بایگانی دسته: فقر دانایی

آیا می‌شود از یک دریاچه خشک، ماهی صید کرد؟

    عنوانی که بر پیشانی این نوشتار برگزیده‌ام، جمله‌ای است که سه روز پیش، وزیر محیط زیست چین، آقای ژو شنگ سیان Zhou Shengxian خطاب به مدیران بزرگ‌ترین شرکت‌های چینی بر زبان آورد. وی، ضمن ابراز ناخشنودی از روند توسعه کشور متبوعش در طول دو دهه‌ی اخیر، هشدار داد که اگر همچنان بدون توجه به ملاحظات محیط زیستی در صدد رشد اقتصادی به هر قیمتی برآییم، کشور را با یک ورشکستی جبران‌ناپذیر و آینده‌ای خطرناک هم‌آغوش کرده و درست مانند آن فرد نادانی عمل می‌کنیم که نخست فرمان خشک شدن یک دریاچه را می‌دهد و آنگاه به ماهیگیرها می‌گوید: تورها را در آب بیاندازید و هر چقدر می‌خواهید، ماهی صید کنید! نوش جان …

     می‌دانم که خوانندگان تیزبین این نوشتار، بلافاصله با خواندن سطور بالا، یاد پیشنهاد شگفت‌انگیز دکتر پرویز کردوانی برای تغییر ماهیت بوم‌سازگان دریاچه ارومیه افتادند که یکی دو هفته پیش، برای نخستین بار در دانشگاه هنر تهران از آن رونمایی کرد . اما، روی سخنم در اینجا، فراتر از یک فاجعه‌ی منطقه‌ای یا ملّی است؛ زیرا آنچه که به وزیر محیط زیست کشوری که همچنان توسط بزرگترین تشکیلات کمونیستی جهان اداره می‌شود، قدرت و جسارت طرح چنین انتقادهای کم‌سابقه‌ای را داده است، همانا آگاهی از ژرفای اطلاعات گسترده و نگران‌کننده‌ای است که نه فقط کشور متبوعش، که تمامیت حیات در همه‌ی کشورهای موجود در همه‌ی قاره‌های جهان را به چالش گرفته است . زیرا او بهتر از هر کسی می‌داند که از سال 2006 تاکنون، این چینی‌ها بوده‌اند که گوی سبقت را از آمریکایی‌ها در تولید گازهای گلخانه‌ای ربودند و به مقام نخستین کشور آلوده کننده جهان با تولید 6200 میلیون تن دی اکسید کربن (400 میلیون تن بیشتر از آمریکا در سال 2012) مفتخر شدند؛ مقامی که دیر یا زود باید عقوبتش را بچشند و البته هندی‌ها هم دارند چهار نعل می‌تازند تا مقام نایب قهرمانی را از آمریکایی‌ها بربایند. هر چند، همچنان با توجه به جمعیت، به نظر می‌رسد رکورد سرانه تولید دی‌اکسید کربن، در رقابت بین این سه کشور، همچنان در دست آمریکایی‌ها باقی خواهد ماند؛ با این وجود باید بسیار خوشحال باشیم که قطری‌ها در آمریکا زندگی نمی‌کنند! چرا که هیچ انسانی به اندازه مردم اندک موجود در کشور کوچک اما زیاده‌خواه قطر نیست که بر طبل مصرف، بی مهابای فرداها می‌کوبد؛ طبلی که طنین آن، دیر یا زود گریبان‌مان را خواهد گرفت و شوربختانه خشک و تر را با هم خواهد سوزاند.

    کافی است نگاه کنیم به گزارش هفته گذشته بانک جهانی که در 18 نوامبر 2012 منتشر شد و در آن به صراحت اعلام گردید: اگر جامعه‌ی جهانی نتواند اقدامی برای مهار تغییرات اقلیمی انجام دهد، در پایان نخستین سده از هزاره سوم میلادی، یعنی تا کمتر از 88 سال دیگر دمای زمین چهار درجه سانتی‌گراد افزایش خواهد یافت. این در حالی است که در طول قرن بیستم، فقط 0.76 درجه سانتی‌گراد بر میانگین دمای کره زمین افزوده شد و حاصلش اینگونه فاجعه‌بار در شمالگان، جنوبگان و یخچال‌های هیمالیا تا جزایر اقیانوس هند و سواحل نیویورک و فوکوشیما خود را نشان داد. به فاصله فقط سه روز از انتشار این گزارش، سازمان ملل متحد در یک گزارش تکان‌دهنده‌تر فاش ساخت که برآورد پیشین دانشمندان در مورد میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای اشتباه بوده و هم‌اکنون این مقدار، دست کم 14 درصد حتا بیشتر از میزانی است که برای سال 2020 پیش‌بینی شده بود . در این گزارش که گروهی مرکب از 55 دانشمند صاحب‌نام از 20 کشور جهان تحت هدایت برنامه محیط زیست ملل متحد (UNEP) و بنیاد اقلیم اروپا کار تهیه و انتشار آن را برعهده داشتند ، آمده است: در صورتی که اقدام فوری از جانب کشورها در زمینه کاهش تولید گازهای گلخانه‌ای صورت نگیرد، انتظار می‌رود میزان اشاعه این گازها تا 58 گیگا تن طی 8 سال برسد. درصورتی که گزارش‌های ارزیابی قبلی تاکید داشتند که میانگین انتشار و گسترش گازهای گلخانه‌ای تا 2020 از مرز 44 گیگاتن هرگز عبور نخواهد کرد.

نقشه بالا میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای توسط کشورهای جهان را نشان می‌دهد (هر چه رنگ قرمزتر باشد، سهم بالاتر است) و نقشه پایین، اثر تغییر اقلیم بر کشورهای جهان.

یادمان باشد که خطر تغییرات اقلیمی یکی از بزرگترین چالش‌هایی است که توسعه با آن مواجه است و رهبران جهان باید مسئولیت اخلاقی خود را برای انجام اقدامی به نفع نسل‌های آینده، به ویژه فقیرترین آنها ایفا کنند. چرا که در صورت تحقق این افزایش 4 درجه‌ای، شهرهای ساحلی به زیر آب می‌روند؛ مناطق خشک (مانند ایران)، خشک‌تر می‌شوند و مناطق مرطوب، مرطوب تر؛ بروز موج‌های گرمای بی‌سابقه در بسیاری از سرزمین‌ها به ویژه در مناطق حاره‌ای؛ تشدید کمبود آب شیرین در اغلب نواحی زمین؛ افزایش شدت توفان‌های گرمسیری؛ از دست دادن غیرقابل برگشت تنوع زیستی از جمله سامانه‌ی شکننده و بسیار مهم صخره‌های مرجانی از دیگر تغییرات مهیبی است که می‌تواند اثراتی جبران ناپذیر بر توان زیست‌پالایی کره زمین برجای نهد.

    و اینها همه شناسه‌های دهشتناکی است که وزیر محیط زیست چین، آنها را دریافته و می‌داند تا چه اندازه از برنامه عقب است.

    کافی است به نقشه جهانی کشورهای اثرگذار و متأثر از انتشار گازهای گلخانه‌ای نگاه کنیم که هفدهم مارس 2011 منتشر شده است و آشکارا نشان می‌دهد که اتفاقاً کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا، کانادا، روسیه، اروپا و استرالیا که در طول یک قرن اخیر بیشترین انتشار گازهای گلخانه‌ای را سبب ساز شده‌اند، خود به مراتب کمتر از کشورهایی نظیر ایران، عربستان، مصر، افغانستان و برزیل در معرض آسیب قرار دارند که گواه دیگری بر نابرابری خطرناک اقلیمی در سده‌ی پیش رو است.

     حال، جای یک پرسش کلیدی از دولتمردان ما در این میان مطرح است؛ ما چه کار داریم می‌کنیم؟ چه برنامه‌ی عملی و جدی برای مهار این بحران، به ویژه در ایرانی داریم که به شدت از تغییر اقلیم آسیب‌پذیر نشان می‌دهد. آیا می‌دانیم که سهم انتشار گازهای گلخانه‌ای برای کشورهای در حال توسعه از میزان کمتر از 40 درصد در سال 1990 به بیش از 50 درصد در سال 2012 افزایش یافته است ؟

    نباید از خاطر برد که همه‌ی خبرها بد نیست و هنوز اگر بتوانیم، به سمت استحصال انرژی‌های نو حرکت کنیم، به سمت تغییر سامانه‌های کشاورزی و استقرار روش‌های بی‌خاکورزی و کاهش مصرف کود و سموم شیمیایی همت گماریم، به سمت حراست از رویشگاه‌های جنگلی و حفاظت از محیط‌های تالابی گام‌های اساسی برداریم و نیز از سهم پروتئین حیوانی در سبد غذایی خود در تعاملی جهانی بکاهیم، می‌توانیم مانع گرم شدن بیش از 2 درجه‌ای کره زمین تا پایان قرن پیش رو شویم.

    آیا این آرزویی محال و دست‌نایافتنی است؟ برای یافتن پاسخ، کافی است این روزها به حجم بحث‌های درگرفته در صحن بهارستان و در ساختمان پاستور دقت کنید و سهم چنین جستارهایی را در آنها بجویید که به خطر تغییر اقلیم پرداخته‌اند تا خود متوجه شوید که ما در کجای این داستان گم شده‌ایم!

 

دو راه ساده برای نجات زمین!

