آیا بین شکارچی و شکارکُش تفاوتی هست؟!

     روزگاری نامش پادشاه صخره ها بود … امروز اما انگار به “قلندر” بیشتر می‌ماند تا سلطان یا پادشاه؛ قلندری که هر روز دارد از شمارش بیشتر و بیشتر هم کاسته می‌شود … همان گونه که از شمار قلندرها و لوتی‌های زمان در دنیای آدم‌ بزرگ‌ها هم دارد کاسته می‌شود! نمی‌شود؟

پادشاه صخره ها

    بخشی از این زوال غم‌انگیز، ریشه در گسترش برهنگی سرزمین و تخریب زیستگاه این قلندران کوهستان دارد. اما بخش دیگری، ناشی از اصابت مستقیم گلوله‌های سربی از اسلحه‌ی ایرانیانی است که می‌گویند: ما “شکارکش” نیستیم! فقط “شکارچی” هستیم!!

    و من در حیرتم که از منظر چشمان فرزند چشم به راه این قلندر، چه فرق می‌کند که والدینش را گلوله‌ی یک شکارچی کشته باشد یا شکارکش؟!

    از همین روست که همواره گفته‌ام: خطر بیابان‌زایی انسانی را نباید کمتر از بیابان‌زایی طبیعی دانست! همانگونه که خشکسالی مدیریتی بیش از خشکسالی اقلیمی، ریشه‌گاه را تهدید می‌کند.

انگار دارند این گوسفندان وحشی به دوربین می خندند!

بیشتر بخوانید:

موج جدید صدور مجوز شکار، نشانه چیست؟

بس کنیم این رویه ی خونریزانه را …

101 فکر می‌کنند “آیا بین شکارچی و شکارکُش تفاوتی هست؟!

  1. سیمین

    آقای درویش عزیز!
    بهمن علاء الدین (ملقب به مسعود بختیاری) ترانه ای دارد به نام “کوگ تاراز” به معنی “کبک تاراز” . تاراز نام همان کوهی است که فروردین گذشته باتفاق دیدیم تقریبا در مرز بین خوزستان و چهارمحال و بختیاری!
    بزرگترای ما می گویند که سال های گذشته (و نه چندان دور) تاراز پر بود از کبک! اینقدر که در ترانه هایی مثل ترانه بهمن علاءالدین مرحوم هم به کبک تاراز اشاره شده: “کوگ تاراز بگوین چینو نناله” یعنی “به کبک تاراز بگوئید اینچنین آواز غمگین نخونه”!
    ولی الان خبری از کبک تاراز نیست! من اطمینان دارم که شکارچیان کبک در تاراز، اگر نگران کاهش جمعیت این موجود زیبا بودند الان هنوز هم نغمه کبک در این کوه شکوهمند طنبن انداز بود و در موردش ترانه های بیشتری سروده می شد! ترانه بهمن علاءالدین را پدران ما می توانند درک کنند و نسل ما و آینده دیگر کبکی نمی بینند که بتوانند این شعر را درک کنند! موضوع محیط زیست چقدر با فرهنگ، هنر و هویت ما ارتباط نزدیک دارد!

  2. محمد درویش نویسنده

    درود بر شما که به رغم تحصیل در دانشگاه شریف و در رشته‌ای کاملاً فنی و ظاهراً غیر مرتبط با محیط زیست و نیز مسئولیت خطیری که در یک واحد مهم پتروشیمی کشور برعهده دارید، اینگونه روان و قابل درک از فاجعه‌ای به نام کاهش محسوس شمار زیستمندان طبیعت ابراز نگرانی می‌کنید. بنده امیدوار به همین هم افزایی ها هستم تا روزی را بتوانیم جشن بگیریم که مردم سرزمین مان، دیگر هرگز به بهانه ی ورزش یا تفریح، سلاح به دست نگرفته و هیچ زیستمندی را مورد اصابت گلوله ها و ساچمه های سربی یا قلابهای فلزی شان قرار ندهند.
    پایدار باشید و بمانید …

  3. نادر جباري

    صبح به خير جناب استاد.مي خواستم خواهش كنم،لطف فرماييد و تمام آن قسمت هايي از كامنت هاي بنده را كه از ادبيات مناسبي استفاده نشده،و در آنها به دوستان محيط زيست توهين شده است،حذف كنيد تا بيشتر از اين شرمنده دوستان نباشيم.سپاس و درود.

  4. محمد درویش نویسنده

    زنده باشید جناب نادر جباری عزیز. ممنون از ایمیل، ارسال پیامک و همین کامنت مهربانانه تان. می گویند: دوستی هایی که با زبری شروع می شود، از قضا پایدارتر بوده و به نرمی آرامش دهنده ای می رسد. خوشحالم که حاصل این رؤیارویی ها سبب آشنایی با یک هموطن عزیز و طبیعت دوست جدید برایم و برایمان شده است. موفق باشید و اوامرتان را اطاعت خواهم کرد و آن کامنت ها را پاک می کنم.
    درود …

  5. امیر

    سلام دوستان
    مطلبی را دیدم منسوب به آبراهام لینکلن که خطاب به آموزگار بچه اش نوشته است، بخشهای از آن را که برایم جالب بود نوشتم برایتان، امید که مفید باشد:
    “اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گل های درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.
    به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند.
    ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.
    به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست.
    به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد”.

  6. محمد درویش نویسنده

    سپاسگزارم امیر عزیز …
    به نظرم بهترین فراز این سخنان، آنجاست که می گوید:
    به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد.

  7. نادر جباري

    سلام استاد.عرض ارادت خدمت محيط زيستيهاي عزيز.استاد ،گويا اخيرا در منطقه اطراف تايباد ،يك چوپان بي وجدان بعد از اينكه يك قلاده پلنگ به گله گوسفندانش حمله ميكند،و بعد بالاي دكل فشار قوي پناه ميبرد،با شليك چوپان در روي دكل به شكل آويزان مانده و مي ميرد.عكسي از اين جنايت وحشيانه در اخبار امروز ديدم.لطفا پس از بررسي خبر ،اگر صحت داشته باشد،در وبلاگتان منتشر كنيد كه عكس العمل هاي لازم به اين جنايت وحشيانه داده شود.سپاس و درود.

  8. محمد درویش نویسنده

    درود بر جناب نادر جباری عزیز …
    ماجرا برمی گردد به آبان 1389 در تربت جام که پیشتر آن را در چند یادداشت انعکاس و تحلیل کرده ام و اینک با قاتل این حیوان پس از دو سال، مصاحبه ای صورت گرفته توسط همان آقای احمدی فر که خبرنگار روزنامه قدس است و عکسها را منتشر کرده است. ممنون که سزاوارانه واکنش نشان می دهید نسبت به تمامیت سرمایه ژنتیکی کشور.
    http://mohammaddarvish.com/desert/archives/6610
    .
    .http://mohammaddarvish.com/desert/wp-content/uploads/Picture-0922.jpg

  9. نادر جباري

    سلام استاد.بله مشابه همين عكس بود.پس بنده خيلي از ماجرا عقب مانده ام.تعجب ميكنم چرا اين خبر را الان در سايت منتشر كرده اند؟و ما را گمراه.در هر حال از اطلاع رسانيتان سپاسگزارم.درود و بدرود.

  10. محمد درویش نویسنده

    خواهش می کنم. موفق باشید. دلیلش البته برمی گردد به این که اخیراً قاتل این حیوان شناسایی شده و ایشان حاضر به مصاحبه شده اند.
    درود …

  11. نادر جباري

    عرض سلام و احترام خدمت همكاران عزيز شكارچي و دوستان محيط زيست.خدمت شكارچيان عزيز عرض شود،حتما مستحضريد كه تاريخ پروانه هاي شكار در حال اتمام است،ونيز با اينكه اصولا در سالهاي قبل تاريخ شكار كبك تا 15 بهمن تعيين مي شد،ولي الان دو سالي است كه تا آخر مدت پروانه شكار،اجازه شكار كبك داده مي شود.ولي با توجه به گرمي هوا،احتمالا پرندگان امسال زودتر جفت ميشوند.در جاهايي كه باقرقره ها و فاخته ها كوچ كرده بودند،الان آرام آرام در حال برگشتن هستند،كبوتر ها هم كه معمولا با كمي گرم شدن هوا جفت ميشوند.پس بنابر اين فكر ميكنم شايسته است كه از همين حالا اسلحه هايمان را غلاف كنيم و لا اقل تا 7 ماه آينده با محيط زيست مهرباني كنيم.دوستان لطفا خودمان را توجيه نكنيم كه مثلا باقرقره و فاخته دير جفت ميشود و يا پرندگان آبزي پس از بازگشت به محل اصلي شان جفت گيري خواهند كرد.انصاف حكم ميكند كه با پرندگان مهاجر از سفر برگشته و خسته ، مهربان تر باشيم.لطفا مرا به خيانت و همدستي با محيط زيستي ها متهم نكنيد.بنده همه جمعه هاي 5 ماه اخير را به شكار پرنده رفته ام.خودتان در كوه ملاحظه ميكنيد كه در 5-4 سال اخير جمعيت پرندگان بسيار كاهش يافته است.حالا اگر به خاطر محيط زيست هم نباشد،لا اقل به خاطر خودتان،كه فصل بعد هم پرنده اي باقي مانده باشد،كمي رعايت كنيد.دوستان عزيز شكارچي،لطفا و لطفا تخم پرندگان را در بهار ،دست نزنيم.و اگر براي گردش به كوه ميرويم حتا براي مثلا حفظ جان خودمان هم تفنگ را با خودمان نبريم ،چون ممكن است با ديدن پرنده اي تحريك شده و شليك كنيم.و نهايتا از تله گذاري و زنده گرفتن پرندگان اكيدا خودداري كنيم.سپاس و درود به مرام شكارچيان با مروت.
    .
    .http://mohammaddarvish.com/i/wp-content/uploads/22-300x196.jpg

  12. محمد درویش نویسنده

    سپاس از جناب نادر جباری عزیز و ممنون بابت ارسال سه عکس زیبا از زیستمندان طبیعت سرزمینی که دوستش داریم و باید حفظش کنیم.

