بایگانی دسته: اروند

آیا برای این پرسش اروند پاسخی دارید؟!

به اتفاق اروند و بابابزرگ رفته بودیم به کوهستان کارا در مسیر پلنگ‌چال.
در راه توجه فرزندم به این تابلو جلب شد (در حالی که من فکر می کردم، آن یکی برایش جالب تر باشد!)  و از من پرسید:
پدر! چرا اون چیزی که بیشتر اهمیت داره رو آخر نوشتند؟!
فکر کنم جوابی که من به اروند دادم، نه تنها او را قانع نکرد! بلکه فاصله‌اش را هم از من بیشتر کرد!
خواستم بدانم پاسخ شما چیست؟

جایگاه ایران از منظر کیفیت کار گروهی – TEAMWORK

امروز در مراسم جشن کارنامه‌ی فرزندم – اروند – یکی از مدرسان شاخه‌ی legoeducation (لگوی آموزشی) سخنان کوتاهی در باره‌ی برنامه‌هایی که برای پکیج آموزشی‌شان در سال تحصیلی آینده دارند، ارایه داد … و البته در لابه لای سخنانش، به نکته‌ی دردناکی هم اشاره کرد که سبب شد تا چشم‌ها به زمین دوخته شده و اغلب والدین حاضر ناخواسته سر به زیر گردند!
آن نکته این بود که مطابق پژوهش‌هایی که انجام گرفته، کیفیت کار گروهی در بین کودکان اروپایی 70 (از صد) است. این در حالی است که میانگین این رقم در جهان 22 است و از همه شگفت‌آورتر و البته شرم‌آورتر آن که پژوهشگران نهادی که مرکزش در کپنهاگ دانمارک قرار دارد، رتبه‌ی برخی از کشورهای – به اصطلاح جهان سوم – از جمله ایران را منفی 18 ذکر کرده‌اند.

خانم مازندرانی، این را هم اضافه کرد که شرکت مزبور به دلیل نگرانی از آسیب‌وارد شدن به شهرت نیکوی برند خویش، با اکراه فراوان حاضر شده تا قرارداد آموزشی در این حوزه با طرف ایرانی امضاء کند! زیرا نگران نافرجام ماندن دوره در ایران و اُفت محبوبیت تکنولوژی آموزشی خویش بوده است!
ایشان گفتند: نخستین چیزی که اغلب خانواده‌ها خواسته یا ناخواسته به فرزندان‌شان یاد می‌دهند این است که باید در هنگام آمدن مهمان، اسباب‌بازی‌های‌شان را جمع کنند تا مبادا خراب شود! باید مستقل باشند … ما هرگز به کودکان‌مان اجازه‌ی تمرین کار گروهی را نمی‌دهیم!
در داستان‌ها‌مان هم رد پای تک محوری بسیار زیاد است، از دهقان فداکار بگیر تا چوپان دروغگو …
اصلاً انگار کمتر ملّتی را بتوان سراغ گرفت که مانند ایرانی‌ها برای حل مشکلات‌شان دست را سایه‌بان چشم کرده و منتظر ظهور یک قهرمان باشند! (و البته اغلب آن قهرمان نگون‌بخت را هم بعد از ظهور – مطابق فرمایش صاحب کتاب جامعه‌شناسی نخبه کشی – زیرپایش را خالی می‌کنیم تا با مخ بخورد به زمین و آنگاه همه با هم سر می‌دهیم: احمق است آن کس که بالاتر نشست ؛ استخوانش سخت‌تر خواهد شکست!)
برای همین است که اغلب مدال‌های جهانی ما در رشته‌های ورزشی هم به آن گروه از ورزش‌ها اختصاص دارد که انفرادی هستند.
در چنین شرایطی البته امیدهایی هم وجود دارد …
مثلاً چطور است همه به احترام جوانان والیبالیست ایرانی که توانستند یکی از معدود مقام‌های جهانی را در یک رشته‌ی گروهی برای‌مان به ارمغان آورند، کلاه از سر برداریم و به مدیران و مربیان این فدراسیون درود بفرستیم.

مؤخره :

برای آنها که دوست دارند 5 دشمن کار تیمی را بشناسند.

پلنگ‌چال هنوز هم دوست‌داشتنی است …

صبح امروز فرصتی دست داد تا به همراه دوست قدیمی و عزیزم، امیر سررشته‌داری دلی به کوهستان زده و به سوی پلنگ‌چال در یک روز بارانی و خنک بتازیم … بی‌شک دره‌ی زیبای درکه، امسال یکی از خیس‌ترین و سبزترین بهارهای خود را تجربه می‌کند و همه چیز هنوز عالی و طرب‌ناک است، چه مردمان بالادست و چه مردمان پایین‌دست درکه که هنوز – همان گونه که پیش‌تر هم نوشته بودم – قدر آب و درخت را می‌دانند و حرمت می‌نهند.

