بایگانی دسته: فقر اقتصادی

تصاویری تازه از جنایت بی‌سابقه در محمّدآباد ریگان!

چند تن از دوستان عزیز و سبزاندیشم در منطقه، صبح امروز تصاویری از جنگل کهوری که بی‌رحمانه مورد تجاوز یک طبیعت‌ستیز از خدا بی‌خبر و پول‌پرست قرار گرفته است، برایم ارسال داشتند به همراه آن لودر جنایتکار مشهور که سرانجام در نیمه‌شب سه‌شنبه – 31 فروردین 1389 – از حرکت بازایستاد.

خوشبختانه آخرین خبرها حکایت از توقف کامل عملیات جنگل‌کُشی در دُم‌بویان ریگان دارد. همچنین، لودر مزبور توقیف شده و به سرعت مراحل قضایی این پرونده در حال طی شدن است.
متأسفانه دوستان من از ترس جان‌شان حاضر به افشای نام خویش نیستند که این خود نشاندهنده‌ی مظلومیت بیش از حد طرفداران محیط زیست در استان کرمان است.
به هر حال، ضمن سپاس فراوان از ایشان و نیز از مدیران سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور – به ویژه سرهنگ ایروانی  و مهندس چنانه عزیز – امیدوارم هر چه سریع‌تر این پرونده به سرانجام رسیده و شاهد مجازات سزاوارانه‌ی قاتل شش هزار درخت کهور در منطقه باشیم.

باورم این است که اگر با هم باشیم و از طبیعت‌ستیزان نترسیم، روزی خواهیم توانست جشن احیای مجدد طبیعت وطن را با چشمان خود ببینیم.

و البته باورم این است که سکوت مطلق دو خبرگزاری محیط زیستی ایران و دیگر خبرنگاران این حوزه در روزنامه ها و سایت های خبری شان در باره این جنایت بی سابقه،   ربطی به این ترس ندارد! و این همان درد بزرگ محیط زیست ایران است!!

فكر نكنم تو را ديگه پيدات كنم!

من از زبان آب، پرنده، نسیم و ماه

با مردم زمانه سخن‌ها سروده‌ام

من از زبان برگ، درد درخت را

در زیر تازیانه بیداد برق و باد

در پیش چشم مردم عالم گشوده‌ام

فریدون مشیری


بعد از گذشتن از البرز بزرگ و سلام به کاکل سپید دماوند عزیز، عبور از شهرهای شرقی مازندران و گذشتن از گرگان و آزادشهر و گنبد کاووس و رودخانه گرگان رود، می‌توانی خودت را در نزدیکی های مرز ایران و ترکمنستان – زادگاه محتوم قلی بزرگ – سرزمین ترکمن‌صحرا  احساس کنی؛ سرزمینی که هنوز رد پای گلن اوجای افسانه ای در آن قابل لمس است و در آن گله‌های بزرگ اسب، گاو و شتر در کنار هم در حال جولان دادن هستند و گمان نبرم چنین خصلتی را جز در داشلی برون و مناطق همجوارش، بتوان در جای دیگری از ایران‌زمین مشاهده کرد … آنقدر که با انرژی حاصل از تماشای این مناظر دلفریب و غرق در شقایق و نور، متوجه نمی‌شوی که چگونه بعد از 9 ساعت رانندگی، 650 کیلومتر از پایتخت فاصله گرفته‌ای و در ساعت 11 صبح 26 فروردین 1389 دوباره وارد دشت چالقرب و فضای آشنای آن مدرسه‌ی جادویی شده‌ای؛ مدرسه‌ای که دانش‌آموزانش هنوز پای برهنه و با سنگ، هفت‌سنگ بازی می‌کنند؛ توپ فوتبالشان اینگونه نخ نما است و طناب‌بازی و وسطی را در دستور کار خود دارند و شاید بیشتر از هر دانش‌آموز دیگری در وطن می‌خندند و پا می‌کوبند. آن هم در حالی که به گفته‌ی اسحاق و یونس – دو معلم سختکوش مدرسه که روزی 260 کیلومتر را می‌پیمایند تا به 26 دانش آموز دبستان خرد، علم بیاموزند – میانگین معدل این دانش‌آموزان همواره بالاتر از 16 بوده و به خصوص در درس ریاضی استعداد فراوانی دارند.

با این وجود، من از بین همه‌ی رخدادهای زیبا و چشم‌اندازهای بی نظیر و محیط خاص دبستان خرد، بیشتر از همه تحت تأثیر این دختر پاکنهاد ترکمن قرار گرفتم که برایمان انشایش را قرائت کرد …

نامش آيناز بود … و نشانش «هم‌خيال» … و من هنوز هم در خيال‌ِ خويش، او را مي‌بينم كه مانند آن پنج‌شنبه‌ي رؤيايي و در كنار آن اتوبوس مشهور و آن دعاي مشهورتر دارد آخرين انشايش را برايمان مي‌خواند … مي‌دانيد موضوع انشايش چه بود؟

«در مدرسه جديد خود چه احساسي داريد؟»

و آن دختر ترکمن به ساده‌ترين و دلنشين‌ترين شكل ممكن برايمان نوشته است كه بعد از رفتن آن اتوبوس‌هاي فرسوده و آمدن كانكس‌هاي جديد، چگونه لبخند زندگي را در دشت چالگرد داشلي برون باور كرده است. اين كه حالا ديگه از باد و توفان و باران درامان هستند و وقتي كه گرم‌شان مي‌شود، پنكه‌ها خواهند چرخيد تا هواي كلاس را خنك كنند.

و شما نمي‌دانيد كه آيناز، تا چه اندازه آي ناز بود … ناز بود … ناز بود …

برايش دعا كردم … دعا كردم تا همچنان صدايش به “او” برسد و همچنان نعمت‌هايي را ببيند كه من و تو نمي‌توانيم ببينيم و نواهايي را بشنود كه گوش‌هاي عادت كرده‌ي ما به زندگي شهري، از شنيدن آنها عاجز است.

آيناز دختر شادي بود، درست مثل همه‌ي آن 25 دانش دختر و پسر ديگر مدرسه خرد که پاکوبیدن‌ها و شلیک خنده‌های بی‌مهابای‌شان را هرگز در پای نگرانی‌های فردا قربانی نمی‌کنند.

هر چند من همچنان در حیرتم که چرا باید روزگار مردمی که در دشت‌های زرخیز و سبزفام ترکمن صحرا، هنوز شاهد خرامیدن اسب‌هایی بسیار گران‌بها هستند، اینگونه باشد؟ یادمان باشد حجم سرمایه‌گذاری‌های صورت گرفته در مسابقات اسب‌دوانی گنبدکاووس، به عنوان بزرگترین و هیجان‌انگیز‌ترین و پرتماشاچی‌ترین مسابقات اسب‌دوانی کشور، حقیقتاً چشمگیر و حیرت‌انگیز است و تعداد اسب‌هایی که قیمتی بالاتر از یکصد میلیون تومان دارند، قابل توجه است. اما چگونه است که در سرزمینی که از چنین پتانسیلی برخوردار است و افزون بر آن، درآمد حاصل از پرورش گاو و شتر و برخی از اقلام کشاورزی‌اش همیشه زبانزد بوده، سیمای فقر اینگونه عالمتاب است و برخی از دانش‌آموزانش هنوز با چنین  بیماری‌های قارچی روبرو هستند؟

یادمان باشد:

گاه برای مهار بیابان‌زایی، لازم نیست تا فرمان عملیات مالچ‌پاشی، یا تثبیت زیست‌شناختی خاک (بیولوژیک) یا حفر کنتورفارو و احداث سازه‌هایی چون گابیون و تراست و دایک و اپی و سدهای کوچک و بزرگ مخزنی را صادر کنیم؛ فقط کافی است مزیت‌های سرزمین را بشناسیم و بر بنیاد آن مزیت‌ها، نشاط را به مردمانش هدیه کنیم.

