بایگانی دسته: فقر دانایی

تولد یک درگاه خبررسانی جدید با صفحه مستقل محیط زیست



در زمانه‌ای که هنوز هیچ روزنامه‌ای در کشور را نمی‌توان سراغ گرفت که یک صفحه‌ی روزانه محیط زیست  به صورت ثابت داشته باشد؛ در زمانه‌ای که هیچ یک از خبرگزاری‌های رسمی و مشهور فارسی‌زبان هنوز لینک مستقل برای اخبار محیط زیست خود ندارند و در زمانه‌ای که شمار وبلاگنویسانی که حاضرند از یگانه وبلاگ‌خوان محیط زیستی کشور – گرین بلاگ – در حد پرداخت کمتر از ماهی 900 تومان حمایت کنند، به 30 نفر هم نمی‌رسد؛ باید هم خوشحال بود که متوجه شویم در درگاه مجازی مهرپرس، محیط زیست دارای یک صفحه‌ی مستقل است که روزانه چندین بار به روز می‌شود.
البته امیدوارم عملکرد این صفحه محیط زیستی نوپا، مانند همتای مشابه‌اش در روزنامه مرحوم پول نشود؛ روزنامه‌ای که کسی برای مرگش هم اشکی نریخت! ریخت؟ حتا آنها که در آن روزنامه کار می‌کردند و قلم می‌زدند!! هرچند روزنامه‌ای که آن گونه بیاید، باید هم اینگونه برود؛ مانند خلف خنثی‌اش: “آینده نو“!

چه عواملی سوسک‌ها را در زاگرس به طغیان واداشتند؛ تغییرات اقلیمی یا انسان؟

فقط در استان ایلام عرصه‌ای به بزرگی 65 هزار هکتار از رویشگاه بلوط را از دست داده‌ایم؛ چه باید کرد برای این که نام  “بلوط” در خاطره‌ی یک ملّت برای همیشه دفن نشود؟ در واپسین بخش از گزارش مرگ قریب‌الوقوع زاگرس، به معرفی عوامل بروز و تشديد طغيان آفت سوسک چوبخوار و نیز ارایه‌ی راهکارهایی برای برون‌رفت از بحران پیش‌آمده پرداخته شده است.
مهم‌ترین مؤلفه‌های آفرینش و تشدید بحران عبارتند از:

الف – خشكسالي و كمبود رطوبت

عامل اصلي و اوليه خشكيدگي سرشاخه ها و پايه هاي بلوط در اين مناطق كاهش بارندگي و رطوبت بوده كه به طور مستقيم با تاثير روي فيزيولوژي درختان موجب ضعف آنها مي‌گردد. از طرفي همين عامل به طور غير مستقيم نقش بسيار مهمي در طغيان آفات مختلف به ويژه آفت چوبخوار دارد. بارندگي‌هاي كمتر از متوسط بارش نه تنها تكاپوي نياز واقعي درختان بلوط را نمي‌نمايد بلكه كاهش بارندگي در چند سال متوالي اين درختان را براي حمله آفات به ويژه آفات چوبخوار مستعد نموده و از طرفي امكان زادآوري و تجديد حيات آنها را نيز از بين مي‌برد.
ب – كهولت سن و ديرزيستي

تمام گياهان با توجه به سرشتي كه دارند پس رسيدن به سن كهنسالي، در اثر پير شدن سلول ها، شروع به خشك شدن  از بخش هاي فوقاني و سرشاخه ها نموده  و به تدريج اين خشكيدگي بطرف پايين و ديگر اندام هاي گياه گسترش مي‌يابد. در گياهاني كه داراي تنه واحد است، ضمن خشك شدن سرشاخه‌ها و شاخه‌ها، چوب درون شروع به تغيير رنگ و پوسيده شدن مي‌کند. اين درختان غالباً داراي تنه توخالي بوده كه بعلت مرده بودن بافت‌ها مورد حمله انواع آفات بخصوص چوبخوارها  قرار مي‌گيرند. از اين رو كهنسالي نيز يكي از عوامل مؤثر در مستعدشدن اين درختان نسبت به حمله آفات چوبخوار به شمار می‌آید.

ج- عدم تجديد حيات و ناقص بودن هرم سني

زادآوري و تجديد حيات بلوط تقريباً در تمام سطح منطقه زاگرس به دليل چراي مفرط و همينطور كشت و زرع در زير درختان بلوط به هيچ عنوان ديده نمي‌شود. از اين رو تمامي توده‌هاي موجود در منطقه از پايه‌هاي مسن و بعضاً ميانسال تشكيل شده است. شيوه زندگي و نوع دامداري در روستاهاي منطقه و همچنين تركيب گله و عدم رعايت پروانه چرا باعث حضور مداوم دام‌ها در  عرصه شده است . بز به دلیل نوع تعليف و ريشه‌كن كردن نهال‌ها در عدم تجديد حيات گونه‌هاي بلوط  نقش اساسي دارد.

د- شخم پاي درختان بلوط يكي ديگر از موانع جدي عدم زادآوري و تجديد حيات جنگل

ه – عمليات عمراني یا تکنوژنیک

انجام عمليات عمراني مانند احداث جاده، خطوط انتقال نفت و گاز و همين طور معدن و كارخانه‌ها آسيب‌هاي بسيار جدي را به اين اكوسيستم‌ها وارد مي‌نمايد. از طرفي ترميم آسيب وارده به اين بوم‌سازگان‌ها، گاهاً غير ممكن بوده و يا نياز به مدت زمان طولاني دارد.

پيشنهادات
– تعيين تكليف وضعيت مالكيت اراضي منابع ملي: حاكميت مي‌بايست يكبار و براي هميشه وضعيت مالكيت اين عرصه‌ها را مشخص کرده و ضمن عودت اين منابع، به طور قاطع نسبت به خلع يد و تعدي متعرضان به اين اراضي اقدام کنند.

– تهيه و اجراي سامانه‌ی مديريت چرايي مناسب براي تمام منطقه زاگرس: استفاده از سيستم‌هاي چرايي تناوبي –  استراحتي در قطعات خاص براي مدت حداقل 3-5 سال متوالي همراه با كنترل تعداد دام مناسب با ظرفيت مرتع قابل توصيه است  تا فرصت زادآوري و استقرار به عناصر گياهي اصلي داده شود.

– استفاده از شيوه هاي مختلف ذخيره رطوبت- با توجه به ويژگي‌هاي زمين شناختي و خاك رويشگاه‌ها در  ناحيه زاگرس، مي‌توان با استفاده از شيوه هاي مختلف ذخيره نزولات با حفاظت خاك و ذخيره رطوبت، شانس زنده‌ماني پايه‌هاي موجود و زادآوري و تجديد حيات آنها را فراهم کرد.

– جلوگيري از سرشاخه زني درختان بلوط: عمليات هرس و سرشاخه زني، هرچند براي جوان کردن بعضي گونه‌هاي مسن و پير توصيه مي‌شود، اما تكرار آن –  مانند آنچه پیش‌تر در جنگل‌های آرمرده بانه دیده‌ایم – بخصوص در شرايطي كه درخت تحت تنش‌هاي رطوبتي قرار داشته باشد، باعث بروز ضعف فيزيولوژيكي گياه  در اثر حذف اندام هاي فتوسنتز كننده خواهد شد. اين عامل در مجموع مي‌تواند شرايط را براي تهاجم انواع آفات و بیماری‌ها فراهم نمايد.

– جنگلكاري و غني‌سازي: اين عمليات بايستي با دقت صورت گرفته و توأم با روش‌هاي ذخيره نزولات مناسب باشد تا نهال‌هاي كاشته شده توان استقرار را پيدا نمايند. انتخاب گونه، شيوه كاشت، تراكم كاشت، شيوه ذخيره نزولات و همچنين نحوه توليد از جمله عواملي مي‌باشند كه در موفقيت عمليات مي‌توانند نقش مهمي داشته باشند.
– ايجاد مناطق حفاظت شده: اختصاص قطعات قرق كامل مي‌تواند نقش مهمي در حفظ و حراست از درختان بلوط و زادآوري آنها داشته باشد.

