بایگانی دسته: نوروز

بهاریه‌ای برای همکاران عزیز و سختکوشم

    یکشنبه‌ای که گذشت – 24 اسفند 1393 – مطابق یکشنبه‌های معمول در دفتر آموزش و مشارکت مردمی، جلسه تحلیل و بررسی یک کتاب مطرح در حوزه محیط زیست «اکولوژی؛ علم عصیانگر» را داشتیم. کتاب بعدی هم تعیین شد که «چو دخلت نیست، خرج آهسته‌تر کن» اثر لستر براون است؛ کتابی که بعد از تعطیلات نوروزی آن را به نقد می‌نشینیم. در انتها نیز، از همه‌ی همکاران عزیز و دوست‌داشتنی‌ام در دفتر حلالیت طلبیده و سال خوشی را برای آنها آرزو کردم و سخن ماه اسفند را در ششمین بولتن خبری دفتر برایشان خواندم:

برخی از همکارانم در جشن تولدم

به استقبال بهار 1394 برویم

    در شرایطی مهیای درک زمزمه‌های پرطراوت نوروز در آخرین روزهای اسفند 1393 می‌شویم که سبزترین جمله‌ها و قاطعانه‌ترین حمایت‌های ممکن از گرایه‌های سازمان متبوع را اینک از زبان عالی‌ترین و پرقدرت‌ترین فرد در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، ذخیره‌ی راه داریم. حال دیگر نمی‌توان گفت که نگاه به محیط زیست، نگاهی ابزاری یا فانتزی است. بعد از ماجرای  هفده دوازده، حالا فصل نوینی در تاریخ محیط زیست ایران شروع شده که حتی فعالین مستقل محیط زیستی ایران را واداشته تا با اعلام شماره‌ی 1712، خود یک سامانه‌ی مخابراتی مستقل و غیردولتی را برای دریافت خبرهای لحظه به لحظه از طبیعت ایران پیگیری کنند.

    آری، اینک همه از آیت‌الله سید علی خامنه‌ای تا یلدا، دخترک دوست‌داشتنی کاک احمد عزیزی: از نگاه کلاغ‌های شهرشان دریافته‌اند، که اگر همچنان سکوت کرده یا منفعلانه رفتار کنند: سرنوشت درختان باغ وطن، تبر است!  نیست؟

    چنین بیداری شگرف و رخداد شورآفرینی، البته وظیفه‌ی ما در دفتر آموزش و مشارکت مردمی سازمان حفاظت محیط زیست را هم سنگین‌تر می‌سازد. ما هم باید کمربندهای خود را محکم‌تر و بندهای کفش‌هامان را چابک‌تر بربندیم تا در این مسابقه‌ی مهم – خدای ناکرده – از مردم عقب نیافتیم.

انتظاری به جا و منطقی است که از معصومه ابتکار بخواهیم تا مشکلات معیشتی جانکاه هفت هزار پرسنل خدوم سازمان متولّی طبیعت ایران را – به ویژه پس از عنایت کم‌سابقه‌ی رهبری به حقانیت رسالت سازمان متبوع – یکبار و برای همیشه حل کند و خط پایانی بر تراژدی دردناک و فرساینده‌ی 35 درصد بکشد تا همه بتوانند تمرکز خود را برای کمک به اعتلای دوباره‌ی طبیعت وطنی که دوستش داریم، معطوف سازند و ناشکیبایی از غم دیده نشدن را پایان بخشند.

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست 

البته با توجه به برخی لکنت‌های اداری پیش آمده، ممکن است در سال 1394 در کنارتان نباشم. اما هر جا که باشم با افتخار و شور بی‌پایان از لحظه لحظه‌ی حضور 16 ماه‌ام در بین شما یاد خواهم کرد و خاطره‌اش هرگز در دل و جانم خاک نخواهد خورد …

سالهاست که از نیما یاد گرفته‌ام:

چایم را بنوشم و نگران فردا نباشم!

