بایگانی دسته: ايران

عربستان هم غرامتش را از عراق گرفت!

امروز در اغلب بخش‌های خبری صدا و سیمای جمهوری اسلامی، بارها این خبر تکرار شد که عربستان سعودی به خاطر آسيب‌هاي وارد آمده به محيط زيست سواحل شرقي خود در جريان جنگ خليج فارس (1991)، مبلغ یک ميليارد و 200 ميليون دلار غرامت گرفته است. شاهزاده ترکی بن ناصر بن عبدالعزیز، رییس سازمان حفاظت محیط زیست عربستان گفت: مبلغ یادشده توسط سازمان ملل متحد از دولت عراق گرفته و به دولت سعودی پرداخت شده است.

جالب است که عربستان بابت جنگی که اصولاً راهی به خاک آن کشور نیافت و بیش از چند روز به طول نیانجامید، توانسته است، چنین مبلغی را به عنوان غرامت از یک کشور عربی بگیرد. البته پیش‌تر هم کویتی‌ها چنین کاری را اجرایی کرده بودند.
منتها پرسش اصلی این است که اگر خسارت وارد آمده بر محیط زیست عربستان بابت چند روز جنگ از مرز یک میلیارد دلار می‌گذرد، خسارت جنگ هشت ساله عراق بر علیه ایران به همراه تبعات جنگ‌های نخست و دوم خلیج فارس بر ایران چقدر خواهد شد و چرا با وجود آن که سازمان ملل متحد رسماً عراق را آغازگر جنگ و تجاوزگر واقعی معرفی کرده است، هنوز هیچ غرامتی به ایران پرداخت نشده است؟!
فکر می‌کنم، فقط خسارت ریزگردهایی که از سرزمین عراق به ایران رسیده است، سر به میلیاردها دلار بزند، اگر فقط می‌توانستیم اثر سؤ آن را بر روی سلامت شهروندان‌مان به درستی تعیین و انتشار دهیم. وای به حال آثار سؤ استفاده از سلاح‌های شیمیایی که هنوز در ایران قربانی می‌گیرد!
شاید اگر می‌توانستیم این غرامت‌ها را زنده کنیم، دیگر از تصور شروع برنامه تحول اقتصادی اینگونه ملت و دولت نمی‌لرزیدند و کابوس نمی‌دیدند! می‌دیدند؟

فکر کنم انتقام خون ده ها هزار شهید وطن در طول سال های جنگ تحمیلی فقط با هلهله کردن در تماشای مراسم اعدام دیکتاتور خون ریز این کشور خلاصه نمی شود.

ما باید کارهای مهم تر دیگری هم انجام می دادیم.

چه شباهت غریبی است بین جنگل‌های کردستان و مردمان مظلومش!

بیش از 600 بار در سالی که گذشت، جنگل‌های کردستان آتش گرفته‌اند؛ افزون بر آن، معضل ریزگرد و سوسک چوبخوار و هرس بی‌رویه و قاچاقچیان ذغال و  مین‌های عمل نکرده در بستر بیمار و فرتوت این جنگل‌های زیبا و ارزشمند نفوذ کرده و آن را از همیشه کم‌رمق{تر ساخته است …

منتها وقتی آدم به تصاویر  عبدالرحمان حسنی، عکاس سختکوش خبرگزاری مهر در کردستان می‌نگرد و در ماجرای کول‌بری مردان کرد دقت می‌کند؛ بیشتر درمی‌یابد که چرا زاگرس با شتابی دمادم افزاینده میل به نیستی نهاده است؟
لطفاً یکبار دیگر به این تصاویر با دقت بنگرید و به ویژه در وضعیت جنگل‌ها در دورنمای عکس‌ها دقت کنید!
بی‌شک ردپای آشکار بیابان‌زایی و جنگل‌زدایی را به خوبی می‌توانید ره‌گیری کنید!

و از آن مهم‌تر …
می‌شود شتاب بیابان‌زایی انسانی را همپای بیابان‌زایی طبیعی حس کرد! نمی‌شود؟

110 سبز!

