سه شنبهی گذشته یک رخداد بینظیر در صحنهی مراسم گاوبازی (بخوان گاوکشی!) در استادیوم مرکزی شهر مادرید رخ داد که سبب شد تا بار دیگر توجه جهانی به این آیین قرون وسطایی و خونریز در قلب اروپای متمدن جلب شود! زیرا یک گاو 500 کیلویی به جای آن که با ماتادورها بجنگد، تصمیم میگیرد با یک پرش حیرتانگیز که در تصاویر ملاحظه میکنید، بیش از 10 متر به بالا جهیده و پس از گذشتن از موانع امنیتی وارد سکوی تماشاچیان شده و در اثر ترس و وحشت، 40 نفر زیر دست و پا مانده و مجروح شوند.
وقتی این ماجرا را شخصاً از بخشهای خبری تلویزیون تماشا نموده و ابعاد رسانهای حیرتانگیزش را در اینترنت ردیابی کردم؛ دریافتم که شاید آن گاو میخواسته است با این حرکت هنجارشکنانه، صدای مظلومیت همنوعان خود را به گوش مردمان نیکاندیش اسپانیا و وجدانهای بیدار در سراسر جهان برساند تا هر چه سریعتر و به تبعیت از اقدام پارلمان کاتالونیا، بکوشند تا برای همیشه پایان این آیین شرمآور و ضد انسانی در سراسر خاک اسپانیا اعلام شود.
راستش حرکت این گاو خشمگین از سلوک انسانهای بیخبر از انسانیت، مرا پرتاب کرد به تاریخ و رفتم تا زمان اسپارتاکوس … آن روزها هم گروهی از گلادیاتورها، به جای آن که بایکدیگر جنگیده و در حضور امپراطور و تماشاچیان دیوصفت، خون همنوعانشان را بریزند تا بالانشینان تفریح کرده و اوقات فراغتشان پرشود، تصمیم گرفتند به امپراطور حمله کنند و او را مورد هدف قرار دهند تا از آن پس دیگر هیچ پادشاهی در روم نتواند با خیال راحت از این مراسم لذت برد و سرانجام هم مجبور به پایان این آدمکشی وحشیانه شدند.
برای همین است که محمّد درویش این گاو مادریدی را بیشتر از هر گاو دیگری دوست میدارد و در برابر خشمش کلاه از سربرمیدارد … زیرا یقین دارد که او روح بزرگ و آزادهای داشته و دلش نمیخواسته همچنان در قفس طلایی به سربرد … آنقدر كه حاضر شد جانش را براي آرمانش بدهد.
به نظرم، این گاو میخواسته به دیگر هم نوعان خود – که اغلب مانند غوک نیزاران لای و لوش رفتار میکنند – هم بگوید که اگر میخواهید از چنین فرجام شومی برای همیشه رها شوید، به جای آن که ماتادورها را نشانه روید، آن ابلهان عافیتطلبی را نشانه بگیرید که آن بالا نشسته و با خوردن چیپس و آب جو از تماشای ریختن خون ما لذت میبرند …
دست آخر آن که خواستم بگویم:
اثری که تماشای رفتار این حیوان عصیانگر در برابر فرهنگ گلادیاتور پروری، در نگارنده ایجاد کرد؛ مشابه اثری بود که آن روز، صاحب آن گلدان در من آفرید … انگار هر دو دارای روح بلندی هستند! نیستند؟
سلام استاد خودم !
خواندمش مهندس . ممنونم جالب بود .
و درود بر بزرگ مرد عرصه ي مهار بيابان زائي 🙂
یعنی اگه من شانس داشتم که آمریکا بدنیا میاومدم !
مهندس ! کجایین ؟
ارش رو دریابید !@
به وبگرد:
خیلی بی انصافی مرد! این که آدم “شیرین” داشته باشه و خودش را بی شانس معرفی کنه؛ عین کفران نعمت می مونه! نمی مونه؟
.
.
به غزاله:
خوشحالم! به ویژه برای انشای درست نام وبلاگم!!