چرا که از گندم‌زار من و تو، مشتی کاه می‌ماند برای بادها و تمام …

می‌دانم که در لحظه‌هایی شاید غمگین‌تان کردم؛ شاید گاه ناامیدتان ساختم، لج‌تان را درآوردم و حتی سبب‌ساز خیسی گونه‌های‌تان شدم … همینجا از تک تک شما در آخرین روزهای سال کهنه عذر می‌خواهم.

می‌دانم که دست کم یکبار با ساره گل‌محمدی چنین کردم، چندبار اشک فاطمه آرتا را درآوردم؛ یکبار دل رؤیا میرزایی را شکستم، گاه به نحوی نشان دادم که انگار دنیای مهدیه سعیدی، صابره زیرک یا پروانه ایوانکی را نمی‌شناسم؛ انگار زحمات و تلاش‌های فریبا سلیمی و رقیه عباسی را نمی‌بینم؛ قبول دارم که گاه مریم حیدریان، عالییا یزدان‌دوست، منیژه خلیلی، رعنا محمدی و مهتاب قپانوری بدجوری لج‌شان از من درآمده است؛ حتی می‌دانم که روزهایی بوده که محمّدرضا رمضان‌نیا، محسن خلیفه، علی بابازاده، فریبا کلانتر و ژیلا مهدی آقایی، یعنی آقاترین خانمی که تاکنون در طول 50 سال زندگیم درک کرده‌ام، رفتار مرا درک نکرده و اندوهگین به خانه رفته‌اند، همانگونه که روزی بوده که صفت شادی را از دیبایی چیدم! نچیدم؟ اصلاً می‌دانم که یک روزهایی مردان دفتر، بر این باور بودند که هوای نامردان را در دفتر بیشتر دارم! ندارم؟ یه روزهایی فریدرضا علیایی و محمّد صدقی می‌خواستند ما را برای همیشه ترک کنند؛ این آخری هنوز هم فکر می‌کند که من ماهیگیرم و او ماهی! و باید از دامم بگریزد!! بعضی شب‌ها به محمّد بیات هم رحم نکرده‌ام و کشیدمش تا پردیسان. و شاید فهیمه بیدی، مجید دکامین یا فرشته نکویی را هم روزهایی ترسانده باشم! نمی‌دانم …

اما بی‌شک یک چیز را خوب می‌دانم!

اینکه با تمام وجود دوست‌تان دارم و می‌دانم  که دوستم دارید! ندارید؟ وگرنه دلیلی نداشت که آن روز باشکوه و بیادماندنی را در چهارم بهمن 1393 برایم بیافرینید؛ روزی که خاطره‌اش هرگز و هرگز از خاطرم … از ذهنم و از جانم پاک نخواهد شد.

بگذریم …

بهار دارد می‌آید بچه‌ها …

باید شعری تازه گفت، ترانه‌ای تازه نواخت،

و باید در چوبی این باغ‌ها را

که در رویأ‌های‌مان شکل گرفته‌اند

رو به شهر باز کرد …

رو به مردمی که دوست‌شان داریم و برای آنهاست که اینجا هستیم …

می‌ماند یک دستور! شاید واپسین دستور اداری‌ام …

می‌خواهم خودخواهانه از شما چیزی بخواهم! اینکه مثل من باشید … مثل محمّد درویش!!

آدمی که ایمان دارد، بدترین بازنده‌ها آنهایی هستند که به جای پول، با زمان، خرید می‌کنند!

آدمی که همیشه تلاش کرده تا سهمش را از” شادى زندگى”، همين امروز بگيرد.

آدمی که می‌داند: “مقصد”، هميشه جايى در “انتهاى مسير” نيست! “مقصد” لذت بردن از قدم‌هايی‌ است که برمى‌دارد!

نوروزتان شاد باد …

شهربانو به استقبال نوروز رفت! چرا ما نرویم؟

به افتخار شهربانو که از تجریش تا راه‌آهن نور پاشید!

