بایگانی دسته: ايران

آن تصویر شادمانه را، آن پایکوبی کودکانه را در طبیعت بختیاری دیده‌اید؟

    یکبار دیگر به آخرین تصویر موجود در این یادداشت هومان خاکپور نگاه کنید! همان تصویری را می‌گویم که در گوشه‌ای از آن یک پانل خورشیدی مجهز به سلول‌های فتوولتاییک نمایان است …

    این ابزار فرامدرن امروزی در یکی از محروم‌ترین روستاهای چهارمحال و بختیاری، یعنی دهکده‌ی «دره رزگه» منطقه‌ی موگویی کوهرنگ مستقر شده است؛ آن هم با هدف تأمین برق برای دکل موبایل ثریا توسط مخابرات استان … دکلی که البته الآن بلااستفاده مانده است، زیرا باتری‌ها و خازن‌های صفحه‌ی خورشیدی را بدون شارژ رها کرده‌اند و رفته‌اند!

     این صفحه خورشیدی بر روی منزل شخصی بنام محمد دادور قرار دارد و مشابه آن در روستای شرمک منطقه‌ی بازفت کوهرنگ هم نصب شده است.
    امّا برای من نکاتی که گفتم، جالب نیست!

    آنچه که مرا شیفته‌ی این تصویر پرناسازه کرده است، مشاهده‌ی هم‌آغوشی و شیطنت کودکان و حیوانات در کنار هم و در آن گوشه‌ی سمت راست پایین کادر است … نگاه کنید که در آن محروم‌ترین پاره‌ی دیار بختیاری، چگونه بازی بچه‌ها و سگ‌ و خروس و مرغ‌ها جریان دارد و نشاط و امید و «آب‌تنی کردن در حوضچه‌ی اکنون» از سر و کول این عکس می‌بارد! نمی‌بارد؟
    خواستم بگویم که گاه برای درک زیبایی‌ها، باید چشم‌ها را بست و گوش‌ها را گرفت … آنگاه از پس این تصاویر جور و واجور و همه یه جورایی ناجور و از فراز صداهای جیر و واجیرِ اطراف‌مان، می‌شود چیزهایی را دید که آدم را از زمین بلند می‌کند … سبک می‌کند و به پرواز در‌می‌آورد …

    به قول خلیل جبران:
زیبایی، نگاره‌ای نیست که ببینیدش یا نوایی که بشنویدش!
زیبایی، نگاره‌ای است که می‌توانیدش دید، گرچه چشمانتان بسته باشد
و نوایی است که می‌توانیدش شنید، گرچه گوش‌هاتان بسته باشد.
زیبایی، شیره‌ی تنه‌ی پرشیار درخت نیست، و نه بالی که به چنگالی بسته باشد،
بلکه باغی است همیشه بهار و فوج فرشتگانی است همیشه در پرواز.

    کاش بتوانیم آنقدر به ذهن و جان‌مان مجال بدهیم که همیشه قادر به صید چنین شکارهای کهربا‌گونه‌ای در اطراف‌مان باشد.
    و کاش یادمان باشد که همیشه «زیبایی» می‌تواند از رگ گردن به ما نزدیک‌تر باشد! نه؟

                                   همین.

تازه‌ترین گام دولت دهم برای افزایش ناپایداری سرزمین!

باورکردنی نیست، امّا ما مدتهاست که در این دیار عادت کرده‌ایم تا باورنکردنی‌ها را باور کنیم و باورکردنی‌ها را انکار!
تازه‌ترین مصوبه‌ی هیأت دولت به پيشنهاد وزارت امور اقتصادي و دارايي، وزارت رفاه و تامين اجتماعي، وزارت مسكن و شهرسازي و بانك مركزي جمهوري اسلامي ايران، یکی از همان باورنکردنی‌های باورکردنی است! نیست؟
آن هم در حالی که حتا سازمان حفاظت محیط زیست و وزارت جهاد کشاورزی را آنقدر هم حساب نکرده‌اند که به عنوان دو نهاد متأثر شده از این وضعیت، نظر کارشناسی خود را بدهند.
این که دولت ایران تصمیم گرفته تا به هر نوزاد ایرانی یک میلیون تومان هدیه دهد و مسئولیت این اقدام را نیز به صندوق مهر امام رضا (ع) سپرده است.
یادمان نرفته که با وعده‌ی 70 هزارتومانی آقای کروبی در انتخابات نهم، چند میلیون نفر به کاندیدایی رأی دادند که اصلاً برنامه‌ی مدونی برای دولت خود تدارک ندیده بود! و باز یادمان نرفته که در همین انتخابات بحث‌برانگیز دهم، ماجرای اهدای سود سهام عدالت در شب‌های باقیمانده به انتخابات تا چه اندازه توانست موازنه‌ی قدرت را برهم بزند!
حالا تصور کنید که اعلام شود یک میلیون تومان هم پاداش می‌دهیم به آن گروه از خانم‌ها و آقایونی که دست به کار شوند و بیش از این فرصت‌سوزی نکنند! تصور می‌کنید نتیجه چه خواهد شد؟

