بایگانی دسته: خبرها و رخدادها

افسانه‌ی حمله‌ی شترها به سیدنی در ایسنا، همشهری، تابناک و …

شترهای تشنه در استرالیا، تشنگی دانایی را در حوزه خبررسانی این سوی آب برملا ساختند! نساختند؟

    لابد شما هم خبر را شنیده‌اید؛ یورش شش هزار شتر گرسنه به دروازه‌های بزرگترین شهر استرالیا – سیدنی – و متعاقب آن، فرار مردم از شهر! خبری که در ایران ظاهراً نخستین بار توسط خبرگزاری ایسنا منتشر شده و پس از آن رسانه‌های پرمخاطبی چون همشهری و تابناک و جام جم و خبر آن لاین و … هم آن را عیناً منتشر کردند.
    این خبر برای نگارنده هم بسیار جالب بود، به خصوص پس از ماجرای طاعون جدید در استرالیا که پیش‌تر به آن پرداخته بودم.

شتر تشنه می کوشد تا با بازکردن درب منزل به آب برسد!

     امّا با اندکی جستجو، دریافتم که این خبر احتمالاً برای مردم سیدنی هم همان اندازه جالب است که برای ما! حقیقت این است که مردم سیدنی، روحشان هم از چنین رویدادی خبر ندارد، چرا که این ماجرا در مرکز باختری این کشور پهناور رخ داده – در منطقه‌ای موسوم به Docker River واقع در 500 کیلومتری جنوب غربی شهر Alice Springs ؛ جایی که چیزی در حدود دو هزار کیلومتر با سیدنی فاصله دارد! درست مانند آن که در بیروت باران ببارد و ما در تهران چتر بالای سرمان بگیریم!

نقشه ای که موقعیت سیدنی را در شرق کشور در مقایسه با محل یورش شترهای گرسنه (با دو پیکان قرمز) نشان می دهد.

     هجوم شترهای تشنه در آن سوی آب نشان داد که رسالت خطیر خبررسانی و رعایت اخلاق و مسئولیت ژورنالیستی در تهیه و تنظیم خبر در این سوی آب تا چه اندازه با سهل‌انگاری و کم‌توجهی روبروست. در حقیقت شاید بتوان گفت: تشنگی واقعی در این سوی آب وجود دارد! جایی که عطش تعهد خبری شدیداً احساس می‌شود! نمی‌شود؟

آنها کوه می‌کارند و ما کوه درو می‌کنیم!

تصویری از کوهی که در آینده ساخته خواهد شد!

     در چند روزه‌ی اخیر، کمتر خبری توانسته همچون طرح بلندپروازانه‌ی آلمان‌ها برای ساخت یک کوه مصنوعی در مرکز برلین، سروصدا به پا کند. این کوه هزارمتری که به عنوان بلندترین و عظیم‌ترین سازه‌ی ساخت بشر نام خواهد گرفت، قرار است تا آرزوی دیرینه‌ی مردم برلین را برای استفاده از فضای کوهستان و طبیعت ناب آن جامه‌ی حقیقت به تن کند.

حضور کوهستان در کنار هر شهری، یعنی بوی بهشت! کاش ما نیز قدر کوه های خود را بیشتر بدانیم.

     در اینجا می‌توانید چشم‌اندازهایی از آینده‌ی این شهر را ببینید …
    اما نکته‌ی عبرت‌آموز این داستان آن است که اینک ما در شرایطی شاهد خوشحالی و شعف آلمان‌ها برای کاشت کوه هستیم که همین چندی پیش، شاهد بودیم که چگونه فرمان قتل کوه باباموسی در کنار شهر بجنورد را صادر کرده و با یکی از پرخرج‌ترین عملیات خاکبرداری (بخوان کوه‌برداری و یا شاید کلاه‌برداری!)، بیش از 2 میلیون و پانصد هزار متر مکعب از ارتفاع کوه را کندیم و بردیم تا اشتباه خود را در جانمایی فرودگاه بجنورد جبران کنیم! اقدام نابخردانه‌ای که سبب از بین‌رفتن منابع ارزشمند آب و خاک و گیاه در این کوهستان استراتژیک منطقه شد.

تصویری از خیابان های آینده در برلین!

آقایون، خانوم‌ها: لطفاً زنبورها را وارد انتقام‌گیری‌های شخصی‌تان نکنید!