  13. دانش

    به نظر من هیچ فرقی بین شکار کُش و شکارچی وجود ندارد و هر دو قاتل هستند, به نظر من از منظر قضایی و حقوقی باید عین یک قاتل انسان با آنان برخورد کرد. شاید باور نکنید ولی من هنوز هم وقتی یادم به آن دو آهوی آبستن ی می افتد که همین قاتلین شکارکُش آنها را کشته و عکس نوزادان به دنیا نیامده شان را در سایتهای اینترنتی منتشر کرده اند, بغض گلویم را میگیرد و صورتم خیس میشود.

    آهای شکارچیها, شکارکُش ها و یا بهتر بگویم قاتلین, اگر به قصد لذت بردن از هدف گیری, این کار را میکنید, میتوانید همین کار را همراه با دوستانتان در اماکنی که بی خطر هست انجام دهید و با قرار دادن نشانه ای, هدف گیری کنید و مطمئن باشید که همان لذت از شکارکُشی را خواهید برد. اگر برای لذت بردن از کوهنوردی اش این کار را میکنید. میتوانید بدون کشتن جانداری, با دوستانتان به کوهنوردی بروید تا ببینید وقتی که به بالای قله ای میرسید چه لذتی میبرید. در غیر اینصورت یک قاتل بیرحم هستید که نمیشود حتی شما را انسان نام نهاد.

  14. نادر جباري

    “خداوندا،هرگز كسي را به آنچه قسمتش نيست و لياقتش را ندارد،عادت نده” آقا يا خانم دانش، خدا براساس لياقت و ظرفيت افراد به آنها مقام و منزلت ميدهد.شما هر وقت بر مسند قضاوت و صدور حكم نشستيد،تمام شكارچيان را اعدام كنيد.جاري كردن احساسات و تخيلات ، بدون در نظر گرفتن منطق ،دور از انصاف است.بله ،من شكارچي هم معتقدم كسي را كه آهوي آبستن را شكار ميكند ، يا ماده خرسي را به همراه توله هايش لت و پار ميكند و به اين عمل پليد خود،افتخار هم ميكند، و يا قاتلين يوز پلنگ ها را كه گنجينه مملكت هستند ،بايد اعضاي بدن اين گونه شكارچيان پليد را تكه تكه از هم جدا كرد. ولي تر و خشك را نبايد با هم سوزاند. ضمنا سطر آخر اظهارنظرتان را به احترام جناب مهندس درويش ناديده ميگيرم و پاسخي به آن نميدهم.

  15. دانش

    آقای جباری, مگر به گفته ی خودتان, شما شکارچی نیستید؟ مگر یک جاندار را بیجان نمیکنید ؟ مگر کشتن یک جاندار, قتل نامیده نمیشود؟ پس چرا خود را میفریبید و با پنهان شدن پشت صفت ” تر” میخواهید با “خشکان” نسوزید. شمایی که معتقد به خداوند هستید, حتما” هم معتقد به این هستید که خداوند تمام جانداران را آفریده است, و حتما” هم معتقد به این هستید که خداوند هیچ آفریده ای را بدون منظور و بی دلیل نیافریده است, و حتما” هم معتقد به این هستید که قرآن کلام خداوند است, در کحای آن, خداوند فرموده اند که “میتوانید آفریدگان مرا که جاندار و بی گناه هستند, به قتل برسانید”. آیا شما که شکارچی هستید, برای بازی با حیوانات به کوه میروید که تفنگ را با خود میبرید؟ آفریده, آفریده است, جاندار هم جاندار است, فرقی هم بین یک آهو و کبک نیست, چون هر دو را خداوند بنا به دلایلی مثل به هم نخوردن اکوسیستم آفریده و به آنها جان داده است. شما به چه حقی به خود این اجازه را میدهید که جان آفرینندگان خداوند را بگیرید و این جانداران بیگناه را به قتل برسانید.

    آقای جباری, شما در کجای کامنت من دیده اید که گفته باشم من شکارچی ها را اعدام میکنم, در کجای کامنت من خوانده اید که من از خداوند خواسته باشم به من مقام و منزلت بدهد. شما از کجا میدانید که من مقام و منزلت ندارم؟ شما که در کامنت تان نوشته اید بعضی از شکارچیان, پلید و مستحق این هستند که بدن آنها تکه تکه شود. چرا خود را از آنها نمیدانید؟ آیا شما از راه دور میتوانید ببینید که آن شکارها آبستن هستند یا نه که به آبستن ها شلیک نکنید؟ وقتی قصد شکار یک پرنده را دارید, چگونه مطمئن میشوید که آن پرنده در آشیانه اش, جوجه ای ندارد تا به آن پرنده شلیک کنید؟ آیا اگر شلیک کردید و آن پرنده را به فتل رساندید, از کجا مطمئن خواهید شد که جوجه ها بدون غذا نخواهند مُرد؟ آیا شما آن جوجه ها را نا خواسته نکشته اید؟ آیا اینها قتل نیستند که خود را از بقیه ی شکارچی ها جدا میدانید و مستحق تکه تکه کردن نمیدانید؟

    آقای جباری, اگر کامنت من را خوب خوانده باشید, میبینید که نوشته ام “به نظر من”, یعنی آن کامنت فقط یک اظهارنظر بوده و من نظرم را نوشته ام, شما به چه حقی میخواهید با تهمت زدن و افترا از ابراز نظر من جلوگیری کنید. شما چطور به خود این اجازه را میدهید که نگذارید من نظرم را بنویسم؟ مگر شما چه کاره اید که نمیخواهید نظر من نوشته شود؟ اگر با نظر من مخالف هستید, میتوانید بدون تهمت زدن به من, نظر خودتان را بیان کنید و مطمئن باشید که آقای مهندس درویش نیز از اظهار نظر شما جلوگیری نخواهند کرد.

  16. نادر جباري

    با احترام به جناب درويش،نميخواستم اين بازي را ادامه دهم،ولي با توجه به اظهارات كاملا غير كارشناسي جناب دانش ،مجبور به پاسخگويي هستم.فرموديد من كجاي كامنت نوشته ام شكارچي ها را اعدام ميكنم؟به همان سطر اول كامنتتان مراجعه كنيد.فرموديد: “از منظر حقوقي و قضايي بايد عين قاتل انسان با آنها برخورد كرد”خوب قاتل انسان را چه كار ميكنند؟لابد از نظر شما ترفيع درجه ميدهند.سطر آخر كامنت خود را ملاحظه فرماييد، نوشته ايد: “نمي شود حتي شما را انسان نام نهاد”خوب چه كسي توهين كرده و افترا گفته؟لطفا نوشته هاي خود را يك بار ديگر با دقت بخوانيد.پر از تناقض و آشفتگي را در آنها خواهيد يافت.لطفا اطلاعات خود را تكميل كنيد.از اول مهر ماه تا آخر اسفند،هيچ پرنده اي نه تخم ميگذارد نه بچه دارد كه با شكار كردن بچه هايش تنها بماند. كسي هم كه كل و قوچ (خانواده آهو ها)شكار ميكند ،جنس نر و ماده ،كاملا از هم مشخص است.گمان ميكنم لااقل اين را ميدانيد كه جنس نر به هيچ وجه آبستن نميشود.نميخواهم تكرار مكررات شود.ولي مشكل ،همين افراط و تفريط است كه متاسفانه اكثر ما اين خصيصه را داريم.دور از حضور مخاطبان اين وبلاگ،اكثر مدعيان محيط زيست،خواسته يا ناخواسته با كارهايي كه انجام ميدهند،بسيار بيشتر از شكار شدن چند قطعه كبك ،به محيط زيست ضربه ميزنند.ضمنا مقوله شكار يك بحث كاملا كارشناسي است كه با توجه به اينكه جنابعالي حتي از زمان تخمگذلري پرندگان و تشخيص كل و قوچ را از بز و ميش،هيچ اطلاعي نداريد،لذا وارد شدن به اين بحث را بي فايده ميدانم.درود

  17. دانش

    جناب آقای جباری, هیچکسی شما را مجبور به پاسخگویی نکرده است. این شما هستید که ادعا میکنید شکارچی هستید و افتخار هم میکنید که شکارچی خوب هستید و بقیه ی شکارچی ها بد هستند. شما یا باید از شکارچی بودن تان اظهار ندامت کنید یا بروید آسمان و بیایید زمین, یک قاتل هستید. قاتل پرنده های بیگناه, قانل آهوهای بیگناه. قاتل کل و قوچ های بیگناه, اصلا” آبستن و غیر آبستن ندارد, زمستان و تابستان ندارد. یا بایستی تفنگ را ببوسید و کنار بگذارید و یا وقتی با تفنگ میروید بیرون, نه تنها من بلکه میلیونها مثل من که از شکار و ریختن خون یک بیگناه متنفرند, میدانند که دقیقا” به قصد کُشت میروید بیرون. شاید چندین بار هم با تفنگ بروید بیرون و خوشبختانه هیچ شکاری هم گیرتان نیاید ولی از اصل ماجرا چیزی کم نمیکند.

