بایگانی دسته: ??? ??????

آیا این بار نوبت روحانیون سبز است که بیایند؟!

    به دنبال سخنان سبزرنگ دو امام جمعه مهم کشور در قم و شیراز، اینک حجت‌الاسلام حسین نمازی از بام‌ترین بام ایران، حجت را تمام کرده و می‌گوید: «حفظ منابع طبیعی از هر دستاورد بزرگ صنعتی دیگری، حتا هسته‌ای مهم‌تر است.»
    نه! خواب نمی‌بینید، لطفاً دست به گیرنده‌های خود هم نزنید! ماجرا کاملاً جدی است و گویا ایران می‌رود تا شاهد ظهور طیفی از سبزترین آخوندهای خود از زمان شاه عباس صفوی تا امروز باشد.
    می‌گویید نه! خودتان سری به تارنمای هومان خاکپور بزنید و متن کامل سخنان نماينده ولي فقيه درجهادکشاورزي و منابع طبيعي چهارمحال و بختياري را بخوانید تادریابید که سبزها دارند می‌آیند! نمی‌آیند؟

گراند کانیون ایران را یادتان هست؟ نه تنها خودش که پرنده‌هایش هم دارند می‌میرند!

    به دنبال درخواست عمومی برای گریستن در سوگ تنگه هایقر (higher) و گراندکانیون ایران، امروز ایمیلی تکان دهنده از یک هموطن عزیز به نام فرشید دریافت کردم که مرا به شدت نگران کرد.

    فرشید برایم نوشته که یک کوهنورد است و در طول هفت سال گذشته تا امروز 10 بار به این منطقه آمده و تمامی تنگه را درنوردیده است. او می‌نویسد که تنگه هایقر در بین مناطق فراوانی که دیده است، یکی از منحصربه‌فردترین‌هاست و قرار بوده به ژئو‌پارک بدل شود و در حقیقت به یکی از قطب‌های گردشگری طبیعی ایران تبدیل گردد که متأسفانه فتنه‌ی سدسازی به جان این تنگه هم افتاد.

    او می‌گوید: در آخرین باری که در مرداد ماه سال جاری به منطقه رفته، مشاهده کرده که در اثر عملیات تکنوژنیک سدسازی رنگ آب تغییر نموده و لاشه‌ی پرندگان فراوانی در منطقه به چشم می‌خورده است!

امیدوارم هر چه زودتر، مسئولین محترم اداره کل محیط زیست استان فارس و امام جمعه محیط زیستی استان، به این موضوع توجه کرده و نگذارند تا یکی از چشم‌اندازهای استثنایی طبیعت ایران، اینگونه آسان به دلیل توسعه‌ی نامتعادل نابود شود.

    درود بر فرشید و فرشیدهایی که دلشان با طبیعت ایران است.

و سرانجام سام آمد … با توپ پر هم آمد و البته خوش آمد!

    گمان برم آخرین آتش‌نوشت سام خسروی‌فرد، به مفهوم واقعی کلمه آتشین است و مخالفین پندارینه‌اش را با شدیدترین الفاظ ممکن و البته به صورتی شیک و پسامدرن مورد تهاجمی کم‌نظیر قرار داده است.
    از واکنش سام بسیار خرسندم و آن را مقدمه‌ای می‌دانم بر فعالیت دوباره‌ی اعضای گرین بلاگ، بیرون آمدن از لاک انفعال و بی‌تفاوتی و ناامیدی …
    نگاه کنید که حتا آدم‌هایی چون سرباز زمین (حمیدرضا میرزاده)، گرگ خاکستری (علیرضا آیینه‌چیان)، دیده‌بان محیط زیست ایران (مژگان جمشیدی )، زیتون (روشنک شهبازی)، اشک‌های طبیعت (مرضیه ناظری)، مریم خزایلی (باران)، برای طبیعت (هومن روانبخش)، با طبیعت (کیومرث سفیدی) و … به چه سرنوشتی رسیده‌اند!
    آنها یا خودکشی می‌کنند، یا می‌گویند: ای نانویس! بنویس!! و یا بدتر از همه سکوت می‌کنند به بهانه‌ی آن که امتحان دارند، وقت ندارند، حال ندارند، وبلاگ یک محیط شخصی است، هر وقت دوست داریم می‌نویسیم و هر وقت هم که دوست نداریم، نمی‌نویسیم …
    اصلاً به جهنم که دارند می‌کشند، می‌سوزانند، می‌برند، قطع می‌کنند، بی‌رویه شکار می‌کنند … به جهنم که نرخ فرسایش خاک به بالای شش برابر میانگین جهانی رسیده، اُفت سطح آب زیرزمینی به 15 متر در طول 30 سال رسیده، میزان سرب در پیازهای جنوب تهران به بیش از 18 برابر حد مجاز رسیده، دریاچه‌ی ارومیه به تالاب تیدیل شده، و تالاب‌های دیگر به کویر نمک!
    به من چه که بیش از دو سوم از گونه‌های اندمیک کشور در سیاهه‌ی سرخ در خطر انقراض قرار گرفته و به من چه که میزان آلودگی هوا در تهران، اصفهان، شیراز، مشهد، زاهدان، زابل، تبریز و … به ده‌ها برابر حد مجاز رسیده …
    گور بابای نسل آینده که می‌خواهم بیاید یا نیاید!
    برای همین است که از سام عزیز و دوستانش ممنونم که آمدند …
    حتا اگر درویش را با بدترین دشنام‌ها و متلک‌ها بیامیزند …
    همین که هستید و ناسزا می‌گویید ممنون …
    کاش از این هیجان‌ها و ابراز نظرهای صریح بتوان مرهمی برای تن رنجور طبیعت وطن آفرید.
همین و تمام …
    ببخشید … اصلاً چرا تمام؟ تازه شروع شده! نه؟
    و من به کلام ریچارد باخ ایمان دارم که می‌گوید:

امید
آگاه است به
حضور رویدادهای نیک
پیش از آن که
در آستانه‌ی در ظاهر شود

    و من از پس یادداشت آتشین سام عزیز، آن رویدادهای نیک را می‌بینم! … نگویید که نمی‌بینم!!

فیلم سعید نبی شهید شد و شگفتا که همه سکوت کردند!

  سعید نبی را از زمان نمایش فیلم فرهاد ورهرام عزیز در مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور، می‌شناسم. جوانی سختکوش، صریح‌اللهجه و مسلط به سینمای مستند یافتمش که حرف زیادی برای گفتن دارد.
    اخیراً تقریباً همه‌ی اهالی وبلاگستان با اطلاع‌رسانی کم‌نظیر سعید، دریافتند که قرار است پخش مجموعه‌های مستندی که او در باره‌ی طبیعت ایران ساخته است از شبکه اول سیما آغاز شود؛ حتا چند تن از دوستان در وبلاگ‌هاشان این خبر را منتشر هم کردند، از جمله باید به سید محمد مجابی و سام خسروی فرد و محسن تیزهوش اشاره کنم. سبزپرس هم گزارش کرد که پخش مجدد این برنامه مستند در روز پنج شنبه اتفاق خواهد افتاد.
    اما چنین نشد، با نبی تماس گرفتم، او نیز خود شوکه شده بود و قول پیگیری داد. جالب آن که پیامکی از او دریافت کردم درست 5 دقیقه بعد از زمانی که قرار بود این مجموعه در صبح پنج‌شنبه بازپخش شود:  در آن پیامک نوشته بود که حتماً آن را ببینید!
    که البته برایش نوشتم که اصلاً پخش نشده!
    بگذریم …
    نکته عجیب‌تر ماجرا که نمی‌شود از آن گذشت، آن است که هر چه در دنیای وبلاگستان گشتم، نتوانستم حتا یک یادداشت کوچک در مورد این مستند از زبان کسی که آن را دیده است، بیابم. حتا آدم‌هایی مثل سید محمد مجابی و محسن تیزهوش عزیز هم که پخش این فیلم را پیش‌آگهی کردند و نوشتند که به تماشای گنجینه تتیس خواهند نشست، ننشستند و خودشان آن را ندیدند و یا دیدند و در موردش کلمه‌ای ننوشتند! آن هم به رغم درخواست سعید نبی از همه برای نقد و تحلیل فیلمش.

    واقعاً چرا؟
    آقایان! خانمها! من دارم هشدار می‌دهم که وضع‌مان خیلی خراب است! نگویید نگفتم ها …