مردمان گر یک دیگر را می‌درند
گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگ‌ها فرمان‌روایی می‌کنند

                                                  (شادروان فریدون مشیری)

مردمی که به زنبورهای سرزمین شان رحم نکنند، به چیز رحم خواهند کرد؟!

      نمی‌دانم آیا شما نیز خبر حیرت‌آوری که در نحس‌ترین روز مرداد، بر روی درگاه واحد مرکزی خبر قرار گرفت را خوانده‌اید یا نه؟ آن خبر روایتی است باورنکردنی از قتل میلیونی یکی از مفید‌ترین حشراتی که جهان تاکنون به خود دیده است؛ آن هم به بهانه‌ی خصومتی شخصی و کدورتی نابخردانه که در بوجود آمدنش بی‌شک آن  سه میلیون زنبور عسل مقتول تویسرکانی هیچ گناهی نداشته‌اند (نمی‌دانم چرا این نام تویسرکان آنقدر آشنا می‌زند؟!).

یکی از مشهورترین سکانسهای تاریخ سینما: سر اسب در رختخواب کارگردان!

     یاد سکانسی مشهور از ساخته‌ی جاودان فرانسیس فورد کاپولا – پدرخوانده – افتادم که در آن دون کورلئونه با بازی ماندگار و تکرارناشدنی مارلون براندوی بزرگ، فرمان قتل یک اسب نجیب و گران قیمت را می‌دهد تا زهر چشم لازم را از حریفش بستاند. براندو البته در آن فیلم نقش یک رهبر مافیایی را بازی می‌کرد که به راحتی فرمان قتل انسان‌ها را صادر می‌کند، بنابراین نباید از کشتن اسب توسط او حیرت کرد. اما در تویسرکان ماجرا فرق می‌کند! نمی‌کند؟
      آخرین برآوردها حکایت از آن دارد که زنبورها به تنهایی مسئولیت فراهم‌کردن یک سوّم غذای بیش از 7 میلیارد انسان روی کره زمین را بردوش می‌کشند و ما اینک برای قدردانی از این زحمت بی‌منت، آنها را اینگونه به مسلخ برده و زنده به گور می‌کنیم!
     آیا کسی هست که هنوز باور نداشته باشد که یک بیماری به جان مردم امروز وطن افتاده است؟
    اگر کسی هست که هنوز شک دارد، می‌تواند به ماجرای رقت‌انگیزی که ژاله فتوره‌چی در تارنمایش نوشته است، دقت کند تا ببیند که چگونه ممکن است دو شهروند ایرانی ساکن پایتخت، یک بانوی هموطن را به جرم غذا دادن به گربه‌های خیابانی کتک بزنند و دشنام دهند؟!

     آمده بودیم تا به دنیا نشان دهیم که این است روش و سلوک رستگاری در جهان! به ما بپیوندید تا خوشبخت شوید. امّا به جای صدور فرهنگ، حالا باید پنهان کنیم همه‌ی آن چیزهایی را که روزی از کابوسش می‌هراسیدیم …
     آیا کسی هست که برایمان بگوید: چرا با وجود آن همه دستگاه‌های عریض و طویل فرهنگی، باید شاهد چنین رفتارهای شرم‌آوری باشیم؟
    یعنی فریدون مشیری دارد حقیقت را می‌سراید؟!

   در همین باره:

در خبرها نیامده بود که مرگ زنبورها ، یعنی : مرگ زندگی ؛ یعنی: بیابان‌زایی!

در ستایش مردی که از خرافات می‌نالد و سبز می‌اندیشد

میرحسین می گوید: گداپروری را تمام کنید، کرامت انسانی ایرانیان را به ایشان بازگردانید