    پرسش یکشنبه گذشته ( 28 آبان 1391) در هفتادمین برنامه محیط زیستی طلوع، در باره مهم‌ترین زباله جهان بود. از بینندگان برنامه پرسیده بودم که به نظر شما از بین ظروف یکبار مصرف، کیسه های پلاستیکی، ته سیگار و قوطی‌های مواد غذایی، کدامیک بیشترین خطر را برای طبیعت به بار می‌آورند؟ از آنجا که موضوع برنامه هم مدیریت ظروف یکبار مصرف در مراسم عزاداری دهه‌ی محرم بود، اغلب بینندگان گزینه‌های یک و دو را به عنوان پاسخ صحیح به 3000044 ارسال کرده بودند. در صورتی که پاسخ صحیح، ته سیگار است! همان ماده‌ی ظاهراً کوچکی که به راحتی در هر جایی آن را رها می‌کنیم یا به زیر پا انداخته و له می‌سازیم و فکر می‌کنیم که کار تمام است! در حالی که ماجرا تازه شروع شده و دست کم پانزده سال هم ادامه خواهد داشت. در حقیقت، وزن ته سیگارهایی که سالانه فقط در آمریکا در محیط رها می شود به حدود 80 میلیون کیلوگرم می‌رسد. برآوردها حکایت از آن دارد که روزانه یک هزار و دویست میلیون سیگاری جهان، چیزی در حدود 2 میلیارد ته سیگار در محیط رها می‌کنند که بنابراین، مقدار سالانه آن به رقم باورنکردنی هفت هزار میلیارد ته سیگار می‌رسد که وزن آنها به حدود 400 میلیون کیلوگرم بالغ می‌شود! زباله‌های بسیار خطرناکی که فقط میزان آرسنیک موجود در آن به بیش از یک تن می‌رسد و می‌توانند به راحتی بیش از هفت میلیارد متر مکعب آب سالم را از آبزیانش برای همیشه پاکسازی کرده و از بین ببرند. این در حالی است که علاوه بر آرسنیک، در فیلتر باقیمانده از سیگارهای دود شده، مواد سمی و فلزات سنگین خطرناک دیگری چون نیکوتین، سرب، مس و کروم هم وجود دارد که در یک بسته متشکل از 12 هزار الیاف پلاستیکی درهم تنیده مانند استات سلولز و تجزیه‌ناپذیر جاسازی شده‌اند. موادی که سالانه سبب مرگ میلیون‌ها بال پرنده و آبزیان ساکن در تالاب‌ها، دریاچه‌ها، رودخانه‌ها و دریاهای آزاد می‌شوند؛ چرخه‌ی شومی که البته در زنجیره غذایی در نهایت به انسان هم باز می‌گردد. این در حالی است که در این بررسی، عملاً از بخشی از فرآیند سیگار که همانا انتشار گازهای آلاینده به نیوار است، صرف نظر شده است که خود داستان دیگری دارد. اما فقط بدانید که مقدار 50 الی 60 میلی گرم از نیکوتین، کافی است تا یک انسان بالغ را از پای درآورد و بنابراین، می‌توان تصور کرد که نیکوتین باقیمانده از ته سیگار، خود به چه سم مرگباری در زمین تبدیل شده و در بروز و تشدید چند نوع سرطان مؤثر خواهد بود.

    همان طور که مشاهده می‌کنید، به نظر می‌رسد اگر سیگارها اصولاً بدون فیلتر ساخته شوند، هر چند ممکن است اثرات آنی و مضر آنها بر فرد استعمال کننده در کوتاه مدت بیشتر باشد، اما عواقب و خسارت‌های بلند مدت آن بر محیط زیست کمتر خواهد بود و زباله کمتری هم تولید خواهد شد.

    حالا تصورش را بکنید که هر یک از ما بخواهیم سهمی مهم در کاهش آلودگی و افزایش کیفیت زیستن در کره زمین ایفا کنیم، فقط کافی است اگر سیگاری هستیم، آن را به کناری نهاده و یا اگر در بین دوستان و اطرافیان خود، فرد سیگاری‌ای را می‌شناسیم، همین دانستگی‌ها را به او منتقل کنیم، بی شک اگر وجدان داشته باشد، سیگار را ترک خواهد کرد، به ویژه اگر فعال محیط زیست هم خودش را بداند! نه؟

     و اما راه ساده دوم برای نجات زمین که بارها به آن اشاره کرده‌ام، کوشش برای کاستن از سهم پروتئین حیوانی در سبد غذایی است. اخیراً سازمان جهانی حفظ محیط زیست WWF در پژوهشی با عنوان “دگرگونی آب و هوا در تغذیه“، میزان تولید گاز کربنیک را در زمینه‌ها‌ی مصرف مواد غذایی و تغذیه مورد بررسی قرار داده و به این نتیجه رسیده است که هر کس می‌تواند در سال، با مصرف متناسب مواد غذایی و به میزان مورد نیاز خود، تولید گاز کربنیک را به مقدار ۸۰۰ کیلوگرم کاهش دهد. مطابق نتایج این پژوهش در کشور آلمان، «با سرخ‌کردن یک تکه گوشت خوک (یا گاو)، حدود ۲ هزار گرم گاز کربنیک تولید می‌شود.» و اگر مردم آلمان از مصرف گوشت مازاد دست بردارند، آنگاه می‌توانند دست‌کم در سال حدود ۹ میلیون تن گاز کربنیک کمتر تولید کنند. در عظمت این رقم همان بس که بدانیم: هر خودرو در هر کیلومتر به طور متوسط حدود ۱۲۰ گرم گاز کربنیک تولید می‌کند، بنابراین هر راننده‌ی آلمانی، برای کاستن از تولید این گاز به میزان ۹ میلیون تن «باید از طی مسافتی حدود ۷۵ میلیارد کیلومتر در سال با خودروی خود صرف‌نظر کند!

    نگاه کنید که به چه سادگی می‌توانیم به نجات زمین کمک کنیم، اگر بخواهیم و حتا اگر دولتی داشته باشیم که حفظ محیط زیست، در شمار اولویت‌های نخست راهبردی‌اش جایگاهی شایسته نداشته باشد. پس لطفاً بهانه‌ها را به کناری نهاده و عملاً نشان دهید که طرفدار محیط زیست هستید.

 

توجه امید بخش 193 کشور جهان به حفظ حیات وحش


    امروز – در نخستین روز از آخرین فصل دوست‌داشتنی و پررنگ و رنگ به رنگ سال، پاییز – در صفحه 10 روزنامه قانون از یک دستاورد مهم محیط زیستی جهان سخن گفته‌ام که در اجلاسی بدست آمده که ایران هم در عالی‌ترین سطح مرتبط در آن ظاهراً حضوری فعال داشته است، هر چند که دست کم یک گزارش وجود دارد که می‌گوید: آمادگی ایران تا قبل از شروع اجلاس در حد صفر بوده است! با این وجود، نه سازمان حفاظت محیط زیست و نه هیچ رسانه‌ی دولتی یا غیردولتی دیگری به این توافق مهم اشاره‌ای نکرد؛ موضوعی که آشکارا نشان می‌دهد چه فقر دانشی تؤام با بی‌تفاوتی و بی‌علاقگی مهمی در بین رسانه‌های گروهی مرتبط با محیط زیست – چه در سطح دولت و چه در سطح نهادهای غیردولتی – هنوز وجود دارد. به نظرم، وظیفه‌ی تربیت یک گروه از خبرنگاران متخصص و تحلیل‌گر در حوزه محیط زیست باید هر چه سریع‌تر در دستورکار وزارت ارشاد، رسانه ملی، سازمان حفاظت محیط زیست، سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور و نیز سمن‌های مرتبط با این حوزه قرار گیرد. به راستی در حال حاضر ما چند خبرنگار متخصص در این حوزه داریم که مشغول خبررسانی مستقل و بدون واسطه هستند؟ چرا به این موضوع مهم توجه نشده و نمی‌شود؟ بهترین و برترین روزنامه محیط زیستی کشور، همچنان همشهری است که عملاً فقط یک اسدالله افلاکی دارد با هزار سودا! در بقیه‌ی روزنامه‌ها و سایت‌ها و خبرگزاری‌ها هم اگر وضع بدتر نباشد، بهتر نیست! هست؟ همه به دنبال چند تیتر نخست از چند خبرگزاری و روزنامه مهم هستند تا آنها را ترجمه یا کپی کرده و انتشار دهند و یا بعضاً چند خبر جنجالی و زرد از درون آنها بیرون بکشند و تمام! چرا … چرا رسانه‌های ما نگاه‌شان به محیط زیست چنین حقیر و خجالت‌آور است؟

    اخیراً در یازدهمین اجلاس متعاهدین کنوانسیون تنوع زیستی که در حیدرآباد هند برگزار شد، یک تصمیم خوشایند آن هم با موافقت نمایندگان عالی‌رتبه تمامی 193 کشور عضو، از جمله جمهوری اسلامی ایران گرفته شد. آن تصمیم این بود که قرار شد تا سال 2015، بودجه سالانه‌ی حفاظت از زیگونگی حیات (تنوع زیستی) با دوبرابر رشد به حدود 10 میلیارد دلار برسد .
این موضوع از آنجا حایز اهمیت بیشتر است که بدانیم، جهان در یک بحران اقتصادی کم سابقه درگیر شده است و اغلب دولت‌ها می‌کوشند تا به نحوی از بودجه‌ها و هزینه‌های مرسوم خود بکاهند. اما با این وجود، به نظر می‌رسد، وزن ملاحظات محیط زیستی چنان سنگین شده و وارد جستارهای سیاسی در عالی‌ترین سطح خود گردیده که دولتمردان و زنان جهان، چاره‌ای جز هم‌نوایی و همراهی با این موج گسترده‌ی سبزاندیشی ندارند. اتفاقاً با این پیشنهاد نخست کشورهایی چون چین ابراز مخالفت می‌کردند، یعنی همان کشوری که تاکنون از بحران اقتصادی مصون مانده و همچنان به رشد اقتصادی سالانه 8 درصدی خود می‌نازد که البته در نهایت تسلیم استدلال دیگر کشورها شده و نماینده‌اش بر مفاد این پیمان مهر تأیید زد. جالب این که در این کنفرانس، محمدجواد محمدی‌زاده، معاون رییس جمهور و رییس سازمان حفاظت محیط زیست هم شرکت و سخنرانی داشتند، اما شما اگر خبری از این دستاورد را در خروجی‌های متعدد رسانه‌ای سازمان دیده‌اید، من هم دیده‌ام! غم‌انگیزتر آن که هیچ یک از رسانه‌های مستقل خبری هم به این رخداد امیدبخش نپرداختند؛ در حالی که یادشان نرفته بود، تناقض آماری جناب رییس را در مورد شمار یوزهای آسیایی موجود در ایران، بزرگنمایی کنند ! چرا؟

    نکته آخر این که اختصاص 10 میلیارد دلار برای کمک به ارتقای امنیت روانی زیستمندان موجود در کره زمین، باید کف مطالبات ما باشد نه سقف آن؛ به ویژه وقتی می‌بینیم خسارت‌های ناشی از یک رخداد طبیعی، مانند توفان سندی، می‌تواند 70 میلیارد دلار هزینه بر روی دست مردم در آمریکای مرکزی و شمالی بگذارد و یا وقتی می‌دانیم میزان روزانه هزینه‌های تسلیحاتی در همین خاورمیانه بیش از دوبرابر آن 10 میلیارد دلاری است که قرار است برای نجات حیوانات در سال هزینه کنیم. آیا چنین موازنه‌ی حیرت‌انگیزی، شرم‌آور نیست؟ فقط کافی است به همین جنگ خجالت‌بار اخیر در غزه بنگریم؛ هر موشکی که اسرائیلی‌ها برای دفاع در سامانه گنبد آهنین شلیک می‌کنند، 60 هزار دلار قیمت دارد و در طول یک هفته گذشته، قیمت ابزار جنگی مصرف شده در این جنایت ننگ‌آور به حدود نیم میلیارد دلار رسیده است و اگر خسارت‌های مالی، روانی و جانی آن را محاسبه کنیم، به راحتی از رقم 10 میلیارد دلاری که قرار است دولت‌های دنیا برای حفظ تنوع زیستی جهان، هزینه کند، عبور می‌کند! چگونه چنین ننگی را تحمل می‌کنیم و دم برنمی‌آوریم؟

    امیدوارم ما نسل حاضر بر روی کره زمین، پیش از آن که چشم بر روی هم بربندیم و راهی قرار ابدی‌مان شویم؛ بتوانیم روزی شاهد وارونه شدن این نسبت شرم‌آور باشیم.
آمین.