    آقای جباری, بطوریکه نوشته اید با عبارات “کاملا” غیر کارشناسی” یا “جنس نر و ماده کاملا” از هم مشخص است” یا “مقوله شکار یک بحث کاملا” کارشناسی است” یا “تشخیص کل و قوچ را از بز و میش هیچ اطلاعی ندارید” به هیچ عنوان نمیتوانید از زیر بار اتهام قتل یعنی کشتن پرندگان و حیوانات بیگناه, رهایی یابید. من اگر هیچکدام از اینها را ندانم و یا اینکه ندانم “از اول مهر ماه تا آخر اسفند هیچ پرنده ای نه تخم میگذارد و نه بچه دارد”, به این ندانستم افتخار میکنم, زیرا وقتی قصد کشتنشان را ندارم, دیگر برایم مهم نیست آن پرندگان در چه ماههایی تخم میگذارند, این چه کارشناسی است که شما دارید و من ندارم؟ اینکه ذوق میکنید هر چه زودتر فروردین شود و برای کشتن پرندگان به کوه و صحرا بزنید, یک کار کارشناسی است؟ یا اینکه ذوق میکنید و باعث افتخارتان هم هست که مثلا” فرق بین میش نر و ماده را میدانید و من نمیدانم. این کار را واقعا” یک کار کارشناسی میدانید؟ همین افکار باعث شده که خود را برتر از دیگران و یک کارشناس شکار بدانید. با حساب شما تمام روستاییان بیسواد ما, مدرک کارشناسی یا کارشناسی ارشد دارند. زیرا تمام آنها, چیزهایی را که شما گفتید و به آنها افتخار هم میکنید, همه را بلد هستند و کاملا” میدانند و هیچ افتخاری هم به آن نمیکنند.

    آقای جباری, همانطور که از آقای مهندس درویش خواستید تا مطالب تان که از ادبیات مناسبی برخوردار نبودند را پاک نمایند و به نظرم کار فوق العاده عالی و شجاعانه ای بود که من واقعا” لذت بردم, بنابراین فکر میکنم از من خیلی جوان تر هستید (من شصت و دو سال دارم) و فرصت اصلاح افکارتان هست و راجع به مقوله کارشناسی شکار و کشتن حیوانات و پرندگان با خود بیاندیشید. وقتی کشتن معنی قتل میدهد, یعنی دانسته و یا نا دانسته با کشتن هر حیوان یا پرنده ای مرتکب قتل شده اید. بنابراین با کمال شهامت بنویسید من شکار را کنار کذاشته ام و مطمئن باشید که محبوب تمام یاران محیط زیستی خواهید شد و آنوقت خواهید دید که چه لذتی دارد, و من با شناختی که از آقای مهندس درویش عزیز دارم, مطمئن هستم یک پست اختصاصی را برای شما بر روی سایتشان قرار خواهند داد. موفق باشید.

  18. نادر جباري

    جناب آقاي دانش،بنده نميخواهم اين وبلاگ را دوباره به ميدان نبرد ميان شكارچي و محيط زيستي ها تبديل كنم.منتها با سن 62 سالي كه فرموديد،گمان نميكنم ادبيات شايسته اي در برخورد با مخاطبتان داشته باشيد.با اين حال به احترام جناب درويش ،بنده مجددا امر و نهي كردنتان را ناديده ميگيرم و مشابه خودتان به شما جواب نميدهم.شما حتي نوشته هاي مرا هم كامل نخوانده ايد.من كجا نوشته ام كه ذوق ميكنم تا هرچه زودتر فروردين شود و به شكار بروم.؟خوب كسي مرا مجبور به پاسخگويي نكرده،شما را چطور؟من طبق اوامر حضرتعالي، نه از شكارچي بودنم اظهار ندامت ميكنم نه آسمان و زمين ميروم،قبلا هم عرض كردم،شما هر وقت بر مسند صدور حكم نشستيد،بنده را قاتل بدانيد و اعدامم كنيد.چرا فرافكني ميكنيد؟بحث ما چه ربطي به كارشناسي ارشد روستائيان دارد؟با سن و سالي كه داريد گمان ميكنم بايد بدانيد كه وقتي در بحثي وارد مي شويد بايد اطلاعات كافي (چه از منظر مخالف و چه موافق) در مورد آن مبحث داشته باشيد.وگرنه بهتر است براي حفظ جايگاهتان ،در آن بحث وارد نشويد و به همان ندانستنتان افتخار كنيد.ما ميش نر نداريم آقاي دانش.خودتان را مضحكه نكنيد.ضمنا نيازي نميبينم شما واسطه شويد تا جناب مهندس درويش براي بنده پست اختصاصي باز كند.وقتي همه نوشته هاي من به عنوان يك شكارچي،در وبلاگ محيط زيستي ها منتشر ميشود،حتما مدير وبلاگ دلايل لازم را براي انتشار آنها دارد.بنده تنها شكارچي هستم كه اجازه انتشار همه نظراتم در اين وبلاگ ،به من داده شده است و اين حتما دلايلي دارد.از جناب درويش خواهش ميكنم در اين دعوا وارد شده و ختم اين مساله را اعلام كند تا خداي نكرده، دوباره اين وبلاك ارزشمند،آلوده به الفاظ ميدان جنگ نشود. سپاس و درود

  19. محمد درویش نویسنده

    درود بر نادر جباری و دانش عالی پور عزیز …
    به نظرم هر دوی شما بزرگواران اگر مجال این را می یافتید که از نزدیک یکدیگر را دیده و دمی با هم گپ بزنید، بی شک به دوستانی صمیمی بدل می شدید که به کمک یکدیگر می توانند برای پاسداری از طبیعتی که دوستش دارند، مؤثر واقع شوند. از قضا دانش و همسر عزیزش خود از اهالی دیار بختیاری هستند که سرگذشتی شگفت انگیز داشته‌اند.
    برای جناب نادر جباری عزیز می‌خواهم از نامه‌ای سخن بگویم که دانش عالی پور بیش از یکسال پیش و قبل از مرگ باورنکردنی استاد کامبیز بهرام‌سلطانی برایش نوشت. هرچند می‌دانم که دانش عزیز شاید از انتشار این نامه راضی نباشد، اما فکر کنم لازم است تا بدانیم در اطراف ما چه انسان‌های نازنین و مقاومی زنگی می‌کنند که با همه وجودشان به انسانیت عشق می‌ورزند.
    لطفاً متن این نامه را که خطابش به استاد بهرام سلطانی در آخرین روزهای زندگیش است، با دقت بخوانید:

    استاد ارجمندم جناب آقای کامبیز بهرام سلطانی

    با سلام و عرض ارادت خالصانه, من به دلیل اشکالی که برای لپ تاپم پیش آمده بود, حدود دو هفته ارتباط کامپیوتری‌ام با دنیای خارج قطع بود و تازه همین امروز آنرا تعمیر کرده‌ام و توانستم از طریق ایمیل آقای درویش از بیماری شما آگاه شوم.

    من شصت و یکسال سن دارم و در کانادا زندگی میکنم. با توجه به اینکه من خودم سرطان خون را بمدت چهار سال و نیم تجربه کرده و با آن مبارزه کرده ام, تصمیم گرفتم طی نامه ای که زحمت انتقال آنرا بر دوش دوست عزیزم آقای درویش عزیز گذاشته ام, نکاتی را در رابطه با بیماری سرطان, و راههای مبارزه با آن, به عرض جنابعالی برسانم. پیشاپیش از طولانی شدن این نامه, عذر میخواهم و امیدوارم مرا به بزرگی خودتان ببخشید.