    ساعت 21:45 امشب – نهمین روز از خرداد 1388 – ایرانیان فراوانی در اقصی نقاط جهان شاهد پخش فیلم مستندی بودند که کارگردان نامی سینمای وطن، مجید مجیدی ساخته بود؛ فیلمی با نام «میرحسین موسوی» که اشک بسیاری از بینندگان رسانه‌ی ملّی را درآورد؛ امّا آن اشک، اشک غم و درد و خجالت و شرمندگی نبود … اشک امید و عشق و غرور ملّی بود.
مجید مجیدی فیلمی ساده ساخته بود، درست مثل شخصیت ساده، صمیمی و دوست‌داشتنی میرحسین که به دل می‌نشست. فیلمی بدون ادا و اطوارهای رایج هنر هفتم که مانند شعرهای سهراب می‌شد در رگ بسیاری از نماهای سبزرنگش خیمه زد و ساعت‌ها اندیشید.
میرحسین در این فیلم به من و تو گفت که دلش از این همه تظاهر به خرافه‌‌گرایی گرفته است؛ او به زبان بی‌زبانی گفت: مملکت را نمی‌توان با هاله‌ی نور و چاه جمکران و وزیر سربه زیر اداره کرد. مملکت به وزیر سرافراز نیاز دارد؛ سرافراز در برابر این ملّت بزرگ و قدرشناس.
میر حسین گفت: هر چه می‌توانید نام بلند ایران را بر زبان آورید و از این ریشه‌گاه ملّی سخن بگویید که همه چیز ما از اوست … فریاد ایران ایران طرفداران سبزپوش موسوی در این فیلم مستند، بی‌شک در حافظه‌ی تاریخ خواهد ماند تا ایران‌ستیزان بدانند که نمی‌توان و نباید وطن را از گرانیگاه وحدت این فرهنگ کهن و بوم و بر مقدس حذف کرد.

او تنها کاندیدایی است که برای محیط زیست برنامه دارد

    و میرحسین حتا مهم‌تر از این را گفت:
   او گفت: شاید تعداد خائنین به این کشور و ملّت از تعداد انگشتان دست هم کمتر باشد. و این حرف بسیار بزرگ و مهمی است.
دنیای میرحسین موسوی و نگاه او به ایرانی چنان وسعت و ژرفایی دارد که همه می‌توانند برای آبادی‌اش دست در دست هم دهند؛ فارغ از این که بپرسیم شهروند درجه‌ی یک است یا دو؛ سنی است یا شیعه، کرد است یا لر یا ترکمن یا بلوچ یا عرب یا ترک؛ زرتشتی است یا آشوری یا ارمنی یا …
قطار میرحسین آنقدر ظرفیت دارد که تمام ایرانیان به جز چند نفر که تعدادشان به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد، می‌توانند سوارش شوند؛ همان قطاری که ما به ویژه در طول این 4 سال تا توانستیم، مسافرانش را به بیرون پرتاب کردیم.
میرحسین به من و تو می‌گوید: بس است دشمن دشمن کردن. بیایید نشان دهیم که نام ایران و ایرانی می‌تواند با سرافرازی و محبت و شوق در همه جای گیتی بلندآوازه گردد.
آن مرد سبزپوش یادمان انداخت که استقلال یک کشور با بد و بیراه گفتن به کشورهای دیگر به اثبات نمی‌رسد. کشوری می‌تواند خود را مستقل و زنده و بانشاط بداند که به مردمش کرامت داده و بکوشد تا منزلت انسانی را در جهان غلظت بخشد.
در این فیلم صحنه‌ای وجود دارد که پدری را سوار بر موتور نشان می‌دهد که به همراه فرزند کوچکش به دنبال خودرو موسوی در حرکت است. موسوی نگران آن کودک است و دستور توقف خودرو را می‌دهد. سرمایه‌های ما کودکان ما هستند، با کودکان‌مان چه کرده‌ایم؟ موسوی می‌گوید: وقتی آموزگاری که قرار است به کودکان امروز و مدیران فردا، امید را تزریق کند، خود ناامید است، دیگر چه چشم‌انداز سپیدی می توان از آینده ترسیم کرد؟
   و من – محمّد درویش – افتخار می‌کنم که از آخرین روزهای اسفند سال 1387 به همراه چند تن از شریف‌ترین خدمتگزاران عرصه‌ی منابع طبیعی و محیط زیست کشور، از جمله دکتر تقی شامخی، دکتر علی‌اکبر محرابی، دکتر بحرینی، دکتر پیراسته، دکتر محمّد مهدوی و دکتر محمّدرضا مقدم کوشیدیم تا برنامه‌ی محیط زیستی دولت میرحسین موسوی را بنویسیم؛ برنامه‌ای که می‌گوید: برخورداری از هوای پاک، آب سالم، خاک حاصلخیز و کارمایه‌های نو نیز حق مردم ایران است؛ برنامه‌ای که برای تمامی زیستمندانی که مهمان خاک مقدس ایران هستند، حرمت قایل بوده و پاسداری از این میراث طبیعی یگانه و ناهمتا را آرمان خود می‌داند و در شمار اولویت‌های نخستین دولت سبزش معرفی کرده است.
این مرد شریف را که می‌بینم
صداقتش را که لمس می‌کنم
اراده‌اش را که حس می‌کنم
عشقش را به وطن که درک می‌کنم
و رنگ سبزی را که برای خود برگزیده است …
امیدم به آینده دوچندان می‌شود؛ شورم بال و پر می‌گیرد و اشکم سرازیر می‌شود …
    دلم می‌خواهد ایران و ایرانی آباد و بانشاط و دوست خود و همه‌ی ملت‌های جهان باشند. دلم می‌خواهد پاسپورت ایرانی دوباره اعتبار درخور خود را بازیابد؛ دلم می خواهد شاخص زمین شاد در ایران زبانزد ممالک دنیا شود.
    و امشب ایمان آوردم که با میرحسین موسوی می‌شود سرزمین مقدس کوروش بزرگ را دوباره به شادترین سرزمین جهان بدل ساخت.
                                                                           انشاالله