    صبحگاه واپسین آدینه‌ی اسفند 1392در تهران، بانویی به نام شهربانو احمدی ماشک؛ تلاش کرد تا به همشهری‌هایش یادآوری کند: این ما هستیم که به درختان نیازمندیم و نه آنها به ما! آخرین دل‌نوشته‌ی محمّد درویش در سال 1392، به افتخار این شهروند مسئولیت‌پذیر به رشته تحریر درآمده است … ادامه‌ی خواندن

تلخ‌ترین تصویری که در پریشان می‌شود دید!

پریشان و ارژن تا همین 3 سال پیش، در شمار مهم‌ترین و بزرگترین دریاچه‌ها و تالاب‌های آب شیرین ایران محسوب می‌شدند که دست کم یکصد میلیون متر مکعب آب را در خود اندوخته داشتند و به قیمت سال 1387 بیش از 466 میلیارد تومان ارزش اقتصادی آنها محاسبه شده بود. اینک اما از آن شکوه و طراوت و شادابی نه تنها چیزی نمانده است، بلکه سفره‌های آب زیرزمینی منطقه با چنان شتابی در حال فرواُفت هستند که منجر به نشست زمین به میزان 5 سانتی‌متر در سال شده است.

نوروز امسال توفیق دیدار با مردم خونگرم کازرون را یافتم و به همراه عزیزانی چون علی‌اکبر کاظمینی، محمودرضا پولادی، محسن عباسپور و آقایان راسخی و هاشمی بسیاری از مناطق زیبا و کهن‌زادبوم‌های جنوب باختری استان فارس را به همراه خانواده و دوستانم درنوردیدیم.

سفری خاطره‌انگیز و فراموش‌نشدنی که می‌دانم هرگز از یاد همسفرانم پاک نخواهد شد.

در این سفر البته هم تصاویر زیبا و هوش‌ربا فراوان دیدیم و هم گاه مناظری که ترجیح می‌دادیم، هرگز نمی‌دیدیم که شاید یکی از تلخ‌ترین این مناظر، مشاهده بستر کاملاً خشک پریشان بود که آه از نهاد هر بازدیدکننده‌ای درمی‌آورد …

این که چگونه حفر حدود یک هزار حلقه چاه غیرمجاز در منطقه به بهانه‌ی ارتزاق کمتر از 10 درصد از جمعیت حوضه‌ی آبخیز پریشان از راه کشاورزی، سبب شده است تا این موهبت ناهمتا اینگونه پریشان حال شود؟!

و مشاهده‌ی این دیوار نوشته در اطراف پریشان، شاید تیر خلاصی بود که نشان می‌داد:

حتا صیادان منطقه هم باور کرده‌اند که دیگر پریشانی درکار نخواهد بود و بهتر است موتور قایق‌های به خاک نشسته‌شان را بفروشند!

شما چه فکر می‌کنید؟ آیا صاحبان قایق‌های فامور، چاره‌ای جز فروش موتور قایق‌هاشان ندارند؟!

 من که می‌گویم: کاش هرگز امید ِ هیچ ملتی را نشود فروخت! زیرا ممکن است، این آخرین سرمایه‌شان باشد …

با اينكه داس دلهره ؛ گردن اين دقيقه ها رو میشمره … نوروز را همچنان عشق است!