باورم این است که بیابان‌زایی هرگز در سرزمینی که صاحب مردمانی با نشاط و امیدوار باشد، شتاب نخواهد گرفت.

برای همین است که آیناز را، خنده‌های نمکینش را و چهره‌ی پرمهر و معصومش را هرگز فراموش نمی‌کنم و فکر می‌کنم که توی این دنیای درهم و برهم، با این آب و هوای مبهم، احتمال دیدن آینازها چقدر داره کم و کم و کمتر می‌شه! نمی‌شه؟

در حالی که هنوز دارم با ابوطالب از آیناز حرف می‌زنم، به سوی گنبد بازمی‌گردیم و در چشم‌انداز کوچک‌شده‌ی آن اتوبوس‌های فرسوده، ترانه‌ی سعید قاسمی فضای اتومبیل را پر می‌کند …

توی این دنیا که توهم تو همه

توی خیابونای دنیا آدمه

توی این آب و هوا که مبهمه

احتمال دیدنت خیلی کمه

.

فکر نکنم دیگه تو را پیدات کنم … فکر نکنم … نکنم …

.

مؤخره:

1-      وقتی داشتم برمی‌گشتم، پسرک به من نزدیک شد و گفت: آقا! اسم شما چیه؟ گفتم: درویش … یه مقداری نگاهم کرد و بعد در حالی که لبخند می‌زد، گفت: خیلی ممنون آقا که اومدید … راستش باید اعتراف کنم که تا حالا چنین خیلی ممنون دلچسبی از هیچ انسان دیگری نشنیده بودم …

2-      ساعت 2 بامداد پنج شنبه به سوی داشلی برون حرکت کردم تا بتوانم خود را پیش از تعطیلی دبستان خرد به بچه‌ها برسانم، بین راه گرگان – آزادشهر ناگهان خوابم برد … همه چیز می‌توانست در آن لحظه تمام شود، اما نشد! من فکر می‌کنم یک بار دیگر آن رفیق آسمانی، آن اوی دوست‌داشتنی‌ام، هوایم را داشت – مثل آن دفعه – و به من باوراند که نیت‌های سپید و مهرورزی‌های سبز هرگز در پای هیچ واقعیتی ذبح نخواهند شد.

3-      یکی از بخت‌یاری‌های من در این سفر، آشنایی‌ نزدیکم با عکاس علاقه‌مند و سختکوش خبرگزاری مهر در استان گلستان – ابوطالب ندری – عزیز بود. نوع ارتباط ابوطالب با دوربین برایم سخت جالب بود، انگار در هنگام عکاسی با دوربینش یکی می‌شد و هیچ خطری را نمی‌دید. برایش احترام فراوانی قایل هستم و البته به کلبه‌ی روستایی و دلنوازش در آهنگر محله سخت غبطه می‌خورم …

در داشلی‌برون آسمان آبی است!

من اینجا که سرزمین حکمت است، ایستاده‌ام
تابرخاستن خورشید را گواهی دهم
اینجا که سرزمین زمستان است، ایستاده‌ام
تا یاد بهار را زنده نگه دارم
ایستاده‌ام تا از بودن و خوبی سخن بگویم
و یک تنه گواه حقیقت باشم

بیژن جلالی(1378-1306)

تا ساعتی دیگر راهی ترکمن صحرا هستم. می‌خواهم خودم را به دانش‌آموزانی برسانم که خدا را برای نعمت‌هایی که به آنها داده، دوست می‌دارند؛ نعمت‌هایی که شاید خیلی از ماها نتوانیم آنها را ببینیم! دارم می‌روم پیش آن بچه ها که تا دیروز برای آنچه نداشتند، می خندیدند؛ و امروز برای آنچه که دارند، می خندند! می خواهم ببینم راز و رمز بد نگفتن به مهتاب، اگر تب داشتیم، چیست؟ و این که چرا آنجا، بالای سر بچه‌های سرخوش دبستان خرد در دشت چالقرب  بخش داشلی برون گنبد کاووس، آسمان انگار از همیشه و همه جا آبی تر است؟

ممنون از همه‌ی دوستانی که در این سفر، بدون آن که اعلام کنم، هدایایی را فراهم کردند تا به آن دانش‌آموزان عزیز برسانم …
دوستتان دارم و می‌دانم که این دوستی‌ها روزی، ایران را فراخواهد گرفت.

همچنین، وظیفه‌ی خود می‌دانم تا از یکان یکان عزیزانی که در فراخوانی کم‌نظیر به حمایت از مهار بیابان‌زایی پرداختند تا نام ایران در بین 11 وبلاگ برتر محیط زیستی جهان خوش بدرخشد، صمیمانه و از ته دل سپاسگزاری می‌کنم.
باور کنید که آن پاروزدن‌های مثال‌زدنی را هرگز فراموش نخواهم کرد …
درود بر شما باد که این روزها محمّد درویش را شور و شوقی مضاعف بخشیدید تا با صبر و استقامت، بتواند همچنان در این کارزار مقدس به دفاع از مواهب ناب سرزمین مادری ادامه دهد و ناامیدی و نامهربانی‌ها را شرمنده سازد!

وقتی که در برزیل نعمت به نقمت بدل می‌شود!

گزارش‌ها حکایت از آن دارد که در طول 24 ساعت از آسمان ریودوژانیرو به حدی باران باریده (288 میلی متر) که در طول یک سال هم در ایران نمی‌بارد! و البته باران همچنان ادامه دارد …
آری ریزش 288 میلی‌متر باران در یک سال می‌تواند برای مردم زابل که از میانگین بارندگی 50 میلی‌متر در سال بهره‌مند هستند و سالهاست به جای بلم‌رانی در هامون به تثبیت شن‌زارهایش می‌پردازند، شیرین‌ترین رؤیا باشد، امّا برای اهالی سبزترین کشور جهان، هرگز چنین نیست و حتا می‌تواند علاوه بر مرگ دست کم 200 انسان بی گناه، به افزایش جابه جایی خاک و تشدید فرآیند تخریب سرزمین (Land degradation)  و بیابان‌زایی منجر شود!

امّا به راستی چرا اینگونه شده است؟ کافی است نگاهی بیاندازیم به رخدادهای حادثه‌بار در طول نیم قرن اخیر تا دریابیم که چگونه با افزایش دانایی بشر و تسلطش بر ابزارهای فناورانه‌ی فرامدرن و پیشرفت حیرت‌انگیز و شتابناک مهندسی سازه‌ای، خسارت‌های رخداده بر جان و مال آدمی ناشی از حوادث طبیعی نظیر سیل و طغیان رودخانه‌ها، ریزش کوه و لغزش زمین، زلزله، توفان، آتشفشان و خشکسالی و … به طرز شگفت‌آور و نگران‌کننده‌ای افزایش یافته است.