درود …
من هنوز از اینهمه تدبیر آن گاو به ظاهر وحشی در حیرتم. ولی نکته اینجا است که بر خلاف انسان های وحشی و خونخوار او هیچ آدمی را نکشته است و آدمها خودشان زیر دست و پای خودشان له و لورده شده اند. در حالی که خیلی راتحت می توانست چند نفر را بکشد. اگر به همان عکسی که گاو در کنار کودک است نگاه کنید در می یابید که او قصد حمله کردن به او و یا اطرافیان را ندارد اگرنه با یک چرخش می توانست شکم همه را بدرد. به نظر من هیچ موجودی وحشی تر و خطرناک تر و خونخوار تر از آدمیزاد وجود ندارد.
میمونه استاد جان
من چاکر شما و شیرینم هستم !
یعنی شیرین کجا میتونست وکیل مدافع به این کولی پیدا کنه !@؟
به این باحالی
به يك وبگرد (آرش شماره 1):
نمي خواهد چاكر ما باشي! ما كه مي گويم: يعني من و شيرين.
بهتر آن است كه هميشه رفيقم باشي و يك تكيه گاه استوار براي شيرين؛ تكيه گاهي كه هميشه بتواند رويش يادگاري بنويسد … مثلاً بنويسد:
خداوندا تو مسئولي
خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
.
و من ممنونم كه رنج مرا با به جا آوردن آرش در زندگيم به كمينه رساندي …
.
.
به RS232 (آرش شماره 2)
به نكته بسيار خوبي اشاره كردي رفيق ساكن در ينگه دنياي من. من هم خيلي در رفتار اين گاو دقت كردم، او به هيچ وجه قصد حمله به هيچ تماشاگري را نداشت و انگار فقط مي خواست آنها را بترساند. افسوس كه آنها اين گاو آزاده و خردمند را همچون اسپارتاكوس به صليب كشاندند و كشتند …
در همين باره تولستوي مي گويد:
فرق انسان و سگ در آن است كه اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.
.
درود …
ینی من عاشقتونم به مولا
آرش جان:
يك پيرمرد 85 ساله در دفترچه خاطراتش نوشته بود:
“من از آن آدم هایی بوده ام که همیشه با دماسنج و کیسه آب جوش و بارانی و چتر نجات سفر مي کردم. اما اگر دوباره به دنیا می آمدم، سبک تر سفر می کردم. اگر زندگی از نو تکرار می شد، در سپیده دم صبح های بهاری با پای برهنه به پیاده روی می رفتم و در پاییز تا دیر وقت به خانه بر نمی گشتم و چرخ و فلک های بیشتری سوار می شدم و طلوع خورشید را بیشتر تماشا می کردم و اوقات بیشتری را با بچه ها می گذراندم … فقط اگر زندگی یک بار دیگر تکرار می شد. اما می دانید که ……… نمی شود.”
.
.
اما احساسم اين است كه درمورد تو و شيرين مي شود!
براي همين است كه من هم دوست تان دارم ، چون حس مي كنم كه شما مي توانيد همه ي لحظات زندگي تان را از آن خودتان كنيد.
.
.
درود …
خداکنه مهندس جان @ زیرسایه برادرانه شما
روزی از جان ميلتون ؛ شاعر معروف انگليسی پرسيدند : چرا وليعهد انگلستان می تواند در چهارده سالگی بر تخت سلطنت بنشيند و سلطنت کند ؛ اما تا هيجده سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟
گفت : بخاطر اينکه اداره کردن يک مملکت از اداره کردن يک زن به مراتب آسان تر است !!
.
.
اين را گفتم تا خودت را هيچگاه دست كم نگيري رفيق! زير سايه چيه؟ خودت سايه سازي …
😀
خب منم هنوز دارم سلطنت میکنم ازدواج نکردم که!@
بعدشم اون دخترای قدیم بودن
الان که خانوما آقایون رو اداره میکنن
بعدشم الانه که سروکله خانوما پیدابشه
😉
آخرشم اینکه آخرشین مهندس
آقا دلم میخاست موهای این آقاهه رو درس میکردم!این چه وضعیه 🙂
خوشمزگي ماجرا هم همين است كه تو در مواجهه با يك متولد آبان ماه! فكر مي كني داري سلطنت مي كني!! درست همان طور كه ملكه اليزابت فكر مي كنه كه داره سلطنت مي كنه! نمي كنه؟
الان اگه بیاین اینجا سرتون گیج میره
یه مشکلی ژیش اومده که همه گرگیجه گرفتن و دارن خودزنی میکنن
طرف که الانه که مونیتورو بخوره @ بس که عشقولانه چسبیده بهش
دارین که طرف کیه ؟
ولی من تکیه دادم و دارم از حرف زدن باشما کیف میکنم!!