تازه‌ترین یافته‌های آماری حکایت از آن دارد که تا پایان سال گذشته، روزانه 5205 کودک جدید در ایران متولد شده است؛ رقمی که نسبت به اواسط دهه‌ی هفتاد که دولت توانسته بود نرخ رشد جمعیت را از مرز نگران‌کننده‌ی 4.1 درصد در اوایل دهه‌ی شصت به حدود 2 درصد کاهش دهد؛ آشکارا افزایشی نگران‌کننده‌تر را نشان می‌دهد. این در حالی است که یکی از پیش‌شرط‌های دستیابی به آرمان‌های بلند سند چشم‌انداز 20 ساله، مهار و ثابت‌نگه‌داشتن نرخ رشد جمعیت در حد همین 2 درصد بوده است. امّا اینک معلوم نیست که سیاست جدید تا چه اندازه ابعاد انفجار بمب جمعیتی ایران را گسترش دهد.

آیا بهتر نبود به جای ان که به هر خانواده‌ی ایرانی اعم از آن که در کدام دهک جامعه قرار می‌گیرد، یک میلیون تومان پاداش برای به رخ کشیدن قدرت زاد و ولد خود اهدا کنیم؛ می‌کوشیدیم تا کیفیت آموزش و پرورش خود را از منجلابی که در آن اسیر شده‌ایم، نجات دهیم؟ آیا بهتر نبود با این پول، کلاس‌های دو شیفته و سه شیفته را تعطیل می‌کردیم، آنها را از این وضعیت غمبار رها می‌ساختیم و به معنای واقعی کلمه آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها را مجانی می‌کردیم؟ همان گونه که در قانون اساسی کشور مورد تأکید قرار گرفته است.
ماجرای سیاست‌های جمعیتی دولت نهم بی‌شباهت به قصه‌ی تلخ سدسازی نیست! آنجا هم به جای آن که بکوشیم تا سدهایی را که نیمه ساخته رها کرده‌ایم، تکمیل کنیم، پیوسته و مرتباً اعلام می‌کنیم که عملیات احداث همزمان بیش از 90 سد جدید را آغاز کرده‌ایم! حالا هم همینطور … مردم نوشهر می‌خواهند استان شوند، می‌گوییم: جمعیت‌تان را زیاد کنید تا بشوید! می‌خواهیم فشار وارده بر زنان را در محیط‌های کاری کاهش دهیم، می‌گوییم: فرزند بیشتر، ساعات کار کمتر! می‌خواهیم یارانه مستقیم به خانوارها بپردازیم، می‌گوییم هر چه شمار افراد خانواری به عدد شش نزدیک‌تر شود، پول بیشتری را می‌تواند کاسب شود!

جالب این که همزمان آقای احمدی نژاد از تمایل قلبی‌اش برای این که هر ایرانی صاحب یک ویلا شود، خبر می‌دهد و لابد مردم ساده‌دل ما هم می‌گویند: چه خبر خوبی! بیاییم برای بار سوّم هم به ایشان رأی دهیم! نه؟
واقعاً بر سر نخبگان این مملکت چه آمده است؟ چرا همه سکوت کرده‌اند؟ چرا آن کارشناسان باتجربه در معاونت راهبردی ریاست جمهوری برای ایشان توضیح نمی‌دهند که حتا اگر دولت و مردم چنین امکانی را هم داشتند، ما مجاز نیستیم تا سطح بیشتری از منابع طبیعی خود را به تصرف سکونتگاه‌های کم‌تراکم انسانی درآورده و با این کار ظرفیت گرمایی ویژه‌ی سرزمین را کاهش داده و نرخ خدمات شهری را به طرز معنی‌داری افزایش دهیم.
فقط کافی است تصور کنیم که در تهران همه خانه‌ها ویلایی می‌بود! آنگاه برای آن که از این سو به آن سوی این ابرشهر برسیم، باید چیزی در حدود 200 تا 300 کیلومتر می‌راندیم! یعنی باید تمام مخروط افکنه‌های حاصلخیز البرز جنوبی را با سنگ و سیمان و آسفالت می‌پوشاندیم و ضریب نفوذ‌پذیری آب در خاک را به شدت کاهش می‌دادیم! و شبکه‌ی لوله‌ی آب شهری خود را به اندازه‌ی فاصله‌ی زمین تا مریخ گسترش می‌دادیم!
خواستم بگویم …
ولش کن! دیگر هیچ چیز نمی‌گویم … بگویم؟

به نظر شما آرامش مارمولک زیباتر است یا ترس فروخفته‌ی یوزپلنگ در میان دشت!

بفرمودشان تا نوازند گرم

نخوانندشان جز به آواز نرم

                                     فردوسی

     می‌خواهم شما را به درون پناهگاه حیات وحش میاندشت واقع در استان خراسان شمالی پرتاب کنم؛ آماده هستید؟
     خراسان شمالی به مرکزیت بجنورد، در شمار استان‌هایی است که به نسبت سهمی که از ایران زمین برده‌اند، از غنای گیاهی و جانوری درخورتری برخوردار است. افزون بر آن، 8.6 درصد از مساحت استان در شمار مناطق چهارگانه قرار دارد که بیشتر از میانگین کشوری آن است که هنوز به 8 درصد نرسیده.
     پارك ملي سالوك و ساريگل در اسفراين، مناطق حفاظت شده گليل و سراني در شيروان، پناهگاه حيات وحش مياندشت در جاجرم و همچنين منطقه قورخود در مانه‌سملقان از مهم‌ترين مناطق چهارگانه‌ی تحت حفاظت اين استان به شمار می‌روند.

     افزون بر آن زيستگاه خالص‌ترين نوع قوچ اوريال در جهان و كمياب‌ترين نوع كبك دري در ايران، همین استان است؛ استانی که دارای نادرترين و كهن‌‌سال‌ترين درختان با قدمت بالای هزارسال از جمله صنوبر و اُرس هم هست.
    اینک حسین آبسالان – که معرف حضور خوانندگان عزیز این تارنما هست – تصاویری ناب را از میاندشت برایم ارسال کرده تا در لذت دیداری‌اش، مهمانان گرانقدر کلبه‌ی مجازی درویش هم شریک شوند.
    میان‌دشت قرار است که به امن‌ترین زیستگاه یوزپلنگ ایرانی بدل شود؛ زیستگاهی که سالهاست با معضل وجود دام و دامداران در منطقه دست و پنجه نرم می‌کند؛ رخدادی که سبب شده پوشش گیاهی و جمعیت آهو در منطقه به شدت آسیب ببیند. حضور سگ‌های گله و توسعه‌ی واحدهای دامداری نیز از دیگر تهدیدات پیش روی یوزها در این منطقه به شمار می‌رود که امیدوارم با خروج دام از این منطقه‌ی یگانه و خرید مستثنیات دامداران؛ بتوان نام میاندشت را در صنعت اکوتوریسم جهان هم بلندآوازه کرد. اگر هر شیر کنیایی می‌تواند هزاران دلار درآمد برای سرزمین و مردمش به ارمغان آورد؛ چرا هر یوز ایرانی چنین نکند؟
    لطفاً یکبار دیگر به آن شعر حکیم فرزانه توس و این دو تصویر دقت کنید و ببینید که چه چیزی را می‌توانید در آنها کشف کنید!؟ ببینید فردوسی حکیم در باره رفتار با حیوانات در هزار سال پیش چه گفته است و ما امروز چگونه با این آیه های مام طبیعت رفتار می کنیم!

    بیاییم پیمان بندیم که ما هم از این پس نخوانیم شان جز به آواز نرم … این راز زندگی پرتقالی و پرنشاطی است که فراموشش کرده ایم! نکرده ایم؟

دیدبانان شاخاب پارس

شاخاب پارس را دریابید ...

    شاید این نام در نگاه نخست برایتان عجیب به نظر  برسد؛ اما باورم این است که باید بکوشیم تا این نام را زنده نگه داریم و طراوت و پویایی‌اش را چون کرانه‌های آن نیلگون همیشه پارس، مانا و جاودان سازیم.
   لطفاً گشت و گذاری در این ماهنامه‌ی اینترنتی متفاوت انجام داده و به ویژه ماجرای سنگ نوشته شالوف را بخوانید، از پیشینه‌ی نام ایران آگاه شوید و ببینید که آیا این بوقلمون خوردن دارد یا نه؟!
    توضیح آن که : «شاخاب» یا «شاخابه» در زبان پارسی به آبی می‌گویند که در خشکی پیش رفته است، همان چیزی که در زبان تازی «خلیج» می‌نامند.

    پیوست:
   خوزستان را هم دریابید … کافی است نگاهی به قد و قامت خوش رنگ و هیبت رعنایش بیاندازید تا بفهمید که برای آفرینش این درگاه مجازی ارزشمند، چقدر وقت صرف شده و چه تلاش‌های گرانسنگی به قوع پیوسته است تا من و  تو از قصه‌ی هندیجان و  لالی و دژپل و باغ ملک و … آگاه شویم و بیش از پیش قدر داشته‌های خویش را در این دیار زرخیز بدانیم.
    درود بر آفرینندگان خوزستان.

 

آمارهایی که مرگ پژوهش در ایران را هشدار می‌دهد!

مهم‌ترین دلیلی که به پاسخ‌ها دست‌نمی‌یابی
این است که
پرسشی
نپرسیده‌ای
                     ریچارد باخ (در یادداشت‌های مرد فرزانه)

دکتر عباس طائب

     عصر امروز، به مناسبت هفته‌ی پژوهش و فناوری – 21 الی 27 آذر – دکتر عباس طائب، رییس سازمان پژوهش‌های علمی و صنعتی ایران مهمان رادیو گفتگو بود و در همان نخستین بخش از سخنانش، آماری را ارایه داد که به قول معروف: «اگر در دنیا کس است، یک حرف بس است.»
    او گفت: نسبت اختراع‌های ثبت شده‌ی جهانی ایران، کمتر از یک اختراع به ازای یک میلیون ایرانی است! یعنی در بهترین حالت تعداد اختراع‌های ثبت شده 70 میلیون ایرانی در جهان به 70 مورد هم نمی‌رسد. این در حالی است که تعداد اختراع‌های ثبت شده در داخل کشور بیش از 17 هزار مورد گزارش شده است! چرا؟!

پوستر هفته پژوهش و فناوری

    نکته‌ی دوم که شاید غم‌بارتر از نکته‌ی نخست هم باشد، این بود که سهم صادرات نرم‌افزاری پیبشرفته از کل صادرات ایران از چیزی در حدود 4 درصد تجاوز نمی‌کند!
     این در حالی است که بیش از یک دهه است که جمهوری اسلامی ایران، شعار محوری: «توسعه‌ی علمی، شرط بقا» را برای خود برگزیده است و اعتقاد دارد (دست کم بر روی کاغذ!) که: «كشوري توسعه يافته تر است كه سهم توليدات نرمافزاري، ثانويه و خدماتي آن بيشتر از توليد مبتني بر منابع پايه يا خام باشد.»
    آیا لازم است تا شرح بیشتر و تحلیل طول و درازتری از این دو آمار ارایه دهم؟ آیا هشداری بیش از این و رساتر از این می‌توان گفت که نشان دهد: مرگ پژوهش در ایران می‌تواند بسیار قریب‌الوقوع باشد!

    یادمان باشد:
    کشوری که نتواند با اتکا به بخش پژوهش خویش، ارزآوری داشته باشد؛ قادر به تحقق آموزه‌های زیست پایدار هم نخواهد بود.