تصویر نیمه مغروق امروز ریودوژانیرو و مردمان دردمندش که در تمامی درگاه‌های مجازی معتبر جهان قابل مشاهده است، می‌تواند تداعی‌کننده‌ی فردای نیویورک در این کابوس مشهور ناشی از تغییر اقلیم (Climate Change) و جهان گرمایی (Global warming) باشد.

و غم‌انگیز‌تر آن که، بشر مغرور امروز، خود با عدم توجه به اصل پروانه، با غره شدن به توان مهندسی خویش و با تجاوز به حریم‌های طبیعی در کوهستان‌ها و رودخانه‌ها – مانند سیل قم –  عملن سبب می‌شود تا به طرز ناعادلانه‌ای رخدادهای طبیعی را با عنوان بلایای طبیعی –  Natural disaster – بنامیم و نعمت‌ها را نقمت بخوانیم.
و بعد هم بگوییم: خدا خواست و تمام!
امّا به قول دکتر کوثر عزیز در سخنرانی اخیرشان در دانشگاه شیراز: خداوند کی می‌خواهد تا من و تو خانه و کاشانه‌ی خود را از دست دهیم؟ چرا چنین بی‌رحمانه در حق آن دوست آسمانی تهمت روا می‌داریم؟

مؤخره:
ممنون از مدیران عزیز تارنماهای زمستان/ یل قوان، پالاس ایرانی و سبزامین که مخاطبان خویش را به حمایت از مهار بیابان‌زایی در مسابقه‌ی جهانی برترین وبلاگ محیط زیستی ایران فراخوانده‌اند. همچنین از دیده‌بان عزیز محیط زیست ایران بابت تجهیز آن لشکر 600 نفره‌ و تشویق‌شان به پارو زدن، قدردانم.
آخرین وضعیت رتبه‌بندی 11 وبلاگ برتر محیط زیستی جهان را می‌توانید در این نشانی رصد کنید. فعلن که دوباره جای بنگلادش و اسپانیا تغییر کرد (هر دو 31 درصد آرا را دارند و مهار بیابان زایی با 14 درصد در مقام سوم است).

پرتاب زباله‌ها به طبیعت ایران، از کدام واقعیت حکایت دارد؟

طبیعت رنجور وطن، یک نوروز دیگر را هم سپری کرد و آنگونه که مقامات گردشگری کشور اعلام می‌کنند، تقریبن تعداد رخداد سفر در طول تعطبلات نوروزی 1389 برابر با جمعیت کشور بوده است و شاید هم بیشتر!
چنین حجم پرفشاری از سفر، آن هم در یک محدوده‌ی کوچک زمانی به خودی خود می‌تواند بسیاری از آستانه‌ها را در تحمل بوم‌شناختی یا برد اکولوژیک سرزمین با تنش روبرو کند؛ چه رسد به این که مشاهده کنیم برخی از شهروندان بدون توجه به چنین فشاری، آشکارا زخم‌های عمیق‌تری هم بر پیکر رنجور طبیعت وارد کنند و یا زباله‌های خویش را به دامن پرمهر آن هدیه دهند!
پیش تر در سفرنامه‌ی نوروزی خود، به گوشه‌هایی از این رخداد تلخ در استان چهارمحال بختیاری اشاره کردم و به چشم خویش خودروهای فراوانی مانند اهالی این جناب پرشیا را دیدم که به سادگی آب خوردن در طول یک مسیر چند کیلومتری و پرتکرار زباله‌های خود را به بیرون پرتاب کرده و فارغ‌البال می‌راندند و به تذکرهای خودروهای پشت خود – از جمله ما – توجه نمی‌کردند.

چندی پیش، همکار عزیزم، دکتر عادل جلیلی برایم شرح می‌داد که چگونه در یک مسافرت به دامنه‌های سبلان به همراه دانشمندان اکولوژیستی از انگلستان، شاهد ریزش اشک همراهان بریتانیایی خود بوده است! می‌دانید چرا؟ آنها با ناباوری و پس از تماشای زباله‌های فراوانی که در منطقه پخش شده بود، می‌گفتند: چگونه دلتان می‌آید تا این طبیعت بی‌نظیر در جهان را اینگونه بیالایید و نابود سازید؟ آنها اشک می‌ریختند … در حالی که برخی از ما به اشک آنها می‌خندیدیم! چرا؟
نگاه کنید این تصویر را که متعلق به یکی از روستاهای بسیار زیبای محور لردگان به بروجن است. ببینید چگونه مردم روستا زباله‌های خود را در رودخانه‌ی حاشیه‌ی روستا رها می‌کنند! و بعد آن بوقلمون را …

جالب آن که وقتی از یکی از مسئولین شورای روستا می‌پرسم: چرا فکری به حال دفن بهداشتی زباله‌های دهکده‌ی خویش نمی‌کنید؟ با تلخی می‌گوید: زیرا مردم حاضر نیستند ماهی 2 هزار تومان (برای هر خانه) هزینه‌ی جمع‌آوری زباله‌ها را با ماشین مخصوص بپردازند! مردمی که برایشان پرداخت آن دو هزارتومان اصلاً نفس‌گیر نیست! هست؟
و دست آخر نگاه کنید که برخی از هموطنان خراسان‌نشین ما در سیزدهمین روز از فروردین 1389 چه بلایی بر سر اخلمد، زشك، طرقبه، شانديز، بند فريمان، آبقد، فردوسي، ازغد و تمام مناطق طبيعي اطراف مشهد آورده‌اند!

به راستی غلظت شتابناک زباله‌ها در طبیعت ایران از کدام واقعیت تلخ خبر می‌دهد و چرا برخی از ما حتا هنوز نمی‌دانیم که پرتاب زباله از خودروی در حال حرکت به بیرون، یکی از غیرمدنی‌ترین و طبیعت ستیزانه ترین و توهین آمیزترین حرکت‌هایی است که یک شهروند می‌تواند انجام دهد؟
واقعاً چرا؟

مؤخره:
فارغ از ماجرای تلخ زباله‌ها، موج شیرین حمایت از مهار بیابان‌زایی در مسابقه‌ی انتخاب برترین وبلاگ جهان در حوزه‌ی محیط زیست (تغییر اقلیم) همچنان ادامه دارد و دوستان نادیده‌ی بیشتری در حال پارو زدن مشاهده می‌شوند که از آن جمله باید به موارد زیر اشاره کرد:

لطفاً ازوبلاگ سبز مهار بیابان‌زایی حمایت کنید! غفلت موجب پشیمانیست! – شباهنگ

رقابت وبلاگ مهار بیابان زایی با یازده وبلاگ زیست محیطی منتخب جهان – سایت هفت رنگ

یک رای ما برای وبلاگ مهار بیابان زایی قدمی کوچک در حمایت از محیط زیست – گفتگوی لاک پشتی

کاکا بیاین رای بدید! – تارنمای کاکا جنوبی

– برای ایران و حمایت از وبلاگستان محیط زیستی به وبلاگ مهار بیابان زایی رای دهیم – اصفهان بلاگ

– به مهار بیابان زایی رای می دهیم – پایگاه اطلاع رسانی سرزمین جاوید (امیر پریزاد)

قصه‌ی پل قربت در لردگان، غربت را دوباره معنا می‌کند! قسمت سوم

    در ادامه سفرنامه‌ی نوروزی‌ام که تاکنون دو قسمت از آن منتشر شده است، می‌خواهم شما را با محله‌ای در لردگان به نام پل قربت آشنا کنم که گویا اشاره به کولی‌ها یا همان قربتی‌هایی دارد که در سال‌های دور در اینجا تردد داشته و به داد و ستد می‌پرداختند.

