نامش هنگام است؛ یک جزیره زیبا با سواحل مرجانی استثنایی که کمتر از ۱۰ کیلومتر طول و ۵ کیلومتر عرض دارد و در مجموع، حدود ۲۵۰۰ نفر از ایرانیان را در خود جای داده است. سرزمین کوچکی که دستکم ۲۰۰ هزار سال از عمرش در هیبت یک جزیره در میان آبهای نیلگون خلیج فارس میگذرد. با این وجود، میخواهم در بارهی رخدادی شگفتانگیز با شما سخن بگویم که در هنگام رخداده و هنگامهای در دل و جانم برپا داشته است … ادامهی خواندن
بایگانی دسته: سفرنامه
پرندهای که در تالاب شادگان آزادی را نمیفهمید!
سهشنبهی هفته گذشته – در بیست و هفتمین روز از مهر ماه ۱۳۸۹ – مجالی دست داد تا چند ساعتی را در تالاب شادگان سپری کنم؛ تالابی که از آن با عنوان بزرگترین تالاب ایران و سی و چهارمین تالاب جهان یاد میکنند … یا بهتر است گفته شود که یاد میکردند!
حقیقت داستان این است که تالاب دارد ذره ذره جان میدهد، آن هم به سه دلیل:
۱- افزایش ورود پسابهای آلوده شهری، کشاورزی، روستایی و صنعتی به آن؛ به ویژه پساب آلوده و شور کشت و صنعت نیشکر؛
۲- سدسازی در بالادست و عدم رعایت حقآبهی طبیعی تالاب؛
۳- افزایش صید و شکار بدون مجوز.
نگارنده به همراه چند تن از کارشناسان پتروشیمی بندر امام با قایق، بیش از دو ساعت از محل روستای سراخیه (که میتوانست ونیز ایران باشد) به سمت جنوب در تالاب به گشتزنی پرداخته و تنها توانستیم یک ماهی کوچک را در آب زلال تالاب مشاهده کنیم! راهنمای محلیمان هم اذعان داشت که به دلیل افزایش شوری و آلودگی آب و نیز صید غیرمجاز تعداد جانداران آبزی تالاب به شدت کاهش یافته است. پرندگان موجود در تالاب هم به دلیل شکار بیرویه، زندهگیری و مشکلات پیشگفته بسیار کمتر از انتظار به چشم میآمدند.
در یک مورد با پسرکی از اهالی سراخیه برخوردیم که در کنار جاده مشغول فروش پرندهای به رهگذران و مسافران عبوری بود … پسرک، پرنده را به زبان محلی “برهان” – barhan – مینامید و به قیمت ۵ هزار تومان آن را میفروخت …
از او خواستم تا پرنده را در تالاب آزاد کند و درعوض بهایش را پرداختم … برهان اندکی در آب شناور شد، اما معلوم بود که شوکه شده است … او حتا توانایی شناکردن و حرکت در آب را هم از دست داده بود، به نحوی که ممکن بود خود را به کنار جاده رسانده و در اثر برخورد با خودروهای عبوری به کشتن دهد!
برای همین از پسرک خواستم تا دوباره او را بگیرد …
زیرا آزادی برای پرندهای که ظرفیت پذیرش و زیستن آزادانه را ندارد، مساوی با مرگی جانخراش خواهد بود …
داشتم فکر میکردم که این فقط برهان نیست که راه و رسم زیستن در آزادی کامل را از یاد برده است؛ سرنوشت غمانگیز برهان برای افراد جامعهای که به انحصار و تبعیض و محدودیت خوگرفتهاند هم میتواند تکرار شود! نمیتواند؟
توضیح ضروری:
کوشان مهران عزیز – معروف به اشکار – برایم نوشته است که نام علمی این پرنده Porphyrio porphyrio بوده و طاووسک Purple Swamphen صدایش می زنند؛ پرنده ای که نسلش در بسیاری از زیستگاه های تالابی در حال انقراض است و بنابراین، بسیار بیشتر از ۵ هزار تومان می ارزد! نمی ارزد؟
تصاویری که آینده سبز وطن را نوید میدهد …
دیروز در جریان فراخوان بزرگ دوستداران البرز مرکزی، گروه کمنظیری از شهروندان عزیز تهرانی را دیدم که خود را با هر مشقت و زحمتی بود به دامنههای خیس سیراچال در کیلومتر ۵۲ محور کرج به چالوس رسانده بودند، آن هم در یک روز بارانی و خنک؛ تا به سهم خویش، با غرس نهال اُرس، بخشی از جراحتهای وارد شده بر پیکر رنجور این رشته کوه گرانسنگ را جبران کنند.
استقبال به حدی بود که علاوه بر یک اتوبوس پیشبینی شده، دو مینی بوس و دهها خودروی سواری هم به کمک آمده بود تا روزی بیادماندنی را در شاخهی کوهستانی باغ گیاهشناسی ملّی ایران بیافرینند.
امّا دو تصویر از بین همهی آن تصاویر برایم امیدبخشتر بود:
یکی مشاهدهی این پدر طبیعت دوست که همراه با فرزند خردسالش آمده بود تا نهالی را غرس کند و به تنهایی تمامی مسیر دامنههای سیراچال را با فرزندش بالا و پایین رفت و اینگونه خیس عرق شد، اما خم برنیاورد.
و دیگری مشاهدهی چهرهی دوستداشتنی و سختکوش دکتر انوشیروان شیروانی، استاد گروه جنگل دانشگاه تهران بود که بیشتر از هر فرد دیگری نهال کاشت و به دیگران در حمل ابزار نهالکاری کمک کرد و نشان داد که تا چه اندازه عاشقانه طبیعتش را دوست دارد.
بی دلیل نیست که وی، یکی از محبوبترین اساتید دانشگاه تهران در بین دانشجویان لقب گرفته است.
برای این همکلاسی عزیز و دیرینهام بهترینها را آرزو دارم …
با زیباترین بز ایران آَشنا شوید!
نگاه کنید به این زیباروی افسانه ای … به فرمانده بزغاله ها که در کنار یکی از زیباترین تالابهای ایران در بام وطن چگونه می خرامد و در برابر دوربین طنازی می کند …
آیا میتوانید ردپای خنده را در چشمان و صورت پرصلابتش رصد کنید؟
آن موجود خندان در دومین روز از بهار ۱۳۸۹ و در کنار تالاب بینالمللی چغاخور، به نوروز ایرانیانی که خود را به آن چمنزار سبز رسانده بودند، طعم و مزهای دیگر داد …
انگار در این طبیعت زیبا و ناب، بزغالهها و گوسفندها هم از همیشه زیباتر هستند!
باور نمیکنید به تصاویر نیمای عزیز، دوست هنرمند و عزیزم – در سفری که امسال با هم به بام ایران داشتیم – نگاه کنید تادریابید که زندگی تا چه اندازه میتواند با ما مهربان باشد؛ اگر مجال داشته باشیم تا به چشمان بزغالهها خیره شویم.
یادگاری کم مانند از تنگه سماع در لردگان
در پنجمین روز از فروردین ۱۳۸۹، درختچه ی بلوطی را یافتم که در دشوارترین زمین ممکن، بر روی قطعه سنگی که از دامنه های زاگرس به پایین غلتیده شده بود، به زندگی لبخند می زد.
لبخندی که برای هر رهگذری که گذرش به تنگه سماع واقع در بخش منج لردگان می افتاد، می توانست هوش ربا باشد. اندکی پایین تر از این مکان و در همان روز سد کارون ۴ رونمایی شد تا به عمر ۲۰۰ هزار اصله از همزادهای این بلوط کم نظیر پایان دهد!
گروهی هم برای این غرق شدگان بی گناه جشن گرفته بودند …
اما آن درخچه همچنان به نوشخند بی ادعایش ادامه می داد و نو شدن را در نوروز یادمان می انداخت …
از این دیار سرسبز، اما پرزخم بیشتر خواهم نوشت.
از قورباغههای عاشق در ناهارخوران تا قورباغههای نادر در آلمان!
یادتان هست چندی پیش ( دقیقن ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸) از ماجرای جریمهی سنگین رانندهی یک اتوبوس در آلمان نوشتم که به دلیل زیرگرفتن یک قورباغهی نادر به شش سال حبس محکوم شد؟ یادتان هست بعدها دریافتیم که در اینجا برای زیر گرفتن آدم در روز روشن هم ممکن است چنین جریمهای را در نظر نگیرند، چه رسد به قورباغهها!
برای همین است که دیگر از دیدن این صحنهها حیرت نمیکنم، هر چند بسیار متأثر میشوم …
راستش ماجرا از این قرار است که هفتهی گذشته، همزمان با ما، گروهی از فعالان محیط زیست در جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست (از جمله خانمها کاشفی، خسروشاهی و سالار) نیز خود را به گرگان رسانده تا اعتراض خویش را به تعریض جاده از قلب پارک ملّی گلستان اعلام دارند. ایشان هنگام ترک محل اقامتشان در ناهارخوران گرگان و حرکت به سوی استانداری گلستان، متوجه شدند که لاشههای فراوانی از قورباغهها در وسط خیابان افتاده است، زیرا آن قورباغههای کندرو و عاشق! حواسشون به تردد آدمهای خودرو سوار نیست و البته برعکس!
از همین رو، خانم کاشفی عزیز هم تصمیم میگیرد سرعت حرکت این بندگان بیزبون طبیعت را افزایش داده و به سهم خود چند تایی از آنها را از خطر مرگ برهاند.
حالا که نمیشود از سیستم قضایی کشور انتظار داشت که مجازاتی برای قتل جادهای قورباغههای عاشق درنظربگیرند؛ دستکم کاش شهرداری گرگان تابلویی را در مسیر عبور قورباغهها نصب کرده و به رانندگان هشدار دهد که در این مسیر، بیشتر مواظب تردد قورباغهها باشند. آیا درخواست بزرگی است؟
به خدا تصور دنیایی که در آن صدای قورقور قورباغهها شنیده نمیشود؛ تصور عذابآور و دوزخیای خواهد بود! نخواهد بود؟
خوشحالم که هنوز کاشفیها در این دیار زندگی میکنند و میشود تمام قد در برابر عظمت مهربانیهای بیادعاشان خم شد.
همچنین ممنون از پویه سالار که به اصرار من، این تصاویر را برایم ارسال داشت تا در لذت دانستگیاش، با خوانندگان عزیز مهار بیابانزایی سهیم شویم.
پینوشت:
میگویم، آن سفر به گلستان هنوز هم میتواند ثمرات بیشتری داشته باشد! درست نمیگویم لطیف جان؟
آرامستان واقعی اینجاست!
لابد شنیدهاید یا شاید هم دیدهاید که اخیراً به جای واژهی مأنوس و غمبار «گورستان» یا «قبرستان» از واژه دلپذیر و مشکوک «آرامستان» استفاده میکنند.
البته زیاد هم بیراه نیست؛ استفاده از کلمه آرامستان را میگویم! به هر حال بعد از چند ده سال دویدن و دولا راست شدن و به اوج هیجان آمدن و … آنجا جایی است که میتوان بند کفش را به انگشتهای نرم فراغت گشود و برای همیشه آرام گرفت.
امّا کاش میشد جایی هم باشد که وقتی آدمها هنوز ساکن زندهی کره زمین هستند، بتوانند اندکی آرام گیرند و آرامستان را در زنده بودنشان درک کنند.
به همین خاطر، از خوانندگان عزیز این سطور میخواهم تا ظرف امروز و فردا … حتماً سری به جادهی کرج / چالوس بزنند تا با دیدن تصاویر هوشربایی که مادر طبیعت در هنگامهی پادشاه بیبدیل فصلها آفریده است؛ اندکی از عطر دلانگیز این آرامستان ناهمتا استشمام کرده و خود را در برابر هجمهی دود و بوق و سیمان رویینتن سازند.
پس این شما و این هم حماسهی بیبدیل رنگها در ضیافت روحنواز و خیس پادشاه فصلها … (البته من به ضیافت نرفته بودم؛ رفته بودم تا به سهم خود ضیافت ساز باشم!)
از این آرامستان هم آرامستان تر سراغ دارید؟
مارپیچ های خاطره انگیزی که حالا می تواند خاطره انگیزتر هم باشد! نه؟
دهکده فرونرفته در آب واریان!
پل سیراچال