بایگانی نویسنده: محمد درویش

درباره محمد درویش

در دل‌نوشته‌ها كوشيده‌ام كه نسبت معني‌دارتري با خودم داشته باشم! براي همين ممكن است در مورد هر چيز جور و ناجوري، دست‌نوشته‌اي «درويشي» ببينيد!!

افسانه‌ی حمله‌ی شترها به سیدنی در ایسنا، همشهری، تابناک و …

شترهای تشنه در استرالیا، تشنگی دانایی را در حوزه خبررسانی این سوی آب برملا ساختند! نساختند؟

    لابد شما هم خبر را شنیده‌اید؛ یورش شش هزار شتر گرسنه به دروازه‌های بزرگترین شهر استرالیا – سیدنی – و متعاقب آن، فرار مردم از شهر! خبری که در ایران ظاهراً نخستین بار توسط خبرگزاری ایسنا منتشر شده و پس از آن رسانه‌های پرمخاطبی چون همشهری و تابناک و جام جم و خبر آن لاین و … هم آن را عیناً منتشر کردند.
    این خبر برای نگارنده هم بسیار جالب بود، به خصوص پس از ماجرای طاعون جدید در استرالیا که پیش‌تر به آن پرداخته بودم.

شتر تشنه می کوشد تا با بازکردن درب منزل به آب برسد!

     امّا با اندکی جستجو، دریافتم که این خبر احتمالاً برای مردم سیدنی هم همان اندازه جالب است که برای ما! حقیقت این است که مردم سیدنی، روحشان هم از چنین رویدادی خبر ندارد، چرا که این ماجرا در مرکز باختری این کشور پهناور رخ داده – در منطقه‌ای موسوم به Docker River واقع در 500 کیلومتری جنوب غربی شهر Alice Springs ؛ جایی که چیزی در حدود دو هزار کیلومتر با سیدنی فاصله دارد! درست مانند آن که در بیروت باران ببارد و ما در تهران چتر بالای سرمان بگیریم!

نقشه ای که موقعیت سیدنی را در شرق کشور در مقایسه با محل یورش شترهای گرسنه (با دو پیکان قرمز) نشان می دهد.

     هجوم شترهای تشنه در آن سوی آب نشان داد که رسالت خطیر خبررسانی و رعایت اخلاق و مسئولیت ژورنالیستی در تهیه و تنظیم خبر در این سوی آب تا چه اندازه با سهل‌انگاری و کم‌توجهی روبروست. در حقیقت شاید بتوان گفت: تشنگی واقعی در این سوی آب وجود دارد! جایی که عطش تعهد خبری شدیداً احساس می‌شود! نمی‌شود؟

در توصيف يك زيباچشم فومني!

 

يك سنجاقك زيبارو اهل فومن

طفل پاورچين پاورچين ،  دور شد كم كم در كوچه سنجاقك‌ها
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون
دلم از غربت سنجاقك پر …

 

    اين تصوير را كه مي‌بينيد، يك نفر درست لحظاتي قبل از رفتن برايم فرستاد … سنجاقكي زيبارو و خوش قد و قامت با چشماني درشت و رنگ قهوه‌اي مليح كه از نوعي لنز خاكستري هم در پايين دست بهره برده است!
    نگاه كنيد كه چقدر يك موجود مي‌تواند زيبا آفريده شود؛ آن هم با آن بال‌هاي تورتوري نارنجي‌رنگ كه كمكش كرده تا عنوان سريع‌ترين حشره جهان را با سرعت 56 كيلومتر در ساعت از آن خود كند! و تازه در آن سرعت و به مدد قدرت بينايي اعجاب‌برانگيزش مي‌تواند شكار هم بكند!
     در حقيقت آن اصطلاحي كه مي‌گويند:
     فلاني در هوا مي‌زنه! را نخستين بار براي سنجاقك‌ گفته‌اند! نگفته‌اند؟ تازه او علاوه بر آن كه در هوا خوب مي‌زنه، زيرآبيش هم حرف نداره! و از همه جالب‌تر اين كه تخصص اصليش سوراخ كردنه!
     پيش‌تر از توماس شاهان و قاب پنجره‌اي سخن گفتم كه او دست و دلبازانه به روي ما گشوده است.
     حالا با ديدن اين هم‌وطن فومني زيبارو، بيشتر دريافتم كه براي ديدن زيبايي‌ها و غرق شدن در خلسه‌ي خيال‌انگيز چشم‌اندازهاي ديداري پرجاذبه و سحرانگيز زمين، نيازي به اخذ ويزا و تهيه پاسپورت و خرج‌هاي آنچناني نيست.
     فقط كافي است منظر ديدمان را تغيير دهيم و دلمان را از غربت سنجاقك‌هاي ديارمان پر كنيم.

آنها کوه می‌کارند و ما کوه درو می‌کنیم!