فیلم میرحسین موسوی را اینجا ببینید.

 

روي زيبا دوبرابر شده است!

زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است …

 

    در شامگاه سي امين روز از دوّمين ماه بهار، مژگان جمشيدي و ياسر انصاري عزيز شادمانه‌اي را تجربه كردند كه بي شك بازخوردها و پرتوهاي فروزانش دامن طبيعت وطن را هم خواهد گرفت. چرا كه ايمان دارم اين شايد سبزترين پيوندي باشد كه مي‌توانست خبرش در محيط زيست ايران منتشر شود.

مژگان جمشيديياسر انصاري كجوري

    تصورش را بكنيد كه حالا ديده‌بان محيط زيست ايران، يك حامي پرقدرت معنوي هم يافته است به نام سبزپرس كه مي‌تواند هر گاه كه ماشينش در خجير چپ كرد و تنها ماند، به دادش برسد و دستش را بگيرد و يادش آورد كه در راه ارزشمندي كه انتخاب كرده است، تنها نيست و ديگر هرگز تنها نخواهد ماند.
    چقدر دوست داشتم تا در آن شادمانه‌ي فرخنده شركت كنم و از نزديك اين پيوند مقدس را تبريك گويم؛ اما همان گونه كه براي ياسر و مژگان هم توضيح دادم، چاره‌اي نداشتم جز آن كه خود را به ديار زنده رود اين روزها پژمان برسانم.

    مژگان و ياسر عزيز:
    از ديد من هم‌اكنون روي زيبا دوبرابر شده است … و انتظارم از شما اين است كه با تواني مضاعف در خدمت حفظ پايداري طبيعت وطن حركت كنيد، چرا كه ايمان دارم كمتر زوج جواني را بتوان يافت كه تا اين حد به زخم‌هاي موجود بر بستر سرزمين مادري اشراف داشته و بدانند كه اولويت نخست كمك براي درمان اين زخم‌ها و جراحت‌هاي دردآور است. يادتان باشد كه شما فقط به خودتان تعلق نداريد … شما از آن طبيعت ايران‌زمين هستيد و چشم بسياري به عملكرد شما دوخته شده است. دوست دارم حركت نمادين شما نهضتي ماندگار را در ايران بيافريند و براي نخستين بار بتوان از تشكلي كارآمدتر، مبتني بر آموزه‌هاي سياست سخن به ميان آيد؛ نهادي كه قادر است در صحن بهارستان نماينده داشته باشد.
اميد كه همه كمك كنيم تا آب گل نشود … تا ديده‌بان عزيز محيط زيست وطن بتواند در درياي زلال ياسر دوست‌داشتني، خود را شفاف‌تر و بانشاط‌تر و بااراده‌تر از هر زمان ديگري ببيند …

انشاالله

بام بلند زندگاني سبز است … سبزترينش از آن مژگان و ياسر باد …

دیروز ناصر کرمی همه را شوکه کرد!