    استاد عزیز, در ابتدا میخواستم بی پرده بگویم که من از دوران دبستان, نسبت به آن خدایی که بیشتر مردم معتقدند ما را آفریده است, شک کردم و والدین خودم را بعنوان کسانی که به یقین میدانستم مرا آفریده اند, پرستیده ام و تا آخر عمر پر برکت شان, خودم, همسرم, و سه فرزندم از خدمت به آنها دریغ نکردیم. من مطمئن هستم در زندگی پر فراز و نشیبم, آنان همواره پشت و پناه من بودند و در سخت ترین دوران زندگی ام, من و خانواده ام را بصورت معجزه آسا از گزند حوادث مصون نگاه داشتند. شاید باورتان نشود, در یکی از همین حوادث, در سال شصت و پنج و در اوج جنگ, هنگامی که برای اجرای یک پروژه بلند مدت ساختمانی, همراه با خانواده به خوزستان کوچ کرده بودیم, منزل مسکونی ام در آنجا و دفتر کارم که در جوار آن بود, توسط جنگنده های عراقی بمباران, و بطور صد در صد تخریب شد که پس از چندی, آنرا با بولدوزر صاف کردند.

    در این حادثه, علاوه بر خانواده پنج نفری من, یکی از بستگان هم که در آنروز به دیدار ما آمده بود از این حادثه جان سالم به در بردیم و انگار یک دستی همه ی ما را در قسمتی از منزل قرار داده بود که سقف آن قسمت فرو نریخت و هیچ ترکشی هم به ما اصابت نکرد. این حادثه را همگان بدون برو برگرد, معجزه ی الهی میدانستند, ولی بجز خودم و خانواده ام, هیچکس نمیدانست که والدینم محافظ من هستند و بارها از این معجزه هایشان بهره مند شده ام. واقعا” برای هیچکس باور کردنی نبود که شش نفر بتوانند بصورت سالم از خرابه های وحشتناک بمباران بیرون آمده باشند. بنابراین وقتی از خدا صحبت میکنم, منظورم خدای خودم یعنی والدینم هست که علاوه بر حمایت بیدریغ معنوی از خود و خانواده ام, هر خواسته ای هم که داشته باشم, بدون هیچ منتی, اجابت میکنند. من با اینکه شما را ندیده ام, ولی با نوشته هایی که در سایت مهار بیابان زایی آقای درویش می نگاشتید و زحمات ارزنده ای که برای حفاظت از محیط زیست زادبوم عزیزمان متحمل میشدید, با شما آشنا شدم و بعلت آموزه های بسیاری که از شما فرا گرفتم. خود را دانشجوی شما میدانم و به استادی شما افتخار میکنم. امروز بعد از اطلاع از بیماری شما, فوق العاده منقلب شدم و بلافاصله از خدای خودم خواستم که هر چه زودتر شما را شفا داده و بهبودی شما را باز گرداند.

    استاد جان, من مدتی پس از بمباران, تغییراتی را در تمام سیستم های عصبی ام احساس کردم که هر روز در حال پیشرفت بودند. پس از مراجعه به پزشک, معلوم شد که موج انفجار ناشی از بمباران, باعث این جریان شده و به طوری که میگفتند, هزاران نفر در طول جنگ به آن مبتلا شده اند که به گفته ی خود دکتر ها, تا آخر عمر, اثرات مخرب آن, بیمار را عذاب خواهد داد. تطابق چشمانم پس از مدتی, به هم میخورد و تصاویر را دو تایی میدیدم. لرزش دستانم هر روز بیشتر میشد. گاهگاهی لکنت زبان میگرفتم و نمیتوانستم جمله ها را ادا کنم. گاهگاهی صدای سوت ممتد و بسیار ریز و فوق العاده شدیدی را در گوشهایم حس میکردم و از همه بدتر بعضی وقتها تعادلم به هم میخورد و نمیتوانستم بطور مستقیم راه بروم و مانند آدمهای مست, تلو تلو میخوردم. آنقدر این جریان آخری بد تر شد که دیگر بدون کمک دیگران, نمیتوانستم راه بروم و همیشه بایستی دو نفر دستانم را میگرفتند تا راه بروم.

    دوستان و فامیل به محض دیدن من, گریه را سر میدادند و هیچکس فکر نمیکرد من بتوانم یک بار دیگر سلامتی ام را بدست بیاورم. با تلاش و روحیه ی بالایی که از خدا به من میرسید, با خنده, جواب گریه های فک و فامیل را میدادم, بطوریکه انگار هیج اتفاقی برای من نیفتاده است. بعضی وقتها با خودم فکر میکردم خدایی که ما را از آن بمباران وحشتناک نجات داد, چرا به فکر من نیست؟ و برایم کاری نمیکند؟ ولی اشتباه میکردم. پدرم در خفا, ولی مادرم, علنی گریه میکردند و من حس میکردم که آنها دارند تلاششان را میکنند تا مرا از این وضعیت نجات دهند. یواش یواش و بتدریج همه ی اشکالات یکی پس از دیگری برطرف شدند ولی آخرین آنها, وضعیت تعادلم بود که حدود دو سال طول کشید ولی در نهایت, پس از بهبودی معجزه آسای من, کسی باور نمیکرد که من خوب شده باشم. پسر عمویم که تقریبا” همزمان با من دچار موج انفجار شد, بعد از گذشت بیست و پنج سال, هنوز هم خوب نشده و خانه نشین است. او که نمیتواند راه برود, در مکالمات تلفنی هم, زبانش سنگین شده و از صحبتهایش چیز زیادی نمی فهمم و به زور با او مکالمه میکنم. من این بهبودی ام را مدیون خدا هستم.

    استاد عزیز, من مطمئنم که اطلاعات خود شما نسبت به ساختار پیچیده ی بدن ما, بسیار فراتر از اطلاعات من است و مطمئنا” میدانید که علاوه بر بیماریهای معمولی جزیی, که بطور روزمره با آنها سر و کار داریم, تعداد بیشماری بیمارهای ناشناخته وجود دارد که ممکن است هر کسی و از هر ملیتی, به آنها مبتلا شود, بطوری که بزرگترین دانشمندان و پزشکان عصر حاضر هم, از شناخت و درمان آنها عاجزند. به نظر من, این موضوع با توجه به آن پیچیدگی های فیزیکی و روانی ما, هیچگونه ارتباطی با آن خدایی که میپرستیم ندارد, و نمیشود ابتلا به بیماریها را کار خدا بنامیم مگر اینکه قبول داشته باشیم که آن خدا از زجر کشیدن بندگانش لذت میبرد که چنین نیست. بنابراین, مبتلا شدن به بیماری سرطان که خیلی ها فکر میکنند لاعلاج است, به نظر من, میشود با آن مبارزه کرد و پیروز هم شد.

    جناب استاد کامبیز بهرام سلطانی عزیز, شش سال قبل که همراه با همسرم برای دیدن مادر و بستگانم به تهرن رفته بودم, شنیدیم که شوهر یکی از دختر عمه هایم دچار سرطان ریه شده است. هنگامی که برای دیدن او به خوزستان رفتیم, خانه نبود و در بیمارستان بستریش کرده بودند. خانواده اش که به تازگی از بیماری او اطلاع پیدا کرده بودند, شب و روز, چه در بیمارستان و چه در منزل, در حال گریه و زاری بودند و او هم کاملا” روحیه اش را باخته و زندگی را تمام شده میدید. چندین ساعت در بیمارستان و شب را هم در منزل آنها, با او و خانواده اش صحبت کردم. به آنها گفتم که در کانادا, مبارزه با سرطان را عین یک بازی و یا مسابقه ی مهم میدانند که اگر روحیه ی بیمار ضعیف شود و یا بطور کامل از بین برود, یازی را باخته است و بهترین داروها هم اثر بخش نخواهند بود, ولی چنانچه بیمار, با مقاومت و روحیه ی بالا با سرطان مبارزه کند, حتما” بر او چیره خواهد شد. آنها باورشان نمیشد که امکان غلبه بر سرطان وجود داشته باشد. آنها سرطان را مساوی مرگ میدانستند. پس از صحبتها و دلداری آنروز من, هم بیمار و هم خانواده اش با خیالی راحت, شب را به صبح رساندند و با پیگیریهای بعدی من, از تهران و کانادا, معلوم شد که پزشکان, معالجه او را با شیمی درمانی شروع کرده اند. به آنها گفته شده بود چنانچه شیمی درمانی اثر بخش نباشد, هنوز هم نباید نا امید شد, چون راههای دیگری منجمله پرتو درمانی وجود دارد. بیمار ما – آقای سرفرازی – با روحیه بالایی که از صحبتهای من در اهواز و در مکالمات تلفنی بعدی بدست آورده بود و آنرا به کار می بست, همیشه خندان و مصمم, چنان با من صحبت میکرد که انگار کوچکترین ناراحتی ندارد. او با مقاومت در برابر سختی های شیمی درمانی, با غول سرطان جنگید و در نهایت, مبارزه را برد. او الآن صحیح و سالم مشغول به کار است و از بودن در کنار خانواده اش لذت میبرد.