    یکی از مناظر غم‌انگیز، اما تکراری که در سفرهایم به جای جای وطن می‌بینم، انفجار زباله در جاهایی است که علی‌القاعده باید بیشترین دقت و حساسیت برای منزه نگه‌داشتن آن صورت بگیرد.

    پیش‌تر از ماجرای غم‌انگیز شادگان برایتان روایتی تصویری نقل کرده بودم، ماجرای سوادکوه و ریختن 33 سال زباله‌های شهری در رودخانه را هم که فراموش نکرده‌اید، اینک هم می‌خواهم شما را به تماشای پل قربت در مرکز شهرستان لردگان ببرم؛ جایی که محل فروش گوشت تازه هم هست و انواع و اقسام منقل و سیخ کباب و متعلقات آن به فروش می‌رسد!

    نگاه کنید که چه مناظر تأسف‌باری در نهر مرکزی لردگان قابل مشاهده است! و اینجا سرچشمه کارون است!!
    انگار این نهر را مردم با محل دفن زباله‌های خویش اشتباه گرفته‌اند و متأسفانه کودکان نیز در همان نزدیکی مشغول بازی هستند.

    به رحمت، یکی از اهالی شهر می‌گویم: این چه وضعی است؟ چرا اعتراض نمی‌کنید؟ چرا از شهرداری نمی‌خواهید تا به وظایف خویش عمل کرده و زباله‌ها را جمع‌آوری کند؟ الآن که در نوروز اینگونه است (مثلاً در نوروز دستی به سر و روی شهر کشیده اند!!)، فردا در اوج گرمای تابستان با این بوی نامطبوع و محیط بیماری زا می خواهید چه کنید؟!
می‌گوید: ای بابا آقا جان! شما که آنقدر در تهران اعتراض کردید، کجا رو گرفتید و کی به حرف‌تان گوش کرد که انتظار دارید اینجا کسی اصلاً ما رو تحویل بگیرد، چه برسد به این که بخواهد به حرف‌مان گوش کند؟! کدام شهردار و کدام شهرداری … (البته درد دل های این شهروند لردگانی تمامی نداشت، از جمله اشاره‌اش به نزاع‌های خیابانی پرشمار شهر و … که من ناتوان از انتشار همه‌ی آنها هستم!)

    نمی‌دانم چرا یه هویی حرفم نمی‌آید! شما می‌دانید چرا؟

قدر چشمه برم را در لردگان بیشتر بدانیم – قسمت دوم

لردگان، یکی از شهرهای جنوبی و گرمسیر استان چهارمحال بختیاری است که در آن حتا برنج هم کاشته می‌شود. این شهر از دير‌باز گرانیگاهی برای مبادلات عشايری بوده و کماکان این صفت خویش را حفظ کرده و ارزان‌ترین و تازه‌ترین گوشت قرمز را می‌توان از لردگان تهیه کرد. در متون کهن تاريخی، البته از لردگان با نام لردجان نام برده شده است. این شهر دارای قلعه‌ای باستانی هم بوده که در نزديكی چشمه برم، در دوران لر بزرگ ساخته شده بود و هنوز هم خرابه‌های آن قابل مشاهده است. در حقیقت شاید بتوان لردگان را دارای دیرینه‌ترین تمدن در قلمرو بختیاری‌نشین‌ها دانست، چرا که قدمتش به دوره ایلامیان می‌رسد. افزون بر آن، تمدن‌های بسیار دیگری در این شهر به عرصه ظهور رسیده و جملگی مانند کاخ‌هاشان نابود شدند. در اینجا چندین تپه وجود دارد که گویا از بقایای همان کاخ‌ها باقیمانده و البته جملگی به کوخ رسیده‌اند.

این شهر اما یک چشمه‌ی بسیار پرآب و زیبا و مشهور به نام “برم” دارد که ریشه‌ی ماندگاری این سکونتگاه در دل تاریخ بوده است. چشمه‌ای که درحقیقت، آبش در صدها کیلومتر آن سوتر به اروندرود و کرانه‌های شاخاب پارس می‌رسد. یعنی، چشمه برم یکی از سرشاخه‌های گوارای کارون به شمار می‌‌رود؛ هرچند از آن گوارایی چیزی دیگر نصیب مردمان شریف خوزستان نمی‌شود. دبی آب این چشمه به طور متوسط به 2400 لیتر در ثانیه می‌رسد که بسیار قابل توجه است، حتا در بحران خشکسالی چند سال اخیر هم هرگز دبی این چشمه از 1670 لیتر بر ثانیه کمتر نشد. به همین دلیل، بیش از دو هزار هکتار از اراضی کشاورزی و پردیس‌های لردگان، حیات خود را مدیون تداوم آبهای جاری و زلال برم می‌دانند.

افزون بر آن، چشمه برم، به دلیل چشم‌انداز جذابی که ایجاد کرده و برکه‌ی پرآبی که آفریده، همواره به عنوان یکی از مقاصد اصلی گردشگری در استان چهارمحال بختیاری مورد اشاره بوده است. اما روز گار این قطب گردشگری، نه‌تنها روزگار مناسبی نیست، بلکه به شدت در آستانی ویرانی و تخریب هم قرار دارد. این در حالی است که ما در ششمین روز فروردین از این محل بازدید کردیم و قاعدتاً در ایان نوروز، شهرداری‌ها دستی به سر و گوش شهر و نقاط دیدنی‌اش می‌کشند!
اما همان طور که در این تصاویر مشاهده می‌کنید، روزگار برم، روزگار غم‌باری است و می‌رود که به عنوان یک مخزن انباشت زباله، تمامی جذابیت‌های خود را از دست بدهد.
امیدوارم مسئولین مرکزنشین در شهرکرد که فقط 150 کیلومتر با برم فاصله دارند، هرچه زودتر، نسبت به ساماندهی این مکان زیبا و کم‌نظیر در طبیعت بختیاری اقدام کنند.