😀
چرا فک میکنم؟میکنم!
حالا بازیه یا واقعی تاج پادشاهیم حال میده @
مهننننننننننندس آرش را تنها نذارید
خوشحالم كه با تاج پادشاهي ات صفا مي كني!
.
.
براي همين است كه 3 هزار سال پيش سقراط حكيم به همه ي همجنسان خود سفارش كرده بود:
.
“براي ازدواج کردن لحظهاي درنگ نکنيد. زيرا اگر زن خوبي نصيبتان شود، خوشبخت ميگرديد و اگر زن بدي گيرتان آمد [مثل من] فيلسوف ميشويد!”
😀
همینه !
من که خوشبختم
خدا طرفی که رفته تو مونیتورو خوشبخت کنه!
میخاد بره موهاشو از ته بزنه!نه؟باورتون میشه؟
این یکی باز موهاش بهتره!
ولی شما از همه بهترین
من از وبلاگ آرش شماره 2 خیییییییییییییییییییییییییلی خوشم اومد
ولی نشد نظر بذارم
مهندس
اگه ازتون پرسیدن آرش اینجا بود
بگین نه!
هردوشون دارن منوچپ چپ نگا میکنن! اما مسئله اینجاس که خودشونم اینجان
که میدونن من اینجام 😀
😀
این یکی از اون دوتا!
به نظرتون دومی هم خودشو لو میده یانه!؟@
وبلاگش محشره … من كمتر آدمي به دقت نظر، حوصله، خونسردي و طنازي مثل او ديده ام. نگاه كن روايتش را از تماشاي نخستين فيلم سه يعدي زندگيش تا متوجه منظورم بشوي!
.
.
انگار همه ي آرش ها كارشون درسته! حالا مي خواد اسمشون “يك وبگرد” باشه، يا ” RS232 ” باشه و يا “پارسا” !! نه؟
ما مخلصیم !
به خاطر تقدير از اخلاصت …
.
سلام… درویش
دخترم 24روز بیشتر نیست که به دنیا اومده.چند روز پیش براش یک عروسک هدیه آوردند که آواز می خونه. شعرش که ظاهرا پر طرفداره بین بچه ها اینه:
آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
…….
ای خدا چیکار کنم آهو مو پیدا کنم
اما با خودم فکر کردم که با اجازه سراینده اینطوری بهتره:
آهویی دیدم خوشگله براش غذا گذاشتم
……
ای خدا چیکار کنم آهو رو من دوست دارم
دوست خوبم با این شعر و آوازهای بچه گانه !! چه کنیم؟من که عروسک آواز خونو ساکت کردم.
دکترررررررررررررررررررر؟
شما اسم شناسنامه منو از کجا میدونین؟؟؟؟
============
آرش!اون نفر دوم آبانیه عمرا مث من نمیاد خودشو لو بده 😀
آخ آخ این حشره های خوشگل پدرسوخته من عاشقشونم استاد
به دوست بابا:
اميدوارم كه حالا حالا ها از موهبت داشتن اين آهو كوچولوي معصوم لذت ببري رفيق و همسايه قديمي و با معرفت. امروز باهات تماس خواهم گرفت …
.
.
به پارسا:
يادت رفته؟ خودت تو وبلاگ اروند لو دادي!!
.
.
به وبگرد:
براي همين گذاشتمش ديگه …
درود.
عالی عالی عالی
ای خدا رد بالشو تو آسمون میبینین؟
مث رد تن دلبر روی تختش
به نظرم پاسخ من زياد هم عالي نبود! به خصوص اگر نگاهي به تاريخ معاصر انداخته و مثلاً روايت آيت الله سید محمد سلطان الواعظین شیرازی (متولد 1314 تهران!) را از تعريف مشروطه براي آن پيرزن، دوباره مرور كنيم!
ماجرايش را مي داني؟
کییییی ؟ من ؟
هی یادش بخیر
خوبه حالش؟
بگین مهندس
یاد میگیریم
.