اشتباه نکنید؛ این کاریز ربطی به عایشه ندارد! لطفاً نابودش نکنید …

    فرزانه‌ی فرهیخته، محمّد حسین شیرازی همچنان از ارسنجان و شناسه‌های پایداری‌اش دفاع می‌کند؛ او به راستی الگویی برای جوانان این دیار است. سالهاست می‌کوشد تا از مرگ حیات در ارسنجان به بهانه‌ی توسعه‌ی ناپایدار و آزمندانه در قالب تأسیس شهر صنعتی جلوگیری کند. به هر کجا که لازم بوده، نامه نوشته، هر جا که امکان داشته رفته و برای هر جریده و خبرگزاری که در توانش بوده، مقاله و یادداشت و تومار تهیه کرده تا بلکه بتواند با افزایش ظرفیت‌سازی در این حوزه از مرگ ارسنجان جلوگیری کند و ثابت کند که با ساخت شهر صنعتی ارسنجان در موقعیت کنونی‌اش، یکی از اصلی‌ترین رگ‌های حیات منطقه، یعنی کاریز عایشه از میان خواهد رفت و دود از دهانه‌ی آن درخواهد آمد. همان گونه که در قنات همت‌آباد یزد این اتفاق افتاد و بیش از 35 سال پیش، استاد باستانی پاریزی آن را به بی‌همتی مهندسان ما ربط داد.
     آخرین تلاش محمّد حسین شیرازی – این دیده‌بان عزیز طبیعت ارسنجان – تهیه و ارسال نامه‌ای است که به رییس جدید سازمان حفاظت محیط زیست نوشته و در آن در باره‌ی ارسنجان چنین آورده است: « … این خطه هم گوشه‌ای از ایرانِ پُر عظمت است که یک تصمیمِ عجولانه، غیر کارشناسانه ،دور از منطق و خرد و انصاف، بدون ارزشیابی زیست محیطی و مکان‌یابی در صدد است تا آن را به نابودی سوق دهد و با اصرار و ابرام و سماجت، سعی در سرپوش گذاشتن بر روی اشتباهات پی در پی دارد
شیرازی از محمّدی‌زاده می‌خواهد: «حسب وظیفه گوشه‌ی چشمی به فریادهای به حق مردم ،کارشناسان، دست‌اندر کاران، خبرگان، دانشگاهیان، طرفداران محیط زیست و ا زهمه مهم‌تر کشاورزان و ساکنان این «پدرام شهر» داشته و سایه‌ی شوم دغدغه،کابوس و عفریتِ مرگ و بیماری، ناپاکی و پلیدی، نابودی ثروت‌های ملی، فقر، فلاکت، آوارگی، بی خانمانی، بلای بی آبی، عدم امنیت غذایی و …که پیامدی از این بی ‌توجهی زیست محیطی خواهد بود را از چهره‌ی پاک و از آسمان پرستاره‌ی این زادگاه و کهن بوم ما بزدایید
    گفتنی آن که ارسنجان سکونتگاهی دیرینه با مردمانی پاکنهاد است که شمارشان به 20هزار نفر می‌رسد؛ شهری باستانی و به قدمت امپراتوری هخامنشی که در يکي از خوش آب‌وهواترين مناطق استان فارس مستقر شده است. حیات این کهن‌زادبوم کم‌مانند وطن در تمامی این سال‌های دراز مدیون جریان پاک و خنک و زلال سه کاریز به نام‌های عايشه، بُناب و فيجان بوده است که به برکت حضور آنها، کشتزارها و پردیس‌های مشهور انار در ارسنجان، یاقوتی کم‌نظیر را به ایرانیان هدیه کرده است. وجود دو رویشگاه جنگلی (خليل‌بيگ) بُنه و بادام ‌وحشي نیز در قلمرو كوهستاني از ديگر ويژگي‌هاي جالب ارسنجان است.
     بار دیگر تأکید می‌کنم، آنچه برای محمّد درویش تحسین‌برانگیز است و آن را کیمیایی در جامعه‌ی امروز می‌داند، پشتکار مثال‌زدنی محمّدحسین‌ شیرازی است؛ پشتکاری که دوست دارم در این بوم و بر و میان جوانان وطن بیش از پیش تکثیر یابد.
    در این باره توجه خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی را به یادداشتی با عنوان: «كاريز عايشه؛ رگ‌هاي زندگي‌ساز ارسنجان» جلب می‌کنم که در روزنامه اطلاعات منشر شده است.

    بیشتر بدانید:

    – ارسنجان ؛ آخرين قرباني توسعه‌ي ناپايدار (البته تا امروز)!

ماجرای «مهم‌ترین کارزار ما در محیط زیست» را فردا در «روز از نو» ببینید!

ناصر کرمی در آخرین یادداشتش، مهم‌ترین فراخوان تمامی عمرش را رو کرده است؛ او برای طرح بلندپروازانه‌ی خویش از همه‌ی اعتبار و همه‌ی تخصص و همه‌ی تجربه و همه‌ی توانمندی‌های قلمی خود مایه نهاده و از تمامی ذینفعان حوزه‌ی محیط زیست درخواست کرده تا به این کارزار مقدس بپیوندند؛ کارزاری برای حراست از اندوخته‌ی رنجور امّا ارزشمند گیاهی و جانوری ایران‌زمین.
ناصر می‌خواهد مسئولین نهاد متولّی طبیعت ایران را وادارد تا سبزترین فرمان خود را صادر کرده و برای 5 سال، هرگونه شکار را در مناطق چهارگانه‌ی تحت مدیریت سازمان حفاظت محیط زیست ممنوع اعلام کنند.
این شاید جدی‌ترین درخواستی باشد که تاکنون از سوی طرفداران محیط زیست ایران مطرح شده است و بنابراین، سزاوار است که جدی‌ترین واکنش‌ها، هم‌افزایی‌ها، نقدها و همراهی‌ها را نیز در محافل حقیقی، حقوقی و مجازی مرتبط با محیط زیست برانگیزاند.
به سهم خود، به این کارزار مقدس می‌پیوندم و از یکان یکان خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی می‌خواهم تا با درج نظرات و تحلیل‌های خویش، این کارزار سبز را اعتبار و غنا بخشند.