ادامه دارد …

سفر به سرزمین چکادهای رنگی در نوروز 1389 – بخش نخست

در هفته‌ی میانی نوروز به اتفاق کودکان و نوجوانانی که بسیار دوستشان دارم – شقایق، نیلوفر، امیر، علی و اروند – به سرزمین چکادهای رنگی رفتم؛ جایی که زردکوه، سبزکوه و سفید کوه دارد و البته سیاه کوه هم ندارد! چهارمحال بختیاری، فقط یک درصد خاک ایران را دربرگرفته، اما مرکزش – شهرکرد – بر بام 30 مرکز استان در ایران نشسته و از بروجن با عنوان سایه آسمان یاد می‌شود. در این بام رؤیایی و آبی، 10 درصد از آب‌های سطحی کشور جریان دارد (حدود 10 برابر آبی که در استان اصفهان و زنده‌رودش جاری است) و بیش از 250 جاذبه‌ی طبیعی، تاریخی و مذهبی ثبت شده دارد. افزون بر آن، در کنار چغاخور، گندمان، سولگان و شلمزارش می‌توانی بوی بهشت را به ریه‌هایت نزدیک کنی و بر بالای بردبلندش، عظمت کبریایی طبیعت وطن را با تمام وجودت درک کنی. و اگر گذرت به آبشار عشق و تنگ زندان و تنگه سماع و آتشگاه افتاد، یادت بیافتد که بخت با مردمان بختیاری، یار بوده که آنها را در چنین بهشت مستانه‌ای مأوا داده است …

برای همین می‌خواهم سفرنامه‌ی تلخ و شیرین خود را برای خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی بگشایم تا یادم بماند که نسل امروز، شاید آخرین نسلی بود که می‌توانست طبیعت ایران‌زمین را زیبا ببیند و در زیبایی‌اش شناور ماند …

هر چند ممکن است مانند این گل زرد یا آن درختچه بلوط، همچنان درس های فراوان و حرف های نگفته ی بسیاری برای زدن باقی مانده باشد که معادله ها را برهم زند! نه؟

ادامه دارد …

وقتی آن ببر در راجستان می‌تواند، چرا این یوزپلنگ در میاندشت نتواند؟!

یکی از تصاویر برتر سال 2009 از حیات وحش، متعلق بود به خرامیدن یک ببر در پارک ملی Ranthambore واقع در ایالت راجستان هند. این عکس زیبا را یک عکاس 36 ساله‌ی بریتانیایی به نام اندی روسه – Andy Rouse – گرفته است؛ عکاسی که در کارنامه‌ی هنری خود، تصاویر زیبا کم ندارد. مانند خرسی که در تلاش برای تصاحب یک ماهی، صحنه‌ای بدیع را آفریده، یا پرنده‌ی کوچکی در زیر باران که مانند جادوگر انیمیشن‌های والت‌دیزنی دارد با خود چوب کوچکی را حمل می‌کند و یا این سلطان بی بدیل رنگ و وقار … این پرنده‌ی کوچک اما پرجلال اسپانیایی …

نکته‌ی پندآموز ماجرا این است که حضور ببرها در راجستان به مفهوم تزریق کمکی 10 میلیون دلاری از سوی گردشگران حیات وحش به شمار آمده و می‌تواند زندگی مردم محروم منطقه را به کلی دگرگون سازد.

اینک این پرسش جدی می‌تواند مطرح شود که اگر ببرهای راجستان می‌توانند اینگونه به افزایش درآمد سرانه‌ی مردم‌شان کمک کنند، چرا یوزپلنگ‌های خوش خط و خال ایرانی در میان‌دشت نتوانند چنین کاری را تکرار کنند؟
بارها گفته‌ام و بر این واقعیت پای‌فشرده‌ام که مزیت ایران در حوزه‌ی جذابیت‌های طبیعی، یعنی قرار گرفتن در بین 5 کشور نخست جهان، به مراتب می‌تواند ارزشمند‌ر از داشتن ذخایر عظیم گاز و نفت باشد؛ فقط کافی است در این حوزه به تربیت دانش‌آموختگانی متخصص اقدام کرده و مدیریتی علمی را حاکم کنیم. مدیریتی که هرگز در پای ملاحظات سیاسی، قومی، اجتماعی و اقتصادی کوتاه مدت و بخشی ذبح نشود.

در آن صورت، می‌توان امیدوار بود که هم وابستگی معیشتی به سرزمین کاهش یابد و هم طبیعت خرج نگهداری خود را به راحتی درآورد و دیگر نهادهای متولی طبیعت مجبور به دریوزگی در پیش این یا آن نهاد طبیعت‌ستیز متمول نباشند.

آیا امام حسین (ع) به چنین قتل عامی راضی است؟!

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه‌ی نارنج می‌شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند
و فکر می‌کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.

                           سهراب سپهری

 

    قبول دارم که این روزها اغلب خبرها در حوزه‌ی محیط زیست، رنگ و بویی از نشاط و طراوت ندارد و یا کمتر می‌شود چنین رنگ و بویی را در آن جستجو کرد؛ امّا با این وجود، تلخی و درد و شرم هم حدی دارد!
    به نظرم آنچه که احمدرضا کلانتری، مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری استان لرستان دیروز در جمع خبرنگاران افشا کرد، خیلی بیشتر از یک خبر تلخ می‌تواند ناگوار و شرم‌آور باشد.
    وقتی پیامبر اسلام (ص) آشکارا به پیروان خویش زنهار می‌دهد: مباد که شاخه‌ی درختی را بشکنید؛ چون انگار که بال فرشته‌ای آسمانی را شکسته‌اید.
    چگونه ممکن است پیروان آن حضرت و در سوگ نوه‌اش – امام حسین (ع) – دست به چنین جنایتی زده و برای پخت و پز در ایام سوگواری تاسوعا و عاشورا، 314 هکتار از رویشگاه جنگلی زاگرس را متلاشی کرده و 3750 اصله درخت بلوط آن را بسوزانند!
    درد آنجاست که آن مقام مسئول با خوشحالی اعلام می‌دارد: «خوشبختانه میزان قطعی درختان تر امسال نسبت به سالهای گذشته کمتر بوده است.»
    واقعن ما را چه می‌شود؟ چگونه است که حال ناچاریم برای پاسداری از موجودیت سبزینه‌ی کشور، به ذکر بدیهاتی بپردازیم که علی‌القاعده انتظار می‌رود، کودکان دبستانی ما هم آنها را بلد باشند؟ این که درخت چیز خوبی است؛ به کاهش گرد و خاک کمک می‌کند؛ جلوی فرسایش خاک را می‌گیرد؛ تولید اکسیژن می‌کند؛ عمر مفید سدها را کم می‌کند و …
    شما فکر می‌کنید سومین امام شیعیان راضی به چنین قتل‌عام شرم‌آوری، آن هم به بهانه‌ی تکریم مجاهدت‌هایش است؟ آیا تصور نمی‌رود که این دوستان نادان، خسارتی به مراتب بزرگ‌تر از دشمنان دانا دارند بر پیکر ماجرای عبرت‌آموز عاشورا می‌آورند؟ آیا نباید رهبران مذهبی و علمای دین به پاخیزند و با روشنگری‌های بی‌وقفه‌ی خویش، پیروان محمد (ص) را از ارتکاب به چنین جنایت‌هایی بازدارند؟
    کجا هستند آن آخوندهای سبز؟ شدیدن و هم‌اکنون نیازمند یاری سبزشان هستیم! نیستیم؟
    ممنون از رؤیا و دانش عالی پور، دو هموطن عزیزم که مسئولیت‌شناسانه این خبر را به آگاهی نگارنده رساندند.
    من ایمان دارم که مردم دیار فلک‌الافلاک، هم می‌توانند چون مردمان سرخ‌چشمه در خراسان شمالی به سلحشوران زیست‌بوم بدل شده و پاسدار زاگرس شوند، اگر همه دست به دست هم  دهیم از احمدرضا کلانتری در منابع طبیعی تا کاکاوند در محیط زیست و تا استاندار و امام جمعه و دیگر تشکل‌های مردم نهاد دیار لرستان  … همه باید نشان دهیم که لرستان می‌تواند پاسدار سبزینه باشد تا تخریب‌کننده‌ی آن.
    و در آن صورت ایمان دارم که در موسم تاسوعا و عاشورای حسینی، دیگر بلوط‌های زاگرس به خود نخواهند لرزید و این ترنم ناموزون حُزن پایان خواهد گرفت …

