سه شنبهی گذشته یک رخداد بینظیر در صحنهی مراسم گاوبازی (بخوان گاوکشی!) در استادیوم مرکزی شهر مادرید رخ داد که سبب شد تا بار دیگر توجه جهانی به این آیین قرون وسطایی و خونریز در قلب اروپای متمدن جلب شود! زیرا یک گاو 500 کیلویی به جای آن که با ماتادورها بجنگد، تصمیم میگیرد با یک پرش حیرتانگیز که در تصاویر ملاحظه میکنید، بیش از 10 متر به بالا جهیده و پس از گذشتن از موانع امنیتی وارد سکوی تماشاچیان شده و در اثر ترس و وحشت، 40 نفر زیر دست و پا مانده و مجروح شوند.
وقتی این ماجرا را شخصاً از بخشهای خبری تلویزیون تماشا نموده و ابعاد رسانهای حیرتانگیزش را در اینترنت ردیابی کردم؛ دریافتم که شاید آن گاو میخواسته است با این حرکت هنجارشکنانه، صدای مظلومیت همنوعان خود را به گوش مردمان نیکاندیش اسپانیا و وجدانهای بیدار در سراسر جهان برساند تا هر چه سریعتر و به تبعیت از اقدام پارلمان کاتالونیا، بکوشند تا برای همیشه پایان این آیین شرمآور و ضد انسانی در سراسر خاک اسپانیا اعلام شود.
راستش حرکت این گاو خشمگین از سلوک انسانهای بیخبر از انسانیت، مرا پرتاب کرد به تاریخ و رفتم تا زمان اسپارتاکوس … آن روزها هم گروهی از گلادیاتورها، به جای آن که بایکدیگر جنگیده و در حضور امپراطور و تماشاچیان دیوصفت، خون همنوعانشان را بریزند تا بالانشینان تفریح کرده و اوقات فراغتشان پرشود، تصمیم گرفتند به امپراطور حمله کنند و او را مورد هدف قرار دهند تا از آن پس دیگر هیچ پادشاهی در روم نتواند با خیال راحت از این مراسم لذت برد و سرانجام هم مجبور به پایان این آدمکشی وحشیانه شدند.
برای همین است که محمّد درویش این گاو مادریدی را بیشتر از هر گاو دیگری دوست میدارد و در برابر خشمش کلاه از سربرمیدارد … زیرا یقین دارد که او روح بزرگ و آزادهای داشته و دلش نمیخواسته همچنان در قفس طلایی به سربرد … آنقدر كه حاضر شد جانش را براي آرمانش بدهد.
به نظرم، این گاو میخواسته به دیگر هم نوعان خود – که اغلب مانند غوک نیزاران لای و لوش رفتار میکنند – هم بگوید که اگر میخواهید از چنین فرجام شومی برای همیشه رها شوید، به جای آن که ماتادورها را نشانه روید، آن ابلهان عافیتطلبی را نشانه بگیرید که آن بالا نشسته و با خوردن چیپس و آب جو از تماشای ریختن خون ما لذت میبرند …
دست آخر آن که خواستم بگویم:
اثری که تماشای رفتار این حیوان عصیانگر در برابر فرهنگ گلادیاتور پروری، در نگارنده ایجاد کرد؛ مشابه اثری بود که آن روز، صاحب آن گلدان در من آفرید … انگار هر دو دارای روح بلندی هستند! نیستند؟
نه بابا! یعنی همه فهمیدن !؟
خب خوبه آرش غایبه سروکله خانوم مهندس هم پیدا نیس! 😀
الان که دارم کامنتا رو میبینم
فهمیدم که مهندس نصیری پست رو به من تحویل دادن! رفتن
شما یه تنه میرین که رفته باشین !
خب حالا كه كسي نيست و ظاهراً پست را هم به تو تحويل داده اند و رفته اند!
درگوشي و در راستاي هزينه كرد ِ آن 10* 180 هزار تومان برايت بگويم:
.مهم این نیست که قشنگ باشی … ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
.
.
اميد كه هر چه زودتر شيرين زندگيت را بيابي و برايش تا هميشه عمر مهم بماني و … بماند.