تهدیدی شگفت‌انگیز بر علیه جنگل‌های زاگرس در فلارد!

     چند سالی است که حال جنگل‌های زاگرس خوب نیست؛ موج خشکسالی‌های اخیر و کاهش سطح آب‌های زیرزمینی، افزایش شمار و تراکم دام در عرصه، هجوم ریزگردها، طغیان سوسک چوبخوار، افزایش معنی‌دار رخداد آتش سوزی، شتاب زمین‌خواری و تغییر کاربری اراضی به بهانه توسعه کشاورزی یا گسترش حاشیه‌نشینی در اطراف شهرها، افزایش ذغال‌گیری، ویلاسازی و مسکن مهر، شکار بی‌رویه، گردشگری بی ضابطه و بدون ‌تناسب با آموزه بوم‌گردی (اکوتوریسم)، تشدید فعالیت‌های عمرانی مانند انتقال خطوط انرژی، سدسازی، انتقال آب بین حوضه‌ای و احداث پل و تونل و جاده‌های جدید به همراه کشت در زیراشکوب بلوطستان‌ها و بنه‌های زخم خورده از تیغ سقزگیری، جهان گرمایی و تغییر اقلیم و … همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا سیمای عمومی شش میلیون هکتار از بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن واقع در باختر ایران‌زمین در بدترین شرایط بوم‌شناختی (اکولوژیکی) خود قرار گیرد؛ رویشگاهی که در آغاز دهه‌ی 40 هجری شمسی، پذیرای بیش از 12 میلیون بال از 140 گونه پرنده در تالاب‌های زیبایش از ارژن و شیمبار تا گندمان و چغاخور و از زریوار تا هشیلان بود؛ اما اینک حتا توانایی پذیرایی از یک سوم آن رقم را هم ندارد ؛ شناسه‌ای که آشکارا نشان می‌دهد حال زاگرس خوب نیست، آنقدر که ظاهراً حتا سنجاب‌های کوچولو و بازیگوشش هم با آن قهر کرده‌اند و رفته‌اند.

    حال در چنین شرایطی که به گفته‌ی صاحبنظرانی چون دکتر مجید مخدوم، سالانه هزاران هکتار از وسعت رویشگاه جنگلی زاگرس در حال آب رفتن و کوچک‌تر شدن است، از گوشه و کنار این بزرگترین و ارزشمندترین بوم‌سازگان (اکوسیستم) کشور خبر می‌آید که برخی از مدیران محلی، به بهانه‌ی اشتغال‌زایی و افزایش تولید کشاورزی، مردم را تشویق به دست درازی بیشتر به حریم منابع طبیعی و گسترش کشت در زیراشکوب جنگل‌های رنجور باقیمانده می‌کنند. به عنوان مثال، از استان چهارمحال و بختیاری در قلب هنوز تپنده‌ی زاگرس، گزارش‌های نگران‌کننده و در عین حال، شگفت‌انگیزی بدست می‌رسد که آشکارا نشان می‌دهد وخامت شرایط شکننده و آسیب‌پذیرِ راهبردی‌ترین رویشگاه کشور (زاگرس) هنوز حتا برای برخی از مدیران استانی و محلی هم شناخته شده نیست؛ چرا که ظاهراً به دنبال برخی اظهارنظرهای غیرمسئولانه‌ی مسئولان محلی! یکی از بهترین و بکرترین رویشگاه‌های جنگلی در فلارد لردگان با چراغ سبز ایشان، می‌رود تا به بهانه توسعه زراعت در سایه سار درختانش از حیز انتفاع بیافتد و عملاً امکان زادآوری طبیعی‌اش مانند بلوط‌های دشت برم در استان فارس به کمینه رسیده و مستعد خشک شدن گردند. آن هم منطقه‌ای که برخی از سرشاخه‌های رودخانه راهبردی کارون، موجودیت خود را مدیون همین رویشگاه است و در حقیقت، یک اقدام سهل‌انگارانه برای افزایش بیلان کاری یک مدیر محلی، دارد منافع ملی کشور و توان استراتژیک باختر ایران در حفظ اندوخته‌های ارزشمند آب شیرین را با مخاطراتی جدی و ریشه‌ای مواجه می‌سازد. در این بین، سکوت سنگین حاکم بر نهاد متولی جنگل‌ها در وزارت جهاد کشاورزی، بسیار پرسش‌برانگیز است و کمینه‌ی انتظار از علیرضا اورنگی، معاون وزیر و رئیس سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور آن است که با حمایت جدی‌تر از مدیران استانی خویش، به آنها دلگرمی و شجاعت لازم برای ایستادگی در برابر فرامین طبیعت‌ستیزانه‌ی برخی از قدرت‌سالاران منطقه‌ای را بدهد. یادمان باشد که همین هفته گذشته بود که از عملکرد بخشدار طبیعت‌دوست گندمان در احیای مجدد تالاب گندمان ستایش کردیم ؛ سزاوار نیست که اینک عملکرد برخی از همتایان ایشان در لردگان، طعم شیرین آن خبر از دیار زیبای بختیاری را چنین تلخ سازد. همچنین، امیدوارم جناب عنابستانی – استاندار جوان و خوشفکر استان چهار محال و بختیاری- که در بهار امسال و در جریان برگزاری همایش انتقال آب بین‌حوضه‌ای شهرکرد، شخصاً شاهد سخنرانی منطقی ایشان در دفاع از توانمندی‌های آب‌شناختی استان بودم، در این زمینه هم به سرعت و مؤثر وارد شده و اجازه ندهد تا برخی از مدیرانش، چهره‌ای نامیمون و تضعیف شده از رویشگاه زیبای زاگرس در بام ایران ارایه دهند؛ چرا که همه‌ی ایران، چهارمحال و بختیاری را به بلوط‌های زیبایش، چشمه‌های گوارا و جوشانش و تالاب‌های رؤیایی‌اش می‌شناسند و نشاط و دوام و پایداری این همه در گرو صیانت شایسته و سزاوارانه از رویشگاه جنگلی زاگرس است.

 

همه چیزِ ِ هیچ بدی، بد نیست! هست؟

     توفان سندی تا این لحظه، یکی از خسارت‌بارترین و مرگبارترین رخدادهای طبیعی است که ردپای بزرگی از ویرانی و مرگ را از قلب آمریکای لاتین تا سواحل خاوری ایالات متحده آمریکا و حتا گستره‌های پهناوری از همسایه شمالی‌اش – کانادا – برجای نهاد. برآوردها حکایت از حدود 70 میلیارد دلار خسارت بر زیرساخت‌های کشورهای درگیر، به ویژه ایالت نیویورک در آمریکا دارد. این مقدار، در حقیقت بیش از دو برابر کل بودجه سالانه پژوهشی است که در دنیا برای موضوع محیط زیست و شاخه‌های مرتبط آن هزینه می‌شود! طنز تلخی که نشان می‌دهد در کلان ماجرا، هنوز آن گونه که سزاوار است، هیچ دولت و ملتی خطر عدم توجه به شناخت قوانین طبیعی و گردن نهادن به گرایه‌های محیط زیستی را جدی نگرفته است.

    به عنوان مثال، جهانیان هرگز فراموش نمی‌کنند که چگونه جرج بوش پسر، پس از حمله تروریستی 11 سپتامبر 2001 به برج‌های دوقلو تجارت جهانی که حدود 30 میلیارد دلار خسارت به اقتصاد نیویورک وارد کرد، خطاب به مردم آمریکا قول داد که دیگر اجازه نخواهد داد که چنین خطری، بار دیگر آمریکا را در شوک فروبرد . در صورتی که توفان کاترینا و سندی نشان دادند که ممکن است خطراتی به مراتب فاجعه‌بارتر از بن‌لادن و القاعده هم متوجه زیرساخت‌های اقتصادی آمریکا و جان و مال مردمش باشد. چرا که بی شک، رخدادهای بی‌سابقه‌ای چون سندی، کاترینا یا سونامی در فوکوشیما نشان دادند خطر تغییر اقلیم و بازخوردهای غیرقابل پیش‌بینی آن تا چه اندازه می‌تواند از هر فعالیت تروریستی مرگباری، مرگبارتر باشد. خطری که به راحتی با کاهش استفاده از سوخت‌های فسیلی و با تغییر رویکرد در رژیم غذایی مردم، کاهش سهم پروتئین حیوانی و محدود کردن فعالیت دامداری‌های بزرگ صنعتی، می‌توان تا حد قابل توجهی آن را تعدیل بخشید.

    این ها را گفتم تا دوباره یادآوری کنم که در این دنیا، به ندرت بتوان فرآیند یا رخدادی را یافت که همه چیزش ناخوشایند و بد باشد.