تصویری از کوهی که در آینده ساخته خواهد شد!

     در چند روزه‌ی اخیر، کمتر خبری توانسته همچون طرح بلندپروازانه‌ی آلمان‌ها برای ساخت یک کوه مصنوعی در مرکز برلین، سروصدا به پا کند. این کوه هزارمتری که به عنوان بلندترین و عظیم‌ترین سازه‌ی ساخت بشر نام خواهد گرفت، قرار است تا آرزوی دیرینه‌ی مردم برلین را برای استفاده از فضای کوهستان و طبیعت ناب آن جامه‌ی حقیقت به تن کند.

حضور کوهستان در کنار هر شهری، یعنی بوی بهشت! کاش ما نیز قدر کوه های خود را بیشتر بدانیم.

     در اینجا می‌توانید چشم‌اندازهایی از آینده‌ی این شهر را ببینید …
    اما نکته‌ی عبرت‌آموز این داستان آن است که اینک ما در شرایطی شاهد خوشحالی و شعف آلمان‌ها برای کاشت کوه هستیم که همین چندی پیش، شاهد بودیم که چگونه فرمان قتل کوه باباموسی در کنار شهر بجنورد را صادر کرده و با یکی از پرخرج‌ترین عملیات خاکبرداری (بخوان کوه‌برداری و یا شاید کلاه‌برداری!)، بیش از 2 میلیون و پانصد هزار متر مکعب از ارتفاع کوه را کندیم و بردیم تا اشتباه خود را در جانمایی فرودگاه بجنورد جبران کنیم! اقدام نابخردانه‌ای که سبب از بین‌رفتن منابع ارزشمند آب و خاک و گیاه در این کوهستان استراتژیک منطقه شد.

تصویری از خیابان های آینده در برلین!

برای روح بلندی که در پشت این گلدان کوچک پنهان شده است!

من به خدا گفتم: امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد
امروز انگار اینجا بهشت است.
خدا گفت: کاش می‌دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه‌تان می‌گذرد

و کاش می‌دانستی بهشت همان قلب توست.
                                                          عرفان نظرآهاری

کاش همه می توانستیم اینگونه سبزینگی را در شهر و دیارمان انتشار دهیم.

 

چند روز پیش که داشتم از کنار ضلع جنوبی آزادراه یادگار امام به سوی اوین می‌راندم، ناگهان این پنجره میخکوبم کرد …
با خود گفتم: چه رنجی می‌برد صاحب این خانه برای این که سبزینگی را در این گلدان امتداد و استمرار بخشد (باید گلدانی را در فضای آزاد بالکن یا پنجره نگهداری و تیمار کنی تا بفهمی که چه می‌گویم).

نگاه کنید که آن تک پنجره سبز چگونه در محاصره پنجره های سبزگریز قرار دارد ...

     اما نکته تأمل‌برانگیز‌تر داستان، فقط نفس پرورش گل در کنار پنجره یا بالکن نیست؛ آنچه که در این مورد خاص بیشتر جلب توجه می‌کند، آن است که این شهروند عزیز، بیشتر از آن که خودش را و گل‌هایش را دوست داشته باشد، همشهری‌ها و عابرینی را دوست دارد که از این محل و از بین ازدحامی از سیمان و بوق و آسفالت بی روح، آن هم در کنار اوین! می‌گذرند. چرا که حاصل آن همه زحمت و آبیاری و تیمار گل‌ها، بیشتر نصیب هموطنانی می‌شود که نه او آنها را می‌شناسد و نه آنها ، او را … و شاید اصلاً خیلی‌ها هم بگذرند و نبینند چیزی را … نه؟
    خواستم بگویم: از کنار این پنجره که گذشتم، احساس کردم که دارم از کنار بهشت عبور می‌کنم، از کنار روح بلندی که با تمام وجودش هم‌نوعانش را دوست دارد و می‌کوشد تا به سهم خویش جهانی سبزتر بیافریند.
    او آن روز پیامبر من بود …
    کاش ما نیز روزی بتوانیم پیامبر کس دیگری باشیم.
همین.

چه معجزه‌ها كه مي‌توانيم ببينم، اما نمي‌بينيم!

آفتاب را به تو نمی‌دهم
تا خرده خرده بشکافی‌اش, و از آن هزار ستاره بسازی
ماه را به تو نمی‌دهم
تا به خاطر کوه نور، دریای مروارید را انکار کنی
ستاره‌ها را به تو نمی‌دهم
تا بگویی خوشا شب‌های بی مهتاب

آسمان را به تو می‌دهم
تا ندانی که چه باید کرد؟!

یدالله امینی

توماس شایان

توماس شاهان، يك هنرمند/فيلسوف و عكاس طبيعت‌گرا است كه تخصصش گرفتن عكس‌هاي بزرگ و پرشكوه از جاهاي مجلل و و افسانه‌اي نيست. برعكس او به دنبال آن چيزهايي است كه ما معمولاً نمي‌بينم، از بس كه به ما نزديك و دردسترس هستند!

