایی صدای در همه مارو تا مرز مرگ میرسونه
میدونم که اینا توجیهه میدونم که شما قبولش ندارین
ولی نسل من چیکار باید کنه ما کودکستانمون تو جنگ بود بگیر برو بالا
منم هاوکینگ رو خیلی دوست دارم دکتر.
خوشحالم كه هاوكينگ را دوست داري …
بحث من اما فقط به محدوده ي جامعه امروز و شرايط حاضر محدود نمي شود … اين يك نگراني فراملي است پارسا جان و نشانه هايش را تقريباً در هر كشوري – چه ثروتمند و چه فقير – مي تواني ببيني.
جوانان امروز بيشتر ترجيح مي دهند تا بر ارابه هوشمندي شان به تازند و به پيش برانند تا سوار بر توسن انديشه شده و خردمندانه قله ها را فتح كنند.
فهمیدم راستش
ولی با همون هوشمندی میخاستم بحثو به نفع خودم کج کنم واقعیتش.
دکتر جان
من بحث خردو هوش رو تو بیابان خوندم و چن تا نت برداشتم ازش
برام جالبه
من به تفکیک نسلا معتقد نیستم .
هر نسلی رسالتو مسئولیت خودشو داره و ما گمش کردیم بدبختی!
——————————–
راستی دکتر ، شازده امروز نیومده ! دیروز تو دربند پاش پیچ خورده ! ولی راس نمیگه پیچ مال جای دیگست ! 😀
به پارسا :
باز خوبه شما کودکستانتون تو جنگ بود ما زیر بمب باران کودکستانم نرفتیم هیچ کلی از لحاظ تغذیه مشکل داشتیم
ببخشید می گم ولی از بس گفته ها رو نگفتیم دارند از بین می روند .
هرچند که این ها رو خودم هم اگر رویش فکر نمی کردم یادم می رفت .
امسال فکر نمی کردم دخترم بتونه روزه بگیره ولی وقتی دیدم داره می گیره با خودم فکر کردم چرا من تو سن اون نمی تونستم
یادم افتاد اون موقعه تو جنگ بودیم برای بقا زندگی می کردیم نه برای بهبود آن .
امروز بچه های ما بیشتر جلسه های مختلفن!
آفتابه لگن هف دست ولی شام و نهار هیچ چی !
الان منم و امید و اتاق ! ما خط نگهداریم!
😉
فک کنم شما از من بزرگتری همسایه!
خیلی هم بزرگتری!چه جوری تاریخامون کانفلیکت داره اونوخت!؟
.
پاسخ:
.
به دليل اين كه جنگ هشت سال طول كشيد و شما كمتر از 8 سال با هم اختلاف داريد!
به همين سادگي!!
به خط نگهدار … ببخشيد! به پارسا:
آرزو مي كنم پيچشش به جاهاي باريك نكشه! يا نرسه!!
.
به همسايه:
درد و رنج مردم خوزستان در طول جنگ 8 ساله گفتني نيست؛ دردي كه شايد اثرات ناميمونش تا چندين دهه باقي ماند.
البته عمرا باریک نیس دکتر ! از من بپرسین !
وگرنه دختر به این خوشگلی…استغفراله 🙂
همسایه چن سالشه مگه ؟
من 10 دی 59 ام
—————-
من کودکستانشو گفتم دکتر
ولش البته
مهم نیس اصولا
من قصد گفتن دردو رنج ندارم اهلش هم نیستم اما این بهانه ها همونایی که ما رو تو جدول پست قبلی اونجایی که هستیم قرار داده !
من الان ترم آخر رشته دومم هستم اما این رشته رو از وقتی شروع کردم انواع اتفاق ها برام افتاده که گفتن نداره .آخرین اتفاق هم که اردیبهشت افتاد که کلا ترمم کن فیکون شد . اما هر کس که بهم می رسه و می پرسه درست تموم شد یا نه ؟ می گم نه وقتی می خوام دلیلش رو بگم روم نمی شه .با خودم فکر می کنم آیا من تمام سعیم را کردم و نشد ؟؟و با نهایت محق بودن هیچ نمی گویم
ببخشید فکر کنم تند رفتم .
رخی از جوانان ما، جوانی را در عیاشی های شبانه و مصرف مشروبات الکی و استعمال سیگار و سایر مواد مخدر می دانند و هرگز متوجه خیانتی که دارند به عمر گرانبهای خویش می کنند، نیستند. آنها متوجه نیستند که فردا روزی که پدر یا مادر می شوند یا به عنوان دوستی بزرگتر مورد مشورت قرار می گیرند
… می بخشید ها درویش خان بسیار پوزش می خواهم ولی وقتی پدران این مرز و بوم از عهد باستان به آن نوشیدنی های غیر بهداشتی ناخنک می زدند و از 120 سال گذشته آلوده به تریاک شده بودند ( با تاسف کشیدن تریاک در ایران چون چین بسیار رایج گردیده بود ) نمی توان جوانان این مرز و بوم را سرزنش نمود
..پسر کو ندارد نشان از پدر ….!!!!؟؟؟؟
تا بوده همین بوده و تا هست همین هست
سلام
حقیقتا این گاو دوست داشتن هم دارد! گاوی که حق خود را می ستاند در این روزگار نوبر است.