ناصر کرمی در حال سخنرانی - 14 اسفند 87

     روز گذشته در نشستی که قرار بود با محوریت نقش تشکل‌های مردم‌نهاد در احیای دوباره‌ی منابع طبیعی کشور برگزار شود؛ دکتر ناصر کرمی – به عنوان یکی از سخنرانان مراسم – به روال معمول و انحصاری خود! ادامه داد و گفت: امروز می‌خواهم اندکی از بار گناه غیبت‌هایی که تاکنون در پشت سر تشکل‌های فمینیستی کشور کرده‌ام، بکاهم و در حضور برخی از نمایندگان نسوان در این تالار، همان انتقادها را دوباره طرح کنم تا بلکه از بارگناهانم کاسته شود! او گفت: حقیقت داستان این است که تشکل‌های زیست‌محیطی در این کشور، بسیار بیشتر از آن چیزی که استحقاق و ظرفیتش را داشتند از طرف رسانه‌ها – و به ویژه  همشهری – مورد توجه قرار گرفته‌اند، در حالی که خودشان بهتر از هر کسی می‌دانند که کمتر از آن چه که نشان داده‌اند، توانسته‌اند به حال محیط زیست و منابع طبیعی ما مفید واقع شوند. کرمی افزود: به راستی چند نفر از اعضای این تشکل‌ها را سراغ دارید که حاضر باشد یک شب را در کویر یا دیگر مناطق طبیعی که قرار است مورد تهاجم طبیعت‌ستیزان قرار گیرند، سرکند و از موجودیت محیط زیست عملاً دفاع کند؟ او گفت: من بارها از دوستانی که قصد برگزاری میتینگ‌های سبز به نشانه‌ی مخالفت با فلان اقدام یا توسعه‌ی ضد محیط زیستی را داشته‌اند، خواسته‌ام تا از این کار منصرف شوند! چرا که آنگاه مخالفان بحث‌های محیط زیستی درخواهند یافت که ما تا چه اندازه تنها و کم‌جمعیت و بی‌طرفدار هستیم.
    امّا ناصر کرمی به این هم اکتفا نکرد و ضمن انتقاد بی‌پرده از تشکل‌های مرتبط با زنان، نه‌تنها نقش آنها را در مباحث محیط زیستی بسیار کم‌اهمیت و کم‌رنگ برشمرد، بلکه حتا تأثیر آنها را در استیفای حقوق واقعی زنان هم با علامت سؤال جدی مواجه کرد! او گفت: این تشکل‌ها فکر می‌کنند همه مشکلات زنان ما، در خشونت همسرانشان بر علیه آنان و یا اعتراض به حکم اعدام چند زن خلاصه می‌شود. کرمی گفت: اتفاقاً من پرونده‌های برخی از این زنان در انتظار اعدام را مطالعه کردم و در کمال حیرت دیدم آنها با چه سنگدلی و قساوت کم‌نظیری نه‌تنها شوهران خود را کشته‌اند، بلکه اجسادشان را نیز مثله کرده بودند! – در این هنگام، الهه موسوی (سردبیر سبز پرس) به نشانه‌ی مخالفت با این سخن گفت: باید دید شوهران آنها چه بلایی بر سر ایشان آورده‌اند که آنها چنین تاوانی را بر شوهران‌شان حلال دانسته‌اند! – به هر حال، سخنان کرمی در انتقاد از عملکرد زنان – به قول او شبه روشنفکر – جامعه چنان بود که حتا آقای دکتر تقی‌فرور (همسر خانم دکتر خدیجه رضوی) را هم به پاسخگویی و دفاع از موضع زنان واداشت.