از همین رو، فردا در برنامه‌ی زنده‌ی روز از نو در شبکه‌ی دوّم سیما – حدود ساعت 7:30 صبح – این موضوع مهم را به همراه دکتر محمّدرضا نوروزی به نقد خواهم کشاند و می‌کوشم تا در حد بضاعت صاحب این قلم ابعاد آن را بشکافم.
درود بر ایرانیانی که برایشان «محیط زیست» بیشتر از غم نان و متعلقاتش اهمیت دارد و درود بر آن انسان‌های شریفی که هرگز حاضر نیستند جان هیچ زیستمند بی‌گناهی را به بهانه‌ی ورزش، اشتغال‌زایی و شکار بگیرند. شکارچی و شکارکُش در ماهیت خود همانقدر تفاوت دارند که قاتل آماتور و حرفه‌ای با هم تفاوت دارند! ندارند؟
شکار، تنها زمانی خردمندانه و جایز است که دشمن طبیعی در یک بوم‌سازگان (اکوسیستم) از میان رفته و ما ناچاریم برای بازگرداندن تعادل و حفظ زنجیره‌ی غذایی، جمعیت وحوش را مجدداً به هارمونی و تناسب بهینه‌ی خود در زیستگاه برسانیم.
چندی پیش، با بزرگ‌مرد طبیعت ایران، اسکندر فیروز عزیز ملاقاتی داشتم؛ او گفت که مدتهاست این شیوه‌ی ناصواب را ترک کرده و دیگر به آن بازنخواهد گشت. آقای اینانلو نیز که روزگاری با گرفتن عکس در کنار شکار، برای خود خاطره می‌ساخت، رسماً و در یک برنامه تلویزیونی در برابر چشم میلیون‌ها ایرانی توبه کرد و در حالی که اشک چشمانش را پرکرده بود، گفت: دیگر هرگز جان هیچ جانداری را نخواهد گرفت. چنین است روزگار بیژن فرهنگ دره‌شوری و هوشنگ ضیایی و … آنها نیز همچون سهراب عزیز سالهاست که اگر لب دریا هم بروند و تور هم در آب بیاندازند، برای آن است که فقط طراوت را از آب بگیرند و بس.
همین و تمام.

مؤخره:
البته طرح آیش 5 ساله نقدهایی جدی را می‌طلبد و به نظرم لکنت‌هایی دارد که به آن خواهم پرداخت.

    در همین باره:

    –  عکس گرفتن در کنار لاشه‌ی شکار به چه معنی است؟!

کیهان افشا می‌کند: ناصر کرمی آمریکایی است!

    نخست:
    کیهان دیروز کولاک کرد، لطفاً شال‌گردن‌ها را ببندید! نمی‌بندید؟ این موجود بی‌نظیر رسانه‌ای در ایران و جهان (و احتمالاً در کهکشان راه شیری و فرا راه شیری!) گفت: موج سرمای بی‌سابقه را بر روی کره زمین راه انداخته‌اند تا طرفداران جهان‌گرمایی و پندارینه‌ی تغییر اقلیم را به سکوت و کرنش در برابر دسیسه‌های امپریالیستی خود وادارند! اما زهی خیال باطل …
    ناصر جان! شرمنده، امّا این بار دیگه دستت رو شد و معلوم گشت که دست تو در همان جیبی فرو می‌رود که دست ایادی استکبار جهانی به رهبری طراحان مشکوک و بلکه ملعون پروژه هارپ فرو می‌رود! نمی‌رود؟ حالا معلوم شد که تو و چند نفر دیگر از همفکران مشکوکت در این سو و آن سوی آب چگونه سال‌ها تلاش کردید تا تلاش‌های دانشمندان نازنین آی پی سی سی و ال‌گور ضد آمریکایی! را نقش برآب کنید؛ امّا الحمدالله که این بار هم کیهان مثل شیر آمد وسط و توطئه‌ها را در نطفه خفه کرد! نکرد؟