– تدوين و اجراي طرح هاي جامع تحقيقاتي- اجرايي در زمينه ‌هاي مختلف آفات و بیماری‌هاي درختان بلوط، بررسي دشمنان طبيعي آنها، استفاده از روش‌هاي مختلف مديريت آفات و همين طور اكولوژي جنگل همزمان در دو فاز اجرايي و تحقيقاتي. انجام مطالعات در قالب چنين طرح‌هايي ضمن ايجاد ارتباط بين بخشهاي اجرايي و تحقيقاتي و بهره مندي از امكانات هر دو بخش، رسيدن به هدف و حل مشكل را در كوتاهترين زمان ميسر خواهد کرد.

– الزام در رعايت استانداردهاي زيست محيطي:  تمام پروژه هاي عمراني و خدماتي كه قرار است در عرصه‌هاي منابع طبيعي اجرا شوند مي‌بايست قبل از انجام هر گونه دستكاري و اقدامي، نسبت به دريافت مجوزهاي لازم  از مراجع مربوطه اقدام کنند.

–    مشاركت بهره‌برداران در حفظ عرصه‌هاي منابع طبيعي: مشاركت و سهيم کردن ساكنين و بهره‌برداران منابع طبيعي و استفاده از نيرو و توان آنها، نقش بسيار مهمي در حفظ و نگهداري و حتي تجديد حيات درختان بلوط در منطقه خواهد داشت. از اين رو تشكيل كلاس‌ها و برنامه‌هاي ترويجي- توجيهي مي‌بايست در صدر اين گونه برنامه‌ها قرارگيرد.

– تغيير در شيوه معيشت و زندگي ساكنين منطقه: تغيير در تركيب گله و تبديل آن به دام سنگين، تغيير در سيستم چراي از گردشي به ساكن، تبديل دامداري سنتي به صنعتي، جلوگيري از شخم و كاشت ديم كم‌بازده و بي‌بازده در زير درختان بلوط و روش‌هاي ديگر مي‌تواند نقش مهمي در حفظ جنگل‌هاي بلوط منطقه داشته باشد.

تصور ایران بدون زاگرس یا زاگرس بدون بلوط ! کدام دهشتناک‌تر است؟

در ادامه‌ی یادداشت پیشین، در این بخش مشروح گزارش تأمل‌برانگیز، دقیق و زنهاردهنده‌ی دکتر ابراهیم عزیزخانی را به همراه پیشنهاد‌هایی برای گریز از بحران می‌خوانیم؛ بحرانی که اگر طنین مرگبارش را جدی نگیریم، بدل به ناقوسی کرکننده شده که می‌تواند کمر طبیعت ایران را بشکند و بزرگترین ذخیره‌گاه طبیعی آب در کشور را با چالشی بنیان‌کن مواجه سازد.

بلوط‌ها در ایران چه می‌گویند؟
در ايران بلوط مهمترين و فراوانترين گونه‌ی درختي موجود در غرب کشور، به ويژه در منطقه زاگرس محسوب می‌شود. سلسه جبال زاگرس، وسيع‌ترين و اصلي‌ترين رويشگاه گونه‌هاي مختلف بلوط در ايران بوده و به همين دليل اين منطقه از اهميت بسيار ويژه‌اي برخوردار است. يوناني‌ها، از دير باز، پشتکوه کنوني را که ايرانيان پاطاق مي‌گويند، به نام زاگرس مي‌ناميدند. اين نام به مرور زمان به سرتاسر کوه‌هايي که در دنباله کوه‌هاي ارمنستان، از منتهي اليه شمال غربي ايران آغاز و سپس غرب و جنوب غرب ايران را طي مي‌کند تعميم داده شد. اين کوه‌ها مانند قوس بزرگي سراسر غرب، جنوب غربي و جنوب ايران را فرا گرفته و در شمال تنگه هرمز به کوه‌هاي مرکزي و همچنين رشته کوه‌هاي بشاگرد مي‌پيوندد. در مورد وسعت اين منطقه (بسته به اينکه نقطه ابتدا و انتهاي آن را چه محلي در نظر گرفته باشند) اختلافاتي بين محققين وجود دارد برخي، طول متوسط آن را حدود 1150 کيلومتر و عرض متوسط آنرا حدود 75 کيلومتر تخمين زده اند که از جنوب پيرانشهر (واقع در آذربايجان غربي) با طول جغرافيايي 45 درجه و عرض جغرافيايي36 درجه شروع و در جنوب و جنوب شرقي (در حوالي ميان جنگل در جنوب شيراز) با حد پاييني 52 درجه و 30 دقيقه طول جغرافيايي و 29 درجه عرض جغرافيايي پايان مي‌يابد (فتاحي1373). در صورتيکه رشته کوه‌هاي آذربايجان غربي را نيز متعلق به رشته کوه‌هاي زاگرس بدانيم طول تقريبي آن به حدود 1700 کيلومتر خواهد رسيد. براي سهولت بررسي، منطقه زاگرس را بر اساس رويشگاه بلوط که گونه گياهي اصلي در اين ناحيه است، به دو ناحيه زاگرس شمالي و جنوبي تقسيم کرده‌اند. ناحيه زاگرس شمالي رويشگاه خاص Quercus infectoria بوده و در برخي از مناطق با Q. brantii يا Q. libani و يا هر دو گونه در هم مي‌آميزد. اين بخش از زاگرس، استان‌هاي آذربايجان غربي، کردستان، قسمت‌هاي معيني از استان کرمانشاه و لرستان را در بر مي‌گيرد. در مقابل، زاگرس جنوبي رويشگاه خاص گونه Q. brantii بوده و شامل استان‌هاي ايلام، خوزستان، کهکيلويه و بوير احمد، فارس، اصفهان و چهار محال بختياري است. زاگرس شمالي داراي اقليم نيمه مرطوب و خنک و زاگرس جنوبي گرم و خشک است .
بر اساس مطالعاتي که توسط رايت و ساير محققين صورت گرفته جنگل‌هاي بلوط منطقه زاگرس حدود 5500 سال پيش تشکيل و به حالت کليماکس رسيده‌است. جنگلي که در اين ناحيه بوجود آمده يک جنگل شاخص خشک و نورپسندي است که بيشتر از درختان پست با تاج پهن تشکيل شده‌اند، ارتفاع اين درختان بندرت به بيش از 15-10 متر مي‌رسد. جنگل‌هاي بلوط زاگرس جنگلي کوهستاني و مقاوم به سرما است(شهسواري 1373).

در مورد وسعت اين جنگل‌ها اختلاف نظرهاي زيادي بين محققين وجود دارد، به عنوان مثال ثابتي (1356) مساحت جوامع بلوط منطقه زاگرس را 4 ميليون هکتار، تره گوبو و مبين (1348) مساحت جنگل‌هاي بلوط غرب را 2848000 هکتار و شريعت نژاد و ابراهيمي رستاقي (1375) مساحت جنگل‌هاي حوزه رويشي زاگرس را 5052000 هکتار گزارش نموده‌اند. علاوه بر آن بر اساس آمار رسمي منتشر شده در برنامه پنج ساله توسعه کشاورزي سال 1365-1361 مساحت اين جنگل‌ها حدود 2/5 ميليون هکتار برآورد کرده بودند در حالي که 4-3 سال بعد سطح آن را حدود 5/3 ميليون هکتار اعلام کردند (فتاحي1373).