سال 1389 هم رفت؛ سالی که کاش نمی آمد تا بخواهد برود …
و البته خوب شد آمد تا با خودش خواب «خفتگان خفته» را بپراند!
خفتگانی که نمی دانستند جنگل های ما در برابر رخدادهایی چون آتش سوزی، ریزگرد، سوسک چوبخوار و واقعی شدن قیمت حامل های انرژی تا چه اندازه آسیب پذیر هستند و نمی دانستند که ممکن است مردمان ساکن در کلان شهرهای ما در اثر شدت و مدت وارونگی هوا، نفس کم بیاورند!
و خفتگانی که هنوز می پنداشتند اصطلاحی به نام کاربرد صلح آمیز از انرژی اتمی می تواند بی خطر باشد و یا اکتشاف نفت از دریا یک فرصت است! اما فوکوشیما در ژاپن و بی پی در خلیج مکزیک خواب آنها را هم پراند! نپراند؟
و البته عجب سالی بود این سال 89 … سالی که اگر بخواهم با یک کلمه آن را توصیف کنم، باید آن را سال “سونامی” بنامیم!
سونامی ای که فقط شرق دور را با امواج طبیعی اش متلاطم نکرد؛ بل این امواج انسانی سونامی بود که این بار از شمال آفریقا برخواست و معلوم نیست در کدام نقطه به آرامش رسد؟
اما فارغ از رخدادهای برون مرزی، در ایران ما در سال 89 حرف های زیبای بسیاری شنیدیم که کاش زودتر می شنیدیم و البته عملکردهای بسیار زشتی هم دیدیم که کاش نمی دیدیم!
ما در سال 89 سعید و صابر و محمود و معمر و کمال و مسعود را از دست دادیم تا تن رنجور طبیعت وطن به کمک خون پاک رشیدترین فرزندانش بتواند سالی دیگر را در برابر طبیعت ستیزان بی وجدان و دوستان نادان و مدیران ترسو و البته کنشگران بی کنش محیط زیستی! تاب آورد و هرگز از خود نپرسیدیم که چرا بیشترین رقم تلفات انسانی در دفاع از طبیعت باید در ایران رقم بخورد؟!
ما در سال 89 بیش از 23 هزار درخت بلوط را به بهانه عبور خط لوله گاز و با مجوز سازمان حفاظت محیط زیست  و سکوت معنی دار سازمان جنگل ها، مراتع و آبخیزداری کشور از دست دادیم.
ما در سال 89 بیش از یکصدهزار درخت بلوط دیگر را به بهانه آبگیری سد کارون 4 از دست دادیم.
ما در سال 89 سه هزار و چهارصد بار جنگل های مان در آتش سوخت   (نزدیک به 30 درصد از کل رخداد آتش سوزی در طول 10 سال گذشته)؛ یعنی به طور متوسط هر روز با حدود 10 مورد رخداد آتش سوزی مواجه بودیم و بیش از 40 هزار هکتار از اندوخته ی اندک جنگلی مان را از دست دادیم؛ آن هم در کشوری که سرانه فضای سبز شهروندانش کمتر از یک چهارم میانگین جهانی آن است.
ما در سال 89 برای مرگ ارومیه، بختگان (نیریز)، طشک، کم جان، پریشان، ارژن، مهارلو، گاوخونی، هامون پوزک، صابری و هیرمند حتا فاتحه هم نخواندیم و یکسره تمام گناه را به گردن تغییر اقلیم و جهان گرمایی انداختیم؛ همان گونه که در رخداد آلودگی هوای تهران و آتش سوزی جنگل ها چنین کردیم! نکردیم؟
ما در سال 89 از جشن خودکفایی در صنعت سدسازی سخن گفتیم، در حالی که هنوز نمی توانیم ادعا کنیم کانال ها و شبکه های آبیاری در قدیمی ترین سدهای کشور در خوزستان (دز) و گیلان (سفیدرود) پس از حدود 40 سال را به بهره برداری واقعی رسانده ایم.
ما در سال 89 بیش از 8 هزار هکتار جنگل چندل را به دلیل احداث سد جگین از دست دادیم و یادمان رفت که در طول 105 سال فعالیت سازمان جنگل ها، مراتع و آبخیزداری کشور، فقط توانسته بودیم 4 هزار هکتار جنگل چندل را در طرح های جنگلکاری خود، حیاتی دوباره بخشیم.