    مثلاً در همین توفان سندی، لحظه‌هایی انسانی و ناب از مودت و دوستی و همراهی بین مردم به وقوع پیوست که بی شک، بر وسعت مهرورزی‌های عالم و انتشار انرژی مثبت در سراسر جهان کمک خواهد کرد .

    مانند همان صحنه‌ای که نشان می‌داد چگونه مردم داوطلبانه رکاب می‌زدند تا در بحران قطع برق در نیویورک، نیازمندان بتوانند با استفاده از انرژی الکتریکی پدیدآمده از این رکاب زدن‌ها، تلفن‌های همراه خود را شارژ کنند.

    افزون برآن، توجه به خطرات تغییر اقلیم و جهان گرمایی، بار دیگر به رأس خبر رسانه‌های گروهی آمریکا و اروپا برگشت، به نحوی که شهردار نیویورک، به دلیل نزدیک‌تر بودن مواضع اوباما به مانیفست طرفداران محیط زیست، در انتخابات اخیر از او حمایت کرد و اوباما هم در نخستین نطق پس از پیروزی در انتخاباتش، دوباره خطر تغییر اقلیم را یادآوری کرد.

    تشدید بی سابقه طغیان ریزگردها، توفان گنو در سواحل جنوبی خلیج فارس و دریای عمان، خشک شدن شتابان دریاچه ارومیه و برخی تالاب‌های مرکزی کشور و افزایش معنی‌دار شمار آتش‌سوزی‌ها در رویشگاه‌های جنگلی ایران در طول چند سال اخیر، نشان می‌دهد که تا چه اندازه، عدم توجه به خطرات جهان‌گرمایی و تغییر اقلیم در کنار فعالیت‌هایی که بدون توجه به ظرفیت بوم‌شناختی سرزمین، در پی تعریف بارگذاری‌های جدید و سنگین است، می‌تواند دامن کشورهایی چون ایران را که عملاً در کمربند خشک جهان (عرض جغرافیایی 35 درجه) مستقر هستند را بگیرد. به ویژه اگر یادمان بماند که فقط خسارت‌های حاصل از رخداد توفان گنو در چند سال پیش، به مراتب بیشتر از کل بودجه ستاد حوادث غیرمنرقبه وزارت کشور در همان سال بود!

    به نظر می‌رسد که “بد مطلق” یا “خوب مطلق” در جهان یافت می نشود، حتا بزرگترین و مهیب‌ترین زمین‌لرزه‌ها و آتشقشان‌ها هم، در درازمدت به بالانس توان زیست‌پالایی کره زمین و کشف منابع جدیدی از اندوخته‌های طبیعی کمک کرده‌اند. در حقیقت، این نگاهِ ما به رخدادهای پیرامون‌مان است که سبب می‌شود، غم و دردِ یک مصیبت ماندگار شود و یا درس حاصل از آن، فرصت و مزیتی تازه برای کارآفرینی و نشاط و هم‌افزایی بیشتر بیافریند.

    ماجرای ریزگردها و طغیان بی‌سابقه‌ی آن در میان‌رودان به همراه خشک‌شدن تالاب‌ها و دریاچه‌های بزرگی چون هورالعظیم، ارومیه و هامون در فلات ایران، در شمار همین رخدادهاست که سبب شد، مباحث محیط زیستی، نه‌تنها به طرز بی‌سابقه‌ای به صدر توجه نمایندگان در صحن بهارستان و ساختمان پاستور وارد شود، بلکه حتا مردم عادی هم مقابله‌ی خردمندانه با آنها را در شمار مطالبات اجتماعی خویش از مدیران و سیاست‌مداران‌شان قرار دهند.

    چنین است که اینک یک جوان دانشجو در رشته‌های مرتبط با محیط زیست، وزن و وقار اجتماعی به مراتب بیشتری در نزد جامعه‌ی خویش دارد تا یکی دو دهه‌ی پیش. هرچند که می‌پذیریم، آنچه که اینک وجود دارد و میزان توجهی که به آموزه‌ها و گرایه‌های محیط زیستی می‌شود، هنوز راضی‌کننده نبوده و با آرمان‌های مندرج در اصل پنجاهم قانون اساسی‌مان، فاصله‌ای معنادار دارد.

    با این وجود، امیدوارم که این تحول، سبب شود تا کیفیت دستیابی به آسمانی آبی‌تر، آبی گواراتر، خاکی حاصلخیزتر و زیستمندانی متکثرتر و متنوع‌تر برای فرزاندان‌مان و نسل‌های آینده بیشتر شود.

 

چرا تالاب ها در ایران در حال عقب نشینی هستند؟

    در باره شتاب حیرت انگیز مرگ تالاب ها در شمال، باختر، خاور، مرکز و جنوب ایران، گفتگویی با خبرنگار بخش محیط زیست روزنامه خورشید انجام داده‌ام که در این نشانی می‌توانید آن را مطالعه فرمایید.

 

آیا یوزپلنگ‌ها دارند از ایران می‌روند یا نیامده بودند که بخواهند بروند؟!

     تازه ترین یادداشتم در خبرآن لاین به موضوعی اختصاص دارد که می‌توانست یکی از قله‌های افتخار سازمان حفاظت محیط زیست باشد، اما ظاهراً خیلی‌ها دوست ندارند که چنین شود! چرا؟ یادمان باشد که روزگاری، شمار یوزپلنگ‌های موجود در جهان به بیش از یکصدهزار قلاده در متجاوز از 44 کشور جهان می‌رسید؛ آنگاه این تعداد به حدود 15 هزار قلاده در 27 کشور جهان تقلیل یافت و در آغاز قرن بیست و یکم، شوربختانه و به جرأت می‌توان گفت: در خارج از قاره آفریقا، فقط یک کشور دیگر در جهان باقیمانده که هنوز شاهد خرامیدن یوز در سرزمینش است: ایران! آیا قدر این موهبت را می‌دانیم؟

    شمار یوزپلنگ‌های آسیایی در ایران چقدر است؟ آیا این پرسش دشواری است؟ آیا دستیابی به شمار دقیق یک گونه در حال انقراض، نباید نخستین و مهم‌ترین پیش‌شرط برای امکان برنامه‌ریزی مدون و هدفمند آن گونه را فراهم کند تا بتوان به مجموعه تمهیداتی اندیشید که هدف‌شان تضمین کیفیت زیست و نجات از خطر انقراضش باشد؟ امّا ظاهراً در مورد این تیزپاترین موجود زنده جهان، آگاهی از شمار دقیق هم‌نوعانش در وطن، کار چندان آسانی نیست! هست؟ چرا که در طول یازده سالی که از آغاز پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی در ایران و تحت نظارت UNDP می‌گذرد، برای تعداد یوزها از طرف مسئولین سازمان حفاظت محیط زیست و تقریباً متناسب با هر باری که مدیر ایرانی پروژه تغییر کرده است، اعدادی چون 120، 100، 74 و 70 قلاده عنوان شده بود؛ اما کار به همین جا هم ختم نشد و اخیراً، یعنی در بیست و ششمین روز از مهرماه سال جاری زمانی که محمّدجواد محمّدی زاده، معاون رییس جمهور و رییس سازمان حفاظت محیط زیست کشور برای شرکت در یازدهمین اجلاس متعاهدین کنوانسیون تنوع زیستی به حیدرآباد هند سفرکرده بود، در گزارش رسمی خویش به آن اجلاس، صراحتاً جمعیت یوز در ایران را بالغ بر 50 قلاده اعلام کرد .

    بدیهی است که چنین روند کاهنده‌ای، آن هم در مورد جانداری که در حقیقت نماد طبیعت ایران بوده و از همه‌ی قلمرو پهناور بزرگترین قاره‌ی جهان – آسیا – اینک فقط سرزمین ایران را به عنوان منزلگاه خویش برگزیده است؛ می‌تواند بسیار نگران‌کننده باشد. به سخنی ساده‌تر، بر بنیاد بررسی‌های معتبر و بین‌المللی صورت گرفته تحت نظارت سازمان ملل متحد، یوزپلنگ آسیایی، بیش از نیم قرن است که در حقیقت به یوزپلنگ ایرانی تغییر نام داده و اینک این فقط ایران است که می‌تواند ادعا کند در تمامی آسیا، انحصاراً صاحب تیزپاترین موجود زنده جهان در خاک خود است (هرچند که این تغییر نام بیشتر بر ماهیت جغرافیایی زیستگاه یوز تأکید دارد تا تغییر نام علمی آن).

    درچنین شرایطی، آشکار است که خبر کاهش شمار یوزهایی که هنوز در ایران می‌خرامند، می‌تواند نگرانی بسیاری از دوستداران طبیعت و محیط زیست ایران را برانگیخته و آنان را نسبت به شیوه‌ی مدیریت حاکم در این بخش ناامید و خشمناک سازد. به ویژه آن که تاکنون در هیچ گزارشی به صورت مستند و تا پیش از سفر به حیدرآباد، سازمان حفاظت محیط زیست تلاشی برای اطلاع‌رسانی بایسته در این حوزه نکرده بود و دلایل این تغییرات فاحش در شمار یوزها را با مردم و کارشناسان در میان ننهاده بود! چرا؟

    در تماسی که با هومن جوکار، مدیر کنونی پروژه داشتم، از او دلایل وضعیت پیش آمده و تشتت آماری بوجود آمده را جویا شدم. ایشان اعلام داشتند که برای یافتن نخستین پرسش کلیدی، یعنی تخمینی واقعی از شمار یوزهای موجود در زیستگاه‌های پراکنده و پهناور موجود در ایران، به مدد همکاری و مشورت با مشاوران طراز اولی که از طرف همکاران بین‌المللی پروژه، یعنی: UNDP، Panthera، WCS معرفی شده بودند، کوشیدیم تا با استفاده از دوربین‌های تله‌ای به این مهم دست یابیم. شکل کلی این روش چنین است که در هر زیستگاه به مدت چند ماه تعداد زیادی دوربین تله‌ای بکار گرفته می‌شود و از مقایسه عکس‌های گرفته شده، افراد شناسایی شده و دیتای بدست آمده بوسیله نرم‌افزار Capture تحلیل می‌گردد. در حقیقت قرار بود ما در ابتدای پروژه این تخمین را بدانیم تا هر زمان بخواهیم اثر فعالیت‌های پروژه را بر افزایش جمعیت یوز ارزیابی کنیم، با تکرار این آمارگیری به مثبت یا منفی بودن آثار فعالیت‌ها پی ببریم. اما حقیقت شگفت‌انگیز و دردناک آن است که این کار در طول یک دهه‌ گذشته، یعنی تا پیش از مسئولیت هومن جوکار عملاً انجام نشد و بدتر آن که بجای آن با پخش‌کردن دوربین‌ها در همه زیستگاه‌ها، از بدست آمدن نتایج علمی در این زمینه جلوگیری به عمل آمد. بنابراین، به ادعای مدیر کنونی پروژه یک آمار علمی در زمینه تخمین جمعیت یوزپلنگ در ایران بدست نیامد و در عوض ما فقط انبوهی عکس‌های زیبا از یوز بدست آوردیم که جنبه تزیینی آن بر سایر کاربردهایی که می‌توانست داشته باشد، مقدم است. واقعیتی که برخی ناظران بین‌المللی پروژه مانند Peter zahler هم آشکارا و در گزارش‌های ‌مکتوب خویش (سال 2003) به طرف ایرانی بارها گوشزد کرده بودند.