گونه‌هاي مختلف بلوط نسبت به تغييرات آب و هوايي حساس، ولي در مجموع جنس بلوط سازش اکولوژيک و ميزان بردباري بسيار زيادي داشته بطوريکه تغييرات درجه حرارت را در گستره 31- تا 45+ درجه سانتيگراد و بارندگي 250 تا 1000 میلی‌متر را تحمل مي‌کنند. مناسب‌ترين زيستگاه بلوط مناطقي با بارندگي 350 تا 750 میلی‌متر بوده که در آن بيشترين گسترش را دارد. رويشگاه گونه‌هاي اين جنس از جلگه تا ارتفاع 2700 متر از سطح دريا گسترش داشته و هر چه اقليم خشک‌تر مي‌شود، درختاني کوچکتر و با قطري کمتر ايجاد مي‌شوند. از نظر خاک گونه‌هاي اين جنس روي خاک‌هاي عميق و حاصلخيز تا خاک‌هاي سطحي و کم عمق و اکثراً روي خاک‌هاي قليايي رشد مي‌کنند. در مورد تعداد گونه و زير گونه‌هاي بلوط در منطقه زاگرس اختلاف نظرهاي زيادي بين محققين مختلف (بوبک 4، ثابتي 17، تره گربوف 3، رشينگر 7، جوانشير 27، قهرمان 7 و طباطبايي 26) وجود دارد ولي توافق عمومي بر وجود سه گونه مهم بلوط (Quercus infectoria، Q. brantii و Q. libani) در اين منطقه است (جزيره‌اي و ابراهيمي رستاقي 1382). در غرب ايران، به طور کلي سه گونه اصلي و مهم بلوط به نامهاي، بلوط ايراني Quercus persica  ( در بعضي از منابع با نام  Q. brantii از آن ياد مي‌کنند)، گونه Q. infectoria  و گونه Q. libani وجود دارد. گونه Q. libani  خاص مناطق مرتفع با خاک‌هاي حاصلخيز و عميق بوده و گسترش آن از آخرين حد شمالي زاگرس شروع و تا پايان يافتن محدوده جنگل‌هاي مريوان (هم مرز با پاوه در استان کرمانشاه) خاتمه مي‌يابد. گونه Q. infectoria از شمال غربي زاگرس تا منطقه گهواره در استان کرمانشاه گسترش يافته و بعد به صورت لکه‌هاي بسيار کوچک و پراکنده در استان لرستان به چشم مي‌خورد. Q. brantii از شمال غربي تا جنوب شرقي سلسه جبال زاگرس و در تمام جهات، ارتفاعات و روي انواع خاک‌ها گسترش دارد (نقشه شماره 1) بعبارت ديگر، اين گونه نسبت به دو گونه قبلي از بردباري و نرمش اکولوژيک بيشتري برخوردار است .
گونه بلوط Quercus brantii تنها گونه بلوط موجود در سه استان ايلام، كهكيلويه و بويراحمد و فارس است، از اين رو به طور مختصر برخي از ويژگي‌هاي آن در اينجا معرفي مي‌گردد.

گونه بلوط Quercus brantii
اين گونه داراي اسامي مترادفي مانند  Q .persica, Q.baneica, Q. globularis, Q. saii و Q. ungeri است. در زبان فارسي با نام بلوط ايراني يا برو، ولي در مناطق مختلف به اسامي محلي متفاوتي مانند شکين، هلوين، بلي، بلو و داربرو ناميده مي‌شود. بلوط ايراني درختي بزرگ با ارتفاع متوسط حدود 8 متر (گاهي ارتفاع آن به 20 متر نيز مي رسد) با برگهايي يکنواخت و تخم مرغي با حاشيه دندانه‌اي شکل مي‌باشد (تصاویر یک تا سه) اين گونه وسيع ترين پراکنش را بين گونه‌هاي جنس بلوط در حوزه رويشي زاگرس دارا بوده و از دره سيلوانا در آذربايجان غربي تا ارتفاعات جنوبي روستاهاي دادنجان و چنار سوخته شهرستان فيروز آباد فارس گسترش دارد. رويشگاه آن منحصر به کشور ما نبوده و علاوه بر ايران در کشورهاي عراق، سوريه، لبنان و ترکيه نيز جود دارد. از نظر نيازهاي اکولوژيکي، عموماً روي خاک‌هايي با منشاي تشکيلات آهکي و pH قليايي فاقد آبشويي، آهک و رس استقرار يافته‌است. خاک اين رويشگاهها عموماً کم عمق تا نسبتاً عميق بوده و از تکامل خوبي برخوردار نمي‌باشند. در مقايسه با گونه Q. infectoria از بردباري بيشتري در قبال خاک برخوردار است. نياز رطوبتي اين گونه نيز نسبت به گونه Q. infectoria در حوزه رويشي زاگرس کمتر بوده و از دامنه بردباري رطوبتي بيشتري برخوردار است. حداقل ارتفاعي که اين گونه در آن مشاهده شده‌است حدود 450 متر (گدارلندر مسجد سليمان) و حداکثر آن حدود 2600 متر از سطح دريا (ارتفاعات لته کال ياسوج) بوده‌است. ولي رويشگاه بهينه آن از نظر ارتفاعي بين 1000 تا 2000 متر از سطح دريا مي‌باشد که در اين ارتفاع به صورت خالص ظاهر مي‌شود. علاوه بر موارد ذکر شده، يکي از ويژگي‌هاي بسيار مهم اين گونه، که نقش بسيار اساسي در بقاي آن داشته قدرت خارق‌العاده جست‌زني آن ( به دو صورت پاجوش و ريشه جوش) است (جزيره‌اي و ابراهيمي رستاقي 1382).

استان‌هاي مورد بررسي
در اين بازديد وضعيت خشكيدگي بلوط‌هاي سه استان ايلام، كهكيلويه و بويراحمد و فارس از نظر نوع و ميزان آلودگي مورد بازديد قرار گرفت. بررسيهاي انجام شده در هر سه استان مذكور نشان داده كه علايم آلودگي در اين مناطق مشابه و شامل خشكيدگي سرشاخه‌ها، خشكيدگي درخت، جداشدن پوست درخت، تيره و سياه شدن محل‌هاي آلوده زير پوست، سوراخ هاي روي تنه و ترشح شيره گياهي در محل‌هاي آلوده بود.

آفات بلوط
صرف نظر از مجموعه عوامل غير زنده و دخالتهاي غير عالمانه انسان كه موجب خسارت به پوششهاي گياهي كشور مي‌شوند، بندپايان و به ويژه حشرات از مهمترين عواملي هستند كه در شرايط نامطلوب اكوسيستمي (به ويژه تنشهاي رطوبتي و حرارتي)، جمعيت آنها دچار طغيان‌هاي موضعي، دوره‌اي و يا نسبتاً طولاني مي‌شوند. طغيان آفات و ميزان خسارت وارد شده توسط آنها با توجه به نوع اقليم و شرايط اجتماعي حاکم بر کشور که امکان تجديد حيات در جنگل‌هاي بلوط را نا ممكن و يا بسيار محدود مي کند، از اهميت ويژه‌اي برخوردار خواهد بود.
آفات مختلفي درختان بلوط را مورد حمله قرار داده و در اكثر مواقع خسارت جدي به آن وارد مي‌كنند. به طور خلاصه مهمترين گونه هاي شناخته شده آنها شامل پروانه جوانه‌خوار بلوط(L.)  Tortrix viridana، پروانه برگخوار سفيد بلوط  Leucoma wiltshire، پروانه برگخوار گزنده بلوط(Strand)   Porthesia melania، پروانه ميوه خوار بلوط  Laspeyresia fagiglandana(Zeller) ، سرخرطومي بذرخوار بلوطMarsham  Curculio glandium ابريشم باف ناجور(Linnaeus)   lymanteria dispar پروانه تخم انگشتري  Malacosoma nustralia و زنبورهاي گالزاي بلوط Cynipidae هستند. گفتنی آن که در بيشتر منابع زنبورهاي گالزاي بلوط را به دليل اهميت اقتصادي برخي از گونه‌هاي آن آفت تلقي نمي‌كنند؛ در حالي كه اين حشرات در مواقع طغياني خسارت زيادي را به اندام‌هاي مختلف درخت (اعم از برگ، جوانه و شاتون) وارد مي‌آورند.
در دو سال اخير با توجه به شرايط اقليمي پيش آمده و كاهش بارندگي زمينه مناسبي براي طغيان دو گونه از آفات چوبخوار از خانواده Buprestidae فراهم گرديد. بر اساس نامه شماره 245/1044 مورخ 7/2/89 موسسه گياهپزشكي به استان ايلام، جناب آقاي دكتر عبايي نمونه‌هاي لاروهاي ارسالي  را تحت نام‌هاي   Agrilus biguttatus (Fabricius, 1776)  و Anthaxia hungarica (Scopoli, 1772)  شناسايي کرده‌اند.

(Anthaxia hungarica (Scopoli, 1772
حشرات كامل سوسك‌هاي كوچكي به طول 7 تا 15 میلی‌متر به رنگ سبز با جلاي فلزي هستند و از اوايل اريبهشت ماه تا اواسط تيرماه در طبيعت ظاهر مي‌گردند. حشرات نر را معمولا مي‌توان در روي گلهاي زرد رنگ مشاهده كرد، در حالي كه حشرات ماده كمتر جلب رنگ زرد مي‌شوند. درختان بلوط از ميزبان‌هاي اصلي اين گونه هستند. گونه A. hungarica بيشتر در مناطق كوهستاني و مرتفع و گرم فعال بوده و يك نسل آن 2 تا 3 سال طول مي‌كشد.