ما در سال 89 شاهد تبدیل بخاری های نفتی به چوبی  در زاگرس بودیم! اما حیرت انگیزتر آن که خیلی ها دوست داشتند این خبر را ندیده بگیرند و به عواقبش فکر نکنند! چرا؟
ما در سال 89 بیش از 28 هزار درخت کنار را در عرصه ای به وسعت 13750 هکتاربه بهای آبگیری سد گُتوند از دست دادیم (دکتر پیمان یوسفی آذر؛ همایش روز جهانی مقابله با سدسازی – 25 اسفند 1389).
ما در سال 89 نتوانستیم از مهمانان سیبریایی خود در باغ وحش تهران به خوبی پذیرایی کنیم و علاوه بر آن مهمانان، مجبور به اعدام همه ی شیرهای باغ وحش تهران شدیم و البته برای نخستین بار، لاشه پلنگ های خود را هم از بالای دکل های برق آویزان دیدیم!

ما در سال 89 بیش از پیش طبیعت عسلویه و سواحل نیلگون خلیج فارس را خراشیدیم و به پاکتراشی تپه ها رسیدیم! زیرا رییس سازمان حفاظت محیط زیست، پیش تر چراغ سبزش را نشان داده بود! همانگونه که در ماجرای مجوز اکتشاف و استخراج نفت به چینی ها در پارک ملی کویر چنین کرده بود! نکرده بود؟

ما در سال 89 جشنواره رسانه و محیط زیست و منابع طبیعی را به کمک دو ارگان متولی در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی برگزار کردیم و کلی حرف های قشنگ و جوایز رنگارنگ هم دادیم؛ اما در حقیقت، برخی از فعالین مؤثر در حوزه وبلاگستان محیط زیست را ندیده و آشکارا آنها را حذف کردیم؛ فعالانی چون محمد سوزنچی از همدان، محسن تیزهوش از لرستان و هومان خاکپور از دیار بختیاری …
و رییس جمهور ما در سال 89 در برابر نمایندگان 53 کشور شرکت کننده در همایش روز جهانی تالاب ها، یکی از سه دلیل عمده تخریب محیط زیست را “عدم آگاهی” اعلام کرد ؛ اما یادشان رفت در کشوری که او عالی ترین مقام جمهورش است، وبلاگ های محیط زیستی و علمی بدون هیچ دلیل و توضیحی فیلتر می شوند! نمی شوند؟
ما در سال 89 شاهد یک قتل عام باورنکردنی در محمدآباد ریگان بودیم؛ جایی که هر درخت می تواند ارزشمندتر از الماس کوه نور باشد؛ با این وجود، شش هزار درخت کهور را شبانه از جاکندند و ما دم بر نیاوردیم! آوردیم؟
ما در سال 89 به همه متخلفینی که غیرقانونی اقدام به حفر چاه کرده بودند، جایزه دادیم و هرگز فکر نکردیم که چنین جوایزی چگونه می توانند کارمایه های زندگی را در ایران زمین بخشکانند.
ما در سال 89 ساعت زمین را به کل فراموش کردیم ، همانگونه که در سال های قبل تر از آن چنین کردیم و یادمان رفته است که این فراموشی ملی و دولتی در حالی به ما دست می دهد که همواره بر شعار و آموزه صرفه جویی و درست مصرف کردن پای می فشاریم.
ما در سال 89 نخلستان های زرین خود را در اروند کنار به گورستان بدل کردیم و آخ هم نگفتیم! گفتیم ؟
ما در سال 89 با های و هوی فراوان، 90 محیط زیستی راه انداختیم و البته حتا برای دو ماه هم نتوانستیم این برنامه را ادامه دهیم! ولی در عوض جایزه اش را به نام خودمان ثبت کردیم! نکردیم؟
ما در سال 89 از مرز 75 میلیون نفر گذشتیم و سرانه آب دردسترس ایرانیان به آستانه شرایط تنش آبی رسید؛ با این وجود، همچنان از افزایش شمار نفوس خود تا مرز 150 میلیون نفر دفاع کردیم!
ما در سال 89 شاهد ریشه کنی 11295 اصله درخت در دیرینه ترین باغ گیاه شناسی کشور در نوشهر بودیم ، آن هم به بهانه احداث جاده! و البته هنوز هم عاملین این تجاوز شرم آور در سمت های مدیریتی خود مشغول اشغال صندلی ها و چسبیدن به میزهای ریاست شان هستند! نیستند؟
ما در سال 89 یک سقوط آزاد را در همه شاخص های محیط زیستی تجربه کردیم و در آخرین روزهایش هم یک سقوط تلخ اما بسیار معنی دار دیگر را تجربه کردیم تا همه ایمان بیاورند به این که سال 1389، سیاه ترین سال محیط زیست ایران – البته تاکنون! – بوده است.
ما در سال 89 همچنان شاهد اعدام درختان کهنسال به بهانه مبارزه با خرافه پرستی بودیم !
ما در سال 89 نظاره گر ادامه نامهربانی های مسکن مهر بر منابع طبیعی وطن بودیم .
ما در سال 89 شاهد سخنان معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور بودیم که چگونه برایمان گزارش می کرد از مرگ غم انگیز تالاب انزلی و ذکر این واقعیت که عمق متوسط تالاب از 14 متر به یک متر کاهش یافته است.
ما در سال 89 جزایر مرگ را کماکان بر روی اغلب دریاچه های بزرگ سدهای مخزنی خود مشاهده کردیم .
ما در سال 89 شاهد پاکتراشی جنگل های زاگرس توسط یک سوسک هم بودیم!  و برای نخستین بار، دامنه نشست زمین به آبی بیگلو در استان اردبیل رسید!
ما در سال 89 پاکتراشی گل و گیاه را از تقویم های رسمی کشور دیدیم و دم برنیاوردیم!  همان گونه که در برابر خون گریستن ارومیه هم کار چندانی نکردیم! و حواس مان نبود که لب کارون  دیگر مدتهاست که گل بارون نیست! هست؟
ما در سال 89 هم مانند سال قبل از آن، دهن کجی ریزگردها به آسمان بیش از 18 استان کشور را تاب آوردیم و پژواکی چاره ساز ارایه ندادیم.