    همان طور که ملاحظه می‌شود، ظاهراً این برای نخستین بار است که هومن جوکار و گروهش اقدام به اندازه‌گیری دقیق و علمی شمار یوزها در ایران کرده است تا به جای برآوردهای کارشناسی، یک تخمین علمی و قابل اتکاء بتوان ارایه داد و البته آنچه امروز موجب نگرانی همه ما شده است، اختلاف آمار بدست آمده به روش علمی با آمار ذهنی گذشته است که برای 10 سال بکار رفته و در تصمیم‌گیری‌های ما اثر داشته است. از این رو، با توجه به این که هنوز بررسی 2 زیستگاه از مجموعه ده‌گانه زیستگاه‌های یوز به پایان نرسیده، نتایج برآوردها وجود کمینه‌ی 50 قلاده یوز را تأیید می‌کند و بنابراین، اعلام رقم “بیش از 50 قلاده” توسط رییس سازمان در اجلاس حیدرآباد، می‌تواند کاملاً درست و منطقی باشد.

     در این میان، چند نکته حایز اهمیت است:

    نخست آن که اگر اندازه‌گیری جدید را بپذیریم، آشکارا نشان می‌دهد که پس از گذشت یازده سال از اجرای پروژه حفاظت از یوز آسیایی، هنوز در جایگاهی نیستیم که اعلام کنیم: جمعیت یوزها به سطح بهتری رسیده و در آستانه پایداری قرار گرفته و دیگر نباید نگران در معرض خطر انقراض بودن آنها باشیم.

    به نظرم، همین شهامت سازمان در اعلام این حقیقت ناراحت کننده، می‌تواند یک خبر خوش باشد و در راستای یادداشت پیشینم، نشان می‌دهد که به جای سفیدنمایی آزاردهنده، گزینه‌ی واقع نمایی را انتخاب کرده است.

    دست آخر آن که چقدر خوب می‌شد اگر مدیران سابق و کنونی پروژه در یک مناظره با حضور دوستداران محیط زیست و نمایندگان رسانه‌های گروهی شرکت می‌کردند و یکبار و برای همیشه قضاوت را به مردم می‌سپردند.

تازه‌ترین هنرنمایی پرویز کردوانی در دانشگاه هنر!

    دکتر پرویز کردوانی، در تازه‌ترین موج از پیشنهادهای حیرت‌انگیزش برای بهبود وضعیت ایران، توصیه کرده تا برای نجات مردم آذربایجان و پایان دادن به غم و درد و رنج آنها، مرگ دریاچه ارومیه را پذیرفته و این بیمار مرگ مغزی در حالت کما را بیش از این زجر نداده، سرم‌ها و آمپول‌های غذایی و مسکن را رها کنید و محترمانه به خاکش سپارید و پس از ریختن 10 سانتی‌متر خاک بیابان‌های ایران بر مزارش، گل برویانید و سبزه درو کنید. ساده‌تر آن که این استاد بازنشسته دانشگاه تهران بر این باور است که برای نجات مردم منطقه و صرفه‌جویی در هزینه‌ها، چاره‌ای جز پایان‌دادن به زندگی دریاچه ارومیه نداریم؛ راهکاری که آشکارا بر این باورم که خطایی فاحش است؛ چرا که از قضا نگارنده و بسیاری از فعالان و متخصصان حوزه محیط زیست، منابع طبیعی و امور آب بر این باورند که نجات پایدار کیفیت زندگی در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه در گرو نجات دریاچه ارومیه است. در این میان البته یک نکته غم انگیز دیگر، واکنش منفعلانه و سکوت سنگین حاکم بر همه‌ی آن سازمان‌ها، وزارتخانه‌ها، استانداری‌ها، دانشگاه‌ها و نمایندگان مجلسی است که ظاهراً بارها نسبت به خشک شدن دریاچه ارومیه ابراز تأسف کرده و خواهان احیای مجدد آن شده‌اند و حتا در عهدنامه یا توافق‌نامه “باری”، وظایفی هم برای خویش تعیین کرده‌اند و اینک همه گوشه‌ای نشسته و واکنشی نشان نمی‌دهند! چرا؟
و باز البته همه‌ی خبرها بد نیست! چرا که در همین پیشنهاد اخیرشان، به صراحت پذیرفته‌اند که پیشنهاد قبلی‌شان در مورد انتقال آب از  رودخانه زاب به دریاچه ارومیه غلط است و نمی‌تواند مشکل دریاچه ارومیه را حل کند؛ یعنی همان نکته‌ای که نگارنده در پاییز سال گذشته در مناظره با ایشان در برنامه گفتگوی داغ سبز بر آن پای می‌فشرد، اما دکتر کردوانی زیر بارش نمی‌رفت و همچنان می‌گفت: تنها راه نجات دریاچه انتقال آب از زاب است.

    در این باره امروز، یادداشتی را در روزنامه اعتماد به چاپ رسانده‌ام که به همراه دو یادداشت دیگر از استاد اسماعیل کهرم و دکتر ناصر کرمی، در صفحات نخست و ششم این روزنامه انعکاس یافته است:

 

    پیشنهادی خطرناک‌تر از خشک شدن دریاچه ارومیه!

    هفته گذشته، دکتر پرویز کردوانی طی سخنانی در تالار شهید آوینی دانشگاه هنر ، دست به یک هنرنمایی جدید زد و مشکل دریاچه ارومیه را برای همیشه حل کرد! پیشنهادی که ناگفته پیداست تا چه اندازه می‌تواند مورد توجه و استقبال همه‌ی آن مسئولین بومی، نمایندگان مجلس و مدیرانی در وزارت نیرو، جهاد کشاورزی، استانداری‌های سه استان درگیر و سازمان حفاظت محیط زیست قرار گیرد که سیمای امروز دریاچه ارومیه، نتیجه‌ی عملکرد نابخردانه‌ و مدیریت کلنگی آنها در طول چند دهه‌ی اخیر بوده است. چرا که یکبار و برای همیشه کابوس خشک شدن دریاچه و ناتوانی مدیران در احیای دوباره‌‌ی آن را از یک تهدید به یک فرصت بدل می‌سازد تا همه یک نفس راحت کشیده و مجدداً همه چیز آرام شود! آرامشی که البته به نظر نگارنده، خطرش حتا بیشتر از وقوع توفان‌های گرد و غبار و ریزگرد نمکی در سواحل خاوری دریاچه ارومیه است.

    نخست، ببینیم دکتر کردوانی دقیقن چه گفته است؟

    ایشان، پیشنهادی در چهار مرحله ارایه داده‌اند:

1- روند خشک شدن دریاچه را خودمان افزایش دهیم و با آمپول این بیمار رو به مرگ را بیش از این زجر ندهیم؛

2- از ورود هر نوع آبی، حتا آب ناشی از بارندگی به درون حریم دریاچه ممانعت به عمل آوریم؛

3- همزمان طرح نمک‌روبی از بستر دریاچه آغاز و به اجرا درآید؛

4- در آخرین مرحله، سطح دریاچه را به ضخامت 10 سانتی‌متر از شن و ماسه بپوشانیم و سپس در آن تخم گیاه بپاشیم تا سبز شود.

    روش دکتر کردوانی در ساده کردن مسایل طبیعی، البته قابل تقدیر است، اما آیا به راستی روند قهقرایی اجزاء درهم‌تنیده و سامانه‌ی چند بعدی و پیچیده یک بوم‌سازگان (اکوسیستم) آبی/خشکی پهناور مانند دریاچه نیم‌میلیون هکتاری ارومیه را می‌توان به مرگ یک انسان تشبیه کرد؟ چگونه قرار است از ورود هر نوع آبی به دریاچه جلوگیری کرد؟ مگر دریاچه زهکش طبیعی حوضه آبخیز 5.2 میلیون هکتاری ارومیه نیست و مگر می‌توان شیب منطقه را تغییر داد؟ حتا اگر منظور آقای دکتر چراغ سبز نشان دادن به وزارت نیرو برای ساختن سدهای بیشتر بر روی یازده رودخانه اصلی منتهی به دریاچه است، باید بدانند که هیچ سدی تاکنون در جهان ساخته نشده که بتواند از گذر تمامی آب رودخانه جلوگیری کند. در مورد نمک روبی و جابجایی حجم عظیم نمک موجود در بستر دریاچه که به گفته‌ی معاون وقت سازمان حفاظت محیط زیست (دکتر صدوق) میزان آن بین 8 تا 10 میلیارد تن است، چه ابزاری مد نظرشان است و در چه زمانی می‌توان این حجم عظیم را انتقال داد و بر فرض که همه‌ی این نمک را هم جارو کرده و سوار بر کامیون‌های موجود در همه‌ی کره‌ی زمین کردیم، آنگاه کجا ببریم؟! نکند قرار است یک جا دپو شود تا به تدریج نیاز هزار سال آینده بشریت به خمیر دندان را رفع کند؟!