Agrilus biguttatus
اين حشره بومي آسيا بوده و پيش از در سال  توسط از روي درختان بلوط در مناطق  جمع‌آوري شده است. ايشان ميزان اهميت اقتصادي اين گونه را  گزارش کرده‌اند. حشره كامل سوسكي به طول 8 تا 13 میلی‌متر و به رنگ سبز با جلاي فلزي است. يكي از علايم بارز در تشخيص اين گونه وجود دو لكه سفيد رنگ مشخص در يك سوم انتهايي بالپوش‌هاي آن است. اين حشره قادر به پروازهاي طولاني چند كيلومتري براي يافتن ميزبان مناسب بوده و حتي توسط فرآوردهاي چوبي و هيزم حاوي پوست نيز به مناطق جديد منتقل مي‌گردد. بلوط ميزبان اصلي اين آفت بوده ولي شاه بلوط و راش نيز توسط آن مورد حمله قرار مي‌گيرند. در شرايط آب و هوايي گرم يك نسل در سال توليد كرده اما به طور معمول هر دو سال يك نسل ايجاد مي‌كند. حشرات ماده پيش از تخم گذاري از برگ درختان بلوط تغذيه كرده و تخمهاي خود را در دسته‌هاي 5 تا 6 عددي در درزها و شكافهاي موجود در روي پوست و در سمت جنوبي تنه درخت مي‌گذارند. لاروها پس از تفريخ از تخم در دالانهاي لاروي زيگزاكي شكل مملو از فضولات لاروي در لايه كامبيوم درخت تغذيه مي‌نمايند. در نتيجه تغذيه لاروها درخت آلوده شروع به توليد بافت كالوز كرده كه اين عامل سبب ايجاد شكافهاي افقي در پوست خواهد شد. در اثر فعاليت لاروها برگها عموما كوچك و زرد رنگ شده و در قسمت تاج درخت علايم خشك شدگي مشاهده مي‌گردد. در نهايت درختان آلوده خشك شده و پوست آنها در ناحيه آلوده از درخت جدا مي‌شود. لاروهاي بالغ به رنگ سفيد مايل به كرم، بدون پا و به طول 25 تا 40 ميلي متر هستند. بند اول سينه در اين لاروها پهن تر از ساير بندهاست همچنين دو زايد شاخ مانند در بند انتهايي شكم آنها نيز ديده مي‌شود. لاروها پس از رشد كامل در زير پوست به شفيره تبديل مي‌گردند زمستانگذراني در اين گونه به شكل لارو و شفيره در زير پوست است. حشرات كامل طي ماههاي ارديبهشت و خرداد از طريق سوراخ‌هاي D شكلي كه روي تنه درخت ايجاد مي‌كنند از آن خارج مي‌شوند.

مديريت آفت
در حال حاضر راهكار موثر و مناسبي براي كنترل آفت روي درختان سبز وجود ندارد، حتي استفاده از سموم شيميايي نيز براي كنترل آن توصيه نشده است. اما بررسيهايي براي يافتن سموم شيميايي كارآمد، مقرون به صرفه اقتصادي و كم ضرر براي محيط زيست در حال اجرا مي‌باشد. لاروها و حشرات كامل اين آفت داخل چوب درختان خشك شده و يا در حال خشك شدن زندگي كرده و حتي از آنها به عنوان پناهگاه نيز استفاده مي‌نمايند از اينرو حذف اين درختان و انتقال آنها به مناطق ديگر مي‌تواند در انتشار آلودگي به مناطق غير آلوده نقش بسيار مهمي داشته باشد، بنابراين استفاده از اين روش خطر بسيار زيادي داشته و به هيچ عنوان توصيه نمي‌گردد.
در سومین و آخرین بخش از این گزارش، به معرفی عوامل بروز و تشدید طغیان این آفت چوبخوار در زاگرس پرداخته شده و درنهایت، پیشنهادهایی برای مهار بحران ارایه می‌شود.


ریزگردهای عربی را رها کنید ؛ سوسک‌ها را بگیرید!

به دنبال انتشار یادداشتی با عنوان: «بلوط‌های زاگرس ؛ تازه‌ترین قربانی ریزگردهای عربی؟!» و ابراز نگرانی از شتاب معنی‌دار خشکیدگی رویشگاه‌های بلوط در زاگرس، به ویژه در استان‌های ایلام، کهکیلویه و بویراحمد، فارس و چهارمحال بختیاری، اینک خبر می‌رسد که متهم ردیف نخست در بروز این فاجعه، دو  گونه‌ی سوسك چوبخوار از خانواده Buprestidae است. هرچند نباید از خاطر برد که در بروز و تشديد طغيان و خسارت اين آفت، تمامي مؤلفه‌های تنش‌زا به ويژه خشكسالي، ريزگردها، فشار دام و عملیات زراعی در حریم جنگل‌های زاگرس، مؤثر بوده‌اند.
در ادامه ضمن سپاس از همکار ارجمندم، آقای دکتر ابراهیم عزیزخانی از اعضای هیأت علمی گروه تحقیقات حمایت و حفاظت جنگل‌ها و مراتع، توجه شما را به گزارش مشروح و مصور ایشان که حاصل یک بازدید 5 روزه در معیت یک گروه کارشناسی در اردیبهشت ماه سال جاری از منطقه‌ی مورد نظر است، جلب می‌کنم.
امّا در همین جا به دوستداران و عاشقان زاگرس هشدار می‌دهم که چنانچه تحملش را ندارند، از خواندن این گزارش غمبار، صرف نظر کنند! به ویژه آنجا که ابراهیم برایمان به تلخی نوشته: «مشاهده تعداد زياد درختان خشك شده موجود در مناطق مورد بازديد در اين سه استان قلب هر دوستدار طبيعت را به درد مي‌آورد، اما تأسف بارتر اينكه هنوز تعداد زيادي از درختان سبز ولي آلوده‌ به لاروهاي آفت وجود دارند كه در صف مرگ سريع به انتظار نشسته‌اند و گذشت زمان بر تعداد آنها خواهد افزود
خداوندا! یعنی می‌شود روزی ایران را … زاگرس را بدون بلوط فرض کرد؟!
وای بر ما اگر چنین شود …

شرح اجمالی ماجرا :
موضوع زوال و خشكيدگي درختان بلوط در منطقه زاگرس به دنبال كاهش ریزش‌های آسمانی و پس از آن بروز خشكسالي و همين طور پديده ريز گرد‌ها مدتي است كه مورد توجه مسئولين محلي و تا حدودي رده‌هاي بالاي سازماني قرار گرفته است. با جدي شدن اين پديده و افزايش روزافزون تعداد درختان خشك شده بلوط ، از سال گذشته گروهي از كارشناسان موسسه ضمن بازديد از منطقه به بررسي علل بروز آن پرداختند، اما به دليل مناسب نبودن زمان بازديد، پيشنهاد بازديد مجدد در سال آينده يعني سال 1389 را کردند. براين اساس و به دعوت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخيزداري كشور مقرر شد تا از تاريخ 17/2/89 لغايت 21/2/89 به مدت 5 روز بازديدي از استان‌هاي ايلام، كهكيلويه و بويراحمد و فارس صورت بگيرد. در اين برنامه دکتر عزیزخانی به اتفاق مهندس عارفي‌پور و نماينده سازمان جنگل‌ها در استان‌هاي ياد شده به بررسي علل بروز اين موضوع پرداختند. به طور خلاصه بررسي‌هاي این گروه نشان داد كه عامل اصلي خشكيدگي‌هاي بلوط در سه استان ياد شده، مربوط به طغيان و خسارت 2 گونه سوسك چوبخوار از خانواده Buprestidae است كه ذكر نام علمي آنها منوط به شناسايي دقيق آنها خواهد بود. لاروهاي اين دو گونه در زير پوست فعاليت كرده و تغذيه آنها سبب قطع ارتباط آوندي گياه و در نهايت مرگ درخت مي‌گردد. در مواردي ميزان جمعيت اين آفات به اندازه‌اي زياد بود كه به دليل مرگ سريع درخت حتي‌الامكان تكميل سيكل زندگي براي آنها فراهم نمي‌شد. مشاهده تعداد زياد درختان خشك شده موجود در مناطق مورد بازديد در اين سه استان قلب هر دوستدار طبيعت را به درد مي‌آورد، اما تأسف بارتر اينكه هنوز تعداد زيادي از درختان سبز ولي آلوده‌ به لاروهاي آفت وجود دارند كه در صف مرگ سريع به انتظار نشسته‌اند و گذشت زمان بر تعداد آنها خواهد افزود. لازم به ذكر است آفات مذكور بخشي از فون طبيعي منطقه هستند ولي متاسفانه به دليل بروز خشكسالي‌هاي اخير و تخريب‌هاي آگاهانه و بعضا ناآگانه مانند شخم عميق پاي درختان به هدف كشت ديمي و بي حاصل ديم !!! باعث قطع ريشه درختان و هدر رفت اين رطوبت حداقلي مي‌گردند. چراي دامها نيز كه امكان زادآوري را از درختان بلوط گرفته و اين درختان كهنسال را در حسرت ديدن روي نونهالهان نورسته از خاك همچنان نگه داشته است. اين مسايل به علاوه مشكل ريزگردها و مشكلات اقتصادي و اجتماعي موجود در اين استان‌ها با توان مضاعف كمر همت بر نابودي سرمايه‌هاي سبز اين مرز و بوم بسته‌اند. به اميد روزي كه چشم اميد ما از قلم دستورنگار مسئولين محترم به دستان همت بلند مردم ما كه در ميان آن قلب مام ميهن خواهد تپيد، دوخته شود.
در دو یادداشت بعدی مشروح گزارش آقای دکتر عزیزخانی را انتشار خواهم داد.