ما در سال 89 شاهد این جنایت هم بودیم که تفسیرش بهتر است نکنیم!

ما در سال 1389 از وزارت راه تقدیر کردیم، آن هم قبل از رای عدم اعتماد بهارستانی ها به وزیرش و البته به بهانه تخریب پارک ملی گلستان!
ما در سال 89 عملاً و بی سر و صدا کمیته طبیعت گردی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری را منحل کردیم و آب هم از آب تکان نخورد! آن هم در حالی که مطابق سند چشم انداز 20 ساله کشور باید در افق 1404 تحولی شگرف در این حوزه می آفریدیم!!

ما در سال 89 تصمیم گرفتیم که دیگر به توسعه سالاران “نه” نگوییم و توسعه افقی را بر عمودی ارجحیت بخشیده و تازه به عنوان یک خبره فن، اعلام کنیم که چه فرق می کند در مراتع ما چه چیزی سبز شود؟!

ما در سال 89 از یک بازمانده بلژیکی دعوت کردیم تا خاطرات 40 سال پیشش از برگزاری نخستین نشست مجمع جهانی تالاب ها در رامسر را برایمان بگوید تا گل از گل مان بشکفد! اما یادمان رفت که یک هموطن ایرانی که خود بنیانگذار این تصمیم ارزشمند بود و هم اکنون در ایران به سر می برد را فراخوانده و از او درخواست کنیم تا از 1349 برایمان بگوید!
ما در سال 89 با هواپیما کوشیدیم تا تهران را آبپاشی کنیم! آن هم در حالی که جنگل های ما  – مانند دیگر اجزای طبیعت مان – نفس شان از بی آبی و بی مبالاتی چنان تنگ شده بود که به دلیل نبود ناوگان هوایی درخور، هفته ها در آتش سوختند!
و سرانجام آن که ما در سال 89 دریافتیم که توهین به خلیج فارس، فقط در تحریف نامش خلاصه نمی شود! می شود؟
در مقیاسی جهانی هم دسته گل بی پی در خلیج مکزیک و فوکوشیما در ساحل شرقی ژاپن، سال 1389 را سالی تاریخ ساز کرد؛ سالی که بی شک سبب شد تا خردمندان جهان باردیگر به یک بازنگری اساسی در توانمندی های سازه ای خود دست یازیده و یک گام عملی به سوی جهانی فارغ از تسلیحات هسته ای نزدیک تر شوند و البته خرافاتی هایش هم یک گام دیگر به صدق پیش بینی مایاها نزدیک تر شدند!
با این وجود، به رغم همه ی تلخکامی های اشاره شده، رخدادهای شیرینی هم در سال 89 مزه مزه شد و یه موقع هایی هم کبک ما خروس خواند!  نخواند؟
از آن جمله باید به آن مدرسه استثنایی در داشلی برون  اشاره کنم که کودکانش خوب می دانستند که خدا در همین نزدیکی است … و یا رابطه کم نظیر مردم کانی برازان با تالاب ارزشمندشان که به عنوان بیست و چهارمین تالاب در سیاهه بین المللی کنواسیون رامسر هم ثبت شد .
همچنین تلاش های ارزنده ای در قلب کشور رخ داد که بوی یوز می داد!