    استاد عزیز, من در اوایل سال هشتاد و شش, دچار یک نوع بیماری شدم که حس میکردم هیچ انرژی ندارم و تمام بدنم درد میکند. پس از معالجات اولیه, در آزمایشات معمولی خون و عکسهای اشعه ایکس, چیزی نشان داده نمیشد و هیچ بهبودی هم حاصل نشد, ولی در آزمایشات تخصصی خون, معلوم شد که سرطان خون دارم و باید شیمی درمانی شوم. در کانادا و کشور های اروپایی به این نتیجه رسیده اند که اگر بیمار در جریان بیماری اش قرار بگیرد و با سختی های آن آشنا باشد, خیلی بهتر میتواند بیماری را مدیریت کرده و در مقابل سختی هایش مقاومت کند. من در همان اولین جلسه که معلوم شد باید شیمی درمانی شوم, آن دکتر متخصص, تمام سختی های شیمی درمانی را برایم برشمرد و هیچ موضوع پوشیده ای باقی نگذاشت و اولین آمپول را هم که خودش در مطب داشت بعنوان آموزش طریقه ی تزریق به من نشان داد و سپس آنرا به کشاله های رانم تزریق کرد. من حدود چهار سال و نیم با این بیماری چنگیدم. هر هفته بدون برو برگرد, خودم یک آمپول شیمی درمانی را تزریق میکردم و حدود نیمساعت بعد, اولین اثراتش آشکار میشد. از علائم آن, میتوان به سر درد شدید همراه با سرگیجه و حتی ناتوانی از انجام کوچکترین کاری, حساسیت در برابر نور و صدا, و از همه مهمتر, حالت تهوع فوق العاده شدید نام برد. اینها را برای این نوشتم که بدانید کار سخت و بزرگی در پیش دارید و آنهم مقاومت در برابر سختیها و ایجاد روحیه ی بالا در خودتان میباشد که مطمئن هستم در پایان شیمی درمانی, خواهید توانست شادی اتمام این کار را, با عزیزانتان تقسیم کنید. شیمی درمانی من, دو روز مرا از پا می انداخت و به نظر میرسید که در آن دو روز, تمام مریضی های دنیا را گرفته ام. من چون مطمئن بودم خدایی دارم که پشت و پناه من است, میدانستم که به راحتی از عهده ی این کار بر می آیم و بزودی خوب میشوم.

    من, همانطور که دکتر گفته بود, با مقاومت در برابر سختی های بیماری و روحیه ی بسیار بالایی که داشتم, حتی پنج روز هفته را هم, کار میکردم, آنهم کار سنگین ساختمانی. کسانی که در روزهای آخر هفته به دیدارم می آمدند و وضعیت مرا در آن حال میدیدند, باور نمیکردند من قادر باشم که صبح اولین روز هفته, قبراق و سر حال, کارم را شروع کنم.

    مادرم دو سال بعد از شروع شیمی درمانی من, از میان ما رفت و مرا غصه دار کرد, زیرا فکر میکردم که دیگر کسی را ندارم تا مرا از گزند حوادث, مصون نگه دارد, ولی معجزات بعدی نشان داد که, باز هم اشتباه میکردم, زیرا با توجه به اینکه دوز هفتگی آمپول را به دستور دکتر, کاهش داده بودم, آزمایشات خون نشان میداد که مرتب رو به بهبودی هستم و در نهایت, چند ماه قبل, یعنی تابستان امسال, با دستور پزشک معالج, شیمی درمانی را هم متوقف کردم, چون کاملا” خوب شده بودم.

    استاد عزیز, چون تابستان آینده, قصد سفر به ایران را دارم, تا چند ماه دیگر شخصا” به حضورتان خواهم رسید, و خودتان ملاحظه خواهید فرمود که کوچکترین آثاری از بیماری, در من وجود ندارد. من فکر میکنم خدا در هر شرایطی, به فکر من هست و در پناهش زندگی میکنم, چه او را ببینم و چه نبینم.

    آقای بهرام سلطانی عزیزم, امیدوارم از خواندن این نامه ی بلند بالای من, خسته نشده باشید و با پوزش از اینکه در بعضی از پاراگراف ها, از کلمات دستوری استفاده کرده ام, خواهش میکنم, این را به حساب بی ادبی و یا خود بزرگ بینی من نگذارید, بلکه به حساب کسی بگذارید که سابقه ی کاری اش, حداقل چهار سال و نیم از شما بیشتر است و امکان دارد که این تجربه برای شما مثمر ثمر باشد. بنابراین امیدوارم موارد زیر را بکار ببندید و در هیچ مرحله ای خود را نبازید و بدانید که:

    1- امکان خوب شدن انواع سرطان ها, بسیار زیاد است. خود من و آقای سرفرازی, دو نمونه ی زنده و پیروز در مبارزه با دو نوع سرطان مهلک و مقاومت در برابر سختیهای زندگی و رسیدن امدادهای غیبی در هر لحظه ای از زندگی توسط خدایی که به آن باور دارید.
    2- برای غلبه بر سرطان, حتما” میبایستی در برابر سختی عوارض شیمی درمانی, مقاومت بسیار بالایی از خود نشان دهید.
    3- اگر روحیه تان را بعلت ابتلا به این بیماری,از دست بدهید, به احتمال زیاد, بازی را خواهید باخت. دلیلش را نمیدانم, ولی حدس میزنم که داشتن ضعف روحیه, بر روی سلولهای بدن و یا مغز, اثر کرده و توان مقابله با سرطان را به حداقل خواهد رساند.
    4- من در تمام مدت شیمی درمانی, که خیلی هم سخت گذشت, حتی یکبار هم, به این فکر نکردم که ممکن است سرطان بر من غلبه کند. بلکه برعکس, همه اش به این فکر بودم که هر طور هست, باید این مسابقه را ببرم, و این به من نیروی بیشتری میداد و انگیزه ی کافی برای پیروزی در این پیکار نابرابر. باور کنید من همه اش در این فکر بودم که باید این هیولای وحشتناک را از پا در بیاورم, و همانطور که گفتم, آخرش هم با پیروزی و غلبه براین حریف معروف و شناخته شده, قهرمانانه از میدان مسابقه خارج شدم.
    5- اگر پزشکان تصمیم به شیمی درمانی برایتان گرفتند, با توجه به اینکه داروهای مبارزه با سرطان, با هم فرق میکنند, سعی کنید تمام عوارض آن را تا آنجا که میتوانید, از پزشک معالج بپرسید, زیرا مطمئنم هر چه بیشتر بدانید به نفع خودتان است و خیلی راحت تر میتوانید با این بیماری مقابله کنید.
    6- تا آنجا که میتوانید, خودتان را مشغول به کار کنید که هم, مقاومت بدنتان را نسبت به این بیماری بیشتر خواهد کرد و هم باعث خواهد شد که به این بیماری فکر نکنید.
    7- از اینکه بستگان و یا دوست و آشنا یان, بیماری شما را بدانند, ابایی نداشته باشید, چون همان ها هم برای سلامتی شما, دعا خواهند کرد.

    استاد عزیز, در خاتمه, از خدای خودم که هیچگاه مهر و محبتش را از من دریغ نکرد و همیشه خواست های مرا به بهتری وجهی اجابت کرده است, خواهم خواست که هر چه زودتر بیماری شما را نیز شفا داده و بهبودی را نصیبتان سازد. از او خواهم خواست همانند معجزاتی که در تمام عمر, نصیب من کرد, برای شما نیز همانها را به ارمغان آورد. امیدوارم تابستان آینده که به دیدار شما خواهم آمد, با روحیه ی قوی و پر انرژی و سرشار از نیروی ایمان به پیروزی, با شما روبرو شوم.

    مواظب خودتان باشید
    ارادتمند شما, دانش عالی پور
    ونکوور, هشتم ژانویه دوهزار و دوازده

  20. دانش

    جناب آقای درویش عزیز, بابت زحماتی که کشیده اید, تا نظرات من و آقای جباری را به هم نزدیک سازید, کمال تشکر را دارم. پیروزی و موفقیت شما در تمام شئونات زندگی, منجمله کارهای بسیار شایسته و ارزشمند شما در پاسداری از طبیعت زیبایمان و همچنین حفاظت از محیط زیست زادبوم عزیزمان, شایسته تقدیر است. پیشرفت روز افزون شما در راه رسیدن به اهداف والای محیط زیستی تان آرزوی قلبی من است.

  21. محمد درویش نویسنده

    درود بر دانش عزیز که می دانم آشنایی من با انسانی همچون تو، یعنی: خدا مرا دوست دارد.
    برفراز و سرفراز باشی و بمانی …

  22. مسعود

    از باز خواندن نامه آقاي دانش خيلي متاثر شدم .
    و اين كه چقدر خوبه كه بين دو گروهي كه هر دو خود را حامي و دوستدار محيط زيست مي دانند ؛ شكافي پديد نيايد …

  23. سیمین

    سلام من هم با اقای مسعود موافقم!
    و مثل همیشه زنده و پایدار باشند آقای دانش عالی پور همشهری عزیز! چقدر از این جمله تون خوشم اومد آقای عالی پور:
    من اگر هیچکدام از اینها را ندانم و یا اینکه ندانم “از اول مهر ماه تا آخر اسفند هیچ پرنده ای نه تخم میگذارد و نه بچه دارد”, به این ندانستنم افتخار میکنم, زیرا وقتی قصد کشتنشان را ندارم, دیگر برایم مهم نیست آن پرندگان در چه ماههایی تخم میگذارند.