این شماره را به خاطر بسپارید: ۳۰۰۰۰۱۳۸۶
تمامی علاقه‌مندان به محیط زیست می‌توانند با ارسال پیامک‌های خود به این شماره ی همراه؛ دیدگاه‌ها، طرح‌ها، انتقادها، حمایت‌ها، شکایت‌ها، پیشنهادها، خبرها و خلاصه درد دل‌های خود را در حوزه محیط زیست به گردانندگان برنامه گفتگوی داغ سبز انتقال دهند تا شاهد درج آنها از این تریبون و انشاالله شنیدن پاسخ مسئولین مرتبط باشند.
در دوازدهمین برنامه از این سری، فردا – ۶ آبان – قرار است به بحران تخریب زیستگاه‌ها و چشم‌اندازهای کوهستانی کشور با حضور چهره نام آشنای این حوزه – عباس محمدی، دبیر انجمن کوه نوردان ایران– بپردازیم.
همچنین فایل شنیداری برنامه هفته گذشته در این نشانی قابل دسترس است و ماجراهایش را مطابق معمول در تارنمای گفتگوی داغ سبز می‌توانید پی بگیرید.
امیدوارم از این پس شاهد مشارکت فعالانه‌تر هموطنان عزیز در بهبود کیفی گفتگوی داغ سبز باشیم.

راستی! علاوه بر ارسال پیامک، شما می‌توانید از طریق شماره تلفن ۲۲۰۱۳۷۶۶ با گفتگوی داغ سبز تماس گرفته و دیدگاه‌های خویش یا هر نوع خبر و اظهار نظری که در باره محیط زیست یا کیفیت این برنامه دارید، مطرح کنید.
پس لطفاً گفتگوی داغ سبز را از خودتان بدانید و بیشتر مشارکت فرمایید.

ممنون از علیرضا مبینی عزیز – تهیه کننده علاقه مند و سبز اندیش ایران صدا – که می کوشد برنامه ای متفاوت ارایه دهد.


پرنده‌ای که در تالاب شادگان آزادی را نمی‌فهمید!

سه‌شنبه‌ی هفته گذشته – در بیست و هفتمین روز از مهر ماه 1389 – مجالی دست داد تا چند ساعتی را در تالاب شادگان سپری کنم؛ تالابی که از آن با عنوان بزرگ‌ترین تالاب ایران و سی و چهارمین تالاب جهان یاد می‌کنند … یا بهتر است گفته شود که یاد می‌کردند!
حقیقت داستان این است که تالاب دارد ذره ذره جان می‌دهد، آن هم به سه دلیل:
1-    افزایش ورود پساب‌های آلوده شهری، کشاورزی، روستایی و صنعتی به آن؛ به ویژه پساب آلوده و شور کشت و صنعت نیشکر؛
2-    سدسازی در بالادست و عدم رعایت حق‌آبه‌ی طبیعی تالاب؛
3-    افزایش صید و شکار بدون مجوز.

نگارنده به همراه چند تن از کارشناسان پتروشیمی بندر امام با قایق، بیش از دو ساعت از محل روستای سراخیه (که می‌توانست ونیز ایران باشد) به سمت جنوب در تالاب به گشت‌زنی پرداخته و تنها توانستیم یک ماهی کوچک را در آب زلال تالاب مشاهده کنیم! راهنمای محلی‌مان هم اذعان داشت که به دلیل افزایش شوری و آلودگی آب و نیز صید غیرمجاز تعداد جانداران آبزی تالاب به شدت کاهش یافته است. پرندگان موجود در تالاب هم به دلیل شکار بی‌رویه، زنده‌گیری و مشکلات پیش‌گفته بسیار کمتر از انتظار به چشم می‌آمدند.

