یادتان هست از ماجرای آن مارمولکهای ژاپنی برایتان نوشتم؟ یادتان هست قصهی آن گنجشک را در محلهی پدری اشاره کردم؟ یادتان هست ماجرای جانفشانی گاومیشها و اتحادشان در برابر شیرها را پاس داشتم و یادتان هست از مشاهدهام در باراندوز گفتم و از یک سگ گله وظیفهشناس در حوالی روستای ممکان؟
حالا میخواهم به رویداد دیگری اشاره کنم که در شماره 22 اکتبر 2011 روزنامه دیلی میل به آن پرداخته شد؛ قصهی سگی به نام Lily که به دلیل یک بیماری نادر، هر دو چشمش را پنج سال پیش از دست داد، اما به واسطه داشتن یک دوست بامعرفت به نام Maddison، همچنان میبیند! زیرا این رفیق بامرام یک لحظه دوست نابینایش را ترک نکرده است.
و شاید به واسطهی همین مرام باشد که حالا یک زوج بریتانیایی حاضر شدهاند تا هر دو سگ را با هم نگهداری کنند و روزگاری خوش برایشان بیافرینند.
ماجرای آن مارمولکها البته برایم بازخوردهایی بس شیرین داشت؛ امیدوارم نقل روایت این دو دوست واقعی هم برای شما بتواند سبب ساز رخدادهایی دلنشین باشد، زیرا دنیا مهربانتر از آن است که میپنداریم؛ اگر یاد بگیریم که با او مهربان باشیم.
و شاید یک راه یاد گرفتن مهربانی آن باشد که به دنیای شگفتانگیز حیوانات بیشتر توجه کنیم و رسم داد و دهش را از آنها تقلید کنیم! نه؟