  24. محمد درویش نویسنده

    یک چیزهایی هست که ندانستنش نه تنها شرمی ببار نمی آورد، بلکه بر خوشی هامان هم می افزاید؛ از خدا می خواهم که جنس نادانسته های مان را همواره در این سبد قرار دهد.
    درود …

  25. دانش

    سیمین عزیز, کامنت بسیار دلگرم کننده ی بود. ممنون ازحمایتت. من به اینکه بختیاری و همشهری شما هستم بر خود میبالم. بهترین ها را برایتان آرزو دارم.

  26. ماندانا

    با درود
    البته سیمین خانم دانسته های جالبی آقای جباری دارند همین دانسته ها می تواند به ایشان کمک کند تا به جای شکار جزء یکی از حامیان حیوانات نازنین بشوند این دانسته ها به ما کمک می کند تا آرام تر وبا احتیا ط تر پای در دامان طبیعت گذاریم

  27. سیمین

    دقیقاً درست میگین ماندانا خانم!
    و آفرین بر آقای جباری که اطلاعات خوب شان را در اختیار همه قرار می دهند و به دنبال ارتقاء دانش و اطلاعات خود (از منظر و دیدگاه افرادی مانند درویش عزیز) هستند کاری که خودم دو سال پیش کردم و در این دو سال اساساً نحوه تفکرم در زندگی تغییر کرد.
    من به آینده محیط زیست ایران خوشبینم چرا که جایی مثل اینجا هست که افراد مختلف (از شکارچی گرفته تا متخصصین مختلف) با دیدگاه های متفاوت و گاهی متضاد که وارد می شوند، گفتگو می کنند، از هم یاد می گیرند، دانسته های قبلی خود را به حالت تعلیق درمی آورند و بدون تعصب سعی می کنند دیگران را بفهمند و دیدگاه هایشان را به هم نزدیک کنند.
    آقای دانش عالی پور عزیز! من هم افتخار می کنم که همشهریانی با چنین بلوغ فکری مانند شما دارم هر چند فرصت دیدارتان فراهم نشده ولی همیشه از نوشته های کم نظیر شما استفاده می کنم و لذت می برم.

  28. نادر جباري

    سلام و عرض ادب خدمت محيط زيستيهاي عزيز.اول عرض كنم به نظر من ندانستن در هيچ شرايطي افتخار به حساب نمي آيد.مخصوصا ندانستن مسائل مرتبط با موضوع.كسي كه مدعي حفاظت محيط زيست است،چگونه ميتواند به ندانستن زمان تخم گذاري پرندگان،افتخار كند؟مگر دانستن اين موضوع فقط براي شكار كردن است؟ كافيست فرزند نازنين شما،در ارديبهشت ماه ،هنگام گردش در طبيعت ،اتفاقي لانه كبكي را ببيند و يكي از تخمهايش را برداشته و پس از نگاه كردن، جاي خودش بگذارد،كوچكترين تغييري در لانه كبك باعث خواهد شد كه كبك ديگر روي آن تخم ها نخوابد .يعني از جمعيت كبك ها حداقل شش هفت قطعه كاسته شد. خوب اين نتيجه ندانستن نيست؟ مثل اين مي ماند كه بگوييم،چون ما قرار نيست معتاد شويم،پس در مورد علايم اعتياد هم اگر چيزي ندانيم،بايد به آن افتخار كنيم.بگذريم.جناب مهندس از اين كه براي اين موضوع اين همه وقت گذاشتيد،از شما كمال تشكر را دارم. داستان تكان دهنده اي را فرموديد.براي استاد كامبيز سلطاني،طلب مغفرت،و براي دانش عزيز هم آرزوي سلامتي كامل دارم و اگر احيانا ايشان از سخنان بنده آزرده خاطر شده باشند،از محضرشان عذرخواهي ميكنم.جناب دانش،درست است كه بنده تا الان،از شكار رفتنم اظهار ندامت نكرده ام ،ولي هرگز به شكارچي بودن هم افتخار نميكنم.چرا كه با اعمالي كه عده اي از دوستان همكار، انجام داده اند، ديگر آبرويي براي شكارچي جماعت نمانده است.البته اينكه در روزگار امروز بخواهيم شكار را امري پسنديده و سفارش اسلام تلقي كنيم،مسلما حرف نادرستي خواهد بود.ولي هر كس علايقي دارد كه دل كندن از آن فقط به شرط داشتن جايگزين مناسب،ممكن خواهد بود.و اينكه آيا در حال حاضر تفريح مناسب و جايگزيني براي كسي كه علاقه وافري به شكار داشته،وجود دارد يا نه،به نظرم بحث در مورد آن، مناسب اين وبلاگ نباشد.ولي در هر صورت هدف بنده از وارد شدن به جمع محيط زيستي ها اين است كه سعي كنيم براي آن دسته از شكارچياني كه به كلي ميتوانند تفنگشان را آويزان كنند،كه چه بهتر،ولي براي كساني كه هنوز تصميم به اين كار نگرفته اند ،كمك كنيم تا لااقل از امروز به مدت هفت ماه به تفنگ هايشان استراحت مطلق دهند،و اگر در فصل شكار بعدي ،دوباره به شكار پرنده رفتند،كمي منطقي تر و دلسوزانه تر و با مرام تر با پرندگان مدارا كنند.بنده تاكيد ميكنم روي سخنم با شكارچيان پرنده است.دوستاني كه به شكار چهار پا مي روند،در خلوت خود بهتر ميدانند،كه شكار انواع آهو و كل و قوچ و …در شرايط فعلي به هيچ وجه توجيهي ندارد و با هيچ منطقي سازگار نيست.چرا كه شكار مثلا كل و قوچ در شرايطي براي محيط زيست مفيد خواهد بود،كه ما حيوان بالاي ده سال را كه قدرت جفت گيري خوبي ندارد،شكار كنيم.خوب دوستان شكارچي،آيا اين چنين حيواني را در حتي مناطق حفاظت شده سراغ داريد؟در مناطق حفاظت شده دره ديز، سهند ،پناهگاه كيامكي،و اطراف خوي،كه گهگاهي بنده خودم بدون تفنگ و براي تفريح رفته ام و نيز اطلاعات چند تن از دوستانمان كه محيط بان منطقه هستند،به ندرت كل و قوچ بالاي هفت سال باقي مانده است.و حيواناتي كه توسط شكارچيان به صورت قاچاق شكار ميشوند،تازه اگر اندكي مرام داشته و فقط جنس نر را شكار كنند،دور و بر سه الي چهار سال سن دارند.(ميدانم كه همين الان عده اي از دوستان شكارچي بنده را به باد فحش و ناسزا گرفته اند ولي به آن دسته از عزيزاني كه بچه هم دارند، پيشنهاد ميكنم كمي عميق تر به موضوع فكر كنند.مطمئن باشيد اين دنيا بيشتر مكان پاسخ دادن است.جهان آخرتي كه ما به آن اعتقاد داريم،خدايش هم مهربان است.شايد فرجي براي همه باشد.ولي تاوان دسته اي از كارهايمان، مسلما در اين جهان خواهد بود.اگر بچه پرنده اي بي مادر شود، يا كبك ماده اي بي فرزند و يا بدتر اينكه بچه آهويي به دليل زياده خواهي ما ،بي مادر بماند و يا ميشي نظاره گر شكار شدن بچه يكساله اش باشد،گمان ميكنم اين رفتار ها در همين جهان بي پاسخ نخواهد ماند.) آن دسته از دوستاني كه مثل بنده نميتوانند از تفنگ خود دل بكنند،در فصل بعدي شكار،ميتوانند با رعايت اصولي در شكار پرنده،هم به محيط زيست آسيب كمتري بزنند و هم خود تا حدودي ارضاء شوند.از اينكه تحمل كرديد سپاسگزارم.درود و بدرود.

  29. دانش

    جناب آقای مهندس درویش عزیز, همانطور که حتما” ملاحظه فرموده اید, من بعد از توصیه شما, حتی یک کلمه هم راجع به شکار یا شکارچی با آقای جباری بحث نکرده ام. ولی همانطور که میبینید, ایشان دوباره بحث را شروع کرده اند. چون ظاهرا” مطلب مرا درک نکرده اند و نصف کامنتشان را خطاب به من راجع به زمان تخم گذاری پرندگان نوشتنه اند و بقول معروف سری هم به صحرای کربلا زده اند و راجع به فرزند من هم چیزهایی نوشته اند که مطلقا” ربطی به بحث قبلی ما ندارد. همچنین راجع به اعتیاد هم چیزهایی نوشته اند که از نتیجه گیری خودشان حاصل شده و باز هم ربطی به بحث ما نداشته است.