در یک مورد با پسرکی از اهالی سراخیه برخوردیم که در کنار جاده مشغول فروش پرنده‌ای به رهگذران و مسافران عبوری بود … پسرک، پرنده را به زبان محلی “برهان” – barhan –  می‌نامید و به قیمت 5 هزار تومان آن را می‌فروخت …
از او خواستم تا پرنده را در تالاب آزاد کند و درعوض بهایش را پرداختم … برهان اندکی در آب شناور شد، اما معلوم بود که شوکه شده است … او حتا توانایی شناکردن و حرکت در آب را هم از دست داده بود، به نحوی که ممکن بود خود را به کنار جاده رسانده و در اثر برخورد با خودروهای عبوری به کشتن دهد!

برای همین از پسرک خواستم تا دوباره او را بگیرد …
زیرا آزادی برای پرنده‌ای که ظرفیت پذیرش و زیستن آزادانه را ندارد، مساوی با مرگی جانخراش خواهد بود …
داشتم فکر می‌کردم که این فقط برهان نیست که راه و رسم زیستن در آزادی کامل را از یاد برده است؛ سرنوشت غم‌انگیز برهان برای افراد جامعه‌ای که به انحصار و تبعیض و محدودیت خوگرفته‌اند هم می‌تواند تکرار شود! نمی‌تواند؟

توضيح ضروري:

كوشان مهران عزيز – معروف به اشكار  – برايم نوشته است كه نام علمي اين پرنده Porphyrio porphyrio بوده و طاووسك Purple Swamphen صدايش مي زنند؛ پرنده اي كه نسلش در بسياري از زيستگاه هاي تالابي در حال انقراض است و بنابراين، بسيار بيشتر از 5 هزار تومان مي ارزد! نمي ارزد؟

مرگ خوبه ، منتها براي همسايه!

سالهاست كه در اين ديار مصرف‌كنندگان خودروهاي داخلي بايد بيشترين قيمت را براي پايين ترين كيفيت بپردازند؛ زيرا دولت مي‌خواهد از توليد داخلي حمايت كند و اشتغال‌زايي تنورش گرم باشد و به دنيا بگوييم كه ايراني مي تواند و … خيلي حرف‌هاي شعارگونه‌ي قشنگ ديگر!
چرا مي‌گويم شعارگونه؟
براي اين كه گمان برم همه‌ي آنهايي كه ديروز گزارش پيك بامدادي راديو ايران را گوش كرده‌اند، از شنيدن اين خبر كه برخي از بزرگ‌ترين خودروسازهاي كشور چند سال است كه به عمده‌ترين واردكننده‌هاي اقلام غذايي و خوراكي نظير شكر تبديل شده‌اند، شگفت‌زده گرديده‌اند! به نحوي كه اين واردات بي‌رويه سبب ورشكستگي توليدكنندگان داخلي را در زمينه‌هاي يادشده فراهم كرده است.

اينجاست كه آدم ياد آن مثل مشهور پارسي مي‌افتد كه مي‌گويد:
مرگ خوب است، منتها براي همسايه!
واقعاً يكي نيست از مسئولين بسيار شريف و مكتبي و انقلابي و ارزشي اين نهادهاي رانت‌خوار و پرقدرت و ننر بپرسد: اگر كسي واردات خودروهاي خارجي را بدون پرداخت عوارض گمركي كمرشكن، در اين مملكت آزاد مي‌كرد، آيا هيچ يك از شما هنوز مي‌توانست به حيات انگلي خود ادامه داده و جان ده ها هزار ايراني را به دليل نقص فني آشكار توليدات‌تان همچنان بگيرد؟
چگونه است كه در اينجا واردات توليد مشابه بد است؛ امّا در آنجا خوب است؟
و يك پرسش دردناك ديگر:
چگونه در اين مملكت يك خودروساز مي‌تواند هر چه دلش خواست وارد كند و هيچ يك از نهادهاي متولي و متخصص بالادست هم در وزارت جهاد كشاورزي و وزارت بازرگاني نتوانند بهش بگويند: بالاي چشمت ابروست؟!