هی پارسای بینوای بیکس واسه هیچ کی مهم نیس!
باید حب شیرین بندازم بالا!
آما قشنگی مهمه ! اون کارمند دادگاه لاهه رو یادتونه !؟
خوبه آدم مهم باشه قشنگ باشه خوش تبپ باشه!
اشکار بیاد شعرشو بنویسه!چی بود؟
از همه ي يادداشت هاي من مي بينم كه اون كارمند دادگاه لاهه را از ياد نبردي! البته در حقيقت بغل دستي اش را از ياد نبردي! بردي؟
آی گفتی!
دکتر اینو :
http://aghelane.files.wordpress.com/2009/05/karubifunny2.jpg
ایکاش من هم سران فتنه بودم !
اين كه فتو شاپه فرزندم!
حالا كه مي خواهي آرزو كني، آرزو كن كه كاش اين گل مي بودي:
.
به نظرتون من از پس 6تا پروانه برمیام پدرم!؟
اگه قرار باشه فقط تماشاشون كني و احياناً به نرمي دستي از نوازش روي سر و كول شان بكشي، چرا كه نه؟!
نه دیگه ! نشد ! اومدین نسازینا دکتر
بعضی وقتا خودتونو میزنین به مهندس کشاورزی بودن ! 😀
تماشا لول یکشه !
من لولي كش و مطرب كُش و بقيه كش ها را نمي دونم چيه؟
از قضا حقيقتاً تخصص من همون مهندس كشاورزيه …
روز خوش فرزندم … من رفتم پينگ پونگ!
خوش بگذره که حال ما رو خوش کردین
پاسخ:
هميشه خوش باشي پارسا جان …
در ضمن
لول = level
میشه لولو هم خوندش !
گهي زين به پشت و گهي پشت به زين
بلاخره صبر خدا نیز حدی دارد و گاهی انتقام خدا سهمگین است .
پاسخ:
نه! صبر خدا حدي ندارد حسين جان …
شرمنده.
جناب اشکار از خوب از شما می پرسم و اگر جواب آقا گاوه هست پس
ای ول به آقا گاوه که تازه داره به بلوغ فکریش میرسه !
درود
…والله من نفهمیدم منظور شما از این پرسش چیست ؟
…آقای پارسا
شعر این است…
مرد باید خشن باشه کچل و بد اخلاق
…زن باید سفید باشه تپل و کمی هم چاق
پاسخ:
منظورشان اين است كه گاو قصه ما مرد است يا زن؟
خرد جاري در جهان نمي تواند هميشه آرام بنشيند… من خيلي مخالفم كه حيوانات را موجوداتي نفهم به حساب آوريم. من معتقد به شعوري در آنها هستم كه گاه انسان را شرمنده مي كند.و البته پيام خوب اين حركت درسي بزرگ است: كه مي توان سر برآورد و آزادي راو زندگي را نفس كشيد، خود اگر بخواهيم. كه مي توان شريط را تغيير داد .. كه مي توان سر را بالا نگاه داشت و به آسمان هم نگاهي انداخت و باور داشت كه مي شود شرايط را ساخت و زندگي را ديد… و نگذاشت ديگران برايت تصميم بگيرند.. اين حق آنقدر طبيعي است كه اگر گاو هم باشي مي فهمي… چون شعور، در هستي جاري است و اگر خودمان به اين شعور توجهي نمي كنيم و سرمان را پايين انداخته ايم تا بازيمان بدهند به جاي آنكه خود “بازي” كنيم و نه “بازي” دهيم.. عيب از خود ماست…
حيوانيتي كه ما مي شناسيم در نهاد اين انسانهايي است كه با جان ِ چنين موجوداتي به ارزاني برخورد مي كنند و به حراج و تماشا مي گذارند… و اگر انسانيت، روحي جوينده و تعالي خواه و زندگي ساز باشد و آزادي طلب… اين گاو مصداقي از آن است.
حتما همه گاوها در نهاد و نهان خويش او را مي ستايند و آرزو مي كنند كه كاش جاي او بودند .. جاي او كه “قهرمان” است.