    دوم:
    در این که کیهان بی‌نظیر است، شکی نیست! هست؟ در این که چگونه ممکن است در جامعه‌ای بتوان تصور انتشار کیهان را کرد هم، هم!
    اما این یکی دیگه از “هم” هم گذشته! نگذشته؟
    روزنامه‌ی کیهان دیروز در صفحه‌ی نخست خویش، این تیتر فرعی را برای خود انتخاب کرده بود: «دانشمندان: زلزله هائيتي طبيعي نيست پاي “هارپ” در ميان است
    و در متن خبر آمده است: «بسياري از دانشمندان پنج قاره معتقدند كه زمين‌لرزه‌ هائيتي (3/7ريشتر) به كمك سيستم آب و هوايي هارپ ايجاد شده و به كمك اين سلاح مخوف است كه امپراتوري آمريكايي- صهيونيستي نه تنها موجي خارق‌العاده از سرما را در اروپا پديد آورده تا تلاش‌هاي مخالفان جهاني با پديده گرم شدن آب و هواي كره زمين را مسدود سازد، بلكه بلافاصله نيز زمين‌لرزه‌ ويرانگر هائيتي را تدارك ديده تا ناوگان خود را با هدف نهايي اشغال كوبا و ونزوئلا، در درياي كارائيب مستقر سازد.»
    یکی نیست بپرسد: می‌شود سیاهه‌ی آن دانشمندان پرشمار از پنج قاره را اعلام دارید که توانسته‌اند بین جهان‌گرمایی، زلزله در هاییتی و اشغال کوبا و ونزوئلا رابطه برقرار کنند؟ البته به جز هوگو چاوز!

    سوّم:
    می‌گویم: حالا که چنین هیبت ترسناکی از آمریکا تصویر می‌کنید، آیا هیچ اندیشیده‌اید که چرا آمریکا تاکنون کار دشمنان خود در عراق و افغانستان را با هارپ یکسره نکرده و حاضر شده در چنین منجلابی گیرکند؟ اصلاً چرا وارد بازی موش و گربه و چانه‌زنی با روسیه و چین برای تحریم ایران شده؟ خودش چرا کار را تمام نمی‌کند؟ او که می‌تواند چنین موجی از سرما راه بیاندازد! خب بیاید کاری کند تا همه در قم و نطنز و … یخ بزنند و خلاص! نه؟

    چهارم:
    من برای وزارت ارشادی که روزی چند تذکر به مطبوعات می‌فرستد تا بچه‌ی خوبی شوند؛ متأسفم که چگونه از کنار انتشار چنین خزعبلاتی در صفحه‌ی نخست یک روزنامه سراسری می‌گذرد (البته امیدوارم نگذرد!)؟
    من برای وزارت علوم، تحقیقات و فناوری این مملکت متأسفم که چگونه در برابر به سخره گرفتن آشکار علم سکوت می‌کند (اگر بکند!)؟
    و من برای خودم هم متأسفم که در مهار بیابان‌زایی باید بکوشم تا ثابت کنم در روز هوا روشن است و شب چیز بدی نیست! هست؟

نان ایران به چه قیمتی از فارس می‌رسد؟!

   امروز – اول بهمن 1388 –  روزنامه جوان در صفحه 14 از شماره 3044 خود گزارشی را منتشر کرده به قلم علی شجاعی و با این عنوان: «نان ایران همچنان از فارس می‌رسد»
    مطابق این گزارش، باید فارسی‌ها به خودشان بنازند و جشن بگیرند، زیرا با حدود 461 هزار هکتار گندم‌زار آبی و دیم، توانسته‌اند برای بیست‌یکمین سال پیاپی رکورددار تولید گندم در ایران باشند. البته در جای دیگر اعلام شده که برای بیست و دومین بار صحیح است! هرچند رقیب خوزستانی این ادعا را رد می‌کند! نمی‌کند؟
    به هر حال چه رد کند یا نکند و چه رکورد 21 صحیح باشد یا 22، این همه‌ی ماجرا نیست! هست؟
    راست آن است که هیچ استانی در ایران سراغ نداریم که بحران فرونشست سفره‌های آب زیرزمینی‌اش اینگونه شتابان در حال رشد باشد؛ به نحوی که تقریباً یک سوّم از کل تراز منفی آبخوان‌های ایران در فارس رخ داده است.
    چه شاهدی از این بالاتر که نشان دهد، گندم تولید شده به چه بهای گزاف و غیرقابل جبرانی دارد وارد بازار مصرف داخلی می‌شود؟
    غم‌انگیز‌تر آن که کل تولید گندم این استان چیزی در حدود یک میلیون و 200 هزارتن برآورد شده است که نشان از عملکرد تولید کمتر از 3 تن در هکتار دارد!
    حال اگر به این معضل، وضعیت ناهنجار سامانه‌ی نگهداری و بسته‌بندی و حمل و نقل گندم را هم بیافزاییم و نیز فراموش نکنیم که بازده آبیاری در کشتزارهای گندم، چیزی در حدود 30 درصد بوده است؛ بیشتر درخواهیم یافت که باید برای به دست آوردن این رکورد هورا کشید و جشن گرفت و یا زانوی غم بغل کرد و شرمگین شد؟
        آیا سزاوار است در استانی که صاحب بیشترین جاذبه‌های طبیعی و تاریخی و فرهنگی و ادبی ایران و منطقه است، این گونه نابخردانه فرصت سوزی کنیم و کارمایه‌ها را به هدر دهیم؟ یادتان هست که پورنگ چه گفت! نه؟

   من که فکر می کنم اگر نان ایران از آمریکا برسد بهتر از آن است تا به بهای تشدید ناپایداری اکولوژیک سرزمین (مهمترین وظیفه وزارت جهاد کشاورزی همانا حفظ این پایداری ذکر شده است)، نان ایران از فارس برسد و در عوض سیگار ایران از آمریکا و اروپا و شرق دور و … 

   شما چه فکر می‌کنید؟

    برای مطالعه بیشتر:

    – اشاره به دستاوردي غرورآفرين براي دكتر كوثر و يارانش!