اين آيت الله هوشمند و طناز كه روزگار زيادي از عمرشان را در پيشاور پاكستان زندگي كردهاند، در دفترچه خاطرات خويش نوشتهاند:
در ابتدای پيروزي مشروطهخواهان به خانهای رفتم؛ پير زن و دختر جوانی آنجا بودند .
پير زن پرسيد : حاج آقا منظور از مشروطه چيست؟
گفتم : قوانين جديد .
گفت : مثلاً چه ؟
به شوخی گفتم : مثلا دختران جوان را به پيرمردان دهند و زنان پير را به جوانان!
دخترش با تندي و نگراني پرسيد: آخه اين قانون چه فايدهاي دارد!؟
امّا پير زن بلافاصله به دخترش گفت : ای بی حيا ! حالا کار تو به جايی رسيده که بر قانون مشروطه ايراد ميگيری؟!
.
.
راستش گاه فكر ميكنم دليل آن كه ايرانيان به رغم آن كه در جنبشهاي اجتماعي و دموكراسيخواهي همواره در منطقه پيشتاز و پيشگام بودند، اما هرگز طعم شيرين آزادي را درك نكردند، همين عدم تناسب تحولات بزرگي چون مشروطه يا نهضت ملي شدن نفت با فرهنگ متوسط عامه بوده است!
.
درود …
ای وای مهندس
فضا با این عکسه خطری شد ! بذارین من موهامو از پشت بذارم تو پیرهنم بعد حرف بزنم 😉
چه حرفی! تفسیر شمام جالبه .
فرهنگ عامه چجوری بالا میره آخه ؟
خودت چي فكر مي كني؟
چه سوالای سختی از من میپرسین استاد
میشه از بچه ها شروع کرد از آموزش مدرسه ها
ولی برای فرهنگ آدم بزرگا باید کتابخونشون کرد
تبلیغ (منظورم تجاری نیس) روی اونا رو بیشتر کرد
دولتهای با فرهنگ هم مهمن در رشد آدمهای اون جامعه
هم آره و هم نه!
براي بالا رفتن – و در آرامش همان بالا ماندن – بايد مثل اين پرنده بود!
.
.
روز خوش …
خيلي خوش گذشت.
خدایا خیلی خوشگله این @
یعنی سبکبال؟
به ما بیشتر خوش گذشت 🙂
این پرنده خیلی زیباست و
چه نگاه ِ پر غرور ِ عاشق کشی دارد …
به افتخار و یاد کاکو محتبی
دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
موهاتو به من بنما تا شوم راضی
موهامو میخوای چه کنی بی حیا پسر
کمند تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
شیرازی جون جونم
دختر شیرازی
مرده لبهاتم تو سرو نازی
دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
ابروتو به من بنما تا بشم راضی
ابرومو میخوای چه کنی بی حیا پسر
کمون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
چشماتو به من بنما تا بشم راضی
چشمامو میخوای چه کنی بی حیا پسر
بادوم تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
لباتو به من بنما تا بشم راضی
لبامو میخوای چه کنی بی حیا پسر
قیطون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
شیرازی جون جونم دختر شیرازی
مرده لبهاتم تو سرو نازی
دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
چشماتو به ما بنما تا شوم راضی
چشمامو می خوای چه کنی بی حیا پسر
بادوم تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه
ولیکن نرخش گرونه
پر زده دلم برای تو
دختر شیرازی خراب تو
دوریت میده عذاب من
همیشه تو تو خواب من
دلم می خواد نگات کنم
از ته دل صدات کنم
می خوامت دیگه مجنون
نگو نه بدونت حیرونه
با یه ژیان و چار تا لاستیک
می یام خواستگاریت و راستی
خوشگل خانومی تو ای بابا
صورتت زیباست عین ما
دختر شیرازی و عشوه
واسه من نیا بابا زشته
عاشق شدن مگه عیبه
یکی میگه جمالتو عشقه
پس میام به اون شیراز