پاسخ:
شايد يكي از لكنتهاي تاريخي ما همين باشد كه بر خلاف آن گاو شجاع اسپانيايي، ترجيح مي دهيم كه ديگران برايمان تصميم بگيرند و ديگران هم اغلب براي منافع خودشان رأي صار مي كنند! نمي كنند؟
خوشحالم كه چنين پنداري در باره حيوانات داريد … آنها را بسيار دوست دارم … اميدوارم روزي شمار آدم هايي كه به حيوانات اينگونه نگاه مي كنند، بيشتر و بيشتر شود.
درود …
آقای پارسا
تابحال خنده های دل نشین مهندس درویش رادیده اید؟
تا بحال آن دندان هایی که چون مروارید غلطان بر لثه ای چون مرجان سرخ فام کاشته شده را رویت کرده اید ؟
تا کنون صدای گوشنواز درویش همچون نغمات داوودی دل شما را لرزانیده است ؟
درویش مهندس کشاورزی است اما تحصص ایشان اصلاح گل ها و ریاحین خوش عطر و بو ست .
..درویش ….درویش…..گنجی است…لعل بدخشان عقیق یمانی یاقوت سیلان لولو بحرین
عقرب زلف کجت با قمر قرینه
تا قمر در عقربه کار ما چنینه
کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه
ای پری بیا در کنار ما جان خسته را مرنجان
از برم مرو خصم جان مشو تا فدای تو کنم جان
از برم مرو خصم جان مشو تا فدای تو کنم جان
نرگس مست تو و بخت من خرابه
بخت من از تو و چشمتو از شرابه
کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه
ای پری بیا در کنار ما جان خسته را مرنجان
از برم مرو خصم جان مشو تا فدای تو کنم جان
از برم مرو خصم جان مشو تا فدای تو کنم جان
ای بت چین ای بت چین ای بت چین ای صنم
حوروش و ماهُ جبین ماهُ جبین ای صنم
من از تو دوری نتوانم دگر
کز تو صبوری نتوانم دگر عزیز دلم
هر که تو را دید و ز خود دید و ز خود دل برید
رفت ز خود هر که رخت، تاب و رخت را بدبد
من از تو دوری نتوانم دگر
کز تو صبوری نتوانم دگر عزیز دلم
زلفُ به رخساره چو افشان کنی چو افشان کنی چو افشان کنی
حالت جمعی تو پریشان کنی پریشان کنی پریشان کنی
وایُ بحال ای دل شیدا دل شیدای من
من از تو دوری نتوانم دگر
کز تو صبوری نتوانم دگر عزیز دلم
از نوک مژگان میزنی تیرم چند
غم عشقت مرا از پای افکند
چرا میزنی میزنی میزنی میزنی یار
چرا میکشی میکشی میکشی میکشی یار
تو با ناوک مژگان
همه خلق جهان را
همه پیر و جوان را
جانم
من که برق نگاهت یادم نمیره
های های گریههات یادم نمیره
چرا میزنی میزنی میزنی میزنی یار
چرا میکشی میکشی میکشی میکشی یار
تو با ناوک مژگان
همه خلق جهان را
همه پیر و جوان را
جانم
هنگساز : علی اکبر شیدا
شاعر : علی اکبر شیدا
دستگاه : همایون (اصفهان)
باشد از لعل تو یک ……. باشد از لعل تو یک
بوسه تمن ، تمنای دلم
خدا وای دلم ، عزیزوای دلم
می کشم خجلت از این ……… می کشم خجلت از این
خواهش بی جای دلم
خدا وای دلم ، عزیز وای دلم
عاشق روی توام …. بسته موی توام …. کشته خوی توام
جانم آه ساکن خدا کوی توام ……. جانم آه ساکن خدا کوی توام
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عزیز من که تو بی مهر و وفایی
عهدُ نابستن از آن به که ببندی و نپایی
عزیز من که ببندی و نپایی
دوستان منع کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول ز تو گفتن که چنین خوبُ چرایی
عزیز من که چنین خوب و چرایی
**************************
قسمت دوم :
ای بت چین ای بت چین ای بت چین ای صنم
حوروش وماهُ جبین و ماهُ جبین ای صنم
من از تو دوری نتوانم دگر
وز تو صبوری نتوانم دگر عزیز دلم
هر که تورا دیده زخود دیده زخود دل برید
رفته ز خود هر که رُخَت را و رخت را بدید
من از تو دوری نتوانم دگر
وز تو صبوری نتوانم دگر عزیز دلم
زلفُ به رخساره چو افشان کنی ، چو افشان کنی ، چو افشان کنی
حالت جمعی را پریشان کنی ، پریشان کنی ، پریشان کنی
وایُ به حال دل شیدا دل شیدای من
من از تو دوری نتوانم دگر
وز تو صبوری نتوانم دگر عزیز دلم
این دوبیتی که در تنکابن رایج است:
هوای تنکابن تاریک بابا می قاطر زیر الوار باریک بابا
الهی بمیره صاحب الوار می قاطر کو بوشو مو بغل یار
یعنی: هوای تنکابن تاریک شده است، قاطر من زیر (فشار)الوار لاغر شده است، الهی صاحب الوار بمیرد تا قاطر من به کوه برود و من بغل یار خود بروم. الوار به معنی چوب های کلفت و بلند است.