سپاس
به امرداد:
شديداً هم نوبر است!
.
.
به همسايه:
كجا را تند رفته ايد؟
.
.
به اشكار:
اگر ديدگاه ما اين باشد كه :
تا بوده همين بوده
و تا هست همين است
ديگر چه جاي پيشرفت و شوكتي باقي مي ماند اشكار جان؟!
در ثاني:
اگر واقعاً پدران ما از عهد باستان اينگونه افراطي خود را در مخدر و مشروب و عياشي غرق كرده بودند؛ چرا آن روز امپراطوري ايران سرآمد جهان بود و امروز ته آمد آن؟!
.
.
به پارسا:
وارد خط قرمز شدي ها!
.
.
درود …
چشم
شده ام یک آتشفشان خاموش هرازگاهی که دلم می جوشدخاکستری بیرون می دهم و فوقش چند گدازه .ترسیدم گدازه های تصادفی دامن کسی را بسوزاند.
به همسايه:
ما كه گدازه اي نديديم! ديديم؟
فكر كنم تعريف من از گدازه با شما متفاوت باشد!!
.
.
به پارسا:
چشمت بي بلا و پرنور باد …
حریت است جناب مهندس ولی به نوع گاوانه !
دقيقن همين گونه است … من رگه هاي ناب و جسورانه اي از حريت را در اين گاو دوست داشتني مي بينم؛ رگه هايي كه دارد به ما درس مي دهد! نمي دهد؟
درود …
دلمان تنگ اینجا و شما شده بود
ما بيشتر قربان …
خوشحالم كه مرد متولد آبان ماه از دلتنگي هايش نسبت به كلبه مجازي درويش فاش سخن مي گويد …
سبب افتخار خواهد بود.
درود …
آبانی ها که من هرکه میشناسم ،هر چه را فاش نکنند
حرف دلشان فاش است !
ما مفتخریم به آشنایی شما .
روزتان خوش
یعنی من یه نفر ، اگر به اندازه ی این گاو بلد بودم از حق خودم دفاع کنم ، روزگارم گلستان می شد.
امیدوارم این حرکت جسورانه به سایر گاوهای ملل مختلف و ایضن آدم های آن ملل سرایت کند .
شاید چند صباح دیگه این ضرب المثل باب بشه که :
مثل “گاو” از حق خودش دفاع کرد
به حميدرضا:
روز شما هم خوش …
راستش اشاره ات به حريت اين گاو، مرا پيوند زد به عبارتي كه دكتر زرين كوب در باره نقش خرد در شاهنامه نگاشته اند و بحثش اين روزها در وبلاگ پروانه كاملاً تنوري است!
آنجا كه مي نويسند: “اگر جان تحت حکم خرد نباشد، جان انسانی نیست، جان حیوانی است و تکاپوی او در عرصهی هستی نه حماسه میآفریند و نه تاریخ. ”
انگار اين گاو – با حماسه اي كه آفريد – دارد مي گويد به من و تو كه هر حكمي ممكن است استثنايي هم داشته باشد! و اين چيزي نيست جز اصل عدم قطعيت در محيط زيست كه خود اصلي كاملاً بخردانه است.
.
.
به سروي:
با اميدت همراه هستم رفيق!
آنالیز خوبی است .
درسته … هیچ چیز قطعی نیست
و البته دکتر زرین کوب یکی از نویسنده های محبوب من هستند.
زرين كوب يعني:
زلال كه باشي، آسمان در توست …
.
خوشحالم كه علايق مشترك مان دارد زياد مي شود.
این را داده ام به خط کوفی نوشته اندو در کتابخانه ام گذاشته ام
چه سینکرونایز بود آنچه در ذهن من و شما بود .
جالبه جالبه
و
زندگي شايد همين باشد حميدرضا خان!
.
اين كه ضربان يكي مي تونه در امتداد پوم تاك ديگري، به توان 2 برسه …
براي همينه كه من زندگي را دوست دارم!
چون يه عالمه اتفاق هاي پرتپش و بامزه توش مي افته كه با دانشت نمي تواني آنها را شرح دهي، اما با خردت آري …
درود.
غرق شدم !
زنده باشید .
بحث خرد و دکتر زرين کوب شد یاد نوشته ای که برای حلاج نوشته اند افتادم.
