نامش اصغر درخشان است، هفت سالی میشود که میشناسمش. نخستین بار در ارتفاعات بالادست تنگ زندان واقع در شمال منطقه حفاظت شده سبزکوه دیدمش … او یکی از محیطبانهای پاسگاه چهارتاق در جنب ناغان بود؛ محیطبانی که افتخار میکند به رسالتی که برعهده گرفته است … ادامهی خواندن
بایگانی دسته: چالشگري
این خرسهای بامرام و ما آدمهای بیمرام!
با قتل فجیع یک قلاده خرس قهوهای دیگر در دامنههای سهند واقع در استان آذربایجان شرقی، شمار خرسهایی که در طول یک سال اخیر در فلات ایران کشته شدهاند به عدد هشت رسید. قتل خرسها در ایرانزمین در حالی افزایش مییابد که شمار آنها در طول چند دههی اخیر به شدت کاهش یافته و در صورت تداوم این روند، ممکن است یکی از بزرگترین پستاندارهای ایران و جهان، در سیاههی سرخ IUCN قرار گرفته و همان راهی را برود که یوزآسیایی در ایران طی کرده و میکند.
یکبار دیگر به این عکس دقت کنید … چه پیامی را دارند این پانداهای دوستداشتنی انتقال میدهند؟ انگار در حالی که به مرور بر شمار آدمهایی که زیر آدم را خالی میکنند، افزوده میشود، بر شمار خرسهایی که زیر همنوعشان را پر کرده و تکیهگاهی امن برایش میشوند، افزوده میگردد! آیا این خجلتبار نیست؟
حقیقت این است که دنیای حیوانات هم پر از عشق و معرفت و رفاقت و پای هم ایستادن است، سزاوار نیست تا لذت زندگی را از آنها بگیریم، زیرا دوست داریم به کیفیت زندگی و معاشمان با مرگ آنها بیافزاییم.
به حادثه تلخ شیدا در دیار چهارمحال و بختیاری دقت کنید و از خود بپرسید: چرا همچنان عدهای حاضرند ننگ خوردن انگ شکارچی را بر خود بپذیرند و حتی در این راه بر حافظان طبیعت هم شلیک کنند؟!
آی انسانهای بامرام! به خدا این عین بی مرامی است! نیست؟
وقتی که محمد درویش از محمد درویش می گوید!
کمتر پیش آمده تا سوژه مصاحبه با من، “من” باشد!
ماه گذشته، اما این اتفاق رخداد و کیوان نقرهکار در یکی از استودیوهای رادیویی جام جم، کلی از محمد درویش در باره محمد درویش حرف کشید! این که کجا به دنیا آمدهام، کودکیام را چگونه سپری کرده و چه شد که به محیط زیست علاقهمند شدم و از بین همهی بومسازگانهای طبیعت، چرا به سراغ بیابان و کویر رفتم و تارنمای مهار بیابانزایی را راه انداختم و افق دیدم کجا را نشانه رفته است …
اینک بر روی درگاه مجازی ایران صدا میتوانید این ماجرا را بخوانید و نیز فایل شنیداری آن را به میزان 38 دقیقه و 38 ثانیه دانلود کرده و گوش دهید و اگر دوست داشتید، نظراتتان را در موردش برایم بنویسید …
همچنین برخی دیگر از مصاحبهها، مناظرهها و گفتگوهایم در مورد موضوعات مختلف محیط زیست ایران و جهان را میتوانید از این طریق رهگیری کرد!
تلخترین تصویری که در پریشان میشود دید!
پریشان و ارژن تا همین 3 سال پیش، در شمار مهمترین و بزرگترین دریاچهها و تالابهای آب شیرین ایران محسوب میشدند که دست کم یکصد میلیون متر مکعب آب را در خود اندوخته داشتند و به قیمت سال 1387 بیش از 466 میلیارد تومان ارزش اقتصادی آنها محاسبه شده بود. اینک اما از آن شکوه و طراوت و شادابی نه تنها چیزی نمانده است، بلکه سفرههای آب زیرزمینی منطقه با چنان شتابی در حال فرواُفت هستند که منجر به نشست زمین به میزان 5 سانتیمتر در سال شده است.
نوروز امسال توفیق دیدار با مردم خونگرم کازرون را یافتم و به همراه عزیزانی چون علیاکبر کاظمینی، محمودرضا پولادی، محسن عباسپور و آقایان راسخی و هاشمی بسیاری از مناطق زیبا و کهنزادبومهای جنوب باختری استان فارس را به همراه خانواده و دوستانم درنوردیدیم.
سفری خاطرهانگیز و فراموشنشدنی که میدانم هرگز از یاد همسفرانم پاک نخواهد شد.
در این سفر البته هم تصاویر زیبا و هوشربا فراوان دیدیم و هم گاه مناظری که ترجیح میدادیم، هرگز نمیدیدیم که شاید یکی از تلخترین این مناظر، مشاهده بستر کاملاً خشک پریشان بود که آه از نهاد هر بازدیدکنندهای درمیآورد …
این که چگونه حفر حدود یک هزار حلقه چاه غیرمجاز در منطقه به بهانهی ارتزاق کمتر از 10 درصد از جمعیت حوضهی آبخیز پریشان از راه کشاورزی، سبب شده است تا این موهبت ناهمتا اینگونه پریشان حال شود؟!
و مشاهدهی این دیوار نوشته در اطراف پریشان، شاید تیر خلاصی بود که نشان میداد:
حتا صیادان منطقه هم باور کردهاند که دیگر پریشانی درکار نخواهد بود و بهتر است موتور قایقهای به خاک نشستهشان را بفروشند!