    آقای جباری, شما در کجای کامنت من دیده اید که نوشته باشم من زمان تخم گذاری پرندگان را نمیدانم؟ شما یکبار دیگر همان کامنت مرا با دقت بخوانید تا ببینید که نوشته ام … “اگر”, یعنی اگر ندانم که….. و این اگر, یعنی که میدانم, ولی اگر هم نمیدانستم, چون قصد شکار و کشتن پرندگان را ندارم به این ندانستم افتخار میکنم. واقعا” هم افتخار میکنم که در تمام عمرم هرگز حیوان و یا پرنده ای و بطور کل جانداری را نکشته ام و او را از زندگی محروم نکرده ام. این افتخار ندارد؟

    آقای جباری, در تمام کامنت های من, کجا دیده اید که راجع به خانواده شما و یا فرزند شما چیزی نوشته باشم که شما راجع به فرزند من در کامنت تان مطلب نوشته اید. فرزندان من طوری بار آورده شده اند که مانند خودم از شکار و کشتن حیوانات و پرندگان نفرت دارند. یکی از پسرانم با تحصیلات عالی مدیر یک شرکت ایتالیائی در ونکوور است. دخترم دکترای حقوق دارد و دادستان یکی از دادگاههای تورنتو میباشد. و پسرکوچکم در اتاوا سال آخر مهندسی سیویل را میگذراند. یعنی شما واقعا” فکر میکنید که نه خودم و نه فرزندانم, بعد از اینهمه تحصیلات, هیچکدام چیزی راجع به پرندگان نمیدانیم؟ چرا بایستی چنین فکری بکنید. آیا چنین فکری, خود بزرگ بینی نیست؟

    آقای جباری, مرقوم فرموده اید “….مثل این میماند که بگوییم،چون ما قرار نیست معتاد شویم،پس در مورد علایم اعتیاد هم اگر چیزی ندانیم،باید به آن افتخار کنیم” آقای جباری عزیز, آیا در هیچکدام از کامنتهای من دیده اید که راجع به اعتیاد. چیزی نوشته باشم؟ و یا اینکه نوشته باشم راجع به اعتیاد هیچ چیز نمیدانم؟ این چه قیاسی است که شما, شکار را به اعتیاد ربط داده اید؟ من که حتی از سیگار هم تنفر دارم و در تمام عمرم لب به سیگار و یا مواد مخدر نزده ام, شما از کجا میدانید که من راجع به اعتیاد چیزی نمیدانم که مرا نصیحت کرده اید؟ آقای جباری, من به سیگار نکشیدنم و عدم اعتیاد به مواد مخدرهم, از ته دل به خودم افتخار میکنم.

    آقای جباری, از کلمات دوستانه ای که در قسمت دوم کامنتتان راجع به بنده فرموده اید, کمال تشکر را دارم. همچنین از نصایح ارزشمندتان به سایر دوستان شکارچی واقعا” لذت بردم و امیدوارم روزی شما را در کسوت یک محافظ محیط زیست با غیرت ببینم که خواهان نابودی هیچ جانداری نباشید. به امید آنروز.

  30. ماندانا

    با درود بر همگی
    ممنون آقای جباری صحبتهای جالبی بود البته من اصلا در این وادیها تخصصی ندارم ولی حیوانات را خیلی دوست دارم و گاهی به اینطور سایتها سری می زنم
    ولی یک پیشنهادی برای شما که نمی توانید از تفنگ خود دل بکنید دارم شما که اطلاعات کافی در مورد محل حیوانات دارید زمانی که هوس شکار کردید به جایی که در آنجا حیوانات نیستند بروید وبه هدفهایی که خودتون می گذارید می توانید نشانه بروید واگر هم دوست دارید می توانید هدف رامتحرک انتخاب کنید
    باز هم ممنون از صحبتهای شما

  31. نادر جباري

    درود دوباره.جناب دانش،چرا بي جهت ميخواهيد بحث را ادامه دهيد؟بنده به عنوان كسي كه در چند مورد، به شكل واضح به من اهانت كرده ايد و مرا با صفاتي همچون: ( انسان نبودن، جزء شكارچيان پليد، محكوم به اعدام كردن،مستحق تكه تكه شدن ، و امثالهم)مورد عنايت قرار داديد،ولي بنده به احترام سن شما و البته به احترام اين وبلاگ،نه تنها جوابي مشابه اظهارات خودتان به شما ندادم،بلكه از شما عذرخواهي كرده و برايتان آرزوي سلامتي كامل كردم.شما حتي زحمت نميكشيد نوشته هاي مرا كامل بخوانيد.قسمت اول كامنت من ” خطاب به محيط زيستي هاي عزيز ” نوشته شده بود.كه تعدادي از دوستان طبق فرمايش شما،نوشته بودند: وقتي قصد شكار ندارند،به ندانستن زمان تخمگذاري پرندگان هم افتخار ميكنند.بنده هم يك مثال كلي آوردم.با اين همه افتخاراتي كه براي خود و خانواده محترم ذكر كرديد،چقدر از ادبيات سررشته داريد؟گويا معني مثال را در ادبيات نميدانيد؟مدارك تحصيلي فرزندانتان را هم كه پيش ميكشيد.چه كسي خود بزرگ بين است؟ضمن اين كه نوشته هاي خود شما مشخص ميكند كه اطلاعات كافي از حيوانات و تخم گذاري و “ميش نر” و …. نداريد.من كجا شما را به سيگاري بودن يا اعتياد متهم كردم؟مفهوم آن مثال اين است كه حتي دانستن در مورد بدترين چيزها هم(مثلا اعتياد)ممكن است روزي به درد انسان بخورد و ندانستن جاي افتخار ندارد.چه برسد به ندانستن خصوصيات رفتاري و زندگي حيوانات كه بخواهيم به آن افتخار كنيم.مگر من نميدانم با سن 62 سالي كه شما داريد،مسلما نبايد فرزند خردسالي داشته باشيد كه بخواهد در كوه تخم پرندگان را بردارد؟اين ها مثال است جناب دانش.بنده به شما پيشنهاد ميكنم،اول ادبيات فارسي را خوب تمرين كنيد،تا اينبار “شما درك كنيد “كه مثال هاي بنده كاملا مرتبط با موضوع است.ضمنا اگر بخواهيد با همين لحن با بنده ادامه دهيد،من هم مجبور خواهم شد،به شيوه خودتان به شما پاسخ دهم.در نهايت قضاوت اين نزاع مسخره را به عهده خوانندگان وبلاگ ميگذارم.درود و سپاس.

  32. سیمین

    آقای جباری عزیز،
    جمله آقای دانش بزگوار را از روی لغات و کلمات ظاهری ارزیابی ننمائید و به کنه نوشته ایشان دقت کنید.
    اینکه ایشان به برخی ندانستن ها از جمله “زمان تخم گذاری پرندگان” افتخار می کنند، از این دیدگاه است که شکارچیان حرفه ای اطلاعات بسیار زیاد و دقیقی در خصوص حیات وحش و پرندگان و غیره دارند و از این دانستن در جهت اینکه مثلاً “چه زمانی بکشند و چه زمانی نکشند” استفاده می کنند. ولی کسی که از شکار بیزار است نیازی به دانستن برخی مطالبی که برای یک شکارچی ضروری است ندارد چرا که قرار نیست به شکار برود.
    حال کسی که مثلاً می خواهد مستند حیات وحش بسازد و یا تحقیقی بر روی پرندگان و تخم گذاری و غیره داشته باشد هم نیاز به دانستن اطلاعات دقیق دارد و اساسا هر گونه دانش و علم در خصوص محیط زیست و هر علم دیگری مطمئناً ارزش محسوب شده و کسی در این رابطه شکی ندارد. جمله آقای دانش، کنایه به علم و دانش شکارچیانی است که این علم و دانش را در جهت شکار بکار می برند و چه بسا کسانی که علم و دانش زیست محیطی به مراتب کمتری نسبت به ایشان دارند ولی هیچ آسیبی به چرخه حیات وحش از طریق شکار نرسانده اند.
    فرزندان دوستداران محیط زیست مطمئناً بهشون یاد داده شده که وقتی لانه پرنده ای می بینند ازش دور شوند تا آسیبی بهش نرسد!
    زنده باشید هم شما و آقای دانش عزیز!

  33. محمد درویش نویسنده

    درود دوباره بر سیمین، ماندانا،مسعود، نادر و دانش عزیز …
    بنده فکر می کنم آنقدر نقاط مشترک در بین شما عزیزان هست که به راستی حیف است خدای ناکرده کدورتی در آستانه سال نو بین شما خوبان روزگار که می دانم جملگی عاشق طبیعت وطن تان هستید، پیش بیاید. لطفاً از فصل مشترک ها بگویید و اجازه دهید تا اختلاف نظرها در فضایی رودررو و صمیمانه تر برطرف گردد.
    ممنون.

