این روزها دوباره به دلیل قطع چند درخت چنار در تهران و سخنان حیرت انگیز یک مقام مسئول در شهرداری تهران، یاد این تابلوی هنرمندانه افتادم. ادامهی خواندن
بایگانی دسته: بهترین عکس سال
عکسهایی که بی اختیار هر حال بدی را خوب میکند! نمیکند؟
نگاه کنید به قاب زیبایی که حسین اسماعیلی، عکاس خوش ذوق خبرگزاری مهر برای ما انتخاب کرده و لذت ببرید از زندگی در سرزمینی که نامش ایران است و به رغم همهی زخمها و دشواریهایی که میدانید و میدانیم که بر آن تحمیل شده، مردمانی دارد که مترصد یافتن بهانهای برای پایکوبی هستند. ادامهی خواندن
راهکار گوسفندان برای گذر از سوزش خورشید تموز!
نرم نرمک هوا دارد گرم و گرمتر میشود … گوسفندها میدانند که چه گرمایی است! اما شاید نمیدانند که راههای بهتری برای گریز از گرما هم وجود دارد!
برای مقابله با داغی آفتاب در زمانهای که خورشیدش سوزانتر میشود، تنها راه «گوسفندوار زندگی کردن» نیست! هست؟
گاه اگر سایهها کم میشوند، بهترین راه، کاشت درختانی جدید است! نه؟
خواننده عزیز دل نوشتهها! به این تصویر خوب دقت کنید … چه میبینید؟
آیا متوجه رفتار متفاوت دو گوسفند در این گله شدید؟ به ویژه یکی از آنها که رنگی مشکی دارد و برای خود در بالادست (گوشه بالا سمت چپ عکس)، یک سایهی انحصاری هم یافته است! آن دیگری هم که انگار تسلیم سرنوشت شده و ترجیح میدهد گرفتن حمام آفتاب را یک انتخاب نشان دهد تا یک اجبار! شما کدام راهکار را میپسندید؟ رفتار آن گله را … آن گوسفند مشکی رنگ را … آن دیگری را که حمام آفتاب گرفته و یا …؟!
به هر حال، آنچه که در این عکس خودنمایی میکنه، برهنگی و تخریب شدید پوشش گیاهی منطقه و وجود آثار میکروتراس است که آشکارا نشان می دهد: میزان حضور گوسفندها به هیچوجه متناسب با توان پذیرایی سرزمین نبوده و در نتیجه نه غذایی مانده برای گوسفندان و نه حتا سایه ای درخور! بنابراین، مشخص است که نه یک چوپان که چند نسل از چوپان ها در مدیریت گوسفندان راه را به خطا رفتهاند! نرفتهاند؟
انعکاس در:
خوشحالم که انسانم!
خوشحالم در زمینی زندگی میکنم که در گوشهای از آن، ایوان فرناندز آنایا هم زندگی میکند؛ یک ورزشکار اسپانیایی، یک دونده استقامت که نشان داد: استقامت واقعی، پیروز شدن در برابر هوس پیروزی به هر قیمتی است. او در جریان یک مسابقه دو که در سال گذشته برگزار شد، دست به اقدامی عجیب زد و کاری کرد که قهرمان نشود تا قهرمان بماند … ادامهی خواندن
حتا شاسی بلندها هم میتوانند دوستدار طبیعت باشند!
شاسیبلندها را دوست ندارم … منظورم البته خودروهای شاسی بلند و هیولاواری است که پیوسته دارد بر شمارشان هم افزوده میشود؛ به ویژه آنهایی که کاملاً اتوکشیده بوده و در خیابانهای دودگرفته شهر ویراژ میدهند و حواسشان نیست که با نیمی از سوختی که میسوزانند و فضایی که اشغال میکنند هم میتوانند همین کاربری را تجربه کنند. ادامهی خواندن
هر زیبایی ، زیبا نیست! همان طور که هر زشتی هم زشت نیست!