    – شیراز و سیوند و گندم و بیابان زایی!

وقتي كه وحيد نوروزي حرف صفار هرندي را تكرار مي‌كند!

    وحيد نوروزي را دوست دارم؛ جوان ماجراجو، باهوش و سياست‌ورزي است. از جنس آدم‌هايي كه اگر در صندلي درستي قرار گيرد، مي‌تواند به محيط زيست وطن بسيار كمك كند؛ همان گونه كه مي‌كند! نمي‌كند؟
    با اين وجود، گاه گاف‌هايي هم مي‌دهد كه پيش‌تر هم اشارك‌هايي داشته‌ام! نداشته‌ام؟
    آخرين يادداشت او، نمونه‌ي بارزي از خطاي راهبردي يك طرفدار جدي محيط زيست است كه هرگز نبايد براي بيرون راندن حريف – ولو طبيعت‌ستيز خود – وسيله را توجيه‌كننده‌ي هدف سازد!
    در اين كه كارخانه‌ي سايپا به همراه همزاد بزرگترش – ايران‌خودرو – يكي از مهم‌ترين منابع تزريق سموم به ريه‌هاي كودكان من و تو در آسمان ايران بوده است، شكي نيست. امّا برادر من! اين هم رسمش نيست! هست؟
    مگر يادت رفته 26 اسفند سال 1385 را؟ مگر يادت رفته كه وزير وقت ارشاد (محمد حسين صفار هرندي) چگونه به تمسخر چندش‌آور طرفداران محيط زيست پرداخت؟

    صفار در آن روز به عنوان متولي فرهنگي كشور به تلخي و تمسخر گفت: «در حالي كه انسان‌هاي زيادي در حال نابودي هستند، انسان‌هايي به تشكيل NGO هايي پرداخته و براي نجات گونه‌هاي در حال انقراض گياهان تلاش مي‌كنند
    وحيد جان! از تو كه يك متخصص محيط زيست هستي و مي‌دانم كه عاشقانه همه‌ي مواهب طبيعي را در سرزمين مادري دوست مي‌داري، بعيد است كه با حربه‌اي پوپوليستي به جنگ سايپا بروي؟
    چه كسي حاضر است در سرزميني زيست كند كه در آن هيچ سبزينه و جاندار ديگري جز انسان حضور ندارد؟ اصلاً آنجا مگر جايي جز جهنم خواهد بود؟ چرا بايد حفاظت از آهو‌ها را در برابر حفاظت از كودكان قرار دهيم؟
    آيا با استدلال تو، طبيعت‌ستيزان بيشتر دريده نشده و از فردا متعرض شهرداري تهران نخواهند شد كه چرا سالانه ميلياردها ريال خرج بهسازي و زيباسازي شهر و فضاي سبز آن مي‌كند؟ آن هم در شهري كه كودكان كارتن‌خواب دارد؟ ندارد؟

    چرا بايد شهرداري ديوارهاي عمودي شهر را هم سبز كند، در حالي كه شهروندان زيادي بي‌سرپناه مانده‌اند؟
    و اصلاً چرا بايد سازمان عريض و طويل حفاظت محيط زيست داشته باشيم؛ در حالي كه 14 ميليون از هموطنان ما زير خط فقر هستند! نيستند؟
    نه برادر من! اين رسمش نيست …
    اين رسم را بگذار براي آنها كه در ريختن اشك تمساح يد طولايي دارند و براي آنها كه فكر مي‌كنند با رعايت ملاحظات محيط زيستي بايد تمام كارهاي مملكت را تعطيل كرد!
    بيا من و تو ديگر بيش از اين آب را گل نكنيم و خوراك براي آدم‌هاي طبيعت‌ستيز و توهم‌محوري كه همه‌ي دغدغه‌هاي همه‌ي طرفداران محيط‌زيست را مشكوك و وابسته به استكبار جهاني ارزيابي مي‌كنند، تهيه نكنيم.
    بگذاريم مديران سايپا در اين حركت ارزشمند سبز پيش بروند و همتايان ديگرشان را هم تشويق به پيش آمدن كنند.
    آنها را نترسانيم؛ مثبت بيانديشيم، اما زودباور هم نباشيم و پايش شان كنيم.
    سخن زنهاردهنده‌ي شهيد باهنر را كه يادت هست! نيست؟

وقتی که پول از زمان جا می‌ماند!