آهنگساز : علی تجویدی
شاعر : رحیم معینی کرمانشاهی
دستگاه : همایون (شوشتری)
از برت دامن كشان ….. رفتم ای نا مـــهربان
از مـــن آزرده دل ……… كی دگر بينی نشان
رفتم كه رفتم ……. رفتم كه رفتم
از من ديــوانــه بـگـذر…… بگذر ای جانانه بگذر
هـر چــــــه بـــــودی ……. هر چه بودم بی خبر
رفتم كه رفتم ……. رفتم كه رفتم
شمع بزم ديــگران شو……… جام دست این وآن شو
هر چـــــه بـــــودی ……. هر چه بودم بی وفا
رفتم كه رفتم ……. رفتم كه رفتم
******
بعد از اين ، بعد از اين ……. كن فرامــــوشم كــه رفتم
ديــــــگر از، دست تو…….. می نمی نوشم كه مستم
با دل زود آشنا ……. گشتـــم از دامت رها
بی وفــا بی وفــا ……… بی وفا ، رفتم كه رفتم
******
مــن نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
عاشقــــان را بــگـذاریــد بــنــــالند همــــــه
مصلحت نیست که این قصه فراموش کنید
******
شمع بزم ديــگران شو……… جام دست این وآن شو
هر چـــــه بـــــودی ……. هر چه بودم بی وفا
رفتم كه رفتم ……. رفتم كه رفتم
******
بعد از اين ، بعد از اين ……. كن فرامــــوشم كــه رفتم
ديــــــگر از، دست تو…….. می نمی نوشم كه مستم
با دل زود آشنا ……. گشتـــم از دامت رها
بی وفــا بی وفــا ……… بی وفا ، رفتم كه رفتم
هنگساز : علی اکبر شیدا
شاعر : علی اکبر شیدا
دستگاه : همایون (اصفهان)
ای مه من ، ای بت چين ، ای صنم
لالـه رخ و زهره جبين ، ای صنم
تا به تـو دادم دل و دين ، ای صـنم
برهمه كس گشته یقين ، ای صنم
من زتو دوری نتوانم دیگر
جانم وزتو صبوری نتوانم دیگر
بيا حبيبم ، بيا طبيبم
بيا حبيبم ، بيا طبيبم
هر كه تو را ، ديده ز خـود دل بريد
رفته ز خود ، تا كه رُخت را بديد
تير غمت ، چون به دلِ من رسيد
همچو بگفتم كه همه كس شنيد
من زتو دوری نتوانم دیگر
جانم وزتو صبوری نتوانم دیگر
بيا حبيبم ، بيا طبيبم
بيا حبيبم ، بيا طبيبم
ای نفـسِ قدـسِ تـو احيای من
چون تويی امروزه مسيحای من
حالت جمعی تو پريشان كنی
وایُ به حال دل شيدای من
من زتو دوری نتوانم دیگر
جانم وزتو صبوری نتوانم دیگر
بيا حبيبم ، بيا طبيبم
بيا حبيبم ، بيا طبيبم
هنگ محلی تربت جام
دستگاه : شور (نوا)
نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی ….. جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی
غمت در نهان خانه ی دل نشیند ….. غمت در نهان خانه ی دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند ….. بنازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست و مشکل نشیند
ز بامی که برخاست و مشکل نشیند
نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی ….. جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی
******
بنازم به بزم محبت که آنجا ….. بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایـــی به شاهی مقابل نشیند ….. گدایی به شاهی مقابل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گِل نشیند
