شنیدهایم و خواندهایم که متناسب با ارتقای توان مالی و بهرهمندی از مزایای زندگی باکیفیتتر، عموماً علاقه و حساسیت مردمان نسبت به گرایههای محیط زیستی افزایش مییابد؛ امّا اینک چند روزی است که هومان خاکپور عزیز در تارنمای بختیاریمحورش میکوشد تا نشانمان دهد که عشق به طبیعت در دل و جان محرومترین مردمان استان سرسبز و پرآبش تا چه اندازه بیشتر از جانبداری سزاوارانهی من شهرنشین در پایتخت ایران است و بدین سان پرده از پارادوکس یا ناسازه ای ای حیرت انگیز برمی دارد!
او در ادامهی خبرهای تأملبرانگیزش، اینک از تومار جدیدی سخن میگوید و از این که روستاییان افزونتری به حمایت از مردمان محروم دهکدهی چین برخواسته و آنها هم یکصدا خواهان پایان روند تخریب درختان زاگرس به بهانهی جادهکشی هستند؛ رخدادی که اگر نگویم بینظیر، دستکم بسیار کمنظیر است! نیست؟
درود بر هموطنان عزیز کوهرنگی خود در چین و تلو و … که اینگونه مردانه به دفاع از طبیعت برخواستهاند و حاضر نشدهاند تا منافع درازمدت خویش را اینبار در پای مصلحتهای مقطعی و کوتاهمدت ذبح کنند.
جا دارد تا میکروفنها و دوربینهای صدا و سیما این بار به دامنههای کوهرنگ رفته تا این پایداری سبز را به تصویر کشند و برای همیشه در حافظهی تاریخی این استان و کشور به عنوان یک الگوی افتخارآفرین ثبت سازند.
بایگانی دسته: ??? ??????
درسی که این بانوی ایرانی به من و تو میدهد!
یک بانوی ایرانی در این شهر وجود دارد که هر روز ساعت 10 صبح به پارک ملّت میرود تا به گربهها و پرندگان پارک غذا دهد. او 9 سال است که دارد این کار را انجام میدهد و برایش فرقی نمیکند که هوا گرم است یا سرد و برف میبارد یا باران …
چند روز پیش به اتفاق اروند او را در پارک ملّت تهران دیدم؛ به شرط آن که از صورتش عکسی نگیرم، اجازه داد تا چند تصویر بردارم … پیرزن دل پردردی داشت، میگفت: گربههای من قبلاً خیلی بیشتر بودند، امّا یه عده مردمآزار آنها را میکشند یا معلول میکنند … او با صاحب رستوران روبروی پارک قرار گذاشته است تا تهماندهی غذای مشتریانش را به قیمتی ارزانتر در اختیار او قرار دهد. میگفت: روزی 8 کیلومتر پیاده میآیم تا به اینجا برسم و گاه از همین غذای گربهها و کلاغها میخورم …
عشقش به حیوانات مثالزدنی بود … آنقدر که سبب شده بود تا کلاغها و گربهها با هم دوست شوند و آنها دیگر از آدمها نترسند …
روایت اروند را هم از این ماجرا بخوانید … گمان برم میشود با مهربانی و عطوفت خیلی از مشکلات را حل کرد و کدورتها را زدود … کاش رهبران جامعهی امروز ما از سلوک این پیرزن یاد میگرفتند و بیمنت به مردمان خویش محبت میکردند … آنگاه دیگر هرگز جهانی چنین درگیر و خونریز و کینهجو و پر از زرادخانههای مرگآفرین نمیداشتیم! میداشتیم؟
چرا محیط زیست نویس ها دارند ریزش می کنند؟!
آیا کسی خبری از مرکز صلح و محیط زیست دارد؟ آیا کسی میداند چرا روزگار درگاه مجازی این مرکز باید اینگونه غمانگیز باشد؟ خانم ابتکار عزیز! چرا هیچ توضیحی در مورد تعطیلی بدون اعلام مرکز داده نمیشود؟
راستی چرا محیط زیست ما باید اینقدر مظلوم باشد؟
آن از دلاورخان نجفی که پس از پایان مأموریتش در مقام معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست، دیگر وبلاگش را هم به روز نکرده است! انگار دیگر برایش مهم نیست که چه بلایی بر سر محیط زیست بیاید یا نیاید؟
آن از وب سایت رسمی سازمان حفاظت محیط زیست که همچنان از مهمترین رویدادهای این حوزه چندگام عقبتر است و ترجیح میدهد از محفل اُنس با قرآن ویژه بانوان خبر دهد تا برنامههای سازمان در سال جهانی تنوع زیستی!
آن هم از وبلاگ شخصی معصومه ابتکار که هر چند همیشه به روز است، امّا موضوعات محض محیط زیستی هرگز در وبلاگش دست بالا را نداشته، به ویژه در طول یک سال گذشته که تعداد یادداشتهای زیستمحیطیاش از شمار انگشتان یک دست هم کمتر بوده است!
یکبار دیگر و در زمان جابجایی مهندس حجتی – وزیر کشاورزی دولت خاتمی – این نکته را تذکر داده بودم که محیط زیست ما نیاز به مدیرانی سلحشور دارد که چه با میز و چه بدون میز، طبیعت را دوست داشته باشند و نشان دهند که حاضرند برایش هزینه بپردازند.