مسئولیت محیط‌زیستی؛ كیمیایی سخت نایاب!

به نظر می‌رسد تا هنگامی که یکان یکانِ شهروندان ایران‌زمین به آن درجه از دانستگی نرسند که باور کنند، حفظ محیط‌زیست می‌تواند مهم‌ترین اولویت امروز سرزمین‌شان باشد، روند قهقرایی ناپایداری زیست‌بوم به شتاب‌دارترشدن شیب منفی‌اش ادامه می‌دهد و البته آشکار است که شاید مهم‌ترین گروه از شهروندان ایرانی که باید چنین آموزه‌ای را در اولویت‌های خویش لحاظ کنند، همانا مدیران میانی و ارشد حکومتی و تصمیم‌سازان و برنامه‌ریزان کلان مملکتی در حوزه‌های اجرایی، قضایی، اقتصادی و فرهنگی هستند.
به ویژه بر این باورم که نقش اقتصاد و تجارت در این وزنی‌دهی سبز می‌تواند بسیار مؤثر و کارساز باشد. چه، اغلب دانشمندانِ حوزه‌ی محیط‌زیست بر این باورند که شرط «پیدایش مسئولیت – محیط‌زیستی و التزام به رعایت قواعد آن در فعالیت اقتصادی شهروندان» وضع مقررات و شیوه‌نامه‌های ملّی و جهانی برای تجارت است؛ شیوه‌نامه‌هایی که تضمین می‌کند: «تجارت، آموزه‌های توسعه‌ی پایدار را هرگز نقض نخواهد کرد.»
در حقیقت، بیم آن می‌رود که با جهانی‌شدنِ تجارت، نخستین موضوعی که از اهمیتش کاسته شده و به حاشیه رانده می‌شود، توجّه به پیامدهای تخریب و ویرانی محیط‌زیست باشد. البته برای این ترس، شواهدی متقن و علمی هم می‌توان ارایه داد. از آن جمله: بر پایه‌ی نگره‌ی هرمان دالی [1] در مورد پدیده‌ای به نام «رشد غیراقتصادی»: این احتمال که در اثر شتاب رشد، هزینه‌ها بیشتر از منافع افزایش یابد، کاملاً محتمل است؛ رخدادی که در صورت تحقق، شهروندان را به عوض ثروتمند‌تر کردن، فقیرتر خواهد ساخت.

به همین دلیل، باید به آن گروه از اندیشمندان سبزمحور که با تجارت آزاد [2] مخالف هستند، حق داد؛ زیرا آن‌ها تردیدی ندارند که بازار در حمایت مطلوب از ارزش‌های ‌محیط‌زیستی با شکست مواجه خواهد شد؛ شکستی که از هم‌اکنون کوس رسوایی آن در صنایع نفت و گاز و پتروشیمی قابل شنیدن بوده و آثار مرگبارش در ماجرای بی پی در خلیج مکزیکو خودنمایی می‌کند.
از این رو، به نظر می‌رسد که می‌توان به راحتی پذیرفت که اساساً رشد اقتصادی پدیده‌ای ناسازگار با زیست پایدار است. اتفاقی که در عسلویه رخ داده است و یکی از اندوخته‌گاه‌های ناهمتای ایران‌زمین در حاشیه‌ی خلیج فارس را به همراه پارک ملّی نایبند به شدت تخریب کرده است؛ رخدادی که در سرعین تجربه کرده و به بهای توسعه‌ی گردشگری، عملاً آن چشم‌انداز طبیعی و کم‌نظیر را در دامنه‌های سبلان از دست دادیم؛ ماجرای تلخی که منجر به خشک شدن تالاب‌های سه‌گانه‌ی بختگان، طشک و کم‌جان در استان فارس شد، از دست رفتن زیستگاه ارزشمند مسیله در اثر جانمایی اشتباه سد 15 خرداد در قم، ایجاد یک چشمه تولید گرد و خاک جدید در فلات مرکزی ایران به نام گاوخونی و با وسعتی بیش از 700 هزار هکتار؛ پاکتراشی جنگل‌های زاگرس در دنا؛ تبدیل پارک‌های ملّی و مناطق حفاظت شده به پارک‌های کاغذی و بی‌هویت در بسیاری از مناطق ایران، افزایش 300 تا 600 درصدی رخداد گرد و غبار در غرب و شرق کشور و بسیاری رخدادهای تلخ و زنهاردهنده‌ی دیگر‌. همه و همه گواه آن است که در فرآیند رشد اقتصادی، این ملاحظات محیط‌زیستی است که اغلب و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن ذبح می‌شوند.
امّا این همه‌ی ماجرا نیست! چرا که در مقابل این پندارینه، افرادی هم وجود دارند که رشد اقتصادی را نخستین شرط لازم برای دست‌یابی به محیط‌زیست سالم و ریشه‌کنی فقر می‌دانند. آنان پیرو نظریه‌ای هستند که می‌گوید: «تجارت آزاد بین‌المللی رفاه جهانی را به بیشینه‌ی خود خواهد رساند»؛ نظریه‌ای که برای نخستین بار توسط آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد) بیان شد و پس از آن طرفداران بسیاری یافت.
پژوهش‌ها و مطالعات تجربی فراوانی انجام شده تا ثابت کنند که بین رشد اقتصادی و کیفیت محیط‌زیست می‌تواند رابطه‌ای مثبت هم وجود داشته باشد؛ به شرط آن‌که برتری با رویکرد دانایی‌محوری در مناسبات اقتصادی باشد. از آن جمله، تجربه‌ی کشورهای صنعتی و به ویژه کشور سوئد در سال 2009 حاکی از امکان هماهنگی رشد اقتصادی با مدیریت زیست‌محیطی است [3]، بررسی روند کاهنده‌ی شدت کارمایه [4] در این کشورها نیز، خود مهر تأییدی دیگری است بر این مدعا.
در یکی از آخرین گزارش‌های توسعه‌ی انسانی سازمان ملل متحد نیز، مقاله‌ای از نظریه‌پردازی برجسته به نام Theodore Panayotou آمده که در فرازی از آن می‌خوانیم: «در سطوح درآمدی پایین و مراحل نخستین توسعه، رشد درآمد با میزان بالاتر تخریب محیط‌زیست همراه است، امّا از آستانه‌ای به بعد، درآمد بیشتری به بهبود محیط‌زیست اختصاص می‌یابد.»
اندکی پیشتر از این سخن هم، آقای دیالو، دبیر پیمان (کنوانسیون) مبارزه با بیابان‌زایی سازمان ملل [5] ، به صراحت پیکار با بیابان‌زایی را همان پیکار با فقر معرفی ‌کرده ‌و معتقد است که جریان‌های کاهنده‌ی کارایی سرزمین با ریشه‌کنی فقر کاملاً مهار‌شده و کیفیت محیط‌زیست ارتقاء می‌یابد. در واقع نگرش این دو، جملگی تأیید دیگری است بر «پندارینه‌ی انتقال زیست‌محیطی» [6] یا «منحنی زیست‌محیطی کوزنتز» (EKC)[7] که حدود نیم‌قرنِ پیش، سبب اهدای جایزه‌ی نوبل اقتصاد به خالقش شد.[8]
در هر حال، به نظر می‌رسد اندیشه‌مندان این حوزه هنوز نتوانسته‌اند به یک اجماع معنی‌دار رسیده و رابطه‌ی محیط‌زیست را با اقتصاد و رشد و توسعه به خوبی تبیین کنند. هرچند تلاش‌های ارزنده‌ای صورت گرفته و همان‌طور که پیش‌تر هم در همین مجموعه گفتارها اشاره کرده‌ام، چنانچه دولت‌ها بتوانند اراده و دانایی لازم برای ارزشگذاری مواهب طبیعی‌شان را بر بنیاد اقتصاد رایج خویش، عملی سازند، آن‌گاه بسیاری از دل‌نگرانی‌های طرفداران محیط‌زیست، به ویژه در ایران کاهش خواهد یافت. چرا که در آن صورت دیگر هیچ حکومتی به هیچ معدن‌کاوی اجازه نخواهد داد که روزانه 500 کامیون از دل ارزشمندترین و رفیع‌ترین سازه‌ی مخروطی جهان – کوه دماوند – به بهانه تأمین پوکه‌ی ساختمانی جدا کرده و به این ترتیب یکی از مهم‌ترین چشم‌اندازهای طبیعی و نماد ملّی یک کشور و ملّت آسیب ببیند.
باشد که همه‌ی ما از شهروندان عادی گرفته تا عالی‌ترین مدیران کشور، متوجه مسئولیت خطیر محیط‌زیستی خویش باشند و کاری نکنند که به قانون زمین بربخورد.