که از گریه ام ناقه در گِل نشیند
نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی ….. جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی
آهنگساز : اکبر محسنی
شاعر : کریم فکور
دستگاه : شور (دشتی)
باز ای الهه ناز……… با دل من بساز
کین غم جانگداز……… بــرود ز بـــرم
گر دل من نیاسود ………. از گنــــاه تــو بود
بیــــا تا ز ســـر………. گــــنهت گذرم
باز می کنم دست یاری ……… بـــــــه ســــــویـت دراز
بیا تا غم خود را ………. بـا راز و نـــــیاز
ز خاطر ببرم
گر نکند تیر خشمت ……… دلـــم را هــــــــــدف
به خدا همچو مرغی …….. پُر شــــور و شـــعف
به سویت بپرم
آن که او به غمت دل بندد چون من کیست؟
ناز تو بیش از این بهر چیست؟
تو الهه نازی در بزمم بنشین …….. من تو را وفادارم بیا که جز این
نباشد هنرم
این همه بی وفایی ندارد ثمر …….. به خدا اگر از من نگیری خبر
نیابی اثرم
هنگ محلی گیلان
دستگاه : شور (دشتی)
گل پامچال ……… گل پامچال
بیرون بیا ………. بیرون بیا
فـــــصل بهــــاره ……… عزیز موقع کاره
شکوفانه ………. شکوفانه
غنچه وا شده ………. غنچه وا شده
بـــلبـــل ســـــر داره ……… عزیز دل بی قراره
بیا دست به دست بدیم …….. دانــــــــــه بکــــــــاریم
فـــــصل بـــهاره……عزیز موقع کاره
بیا دست به دست بدیم …….. دانــــــــــه بکــــــــاریم
فـــــصل بـــهاره……عزیز موقع کاره
رشید خان
آهنگ محلی قوچان
دستگاه : شور
امروز دو روزه للو، فردا سه روزه لو
رشــید نــیومد للـــو، دلــم مـــی سوزه لو
های های رشید خان ……. ســـردار کــل قوچان
های های رشید خان ……. ســـردار کــل قوچان
*******
رفتی نگفتی للو، یـــه یاری دارم لو
در شهر غربت للو، دلداری دارم لو
های های رشید خان ……. ســـردار کــل قوچان
های های رشید خان ……. ســـردار کــل قوچان
تمام این اشعار محلی به افتخار آقای پارسا گذاشته شده است . و بقول کاسکوی من سلامتی بروبالا نوش ! رد کن لبو جیگر !!!
..البته باید یاد آوری نمایم که نامبرده به هنگام نوشیدن آب داغ و عسل و دارچین و آبلیمو در هر بامداد این کلمات قصار را می گوید و هرگونه مسئولیت گفتار ایشان به عهده خود نامبرده می باشد .
خوشحالم كه آقاي درويش متوجه منظورم شدن!
همسايه جان
وقتي ميگن انساني مرزهاي انسانيت رو درنورديده يعني مقامش از سطح انسان بالاتر رفته!
وقتي ميگن زني مرزهاي زن بودن رو پشت سر گذاشته، يعني شخصيتي كسب كرده كه نميشه و نبايد براي وصفش به جنسيتش توجه كرد.
اين گاو هم عملي بالا تر از يك گاو معمولي داشته كه معمولا گاوها تا آخر در ميدون گاوكشي ميمونن و ميميرن به قول حميد رضاي عزيز به حريت رسيده!
اعتراض بلده طلب حق و حقوق ميكنه!
اما آقاي درويش كامنتهاي اين پست بسيار زيبا بودن. ممنون
جناب آشكار
من بعضي از شعرهايي كه شما مينويسيد رو تو كتاب “تصنيفها و سروده هاي ايران زمين” پيدا ميكنم اما بعضيهاش واقعا گير نمياد از كجا مياريدشون؟
مرجع تون رو لو ميدين برادر؟!