  34. سیمین

    درویش عزیز
    موافقم!
    من صرفا خواستم معنی نهفته در جمله آقای دانش را باز و تشریح کنم تا سوتفاهمی از جمله ای که من از ایشون بازنویسی کردم ایجاد نشود.
    ارزش علم و دانش را همه می دانیم و شکی در آن نیست.
    به هر حال با عوض کردن موضوع این گفتگو خیلی موافقم! چون اختلاف نظری نمی بینم که بخواهیم در موردش گفتگو کنیم.

  35. دانش

    خواهر خوبم, سیمین عزیز

    شما خود شاهد هستید که من به توصیه ی آقای درویش عزیز تمام تلاشم را کرده بودم که چیزی در باره ی شکار و شکارچی ننویسم ولی چون راجع به من چیزهایی نوشته شده بود, چاره ای نداشتم جز جواب دادن. به هر حال ممنون از زحماتی که متحمل شدید و وقت گذاشتید تا نظرات مرا با شیوایی هر چه تمامتر تبیین کنید. در این سال نو که شنیده ام مهمانان نوروزی عزیزی هم دارید, امیدوارم حسابی بهتان خوش بگذرد و از هوای بهاری خوزستان لذت ببرید. خوب و خوش و سلامت باشید.

  36. محمد درویش نویسنده

    درود بر سیمین و دانش عزیز و به آن امید که هر چه به پیش می‌رویم درجه احترام و عشق مان به همه ی زیستمندان عالم چنان فزونی یابد که دیگر شاهد ریختن خون هیچ حیوانی به بهانه‌ی ورزش یا تفریحی به نام شکار نباشیم و از گزینه‌ای به نام حذف فیزیکی جانداران در زمانی استفاده کنیم که جمعیت وحوش در زیستگاه بیش از تحمل توان بوم شناختی آن بوده و راه دیگری برای نجات و حراست از پایداری آن جمعیت در زیستگاه وجود نداشته باشد.
    پیشاپیش من هم نوروزی خاطره انگیز برایتان آرزو دارم.

  37. نادر جباري

    سركار سيمين خانم،چون به عنوان وكيل مدافع آقاي دانش،وارد بحث شديد،چند نكته را يادآوري ميكنم.ادبيات فارسي آنچنان رسا و شيوا است كه نياز به تفسير و ارزيابي لغات و كلمات ندارد.دوباره تاكيد ميكنم تشخيص حيوان نر و ماده و زمان توليد مثل پرندگان ،براي شكار كردن آنها نيست.جزء ضروري ترين نيازهاي اوليه حافظان محيط زيست است.چرا نميخواهيد كوتاه بياييد؟تشخيص بز و كل اطلاعات دقيق نميخواهد و جهت مستند سازي نيست.ضمن اينكه من كه با ايشان سر صحبتي ندارم.ايشان در كامنت اولشان،شكارچيان را از منظر قضايي قاتل فرض كرده و حكم اعدام صادر كرده و نام انسان را از شكارچيان دريغ كرده بودند،كه من هم بر اساس وظيفه، جواب قسمت اول فرمايشات ايشان را داده و قسمت دوم را ناديده گرفتم. مضافا اينكه من در كامنت مورخ 17 اسفند،تا سطر 9 اصلا اشاره اي به آقاي دانش و فرزندان دانشمندش نكرده ام كه ايشان آنگونه برآشفته شدند. روي سخن من با محيط زيستي هايي بود كه قبل از آن در مورد” ندانستن” اظهار نظر كرده بودند. البته طبيعي است كه ايشان شما را شاهد بياورند و شما هم طرف همكار محيط زيستيتان را بگيريد.هيچ مهم نيست.من در اين وبلاگ،اصل سخنم با شكارچيان است.و بر اساس رسالتي كه دارم،مسيرم را انتخاب كرده و ادامه خواهم داد و نيازي به تعريف و تمجيد شما ندارم.پاينده باشيد.

  38. دانش

    سیمین عزیز,
    از اینکه وکالت مرا برعهده گرفته اید یکدنیا تشکر میکنم. من به داشتن وکیل مجربی همچون شما هم افتخار میکنم.

  39. سیمین

    سلام بر نادر جباری عزیز،
    کاملاً باهاتون موافقم که “ندانستن “چیزی نیست که کسی بدان افتخار کند و اینجا هم ندیدم کسی هم به آن افتخار کند. تمام تلاش بشر در طول دوران زندگی اش افزایش دانسته هایش برای بهتر زیستن بوده است. من هم باهاتون موافقم. سال خوبی را برایتان آرزومندم و امیدوارم سالی شاد و پر از موفقیت در پیش رو داشته باشید.

    آقای دانش بزرگوار،
    بله مهمان عزیزی داریم در ایام نوروز ولی جای شما خالی است. ایشون را روستای توبوزون (تل بزان) هم خواهم برد. اجازه هست؟

  40. دانش

    سیمین عزیز,
    اجازه ی من هم دست شماست. اگر رفتید توبزون, در سمت چپ جاده, تابلو “قبرستان فامیلی اولاد فرهاد” را خواهید دید که بستگان و عزیزانم منجمله پدر و مادرم و همچنین مادر زیبا, در آنجا آرمیده اند, سلام ما را هم به آنها برسانید.

  41. سیمین

    سلام آقای دانش عزیز
    روح بزرگوارشان قرین رحمت الهی باد. حتما سلام شما را می رسانم و فاتحه ای برایشان خواهم خواند.

  42. اسفنديار

    آقاي نادر جباري.اولا درست تشخيص داده اي كه جنابعالي را همه شكارچيان به باد فحش گرفته اند.تو را چه به محيط زيستيها؟پند و اندرز و امر و نصيحتي هم اگر داري،در سايت شكارچيان بگو كه بيننده اي داشته باشد.هيچ شكارچي مشتري اين سايت مزخرف نيست كه چرت و پرت هاي شما را ببيند و احيانا به آنها عمل كند.بعلاوه اينكه،اينها بيگانه وغيرخودي اند.ديدي كه همه سعيشان را كردند كه تورا از جمع خود برانند ولي شما گويا خيلي رو داري كه هنوز با اينها كار ميكني.البته به نظر من تو يا شكارچي نيستي،يا اينكه اين گونه تغيير موضع دادنت ،منافعي برايت خواهد داشت.وگرنه هيچ عقل سالمي قبول نميكند كه يك شكارچي،اينگونه احساساتي و ضعيف موضع گرفته باشد.

  43. سیمین

    آقای دانش عزیز،
    نام عزیزان مرحومتان را اگر داشته باشیم راحت تر آرامگاهشان را می توانیم پیدا کنیم.

  44. نادر جباري

    جناب اسفنديار خان،ماشاالله از اسمتان مي توان حدس زد كه شكارچي قابلي هم هستيد.در جواب فرمايشتان،اينكه اين سايت مخاطب شكارچي ندارد،اشتباه ميفرماييد.كامنت هاي مرا از اول بخوانيد،خواهيد ديد كه من ابتدا چگونه ارتباط با اين وبلاگ را شروع كردم و الان چگونه ادامه ميدهم.در مورد اظهار نظر مخاطبان اين وبلاگ در مورد بنده هم ،خوب امري طبيعي است.اينها محيط زيستي اند و بنده شكارچي. مثل آب و آتش .قرار نيست كه كارهاي مرا تاييد كنند.منتها در چند موردي كه من احساس كردم به جامعه شكارچيان توهين شده،بر اساس تشخيص خودم،جواب لازم را دادم.و اما حدس آخرتان هم كاملا درست است.بنده از تغيير مواضعم منافعي دارم كه شامل:آرامش وجدان،كشتار و تخريب كمتر محيط زيست، و دور بودن از تاوان اشتباهاتي كه در صورت انجام دادن آنها،بايد بپردازم. به شما هم توصيه ميكنم گهگاهي هم به مطالب مخالفان شكار سري بزنيد. زيرا وقتي جمعتان فقط شامل شكارچيان شود،طبيعتا فقط همديگر را تاييد خواهيد كرد و جوگير شده و مثل همان كبك،سرتان را در برف ميكنيد. وقتي كه به خود بيلييد ممكن است خيلي دير شده باشد و فرصتي براي جبران نمانده باشد.

  45. دانش

    سیمین بانوی عزیز,
    با سلام و عرض ارادت, من قصد نداشتم شما را به زحمت بیاندازم, ولی بر اساس اوامری که فرمودید, پدرم سوخته رو عالی پور بیرگانی, مادرم خیری مرادی, و عمه ام که مادر خانمم هست, شبچراغ عالی پور نام دارند. بسیار سپاسگزارم.

  46. محمد درویش نویسنده

    دانش عزیز …
    به امید خدا در ایام نوروز به سراغ شان خواهیم رفت و سلام زیبا و دانش را به آنها ابلاغ خواهیم کرد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *