یکبار دیگر به آخرین تصویر موجود در این یادداشت هومان خاکپور نگاه کنید! همان تصویری را میگویم که در گوشهای از آن یک پانل خورشیدی مجهز به سلولهای فتوولتاییک نمایان است …
این ابزار فرامدرن امروزی در یکی از محرومترین روستاهای چهارمحال و بختیاری، یعنی دهکدهی «دره رزگه» منطقهی موگویی کوهرنگ مستقر شده است؛ آن هم با هدف تأمین برق برای دکل موبایل ثریا توسط مخابرات استان … دکلی که البته الآن بلااستفاده مانده است، زیرا باتریها و خازنهای صفحهی خورشیدی را بدون شارژ رها کردهاند و رفتهاند!
این صفحه خورشیدی بر روی منزل شخصی بنام محمد دادور قرار دارد و مشابه آن در روستای شرمک منطقهی بازفت کوهرنگ هم نصب شده است.
امّا برای من نکاتی که گفتم، جالب نیست!
آنچه که مرا شیفتهی این تصویر پرناسازه کرده است، مشاهدهی همآغوشی و شیطنت کودکان و حیوانات در کنار هم و در آن گوشهی سمت راست پایین کادر است … نگاه کنید که در آن محرومترین پارهی دیار بختیاری، چگونه بازی بچهها و سگ و خروس و مرغها جریان دارد و نشاط و امید و «آبتنی کردن در حوضچهی اکنون» از سر و کول این عکس میبارد! نمیبارد؟
خواستم بگویم که گاه برای درک زیباییها، باید چشمها را بست و گوشها را گرفت … آنگاه از پس این تصاویر جور و واجور و همه یه جورایی ناجور و از فراز صداهای جیر و واجیرِ اطرافمان، میشود چیزهایی را دید که آدم را از زمین بلند میکند … سبک میکند و به پرواز درمیآورد …
به قول خلیل جبران:
زیبایی، نگارهای نیست که ببینیدش یا نوایی که بشنویدش!
زیبایی، نگارهای است که میتوانیدش دید، گرچه چشمانتان بسته باشد
و نوایی است که میتوانیدش شنید، گرچه گوشهاتان بسته باشد.
زیبایی، شیرهی تنهی پرشیار درخت نیست، و نه بالی که به چنگالی بسته باشد،
بلکه باغی است همیشه بهار و فوج فرشتگانی است همیشه در پرواز.
کاش بتوانیم آنقدر به ذهن و جانمان مجال بدهیم که همیشه قادر به صید چنین شکارهای کهرباگونهای در اطرافمان باشد.
و کاش یادمان باشد که همیشه «زیبایی» میتواند از رگ گردن به ما نزدیکتر باشد! نه؟
همین.