اما شمار مطالب محیط زیستی مدیران صاحب وبلاگ این حوزه به شدت در حال اُفت است. حتا سید محمّد مجابی عزیز هم مانند سابق به محیط زیست نمیپردازد. می پردازد؟
خود مهدی اشراقی که اصلاً مدتها یادش رفته بود بلاگش را به روز کند! پرشین ژئو و زیستا هم که به تاریخ پیوست! گرین بلاگ را هم که به تاریخ پیوستند! نپیوستند؟
واقعاً روزگار غریبی است … آن از اندک خبرنگاران محیط زیستی روزنامهها و خبرگزاریها که یا وبلاگشان را تعطیل کردهاند یا اصلاً خودکشی وبلاگی کردهاند و یا … و آن هم از دیگرانی که سنگ محیط زیست بر سینه زده و میزنند؛ اما از محیط زیست نمینویسند!
خواستم بگویم: یکبار دیگر سخن چخوف را مزه مزه کنید!
همین!
ترور یک مدیر سبز به فرمان یک مدیر شهر که باید سبز میبود نه سبزستیز!
حتماً خبر را شنیدهاید … این که مدیر اداره حفاظت محيط زيست شهرستان آستارا – آقای ساسان اکبریپور – در روز روشن و در حضور مردم توسط رانندهی شهردار لوندويل آستارا اقدام به زیرگیری میشود! در حالی که به گزارش ایسنا: «شهردار صراحتاً فرياد ميزد که رييس اداره محيط زيست را زير بگيريد، خودم ديه آن را پرداخت ميکنم!»
امّا جرم آن سلحشور سبز چه بود که از سوی شهرداری که باید خود حافظ سبزینه باشد، اینگونه به مرگ نزدیک شد (هرچند خوشبختانه فعلاً جاخالی داده است!)؟
آیا این شرمآور نیست که به جرم پاسداری از کیان سبز سرزمین و جلوگیری از تخریب بستر رودخانه و نابودی تالاب ارزشمند «آق»، مأموری را این گونه تهدید و تحدید کنند؟ یادمان باشد که ساسان اکبریپور همان سلحشور سبزپوشی است که پیشتر از طرح ضربتی خود برای جلوگیری از برداشت غیرمجاز شن و ماسه خبر داده بود؛ همان مدیری که شجاعانه یک باند صید و فروش پرندگان کمیاب را کشف و نابود کرد؛ همان مدیری که از حرکت شیرابهها به سمت دریا خبر داد و برای نجات چکاوک آسمانی خون دلها خورد …
به باورم چنین رخدادهایی مظلومیت مضاعف محیط زیست و طرفداران بیپناهش را به خوبی نمایان میسازد! نمیسازد؟
روایت دیدهبان عزیز محیط زیست ایران و سبزپرس را از این ماجرای غمانگیز بخوانید و اگر دوست داشتید، هر گونه که میتوانید، انزجار خود را از عمل زشت شهردار لوندویل آستارا اعلام دارید و اگر بیشتر دوست داشتید، از ساسان اکبریپور عزیز حمایت کنید.
مؤخره:
این ماجرای زیرگرفتن انگار خیلی بدآموزی داره! نداره؟ لطفاً دیگه چنین فیلمهایی را نه دانلود کنید، نه انتشار بدید و نه اصلاً فیلمبرداری کنید! چون ممکنه بعضیها رو به هوس بندازه! نه؟
لطفاً چشمه زیرراه را با کهریزک اشتباه نگیرید!
چشمه زیرراه، بیشک هم به دلیل موقعیت استقرارش در 15 کیلومتری برازجان (استان بوشهر)، هم به دلیل ساختار سنگشناسی و معماری ناب طبیعیاش و هم به دلیل وجود درههای عمیق و پر از درختان تناور و کهنسال پده؛ یکی از واحههای کمتکرار موجود در آن خطهی سوزان است.
باید چند ساعت آفتاب جنوب را بر قامت خویش تحمل کرده و تشنگی را تاب آورده باشید تا بدانید که چشمه زیر راه چه گوهر کمنظیری برای مردمان برازجان، سعدآباد و دشتستان است.
و این همهی ماجرا نیست … چرا که «زیرراه» بدل به یکی از اهداف سفرهای گردشگری هم در استان بوشهر و هم دیگر استانهای همجوار شده است و بدینترتیب، چنانچه به درستی مدیریت و پاسداری شود، میتواند هم به تلطیف اقلیمی منطقه ادامه دهد و هم به منبعی مؤثر در افزایش درآمد سرانهی بومنشینان منطقه – به ویژه در روستای زیرراه – بدل گردد.
امّا … و امّا تصاویری که ملاحظه میکنید، نشان دهندهی اوج درک و شعور و همراهی و ظرفیت بالای فرهنگی مردمانی است که ساعتی از زندگیشان را در کنار زیرراه به خاطرهای خیس بدل کردهاند!
وای برما …
میگویم: نکند ناصر راست میگوید و جامعهی ما در عقوبت مهار خیلی سفت، میرود تا بر هر آنچه رنگ تعلق دارد در این بوم و بر کهن، پشت پا بزند و وندالیسم را از نو بسراید؟!
باورکنید دوستان، زیرراه کهریزک نیست و قرار هم نیست تا آنجا به یک مرکز دفن زبالهی جدید بدل شود! قرار است؟
شما چه فکر میکنید؟ آیا معضل زیرراه نشان از فقر فرهنگی در تخریب محیط زیست نیست؟ یا همچنان فقر مدیریتی را دست بالا میپندارید؟
مؤخره:
ممنون از مصطفی خوشنویس عزیز که مانند همیشه – چون عقاب – حواسش به همه جا هست و خودش این تصاویر را در مأموریت اخیرش به استان بوشهر شکار کرده و به خوانندگان عزیز مهار بیابانزایی پیشکش نموده است.