شما چه فکر میکنید؟ آیا صاحبان قایقهای فامور، چارهای جز فروش موتور قایقهاشان ندارند؟!
من که میگویم: کاش هرگز امید ِ هیچ ملتی را نشود فروخت! زیرا ممکن است، این آخرین سرمایهشان باشد …
وقتی که فلامینگوهای میانکاله نقاشی میشوند!
لابد ماجرای شکسته شدن پای فلامینگوها را یادتان هست! نیست؟ همهی بچهها کوشیدند و کوشیدیم تا دوران محرومیت دیدهبان از میانکاله به پایان رسد که رسید؛ هرچند بخت زیاد با تارنمایش یار نبود! بود؟
چندی بعد، ماجرا را با ابوطالب ندری، عکاس سختکوش خبرگزاری مهر در گلستان مطرح کردم و او هم چُست و چالاک فرصت را از دست نداده و در کوتاهترین زمان ممکن به اتفاق چند تن از همکارانش راهی میانکاله شد که لابد حاصل شکارگریهای هنرمندانه او و یونس خانی را تاکنون در درگاه مجازی خبرگزاری مهر تماشا کردهاید! نکردهاید؟
به هر حال، یکی از این هنرمندیها، صید این تصویر هوشربا بود که دل و جان بیننده را آناً با خود میبرد! نمیبرد؟ آنقدر که پس از اعلام این موضوع در آن یکی کلبهی مجازیام، خانم پروانه قدیمی، یکی از نقاشان معاصر کشور از دیار زندهرود، برایم نوشت: میخواهد این تصویر دلربا را در قاب نقاشیهای هوشربایش به ثبت رساند و تقدیم ِ درویش کند؛ کاری که سرانجام دیروز انجام داد و مرا بیش از پیش شرمندهی مهربانیهایش ساخت …
حالا ماندهام که از کی باید تشکر کنم؟ از آن فلامینگوهای پاشکسته؟ از حر منصوری؟ از ابوطالب ندری؟ از یونس خانی؟ از خبرگزاری مهر یا از پروانه قدیمی؟
هر چند که از قدیم گفتهاند: کار را که کرد؛ آن که تمام کرد! نکرد؟
برای بانویی که جیک جیک مستون پرندگان شهر را تا زمستان امتداد میدهد!
اين همه منت و تحقير
بر سر گنجشكك صميمي
فقط برای چند دانه برنج و گندم
در اين يخزدگيِ طولاني؟
ندانستی
که قيل و قال بهارانهاش
ستایش رنجهاي تو بود؟
و نمیدانی
تو در خاك
هزارتوهايي داري
كه او در آسمان محروم؟
فقط چند شاخهي نازك
و چند پشتبامِ يخزده.
پس بيا
جبران کنیم
تا در اين يخبندانِ ترانه
آوازش را
به دل، گرم كنيم.
نامش مینو صابری است؛ یک زمانی طلایهدار آونگ خاطرههای ما بود … امروز اما ترجیح میدهد خودش را با آن بخش از زیستمندان شهر سرگرم کند که دیگران کمتر مجالی برای دیدنشان مییابند.
او عاشق گربهها، کبوترها، گنجشکها، سارها، یاکریمها و حتا کلاغهای تهران است و برای ماندگاریشان هر آنچه از دستش برمیآید، انجام میدهد؛ آن گونه که مردم محل شاید گاه شگفت زده میشوند از پرواز فوج فوج پرندگان در یکی از شلوغترین مراکز شهر تهران …
تنها مشکلش این است که هر روز بر تعداد پرندگانی که خود را به خوان نعمت مینو میرسانند افزوده میشود؛ به نحوی که اینک تا ماهی 200 هزار تومان برای تأمین غذای آنها پرداخت میکند، در حالی که یارانههای دریافتیاش تغییری نکرده است! کرده است؟
امروز روز تولد اوست و من خواستم به نمایندگی از همهی پرندگان شهر از این بانوی نیکوکار و هموطنم قدردانی کنم؛ بانویی که با آمدنش به نخستین روز اسفند وقاری دیگر بخشید و اجازه داد تا آن ضربالمثل قدیمی را برای مدتی هم که شده و برای تعدادی از کبوترهای و گنجشکهای شهر هم که شده، به فراموشی بسپاریم و جیک جیک مستون این آسمونیهای معصوم را حتا در زمانی که هوا سخت سوزان و ترانهها هم یخزده است، همچنان بشنویم.
ممنون از دکتر محمّد متینیزاده عزیز، که دقیقاً امروز تازهترین شعرش را به من هدیه کرد تا به افتخار مادر پرندگان شهرم، برای نخستین بار در دلنوشتههایم انتشارش دهم؛ شعر ظریفی که میکوشد با نگاهی دیگر به ماجرای جیک جیک مستون بنگرد و ما را از یخبندان ترانه در شهری که دوستش داریم، برهاند …
در ستایش یک پیرمرد 79 ساله که هنوز جوان است! نیست؟
بچه ها ! داستان کیم تیلور را که یادتان هست؟
این عکس ها را نگاه کنید تا حیرت و شگفتی تان بیشتر شود؛ زیرا خالق این لحظهها و شکارگر این تصاویر یک پیرمرد 79 ساله است! پیرمردی که قدر یک ده هزارم ثانیه را هم می داند و شاید به همین دلیل باشد که اینگونه جوان و سرحال باقی مانده است! نه؟
و اصلن مگر میشود آدمی که قدر لحظهها را اینگونه میداند، پیر شود؟
درود بر پانته آ اردانی عزیز که تلنگر لازم را به من زد تا متوجه شوم که هر کیمی کیم نیست! هست؟