سوال سختي كه نپرسيدم؟
خواهر فلورا
یکی از بزرگترین منابع اشعار فولکلوریک مجموعه کوچه احمد شاملو است . آقای مرتضی اخمدی هم در جمع آوری این گونه اشعار معروف به رو حوضی بسیار توانا می باشند .
البته آهنگ های قدیمی هم گوش کردن بسیار موثر است مانند گل پری جون و باباکرم .
این اشعار خواه ناخواه در بطن ایرانیان جی کرده است . برای نمونه بانو مهوش هنگامی که در سال 1339 در تهران بر اثر تصادف فوت نمود در تهران آنروز یک میلیون نفر در مراسم خاکسپاری او حاظر بودند .
در گیلان هم شعرهای فولکلوریک زیادی وجود دارد . و خواننده چیره دستی همانند ناصر مسعودی
این اشعار جزو فرهنگ ما هستند و ارزش حفظ شدن دارد مثلا همین اتل متل توتوله گاو حسن چطوره الان بخش نه شیرداره نه پستون رو عوض کرده اند؟؟ احمقانه نیست ؟
یکی دیگر از نشانه های فرهنگ هر کشور رقص است که پس از سالها مقاومت آقایان تبدیل به حرکات موزون شده . در خوی بشر خرکات موزون وجود دارد لرها و کردها و قوچانی ها و بختیاری ها از قدیم رقص های مخصوص بخود داشتند . خوب حالا باید گفت همه آنها را باید به دست حاج آقا سپرد ؟ ( حاج آقا سلام علیکم احوال شما؟ )
یا همین رقص قاسم آبادی شمال و یا بیات تهران و آواز کوچه باغی و رقص هایی چون بابا کرم که بین قشر خاصی مرسوم بوده و این گروه در محرم همان مراسم مذهبی را سفت و سخت انجام می دهند و در سایر ماه ها فقط کافی است نگاهی به سی دی های آنها بیاندازید !!!
خانم نجفی کجا رفتند ؟
آشكار عزيز
منظورم از برادر گفتن معني مذهبي ش نبود، قصد خاصي هم نداشتم
اما شما گفتين خواهر يه جوري شدم
درمورد رقص و حركات موزون با شما بسيار موافقم
چند لحظه پيش “چرا مي زني ميزني…” رو پيدا كردم و گوش دادم. خوب وقتي متنش رو كاملا ميفهمي زيباتر بنظر مياد
ممنون از لطف تون
خانم نجفي رفته اند ريحان بچينند!!
به به ! ریحان چقدر با کوفته تبریزی می چسبد
پشت بند آنهم چای با طعم هل و باقلوا ……..
…..دلمان برای ایشان تنگ شده است . اگر با این پشتکار مهندس و یا وکیل دادگستری می شدند بسیار موفق بودند
… درویش خان پیدایشان نیست ……ایکاش ایشان هم از این اشعار ایرانی قدیمی برای دوستان پینوشت می گذاشتند .
این گاو یک ابرگاو بود، دمش گرم با این رفتار هنجار شکنانه اش …
این فرمایش شما برای گاو های داخلی بد اموزی دارد آقا!!!
یعنی چه این سخنان ؟!
گاو باید گاو باشد و بس !!!چه حاجت به تفکر و رفتار خارج از قاعده دارد آقا
خوبه این گاو . گاو بود و کار خودشو کرد و گرنه اگر می خواست رو کامنت های ما تصمیم بگیره گاو گیجه می گرفت!!!
پاسخ:
خب من تقريباً چون مطمئن بودم كه گاوهاي اسپانيايي دسترسي به دل نوشته هاي درويش ندارند؛ فلذا زياد از اين بابت نگران نشدم همسايه جان!
درود …
سوالم اين بوده كه گاوه آقاست يا خانم ؟!
