بایگانی دسته: ايران

برای کدامیک از این سه دختربچه باید بیشتر نگران بود؟!

ابوطالب ندری را همه‌ی خوانندگان سرای مجازی درویش می‌شناسند؛ او در شمار معدود عکاس‌های خبری ایران است که شهامتش در شکار موضوعات داغ بیشتر از هنرش در شکار زوایای ناب، است.

آخرین شاهکار او، رونمایی از کهن‌زادبومی تاریخی در گرگان است موسوم به قلعه خندان. قلعه‌ای که گویا قرار است ساماندهی هم شده و بدل به موزه گردد (قلعه خندان یکی از مهمترین محوطه های باستانی است که در محدوده شهر گرگان – استرآباد قدیم – قرار دارد و نخستین بار دمرگان در سال 1269 خورشیدی از آن بازدید و نقشه آن را تهیه کرد).

اما همان گونه که در تصاویر تلخ ابوطالب می‌بینید، در قلعه خندان ظاهراً کسی خیال خندیدن ندارد و اصلاً مدتهاست که این قلعه رنگ خنده را ندیده … برعکس این سرنگ‌های خونی و چرک‌های متعفن است که سر و روی قلعه را پر کرده و مهم‌تر از همه حضور چنین تماشاچی‌های معصوم و پاکی که معلوم نیست به کدامین گناه باید شاهد صحنه‌هایی اینگونه سیاه باشند …

اینک می‌خواهم از شما خواننده‌ی گرامی بپرسم:

برای آینده‌ی کدامیک از این سه دختربچه پاک و معصوم باید بیشتر نگران بود و گناه کدام پدر و مادر سنگین‌تر است؟

دخترکی که در کنار معتادین تا مفرق آلوده به مواد مخدر روزگار می‌گذراند؛

دخترکی که در میان چکمه‌ها و اسلحه‌ها  دست پدرش را سخت فشرده است؛

و یا دخترکی که شاهد مراسم اعدام و طناب دار در معبری عمومی است؟!

یا شاید باید برای آن جامعه‌ای نگران بود که اجازه می‌دهد تا چنین صحنه‌هایی رخ دهد؟!

جدولی که افتخارآفرین نیست! هست؟

اخیراً نام سیاهه‌ای از کشورها بر اساس سال تأسیس آنها بر روی ویکی پدیای انگلیسی با عنوان: List of countries by statehood قرار گرفته که در نگاه نخست می‌تواند برای هر ایرانی وطن دوستی، شوق آفرین و دلپذیر باشد. زیرا بر بنیاد این جدول، هیچ دولتی در جهان نمی‌تواند ادعا کند که قدمتی بیشتر از “دولت ایرانی” دارد؛ دولتی که عمرش به 3300 سال پیش از میلاد مسیح بازمی‌گردد. کافی است این قدمت را با یونان، به عنوان کهن‌ترین دولت اروپا مقایسه کنید که 2 هزار سال پس از ایران اعلام موجودیت کرده است و یا کشوری همچون فرانسه که قدمتش به سال 486 پس از میلاد می‌رسد.

ماجرا حتا هنگامی تأمل‌برانگیزتر می‌شود که دریابیم تقریباً همه‌ی کشورهایی که هم‌اکنون در جدول‌های توسعه‌ی انسانی رتبه‌هایی به مراتب بیشتر از ایران دارند، عمر حکومتی‌شان به یک دهم دولت ایران هم نمی‌رسد!
با این پیش‌درآمد، می‌خواستم از شما بپرسم: آیا تماشای این جدول و دانستن جایگاه تاریخی مدنیت در سرزمینی که در آن زیست می‌کنید؛ حالتان را خوش می‌کند یا ناخوش؟ و چرا؟
راستی چرا آن قدمت نتوانست آن گونه که کشورهایی همچون کره، چین و ژاپن را به سرآمدگی در جهان رساند، برای ما، مصری‌ها، ارمنستانی‌ها و اتیوپی‌هایی ها هم شوکت و افتخار و آقایی در هزاره‌ی سوم به ارمغان آورد؟
ما کجای راه را اشتباه رفتیم دوستان؟

پیوست:

فرهاد عزیز بر این باور است که شاید این یادداشت، پاسخ پرسشم را بدهد! نظر شما چیست؟