با این وجود، هنوز جای کار هست و می‌شود درکه را به یکی از زیباترین و دلنوازترین و پاک‌ترین مسیرهای کوهپیمایی کشور و منطقه بدل کرد تا دیگر شاهد چنین صحنه‌هایی در بستر یکی از گواراترین رودخانه‌های دامنه‌های جنوبی البرز نباشیم و تا می‌توانیم، ریه‌های لذت را از اکسیژن عشق به البرز مرکزی و سرزمین مادری پر کنیم و خودمان را برای آغاز یک هفته‌ی پرکار و پرثمر دیگر آماده سازیم.

برای همین است که به شما هم توصیه می‌کنم، در ساعت 7 صبح، صبحانه را در آزغال‌چال میل کنید، در حالی که زمزمه‌ی رود در پایین دست و آواز پرندگان در بالادست، زیباترین موسیقی عالم را برایتان به رایگان اجرا می‌کند …

صبحانه‌ی فردا را هم می‌خواهم به اتفاق 80 نفر از بچه‌های دبستان اروند، در آبشار نیاسر صرف کرده و به دیدن مراسم گلاب‌گیری در قمصر رویم …
یادتان باشد، از زندگی ممکن است فقط همین لحظه‌ها و نواها و رنگ‌ها و خاطره‌ها بماند و دیگر هیچ … پس از تلاطم‌ها و ناغافلکی‌های روزگار نترسید و آ«ها را مشتاقانه در آغوش گیرید …


لب دریا رسیدم تشنه بی تاب
زمن بی‌تاب‌تر، جان و دل آب
مرا گفت: از تلاطم‌ها میاسای
که بددردی است جان دادن به مرداب

فریدون مشیری

با زیباترین بز ایران آَشنا شوید!

نگاه کنید به این زیباروی افسانه ای … به فرمانده بزغاله ها که در کنار یکی از زیباترین تالاب‌های ایران در بام وطن چگونه می خرامد و در برابر دوربین طنازی می کند …
آیا می‌توانید ردپای خنده را در چشمان و صورت پرصلابتش رصد کنید؟

آن موجود خندان در دومین روز از بهار 1389 و در کنار تالاب بین‌المللی چغاخور، به نوروز ایرانیانی که خود را به آن چمن‌زار سبز رسانده بودند، طعم و مزه‌ای دیگر داد …
انگار در این طبیعت زیبا و ناب، بزغاله‌ها و گوسفندها هم از همیشه زیباتر هستند!

باور نمی‌کنید به تصاویر نیمای عزیز، دوست هنرمند و عزیزم – در سفری که امسال با هم به بام ایران داشتیم – نگاه کنید تادریابید که زندگی تا چه اندازه می‌تواند با ما مهربان باشد؛ اگر مجال داشته باشیم تا به چشمان بزغاله‌ها خیره شویم.

نمی‌فهمم تو چه می‌گویی؟!

    اروند تازه‌گی‌ها خیلی کتاب می‌خواند، حتا در هنگام خواب هم ترجیح می‌دهد تا خودش برای خودش کتاب بخواند تا بخوابد … عضو کتابخانه مدرسه شده و تقریباً هر روز یک کتاب با خودش می‌آورد و می‌خواند … گفتن ندارد که برایم دیدن تلاش اروند و عطش کم‌نظیرش برای دانستن، بسیار شیرین است. او انرژی ناب و خالص زندگی من است …
    گاه اما در این میان پرسش‌هایی را هم طرح می‌کند تا پدرش را بیازماید! پدر هم اغلب بازنده است! نیست؟ یکی از آخرین پرسش‌هایش در باره‌ی کانگروها بود …
    آیا می‌دانید چرا به کانگرو، می‌گویند: کانگرو؟!

    ماجرایش را می‌توانید در جلد 14 از مجموعه‌ی قصه‌های رنگارنگ بخوانید …
    وقتی اروند پاسخ پرسشش را و ماجرای کاپیتان کوک را برایم خواند، تکان خوردم! شاید شما هم خورده باشید … «تکان» را می‌گویم!
    این که چگونه می‌شود یک نام، یک دانستگی، یک طریقت، یک مرام، یک اعتراض، یک انقلاب، یک … از یک گاف ساده یا یک رخداد اشتباهی شروع شده باشد؟ نه؟ تازه فهمیدم که مهران مدیری در مرد هزار چهره چه می گوید؟ … من بی گناهم … من فقط اشتباهی بودم! همین.

 

    مؤخره:
    ماجرای پیامبر را که یادتان هست؟
    خواستم بگویم: امروز، اروند و کتاب بی ادعای «قصه‌های رنگارنگش» پیامبر من بود.

همیشه سبز ؛ همیشه آبی!