سردبیر دو خبرگزاری محیط زیستی ایران در کنار هم - الهه موسوی و ناصر کرمی

    در مجموع اگر بخواهم بین محتوای سخنان سخنران اول – آقای دکتر فرود شریفی، رییس سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور – و ناصر کرمی مقایسه‌ای بکنم. باید اعتراف کنم که هر چقدر حرف‌های فرود شریفی تکراری، ملا‌ل‌آور و خواب‌کننده‌ی حضار بود؛ کرمی توانست نه‌تنها چرت حاضران را بپراند، بلکه شورآفرین باشد! به قول تقی‌فرور، حرف‌های کرمی آدم را تحریک می‌کند تا به رغم میل باطنی خود از لاکش به درآمده و پاسخ بدهد!
    و این خصلت کرمی است … او یکه و تنها پرچم مخالفت با نظریه‌ی جهان‌گرمایی را به اهتزاز درآورده  و سال گذشته حاضر شد، در تالار انجمن جامعه‌ی مهندسین کشور در برابر همه‌ی موافقان این نظریه بایستد و از موضع‌اش کوتاه نیاید. یادم هست برای آن همایش به اتفاق گرگ خاکستری عزیز چقدر به دنبال یک مخالف گشتیم تا تنور مباحث را گرم کند و عاقبت هیچکس جز ناصر کرمی را نیافتیم. امروز هم به نظرم کرمی تنها روشنفکر انتلکتوال جامعه‌ی معاصر باشد که حاضر است به صراحت به انتقاد از نقش همتایان مؤنس خود در جامعه بپردازد!
    بیاییم همه برای بقای عمر و سلامت ناصر کرمی عزیز دعا کنیم!

تقی فرور - رزاقی و ...

    در حاشیه:
   – ادعای جناب فرود شریفی در این نشست با بی‌تفاوتی و سکوت کامل حاضران مواجه شد و هیچکس نپرسید که جناب معاون وزیر بر اساس کدام ارزیابی‌های دقیق علمی و پایش چه شاخص‌ها و پیراسنجه‌هایی به این نتیجه رسیدند که: پس از 40 سال، امسال برای نخستین بار توانستیم میزان تخریب منابع طبیعی کشور را با میزان احیاء آن به تعادل رسانده و در حقیقت تخریب را به صفر برسانیم!» اگر اینگونه است، چرا از نظر نرخ فرسایش آبی و بادی همچنان در خوشبینانه‌ترین حالت ممکن، فشاری بیش از شش برابر میانگین جهانی را تحمل می‌کنیم؟ چرا دو سوم از گونه‌های اندمیک ما در سیاهه‌ی گونه‌های در خطر انقراض قرار گرفته‌اند؟ چرا آلودگی هوا به یکی از مهم‌ترین قاتلان خاموش زیستمندان ایران بدل شده است؟ و چرا روند نابودی بوم‌سازگان‌های آبی کشور، هیچگاه تا به این حد نگران‌کننده و شتابناک نبوده است؟!
   – حضور جناب احمد‌پور عزیز که از گیلان خود را به مراسم رسانده بود، برایم بسیار دلگرم‌کننده بود. او به راستی نشان داد که حفظ محیط زیست برایش بیش از رفاه شخصی اهمیت دارد. در ضمن انتقاد گزنده‌ی وی از مدیریت برگزاری مراسم و نیز نوع نگاه حاکم بر دو سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور و سازمان حفاظت محیط زیست نیز با عکس‌العمل شدید برخی از مدافعان سازمان روبرو شد. ایشان این را هم اضافه کردند که چرا همچنان باید نام خانم دکتر توسلی به عنوان نماینده‌ی تشکل‌های زیست‌محیطی کشور مطرح باشد، در صورتی که ایشان دو سال است از این مقام برکنار شده‌اند!
    – اغلب خبرنگاران حاضر در نشست، پس از پایان سخنان دکتر شریفی جلسه را ترک کردند! چرا که خود دکتر شریفی هم چنین کرد و مطابق معمول آمد و حرف زد و بدون آن که بشنود، رفت … اما به باور من، عملکرد اغلب نمایندگان رسانه‌های گروهی حاضر در نشست که به هر حال ادعای سبز بودن دارند، بسیار غم‌انگیز‌تر و ناامید‌کننده‌تر بود و آدم را به یاد گفته‌های ناصر کرمی عزیز می‌انداخت!
   – متأسفانه از این نشست که قرار بود همه‌ی تشکل‌های مردم‌نهاد در آن حضور داشته باشند، استقبال درخور توجهی به عمل نیامد و در حقیقت بر خلاف تیتری که انتخاب کرده بودم، چهارشنبه بسیاری نیامدند! به خصوص از دکتر پرویز کردوانی هم خبری نشد.
   – و در نهایت، یک اعتراف تلخ! باید با شهامت اعلام کنم آنها که نتوانستند یا نخواستند خود را در چهاردهمین روز اسفند به تالار اجتماعات سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور برسانند، چیز زیادی را از دست ندادند!
    امید که نشست‌هاای آینده با برنامه‌تر و منسجم‌تر برگزار شوند.