زیباتر از این عینک هم سراغ دارید؟!

اين چشم‌هاي زيبا را نگاه كنيد تا دريابيد كه چه مي‌گويم؟ آيا هيچ چشم يا عينك گران‌قيمتي را مي‌شناسيد كه از نظر رنگبندي و هارموني و تقارن به پاي اين چشم‌هاي افسانه‌اي برسند؟
راستش بايد اعتراف كنم كه وقتي اين چشم‌هاي سحرآميز و زيبايي اعجازوارشان را ديدم، با خود گفتم: اگر من نتوانسته‌ام تاكنون از تماشاي اين زيبايي‌ها لذت ببرم، در حالي كه دم دستم بوده‌اند، چگونه مي‌توانم خود را راضي كنم كه زيبايي هماني است كه من مي‌بينم و معجزه‌اي در اين دنيا وجود ندارد؟

درست مثل رنگین کمان!

شما را نمي‌دانم؟ امّا من رفتم تا دوباره ديدني‌هاي پيرامونم را از نو ببينم. راستش بدجوری احساس می‌کنم که یدالله امینی عزیز حقیقت را گفته و حالا واقعاً نمی‌دانم که چه باید کرد؟!

یک شاهکار یا معجزه واقعی رنگها!

دل من گره‌گير چشم نجيب اين نهال نوپاي سيب است!

لطفاً درنگ كنيد!

آندره ژيد : بكوش عظمت در نگاه تو باشد نه آن چه بدان مي نگري .

نظرتان در باره‌ي اين تصوير چيست؟ در اين تصوير چه چيز حيرت يا تحسين و يا دست كم توجه شما را بر‌مي‌انگيزد؟
احتمالاً خواهيد گفت: مشاهده‌ي آن سيب درشت قرمز رنگ در انتهايي‌ترين و لرزان‌ترين و شكننده‌ترين جوانه‌ي نهالي كه شايد هنوز جشن يك‌سالگي‌اش را هم نگرفته باشد!
نگاه كنيد كه آن سيب متقارن و خوش‌تراش چگونه صاحبش را به زحمت انداخته و قامت نحيفش را خم كرده است.
با اين وجود، اگر اينك دل من و تو گره‌گير فقط يكي از ميلياردها ميليارد درخت سيب موجود در جهان شده، شايد دليلش به كشف همين راز و رمز و چرايي ايستايي و پايداري آن نهال تكيده برمي‌گردد! راز و رمز و درد و رنجي كه حاصلش تولد سيب سرخ خورشيد است …

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ‌ها نور خواهم ریخت و صدا خواهم زد:
ای سبدهاتان پرخواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جزامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

و من بر اين باورم كه روشن‌دلي لازم است تا بتوان در پاي اين لحظه‌ها و عكس‌ها درنگ كرد و تلنگرش را شنيد و در زيبايي‌اش شناور شد و شناور ماند …
وگرنه ممكن است داغون شوي مثل سهراب، وقتي كه دريابي در سرزميني زيست مي‌كني كه هيچ كس زاغچه‌اي را سر يك مزرعه جدي نمي‌گيرد!

ممنون از دوست عزيزي كه تصوير اين تك‌نهال سيب‌آلود و سرخ‌فام را برايم فرستاد و زنهارم داد تا او را جدي بگيرم …

هر دیواری با رنگ سبز زیباتر می‌شود! نمی‌شود؟

جلوه ای ناب از احترام به حقوق دیداری شهروندان - تهران ؛ منتها الیه غربی آزادراه شهید همت- 12 آبان 1388

     دیروز که داشتم از اداره به سمت منزل می‌راندم، این تابلو نقاشی توجهم را جلب کرد؛ آن هم در آن برهوت ازدحام سیمان و تیرآهن و دود و …
     جلوتر که آمدم دیدم اصلاً تابلویی در کار نیست!

همان تابلو دیوار از منظری بازتر ...

     شما هم اصل ماجرا را ببینید  تادریابید که چه می‌گویم؟
     خواستم درود بفرستم به صاحب آن ملکی که همشهریانش را آنقدر دوست دارد و دلش می‌خواهد مناظر زیباتری از آن هموطنانش کند.
     کار ارزشمند او به باورم بیشتر می‌تواند به طراوت شهرمان بیافزاید تا کار من نوعی که فقط حرف می‌زنند و حرف …
     به قول خلیل جبران:
                        یک آدم منصف، شیطان را بیشتر ناراحت می‌کند تا یک میلیون معتقد نادان.
     و راستی که هر دیواری با رنگ سبز، با رنگ طبیعت زیباتر می‌شود؛ نمی‌شود؟