یادتان هست برایتان از اتحاد و تعامل بین پول و محیط زیست نوشتم؟ یادتان هست گفتم قرار است روزنامه‌ی پول یک ستون ثابت را در روزهای چهارشنبه‌ی هر هفته – در صفحه 9 – به نگاه سبز اختصاص دهد تا در آن به گرایه‌های محیط زیستی‌ام بپردازم؟ و یادتان هست که گفتم به زودی درگاه مجازی این روزنامه‌ی اقتصادی هم راه خواهد افتاد؟
خواستم بگویم در دوّمین هفته از آغاز این تعامل سبز! پولی‌ها به خاطر پول، کل صفحه‌ی محیط زیست را در روز چهارشنبه -23 دی 1388 – حذف کردند تا به جایش یک آگهی چهاررنگ در صفحه‌ی 9 کار کنند. بامزه‌تر از همه این که وقتی وارد تارنمای این روزنامه می‌شوی، با این عبارت نویدبخش روبرو می‌گردی:

«این سایت از روز شنبه 26 دی‌ماه افتتاح می‌شود»

من ِ خوش‌باور هم فکر می‌کردم که منظورشان، 26 دی ماه 1388 است! امّا اینک که در ساعات انتهایی این روز هستیم، دریافتم که منظورشان احتمالاً سال 1388 نیست! هست؟

مؤخره:
هواخواهان دوآتشه‌ی محیط زیست وطن را نوید می‌دهم که البته جای نگرانی نیست! درست است که محیط زیست در اینجا به خاطر پول حذف شد، یا در وردآورد به خاطر خانه‌سازی و یا در احمدآباد مستوفی اساساً اشتباهی اشتباه شد و یا در رادیو دزفول به دلیل گسترش یک کار خطیر فرهنگی و یا در لرستان ایستادگی یک قرن را به هیچ گرفتند و یا در نایبند باید بروز چنین فاجعه ای را تاب آوریم و یا … امّا عوضش، بیش از 84 درصد شرکت‌کنندگان در نظرسنجی ایرن مانند دکتر فرهاد دبیری معتقدند که هوای تنوع زیستی حسابی پس است و باید پیشنهاد ناصر کرمی را جدی گرفت؛ مهم‌تر آن که پول هم در روز شنبه (امروز) چون آگهی نداشت، صفحه‌ی محیط زیست را دوباره بارگذاری کرد و نگاه سبز مرا منتشر نمود! بنابراین، دیگر چه جای گله می‌ماند اگر روز ملّی حمایت از حیوانات را آنگونه که شایسته است، کسی جدی نمی‌گیرد و یا از آغاز هفته‌ی هوای پاک به راحتی زیرسبیلی درمی‌کنیم! نمی‌کنیم؟

می‌ماند یک آرزو!
بیایید دعا کنیم که در روزنامه‌ی پول، کسی برای روزهای چهارشنبه آگهی ندهد! البته نه آنقدر ندهد که پول بشود بی‌پول و مژگان هم دوباره بشود بی‌روزنامه!

هوش ایرانیان از متوسط جهانی هم کمتر است!

    این یادداشت آتشین سام خسروی فرد را که دیدم و خواندم، یاد نادرقلی افتادم! قصه‌اش را یادتان هست؟
    در بیست و دومین روز از اسفند ماه 1385 پای سخنرانی دکتر نادرقلی قورچیان نشسته بودم و به همراه آن چند ده نفر دیگری که حاضر بودند، گاه آه کشیدم و گاه حیرت کردم و گاه خندیدم و گاه گریستم و عرق شرم بر پیشانی‌ام نشست! نادرقلی برایمان گفت که وضعيت كنوني دانايي در جامعه‌ي امروز ما بسیار اسف‌بار است؛ به نحوی که ميانگين سواد ملّت ايران را می‌شود در سطح کلاس چهارم دبستان دانست. او صراحتاً اعلام كرد با چنين سطحي از دانش و معرفت، نمي‌توان به قله‌هاي مورد نظر در سند چشم‌انداز 20 ساله دست يافت. او حتا به این هم اکتفا نکرد و برای نخستین بار از صفت‌‌های دردناکی به نام «خیارهای گلخانه‌ای» و «مدیریت بوفالو» به عنوان دکترین غالب کشور هم نام برد!
    آن روز شاید بسیاری نادانی توصیفی نادرقلی را غلوآمیز می‌دانستند؛ امّا ماجرای وعده‌ی هفتاد هزار تومانی کروبی در انتخابات نهم و سهام‌های عدالت در انتخابات دهم، نشان داد که اصلاً غلوآمیز نیست! هست؟
    حالا هم که نویسنده‌ی عزیز آتش‌نوشت، تنوری‌ترین نان خود را بر زمین کوبیده و مردانه‌ترین اعتراف‌های خود را برزبان رانده و اعلام داشته: هنر نزد ایرانیان بود و دیگر نیست!
    و این همان بیابان‌زایی انسانی است که پیش‌تر هم از آن یاد کردم … و همان عقوبت مهار خیلی سفت شاید! نه؟