گام‌های روحانیت در مسیر پایداری توسعه

عنوان سخنرانی امروز محمد درویش - 22 آذر 1388 - میانه

     تا ساعتی دیگر قرار است راهی دیار خالق حیدربابا – شهریار فرزانه وطن – شوم تا در همایش نقش روحانیت در توسعه‌ پایدار سخنرانی کنم. برگزاری چنین همایشی بی‌شک در کشور بی‌نظیر است و می‌تواند خود موجی سبز را در آن بخش از جامعه به راه اندازد که تریبون همه‌گیر و پرقدرتی چون مساجد، حسینیه‌ها و تکایا را در اختیار دارند.
طبیعت وطن، روزگار رنجور و زخم‌خورده‌ای را می‌گذراند؛ حال سرزمین مادری اصلاً خوب نیست و باید از هر تمهید و ابزاری سود برد تا خود، این بیمار را رنجورتر نسازیم. باید قبول کنیم که فقر فرهنگی و دانایی گریزی – به ویژه در سطح عوام – یکی از مهم‌ترین دلایل رخداد فرواُفت شتابناک کارمایه‌ها در ایران است.

محمد درویش در حال سخنرانی در همایش - 22 آذر 1388 - میانه

     چنین است که اگر بتوان رهبران مذهبی را در سکونت‌گاه‌های کوچک و بزرگ شهری و روستایی با آموزه‌های زیست پایدار آشنا و همراه ساخت؛ آنگاه می‌توان امیدوار بود که از حاصل این هم‌افزایی؛ طبیعت وطن و زیستمندان گران‌سنگش سود خواهند برد.
    بر بنیاد دریافت‌های پیش گفته است که می‌خواهم امروز در حضور فرماندار، ائمه جمعه، جماعت، طلاب و دیگر مقامات روحانی و کشوری استان آذربایجان شرقی و شهرستان میانه از گام‌هایی سخن گویم که روحانیت می‌تواند برای پایداری توسعه در ایران عزیز ما بردارد.

مؤخره:
می‌دانم … شاید برخی از خوانندگان این سطور در دل بگویند: چه خیالی؟!
با این وجود من ترجیح می‌دهم که همواره به خیالم بال و پر دهم و از آن، خلوتگاهی در بیابان بسازم، پیش از آن که خانه‌ای در میان دیوارهاي پرازدحام  شهر بنا کنم؛ زیرا من دوست دارم، خانه‌ام یک دکل باشد تا یک لنگر! من دوست ندارم بال و پر خویش را جمع کنم تا از در بگذرم؛ دوست ندارم سر خم کنم تا به سقف نگیرم … و دوست ندارم از نفس کشیدن و آزاداندیشیدن بهراسم، مبادا دیوارها شکاف بردارند و فرو ریزند!
شما هم دوست نداشته باشید لطفاً …

در ستایش مردی که از خرافات می‌نالد و سبز می‌اندیشد

میرحسین می گوید: گداپروری را تمام کنید، کرامت انسانی ایرانیان را به ایشان بازگردانید

    ساعت 21:45 امشب – نهمین روز از خرداد 1388 – ایرانیان فراوانی در اقصی نقاط جهان شاهد پخش فیلم مستندی بودند که کارگردان نامی سینمای وطن، مجید مجیدی ساخته بود؛ فیلمی با نام «میرحسین موسوی» که اشک بسیاری از بینندگان رسانه‌ی ملّی را درآورد؛ امّا آن اشک، اشک غم و درد و خجالت و شرمندگی نبود … اشک امید و عشق و غرور ملّی بود.
مجید مجیدی فیلمی ساده ساخته بود، درست مثل شخصیت ساده، صمیمی و دوست‌داشتنی میرحسین که به دل می‌نشست. فیلمی بدون ادا و اطوارهای رایج هنر هفتم که مانند شعرهای سهراب می‌شد در رگ بسیاری از نماهای سبزرنگش خیمه زد و ساعت‌ها اندیشید.
میرحسین در این فیلم به من و تو گفت که دلش از این همه تظاهر به خرافه‌‌گرایی گرفته است؛ او به زبان بی‌زبانی گفت: مملکت را نمی‌توان با هاله‌ی نور و چاه جمکران و وزیر سربه زیر اداره کرد. مملکت به وزیر سرافراز نیاز دارد؛ سرافراز در برابر این ملّت بزرگ و قدرشناس.
میر حسین گفت: هر چه می‌توانید نام بلند ایران را بر زبان آورید و از این ریشه‌گاه ملّی سخن بگویید که همه چیز ما از اوست … فریاد ایران ایران طرفداران سبزپوش موسوی در این فیلم مستند، بی‌شک در حافظه‌ی تاریخ خواهد ماند تا ایران‌ستیزان بدانند که نمی‌توان و نباید وطن را از گرانیگاه وحدت این فرهنگ کهن و بوم و بر مقدس حذف کرد.