پانوشت‌ها:

1- Herman Daly

2- هرمان دالی معتقد است که «بازرگانی بين‌المللی بدون قانون»، نام زيبنده تری است تا «تجارت آزاد».
3- به عنوان مثال، می‌توان به گزارش پروفسور سومیجی کوباشی، استاد دانشگاه کیوتو ژاپن در کارگاه آموزشی نقش منابع طبیعی در تغییرات اقلیم اشاره کرد که به صراحت اعلام کرده بود: تا پیش از پایان دهه‌ی 1960 میلادی، یعنی زمانی که ژاپن صاحب یکی از بالاترین رشد‌های اقتصادی در جهان بوده است، تقریباً برنامه‌های احیایی و نوسازی پوشش‌های گیاهی کشور نیز به پایان رسیده بود.
4- Energy intensity (نسبت مصرف کارمایه به تولید ناخالص داخلی).

5-Hama Arba Diallo
6- Environmental Transition Hypothesis
7- Environmental Kuzents Curve

8- منطق اصلی فرضیه‌ی EKC – که نام خود را از سیمون کوزنتز برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصاد در سال 1955 گرفته- آن است که میان تعداد زیادی از شاخص‌های زیست‌محیطی و سطح درآمد سرانه رابطه‌ای به شکل U وارونه وجود دارد؛ یعنی با افزایش درآمد سرانه، در ابتدا مقدار تخریب زیست‌محیطی افزایش خواهد یافت، امّا سرانجام پس از رسیدن به بیشترین سطح، کاهش می یابد.

تاخت و تاز در کوهستان‌های ایران را پایان دهیم!

امروز از شیرکوه در یزد خبر می‌رسد که تخریب بی‌سابقه در این یگانه عامل تعدیل‌کننده‌ی اقلیم در حاشیه‌ی کویر مرکزی ایران به مرزهایی بس‌نگران‌کننده رسیده است، دیروز هم در همایش روز ملّی دماوند – که گزارشش را در یادداشت بعدی انتشار خواهم داد – تأکید شد که منابع سنگ و خاک زیباترین و بلندترین کوه مخروطی جهان دارد با سرعت 500 کامیون در روز به تاراج می‌رود! پیش‌تر هم که کوه باباموسی را در بجنورد به بهانه‌ی جانمایی غلط در احداث فرودگاه به فنا دادیم! و فردا هم لابد اعلام خواهد شد که مرتفع‌ترین کارخانه تولید شن و ماسه بر چکاد دنا یا سبلان احداث خواهد شد!!
واقعاً این همه شتاب برای نابودی اندوخته‌های طبیعی در کوهستان‌های ایران برای چیست؟ مگر یادمان رفته که اگر ایران‌زمین فاقد این کوه‌های بلند و آب‌گیر بود، استمرار حیات در چنین ابعادی در آن امکان‌پذیر نبود؟!
یادمان باشد که کوهستان‌ها، بستر استقرار افزون بر 80 درصد گونه‌های اندمیک ایران هستند. بنابراین، مرگ کوهستان‌ها، به معنای نابودی خزانه‌ی ژنتیکی کشور خواهد بود … تو را به هر که می‌پرستید دست از سر کوه‌های ایران بردارید!
همین.

برای آنها که هیولای دریای مازندران (کاسپین) را نمی‌شناسند!

یک نوع عروس دریایی بسیار زیبارو در سواحل شمالی و جنوبی ایالات متحده آمریکا زیست می‌کند که البته فکر نکنم نامش – Mnemiopsis Leidyi – به زیبایی خودش باشد! این جاندار آبزی که مانند حریر، شفاف و دلربا می‌نماید، زیاد هم دلربا نیست! هرچند که به صورت مستقیم برای انسان خطری ندارد. با این وجود، عملکردهای نابخردانه‌ی آدمی می‌تواند از این عروس دریایی پری‌پیکر، یک هیولای مرگ‌‌آفرین و پریدار بسازد! همان گونه که کارکرد آزولا در تالاب انزلی یا ماهی کپور معمولی – Cyprinus carpio – در تالاب هامون آن گونه بنیان‌کن و فاجعه‌بار خود را نشان داد. و چندی پیش با ورود آرام و بی سروصدای این موجود آبزی از طریق دریای سیاه به سواحل کاسپین (مازندران)، شاهد یک تنش بزرگ و بی‌سابقه در بوم‌سازگان (اکوسیستم) بزرگترین دریاچه‌ی عالم بودیم که سبب شد تا از این عروس دریایی با عنوان هیولای کاسپین یاد کنند. هیولایی که حالا نه‌تنها سه دریای مازندران، مدیترانه و سیاه را متأثر کرده است، بلکه به گزارش مجله‌ی فوکوس چاپ آلمان، حالا دامنه‌ی تجاوز خود را تا دریای بالتیک در شمال اروپا گسترش داده و دانشمندان زیست‌شناس را به شدّت نگران کرده است.
اینک توجه شما را به برگردان گزارش فوکوس که توسط یار عزیز مهار بیابان‌زایی – فرهاد – صورت گرفته جلب می‌کنم:

حمله هیولای دریای کاسپین

عروس دریایی آمریکایی که خسارات سنگینی را به دریای کاسپین (مازندران) و دریای مدیترانه وارد آورده بود، چندی پیش نیز در دریای بالتیک خود را نشان داد. دانشمندان توانستند ثابت کنند که این گونه‌ی دریایی به خودی خود به این مناطق مهاجرت نکرده است.
مهاجمین، همان طور که عادت حیوانات مهاجر است، به صورت آرام و غافلگیرانه آمدند. دسته‌های نخست نیز از دیده‌ها پنهان ماندند. این عروس دریایی – Mnemiopsis Leidyi – که همانند شیشه و یا نایلون شفاف و بیرنگ است، به طور مستقیم برای انسان خطری ندارد.
هیولای کاسپین در دریای بالتیک مدت‌ها به زاد و ولد پنهان خویش ادامه داد تا این که در سال 2006 توسط یک زیست‌شناس دریایی در بندر کیل آلمان کشف شد. این دانشمند بلافاصله زنگ‌های خطر را به صدا درآورد؛ زیرا هیولای کاسپین و عواقب کارهایش نزد متخصصین شناخته شده بودند.
موطن اصلی این گونه از عروس دریایی در واقع کناره های شرقی ایالات متحده آمریکا است، اما این عروس نه چندان دلپذیر! شهرت خود را بسیار دورتر از سواحل آمریکا بدست آورد، یعنی در دهه‌ی هشتاد قرن گذشته؛ زمانی که او به همراه کشتی‌های تجاری قاره‌پیما وارد دریای سیاه و دریای کاسپین شد و توانست در آنجا با رشد شگفت‌آوری به تکثیر و زاد و ولد پرداخته و بوم‌سازگان این دو دریا را دگرگون سازد و بیش از همه صنعت ماهیگیری موتوماهیان یا ساردل را نابود سازد.
موتو ماهی‌ها، ماهی‌های کوچکی به طول حداکثر چهل و یک سانتی متر هستند که بدنشان را حلقه‌های کمرنگی پوشانده است. در اروپا گونه نمکسود آن مصرف غذایی دارد و یا با نوع در روغن خوابانده آن سالاد و سس درست می‌کنند. همچنین از روغن و آرد آن نیز غذای حیواناتی چون ماکیان‌ها و یا مزارع ماهی آزاد و میگو فراهم می‌کنند.
به هر روی، اندکی پس از آن که بیولوژیست‌های شهر کیل، این عروس دریایی را در دریای بالتیک یافتند، به گونه‌های مشابه آن نیز در دریای شمال برخوردند. ابتدا نامعلوم بود که این عروس‌های دریایی از کجا به این منطقه آمده‌اند. برای یافتن رد پای آنها، دانشمندان از همان روشی استفاده کردند که مأمورین آگاهی برای یافتن جنایتکاران و مجرمین از آن استفاده می‌کنند؛ یعنی مقایسه اثر انگشت ژنتیکی یا دی. ان. آ.
تورستن رویشThorsten Reusch پروفسور امور اکولوژی دریایی  به مجله تخصصی مولکولار اکولوژی Molecular Ecology   می‌گوید :  همه چیز گواه بر آن است که این عروس‌های دریایی به همراه مخزن‌های آب جمع شده در زیر بدنه کشتی‌ها به شمال اروپا آورده شده‌اند و در آنجا رها گشتند. او که رئیس یک تیم پژوهشی در همین حوزه است، می‌گوید نمونه‌های یافت شده را بلافاصله از نظر اطلاعات ژنتیکی با نمونه‌های خشک شده‌ای که از آمریکا، ترکیه، بلغارستان، دانمارک، اوکرائین و ایران توسط دانشمندان این کشورها برایمان فرستاده شده بودند، مقایسه کردیم.
آزمایش‌های انجام گرفته روی نمونه‌های خشک شده از دریای سیاه شباهت کامل آنها را با نمونه‌های شکار شده از خلیج مکزیک نمایان می‌سازند که تفاوت آشکار با گونه‌های یافته شده در دریای بالتیک دارند.
نمونه‌های دریای بالتیک در جای خود شباهت‌های ژنتیکی با نمونه‌های فرستاده شده از نیوانگلند دارند. این بدین معنی است که دریای بالتیک و دریای شمال مورد تهاجم گونه‌های ساکن در کرانه‌های شمال ایالات متحده قرار گرفتند، درحالی که دریای سیاه و دریای کاسپین (مازندران) طعمه گونه ساکن کرانه‌های جنوب کشور آمریکا واقع گشتند. این همچنین به معنی منتفی بودن فرضیه نفوذ هیولای کاسپین از دریای سیاه به دریای بالتیک نیز است.
پژوهشگران همچنین مبهوت مانده بودند که هیولای کاسپین ( این عروس دریایی را از آن رو هیولای کاسپین می‌خوانند زیرا نخستین بار که اکوسیستمی دریایی بر اثر وجود آنها به هم ریخت، در دریای کاسپین یا مازندران بود)  چگونه ابتدا در دریای بالتیک تکثیر شده و سپس به دریای شمال حمله کرد.
این در حالی است که بیشتر کشتی‌های قاره‌پیما که از آمریکا به مقصد اروپا حرکت می‌کنند، در بنادری چون هامبورگ، روتردام و یا انت ورپن لنگر می‌اندازند که در کرانه‌های دریای شمال واقع شده‌اند.
گمان برده می‌شود که علت این امر ضریب بالای استانداردهای کشتی و معیارهای اروپای غربی است که مانع از آمدن کشتی‌هایی با استاندارد پایین به بنادر این کشورها می‌شود. در حالی که کشتی‌هایی که به مقصد کشورهای روسیه و فنلاند و دیگر کشورهای حومه دریای بالتیک حرکت می‌کنند و عمدتاً نیز از کشتی‌های خود این کشورها هستند، استانداردهای پایین‌تری را دارا هستند. همین طور کشتی‌هایی که در دریای سیاه و یا از راه کانال‌های کشیده شده میان دریای سیاه  و دریای کاسپین مراوده می‌کنند، استانداردهای کمتری را رعایت می‌کنند.
در حال حاضر پژوهشگران در مورد استعداد وفق دادن این گونه عروس دریایی با محیط زیست جدید خود بسیار کم می‌دانند. اما امری که واضح و مبرهن می‌نماید، آن است که این بلای نو به همین سادگی از میان نرفته و ناپدید نخواهد شد.

خوشحال باشیم ؛ به جای 2012 در 2013 می‌میریم!

لابد شنیده‌اید که در تقویم مایاها، 21 دسامبر 2012 به عنوان پایان دنیا پیش‌بینی شده است؛ رخدادی که صنعت پولسازی هالیوود هم با ساختن فیلمی با همین عنوان و به کارگردانی Roland Emmerich به استقبالش رفت، هرچند آن گونه که انتظار می‌رفت، گیشه به استقبال این فیلم نرفت! رفت؟
به هرحال به نظر می‌رسد که اغلب افرادی که این خبر را شنیدند و یا آن فیلم را دیدند – مانند نگارنده و ناصر کرمی و عبداللطیف عبادی – زیاد جدی‌اش نگرفتند. امّا اینک دانشمندان ناسا می‌گویند، مایاها ممکن است زیاد هم بی‌راه نگفته باشند! زیرا بررسی‌های آنها نشان می‌دهد که یک توفان خورشیدی بسیار قدرتمند – با شدتی بیش از 20 برابر قدرت توفان کاترینا – در سال 2013 در راه است که می‌تواند نابودی تمام دنیا را به دنبال داشته باشد.
آنها این را هم اضافه کرده‌اند که در حال حاضر هم فعالیت خورشید بسیار شدید شده است و در چند سال آینده شدیدتر هم خواهد شد، به نحوی که می‌تواند یک فاجعه بی سابقه را برای زمینی‌ها به ارمغان آورد!

نتیجه‌گیری اخلاقی:
از آنجا که دو یا سه سال دیگر بیشتر وقت نداریم تا زندگی کنیم، لطفاً زندگی کنید و همه‌ی کینه‌ها و عداوت‌ها و حسادت‌ها و رقابت‌ها را به آن سوی انفجار بزرگ موکول سازید. در ضمن، مدیران محترم هم دیگر نیازی نیست تا به فکر درمان دردهای بی‌درمان محیط‌زیست مانند ریزگردهای عربی، آلودگی منابع آب سطحی و زیرزمینی، جنگل‌تراشی، سدسازی، جهان‌گرمایی و جفت‌گیری ببرهای روسی باشند! آنها هم می‌توانند با خیال راحت زندگی کنند!!
برای آگاهی بیشتر از بررسی‌های ناسا و حواشی این ماجرای هیجان انگیز می‌توانید سری هم به catholicknight یا metro-reality یا answers.yahoo و یا redorbit بزنید.

پنج هزارتن گوشت نهنگ بدون مشتری مانده است!