    مؤخره:
    یکی از بستگان نزدیکم، اخیراً برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا راهی کارولینای شمالی شد؛ در یک گفتگوی تلفنی برایم گفت: در طول دو هفته‌ی اخیر که از ورودش به آن ایالت در ینگه دنیا می گذرد 80 نفر از همکلاسی‌هایش را در مقطع لیسانس و فوق لیسانس شریف، آنجا پیدا کرده است! طنز تلخ ماجرا این است که همزمان دعوت‌نامه‌ای هم از دانشگاه شریف به دست والدینش رسیده که مژده مژده! فرزند شما می‌تواند بدون کنکور در مقطع دکترا ادامه‌ی تحصیل دهد و ماهی 400 هزار تومان هم بگیرد!
    افسوس که ما دیر می‌فهمیم که زودها دیر می‌شوند! نمی‌فهمیم؟

چرا سال عزای ملّی تنوّع زیستی را جدی نمی‌گیریم!؟

    در یادداشت پیشینم از دوستان سبزاندیش خواستم تا تلنگر ناصر کرمی را جدی بگیرند و در این بحث مشارکت کنند. ناصر با زبان بی زبانی دارد می‌گوید: کدام تنوع زیستی و کدام طبیعت و محیط زیستی؟ که حالا بخواهیم به نکوداشتش در سال 2010 اقدام کنیم. بهتر است امسال را سیاه بپوشیم و نوحه سردهیم و گوشه‌ای از درگاه مجازی خود را با روبانی تیره بیاراییم …
    آیا سخنی از این زنهاردهنده‌تر هم سراغ دارید؟
    می‌دانید؟ راست این است که حقیقت را همان عبداللطیف عبادی عزیز دو سال پیش گفت و ما باور نکردیم و به خیلی‌ها – از جمله خودم برخورد – او گفت: کدام سکوت؟ شما حرفی برای گفتن ندارید!
    و من امروز باید به تلخی اعتراف کنم که او راست می‌گفت. ما جماعت اندک محیط زیستی مثلاً فعال در وبلاگستان واقعاً حرفی برای گفتن نداریم؛ ما حوصله مطالعه نداریم؛ ما حتا گاه حوصله‌ی خودمان را هم نداریم! برای همین است که بهانه می‌آوریم شرایط زمان و مکان را و نمی‌نویسیم یا قهر می‌کنیم یا خودکشی وبلاگی می‌کنیم!
    هیچ از خود پرسیده‌اید که اگر رمقی برای‌مان باقی نمانده و روزگار با سبزباوران سر ناسازگاری گذاشته، پس چرا در همین ایام رستوران‌ها و کافی‌شاپ‌های شهر را فراموش نکرده‌ایم؟ کرده‌ایم؟ چرا به ورزشگاه و سینما و تئاتر می‌رویم؟ چرا کنسرت‌ها با بلیط‌های نجومی پر می‌شوند؟ چرا همچنان در روزهای آخر هفته جاده چالوس قیامت است؟ چرا تن‌پوش‌های‌مان را نو می‌کنیم؟ چرا مهمانی‌های شبانه برقرار است؟ چرا …
    نه دوستان من! بیایید با خود دست‌کم روراست باشید و کم‌کاری خویش را در حوزه محیط زیست به حساب هر چیزی جز خودتان نگذارید. عشق شما به محیط زیست در حد یک ژست است؛ ژستی که حاضر نیستید برایش هیچ هزینه‌ای بپردازید و من واقعاً دلم برای این طبیعت ناهمتا می‌سوزد که عاشق‌ترین هوادارانش اینگونه سهل‌انگارانه به آن می‌نگرند و به راحتی در پای بهانه‌هایی آبکی فراموشش می‌کنند.
    لطفاً اگر حوصله‌اش را ندارید تا از محیط زیست بنویسید، ادعای محیط زیستی بودن را هم پس بگیرید و شجاعانه از گرین بلاگ خارج شوید … آن سیاهی لشکر چه دردی از طبیعت وطن دوا می‌کند؟
    دیگر چگونه می‌توانیم از دلاور نجفی انتظار داشته باشیم که در ادعاهای خود صادق باشد و عشقش به محیط زیست در گرو صندلی ریاستش در سازمان حفاظت محیط زیست نباشد؟ دیگر چگونه می‌توانیم به صفار هرندی بتازیم که تو به چه حقی طرفداران محیط زیست را به سخره می‌گیری؟ دیگر چگونه باید گله کنیم از مهندس حجتی که چرا مسئولیت سازه‌ای طبیعت‌ستیز را برعهده می‌گیری؟ و دیگر چگونه می‌توانیم به پایش محمدی‌زاده و خلیلیان و … بپردازیم؟
    نه ما حق نداریم از بیگانگان بنالیم. حق داریم؟