دل من میکنه پرواز
دارم میام به اون شهرتون
شهر سعدی حافظتون
شب می رم به اون شاه چراغ
میکنم من دعا که فراق
نبینم ز دوریت دختر
تا که عاشقم اینو گفتم
دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
چشماتو به ما بنما تا شوم راضی
چشمامو می خوای چه کنی بی حیا پسر
بادوم تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه
ولیکن نرخش گرونه
خانمی بذار بگم یه کم برات از خودم
-اهل فشن و مدم
می گن دختر شیراز مد شده
-وای وای عاشقش شدم
دزنه صورتشو نگاه
-وای وای قربون اون چشاش
آخه چشاش عسله
همونی که تو ضرب المثله
خانم یه سوال
نه که پولی ندارمو سر کوچه می فروشم بلال
یه خونه دارم از پول حلال
-بگو وای زنم میشی؟
-عروس ننم میشی؟
نه که کلاس بالایی
گرون کالایی
اهل پول و طلایی ولی
هر چی هستی خیلی بلایی
بر می گردونمت تهرون
می دمت دست مامان جون
دخت بندر نبود قسمتم این بود اینو بگیریم من موندم ای خدا ای خدا
پر زده دلم برای تو
دختر شیرازی خراب تو
دوریت میده عذاب من
همیشه تو تو خواب من
دلم می خواد نگات کنم
از ته دل صدات کنم
می خوامت دیگه مجنون
نگو نه بدونت حیرونه
بیا بشین پیشم
بشی عین اب رو اتیش
میشه بشی ماله من
حرفارو بزنیم
قرار مدار فردارو بذاریم
بازی با دلم نکن
وگرنه نه من نه تو
جلب نشو کلک پاشو
قوری و کتری رو بردارو
درارو ببندو برقارو خاموش کن
ناز نگات منو از هوش برد
تو تو دختر شیرازی پس گوش کن
دیگه چیزی نمونده که صبح بشه
حرفی نمونده که گفته شه
می خوام بزنم زل توی جفت چشت
دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
چشماتو به ما بنما تا شوم راضی
چشمامو می خوای چه کنی بی حیا پسر
بادوم تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه
ولیکن نرخش گرونه
حیف که کاکو مجرد نیست وگرنه نظم بروکسل رو بهم می ریخت
ماشالله به ابروهای سلطان الواعظین
.مرد واقعی کامل دوره قاجار !!!!
شد خزان گلشن آشنايى
باز هم آتش به جان زد جدايى
عمر من اى گل، طى شد بهر تو
وز تو نديدم جز بدعهدى و بى وفايى
با تو وفا كردم تا به تنم جان بود
عشق و وفا دارى با تو چه دآرد سود
آفت خرمن مهر و وفايى
نو گل گلشن جور و جفايى
از دل سنگت آه…..
دلم از غم خونين است
روش بختم اين است……
از جام غم مستم
دشمن مى پرستم
تا هستم
تو و مست از مى به چمن
چون گل، خندان از مستى بر گريه من
با دگران در گلشن نوشى مى
من ز فراغت ناله كنم تا كى؟
تو و نى چون ناله كشيدن ها
من و چون گل جامه دريدن ها
ز رقيبان خوارى ديدن ها
دلم از غم خون كردى
چه بگويم چون كردى
دردم افزون كردى
برو اى از مهر و وفا عارى
برو اى عارى ز وفادارى
بشكستى چون زلفت عهد مرا
دريغ و درد از عمرم
كه در وفايت شد طى
ستم به ياران تا چند
جفا به عاشق تا كى
نمى كنى اى گل يك دم يادم
كه همچو اشك از چشمت افتادم
تا كى بى تو بود
از غم خون دل من
آه از دل تو
گر چه ز محنت خوارم كردى
با غم و حسرت يارم كردى
عشق تو دارم باز
بكن اى گل با من هر چه توانى ناز
هر چه توانى ناز
كز عشقت مى سوزم
ماشين مشدى ممدلى/ ارزون و بى معطلى
اين اتولى كه من ميگم/فورد قديم لاريه
رفتن توى اين اتول/ باعث شرمساريه
نه قابل كورس شهريه/نه قابل سواريه
بار كشيده بس كه از/ قزوين و رشت و انزلى!