بياييم همه براي اهالي سرخ‌چشمه در خراسان شمالي درود بفرستيم …

مردم بالادست‌، چه صفایی دارند!
چشمه‌هاشان جوشان‌، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان‌،
بی‌گمان پای چپرهاشان جاپای خداست‌.
ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام‌.
بی‌گمان در ده بالادست‌، چینه‌ها کوتاه است‌.
مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است‌.
بی‌گمان آن‌جا آبی‌، آبی است‌.
غنچه‌ای می‌شکفد، اهل ده باخبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه‌باغش پُرِ موسیقی باد …

    نوشتاري كه ملاحظه خواهيد كرد، حاصل نزديك به 3 سال تلاش مطالعاتي و پژوهشي دوست عزيزم، مهندس حسين آبسالان است كه از مورخه 1/12/1381  لغایت 1/7/1384 و به صورت مداوم در پناهگاه حیات وحش میاندشت جاجرم، به عنوان مسئول اداره محيط زيست شهرستان در منطقه حضور مستقيم داشته است.
     در حقیقت، آنچه خواهيد خواند و خواهيد ديد، تجربه‌ای عملی از مشارکت مردمان محلی، خصوصن روستای سرخ‌چشمه در حفاظت از طبيعت است؛ يعني همان كيميايي كه در به در به دنبالش هستيم و همواره آن را ضامن موفقيت طرح‌هاي منابع طبيعي و محيط زيست در كشور معرفي كرده و مي‌كنيم.
    سرخ‌چشمه، روستايي كوچك و 15 خانواري است كه در مرز شرقی پناهگاه حیات وحش میاندشت مستقر است. در حقیقت اهالی آن، عشایر کوچنده‌ای بودند که در سال‌هاي پيش از انقلاب، سكني‌گزيني را پيشه كردند. مردمان سرخ‌چشمه به علت هم مرز بودن با منطقه همچون بسیاری ديگر از روستای همجوار به طور شبانه روز درتمام فصول دام‌های خود را از مرتع قشلاقی قسمتی از پناهگاه میاندشت جاجرم و مناطق همجوار آن تعلیف می‌کردند که نتیجه آن نابودی کامل پوشش گیاهی منطقه، هجوم شن‌های روان و همچنین ایجاد ناامنی برای تمام حیات‌وحش منطقه خصوصاً یوزپلنگ بود، گاهاً اهالی روستا نیز با شکارچیان در شکار حیوانات وحشی (قوچ و میش و آهو و حتا کشتن سه قلاده یوزپلنگ) دخالت داشتند.

    حسين آبسالان در آغاز مسئوليت خود با انتخاب این روستا به عنوان روستای هدف، نقش مردمان محلی و توانایي‌های آنان در حفاظت از منطقه را در دستور كار قرار داد. او كوشيد با حضور در روستا، صحبت و گفتگو با مردم محل، بکارگیری نیرو از اهالی روستا برای حفاظت از منطقه و نیروهای خدماتی دیگر در احداث ساختمان محیط‌بانی، تعمیر و ساخت آبشخورها و تلمبه بادی و سایر کارهای عمرانی، تعامل درست و منطقی و احترام به توانایي‌های بسیار ارزنده‌ي اهالی این روستا را نشان دهد؛ در نتیجه نه تنها اهالی روستا دام‌های خود را در خارج از فصل چرا از منطقه خارج و با شکارچیان متخلف قطع رابطه كردند، بلکه برای نخستين بار با کمک این اهالی فیلم و عکس از یوزپلنگ در منطقه تهيه شد، پوشش گیاهی منطقه دوباره احياء گرديد، آرامش رواني زيستمندان تأمين شد و همچنین افزایش درآمد این روستا از طریق عدم خرید علوفه دستی، بوجود آمد؛ رخدادهاي دلپذيري كه اميدوارم در نقاط مشابه بتوان آن را تكرار كرد.
تجربه‌ي آبسالان نشان داد كه اگر بخواهيم و مردم را خردمندانه وارد بازي مديريت خود سازيم، مي‌توانيم معجزه كرده و طبيعت را از نو بسازيم.
حال برايم بگوييد كه آيا با محمّد درويش هم آوا نيستيد كه بايد قدر حسين آبسالان‌ها و مردمان پاك‌نهادي چون اهالي سرخ‌چشمه را بيشتر دانست و كوشيد تا اينگونه مديران و كارشناسان و مردمان در زيست محيط وطن امكان رشد و تكثير يابند؟
اينك شما را دعوت مي‌كنم به اصل گزارش جناب آبسالان از حاصل اين تجربه ارزشمند سه ساله توجه فرماييد.

بررسی مشارکت مردم روستای سرخ چشمه در حفاظت از منطقه
پناهگاه حیات وحش میاندشت جاجرم

از : حسین آبسالان
معاون فنی اداره کل محیط زیست خراسان شمالی

 

    مقدمه : 
    مردمان محلی و بومی ساکن در روستاهای داخل و یا مرز مناطق با قدمت سکنی صدها ساله خود در این مناطق و دارا بودن رسم و رسوم و فرهنگ و آداب اجتماعی خاص خود در حقیقت جزئی از اکوسیستم منطقه محسوب می گردند که در حقیقت نگاه اصلی ترین بخش آن اکوسیستم را نیز تشکیل می دهند، زیرا با تأثیر گذاری مثبت یا منفی همچنین در حفاظت و یا نابودی مناطق دخالت اصلی را دارند و وجود این اکوسیستم ضامن حفظ و بقاء این مردمان محلی است و همچنین اصلی ترین ذینفعان اکوسیستم محسوب می گردند. بکارگیری هر روشی که منجر به نابودی این مردمان محلی چه از لحاظ کوچ اجباری، کمی درآمد و غیره گردد، در حقیقت نابودی اکوسیستم و مناطق را رقم می زند. تجربه در سالهای گذشته در منطقه توسط مردم محلی گویای این واقعیت است، مردمان بومی و محلی با دارا بودن توانائی خاصی به نوعی بر این مناطق تسلط یافته اند یعنی مناطق و اجزاء آن را بهتر از هر کسی می دانند و استفاده های مختلف از آن را در طی سالیان سال تجربه کرده اند که متأسفانه هنوز به این توانایهای مردمان محلی نه تنها بهایی داده نشده بلکه وجود آنان را نیز مانع حفاظت از مناطق می دانند و این افراد را تخریب گران مناطق دانسته در حالی که با توفقات بسیار کمی که این افراد دارند می توانیم آنها را به حامیان اصلی مناطق تبدیل نماییم. عدم درک واقعی توانایی این افراد ، عدم آموزش های مختلف، عدم مشارکت و بکارگیری این افراد و همچنین سلیقه ای عمل کردن و برخورد با این افراد در سالیان سال به نوعی بی اعتمادی متقابل را بین سازمان های درگیر و این افراد بوجود آورده است در حالیکه با صرف هزینه های بسیار اندک و با برنامه ریزی درست و منطقی و نه سلیقه ای رفتار کردن با این افراد محلی با توان را می توانیم در حفاظت از منطقه بکار گیریم و با حفظ این مردمان محلی در حقیقت ضمن حفاظت از طبیعت و اکوسیستم از نابودی فرهنگ و رسوم هزاران ساله این افراد که خود میراثی بسیار گرانبها است جلوگیری کنیم و عدم توانایی و برنامه ریزی خود به تقصیر این مردمان محلی و کم توقع و پرتوان نیندازیم در نهایت عدم دخالت این افراد در حفاظت از مناطق یعنی فاصله گرفتن بیشتر با این افراد شکست در حفظ طبیعت و منابع طبیعی است.