بارها گفته‌ام كه بيابان‌زايي شاخ و دم ندارد؛ سؤ مديريت و فرصت سوزي در سرزمين، مي‌تواند آشكارترين مصداق اُفت كارايي سرزمين يا همان بيابان‌زايي باشد؛ رخدادي كه اينبار از آستين ابرخودروسازان لوس داخلي سربرآورده است! برنياورده است؟

پاک‌تراشی گل و گیاه از تقویم‌های وطن!

«شعور یک گیاه، در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی‌آید؛ از بهاری می‌آید که فراخواهد رسید

جبران خلیل جبران – نامه‌های عاشقانه یک پیامبر

ديروز منصور واعظی، دبیر شورای فرهنگ عمومی اعلام کرد که در تقویم سال 1390 پنج مناسبت برای همیشه حذف خواهد شد که یکی از آنها 25 خرداد، روز ملي گل و گیاه بود و دیگری، همین ديروز (30 شهریور) بود! یعنی روز گفت و گوی تمدن‌ها
این خبر را که شنیدم، دلم گرفت … با خود گفتم چه بر سر کشور گل و بلبل آمده که حتا تحمّل یک روز بی‌خاصیت در تقویمش را که بوی گل و گیاه يا صلح و گفتگو دهد را هم ندارد؟ این دیگر چه بدسلیقگی شگفت‌آوری است که باید از آُستین دبیر شورای فرهنگ عمومی ایران‌زمین به درآید و به جهانیان اعلام کند:
آهای مردم دنیا! گل و گیاه و گفتگوی تمدن‌ها در جایی که بیش از سه دهه است که آرمان‌شهر همه‌ی مردمان طاغوت‌ستیز  جهان می‌نامیمش، دیگر جایی در تقویم رسمی‌اش ندارد!
آن هم در حالي كه همين ماه گذشته بود كه عالي‌ترين مقام اجرايي كشور در همايش ايرانيان خارج از كشور گفته بود: ايرانيان اهل گفتگو هستند. دكتر احمدي‌نژاد اين را هم اضافه كرد: هر جا انسانيت، فرهنگ، تمدن، عشق، عدالت‌خواهي و آزادگي هست، نام ايران با افتخار حضور دارد.
اينك مايلم بپرسم كه كجاي اين سخنان با حذف روز گفتگوي تمدن‌ها از تقويم رسمي ايران سنخيت دارد؟!
دلم حتا برای مردم شریف محلات هم سوخت که هرساله با چه شور و شوقی این مراسم را برپا می‌داشتند و می‌کوشیدند تا نام ایران را به عنوان تنها کشور صادرکننده‌ی گل در خاورمیانه، جهانی کنند.

یادمان باشد:
بیش از یک هزار سال پیش، مردی از دیارتوس، شاهنامه‌اش را اینگونه آغازیدن کرد که:

خرد چشم جان است چون بنگری / تو بی چشم شادان جهان نسپری

و من امروز در شگفتم که چرا پس از گذشت این همه سال، هر چه دست را سایبان چشم می‌کنی، کمتر نشانی از خردمندی در زمانه‌ای که امروز اسیرش شده‌ایم، می‌بینی و می‌بینم و می‌بینیم؟!
با این وجود، ایمان دارم آنها که امروز – در وسط زمستان! – تحمل گل و گیاه و گفتگو را در تقویم‌ها ندارند، روزی که چندان دور نیست، خود به سرنوشت روز اسناد ملّی می‌افتند و در عطر بهاری که خواهد آمد، خفه خواهند شد. این را شعور همان گل و گیاه دارد به من و تو نوید می‌دهد! نمی‌دهد؟