ضیافت رنگ و همزیستی با طبیعت به روایت ماه منیر هوایی

     دیروز به اتفاق اروند از نمایشگاه نقاشی ماه منیر هوایی، یکی از دخترکان پاکنهاد و هنرمند وطن بازدید کردم و کلی صفورا و عباس محمدی عزیز را درود فرستادم که از برگزاری چنین نیلوفرانه ای خبرمان کرده بودند.
    نقاشی‌های ماه منیر 13 ساله، مثل نام نابش، سخت به دل می‌نشیند و عجیب حس و حالی اصیل و در عین حال فراوطنی به آدم می‌دهد.
     ماه منیر یادمان می‌اندازد که زندگی پر از رنگ است؛ آن هم رنگ‌های تند و جیغ! و ما حق نداریم هیچکدام از این رنگ‌های انرژی بخش را به هیچ بهانه‌ی مقبول یا غیر مقبولی حذف کنیم.

همیشه سبز ... همیشه آبی

     نگاه رنگی ماه منیر، به ویژه آنجا که در این تابلو از دو رنگ سبز و آبی یاد می‌کند، سخت اثرگذار است.
     نقاشی‌های ماه منیر مثل شعر سیاوش کسرایی عزیز است و زنهارمان می‌دهد که:

     زندگی زیباست ای زیباپسند …

    به دیدنش بروید، دست‌مریزادی نثارش کنید و تا می‌توانید از قاب پنجره‌ای که به زندگی نگاه می‌کند؛ به زندگی نگاه کنید.
    او به صورتی ناخودآگاه به عبادت طبیعت و ستایش محیط زیست زمین پرداخته است.

درسی که اروند در روز پدر به پدر داد!

نگاه اروندها را اگر تعقیب کنیم، بی شک جاهایی را خوالهیم دید که تاکنون ندیده ایم!

     سه شنبه‌ی هفته‌ی گذشته، وقتی خسته و کوفته از سرکار برگشتم خونه – نمی‌دانم چرا این روزها کوفتگی کار البته بیشتر از خستگی آن شده است! – اروند به استقبالم آمد و گفت: پدر! توی جاکفشی را نگاه کن! من هم نگاهی انداختم و با کمال تعجب این نقاشی را در آنجا دیدم …

نقاشی اروند به مناسبت روز پدر ... از او پرسیدم آن علی چه می گوید؟ گفت: روی کاغذ بود، نخواستم هدرش دهم!

      گفت: پدر روزت مبارک! من هم – از همه جا بی خبر – او را درآغوش گرفتم و تشکر کردم … امّا شب هنگام یادم افتاد که ای داد و بی داد! من خودم هم به پدرم روزش را تبریک نگفته‌ام … خلاصه تماس گرفتم و آن پیرمرد را هم آخر شب بیدار کردم تا روزش را تبریک بگویم. او نیز در خواب و بیداری تشکر کرد و دوباره خوابید … بعد به خواهرم زنگ زدم تا از او گله کنم که چرا این روز را به من یادآوری نکرده تا اینگونه در برابر پدر گاف ندهم؟! اما خواهرم یادآوری کرد که حالا کو تا روز پدر؟
    و من تازه فهمیدم که این اروند خان باز منو گذاشته سر کار!
   فردای آن روز بهش گفتم: اروند جان! هنوز که روز پدر نیامده، تو چرا آنقدر عجله کردی؟
    می‌دانید چه جوابی به من داد؟
    گفت: می‌دونم پدر، منتها من حساب کردم که ممکنه هفته آینده در روز پدر وقت نداشته باشم تا روزت را تبریک بگویم، برای همین این نقاشی را کشیدم و زودتر تبریکمو گفتم!
یاد جمله‌ای از آلبرت اینشتین افتادم که می‌گفت: «زمان را طوری صرف کن، گویی طلا را خرج می‌کنی. تلاش کن که همه‌ی روزها را به حساب آوری
    دیدم باز انگار این آقا اروند من دارد درس می‌دهد به من!
   مانده‌ام که آیا درسی می‌ماند که نسل من به اروندها بدهد؟!

    مؤخره:
   می‌خواستم ماجرای روز پدر را ثبت کنم و به دنبال نقاشی اروند بودم، اما آن را نیافتم! راستش از اروند خجالت کشیدم که بگویم نقاشی‌ات را گم کرده‌ام! برای همین گفتم: اون نقاشی قبول نیست؛ باید امروز که روز پدر است یک نقاشی جدید برایم بکشی. آن طفلکی هم این یکی را کشید که البته مثل قبلی پیامش را نگرفتم!

نقاشی دوم اروند برای روز پدر - 15 تیر 88

      منتها جالب‌تر این است که شب هنگام وقتی خواستم کیسه زباله را از سطل اشغال تعویض کنم، متوجه شدم که هم این نقاشی و هم نقاشی قبلی را انداخته است در سطل زباله! به او گفتم: چرا این کار را کردی؟ گفت: برای این که از دستت ناراحت شده بودم!!
     شما فکر می‌کنید دلیل ناراحتی اروند چه بوده است؟!
    خیلی از شب‌ها این پسر منو شرمنده می‌کنه … اما ما آدم‌بزرگ‌ها، اغلب فراموش می‌کنیم و باز یادمان می‌رود که آدم کوچیک‌ها را باید دید و شنید و حرمت نهاد … شما لطفاً اشتباه مرا تکرار نکنید!

آدم کوچیکها را باید باور کرد ...