 
     موقعیت و توصیف پناهگاه حیات وحش میاندشت:
     منطقه با مساحت 84435 هکتار در آذرماه 1352 توسط شورایعالی محیط زیست با عنوان پناهگاه حیات وحش تحت حفاظت قرار گرفت. این منطقه در موقعیت َ3/˚37 تا َ46 و ˚36 درجه شمالی و َ26 و˚56 تا َ48 و ˚56 شرقی و در 10 کیلومتری شرق شهرستان جاجرم قرار دارد. آب و هوای منطقه از نوع اقلیم گرم و خشک که در زمستانها نسبتاً ملایم و تابستانها گرم و خشک است و میانگین درجه حرارت ماهیانه حداقل 2/3- تا حداکثر 1/26  سانتیگراد است و متوسط بارندگی 240 میلی متر است.

    از نظر ریخت شناسی منطقه به سه ناحیه تقسیم می گردد که توصیف از شمال به جنوب به این ترتیب است:
    1) دشت های پست و کم ارتفاع که پست ترین نقطه منطقه در این قسمت با ارتفاع 895 متر واقع شده است کال شور جاجرم حد مرز شمالی منطقه در این قسمت قرار دارد. در داخل کال شور گیاهان شورپسند Salsola  sp و Chenopodium sp و Tamarix sp وجود دارد.  دشتهای شوره زار که دق های در آن نیز دیده
می شود کال شور دارای آب شور و زیستگاه مناسب برای گونه های حیات وحش خصوصاً گراز، کفتار، پرندگان آبزی همچون آووست و آنقوت در زمستان می باشد و تأمین کننده آب مورد نیاز آهو و یوزپلنگ می باشد .

    2) کمربند میانی که تپه ماهورهای کم ارتفاع و بیشترین مساحت منطقه را تشکیل داده است گونه های غالب درمنه Artimizia sp و تاغ Haloxylon sp و گرامینه ها Gramiene به همراه Afaxis و تا حدود کمی قیچ  Ziygophlum sp تشکیل دهنده اصلی گیاهان می باشند، شن های روان در این قسمت منطقه وجود دارد که در حال حاضر تا حدود زیاد تثبیت شده اند، این قسمت به علت تپه ماهوری بودن ، وجود منابع آب مانند وجود تلمبه بادی- آب انبارها و همچنین آبراهه بیشترین جمعیت حیات وحش را در خود جای داده است و اکثر گونه های حیات وحش منطقه در این قسمت وجود دارد قسمت عمده محدوده امن پناهگاه در این منطقه قرار گرفته است و دامداران در فصل چرا در این منطقه در خارج از محدوده امن در فصل قشلاق حضور دارند. 
    3) رشته کوه کم ارتفاع جوین که از شرق به غرب امتداد دارد و در حقیقت مرز جنوبی منطقه می باشد.
رشته کوه جوین با دارابودن حداکثر ارتفاع 1342 متر در کوه خواجه که یک زیارتگاه هم در آن وجود زیستگاه قوچ و میش ، آهو و یوزپلنگ می باشد که گیاهانی نظیر افدرا Ephedra sp و  Artmizia sp گونه های غالب را تشکیل داده و چشمه های دائمی منطقه در این رشته کوه واقع شده که دارای آب نسبتاً شیرین می باشد در جنوب این رشته کوه که دشت وسیع جوین واقع شده است که تقریباً اکثر دامداران ذینفع از منطقه در روستاهای این دشت می باشند
    در حال حاضر حفاظت از منطقه با 3 محیط بانی قلعه چه، ضامن آهو (حسین آباد) و سرخ چشمه و تعداد 10 نفر پرسنل و با موتور سیکلت انجام می گیرد.
    با بررسی های بعمل آمده 120 گونه گیاهی از 29 تیره و 96 جنس همچنین تعداد 28 گونه پستاندار متعلق به 6 راسته و 13 خانواده و 22 جنس و 77 گونه پرنده متعلق به 13 راسته، 28 خانواده و 52 جنس و 13 گونه مارمولک و 4 گونه مار در منطقه شناسایی شده است.

    منابع آبی منطقه شامل 3 تلمبه بادی، 8 چشمه و 7 چاه می باشد که چاهها مورد استفاده دامداران در فصل قرار می گیرد. دامداران دارای پروانه چرا پناهگاه به مدت 100 روز در فصل زمستان ( اول دی ماه تا 10 فروردین ماه) از مراتع قشلاقی داخل منطقه دامهای خود را وارد منطقه می کنند که در 8 پلاک با مشخصات ذیل مطابق با تعداد پروانه چرای دام وارد منطقه می شوند:

    موقعیت و توصیف روستای سرخ چشمه:
   این روستا در مرز شرقی پناهگاه حیات وحش میاندشت قرار دارد که به علت وجود چشمه ای که سنگهای اطراف آن قرمز رنگ از جنس بوکسیت می باشد نامگذاری شده است . اهالی این روستا در آخرین سرشماری 15 خانوار می باشند که زبان کرمانجی یا کردی محلی تکلم می کنند در حقیقت اهالی سرخ چشمه عشایر کوچنده ای بوده اند که قبل از انقلاب در فصل قشلاق در این محل چادر می زدند و از مراتع منطقه استفاده می کردند و در فصل ییلاق از مراتع ییلاقی کوههای شاه جهان اسفراین 100 کیلومتری شرق روستا استفاده کردند در اوایل انقلاب از طریق واگذاری زمین و یک حلقه چاه آب در 20 کیلومتری شمال شرق روستا توسط دولت اهالی آن در محل ساکن شده و در کنار کار دامداری به کشاورزی هم مشغول می باشند، این روستا آخرین روستای حوزه استحفاظی شهرستان اسفراین می باشد که در مرز پناهگاه حیات وحش میاندشت جاجرم واقع شده است.

   علت اصلی انتخاب این روستا به عنوان روستای هدف عبارت است از 1- موقعیت روستا، گرچه در اطراف پناهگاه حیات وحش میاندشت بیش از 13 روستا وجود دارد که حداقل فواصل این روستاها با منطقه 3 کیلومتر بوده  ولی روستای سرخ چشمه از موقعیت خاص برخوردار بود.  2- حضور دائمی اهالی این روستا در این محل و حضور دائمی دامها در این منطقه (در حالی که دامداران روستاهای دیگر بعد از فصل چرای قشلاق از منطقه خارج می شوندو به طور شبانه وارد منطقه می شوند) تأثیر گذارترین روستا بر این منطقه اهالی روستای سرخ چشمه می باشد. 3- ارتباط اهالی این روستا با شکارچیان و سوابق شکار 3 قلاده یوزپلنگ توسط اهالی سرخ چشمه (روستاهای دیگرتا این حد با شکارچیان ارتباط نداشته و حتی اطلاعات زیادی در مورد حیات وحش منطقه خصوصاً یوزپلنگ نداشته اند). 4- وابسته بودن اقتصاد اهالی این روستا به منطقه و دامداری محل.

