حدودای یک بعدازظهر روز یکشنبه – 3 آبان 1388 – بود که این درخت اسرارآمیز را دقیقاً در جایی که نباید باشد و بروید، دیدم و به راننده – آقای ذوالفقاری – گفتم که بایستد …
دور تا دور این نهال نوپای سرو سیمین سنگچین شده بود و در درون آن هم یک بطری خالی یک و نیم لیتری به چشم میخورد. انگار فرد یا افرادی آن را تیمار کرده و کود و آب میدهند تا در سختترین شرایط ممکن به حیات خود ادامه دهد و خشک نشود.
ما (من و پژمان رودگرمی و آقای ذوالفقاری) نیز چنین کرده و ظرف آب موجود در خودرو را به پایش ریختیم.
خیلی دوست دارم بدانم که انگیزهی آن هموطنی که این سرو سیمین را در کنار آسفالت بی روح محور خجیر به پارچین کاشته و تیمار میکند، چیست؟ دکتر رودگرمی هم که در همان حوالی کار میکند، ماجرا را نمیدانست و البته قول داد که در این باره تحقیق کند.
شاید آنجا یادآور مکانی مقدس یا خاطرهای فراموش نشدنی برای اوست و البته شاید هم آن درخت اتفاقی آنجا سبز شده است…
هر چه که هست، برای همهی انسانهایی که از کنار این درخت عبور کرده و آبش دادهاند و میدهند، آرزوی سبزترین زندگی را دارم. همان «زندگی» نابی که به سالهای عمرشان میافزایند و نه مثل اغلب ما که صرفاً سالهای عمر را به «زندگی» میافزاییم. آنها زندگی کردن را آموختهاند و ما زندگی ساختن را.
باشد که همهی ما یاد بگیریم که زندگی کردن برتر از زندگی ساختن است و هر لحظه زندگی میتواند یک موقعیت ناب و ناهمتا باشد.