و البته سنت نیکوی پاسداشت بزرگان هم فراموش نشد.
عده ای هم بودند که هنوز دلشان برای گربه های شهر می سوخت و غم نان، سبب نشده بود تا این اهالی مظلوم شهر را فراموش کنند.
مدیرانی هم پیدا شدند که شجاعانه دست به افشاگری زده و طبیعت ستیزان را بی مهابای فرداها رسوا کردند.
در رسانه ملّی یک گفتگوی داغ سبز به مدت 32 هفته تحمل شد و تازه یک 110 سبز هم اعلام شد  تا اندکی از داد دادخواهان طبیعت را بازستاند و یا دست کم داد طرفداران محیط زیست را بازتاب دهد .
کارگروه مقابله با بیابان زایی هم سرانجام رسمی و قانونی شد ، هرچند که هنوز تشکیل جلسه نداده است!
یک کف مرتب را برای آنهایی که برنامه پنجم توسعه را نجات دادند، فراموش نمی کنیم!
یک گاوی را هم در مادرید شناختیم که عملکردش برایمان بسیار امیدبخش بود! نبود؟
پدرسوخته های دیگری را هم رهگیری کردیم تا ممد حیات باشند و مفرح ذات …  مثل آن خبرهای خوشی که در چکاد دماوند رخ داد و دل مان را شاد کرد
مقاومت های جانانه ای در برابر احداث جاده در تالاب پریشان و پالایشگاه و پل در میانکاله دیدیم که کم نظیر بود .
همچنین این واکنش سزاوارانه هم خوشایند بود  و البته رؤیت نامه به الهه البرز
همان گونه که نبض زمین را فراموش نمی کنم!  و خاطره آن حاجی لک لک دوست داشتنی را

و البته افزایش تعداد وکلای مدافع زمین به عدد 2 هم امیدبخش بود …
حضور خاطره انگیز اسکندر فیروز بزرگ در مهار بیابان زایی هم، هرگز از یادم نخواهد رفت،  همان وبلاگی که در آغاز سال توانست با کمک همه طرفداران عزیزش در سرتاسر جهان به عنوان سومین وبلاگ برتر محیط زیستی دنیا دست یابد و البته در نهایت بدون کوچکترین توضیحی فیلتر شود!
با این وجود، واکنش های هم دلانه کم نظیری که نسبت به این فیلترینک صورت گرفت (بیش از 300 یادداشت و خبر در مورد این واقعه در محیط وب و روزنامه ها و خبرگزاری ها منتشر شد)؛ بیانیه هایی که صادر شد و استقبال از نظرسنجی مرتبط با آن، همه و همه را باید به حساب نیمه پرلیوان نهاد! نه؟

این ها را گفتم تا بگویم:
هنوزم می شه تسلیم شب و اسیر کابوس نشد …
و چه زمانی برای تسلیم نشدن، بهتر از نوروز؟
پس بروید و بگیرید کامتان را از دقیقه های سبز نوروز و بهار … این شاید بهترین پاسخ به داس دلهره باشد … باید شکست شیشه غم را …
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
گوارای وجودتان باد این روزها …

با زیباترین بز ایران آَشنا شوید!