    و دست آخر اینکه آن حجم عظیم شن و ماسه به ضخامت 10 سانتی متر را از کجا و با چه هزینه‌ای باید بیاوریم؟ و آیا آن ماسه‌ها خود فرسایش بادی را در منطقه تشدید نخواهند کرد؟ آیا حرکت و تردد حجم عظیم ماشین آلات برای بردن نمک‌ها و سست کردن ساختار آنها، خود منجر به تشدید سونامی نمک در منطقه نخواهد شد؟ آیا طرح‌های مرتع‌کاری ما در اراضی به مراتب مطلوب‌تر که در زیر خاک 10 سانتی‌متری‌اش هم نمک نیست، جملگی جواب داده، که اینک می‌خواهیم چنین طرحی را به اجرا درآوریم؟ و مهم‌تر آن که آیا هزینه‌ی انجام این عملیات، کمتر از هزینه‌هایی خواهد بود که به هدف احیاء مجدد دریاچه قرار است صورت گیرد؟

    و البته به نظرم، خطرناک‌ترین وجه پیشنهاد دکتر کردوانی آن است که این پیام را به همه‌ی طبیعت‌ستیزان می‌دهد: بزنید، ببرید، خشک کنید و نگران هم مباشید؛ فوقش در نهایت، آن تالاب و دریاچه خشک شده را تبدیل به مرتع می‌کنیم یا یک بیابان و کویر زیبا به جایش می‌آفرینیم و تمام!

    آیا دکتر کردوانی نمی‌دانند که در دنیا صدها مؤسسه علمی و هزاران دانشمند و کارشناس در حال تلاش هستند تا به کمک تشکل‌های مردم‌نهاد مرتبط، ده‌ها دریاچه و تالاب در حال خشک شدن را نجات دهند؟ آیا فلسفه فهرست مونترو در کنوانسیون بین‌المللی رامسر را فراموش کرده‌اند که تاکنون توانسته‌اند شمار قابل توجهی از تالاب‌های رو به انقراض را دوباره با اعمال تمهیداتی بخردانه نجات دهند؟ لطفاً دانش‌واژه‌ی  Lake restoration را در موتورهای جستجوگر، بکاوید تادریابید که چه تعداد دریاچه و تالاب در آمریکا، اروپا، استرالیا، آسیا و … تاکنون از خطر مرگ در جهان نجات یافته‌اند.

 

    درست است که دریاچه ارومیه در حال مرگ است، اما به راستی تاکنون جز حرف، چه اقدام عملی و جدی برای نجاتش انجام داده‌ایم که اینک اینگونه مأیوسانه خواهان قتل عمدی‌اش شده‌ایم و چگونه می‌خواهیم چنین جنایتی را برای نسل آینده توجیه کنیم؟ دریاچه آرال بیش از 40 سال است که خشک شده، اما هنوز دارند تلاش می‌کنند تا شتاب مرگش را به تأخیر اندازند و ما اینگونه نامهربانانه با نگین فیروزه‌ای آذربایجان رفتار می‌کنیم. به خدا سزاوار نیست! هست؟

     بیشتر بدانید:

    – رد پای دکتر پرویز کردوانی و اندیشه هایش در این تارنما

تولید بیشتر گوشت، مرگ زمین را شتاب بخشیده است

در ماه گذشته میلادی، یعنی اکتبر 2012، سرویس جهانی هشدار محیط زیست – وابسته به UNEP (برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد)- گزارشی منتشر کرد که بازتاب گسترده‌ای، به ویژه در نزد شهروندان کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا، کانادا، استرالیا و برخی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا داشت؛ یعنی همان کشورهایی که با مصرف سرانه 75 الی 120 کیلوگرم گوشت قرمز در سال، در صدر مصرف‌کنندگان گوشت در جهان ایستاده‌اند (در این گزارش، مصرف سرانه گوشت ایرانیان بین 25 الی 50 کیلوگرم در سال درج شده است که از همسایگان شرقی و غربی‌اش بیشتر، اما از ترکمنستان در شمال و عربستان صعودی در جنوب کمتر است).

نویسندگان این گزارش، به صراحت می‌گویند: فرآیندهای ویرانگری چون: جنگل‌زدایی، بیابان‌زایی، افزایش مواد آلوده در خاک، استفاده بی‌رویه از آب شیرین، هدررفت انرژی و افزایش تولید گازهای گلخانه‌ای، همزمان و متناسب با افزایش تولید گوشت در دامداری‌های صنعتی به سرعت تشدید یافته است و سبب شده تا وضعیت پایداری بوم‌شناختی کره زمین به بدترین حالت خود برسد. یک نکته‌ی تکان‌دهنده در این گزارش که می‌توانید در نمودار فوق هم مشاهده کنید، آن است که هر چند شمار جمعیت کره زمین از 1961 تا امروز اندکی بیش از دو برابر افزایش یافته است؛ اما در همین مدّت، تولید گوشت قرمز با جهشی شگفت‌انگیز، بیش از 4 برابر شده است.

به دیگر سخن، مردمی که اینک در کره زمین زندگی ‌می‌کنند، به طور متوسط دو برابر بیشتر از پدران خویش در سال گوشت قرمز مصرف می‌کنند؛ رخدادی که سبب تشدید نگرانی‌های فزاینده‌ای شده که کمترین پیامد آن را می‌توان در روند گرم‌شدن محسوس زمین، کاهش ظرفیت گرمایی، افزایش تفاوت دمای شب و روز و وقوع تلاطم‌های اقلیمی کم‌سابقه و مهیب رهگیری کرد که شاید آخرین و تازه‌ترین شناسه‌اس، وقوع توفان قدرتمند سندی بود که سواحل شرقی آمریکای لاتین تا کانادا را درهم کوبید و فقط در ایالات متحده آمریکا بیش از 50 میلیارد دلار خسارت به بارآورد. این در حالی است که تاکنون، مهم‌ترین خطر گسترش دامداری‌های صنعتی تولید کننده گوشت قرمز را صرفاً در نیاز آبی بالای آن (به طور متوسط هشت برابر همتایان گیاهی‌اش) می‌پنداشتند، در صورتی که در گزارش اخیر آمده است که تولید گاز متان (CH4) از روده‌ی دام‌ها و اکسید نیتروژن از بقایای مدفوع دفع شده از بدن آنها، به مراتب می‌تواند تهدید جدی‌تری برای کاهش توان زیست‌پالایی زمین به شمار آمده و دست کم سهمی 10 الی 35 درصدی را در فرآیند تغییر اقلیم ایفاء کند.

یک بازخورد عدالت‌گریزانه و نامیمون از این میل شدید مردمان کشورهای شمال به مصرف گوشت، آن است که تبعات زیانبارش فقط دامن کشورهای شمال را نگرفته و سبب تشدید تؤامان موج خشکسالی و سیل در کشورهای جنوب هم می‌شود.

چنین است که اینک پیوسته و شتابان بر شمار آن گروه از داوطلبین سبز که می‌کوشند تا خطرات مصرف بی‌رویه گوشت را برای مردم جهان تشریح کرده و جایگزین‌هایی کم‌خطرتر را معرفی کنند، افزوده می‌شود. تمایل روزافزون دانشجویان و طبقات تحصیل‌کرده به کاهش مصرف پروتئین حیوانی در سبد روزانه غذایی‌شان، می‌تواند مؤید این ادعا باشد.

 

تأملاتی که در طرح انتقال آب به سمنان باید در نظر گرفت

طرح‌های انتقال بین حوضه‌ای آب در بین 14 روش موجود برای استحصال آب شیرین (کاریز، رودخانه، چاه، بهره‌گیری از سطوح آبگیر، سدسازی، تصفیه فاضلاب و پساب، بازچرخانی، باروری ابرها، استفاده از یخچال‌های طبیعی، تجهیز و نوسازی شبکه آبیاری، شیرین کردن آب شور باروش تقطیر یا فیلتراسیون و استفاده از یخ‌های قطبی)، یکی از گران‌ترین و خسارت‌بارترین روش‌ها – به محیط زیست – به شمار می‌آیند و اگر با روش شیرین کردن آب هم تلفیق شوند، آنگاه گران‌ترین روش به صورت مطلق برای استحصال آب در دنیا هستند که هزینه انتقال هر متر مکعب آن، به شرط برخورداری از دانش روز و تیم کارشناسی ماهر بین 0.7 تا 2.4 دلار برآورد شده است. شاید از همین رو است که وقتی به پیشینه‌ی مهم‌ترین طرح‌های انتقال آب بین حوضه‌ای در کشور نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که اگر یک اراده قدرتمند سیاسی حامی این طرح‌ها نبود، امکان اجرایی‌شدنش بسیار بعید می‌نمود. به عنوان مثال، نگاه کنید به طرح‌های انتقال آب به استان کرمان همزمان با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، طرح‌های انتقال آب به یزد در دوران ریاست جمهوری محمّد خاتمی و اینک، طرح انتقال آب از دریای مازندران به استان سمنان در دوران محمود احمدی‌نژاد. این در حالی است که اگر ما بر مبنای ملاحظات اخذ شده از سند مظلوم آمایش سرزمین حرکت می‌کردیم، نباید به رابطه‌ی معنی‌داری با زادگاه هر رییس‌جمهور و انتقال آب به همان مقصد روبرو می‌شدیم!

و شوربختانه در این میان، آنچه که زمین مانده، همانا اعتبار قضاوت‌ها و نظر کارشناسان تصمیم‌ساز و مستقل در دستگاه متولی آب، منابع طبیعی و محیط زیست کشور است که یا اغلب سکوت کرده‌اند و یا نقش محلل علمی برای توجیه کردن این دستورات را ایفا کردند! نکردند؟

به عنوان شاهد و در این یادداشت، به آخرین نمونه از لکنت‌های جدی طرح انتقال آب به سمنان می‌پردازم، باشد که ثبت شود برای آیندگان که بدانند: بودند افرادی که سکوت نکردند …

خبرهای رسیده حکایت از آن دارد که بزرگترین طرح انتقال آب نامتعارف خاورمیانه در ایران در آستانه اجرایی شدن است؛ طرحی که می‌خواهد ۵۰۰ میلیون متر مکعب آب شور دریای مازندران را از طریق لوله و تونل از نواحی خاوری‌اش به سمنان برساند تا پس از شیرین کردن، مورد استفاده هموطنان عزیز ما در استان سمنان قرار گیرد.