پیام قدردانی بهناز و علی از خوانندگان این خانه ی مجازی

یکشنبه ی گذشته، بهناز محرم‌زاده و علی عظیمی – آن زوج اوج نشین –  به دفتر کارم در مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور آمدند تا مراتب سپاس‌شان را از خوانندگان عزیز و دریادل این تارنما اعلام کرده و بگویند که منتظر دیدارشان هستند.
آنها حتا شماره تلفن‌های‌شان را در اختیار نگارنده قرار دادند تا هر کسی که مایل بود با ایشان گفتگو کند، بتواند توسط کامنت یا ایمیل، خبرم کند تا تلفن آنها را دراختیارش قرار دهم.
یک ویژگی ستایش‌برانگیز بهناز آن است که او در حالی به چکاد پرافتخار دماوند صعود کرده و 2 ساعت هم در آنجا توقف کرد که به مدت شش سال با بیماری ام اس دست به گریبان بود و در حالی که همه انتظار خانه‌نشینی‌اش را داشتند؛ او شروع به پرواز کرد …
راه و رسم این پرواز بسیار شنیدنی است که امیدوارم دوستان در تماس مستقیم با این زوج عاشق، بیشتر در جریانش قرار گیرند.

اینک پیام تشکر بهناز و علی خطاب به شما خوبان:

به نام عشق الهي

سلامي به گرمي و با عشق به شما دوستان بسيار عزيزمان همراه با تشكر و سپاس فراوان از ارسال پيام‌هاي مملو از عشق و صفا و صميميتون و ابراز احساسات بسيار گرم و دوستانتون. آري به راستي كه مراسم جشن ازدواجمان در قله هميشه سرافراز و سرا سر عشق دماوند در يكي از بيادماندني ترين و جاودانه ترين لحظات زندگيمان  ثبت شد كه ايمان داريم براي همنوردان بسيار عزيزمان هم، همين طور بود. چرا كه در آن روز تمام نيروهاي عالم هستي به همراه دماوند سراسر عشق، بهترين و بي‌نظير ترين شرايط جوي را به همراه انرژي و توان و شادي و شعفي بيكران به ما و تمامي همراهان عزيزمان هديه كردند كه توانستيم در بهترين شرايط و در عين لذت و شادي وصف ناپذيري به قله رسيده و حدود 2 ساعت مراسم را اجرا كنيم.

با آرزوي بهترين لحظات همراه با بهترين هاي خداوند براي تمامي شما دوستان بسيار عزيز و ارزشمندمان

خيلي دوستتان داريم
و مشتاقانه آرزوي ديدارتان را داريم
بهناز و علي

از ماتادورهاي اسپانيايي تا گاوبازهاي خوزستاني … ما چقدر فقيريم؟!

هميشه دلم مي‌گيرد وقتي خشونت باورنكردني مردم را در قلب اروپاي متمدن، آن هم در هزاره‌ي سوم مي‌بينم …
هميشه با خود مي‌گويم: چگونه آدم‌هايي حاضرند با سوزاندن شاخ گاو و يا فروكردن نيزه و شمشير در بدن اين حيوان و يا رها كردنش در ميان مردم هيجان‌زده به صورتي جانكاه و تدريجي شاهد قتل فجيع يكي از مفيدترين و بي‌آزارترين پستانداران روي زمين باشند؟
و البته هرگز به جوابي قانع كننده نرسيدم.

امروز اما از طريق يكي از هموطنان دريادل خوزستاني‌ام، با عكاسخانه‌ي مجازي امين نظري آشنا شدم كه برخي از تصاويرش، پر از صفا و صميميت و معصوميت از مردمان شريف ديار زرخيز، اما محروم خوزستان است.
با اين وجود، دلم از اين يكي عكس لرزيد … اين كه چرا كودكان سرزمين من هم بايد براي تفريح و سرگرمي خويش، اينگونه به آزار گاوميش‌هاي خوزستاني بپردازند كه بسيار به گردن همه‌ي ما حق دارند! ندارند؟

من نگران فرداي اين كودكان هستم؛ كودكاني كه امروز روي گردن گاو اينگونه فاتحانه مي‌ايستند و فيگور مي‌گيرند، فردا هم ممكن است مانند اين دانشجوي دكترا عمل كنند و يا آن شكاركش بي رحم در پارك ملي خبر.
ما بايد كودكاني را تربيت كنيم كه دلشان براي آب خوردن يك كبوتر يا سيراب شدن يك سپيدار بلرزد … تنها چنان كودكاني هستند كه مي‌توانند اين اميد را در دل ما زنده نگه دارند تا نسل فردا اجازه ندهد به ناحق خون از دماغ جوانانش بر زمين ريزد …

يادمان باشد:

فقر، فقط گرسنگي نيست؛ حتا برهنگي‌ هم  نيست …

فقر ممكن است همان غبار خاك‌اندودي باشد كه بر روي كتاب‌هاي هنوز نخوانده‌ي ما در منزل يا كتاب‌هاي فروش نرفته‌ي كتاب فروشي سر محل مي‌نشيند؛

فقر،  ممكن است تيغه‌هاي برنده‌ي ماشين بازيافتي باشد كه در حال خرد كردن كاغذ روزنامه‌هاي برگشتي است؛

فقر، آرامگاه كوروش يا كتيبه‌اي چند هزار ساله است كه روي آن يادگاري نوشته‌اند؛

فقر، ظرف پالوده‌اي است كه از پنجره يك اتومبيل حافظ نظم به خيابان انداخته مي‌شود؛
فقر توهيني است كه يك دولت‌سالار ارشد حكومتي به ميليون‌ها انسان مي‌كند؛
و فقر ممكن است، تماشاي شادي كودكان يا تحسين ايشان از آزار گاوميش‌ها باشد …

آري … فقر،  همه جا سر مي‌كشد؛

به قول آقا مجتباي عزيزم:

فقر، شب را ” بي غذا” سر كردن نيست …

فقر، روز را  “ بي انديشه”   سر كردن است.

حالا اگر دوست داشتيد، برايم بگوييد:
ما چقدر فقيريم؟

خداوند درخواست زن حامله را رد نمی‌کند! می‌کند؟

بزرگ‌ترین عیب انسان این است که به گذشته‌ی خود می‌نگرد و خود را در آن نمی‌بیند.

رامین جهانبگلو در ذهن زمستانی


نگارنده البته فرصت تماشای هیچ یک از سریال‌های تلویزیونی را ندارد. امّا امشب و به هنگام تماشای اتفاقی سکانسی از یک سریال به نام تاوان – که البته اروند چهار چشمی ماجراهایش را دنبال می‌کند! – دریافتم که ظاهراً چیز زیادی را هم بابت این عدم فرصت از دست نداده‌ام! داده‌ام؟
قصه از این قرار بود که خانمی نشسته بر سجاده‌ی نماز، در حال راز و نیاز به درگاه پروردگار بود و از معبودش می‌خواست تا دعایش را برآورده سازد – که البته تا اینجای داستان اشکالی ندارد – امّا  ناگهان، آن خانوم میان‌سال! ‌برای آن که لابد برآورده شدن دعایش را دوقبضه تضمین کرده باشد، به خداوند یادآوری کرد که مادربزرگش همیشه می‌گفته پروردگار دعای زن حامله را هرگز رد نمی‌کند و من الآن حامله هستم!
خواستم بگویم، تشویق‌های رییس‌جمهور و وزیر بهداشتش کم بود، حالا رسانه‌ی ملّی هم آمده وسط تا نرخ رشد جمعیت در ایران‌زمین دوباره شتاب بگیرد! یکی هم نیست این وسط بپرسد: وقتی هم‌اکنون هم در اغلب مناطق ایران، به ویژه سکونتگاه‌های اصلی آن، نشانه‌های کسری موازنه‌ی بوم‌شناختی (اکولوژیکی) آشکار شده است؛ وقتی ایرانیان در طول 30 سال گذشته، ذخیره‌ی هزار ساله‌ی آب زیرزمینی خود را به یغما برده‌اند؛ وقتی سرانه‌ی آب دردسترس برای هر ایرانی به کمتر از 2 هزار متر مکعب (مرز تنش آبی) کاهش یافته است؛ وقتی جنگل‌های زاگرس به عنوان منبع تأمین آب 40 درصد از ایرانیان، با تخریبی بی‌سابقه، هجوم آفت، آتش‌سوزی‌های گسترده و غلظت بی‌امان و پیش‌برنده‌ی عملیات تکنوژنیک و ریزگردهای عربی مواجه شده است؛ وقتی تقریباً تمامی تالاب‌های کشور به عنوان مهم‌ترین عامل تعادل بوم‌شناختی در فلات مرکزی ایران رو به خشکی کامل نهاده و بدل به چشمه‌های تولید گرد و خاک شده‌اند؛ وقتی کابوس خاموشی و اُفت کیفی آب شرب هنوز دست از سر همین هفتاد و پنج میلیون ایرانی برنداشته و وقتی هنوز می‌شود چنین مدارس و کلاس‌هایی را در ایران ردیابی کرد؛ دیگر برای چرا باید بر طبل افزایش جمعیت بکوبیم و آن را در غالب سریال‌های جذاب به خورد مخاطب عام بدهیم؟
آیا بهتر نیست در چنین نمایشنامه‌هایی بکوشیم تا مردمان را با طبیعت آشتی داده و یادشان بیاندازیم که ایرانی که نتواند پذیرای زیستمندان گیاهی و جانوری‌اش باشد؛ نخواهد توانست پذیرای فرزندان آینده‌‌اش هم باشد.
راستی چرا به گذشته‌ی خود نمی‌نگریم و خطاهای خویش را در آن نمی‌بینیم؟!