ماشين مشدى ممدلى/ ارزون و بى معطلى
در انتقاد به وضع نامناسب كاسب كاران و گرانى مرغ و خروس (۱۳۱۶):
از قند و شكر ساخته ام جوجه خروس
ديگر مخوراز گرانى مرغ افسوس
بابا جان يكى يه پول خروس
ماما جان يكى يه پول خروس
آقايان يكى يه پول خروس
در انتقاد از بى كارى روستاييان و هجوم شان به شهر (۱۳۱۹)
تا ز ولايت آمدم هميشه كار مى كنم/هزار جوره كاسبى در اين ديار مى كنم
تاعدسى فروختم لبو رو بار مى كنم/كه كس نگه اين تنه لش مفخور شهر تهرونه
از كسب و كار رو گردونه/آى گل پونه نعنا پونه تازه پونه ريزه پونه
اینهم به افتخار هومان خان
هرچقدرناز کني
ناز کني
باز تو دلدار من
هرچقدر اشوه کني
اشوه کني
باز تو غمخوار مني
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
اي دريغا دريغا که ندانسته گرفتار شدم
اي دريغا دريغا که ندانسته گرفتار شدم
از بر اين جونخوشي نزد تو من خوار شدم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
اي دريغا دريغا که ندانسته گرفتار شدم
اي دريغا دريغا که ندانسته گرفتار شدم
از بر اين جونخوشي نزد تو من خوار شدم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
هرچقدرناز کني
ناز کني
باز تو دلدار من
هرچقدر اشوه کني
اشوه کني
باز تو غمخوار مني
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
هرچقدرناز کني
ناز کني
باز تو دلدار من
هرچقدر اشوه کني
اشوه کني
باز تو غمخوار مني
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
هرچقدرناز کني
ناز کني
باز تو دلدار من
هرچقدر اشوه کني
اشوه کني
باز تو غمخوار مني
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
هرچقدرناز کني
ناز کني
باز تو دلدار من
هرچقدر اشوه کني
اشوه کني
باز تو غمخوار مني
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
با با کرم بابا کرم
دوست دارم دوست دارم
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
این اتولی که من میگم، فورد قدیم لاریه
رفتن توی این اتول، باعث شرمساریه
نه بابِ کورس شهریه، نه قابل سواریه
بار کشیده بس که از، قزوین و رشت و انزلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
ماشین مشدی ممدلی، صندلیاش فنر داره
بلیتفروشی مشدی و، شوفر بی هنر داره
بهر مسافرینِ خود، زحمت و دردسر داره
رفتن با اتول بود، باعث کوری و شلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
مسافر از بوی اتول، تا میشینه کسل میشه
از متلک شنیدن و، بورشدن خجل میشه
بس که فشار به او میاد، دچار دردِ دل میشه
پاره شود لباس اگر، گیر کند به صندلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
کاین اتولی که از قفس، تنگتر و کوچیکتره
جای چهل مسافر، گنده و چاق و لاغره
شوفره بس که ناشیه، اتول همیشه پنچره
راه نرفته درمیره، لاستیکِ چرخِ اوّلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
این اتولِ شکسته از، سیستم قدیمیه
تایر اون قراضه و، پیستون اون لحیمیه
شوفره دائماً پیِ، لودهگری و لیمیه
سربالایی نمیکشه، مگر با خیلی معطلی
بس که ماشالا محکمه، راه نرفته پنچره
از حلبی شکستهها، ساخته مبل و صندلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
روز گذشته پی انجام کار / در اتل رادیو گشتم سوار
این اتل بی هنر پیچ پیچ / پیچ نمیخورد سر پیچ هیچ
بود چنان ماشین مش ممدلی / نه فنری داشت نه سر هندلی
گر که ورا شکل فریبنده بود / بیخبر از ترمز و از دنده بود
دراثر لق شدن دندههاش / موقع خود دنده نمیرفت جاش
جان تو میرفت بههر یک وجب / جند وجب نیز بسوی عقب
تق و تق و لق و لق آن صندلی / بود چنان نغمهٔ عبدالعلی
راستی این بوق صدایش قویست؟ / یا که نوازنده آن خادیست
بود در آن نعشکش بینظیر / بیست نفر ساززن و ضربگیر
میرود این شادرام بیگناه / از سر شب تا به سحرگاه راه
شادارم از بسکه اتل بردهاست
هیکل او زارتر از مرده است