اگر وبلاگستان فارسي دختر بود، امروز جشن تكليفش بود! نبود؟

زمان زيادي نيست كه وبلاگ متولد شده است. شايد با اندكي ارفاق بتوان اين زمان را تا سال 1994 به عقب برد كه مي‌شود 16 سال. اما حقيقت اين است كه تا پيش از آغاز سال 2000، مجموع وبلاگ‌هاي فعال در اينترنت از عدد 23 فزوني نگرفته بود. در صورتي كه اينك برخی آمارها می‌گویند: روزانه حدود 75 هزار وبلاگ جديد متولد مي‌شود و مجموع وبلاگ های موجود از مرز یکصد و بیست میلیون هم گذشته که دست کم دو میلیون از آنها را ایرانی ها می گردانند.
چنين است كه وقتي به آغاز وبلاگ‌نويسي فارسي، يعني 16 شهريور 1380 نگاه كنيم و تولد وبلاگ سلمان را آغاز حيات زبان فارسي در دنياي مجازي بدانيم؛ آنگاه درخواهيم يافت كه وبلاگ سلمان شايد يكي از هزار وبلاگ نخستيني است كه در جهان آفريده شد و در طول اين 9 سال فعاليت، زبان فارسي توانست با كسب رتبه چهارم (بعد از زبان‌هاي انگليسي، پرتقالي و لهستاني) نشان دهد كه ايراني‌ها بسيار بيشتر از ديگر هم نوعان پرشمارتر خويش تمايل به نوشتن و تبادل افكار و ديده شدن دارند.
اما حقيقتاً اين همه شور و شوق و اشتياق ايرانيان براي بهره بردن از اين تريبون مجازي از كجا مي‌آيد؟ آيا مي‌شود همه‌ي آن را به فضاي امنيتي و سانسور حاكم در رسانه‌هاي ديداري، شنيداري و نوشتاري داخل كشور مرتبط دانست يا چيزي فراتر را بايد مدنظر قرار داد؟ چيزي در حد تابوهاي غيررسمي و كليشه‌هاي مرسوم حاكم بر مناسبات فرهنگي و اجتماعي و مذهبي و …
نگارنده بر اين باور است كه براي يافتن پاسخي درخور به پرسش پيش‌گفته نياز است تا جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و ديگر متخصصان مرتبط مطالعات و پژوهش‌هاي گسترده‌تري كرده و به آسيب‌شناسي شتاب حيرت‌انگيز رشد وبلاگستان فارسي در محيط نت بپردازند.
با اين وجود، محمّد درويش ترجيح مي‌دهد تا بهانه‌ي دلپذيرتري را براي ترسيم دلايل اين اشتياق باور كند؛ بهانه‌اي كه سبب شد تا مهاربيابان‌زايي‌اش هم از 12 فروردين 1384 كليد خورده و با انتشار 1989 يادداشت در طول 1986 روز فعاليت، به آنجا برسد كه در سال جاري، بتواند رتبه سوم را در بين محبوب‌ترين وبلاگ‌هاي محيط زيستي جهان كسب كند. وبلاگي كه دست كم در طول يك سال گذشته، هرگز كمتر از 7 هزار بار در روز صفحاتش باز نشده است.

اما آن بهانه‌ی دلپذیر چیست؟
آن بهانه، «جاذبه‌ي سرعت» و اشتياق دانستن است! سرعت ارتباط بين آنچه كه در ذهن داري با آگاهي از پندار مخاطبينت از محتواي آن؛ با كمترين واسطه و زمان ممكن.
كافي است نگاهي به روند فرساينده و اغلب وقت‌گير انتشار مقالات و يادداشت‌هاي علمي/ تحليلي در نشريات مرتبط بياندازيم تا متوجه كيمياي سرعت و سهولت ارتباط در وبلاگستان گرديم.

از اين منظر شايد بتوان، خدمتي را كه وبلاگ به غناي ظرفيت‌سازي فرهنگي در جامعه كرده است را بي‌رقيب با هر رسانه‌ي ديگري دانست؛ آن هم در حالي كه اين دخترك دل رباي مجازي تازه مي‌رود تا مرز 9 سالگي را سپري كرده و جشن تكليف بگيرد … و هنوز راه درازي دارد تا به يك زن كامل و مادري زايا بدل شود.

باشد که من و تو دست لطیفش را گرفته و با سعه‌ی صدری بیشتر اجازه دهیم تا طنازی‌های جوانی‌اش را کرده و جامعه را به شوق و شور و شعور برساند.

روز بلاگستان فارسی مبارک باد …