مؤخره:
این هم یک جمله از سریال زیر هشت در شبکه یک سیما:
زن اجاق کور به درد کوفت هم نمی‌خوره!

نتیجه‌گیری اخلاقی:
خداوند رحم کرد که من وقت ندارم سریال ببینم، وگرنه حتماً یک اشکالاتی پیدا می‌کردم! نمی‌کردم؟

ردپای جمعیت در این تارنما:
تازه‌ترین گام دولت دهم برای افزایش ناپایداری سرزمین!
شمار انسان‌ها یا سلوک انسان‌ها! کدام خطرناک‌تر است؟

می دانید اُرس ها عاشق چی هستند؟!

سروده‌ای دارد افشین مقدم، حقوقدان ِ هنرمند و ترانه‌سرای عاشق وطن که هرگاه می‌شنوم، یاد مقاوم‌ترین و دیرزیست‌ترین درخت ایران، اُرس –  Juniperus – می‌افتم … درختی که به عشق سوزانش در افسانه‌های این کهن بوم و بر هم مشهور است.
هم او که در سنگلاخی‌ترین، پرشیب‌ترین، پربادترین، مرتفع‌ترین و سردترین نقاط البرز، زاگرس و بینالود، سر به آسمان ساییده و همچنان می‌کوشد تا با گسترش ریشه‌هایش، پاسدار خاک ارزشمند وطن باشد.

راستش اُرس‌ها را بسیار دوست دارم؛ زیرا آنها نه فقط هرگز برای ماندگاری خویش، آبی از من و تو درخواست نکرده و نمی‌کنند، بلکه خود زایش‌گر آب در کوهستان‌های ایران‌زمین هم هستند و در عین حال از وقوع سیلاب‌های ویران‌گر و تهدید‌کننده‌ی پایین‌دست جلوگیری کرده و آشیانی مطمئن برای پرندگان اوج‌نشین به شمار می‌روند … انگار اُرس‌ها زنده به آنند که برای ما بمیرند … نه؟

گوش کنید … اُرس‌ها دارند برای تو می‌خوانند:

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم         اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

خواستم بگویم:
بار دیگر که این ترانه‌ی عاشقانه را با صدای بی‌مانند سیاوش قمیشی شنیدید،
بار دیگر که از دامنه‌های البرز مرکزی در سیراچال عبور کرده تا خود را به ساحل سبز و نم‌دار مازندران برسانید؛ یا قصد سفر به خوزستان را از کنار سبزکوه داشتید و یا از دیار عطار نیشابوری گذشتید …
نگاهی هم به دامنه‌های پیرامون‌تان بیاندازید … شاید هنوز بتوانید یکی از این سوزنی‌برگان بی‌ادعا و کهن‌زیست زمین را نظاره کنید که چگونه با سماجت‌شان در حضور بر روی این خاک، حیات ایرانیان را تداوم بخشیده‌اند.

حالا برایم بگویید: اُرس ها عاشق چی هستند؟

رد پای اُرس (ors) در این تارنما:

لبیکی جانانه به فراخوان کاشت نهال اُرس در سیراچال

ما را چه می شود؟!

ماجرای درختان کهنسال در شبکه پنجم سیما

شاخه‌ی کوهستانی باغ گیاه‌شناسی ملّی ایران

آشنایی با بلندترین اُرس ایران در بادرود

آی زندگی! چهره ی رنگیت پیدا بود …

یه موقع‌هایی، یه عکس‌هایی، یه آدمایی را می‌تونه ببره تا اوج سرخوشی، تا منتهای کودکی، تا انتهای زندگی …
این عکس، اون بچه‌ها، آن دامنه‌های پرهیبت سنگی در کنار صنوبرهایی که هرگز با هم دشمن نیستند و  اردک هایی که از آدم ها نمی ترسند … همه ی آن چیزی است که برای زندگی به آن نیاز داریم! نداریم؟
به خصوص اگر آن بند ِ رخت ِ رنگی هم باشد! نه؟
درود بر خالق هنرمند این شکار رؤیایی … شکاری که از پس آن، چهره ی رنگی زندگی به آدم چشمک می‌زند! نمی‌زند؟