کل خانوار روستا: 15 خانوار
جمعیت روستا:  جمعیت روستا 50 نفر می باشد..
وضعیت اشتغال : دامداری و کشاورزی
مساحت مرتع مورد استفاده : 10800 که 5000 هکتار آن در محدوده داخل منطقه واقع شده ولی دامها از مراتع داخل منطقه استفاده می کنند.
دام مجاز چرا در مراتع:  3666 رأس
فصل چرا و مدت زمان: ابتدای آذر تا پایان اسفندماه و به مدت 120 روز
زمین های قابل کشاورزی :  62 هکتار بصورت دیم در داخل پناهگاه حیات وحش قرار دارد.
زمین های آبی:  200 هکتار با چاه عمیق و 50 لیتر در ثانیه در خارج از منطقه و 20 کیلومتری شرق روستا
سایر درآمدها : از طریق فروش محصولات کشاورزی و دامی

    نتایج :
   با بررسی نتایج بررسی و تحقیقات به عمل آمده نتایج ذیل که در نتیجه اعتماد متقابل بین اداره محیط زیست و اهالی این روستا بدست آمد
– تهیه فیلم و عکس مستند از وجود یوزپلنگ در منطقه با کمک اهالی این روستا و شناسایی مکانهای محل زیست این حیوان برای اولین بار که با تهیه این فیلم نگرش سازمان محیط زیست به پناهگاه حیات وحش میاندشت جاجرم که آزاد رو به نابودی می پنداشت و حتی زمزمه خروج آن از مناطق تحت مدیریت می رفت تغییر می کرد.
– خروج دام اهالی از پناهگاه میاندشت جاجرم برای اولین بار به صورت داوطلبان در خارج از فصل چرا در حالیکه دامهای اهالی روستای دیگری بصورت غیرقانونی شبانه روز در منطقه رفت و آمد می کردند.
– کمک و دستگیری چندین شکارچی توسط اهالی این روستا که به عنوان همیار همراه کارکنان محیط زیست منطقه کمک می کردند.
– احداث محیط بانی با کمک و اهالی این روستا که در ساختن سرمحیط بانی با پرداخت حق و حقوق افراد بکار شده روستا به نوعی به درآمد افراد اضافه شده و اینکه احداث این محیط بانی با توجه به فرهنگ و آداب اجتماعی این مردم که همه از یک قبیله بودند و احداث پاسگاه محیط بانی را مانعی برای حضور دام خود در منطقه می دیدند که با اعتماد متقابل و مشارکت این افراد خود در ایجاد محیط بانی نقش بسزایی داشتند. 
– افزایش درآمد اهالی روستا از طریق حفظ و پوشش گیاهی منطقه و رفع نیاز به خرید علوفه – جو ، در زمستانها زیرا با افزایش پوشش گیاهی منطقه نیاز علوفه دامها در زمستان تأمین گردید.
– افزایش درآمد تعدادی از اهالی روستا از طریق بکارگیری آن در کارهای عمرانی منطقه همچون تعمیر تلمبه بادی- آبشخورها و …
– بکارگیری سه نفر نیروی شرکتی از اهالی روستا در حفاظت از منطقه، وجود این سه نفر به طور شبانه روزی در طول ماه و آشنایی کامل به منطقه
– در نهایت حفاظت از منطقه با مشارکت این افراد و با صرف هزینه های بسیار کم که در این تحقیق و اجرا در منطقه شاهد آن هستیم .  

مارها را رها كنيد … به مردم حموله و گطيش و دغاغله برسيد … به خوزستان برسيد!

امروز تصاويري را در درگاه مجازي خبرگزاري مهر ديدم كه هوش از سرم ربود و دلم را به درد آورد … اينجا روستاي حموله است؛ آنها را هم كه مي‌بينيد، مردمان شريف دغاغله هستند كه روزگاري بهتر از روستانشينان گطيش ندارند! دارند؟
خوزستان، استاني كه 30 درصد از مجموع آب‌هاي سطحي ايران را در پهنه‌اي كمتر از 4 درصد ايران‌زمين روان ساخته است؛ حالا دارد از بي آبي له له مي‌زند! آن هم در حالي كه در 4 ماهه‌ي نخست سال آبي جاري دوران ترسالي را مي‌گذراند!!
با اين وجود، همان طور كه در روايت‌هاي دردناك سيدعلي موسوي‌نژاد – عكاس خبرگزاري مهر – مي‌بينيد، مردمان اين ديار زرخيز و افسانه‌اي بايد در مصيبت‌بارترين شكل ممكن روزگار بگذرانند؛ مصيبت‌هايي كه در برابرش، مردمان شادگان را بايد مسافراني از بهشت دانست! و روستانشينان مكران و عبدالخان و كاظم‌حمد در غرب كرخه را، مرفهين بي‌درد ناميد …

و راستي در چنين شرايطي آيا مي‌شود همچنان به قصه‌ي تلخ مارهاي رازي پرداخت؟ آيا مي‌شه از حمله‌ي ناجوانمردانه‌ي شكارچيان چشم‌بادامي نهنگ به كشتي طرفداران محيط زيست در آب‌هاي اطراف قطب جنوب گفت؟ مگر انسان چقدر گنجايش پذيرش غم را دارد؟
به خدا اين حق ما نيست!
ما مردمي نبوديم كه سزاوار چنين روزگار پژماني باشيم. فقط كافي است تا به تصاویر حكاكی شده بر سنگ‌های تخت جمشيد، دوباره بنگريد:

آيا در آن تصاوير كسي را مي‌بينيد كه خشمگين باشد؟
آيا انساني را در حال تعظيم به انساني ديگر مي‌بينيد؟
آيا كسي را سوار بر اسب و ديگري را پياده مي‌بينيد؟
آيا سرافكندگي و شرمساري در چهره‌ي كسي نمايان است؟
نگاه كنيد در رخساره‌هاي سنگي پارسه و ببينيد كه چگونه هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست.
و چگونه همه شاد و شادمان هستند …
انگار هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد.
و هيچ برده‌اي را نمي‌توان در آن همه تصاوير رنگ به رنگ يافت كرد
در بین صدها پیكره‌ي تراشیده شده بر سنگ‌های تخت جمشید حتا یك تصویر برهنه يافت مي‌نشود.
اين است سلوك و فرهنگ اصيل ايراني
نجابت، قدرت، احترام، مهربانی، خوشرویی و شادماني

ما را چه شده است؟
چرا امروز اين همه درد و رنج هموطنان عزيز را در خوزستان قهرمان تاب مي‌آوريم؟ چرا به فريادشان نمي‌رسيم و دست پرمهر خود را بر سرشان نمي‌كشيم؟

کجارفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود

اين مردمان كه مي‌بينيد … اين زنان و كودكان را كه مشاهده مي‌كنيد … اين‌ها هموطنان شريف من و تو هستند كه دارند بيابان‌‌زايي را در شديدترين شكلش … از آسمان (ريزگرد) و زمين و آب درك مي‌كنند … و ما بايد نشان دهيم كه خوزستان فقط يار روزهاي خوش ما نيست؛ خوزستان، ايران ماست و بايد كه از هميشه شاداب‌تر و سرفرازتر باشد و بماند.

اين گونه مي خواهيم تمركززدايي و عدالت محوري پيشه كنيم؟