نگاه کنید به این زیباروی افسانه ای … به فرمانده بزغاله ها که در کنار یکی از زیباترین تالاب‌های ایران در بام وطن چگونه می خرامد و در برابر دوربین طنازی می کند …
آیا می‌توانید ردپای خنده را در چشمان و صورت پرصلابتش رصد کنید؟

آن موجود خندان در دومین روز از بهار 1389 و در کنار تالاب بین‌المللی چغاخور، به نوروز ایرانیانی که خود را به آن چمن‌زار سبز رسانده بودند، طعم و مزه‌ای دیگر داد …
انگار در این طبیعت زیبا و ناب، بزغاله‌ها و گوسفندها هم از همیشه زیباتر هستند!

باور نمی‌کنید به تصاویر نیمای عزیز، دوست هنرمند و عزیزم – در سفری که امسال با هم به بام ایران داشتیم – نگاه کنید تادریابید که زندگی تا چه اندازه می‌تواند با ما مهربان باشد؛ اگر مجال داشته باشیم تا به چشمان بزغاله‌ها خیره شویم.

تصویری از نوروز که به دل می‌نشیند …

«مگر هر کسی احساس نمی‌کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است؟ اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است؛ مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سر زدن و جوانه‌ها شکفتن. بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است …»

دکتر علی شریعتی

    این تصویر را همکار عزیزم، دکتر غلامرضا رهبر، از پژوهشگران زحمت‌کش مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان فارس برایم ارسال کرده است و دریغم آمد تا در لذت دیداری‌اش، خوانندگان ایران‌دوست این کلبه‌ی مجازی را شریک نسازم.
    این تصویرها را که می‌بینم، به آینده‌ی وطن، به هم‌افزایی بیشتر ایرانیان و نفسی که در این خاک مقدس می‌کشم، بیشتر افتخار می‌کنم.
    درود بر آن نیم میلیون  نفری که در نوروز 1389، کوروش بزرگ را تنها نگذاشتند و بدون هیچ امکاناتی خود را به آرامگاهش رساندند تا بگویند که ایرانی می‌تواند با حفظ حرمت گذشته‌ها، آینده‌ی درخشان خویش را بسازد.

و سرانجام رسید نوروز بی پدر …

می‌روی سفر، برو، ولی
زود برنگرد
مثل آن پرنده باش
آن پرنده که رو به نور کرد
می‌روی، ولی به ما بگو
راه این سفر چه جوری است؟
از دم حیاط خانه‌ات
تا حیاط خلوت خدا
چند سال نوری است؟!
راستی چرا مسیر این سفر
روی نقشه نیست؟
شاید اسم این سفر که می‌روی
زندگی‌ست!

عرفان نظرآهاری

یاد ندارم اول فروردینی که پیش پدر نبوده باشیم، همیشه دیدار و دست‌بوسی پدر در آغازین روز بهار، رکن ثابت ماجرای عید بود؛ فکر می‌کردم این ماجرا حالا حالاها ادامه خواهد یافت … اما بالاخره ماجرا به پایان رسید … همان طور که یک روز ماجرای من و تو و ما هم به پایان خواهد رسید …
برای همین است که می‌گویم: خسته‌ایم از این همه جاده‌های امن و راه‌های تخت! بیا و و با خودت هیچ چیز مبر … اصلن می‌روی سفر، برو … ولی زود برنگرد!

جز دلت که لازم است
هیچ چیز با خودت نمی‌بری، نبر، ولی
از سفر که آمدی
راه با خودت بیار
راه‌های دور و سخت
خسته‌ایم از این همه
جاده‌های امن و راه‌های تخت …