اما شایسته است تا طراحان این پروژه، به چند پرسش اساسی پیش از اجرایی شدن کامل آن پاسخ دهند:

نخست آن که آیا از اندوخته‌های آبی موجود در استان سمنان، هم‌اکنون در سطح پذیرفته شده و معقولی استفاده می‌شود؟ آیا راندمان آبیاری در بخش کشاورزی به میانگین منطقه‌ای آن (حدود 60 درصد) و نه استانداردهای کشورهای شمال (بیش از 80 درصد) نزدیک شده است؟ و آیا میزان ضایعات بخش کشاورزی کمتر از 5 درصد است؟ با استناد به سخنان استاندار پیشین سمنان ، پاسخ پرسش نخست، منفی است. چرا که چندی پیش ایشان نسبت به هدررفت هنگفت آب در بخش کشاورزی استان ابراز گله‌مندی کرده و راندمان آبیاری را در این بخش – با اندکی خوش‌بینی – ۳۵ درصد عنوان کردند. وی گفت: اگر فقط حدود یک پنجم (۴۰ هزار هکتار) از اراضی کشاورزی استان را بتوان به سامانه‌های آبیاری تحت فشار مجهز کرد، آنگاه سالانه ۱۱۰ میلیون متر مکعب در این بخش صرفه جویی می‌شود؛ معنی سخن استاندار محترم آن است که فقط از محل اصلاح راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، می‌توان دست کم 50 میلیون مترمکعب بیشتر از کل آبی که قرار است از طریق دریای مازندران به سمنان انتقال داد، بدست آورد.

دوم این که آیا سرانه‌ی آب در دسترس هموطنان ما در استان سمنان کمتر از میانگین کشوری آن است و هم‌اکنون با بحرانی جدی در تأمین آب شرب روبرو هستیم؟

در پاسخ باید اشاره کنم که استان سمنان کم‌تراکم‌ترین استان کشور از نظر شمار ساکنینش است. یعنی در حالی که به طور متوسط سرانه‌ی زمین هر ایرانی ۲٫۳ هکتار است؛ رقم نظیر آن در سمنان به حدود ۱۷٫۱ هکتار می‌رسد. کافی است این رقم را با همین کشور همسایه، پاکستان مقایسه کنیم که از مرز ۰٫۵ هکتار برای هر پاکستانی تجاوز نمی‌کند. حتا بدون توجه به قلمرو پهناور استان سمنان که سبب شده آن را در شمار یکی از هفت استان بزرگ ایران قرار دهد، از نظر جمعیت، این استان با حدود ۵۷۰ هزار نفر جمعیت، سی‌امین استان کشور محسوب می‌شود و فقط ایلام را در پایین دست خود با فاصله‌ای اندک می‌بیند.

در حقیقت از آنجا که سمنانی‌ها سالانه بیش از یک میلیارد و یکصد میلیون مترمکعب آب را در بخش‌های سه گانه کشاورزی، شرب و صنعت مصرف می‌کنند؛ میانگین آب قابل دسترس هر سمنانی با حدود ۱۹۲۷ متر مکعب در سال، بیشتر از میانگین آبی است که سالانه هر ایرانی (کمتر از 1750 متر مکعب) در اختیار دارد.

سوّم این که چنانچه این پروژه عملی شود، با حجم عظیم نمک و دیگر پسماندهای خطرناک تولید شده، چه خواهیم کرد؟

بر بنیاد مطالعاتی که دکتر داودرضا عرب، بخشی از نتایج آن را در همایش انتقال آب بین حوضه‌ای دانشگاه شهرکرد در اردیبهشت ماه سال جاری ارایه داد، سالانه حدود شش میلیون تن نمک وارد دریای مازندران خواهد شد، چرا که غلظت خروجی آب شیرین کن‌ها، 50 گرم بر لیتر یعنی بیش از 4 برابر شوری معمولی کاسپین است. این در حالی است که در این مطالعه به قیمت تمام شده هر مترمکعب آب هم اشاره شده و آن را چند برابر قیمت جهانی آن دانسته است که اصولاً هر نوع توجیهی برای اجرایی شدن این پروژه را با چالش‌هایی جدی مواجه می‌سازد. جالب این که در محاسبه قیمت تمام شده آب، بسیاری از هزینه‌ی تخریب‌های محیط زیستی و اقتصادی اجرای پروژه شامل نابودی 120 هکتار اراضی فاریاب، 21 هکتار باغ، 10 هکتار دیم و 94 هکتار مرتع و جنگل اصولاً دیده نشده است.

یادمان باشد که گونه‌های ارزشمند و اندمیکی در مناطق حفاظت شده خیبوس و انجیل سی (محل عبور لوله‌ها و تونل‌های انتقال آب) وجود دارند مانند شمشاد خزری، زربین، آزاد و اُرس که در صورت اجرای طرح، باید آنها را قطع کرد؛ آن هم در شرایطی که براساس ماده یک قانون حفظ و حمایت از منابع طبیعی و ذخایر جنگلی مورخ 5/7/71 ، قطع آنها ممنوع است و حتا شگفت‌آورتر آن که این طرح با بند 3 ماده 6 برنامه جامع حفاظت از جنگل‌های شمال کشور مصوب 24/6/82 به شماره 16276ت26239ه مبنی بر حذف فعالیت‌های عمرانی ناسازگار و مخرب جنگل‌های کشور هم آشکارا مغایرت دارد و البته نگارنده هنوز ندیده است که سازمان متولی جنگل‌ها در این خصوص اعلام موضع کند! چرا؟

درمجموع به نظر می‌رسد نوعی تعجیل و شتاب نامعمول برای اجرایی کردن این پروژه، بدون لحاظ شایسته‌ی بررسی‌های مربوط به ارزیابی محیط زیستی و شاخص‌های SOE به چشم می‌خورد که ممکن است عدم توجه بایسته به آنها، فاجعه‌ای مثل انتقال آب ترکمنستان به بار آورد که سبب هدررفت 5.5 میلیارد متر مکعب آب شد و یا بدتر از آن در آرال.

باشد که پس از رفع تناقضات آماری و فراهم کردن فضایی مناسب نقد کارشناسی، بدون تحمیل فشارهای غیر علمی و فنی، بتوان چنین طرح‌هایی را یکبار و برای همیشه مورد بررسی دقیق قرار داده و تکلیف کشور را با دکترین طرح‌های انتقال آب بین حوضه‌ای روشن کرد؛ آن هم در شرایطی که آمار هدررفت آب و ضایعات کشاورزی در ایران، یکی از بالاترین نرخ‌ها در سطح منطقه و جهان است.

سیاه نمایی را رها کنید، سفیدنمایی را بچسبید!

    چندی پیش اعلام شد که ایران در تازه‌ترین رتبه‌بندی کشورهای جهان از منظر شاخص سرزمین شاد یا HPI توانسته موقعیت خود را در سال 2012 نسبت به سال 2009 ، 4 پله بهبود ببخشد و از رتبه 81 به 77 در بین 151 کشور مورد بررسی برسد و در حقیقت خود را به صدر جدول نزدیک‌تر سازد . این موفقیت به ویژه زمانی بیشتر اهمیت می‌یابد که بدانیم قدرت‌های تراز اول جهان چون ایالات متحده آمریکا و روسیه در رتبه‌ای بهتر از 105 و 122 نتوانسته‌اند جای گیرند و حتا اغلب رقبای ما در شیخ‌نشین‌های حاشیه جنوبی خلیج فارس چون کویت، امارات متحده عربی و قطر در بین 10 کشور انتهایی این جدول قرار دارند. با این وجود، تقریباً همه در برابر این خبر خوش سکوت کردند، چه رسانه‌ها، چه مردم، چه تشکل‌های مردم‌نهاد و چه حتا نهاد متولی محیط زیست کشور. انگار کسی این خبرها را جدی نمی‌گیرد، حتا اگر نامش سازمان حفاظت محیط زیست ایران باشد! چرا؟

    در رخدادی دیگر، اشاره به حرکت ارزشی یکی از هموطنان عزیزم در منطقه سمیرم به نام غلام امیری کردم که چگونه کوشید تا یک خرس ماده را از غرق شدن در استخر باغش نجات دهد؛ این در حالی بود که اگر او آن خرس را مانند دیگر همشهری‌اش سلاخی می‌کرد، بی‌شک تا مدتها خبر نخست روزنامه‌ها و تارنماها بود! نبود؟

    همچنین، وقتی در سالگرد پروتکل مونترال در مورد حفره ازون اشاره به موفقیت ایران کردم، انگار داشتم در خلاء سخن می‌گفتم!

    چندی پیش با احسان محمدی، مدیر سختکوش پایگاه اطلاع رسانی زیست بوم گفتگو می‌کردم، او نیز از این مسأله شگفت زده بود و سیاهه‌ی مفصل‌تری از موفقیت‌های محیط زیستی کشورمان در طول چند ماه گذشته را به نگارنده یادآوری کرد که با کمترین عنایت و توجه رسانه‌ای و مردمی روبرو شده است. از او خواستم تا دیدگاهش را که حاوی هفت خبر خوش و افتخار محیط زیستی بود، منتشر کند تا در این باره شاید در فضای رسانه‌ای کشور بتوان بیشتر و جدی‌تر به فراکافت چرایی‌ بازتاب اندکش همت گمارد.

    به راستی شما چه فکر می‌کنید؟ چرا کسی موفقیت‌های محمدصادق فرهادی نیا، سید محمد مجابی، فتح الله امیری، صادق صادقی‌زادگان، علی نظری دوست، اصغر محمدی فاضل و … را که جملگی نام ایران را در عرصه‌های ملی و جهانی محیط زیست طنین‌افکن کرده‌اند، نمی‌بیند؟

    نگارنده بر این باور است که یکی از عمده‌ترین دلایل عدم توجه درخور اغلب رسانه‌ها، فعالان محیط زیست و عامه‌ی مردم به انتشار چنین اخبار امیدبخشی، ناشی از سیاست‌های انقباضی و سختگیرانه‌ی حاکم بر فضای رسانه‌ای کشور، به ویژه در طول سه سال اخیر بوده است؛ سیاست‌هایی که عامداً یا سهواً انتشار هر تحلیل تلخ و هر انتقاد جدی را با صفت نشر “سیاه‌نمایی” نهی کرده و از اصحاب رسانه می‌خواست تا برای پرنشاط‌کردن فضای جامعه به انتشار خبرهای خوش روی آورند. به سخنی ساده‌تر، با شگردی به نام “سفیدنمایی” به جنگ سیاه‌نمایی رفتند که حاصلش البته، نه‌تنها شوق و نشاط و امید مورد نظر را به همراه نداشت، بلکه نوعی وندالیسم پنهان را در جامعه گستراند. به عنوان شاهد، می‌توان به اُفت معنی‌دار فعالیت اغلب تشکل‌های مردم‌نهاد حوزه‌ی محیط زیست و کاهش چشمگیر تعداد تارنماهای محیط زیستی فعال در فضای مجازی در طول چند سال اخیر اشاره کرد.