در ستایش عنکبوت‌ها و مارمولک‌ها

در ستایش تارهایی که نرم تر از حریر و سخت تر از فولادند ...

    به گزارش تلویزیون علمی دیسکاوری، از هفته‌ی گذشته 4 عدد عنکبوت به عنوان مهمانانی ویژه در موزه مرکزی پاریس نگهداری می‌شوند تا همگان شیوه‌ی حیرت‌انگیز تار تنیدن این موجودات ارزشمند را از نزدیک ببینند. شیوه‌ای که قرار است با تقلید از سازوکار (مکانیسم) آن، دانشمندان فرانسوی بتوانند برای نخستین بار موفق به ساخت نوعی ابریشم مصنوعی شوند. ابریشمی به نرمی حریر و به استحکام الماس! جالب است بدانید مولكول‌های پـروتئين سازنده‌ی تار عنکبوت بسيار كشسان و قـوی هستند، تقريباً ۲۰ برابر از نايلون كشسان‌تر و ۹ برابر از فولاد در قطر مساوی قوی‌تر.

    در گزارشی دیگر به تلاش دانشمندان استرالیایی اشاره کرد که با دقت در ویژگی استثنایی مارمولک‌ها – یعنی توانایی ترمیم سریع اندام قطع شده‌ی خویش – توانسته‌اند برای نخستین بار به سمت تحقق یک آرزوی دیرینه‌ی بشر نزدیک‌تر از همیشه شوند. چرا که در صورت موفقیت این آزمایش‌ها، بشر خواهد توانست هدیه‌‌ای بزرگ به معلولان خود داده و آنها را دوباره از نعمت بهره‌مندی از اعضای قطع شده‌ی خویش بهره‌مند سازد.

    و این تنها دو نمونه از خدمات شگرفی است که زیستمندان عالم به ما و به صورتی مجانی ارایه می‌دهند. کافی است به آنها و به دانش خویش مجال دهیم؛ کافی است آدمی دریابد که اگر بتواند خود را از مصیبت رقابت برای ساخت ابزارهای مرگ و خون‌ریزی رها سازد، آنگاه با چه استعداد، فرصت و توان علمی بالایی برای آگاهی از ویژگی‌های ارزشمند جانداران بی‌ادعایی که در همین دور و برها زیست می‌کنند، مواجه است. یادمان باشد برای پیشی گرفتن آمریکا در مسابقه‌ی تسلیحاتی پس از جنگ جهانی دوم، بیش از 400 هزار دانشمند تراز بالا در آزمایشگاه‌های جنگ به کار گمارده شده بودند! فکر می‌کنید اگر رؤسای جمهور آن هنگام آمریکا (مانند ترومن، کندی و نیکسون) آن تعداد دانشمند را در آزمایشگاه‌های صلح، در تولید و استحصال انرژی‌های نو و در درمان بیماری‌های مهلک به کار مشغول می‌کردند، امروز باز هم  بشریت مجبور بود تا کابوس هولناک جهان‌گرمایی و تغییر اقلیم، پایان سوخت‌های فسیلی و آلودگی‌های ناشی از آن و شیوع دوباره‌ی بیماری‌های شرم‌آوری چون مالاریا و آنفولانزای مرغی و سارس و … را لمس کند؟
    غم‌انگیز‌تر آن که همچنان هم آن رقابت شرم‌آور و دمیدن در طبل جنگ و خون‌ریزی در جهان پسامدرن امروز! دست بالا را دارد و کماکان جنگ‌سالاران در کوبیدن طبل‌های کارزار، موفق‌تر از صلح‌باوران عالم در دمیدن شیپور زندگی عمل می‌کنند! چرا؟

     در همین باره و از همین نویسنده:

    – در ستایش یک شب‌پره‌ی گمنام در آمریکای لاتین!

    مؤخره:
    امروز پیامکی از یاسر انصاری کجور دریافت کردم که در آن این پرسش ظریف طرح شده بود:

قلاب‌ها علامت کدام سؤالند که ماهیان پاسخشان می‌شوند؟!

    به امید روزی که پیش از مرگ آخرین ماهی، قلاب‌های خون‌ریز بشری بتوانند پاسخ پرسش‌های خود را یافته و بر آزمندی‌های خویش افسار زنند.