نامش Thierry Bornier است؛ عکاس نشریه نشنال جیوگرافیک. تصاویری شکار کرده است از مزارع رنگی و تراسبندی شده در Yunnan، جایی در کشور چین. تصاویری که بیشک از منظر افزایش جذابیتها در حوزه توریسم کشاورزی و روستایی میتواند بسیار حایز توجه باشد.
اما از منظرتوجه به آموزهها و ملاحظات محیط زیستی، میتواند مصداقی بارز از بیابانزایی به شمار رود!
کافی است اندکی دقیق تر در اجزای آن دقت کنیم تا دریابیم که این نوع کاربری فشرده و نامنظم از زمین، آشکارا به افت شتابناکتر حاصلخیزی خاک، افزایش فرسایش خاک، شورشدن و ماندابی شدن زمین، تزریق مواد آلاینده، کودها و سموم شیمیایی و مرگ میکروارگانیسم های مفید موجود در این عرصه منجر میشود؛ عرصه ای که آشکارا درجه آسیب پذیریاش در برابر رخداد سیلهای حادثه خیز هم افزایش یافته است.
خلاصه این که دوستان من!
انگار هر آنچه که در زندگی و محیط پیرامونیمان زیبا میبینیم، ممکن است نقش، بازخورد و اثر زیبایی بر کیفیت زندگی مان برجای ننهد! و حتا شگفتآورتر آن که ممکن است همان ابلیس باشد در داستان شام آخر!
هر چند که البته همچنان میشود توشهی دیداری (حظ بصری!) مان را از چنین نگارههایی ببریم! زیرا یکی از رازهای دلفریب این دنیا همین است که نه هیچ زیبایی مطلقی وجود دارد و نه هیچ زشتی مطلقی!
و خبر خوش، شاید همین باشد! نه؟
در همین باره:
– دو تابلوی زشت و زیبای دیگر که میتوان به راحتی آنها را زیبا و زشت هم نامید!
کجا رفته اند ماه بانوها و ستاره های شهر؟!
فراخنای آسمانی که از همه سو ما را احاطه کرده و عجیب تاریک، مرعوب کننده و رازآلود به نظر میرسد؛ شاید خیلی هم چیز بدی نباشد! وگرنه چگونه ممکن بود در این پردهی تماماً سیاه، بتوانیم آن همه شعرهای جورواجور و زیبا را در ستایش درخشش ستارگان و نوازش ماه در طول هزاران سال گذشته تا امروز بسراییم؟
و عجیب آن که انگار همزمان با افزایش دانایی ما از دنیای پیرامونمان و عظمت سیاهچالههایی که ما را در بر گرفتهاند، کمتر مجال یافتهایم تا بال خیال را چون پدران و مادرانمان رها کرده و در ستایش ماه و درخشش ستارگان و چشمکهای الهامبخششان بنویسیم و بسراییم و بخوانیم و پای بکوبیم! چرا؟
چرا دیگر کمتر نام زیباترین دخترکانمان را “ستاره” مینهیم؟ و چرا ماه بانو، مدتهاست که به افسانهها پیوسته است؟
من دلم میگیرد اگر روزی تعداد ستارههای زمین کم و کمتر شود؛ در حالی که آن بالا بالاها، همچنان ستارهها دارند به ما چشمک میزنند و با طنازی و دلبری، یادمان میاندازند که زندگی زیباست …
برای همین است که از تماشای این کادر هوشربا و پرواز این زوج عاشق در پناه نور ماه لذت میبرم و فکر میکنم که اگر ماه نبود، آن زیبایی وصفناپذیر را چگونه میشد اینک با همنوعانم به اشتراک نهم؟
پسین گفتار:
و ای کاش نام شکارگر این صحنه را میدانستم؛ هنرمندی که بیشک او هم عاشق سیاهی شب است و میداند فروغ عشق و جبروت بیمثال زیبایی مطلق را همچنان باید مدیون این تاریکی و سیاهی پیور دانست.