او تنها کاندیدایی است که برای محیط زیست برنامه دارد

    و میرحسین حتا مهم‌تر از این را گفت:
   او گفت: شاید تعداد خائنین به این کشور و ملّت از تعداد انگشتان دست هم کمتر باشد. و این حرف بسیار بزرگ و مهمی است.
دنیای میرحسین موسوی و نگاه او به ایرانی چنان وسعت و ژرفایی دارد که همه می‌توانند برای آبادی‌اش دست در دست هم دهند؛ فارغ از این که بپرسیم شهروند درجه‌ی یک است یا دو؛ سنی است یا شیعه، کرد است یا لر یا ترکمن یا بلوچ یا عرب یا ترک؛ زرتشتی است یا آشوری یا ارمنی یا …
قطار میرحسین آنقدر ظرفیت دارد که تمام ایرانیان به جز چند نفر که تعدادشان به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد، می‌توانند سوارش شوند؛ همان قطاری که ما به ویژه در طول این 4 سال تا توانستیم، مسافرانش را به بیرون پرتاب کردیم.
میرحسین به من و تو می‌گوید: بس است دشمن دشمن کردن. بیایید نشان دهیم که نام ایران و ایرانی می‌تواند با سرافرازی و محبت و شوق در همه جای گیتی بلندآوازه گردد.
آن مرد سبزپوش یادمان انداخت که استقلال یک کشور با بد و بیراه گفتن به کشورهای دیگر به اثبات نمی‌رسد. کشوری می‌تواند خود را مستقل و زنده و بانشاط بداند که به مردمش کرامت داده و بکوشد تا منزلت انسانی را در جهان غلظت بخشد.
در این فیلم صحنه‌ای وجود دارد که پدری را سوار بر موتور نشان می‌دهد که به همراه فرزند کوچکش به دنبال خودرو موسوی در حرکت است. موسوی نگران آن کودک است و دستور توقف خودرو را می‌دهد. سرمایه‌های ما کودکان ما هستند، با کودکان‌مان چه کرده‌ایم؟ موسوی می‌گوید: وقتی آموزگاری که قرار است به کودکان امروز و مدیران فردا، امید را تزریق کند، خود ناامید است، دیگر چه چشم‌انداز سپیدی می توان از آینده ترسیم کرد؟
   و من – محمّد درویش – افتخار می‌کنم که از آخرین روزهای اسفند سال 1387 به همراه چند تن از شریف‌ترین خدمتگزاران عرصه‌ی منابع طبیعی و محیط زیست کشور، از جمله دکتر تقی شامخی، دکتر علی‌اکبر محرابی، دکتر بحرینی، دکتر پیراسته، دکتر محمّد مهدوی و دکتر محمّدرضا مقدم کوشیدیم تا برنامه‌ی محیط زیستی دولت میرحسین موسوی را بنویسیم؛ برنامه‌ای که می‌گوید: برخورداری از هوای پاک، آب سالم، خاک حاصلخیز و کارمایه‌های نو نیز حق مردم ایران است؛ برنامه‌ای که برای تمامی زیستمندانی که مهمان خاک مقدس ایران هستند، حرمت قایل بوده و پاسداری از این میراث طبیعی یگانه و ناهمتا را آرمان خود می‌داند و در شمار اولویت‌های نخستین دولت سبزش معرفی کرده است.
این مرد شریف را که می‌بینم
صداقتش را که لمس می‌کنم
اراده‌اش را که حس می‌کنم
عشقش را به وطن که درک می‌کنم
و رنگ سبزی را که برای خود برگزیده است …
امیدم به آینده دوچندان می‌شود؛ شورم بال و پر می‌گیرد و اشکم سرازیر می‌شود …
    دلم می‌خواهد ایران و ایرانی آباد و بانشاط و دوست خود و همه‌ی ملت‌های جهان باشند. دلم می‌خواهد پاسپورت ایرانی دوباره اعتبار درخور خود را بازیابد؛ دلم می خواهد شاخص زمین شاد در ایران زبانزد ممالک دنیا شود.
    و امشب ایمان آوردم که با میرحسین موسوی می‌شود سرزمین مقدس کوروش بزرگ را دوباره به شادترین سرزمین جهان بدل ساخت.
                                                                           انشاالله

فیلم میرحسین موسوی را اینجا ببینید.