نامش آلبی – Albie – است، چندی پیش، یعنی در آگوست سال 2007، او یک اقدام انقلابی کرد؛ از همان نوعی که آن گاو دوستداشتنی اسپانیایی کرده بود؛ منتها با این تفاوت که آن گاو اینک در میان ما نیست، ولی این بز هنوز هست؛ هرچند که یک پایش را برای ماندگاری نامش در تاریخ هزینه کرد!
بله آلبی، یک بز است؛ بزی که میتوانست مثل میلیونها بزی باشد که ما آدمها برای رفع نیازهامان پروار میکنیم و بعد به کشتارگاه میفرستیم …
امّا آلبی تصمیم گرفت تا بر علیه این سرنوشت محتوم و تلخ خود، بپاخیزد و از من و ما بپرسد که چرا باید همواره آخر قصهی من و نسل من و نژاد من اینگونه با خون عجین شود؟!
در این راه البته زنی به نام دکتر جنی براون – Jenny Brown – هم به یاریاش شتافت، به ویژه زمانی که دامپزشکان چارهای جز قطع پای آلبی نداشته و در نتیجه احتمال کشتنش برای پایان دادن به رنجش افزایش یافته بود. اما جنی که خود در کودکی، در اثر ابتلا به نوعی از سرطان، مجبور شده بود تا پای راستش را از دست بدهد، به خوبی درد این بز را میفهمید و حتا نوعی آسایشگاه معلولین برای حیوانات را از سال 2004 در ایالت نیویورک آمریکا بنا نهاده بود که هماکنون در آن بیش از 150 حیوان معلول نگهداری میشوند.
و اینگونه شد که به نوشتهی لوسی لانگ – Lucy Laing – در شمارهی 27 نوامبر 2011 روزنامه دیلی میل، آلبی شاید خوششانسترین بزی باشد که دنیا تاکنون به خود دیده است!
میدانید دوستان! قصهی آلبی و جنی را که میخوانم … فکر میکنم که هنوز چقدر زیبایی کشف نشده، چقدر صداقت ناپیدا، چقدر مرام ناهمتا و چقدر انسانیت بی همتا در اطرافمان موج میزند؛ آنقدر که حق نداریم هرگز دنیای امروز را با دشنام، زخم زنیم و با عینکی به تفسیرش بپردازیم که در آن مجالی برای دیدن آلبیها و جنیها وجود ندارد …
نگاه کنید به این تصاویر و درود بفرستید به انسانهایی که اینگونه برای تداوم حیات این حیوانات هزینه کرده و میکنند …
سگی که هنوز به زندگی لبخند میزند؛ با وجود آن که دو پایش را از دست داده است …
اسبی که میتوانست اینک زنده نباشد …
و فیلی که هنوز هست …
بچهها! بیاییم همه به افتخار انسانیت، کلاه از سربرداریم …