آقاي مهندس گفتند اين سوال رو از جناب اشكار بپرسم كه ظاهراً جوابش رو با قطعيت كامل ميدونند ؟
مي بخشد ولي يه سوال ديگه هم دارم و اون هم اينكه
اشكار درست است يا آشكار ؟
ممنونم و درود
درود بر غزاله عزيز:
ممنون كه تصحيح فرموديد.
1- آقا گاو صحيح است.
2- اِشكار صحيح است.
توضيحات مفصل تر را اميدوارم خو اشكار بدهد.
متشكرم دوست عزيز
خواهش مي كنم …
البته بهتر است از پيشوند مرحوم براي آقا گاو قصه مان بهره بريم! نه؟
به اشكار:
بس است ديگر! چقدر گاو بايد گاو باشد آخر؟
.
.
به هومان:
ابرگاو در اينجا حق مطلب را ادا نمي كند! شايد بايد به او گفت: يك گاو خر! زيرا خران به تجربه ثابت كرده اند كه بسيار خردمندانه رفتار مي كنند! نمي كنند؟
.
.
به فلورا:
خوشحالم كه كامنتهاي اين پست را پسنديد … بي شك يكي از افرادي كه سبب ارتقاي كامنتها را فراهم كرده است؛ فلوراي عزيز است.
درود …
مرحوم شد ؟
منو یاد بیتی از شعر هام انداخت:
و کمال منیت به قیمت مرگ
سرکار بانو غزاله
درود
در اسپانیا گله های گاو مسابقه در یک محیط نیمه طبیعی زندگی می کنند گله داران گوساله های نر را بر اساس ویژگی هایی چون جنگاوری و شجاعت از سایر گله جدا کرده و با تغذیه مناسب انها را برای روز پر افتخار نبرد آماده می کنند .
یک نکته اینکه اگر گاوی جان سالم بدر برد دیگر در مسابقه استفاده نمی شود چون یک بار تجربه داشته و دیگر در آرنا ادای گاو های کشور گل و بلبل را در نمی آورد .
به امیدروزی که تمامی حضاز این صفحه در اسپانیا از آفتاب مدیترانه و پنیر و آب انگور و پرتقال مالاگا و هم جواری با سینیوریتاهای مومشکی و فتان آندالوزی بهره مند گردند
ممنون از توضيحت اشكار جان.
راستي! فتان آندالوزي ديگر چيست؟!
.
.
همسايه جان: كمال منيت بار منفي دارد! ندارد؟
فکر نکنم.
وقتی منیتی به کمال برسد همان ترک آن است و جدایی
شعرم درباره پاییز است و کمال یک برگ و جداشدنش از شاخه
شعرتان را اگر امكان دارد اينجا هم انتشار دهيد.
ممنون.
شعر مال یازده سال پیشه . چند وقت پیش تو فکر بودم پیداش کنم و در فصل پاییز برایتان بفرستم .
اميدوارم كه پيدايش كنيد …
منتظر مي مانم.
سپاس …
سلام جناب اشكار
متشكرم از توضيحاتتون . من هم به اميد شما اميدوارم !
بيچاره ي مرحوم آقا گاوه 🙁
و اما دويستان ، بنظرم اين گاوبازي هم هر چي كه هست مي تونه نشونه ي جهل باشه ديگه اون هم در قرن حاضر !!! درست مثل خيلي از خرافه ها و رسومات غلط ديگه كه در همه جاي دنيا و در كشور خود ما هم وجود داره .
چند روز قبل فيلمي رو ديدم كه تبتي ها از قربانيان انساني شان جهت غذاي كركس ها استفاده ميكردند !!! وحشتناك كه چه عرض كنم ، فاجعه اي عظيم بود و البته هست . تا زمانيكه ريشه جهل در هر كجائي وجود داشته باشه ، متاشفانه اوضاع همينطوره كه نه به حيواناتي چون گاو و .. و نه به گياهان و … و نه به انسان ها رحم ميشه . در كشور خودمان هم بايد از خرافه هاي ديگه كه قطعاً خودتون هم ميدونيد نجات پيدا كنيم .
بله خرافه و رمالي هنوز دست بالا را دارد حتا در جهان پسا مدرن امروز كه من اخيراً در هشت پا نامه ي بياباني ام به آن در شش يادداشت پرداخته ام.
درود بر غزاله …