روزنامه همشهری در شماره امروز خود خبر داده که کنفرانس مغرب که به هدف کاهش شکار نهنگ تشکیل شده بود، با شکست روبرو شد. در حالی که Sebastian Jutzi طی گزارشی در نشریه focus می‌نویسد: این کنفرانس اساساً به منظور رایزنی برای صدور مجوز دوباره شکار نهنگ برگزار شده بود و به همین دلیل با مخالفت شدید طرفداران محیط زیست همراه بود!
در این گزارش می‌خوانیم که آزمندی رهبران 88 کشور شکارگر نهنگ در جهان – به ویژه ژاپن، ایسلند و نروژ به حدی است که هم‌اکنون پنج هزار تن گوشت نهنگ در انبارهای خاور دور بدون مشتری مانده و در حال فاسدشدن است! آن هم حیوانی که در یادداشت پیشین اشاره کردم که مسئول ترسیب 400 هزارتن کربن بوده و از این نظر به کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای کمکی مؤثر انجام می‌دهد.
این در حالی است که سه کشور یادشده در بسیاری از مجامع خود را در شمار دولت‌های سبز معرفی کرده و می‌کوشند تا خود را پاسدار محیط زیست نشان دهند!
ضمن سپاس از فرهاد عزیز – مدیر تارنمای ارزشمند فرهنگی، تاریخی، صنعتی – که مقاله‌ی فوکوس را به فارسی برگردانده است، توجه خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی را به این گزارش زنهار دهنده جلب می‌کنم:


شکار پستانداران دریایی و دروغی بزرگ

از دوشنبه‌ای که گذشت، یعنی بیست و یکم ژوئن (31 خرداد 1389) کنفرانس سالانه جهانی شکار نهنگ با شرکت نمایندگان هشتاد و هشت کشور در شهر آگادیر مراکش برگزار شد. دستور جلسه این گردهمایی، رایزنی برای صدور مجوز دوباره شکار نهنگ برای مقاصد اقتصادی بود.
از پیش معلوم بود که این گردهمایی با اعتراض و مخالفت طرفداران سازمان‌های حفاظت محیط زیست و احزاب سبز روبرو خواهد شد. مسأله ای که خشم معترضین به این همایش را بیش از پیش برانگیخته، این است که از سال 1946 یعنی یکسال پس از پایان جنگ جهانی دوم، تمامی شرکت‌های صید نهنگ و کشورهای متبوع‌شان بخوبی دریافته بودند که نمی‌توان وضع شکار نهنگ‌ها را به همین شکل ادامه داد. چرا که در دهه‌ها و سده‌های پیش از آن، نهنگ‌های فراوانی شکار شده بودند و خطر آن وجود داشت (وهنوز هم دارد) که نسل این پستانداران دریایی به کلی نابود شود که آسیب‌های جبران‌ناپذیری به محیط زیست وارد خواهد ساخت.
طرفداران محیط زیست می‌پنداشتند که دست‌کم کسانی که امرار معاش زندگی‌شان به صورت سنتی از راه شکار نهنگ‌ها انجام می‌گرفت، بیشتر از همه به این خطر پی ببرند و با ادامه این حالت و شکار شتابان نهنگ به مبارزه و مخالفت برخیزند. اما از آنجا که شکار نهنگ دیگر به صورت سنتی و خانوادگی انجام نمی‌گیرد، بلکه صورت صنعتی بخود گرفته است، این محاسبه ایشان نادرست از آب درآمد.
با خراب‌تر شدن وضع، سرانجام در سال 1986 سازمانی برای کنترل شکار نهنگ و تأمین سهمیه شکار برای هر کشور بوجود آمد که نامش: کمیسیون بین المللی تنظیم  شکار نهنگ یا   International Convention for the Regulation of Whaling است. مسئولین این سازمان مؤظف گشتند تا با بررسی میزان قابل قبول شکار نهنگ در سطح جهانی و تعیین سهمیه برای کشورهای صیاد در ایجاد توازن میان توان طبیعت و خواست بشر بکوشند. اعلام گردید که سرجمع تعداد 1395 نهنگ از گونه‌های مختلف می‌توانند که در فصول بخصوصی شکار گردند و همچنین میزان شکار هر کشور از هرگونه نیز مشخص و به آن کشور ابلاغ شد. علاوه برآن صید تعداد کاملاً مشخصی از این حیوانات برای مقاصد “تحقیقاتی” نیز مجاز اعلام گردید.
طرفداران محیط زیست و سازمان گرین پیس می‌گویند که کشورهای عضو هیچگاه قوانینی که خود به تصویب رسانده و بر سر متون آن به توافق رسیده بودند را اجرا نکردند. بدین صورت کشورهایی مانند ژاپن و یا نروژ و ایسلند به شکار بی حد نهنگ‌ها می‌پرداختند و نامش را برای اهداف تحقیقاتی می‌گذاشتند.
بنا به تحقیقات سازمان‌های طرفدار محیط زیست تا سال گذشته هنوز هم در سطح بین المللی کالاهایی اقتصادی به ثبت می‌رسیدند که آشکارا از گوشت، پوست و یا چربی نهنگ‌ها تهیه شده بودند که از آن جمله می‌توان کرم‌های زیبایی زنان و یا رنگ‌های مو را نام برد.
برخی از دولت‌ها نیز هیچگونه ممانعتی در انجام اینکارها نمی‌کردند. برای نمونه برای دولت ژاپن خوشایندتر بود که دست شکارچیان نهنگ را باز بگذارد تا کارشان را بکنند به جای اینکه بخواهد به آنها کمک هزینه بدهد بدلیل بیکار شدن و موظف به اجرای قراردادی که دولتشان امضا کرده است. به این دلیل اینگونه دولت‌ها چشم خود را بر روی برخی از حقایق به صورت عمد می‌بستند.
این امر باعث گردید که نهنگ‌ها به اندازه‌ای شکار شوند که پنچ هزار تن گوشت نهنگ در انبارهای کشورهای خاور دور بر روی دست فروشندگانشان مانده و خریدار پیدا نکنند!
طرفداران محیط زیست از آن بیم دارند که در گردهمایی آگادیر قطعنامه‌ای تصویب گردد که دست شکارچیان این حیوانات دریایی را کاملاً باز گذارد تا بکارشان ادامه دهند.
روزنامه ساندی تایمز ادعا کرده است که برای مثال دولت ژاپن با متقبل شدن هزینه‌های اقامتگاه برای نمایندگان برخی از کشورها و دعوت این نمایندگان به روسپی خانه‌ها و تقبل هزینه‌ها در صدد خریدن رای این کشورها برای مقاصد خود برآمده است.
با وجود این، متخصصین به امور معتقدند که حتی اگر قوانینی وضع گردند، این قوانین می‌توانند به صورت ظاهری چیزهایی را ممنوع کنند، ولی عملاً نمی‌توانند به خودی خود چیزی را متوقف سازند؛ زیرا منافع گروه‌ها و اشخاص زیادی به ادامه شکارها وابسته هستند.
آنها می‌گویند: بهترین نوع مقابله با این کارها آگاه سازی مردم است تا خرید اجناس ساخته شده از نهنگ‌ها ممانعت به عمل آورند تا جذابیت این تجارت به خودی خود از بین برود.

بد نگوییم به نهنگ اگر نادانیم!

یافته‌های جدید دانشمندان که بخشی از آن در تارنمای discovery منتشر شده است، گواهی می‌دهد که همه‌ی آن اتهام‌هایی را که در طول این سال‌ها متوجه نهنگ‌ها کرده بودیم، نه‌تنها بی‌اساس است، بلکه دقیقاً برعکسش صدق می‌کند!
ماجرا از این قرار است که تاکنون می‌پنداشتیم که 12 هزار نهنگ‌ موجود در اقیانوس‌ها به دلیل انتشار سالانه‌ی 200 هزار تن دی اکسید کربن ناشی از تنفس، یکی از عوامل افزایش دهنده‌ی ناپاکی محیط زیست و نیوار به شمار می‌روند. امّا اخیراً زیست‌شناسان استرالیایی ثابت کرده‌اند که اتفاقاً نهنگ‌ها عامل جذب و پاکیزگی اکوسیستم‌های دریایی بوده و سالانه به جذب 400 هزارتن گازهای گلخانه‌ای هم کمک می‌کنند.
برای این که بدانید چگونه نهنگ‌ها می‌توانند چنین شاهکاری را هدایت کنند، می‌توانید سری به تارنمای ارزشمند فرهاد بزنید.
در هر حال، پژوهش‌های دانشمندان استرالیایی بار دیگر ثابت کرد که ما در روی زمین نه جاندار زیان‌کار داریم و نه علف هرز! به کاربستن چنین صفاتی به زیستمندان عالم، بیش از هر چیز نشان نادانی ماست.