    شما بگویید: وقتی از قول عالی‌ترین مقام‌های وزارت نیرو (علی ذبیحی، قائم مقام وزیر) اعلام می‌شود که نقش ندانم‌کاری‌های مدیریتی و فشارهای انسانی در بروز فاجعه در دریاچه ارومیه فقط سه درصد است! وقتی با صراحت می‌گویند که در اثر بارورسازی ابرها، سطح آب دریاچه ارومیه 70 سانتی‌متر افزایش یافته، در صورتی که در همان زمان معلوم می‌شود که 31 سانتی‌متر هم کاهش داشته است ! وقتی که اعلام می‌شود افسانه ببر مازندران را با کمک هم‌نوعان سیبریایی‌اش مجدداً زنده خواهیم کرد، اما حتا نمی‌توانیم میزبان خوبی از آن مهمانان بیگناه در تهران باشیم و جملگی را به کشتن می‌دهیم! وقتی با نواختن ساز و دهل از جشن خودکفایی در تولید گندم، حرف می‌زنیم و آنگاه دوباره به یکی از عمده‌ترین کشورهای واردکننده گندم بدل می‌شویم ؛ وقتی با افتخار از طرح‌های بزرگ سدسازی و انتقال آب در سرشاخه‌های کارون و دز و کرخه سخن گفته و اعلام می‌کنیم که خوزستان دیگر هرگز با کابوس کمبود آب با کیفیت روبرو نخواهد شد، اما در همان زمان شاهد مرگ بی‌سابقه بزرگترین نخلستان کشور در اروند کنار هستیم ؛ وقتی مشکل کمبود آب و خشکسالی در جنوب کشور را به گردن غربی‌ها و دزدی ابرها توسط ایشان می‌اندازیم؛ وقتی که بارها اطمینان می‌دهیم که جنگل زیبای ابر را از هر تجاوز و پروژه راهسازی جدیدی محافظت کرده و سپس آن را نقض می‌کنیم و ده‌ها و ده‌ها مورد نظیر آن؛ آیا شنوندگان خبرهای خوش حق ندارند تا پس از آن بمباران سفیدنمایی، به هر رویداد خوش و غرورآفرینی در کشور به دیده تردید بنگرند؟

    به نظرم اگر آن زمان که اشتباه کرده و خطایی مدیریتی را در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی مرتکب شدیم، مردانه و صادقانه بر خطای خویش اذعان کرده و عذرخواهی می‌کردیم و به طور همزمان ظرفیت پذیرش نقد و تحلیل را در جامعه افزایش می‌دادیم، امروز هم می‌توانستیم در فضای شادمانه‌تری افتخارات خود را با مردم جشن بگیریم.

    امید که یادمان نرود، اگر اعتماد از دست برود؛ همه چیز از دست خواهد رفت.

چرا بهترین تابوت برای پلنگ‌ها هنوز دکل‌های برق است؟!

    در دومین روز از دیماه 1384، یعنی دقیقن 2504 روز پیش، محیط‌بان‌های اداره کل محیط زیست استان آذربایجان شرقی به سمت یک خرس شلیک کردند که از بد حادثه، به دلیل بی‌غذایی و سرما خود را در محاصره‌ی مردمی شگفت‌زده و ترسیده در حومه شهر تبریز یافته بود. بعدها و در مواجهه با عتراض فعالین محیط زیست و طرفداران حقوق حیوانات، اعلام شد که متأسفانه به دلیل عدم تجهیز یگان‌های حفاظت سازمان به اسلحه‌های برخوردار از فشنگ بیهوشی، چنین جنایتی، آن هم در حضور دوربین‌های تلویزیون رخ داد و همه قول دادند تا به زودی این لکنت جدی واحد محیط بانی سازمان برطرف شود؛ اینک اما به رغم گذشتن حدود هفت سال از آن ماجرا، همچنان و با شگفتی درمی‌یابیم که یک پلنگ در اطراف شهرستان دماوند، به همین دلیل و توسط آنهایی که حقوق می‌گیرند تا حافظ امنیت زیستمندان ارزشمند وطن باشند، به قتل رسید! چرا؟ آیا فرصتی به درازای 2500 روز برای تجهیز ناوگان آقایان به سلاح بیهوشی کافی نیست؟ یا مشکل درجای دیگری است؟ و آیا پلنگ‌ها حق ندارند که از ترس چنین مردم و نگهبان‌هایی، کماکان به دکل‌های برق پناه برده و مظلومانه بمیرند؟

    یادداشت امروزم که همزمان در صفحه 12 از شماره امروز روزنامه قانون هم منتشر شده است، به این تراژدی شرم‌آور می‌پردازد؛ آن هم در کشوری که می‌تواند بزرگترین و بلندترین سد خاکی و بتونی جهان را بسازد، صاحب یکی از 5 برج مخابراتی مرتفع دنیا باشد؛ در باشگاه هسته‌ای عضویت داشته باشد، بزرگترین بیمارستان خاورمیانه را دارا باشد و مجموع اندوخته‌‌های گاز و نفتش در دنیا بی‌رقیب باشد و آنگاه سازمان متولی محیط زیست آن، عاجز از تجهیز ادارات کل محیط زیستش به اسلحه‌های برخوردار از فشنگ‌های بیهوشی باشد! آیا دردآور نیست؟

     یکی از وظایف مهم سازمان‌های متولی حفاظت از محیط زیست در هر کشوری از جمله ایران، ظرفیت‌سازی اطلاعاتی و فراهم کردن بسترهای مناسب برای آموزش شهروندان است؛ آموزشی که هم منجر به آشنایی با مواهب طبیعی شود، هم دلایل اهمیت میراث‌های طبیعی گیاهی و جانوری را در نزد مردم آشکارتر سازد و هم چگونگی رفتار با زیستمندان را به ویژه در محیط های طبیعی بیاموزند.

    چنین تمهیداتی سبب می‌شود تا در مواجهه احتمالی مردم و حیات وحش، امنیت جانی هر دو به بایسته‌ترین شکل ممکن حفظ شده و خطری متوجه ذخایر ژنتیکی و زیگونگی حیات نشود؛ رویکردی که می‌تواند بسیار کارساز و سودمند باشد، به خصوص اگر در مورد آن دسته از حیوانات وحشی که در سیاهه‌ی گونه‌های در معرض انقراض قرار گرفته‌اند، مورد استفاده قرار گیرد.

    از همین رو، نخستین انتظاری که از مأمورین سازمان حفاظت محیط زیست – به ویژه آنهایی که در معاونت طبیعی مشغول انجام وظیفه هستند – می‌رود؛ آن است که به خوبی آموزش‌های لازم را برای رؤیارویی با حیوانات وحشی دیده و بتوانند در هنگام ضرورت و نزدیکی آنها به سکونت‌گاه‌های انسانی، ضمن حفظ جان حیوانات، تمهیداتی فراهم آورند تا مردم منطقه هم آسیب نبینند.

    با این وجود، متأسفانه هر از چند گاه گزارش‌هایی مأیوس‌کننده منتشر می‌شود که نشان می‌دهد: انگار فرق چندانی بین یک محیط بان و مسئول اداره محیط زیست با یک شهروند عادی در مواجهه با حیات وحش وجود ندارد! چرا که هر دو دستپاچه شده، ترس سراسر وجودشان را می‌گیرد و وقتی حیوان نگونبخت به آنها حمله‌ور می‌شود، چاره‌ای بهتر از شلیک مستقیم به او و پایان دادن به زندگیش ندارند!

    همان طور که اشاره کردم، چندی پیش چنین ماجرایی در اطراف شهر تبریز رخداد که در یک حرکت غرورآفرین و به کمک مأمورین سازمان حفاظت محیط زیست، نیروی انتظامی و سازمان آتشنشانی، آن هم وقتی که خبرنگاران و دوربین‌های تلویزیونی هم در محل مستقر بودند؛ یک خرس قهوه‌ای نادر با ضرب گلوله مأمورین کشته شد. ماجرای تلخی که همچنان ادامه دارد، به نحوی که در کمتر از سه ماه گذشته، دست‌‌کم چهار خرس و سه پلنگ دیگر کشته شده‌اند که شاید آخرین مورد آن که همین چند روز پیش در اطراف شهرستان دماوند – منطقه کوه سفید – رخداد، از همه شگفت‌آورتر و در عین حال شرم‌آورتر باشد! چرا که پس از گزارش حمله یک گربه سان به شهروندی دماوندی، بلافاصله مأمورین سازمان حفاظت محیط زیست منطقه در محل حاضر شده و ضمن آن که جانور وحشی را پلنگ شناسایی می‌کنند، پس از آن که دو نفر از ایشان، از جمله رییس اداره حفاظت محیط زیست دماوند، مورد حمله پلنگ زخمی قرار گرفته و خود مجروح می‌شوند ؛ آن جاندار بینوا و ترسیده و زخمی را با شلیک چند گلوله از پای درمی‌آورند! یعنی درست همان کاری که مردم عادی در چنین مواقعی انجام می‌دهند، تازه بدون آن که اغلب خود هم مجروح شوند!

     همان طور که آشکار است، به نظر می‌رسد با توجه به شمار اندک گربه سانان و خرس‌های باقیمانده در طبیعت ایران، لازم است تا سازمان حفاظت محیط زیست کشور، قبل از آن که از مردم بخواهد تا از جان چند جاندار باقیمانده در حیات وحش حراست کنند؛ خودش چنین کرده و ضمن تجهیز یگان حفاظت به اسلحه‌های مجهز به فشنگ بیهوشی، فکری هم برای آموزش پرسنلش انجام دهد تا دیگر چنین خبرهای خجالت‌آوری در فضای جامعه منتشر نشده و جایگاه و وقار سازمان در نزد مردم و فعالان محیط زیست، از این بیشتر سقوط نکرده و کاهش نیابد.