با اجازه میگذارمش:
××××××××××××××××××××××××××××
من جویبار خردی هستم که از سرچشمه و نفخت فیه من روحی می جوشد و می پوید و در دریای انا الیه راجعون غرق و محو می شود .با همه خردی از همان سرچشمه که می جوشد
از صخره های وحشی می گذرد از دره های تنگ و تاریک عبور می کند در بستر ریگ های تفته فرو می غلتد و بی آن که بداند کدام خط سیر را در پیش دارد به دریای بی پایان هستی که در دور دستها برایش آغوش گشاده فرو میریزد و خودی جویبار را به خودی دریا تبدیل میکند جویبار در پایان راه از خودی می رهد اما پیش از آن که راه او به پایان آید بارها مبدل می شود و در هر قدم که به سوی سر نوشت می پوید چیز دیگری می شود و آن گاه که در دریا
محو می گردد همه خودی ها را در ساحل می شوید و از رنگ خودی ها که در طول راه وی را در میان گرفته است رهایی می یابد و آن چه در پایان راه به دریا می ریزد جویبار نیست.
خردی او در بزرگی دریا محو می شود و آن جا که دریاست هر چه هست بزرگی است
خردی جویبار دیگر در آن جا گنجایی ندارد و هیچ کس آن را به اندیشه در نمی آورد.
پاسخ:
حلاج يعني:
كوچك باش و عاشق … كه عشق ، خود می داند آئین بزرگ كردنت را.
ممنون از اين يادآوري دلپذير و زنهار دهنده …
هميشه براي آدم هايي كه به خويشتن خويش اجازه مي دهند تا “عشق خاصیت شان باشد ، نه رابطه خاص شان با کسی .”
احترام قايل بودم …
به نظرم فقط آنهايي كه ذاتاً عاشق هستند، سرخوشان واقعي در جهانند كه نيازي نمي بينند تا از سنگ سپر برگيرند …
.
درود بر حميد رضايي كه مي دانم ز يك جرعه ي شبنم سير است …
این جمله ” عشق خاصیت شان باشد ، نه رابطه خاص شان با کسی ” چقدر قشنگ بود .
به دلم نشست .
شما خزانه ی سرشاری دارید از این جملات ناااااااب . به شما غبطه می خورم .
به همین سبب قابل احترامید قربان …
خوشم میاید که اینجا میشود بی قالب از سر گلها پرید
بلی…به جرعه شبنم
به یک سیب
به بوییدن بابونه
به سروي:
شما لطف داريد …
هميشه باورم اين بوده و از خدا خواسته ام كه نسبت عشق و آدم ها مثل نسبت چاقو باشد با برندگي.
تنها در آن صورت است كه مي شود اميدوار بود به آن كه روزي دوباره بتوان بهشت را در كره زمين به تماشا نشست …
و به اين كه آدم ها براي ساختن طاق نصرت هاي صلح بيشتر موفق باشند تا دميدن در شيپورهاي شوم جنگ و نفرت و كين …
درود.
.
.
به حميد رضا:
نمي داني كه چقدر انرژي بر است اين قالب ها و چقدر پريدن را دشوار مي كند …
خوشحالم كه اينجا مي شود شاهد تمرين پرش هايي مرتفع تر از همرهاني دريا دل چون حميد رضاي عزيز بود …
با خواسته شما همراستا هستم
آمین
(مجبورم به جلسه بروم.)
آمين و ممنون از همراهي دلپذير و انرژي بخش تان …
دکتر
می خوان از ژانویه 2012 دیگه گاوبازی انجام نمیشه
فک کنم میخوان دنیا تموم شه بعد تمومش کنن!!
http://hamshahrionline.ir/news-114270.aspx
بله خبر اقدام مجلس كاتالونيا در مورد ممنون شدن گاوبازي از سال 2012 را پيش تر در مهار بيابان زايي انتشار داده بودم.
درود …
ضایع شدم دکتر جان !
حالا اگه آرش بود به روش میاوردین!؟
امضا : حسود !
جناب اشکار از خوب از شما می پرسم و اگر جواب آقا گاوه هست پس
ای ول به آقا گاوه که تازه داره به بلوغ فکریش میرسه !
درود
پاسخ:
غزاله خانوم اگر امكان دارد پرسش تان را دوباره بنويسيد، فكر كنم اندكي اصلاح نياز داشته باشد.
پارسا جان!
تو يا
معني ضايع شدن را نمي داني چيست؟
يا نمي داني معني ضايع شدن چيست؟
و يا اصولاً
نمي داني چيست معني ضايع شدن! مي داني؟
نمی دانم
همی دانم که نادانم !
تو بوگو ! ( مثل تتلو بخونین اینو!)
حیف که من به کسی نمیگم عاشقتم وگرنه الان به شما میگفتم دکتر جان
تو لازم نيست چيزي بگويي رفيق!
اين را همه مي دانند!! زيرا:
.
فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ،
زلال كه باشی ، آسمان در توست!